دو نگرش مخالف، امّا مکمّل، در مورد «حزب طبقۀ کارگر»- بخش چهارم و پایانی

از میلیتانت شماره ۶۴

شوراهای سراسری کارگران و زمینه پیدایش آن:

در واقع شوراهای کارگری ظرفی همه کاره و برای همۀ دوره ها نزد گرایش هایی است که از موضوع «چپ» در تقابل با حزب پیشتاز انقلابی قرار می گیرند. ظاهراً با وجود این شوراها همه چیز حل می شود؛ نه نیازی به حزب انقلابی هست، و نه احتمالاً خود انقلاب. محسن حکیمی در این باره می گوید:

«شورا هم تشکل مبارزۀ اقتصادیسیاسی در چهارچوب نظام سرمایه­داری است و هم سازمان مبارزه برای رهایی از سرمایه­داری. بنابراین، شورا صرفاً مختص مبارزه برای  رهایی از سرمایه­داری نیست و کارگران می­توانند و باید در اوضاع عادیو در زیر سلطۀ سرمایه­داری نیز در شوراهای خود متشکل شوند

به راستی اگر بتوان در اوضاع عادی و در زیر سلطۀ سرمایه داری در شوراها متشکل شد، دیگر چه نیازی به خروج از وضعیتی خواهد بود که در واقع تازه پس از سپری کردن آن امکان برقراری شوراها به وجود خواهد آمد. شوراهای مورد نظر محسن حکیمی یا باید دارای قدرت و تحکم باشند و یا ظرفی فرمالیستی، اگر نظام موجود بتواند داوطلبانه قدرتِ دومی به نام شوراهای سراسری کارگران را در کنار قدرت خود تحمل کند، دیگر چه نیازی به خروج از چهارچوب نظام موجود خواهد بود!؟ و اگر نظام موجود نتواند وجود شوراهای سراسری و ضد سرمایه داری را در کنار و با حضور خود تحمل کند و قرار باشد که شوراها خود را به آن تحمیل کنند، این دیگر چگونه «اوضاع عادی» خواهد بود!؟

محسن حکیمی می داند که در پاسخ به ایجاد شوراهای سراسری به وی گفته خواهد شد که این شوراها نه به وجود آورندۀ شرایط انقلابی و انقلاب، بلکه برعکس، محصول آن هستند و نمی توانند در «اوضاع عادی» به وجود آیند. به همین دلیل او تأکید می کند که شوراها می توانند در اوضاع عادی نیز به وجود آیند و برای اثبات این ادعا، مثال هایی از دوره های تاریخی آورده است؛ اما نه هر دوره، بلکه دوره هایی که دقیقاً مخصوص پیدایش شوراهای سراسری است و آن دوره ها را به اشتباه «اوضاع عادی» توصیف می کند. او از تجربیات تاریخی مبارزات کارگری «در روسیۀ تزاری در سال ۱۹۰۵»، «در انقلاب فوریۀ ۱۹۱۷ در همان روسیۀ تزاری،» و «شوراهای کارگریِ سال های انقلاب ۱۳۵۷ ایران» به عنوان «اوضاع عادی» یاد می کند! یعنی دقیقاً اوضاعی که نه تنها عادی نیست، بلکه یک «دورۀ» اعتلای انقلابی است. و ما هم دقیقاً همین را می گوییم. می گوییم که بستر شکل گیری شوراها، نه به عنوان تشکلات کارگری برای مبارزات صنفیسیاسی خود در اوضاع عادی، بلکه به عنوان نیروی آمادۀ کسب قدرت، تنها در شرایط انقلابی به وجود می آید و دقیقاً به وجود آمدن آن ها به معنی پدیدار شدن قدرت دوگانه است. این اوضاع آن قدر غیرعادی است و آن قدر کم اتفاق می افتاد که حتا نمی توان در همۀ اتفاقات بزرگی که در این چند سال در کشورهای مختلف رخ داده است هم سراغی از آن گرفت.

دورۀ اعتلای انقلابی دوره ای است که طبقۀ کارگر برای تسخیر قدرت سیاسی به مرکز مبارزات اجتماعی وارد می شود. دوره ای است که بالایی ها قوانین خود را صادر می کنند و پایینی ها بی اعتنا به آن، قوانین خود را در پارلمان های خیابانی خود تصویب و به اجرا می گذراند. و این هنوز حتا انقلاب نیست، بلکه شرایط اعتلای انقلابی است که بنا به حضور یا عدم حضور نیروی رهبری کنندۀ انقلابیکه دقیقاً همان حزب پشتاز انقلابی استبه پیروزی یا شکست منجر خواهد شد. به این معنی که پدیدار شدن شوراها تنها نشان از ورود جامعه به دورۀ اعتلای انقلابی می دهد، اما با وجود این هنوز به معنی پیروزی یا تضمین پیروزی انقلاب نیست؛ زیرا که پیدایش شوراهای سراسری قبل از تسخیر قدرت کامل سیاسی و استقرار آن به جای قدرت سیاسی بورژوازی، منوط به شرط حضور رهبری انقلابی است و این بدان معنی است که شوراهای قبل از کسب قدرت سیاسی، خود نیازمند رهبری انقلابی می باشند. نمونۀ بهمن 1357 در ایران که در انتهای یک دورۀ دوسالۀ اعتلای انقلابی قرار گرفته بود، گواه همین ادعا و نقدی تاریخی بر نظرات همۀ گرایش های طیف طرفدار شوراها به جای حزب انقلابی می باشد. در 1357 علاوه بر به وجود آمدن شوراها، حتا قدرت سیاسی رژیم کهنه نیز از او سلب شد، اما شوراهای کارگری نتوانستند جایگزین آن شوند، تنها به این دلیل که طبقۀ کارگر دارای رهبری انقلابی متشکل در حزب پشتاز انقلابی خود نبود، و بدتر آن که نیروی عمدۀ «چپ» که در انواع گروهای فرقه ای، و از قضا با نام حزب متشکل شده بودند، اساساً هیچ یک اعتقادی به انقلاب سوسیالیستی به هدف استقرار شوراهای سوسیالیستی نداشتند، چه رسد به آن که در این زمینه اقدامی کنند. بنابراین، همۀ آن ها به سادگی به دنباله روی از بورژوازی افتادند و معدودی از آن ها کم کم متوجه می شدند که تا چه میزانی از جنبش انقلابی با مفهوم مارکسیستی آن فاصله دارند و متأسفانه اغلب هنوز هم این فاصله را حفظ کرده بوده اند.

شوراهایی که به زعم محسن حکیمی در اوضاع عادی هم می توانند ایجاد شوند، در اعتلای انقلابی و مقطع تسخیر قدرت به وجود آمدند، اما نتوانستند کسب قدرت کنند، به یک دلیل واضح، و آن عبارت از این است که ظرف شورایی کارگران، گرچه مناسب ترین ظرف برای اعمال دمکراسی کارگری بر کل جامعه است، اما تنها زمانی قادر به چنین کاری است که قدرت سیاسی را در اختیار گرفته باشد و تنها زمانی قادر به کسب قدرت سیاسی است که دارای رهبری کمونیستی باشد.

تاریخ 1905 روسیه نیز شرایط اعتلای انقلابی بود که منجر به انقلاب نیز شد؛ شوراها نیز در همین مقطع، یعنی در یک دورۀ اعتلایی شکل گرفتند، اما منجر به کسب قدرت سیاسی نشدند، با آن که حزب مارکسیستی انقلابی هم وجود داشت، که به دلیل عدم آمادگی خود نتوانسته بود کسب کامل قدرت سیاسی را رهبری کند. در آن سال ها ( دقیقاً مانند سال 1357 در ایران) هنوز تصور بر این بود که اساساً نباید انقلاب سوسیالیستی صورت گیرد، زیرا طبقۀ کارگر دارای رشد کافی به منظور استقرار دیکتاتوری انقلابی خود نیست و در نتیجه انقلابی دمکراتیک ضروری می شود برای حل تکالیف بورژوازیگیریم به زعم بلشویک های قدیم، به رهبری طبقۀ کارگر و به زعم منشویک ها، به رهبری خودِ بورژوازی دمکرات-. یک سال بعد بود که لئون تروتسکی که خود به نمایندگی از سوی کارگران در رأس همین شوراها قرار گرفته بود، در جمع­بندی از آن انقلاب به نتیجۀ ادغام تکالیف انقلاب دمکراتیک و سوسیالیستی به عنوان وظایف مرکب و ناموزون رسید و این تئوری اساسی که مارکسیزم انقلابی را تکامل داد، تحت عنوان «انقلاب مدوام» در جنبش طبقۀ کارگر جهانی ثبت شد.

تا فوریۀ 1917 که روسیه دوباره وارد فاز اعتلای انقلابی شده و شوراهای کارگری نیز شکل گرفته بودهرچند شوراهایی که گرایش راست در آن دست بالا را داشتحزب بلشویک هنوز پیرو نظریۀ قدیمی انقلاب دمکراتیک به رهبری طبقۀ کارگر بود؛ و حقیقتاً انقلاب فوریه را هم رهبری کرد؛ اما چیزی عایدش نشد و تنها از آوریل 1917 به بعد که لنین بیانیۀ معروف «تزهای آوریل» را ارائه کرد و شعار «همۀ قدرت به دست شوراها» را داد، توانست طبقۀ کارگر را برای استقرار شوراهای سوسیالیستی رهبری کند و چنین نیز کرد و پیروز نیز شد (گرایش هایی که نسبت به لنینیزم غرض ورزی دارند، مایل نیستند ببینند که لنین شعار «همۀ قدرت به حزب کمونیست» را سر نداد).

برای اولین و تاکنون آخرین بار، شوراها تحت رهبری حزب بلشویک قدرت را به دست آوردند. از این لحظه به بعد، هر نقدی به حزب و لنین وارد فاز و موضوعیت دیگری می شود، اما تا این لحظه، این تئوری حزب لنینی بود که مُهر صحت خود را بر کل تاریخ مبارزۀ طبقاتی پرولتاریا کوبید. جالب این جا است که در مقطع حاکمیت کرنسکی که نیروی مدافع خود را نیز در شوراهای کارگری داشتشوراهایی که منشویک ها نیز در آن دارای نیروی حمایت کننده و اتوریتۀ کافی بودنداین حزب بلشویک بود که در مقابل شورش کارگرانی که قصد حمله به شوراها را داشتند تا به زعم خود آن ها را ادب کنند و مانع راست روی آن ها شوند (دقیقاً مانند شوراهای سراسری کارگران در لهستان به رهبری لخ والسا)، ایستاد و سعی می کرد آن ها را متقاعد کند که به دلیل خطرات جدی جانی، از چنین کاری صرف نظر کنند؛ حزب بلشویک تنها زمانی ناچار شد قصد حملۀ آن ها را بپذیرد که دید عزم آن ها جدی تر از آن است که بتواند مانعشان شود و بنابراین به عنوان حزب رهبری کنندۀ همان کارگران نمی تواند در کنار آن ها نباشد، پس در کنار آن ها قرار گرفت و همین باعث کاهش چشمیگر تلفات از سطحی که پیش بینی می شد، گردید.

می بینیم که تمام تاریخ های مورد نظر محسن حکیمی که به زغم وی «اوضاع عادی» تلقی می شوند، از دوره های اعتلای انقلابی هستند، چیزی که حتا در همۀ اعتراضات اخیر در این جا و آن جای جهان همکه به زعم برخی از گرایش ها، انقلاب یا آغاز انقلاب معرفی شدهنبوده و درست به همین دلیل در هیچ یک از این موارد شوراهای سراسری و ضد سرمایه داری کارگران شکل نگرفته است. با این که این وضعیت، نه اعتلای انقلابی بوده و نه حتا اوضاع عادی، اما باز بستر آمادۀ شکل­گیری شوراهای سراسری را نیز فراهم نکرده است.

معلوم نیست شوراهای مورد نظر محسن حکیمی چگونه و با چه مکانیزمی در شرایط عادی به وجود می آیند. اما اگر لحظه ای فرض کنیم که شوراها می توانند در اوضاع عادی شکل بگیرند و شعار مرکزی آن ها هم «لغو کار مزدی» باشد (تا نشان دهد که اولاً این ها شوراهای ضد سرمایه داری کارگران هستند و ثانیاً هنوز اوضاع عادی است)، باید پرسید، چه چیزی مانع لغو کار مزدی در چنین شرایطی می شود؟ اگر این شعار واقعاً شاخص ضد سرمایه داری بودن شوراها باشد، و اگر شوراها در اوضاع عادی بتوانند ایجاد شوند، یا به عبارت دیگر ایجاد شوند تا با لغو کار مزدی مبارزۀ ضد سرمایه داری را جاری کرده باشند و هنوز هم اوضاع عادی باشد، با عرض معذرت می توان گفت که این خود زمینۀ «تئوری سازی» تازه ای برای درجا زدن در چارچوب نظام موجود خواهد بود که تا مغز استخوان دارای خصلت رفرمیستی است. برای بورژوازی مطلقاً غیر ممکن نیست که کار مزدی را لغو کرده و به جای آن سهمی از تولید به صورت خدمات و مایحتاج عمومی و به کارگران تولیدکننده بدهد، شوراها هم که مستقر می شوند، دیگر فراتر رفتن از این حد اساساً به چه دلیل و به چه معنی خواهد بود و برای انجام کدام هدفِ فراتر از این خواهد بود.

بدیهی است که با این درک و تصور، نه تنها به حزب انقلابی نیازی نیست بلکه این حزب دقیقا مُخل چنین «آسایشی» خواهد گشت. آن چه که در استراتژی نهایی جنبش سوسیالیستی است، نه لغو کار مزدی که لغو «سیستم» کار مزدی است و برای مقابله با این سیستم ملزومات اساسی آن و از جمله تسخیر قدرت سیاسی توسط طبقۀ کارگر ضروری می گردد زیرا که لغو سیستم کارمزدی تنها در دورۀ حاکمیت طبقۀ کارگر میسر می شود و نه در دوره ای که این طبقه تحت تسلط نظام سرمایه است.

چرا شوراها نمی توانند در اوضاع عادی شکل بگیرند؟

از آن جا که شکل گیری شوراهای سراسری کارگران، به معنی آزاد شدن ارادۀ طبقاتی کارگران است به قصد دخالت گری مستقیم و بدون نیاز به حاکمیت و سلطۀ سرمایه داری بر زندگی خود کارگران، پس شکل گیری این شوراها نمی تواند در هر شرایطی، به خصوص در اوضاع عادی صورت بگیرد؛ و اساساً با شکل گیری شوراها جامعه از حالت اوضاع عادی به طور کامل خارج می شود.

برای اثبات این ادعا برای چند لحظه فرض کنیم که در یک اوضاع عادی شوراهای کارگری شکل گرفتند، فعلاً از این هم صرف نظر کنیم که شکل گیری آن ها از چه مسیر و فرایندی عبور کرده است. چه اتفاقی افتاده است که کارگران سراسر کشور تصمیم گرفته اند در شوراهای سراسری متشکل شوند و چرا قبل از این چنین نکرده اند. فرض را فقط بر این می گذاریم که ناگهان شکل گرفته اند، همین. حال باید دید که برای چه این شوراها ایجاد شده اند و چه اهدافی را دنبال می کنند. باز فرض کنیم که شوراهای کارگری تقاضای افزایش مبلغی اضافه بر دستمزد کارگران دارند، در عین حال رژیم سرمایه داری با آن مخالفت می کند. در این جا باید دید شوراها برای رسیدن به هدف افزایش دستمزد چه خواهند کرد؛ آیا جاده های سراسر کشور را خواهند بست، آیا در سراسر جاده های کشور، لاستیک آتش خواهند زد؛ آیا در مقابل همۀ کارخانه و محلات سراسر کشور تحصن می کنند و یا در نهایت آیا دست به یک اعتصاب سراسری خواهند زد؟ فرض کنیم چنین باشد و یقیناً باید هم چنین باشد تا معنای «شورا»، «سراسری» و «ضد سرمایه داری» بدهد. خوب در این وضعیت بورژوازی باید دیوانه باشد که تن به افزایش دستمزد ندهد. حال سؤال این خواهد بود که چرا چنین قدرت عظیمی به جای به دست گرفتن کل قدرت سیاسی برای نابودی همۀ سیستم سرمایه داری، از همین پتانسیل و همین تاکتیک ها استفاده نکرده است و فقط با دریافت مبلغی اضافه به دستمزدش همچنان در «اوضاع عادی» به سر می برد؟ خوب اگر شوراهای سراسری و ضد سرمایه داری دارای چنین قدرت طبقاتی هستند، چرا به جای افزایش دستمزد یک ضرب وارد انقلاب نشوند؟ شوراها منتظر چه خواهند بود و در چه زمانی خواهند خواست تا هدف تاریخی خود یعنی تسخیر قدرت سیاسی برای الغای مالکیت خصوصی را متحقق کند؟ شوراهای سراسری و ضد سرمایه داری بیشتر از این به چه چیز نیاز دارند که هنوز در «اوضاع عادی» به سر می برند؛ و اصلاً با این شوراهایی که ایجاد کرده اند چه کار خواهند داشت که آن را برپا داشته اند؟

می دانیم که تشکیلات شورایی و سراسری و ضد سرمایه داری کارگران خود مطالبه ای است که از توصیه و یا یادآوری این یا آن فرد خیّر و دلسوز جنبش کارگری ساخته نخواهد شد. برای ایجاد شوراهای کارگری باید مبارزه ای سخت و مصمم و پیگیر داشت. حال سؤال این است که چرا شوراهای سراسری و نه مثلاً سندیکا. لابد به این دلیل که شوراها دارای «مکانیسم دمکراسی مستقیم» هستند. خوب سؤال اساسی که این جا مطرح می شود این است که مگر می توان دمکراسی مستقیم یا غیر مستقیم، افقی یا عمودی و یا هر نوع دیگری از دمکراسی را در زمانی اعمال کرد که دمکراسی بورژوازی حاکمیت کامل را در اختیار دارد؟ این دمکراسی مستقیم شوراها دقیقاً در چه زمانی به کار آن ها می آید و با آن چه کار خواهند کرد که می تواند به موازات حاکمیت دمکراسی بورژوازی حضور داشته باشد و نقشی ایفا کند. مثلاً اگر شوراها مبتنی بر دمکراسی مستقیم خود قوانین تازه ای برای استفاده از «آنتن های ماهواره» تدوین کنند و آن را در سراسر کشور اجرا کنند که در این صورت قانون بورژوازی باید تعطیل شود، و اگر چنین شود پس چرا باید هنوز از «اوضاع عادی» صحبت کرد!؟

تمام مبارزات طبقاتی کارگران برای استقرار شوراهای کارگری در یک فرایند طولانی و پرداخت هزینه های بسیار سنگین برای آن تنها به این دلیل است که آن ها بتوانند به این وسیله هدایت زندگی خود را به دست خود داشته باشند. همۀ مقابله نظام سرمایه داری با طبقۀ کارگر تنها به این دلیل است که در قدرت و رهبری جامعه باقی بماند. پیدایش شوراهای سراسری کارگری در جامعه، نقطۀ عطف این کشمکش طبقاتی است و نه تنها اوضاع عادی، بلکه آستانۀ بزرگترین تحول اجتماعی تاریخ هر کشوری محسوب می شود. در نتیجه بورژوازی با تمام قدرت و توان خود در تقابل با شکل گیری شوراهای کارگری می ایستد، زیرا که شکل گیری شوراهای کارگری به معنی تبدیل شدن کمیت مبارزات طولانی کارگران به کیفیتی تازه و جهش وار است. پیدایش شوراهای کارگری یک جهش کیفی در تغییر وضعیت اجتماعی است و کیلومترها دورتر از یک اوضاع عادی قرار دارد. حضور شوراها به معنی کسب کامل هژمونی و تغییر توازن قوا به نفع طبقۀ کارگر، و تنها نیازمند یک پارامتر است تا کل قدرت سیاسی را به چنگ آورد، و آن «رهبری انقلابی» است.

شوراهای کارگری نمی توانند در اوضاع عادی به وجود آیند، به این دلیل که مکانیزم فعالیت آن ها کاملاً علنی و آزادانه، و در نهایت ارائۀ آن نوع دمکراسی است که تاریخ بشر به خود ندیده است. نظر به این که ظرفیت دمکراتیک نظام سرمایه داری، در دمکراتیک ترین وضعیت آن بی نهایت عقب تر از آن است که بتوان تحت حاکمیت آن بستر چنین فعالیت آزادانه ای را فراهم نمود، در نتیجه شوراهای کارگری ناچار می شوند در زمانی متولد شوند که نیازی به کسب اجازه برای حیات دمکراتیک نداشته باشند؛ بلکه حضور خود را به وسیلۀ قدرت و ارادۀ عظیمی که به شکل شوراهای سراسری در خود به دست آورده اند به بورژوازی تحمیل کنند. این شرایط را «قدرت دوگانه» می نامند. دمکراسی توده های در خیابان در مقابل دمکراسی بورژوازی در حاکمیت. قدرت دوگانه عامل اساسی اعتلای جامعه در سطح انقلابی است و به این ترتیب پیدایش شوراهای سراسری کارگران به معنی نفی دیالکتیکی قدرت سیاسی نظام سرمایه داری محسوب می شود. چنان چه این ارادۀ عظیم دارای رهبری کمونیستی باشد، قادر خواهد بود این مرحلۀ تکامل را طی کند و به حاکمیت شوراهای کارگری، برای دیکته کردن دمکراسی خود به کل جامعه، یا همان استقرار دیکتاتوری انقلابی طبقۀ کارگر برسد.

شوراهای کارگری نیز تشکل نیابتی هستند:

برخلاف تصور معمول که شوراهای کارگری را ورای سلسله مراتب و دمکراسی مستقیم می پندارد، شوراهای کارگری نیز تشکیلات نیابتی محسوب می شوند، به این معنی که کارگران و مزدبگیران فقیر در کارخانجات و مراکز تولید و محل زندگی نمایندگانی را انتخاب می کنند تا به نیابت از آن ها تصمیمات لازمه را اتخاذ و اجرا کنند. هرچند آن ها می توانند به راحتی و مداوماً نمایندگان خود را تغییر دهند، اما این چیزی از نیابتی بودن شوراها نمی کاهد، در نتیجه یک تشکیلات نیابتی نیز نمی تواند به رتق و فتق امور خود برسد، مگر آن که دارای یک سلسله مراتب دمکراتیک در قد و قوارۀ دمکراسی عظیم کارگری باشد. بنابراین در تقابل قرار دادن شوراهای کارگران با حزب انقلابی به دلیل مرکزیت گرایی و سلسله مراتب بهانه ای بیش نیست، زیرا هیچ تشکیلات دیگری یافت نمی شود که ورای این ساختار باشد. مسأله بر سر دمکراتیک بودن سلسله مراتب به جای سلسله مراتب بورکراتیک، و مرکزیت انقلابی برای رهبری انقلاب است. این آن چیزی است که مخالفین حزب لنینی باید با آن مقابله کنند و نه آن چه که خود به جای حزب انقلابی ساخته و پرداخته اند.

مکانیزم شورایی یک تشکیلات کارگری، به کلی متفاوت با تشکیلات شوراهای سراسری است. یک تشکیلات کارگری می تواند تصمیمات خود را با مکانیزم شورایی اتخاذ کند. اما این تشکیلات لزوماً خود شورا نیست. در نتیجه ارائۀ راهکار مکانیزم شورایی برای جلوگیری از به فساد کشیده شدن یک تشکیلات، نمی تواند اتوماتیک به معنی استقرار شوراها باشد و اگر چنین است، نیازی به اثبات ادعای ایجاد شوراها در وضعیت عادی نیست. محسن حکیمی از یک سو تلاش به اثبات استقرار شوراها در وضعیت عادی جامعه دارد و از سوی دیگر به جای استقرار شوراهای کارگری از «مکانیزم شورایی» صحبت می کند. هرچند مکانیزم شورایی در یک تشکیلات کارگری نیازمند حداقلی از آزادی های دمکراتیک و امکان فعالیت علنی تشکیلات کارگری است و این مکانیزم در شرایط سازماندهی مخفی کمتر مؤثر واقع خواهد شد و آسیب پذیری تشکیلات را سهل تر می کند، با اینحال در هر شرایطی که بتوان از این مکانیزم استفاده کرد نباید فراموش کرد که این به معنی شوراهای سراسری نخواهد بود. شوراهای سراسری در شرایط قدرت دوگانه توسط پایینی ها و بدون کسب اجازه از بالایی ها شکل می گیرند و اما نه به این صورت که روزانه در سراسر کشور میلیون ها نفر دور هم جمع شوند تا راجع به این یا آن موضوع این یا آن محله و کارخانه به مشورت بپردازند؛ بلکه نمایندگان آن ها به نیابت از کارگران در هر حوزه ای که هستند به صورت دمکراتیک انتخاب و به انجام وظایف شورا مشغول می گردند. در این جا دیگر این خود شوراها هستند که وارد عمل می شوند و نه مکانیزم شورایی.

جمع بندی:

هدف یک نقد مارکسیستی این است که اشکالات و نقیصه های نظریات را بر طرف کند. اما نقطۀ اشتراک نقد همۀ ضد لنینیست ها در جنبۀ حقوقی بحث آن ها است. به این معنی که آن ها که گویی در دادگاهِ محکوم کردن لنین قرار گرفته اند و به طور سیستماتیک تلاش می کنند نمونه هایی از گفتار لنین را به عنوان مدرک محکومیت او به دادگاه ارائه کنند، در صورتی که نقد مارکسیستی تلاش می کند همان نمونه ها را به وسیلۀ بحث و تبادل نظر به عنوان ضعف هایی که باید زدوده شود، مطرح کند، در غیر این صورت اصلاً نقد مارکسیستی به چه کار می آید. در نتیجه چنین نقدهایی به روشنی نمایانگر تلاش طیف رفرمیزم برای تقابل با لنینزم است و به همین دلیل خارج از مدار نقد و تفحص مارکسیستی ارزیابی می شوند. به این ترتیب به عنوان مثال در رابطه با نظریۀ ورود آگاهی به درون طبقۀ کارگر می توانیم بگوییم حق با منتقدین است که لنین در «چه باید کرد» اشتباه کرد که به نقل از کارل کائوتسکی گفت آگاهی از طریق روشنفکران بورژوازی به درون طبقۀ کارگر وارد می شود، خوب که چه!؟ آیا این دلیل می شود که بگوییم حق با شما است که طبقۀ کارگر نیازی به یک حزب متشکل از کارگران و روشنفکران کمونیست ندارد!؟ آن چه که آن ها در مورد چگونگی ورود آگاهی به درون طبقۀ کارگر به لنین نسبت می دهند قادر نیست لنین 1902 و مقطع تاریخی «چه باید کرد» را که تلاشی مقطعی در تقابل با اکونومیزم بود، در مقابل کل لنینیزم قرار دهد. همچنین قادر نخواهد بود مفهوم حزب سیاسی طبقه کارگر را بلاموضوع کند، بلکه فقط می تواند یک ایدۀ اشتباه، و بسیار راحت قابل کنار گذاشتن باشد. با کنار گذاشتن این ایده نه تنها حزب انقلابی کنار گذاشته نخواهد شد، بلکه تازه راه اصلی اش را پیدا خواهد کرد. همان طور که راه اصلی لنینیزم تا مقطع تسخیر قدرت و پیروزی در این هدف، کمترین ربطی به فرمول ورود آگاهی توسط روشنفکران بورژوازی نداشت. یک نقد زمانی خصلت دیالکتیکی پیدا می کند که بتواند سوژۀ مورد نقد را در یک پیوستار تاریخی و پروسۀ تکامل آن مورد ارزیابی قرار دهد، و نه استخراج یک لحظه از آن از متن تاریخی برای قرار دادن در مقابل همۀ آن پروسه.

اساس نقد همۀ طیف ضد لنینیستی، از اولترا چپ آن در جناح آنارشیستی گرفته تا اولترا راست آن در جناح لیبرالیستی، تمام مواد اولیۀ نقد خود به حزب لنینی و سوسیالیزم را از مداری خارج از خود لنینیزم کسب می کنند. آن ها برای نقد سرمایه داری دولتی به سراغ کرۀ شمالی رفته و ابتدا آن را همان سوسیالیزم مورد نظر لنین معرفی می کنند و بعد از آن فاتحانه به نقد و نفی آن می پردازند. آن ها حزب بوروکرات استالینیستی را به جای حزب انقلابی لنینی می گذارند و با آن لنینیزم را نقد و نفی می کنند. آن ها با این ابتکارشان تنها خود را، و آن هم در حوزۀ محافل خود، راضی نگه می دارند. اما نظر به این که لنینیزم و حزب پیشتاز انقلابی نتیجۀ علمی فرایند مبارزۀ طبقاتی است، حضور و نیاز به آن دائماً در هر گوشۀ جهان دارای موضوعیت و فعلیت می شود. گیریم بارها انواع کمیته های کارگری برای طفره رفتن از ساختن حزب پیشتاز انقلابی لنینی تشکیل شده و منحل شوند، انواع تمایلات رفرمیستی و بوروکراتیک و سانتریستی رواج داده شود، وابستگی پیروزی جنبش انقلابی طبقۀ کارگر به رهبری از نوع حزب لنینی است که دوباره این مفهوم را روی سطح آورده و به موضوع روز تبدیل می کند.

تاریخ: 13 خرداد 1392

[email protected]

میلیتانت

سایت گرایش مارکسیست های انقلابی ایران

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *