نقدی به نظریات راه کارگر در «اتحاد چپ کارگری»: در حاشیه سمینار واشنگتن «اتحاد چپ سوسیالیستی ایران»
مقاله زیر نوشته رفیق مازیار رازی نقدی است بر مواضع محمد رضا شالگونی (راه کارگر) در مورد شیوه رسیدن به اتحاد کمونیست ها. این مقاله در بولتن شماره ۲ «اتحاد چپ کارگری ایران»، مهرماه ۱۳۷۳، انتشار یافت.
از آنجایی که راه کارگر یکی از سازمان هایی است که در نشست های «سازمان ها و نهادهای چپ و کمونیست» شرکت داشته، این مقاله را برای تبادل نظر با «سازمان ها و نهادهای چپ و کمونیست»، مجددا انتشار می دهیم. ما بر این باوریم که «اتحاد»های «چپ» می باید، با درس گیری از تجارب اقدامات مشابه در گذشته (مانند اتحاد چپ کارگری) و بر پایه مولفه های مشخص سوسیالیست مارکسیستی صورت پذیرد. در غیر اینصورت تشکیل این قبیل اقدامات به تشدید بحران چپ دامن می زند. پیشنهاد ما برای تدارک اتحاد کمونیست ها در وضعیت کنونی تقویت پروژه احیای مارکسیستی است. شورای دبیری
******
اتحاد عمل نيروهای چپ کارگری
يا “تحاد بزرگ هواداران سوسياليسم“
“… روش معمولی معمولی اپورتونيست ها اين است که اثبات کنند: معتدل ترين شعارها عقلائی ترين آن هاست، زيرا که به اتحاد عظيم ترين تعداد عناصر اجتماعی کمک می رساند…”
“خير رفقا! در محاسبات سياسی، مسايل کمی غامض تر از صرف جمع آوری کليه عناصر “اپوزيسيون” است. افزايش اپوزيسيون مردد و خائن به عناصر واقعاً انقلابی مبارز نه تنها جمع بزرگ تری ايجاد نمی کند، که غالباً به کاهش آن جمع منجر می شود.” (لنين، “بحران سياسی، ورشکستگی تاکتيک های اپورتونيستی“، اوت 1906، کليات جلد 11، به انگليسی، صفحات 7- 156).
در شماره ی ۱ بولتن “اتحاد نيروهای چپ کارگری“، شهريور ۱۳۷۳، مقاله ای تحت عنوان “ضرورت حياتی حرکت در مدار بزرگ” نوشته محمدرضا شالگونی، منتشر شد. اين مقاله در واقع ادامه تصميمات کنفرانس عمومی اخير “راه کارگر“، است که در “قطعنامه برای اتحاد هواداران سوسياليسم” با “اتفاق آراء” در آن کنفرانس به تصويب رسيد. مواضع مندرج در اين مقاله (و قطعنامه) نکاتی را طرح کرده که برخورد به آنان برای پيش برد بحث حول مبانی اتحاد چپ کارگری ضروری است.
در نوشته مذکور، برای ايجاد “مرزبندی با طرفداران سرمايه داری و نزديکی با هواداران سوسياليزم“، به دو دليل عام اشاره شده است:
اول اين که “تعرض عمومی هواداران سوسياليسم عليه نظام سرمايه داری… شکسته شده است… (و در نتيجه) دفاع از ضرورت مبارزه برای سوسياليسم… اهميتی ويژه پيدا می کند” (ص 24).
دوم اين که “… اين شکست محصول بيراهه رویها و ناتوانی هواداران سوسياليسم بوده است (و درنتيجه) فائق آمدن بر بيراهه رویها و ناتوانی ها و رها کردن آن بيراهه ها از مقدم ترين واجبات ماست” (ص ۲۵). مضافاً بر اين ها “جنبش چپ ايران” به طور اخص “… نه فقط برای دفاع از موجوديت و حق حياتش… حتی به خاطر سازماندهی يک دفاع مؤثر از ابتدائی ترين ملزومات دمکراسی، ناگزير است به نيروی سياسی دارای عضله… تبديل شود. و اين نمی شود مگر با حرکت در مدار بزرگ. به عبارت ديگر، اتحاد بزرگ هواداران سوسياليسم” (ص۲۶– تأکيدها از ماست).
آن چه تز “اتحاد هواداران سوسياليزم” و يا “حرکت در مدار بزرگ” روشن نمی کند اينست که چه نوع “اتحادی” از “چپ” مد نظريه پردازان راه کارگر است؟ آيا غرض از اين پيشنهاد آماده کردن زمينه ای برای ايجاد حزب پيشتاز انقلابی کارگری است؟ و يا تشکيل يک حزب “توده ای” کارگری؟ و يا “اتحاد عمل” درازمدت با مدافعان جنبش کارگری است؟
الف) چنان چه هدف راه کارگر (يا اکثريت آن سازمان) از چنين پيشنهادی ساختن يک حزب پيشتاز انقلابی باشد، بديهی است که طرحی کاملاً فرصت طلبانه و مردود است. زيرا که حزب پيشتاز انقلابی را نمی توان براساس جمع جبری عده ای ناهمگون با نظريات سياسی متفاوت و گاه متناقض به وجود آورد. اما، شالگونی تأکيد می کند که: “بنياد اتحاد بايد روشن و محکم باشد… (و) در آغاز کار همرآيی کلی روی حداقل سه نکته ضرورت دارد:
اولاً، مبارزه برای درهم شکستن دولت بورژوايی و بر پايی دولت کارگری… ثانياً، مبارزه برای متحد شدن و به ميدان آمدن طبقه کارگر… ثالثاً، مبارزه برای دمکراسی…”(ص۲۶).
آيا به اعتقاد شالگونی افرادی که به ضرورت “مبارزه برای سوسياليسم” رسيده و سه شرط فوق را بپذيرند می توانند با يکديگر در يک حزب انقلابی کارگری برای سازماندهی طبقه ی کارگر در راستای انقلاب آتی گرد آيند؟
بديهی است پاسخ از نقطه نظر ما منفی است زيرا:
اول، هنوز در ميان نه تنها چپ ايران که چپ بين المللی بر سر مفهوم سوسياليزم اختلاف های عميق و جدی وجود دارد. سازمان هايی نظير راه کارگر که تا چند سال پيش به “اردوگاه سوسياليسم” وفادار بوده و هنوز نيز پس از فروپاشی شوروی، يک ارزيابی جامع از مفهوم سوسياليزم ارائه نداده اند، چگونه می توانند با گرايش هايی که از ۱۹۳۰ به بعد به ماهيت ارتجاعی سياست خارجی شوروی پی برده بودند، يک نظر واحد از مفهوم سوسياليزم داشته باشند؟ اضافه بر آن، امروز صرف اعتقاد به “سوسياليسم” کافی نيست. بسياری از طرفداران سابق “سوسياليسم” به آرمان های خود خيانت کرده و طرفدار سرمايه داری از آب در آمده اند. برای مثال، تا چند سال پيش آقای گرباچوف و يلتسين از طرفداران “سوسياليسم” بودند و مشاهده می شود که کارشان امروز به کجا کشيده است. و يا در حال حاضر کليه احزاب سوسيال دمکرات و “سوسياليست” اروپايی نظير “حزب کارگر” بريتانيا که خود را از طرفداران سوسياليزم معرفی می کردند به طور آشکار در برنامه و عمل در خدمت سرمايه داری قرار گرفته اند. و يا حتی اکثر رهبران اتحاديه های کارگری در جوامع غربی به چنين راهی گام نهاده اند. بنابر اين بايستی در ابتدا روشن شود که منظور از “هواداران سوسياليسم” چيست. به اعتقاد ما هواداران سوسياليزم امروزه صرفاً کسانی هستند که خواهان سرنگونی قهرآميز نظام های سرمايه داری و تشکيل حکومت های کارگری براساس يک اقتصاد با برنامه متکی بر خود– مديريت کارگری اند (يعنی هواداران سوسياليزم انقلابی) و نه رفرميست های رنگارنگ و فرصت طلبان مخفی و علنی در درون جنبش کارگری (وارثين دروغين سوسياليزم).
دوم، اين “هواداران سوسياليسم” بايستی نظر خود را نيز در مورد انقلاب آتی ايران روشن بيان کنند. گرايش هايی که هنوز سخن از “انقلاب دمکراتيک“، “جمهوری دمکراتيک خلق” و غيره به ميان می آورند، طبيعتاً با گرايش هايی که اعتقاد به انقلاب کارگری (سوسياليستی) دارند، در روز پس از سرنگونی رژيم در دو جبهه مخالف يکديگر قرار خواهند گرفت و نمی توان از اين دو نيرو، طلب کرد که در درون يک حزب مشترک به فعاليت در جهت سرنگونی متشکل شوند. در نتيجه وحدت نيروهای چپ در درون يک حزب پيشتاز بايد از ابتدا براساس توافق اصولی و روشن پيرامون ماهيت انقلاب آتی صورت گيرد– توافق بر سر “درهم شکستن دولت بورژوايی و بر پايی دولت کارگری” به عنوان يک شعار نيز کافی نيست. زيرا که تا کنون در طيف چپ تفسيرهای متناقضی از همين شعار ارائه داده شده است. عده ای از همين شعار تشکيل “حکومت دمکراتيک خلق” را نتيجه می گيرند و برخی ديگر تأسيس “حکومت جمهوری شورايی کارگران و دهقانان فقير” را استنتاج می کنند. اين دو حکومت با يکديگر در تناقضهستند، زيرا که اولی بخشی از بورژوازی “مترقی“! (و يا “خرده بورژوازی مترقی!) را دربر خواهد گرفت و نقش رهبری طبقه ی کارگر را عمده نمی کند و عملاً نمايندگان کارگران را در حکومت آتی اسير بورژوازی می کند؛ و دومی يک حکومت کارگری مشخص با متحدان انقلابی طبقه ی کارگر را مد نظر دارد.
سوم، اتحاد تشکيلاتی حول “مبارزه برای متحد شدن و به ميدان آمدن طبقه کارگر… از طريق تمرکز روی سازماندهی مبارزات خود توده مزدبگير” نيز ناروشن است. چنانچه “چپ” خواهان مبارزه برای “سازماندهی مبارزات خود توده مزدبگير” است بايستی از هم اکنون تمايز خود را حداقل با پيشروی کارگری بطور جدی و قاطع از ميان بردارد. به کارگيری واژه هايی نظير “چپ و پايگان اجتماعی” آن (ص ص 7- 26) نشان دهنده اينست که از ديدگاه راه کارگر، “چپ” (روشنفکران کمونيست) يک پديده جدا از “پايگان اجتماعی” (طبقه کارگر و يا پيشروی آن) است. تجربه شکست انقلاب اخير ايران، بار ديگر در تاريخ جنبش کارگری نشان داد که سازمان های سياسی چپ کمونيستی جدا از طبقه کارگر و بلاخص پيشروی کارگری نمی توانند نقش تعيين کننده ای در انقلاب داشته باشند و دچار خطا و “بيراهه رویها” می شوند. از اينرو، پيشروی کارگری ايران، مدت هاست که ديگر اعتمادی به سازمان های سنتی موجود ندارد و در مقابل آن ها همواره اقدام به ايجاد تشکل های خود کرده است (و به حق). چنانچه قرار باشد در طيف چپ، اتحاد تشکيلاتی ای برای مداخله در جنبش کارگری صورت گيرد، در وهله ی نخست سازمان های موجود بايستی خود را منحل اعلام کرده و از گام نخست همراه با پيشروی کارگری نطفه های اوليه تشکيلات سياسی را بنا نهند. اين کار در وضعيت کنونی صرفاً از طريق ايجاد هسته های مداخل گر منسجم و مخفی، امکان پذير است. گرايش هايی که هنوز تصور می کنند از طريق اتحاد با چند سازمان و گروه کمونيستی روشنفکری (از بالا) بدون درگير کردن پيشروی کارگری قادر به ايجاد حزب کارگری هستند، در بهترين حالت در خواب عميق طلايی به سر می برند.
چهارم، اتحاد تشکيلاتی حول “مبارزه برای دمکراسی و آزادی های بی قيد و شرط سياسی” نيز بسيار کلی است. سوسياليست های انقلابی البته خواهان آزادی های سياسی بی قيد و شرط بوده و هستند و برای دمکراسی مبارزه کرده و می کنند. اما در عين حال آنها خواهان دمکراسی اقتصادی نيز هستند. مبارزه برای دمکراسی سياسی و اقتصادی نيز شامل مبارزه با کسانی است که در مقابل اين دمکراسی ايستادگی می کنند. گرايش های بورژوا، سلطنت طلب، سوسيال دموکرات و خرده بورژوا که همه خواهان “دمکراسی سياسی” و سرنگونی رژيم آخوندی نيز ممکن است باشند، همواره در مقابل ايجاد دمکراسی اقتصادی (سلب مالکيت خصوصی و ملی کردن صنايع و بانک ها، تحت کنترل شوراهای کارگری، و اشتراکی کردن زمين ها، تحت کنترل شوراهای دهقانی) مقاومت خواهند کرد. در نتيجه برای سوسياليست های انقلابی برقراری ديکتاتوری انقلابی پرولتاريا يک امر ضروری و لازم است. ديکتاتوری ای که خود تضمين کننده عالی ترين شکل دمکراسی سياسی و اقتصادی است. وحدت تشکيلاتی چپ کارگری بدون درک مشترک بر سر نکات فوق کاملاً غيراصولی است.
ب) چنان چه مفهوم از “اتحاد هواداران سوسياليسم“، ايجاد يک حزب “توده ای” (نظير “حزب کارگران” برزيل) است، اين نيز يک پيشنهاد غيراصولی و غيرعملی است. شالگونی می گويد که راه حل عملی مسأله امروز جنبش چپ، به قول “مانيفست کمونيست” ايجاد “جنبش مستقل اکثريت عظيم، برای اکثريت عظيم” است و “چنين جنبش عظيمی فقط از طريق نزديکی جريان های رنگارنگ هوادار سوسياليسم… می تواند به وجود بيايد.” البته با حفظ اختلاف های موجود ما بين اين نيروها (ص 25 تأکيد از ماست). او ادامه می دهد که اين اتحاد بايستی اول– “روشن و محکم باشد“، دوم– “اختلاف نظر“ها را به رسميت بشناسد، سوم– به زبان “ابهام زا” سخن نگويد، چهارم– درهايش “به روی همه افراد و جريان هايی که برای سوسياليسم مبارزه می کنند” باز باشد از جمله کسانی که “ضرورتاً مارکسيست يا حتی ماترياليست” نيستند و پنجم– در صحنه سياسی “حضور مؤثر” داشته باشند. اين نظريات چند نکته را طرح می کند:
اول، مارکس و انگلس در مانيفست کمونيست هيچگاه چنين منظوری را که شالگونی بيان می کند نداشته اند– که گويا هدف کمونيست ها بايستی ايجاد “جنبش مستقل اکثريت عظيم، برای اکثريت عظيم” باشد. در مانيفست کمونيست در فصل “بورژواها و پرولتارها” در مورد اين مطلب چنين اشاره می شود که: “تمام جنبش های تاريخی پيشين، يا جنبش های اقليت ها بوده اند، و يا به نفع اقليت ها. جنبش پرولتاريا، جنبش خودآگاه، مستقل اکثريت عظيم جامعه به نفع همان اکثريت عظيم است” (مانيفست کمونيست، مارکس و انگلس، منتخب آثار، انتشارات پروگرس، به انگليسی، ص 45). در اين جا، مانيفست کمونيست يک فرمول عام به عنوان وظيفه کمونيست ها طرح نمی کند، بلکه صرفاً جنبش پرولتاريا را در قياس با جنبش های اقليت های پيشين (دهقانی، بورژوايی و غيره) يک جنبش “خود آگاه، مستقل اکثريت جامعه به نفع همان اکثريت عظيم” معرفی می کند. اما وظيفه کمونيست ها را در فصل بعدی (“پرولتاريا و کمونيست ها“) اين چنين بيان می کند: “… کمونيست ها از يک سو، به لحاظ عملی، پيشرفته ترين و عزم جزم کرده ترين بخش احزاب طبقه کارگر هر مملکت را تشکيل می دهند، بخشی که تمام بخش های ديگر را به جلو سوق می دهد؛ از سوی ديگر، به لحاظ نظری، موقعيت بهتری که آنان نسبت به توده ی عظيم پرولتاريا دارند اينست که به روشنی، مسير حرکت، شرايط، و نتايج کلی نهائی جنبش پرولتاريا را درک می کنند” (همان جا، ص– 46). و سپس ادامه می دهد که: “هدف فوتی و فوری کمونيست ها… متشکل کردن پرولتاريا در قالب يک طبقه، سرنگون کردن سيادت بورژوازی، و تسخير قدرت سياسی به وسيله ی پرولتاريا” است (همان جا). بنابر اين از ديدگاه مانيفست کمونيست هدف اصلی کمونيست ها “متشکل کردن پرولتاريا” برای “سرنگون کردن سيادت بورژوازی، و تسخير قدرت سياسی به وسيله ی پرولتاريا” است و نه ايجاد “جنبش مستقل اکثريت عظيم“. اين جنبش ها در طول تاريخ خود به وجود آمده و می آيند و آن چه مهم است تأثير گذاری کمونيست ها در درون آنهاست و نه تشکيل آنان.
دوم، بايد روشن شود که منظور از “جريان های رنگارنگ هوادار سوسياليسم” و يا “آن هايی که می توانند برای سوسياليسم مبارزه کنند (و) ضرورتاً مارکسيست يا حتی ماترياليست” نيستند، که قرار است از متحدان چپ باشند، چه کسانی است؟ مارکس در همان مانيفست کمونيست از “سوسياليزم ارتجاعی“، “سوسياليزم فئودالی“، “سوسياليزم خرده بورژوائی“، “سوسياليزم محافظه کار” و “سوسياليزم بورژوائی” سخن به ميان می آورد. منظور شالگونی از “جريان های رنگارنگ هوادار سوسياليسم” شامل کدام يک از اينها می شود؟ آيا واقعاً شالگونی توقع دارد که هر آن کس به خود “سوسياليست” نام می نهد الزاماً خواهان براندازی بورژوازی و پيوستن به صفوف چپ انقلابی است؟ رنگين کمان بی رنگ و روی و زرد رنگ، به درد تدارک انقلاب آتی نخواهد خورد!
در ضمن، کارنامه احزاب “توده ای” نظير حزب کارگران بزريل را قبل از الگوسازی بايستی مورد بررسی دقيق قرار داد. اين قبيل حزب های بی در و پيکر “توده ای“- اگر امکان ساخته شدن آن باشد و ارتجاع حاکم اجازه دهد (که در ايران چنين وضعی غيرمحتمل است)- بيشتر به لانه مناسبی برای عناصر رفرميست، اپورتونيست و جاسوسان بورژوازی تبديل می شود و نه لزوماً مرکز انقلابيون مبارز. نتيجه انتخابات برزيل و نقش حزب کارگران برزيل درس بسيار مهمی است برای کسانی که از چنين حزبی الگو ساخته اند. اين حزب با وجود پايه و رهبری کارگری، شديداً به برنامه رفرميستی آغشته شده و به آلت دست سياستمداران بورژوا در برزيل تبديل گرديده است. سياست دنباله روی اين حزب از سياست های اقتصادی سياستمداران بورژوا، منجر به سلب اعتماد کارگران و زحمتکشان فقير برزيل از اين حزب شده و به عدم موفقيت انتخاباتی آن منجر شد.
سوم، پيش شرط ها و معيارهای شالگونی برای اتحاد چپ مانند بحث و تبادل نظر بر سر “بی راهه رويها و ناتوانی های” گذشته، عدم استفاده از “زبان ابهام زا و رمزآلود“، تحمل “اختلاف نظر“ها و “حضور مؤثر در صحنه سياسی” هيچ يک ربط مستقيمی به معيارهای اساسی وحدت چپ ندارند. انقلابيون چپ اين کارهای صحيح را هميشه در هر موردی می بايستی انجام دهند و از بديهيات است. صرفاً برای سازمان هايی که خود در گذشته با روش های بوروکراتيک مخالفان خود را اخراج و يا ارعاب کرده اند، اين نکات کشف و معيارهای تازه ای است. اما در پنج نکته مطروحه که به زعم شالگونی “ضرورت کليدی دارد” ( ص ص 7- 26) غير از بديهيات فوق دو نکته (اول و چهارم) تا حدودی نظر او را از چنين اتحادی نشان می دهد. در نکته اول سخن از “اتحاد روشن و محکم” به ميان می آيد (سرنگونی دولت بورژوائی و برپايی دولت کارگری، جهت گيری کارگری و مبارزه برای دمکراسی) و در نکته چهارم اشاره به جلب “آن هايی که می توانند برای سوسياليسم مبارزه کنند (و) ضروتاً مارکسيست يا حتی ماترياليست” نيستند، می شود. به سخن ديگر وحدتی مد نظر است که کمونيست ها، سوسياليست های رنگارنگ (بخوانيد رفرميست ها و فرصت طلبان) و مذهبيون را دربر می گيرد که “برای سوسياليسم مبارزه کنند“! همه با هم برای سرنگونی و تشکيل حکومت کارگری و ايجاد دمکراسی سياسی بااتکاء به نيروی طبقه کارگر! چنانچه نظر شالگونی چنين باشد، اين اوج فرصت طلبی و ناروشنی را نشان می دهد. برخورد انتقادی به اين پيشنهاد عام “تابوهای فرقه ای” نيست، بلکه واقع گرايی را نمايان می کند. ما از شالگونی سؤال می کنيم که چگونه اين طيف رنگارنگ سوسياليست و گرايش های غيرمارکسيست و ماترياليست می توانند همه با هم با کمونيست ها حول برنامه “روشن و محکم” (بخوانيد “برنامه حداقل“) وارد يک اتحاد برنامه ای درازمدت برای سرنگونی رژيم و تشکيل حکومت کارگری شوند. مدافعان اين تز بايد بدانند که بسياری از همين “جريان های رنگارنگ هوادار سوسياليسم” واهمه شان از طبقه ی کارگر به مراتب بيشتر از يک رژيم سرمايه داری است. واضح است که بايستی اين قبيل گرايش های ناراضی جامعه (قشرهای ستم ديده، دهقانان، زحمتکشان مسلمان و غيرمسلمان و سوسياليست های مارکسيست و افراد غير مارکسيست و غيره) را عليه رژيم بسيج کرد. اما اينها را نمی توان دور يک برنامه بسيج کرد. اين قشرها بايد حول يک سلسله فعاليت های عمومی عملی متحد شوند. نام چنين اتحادی نيز “اتحاد بزرگ هواداران سوسياليسم” نيست که اتحاد عمل مخالفان رژيم است.
ج) اگر منظور از پيشنهاد شالگونی صرفاً يک اتحاد عمل چپ مدافعان جنبش کارگری –اما به شکل دائمی– است، اين بحث می تواند واقعی و منطبق با وضعيت کنونی باشد. اما، ديگر چه نيازی به صفت های “بزرگ” و “عظیم” و “هواداران سوسياليسم” و غيره است. واژه های پر طمطراق و توخالی کمکی به ايجاد چنين اتحاد عملی نخواهد کرد، بلکه صرفاً توهمات بی مورد ايجاد خواهد کرد. مسأله می تواند بسيار ساده تر و روشن تر طرح گردد. آن هم اينست که همانند دوره گذشته، نيروهای چپ مدافع طبقه کارگر بايستی برای فعاليت مشترک عليه رژيم گرد هم آمده و فعاليت های خود را سازمان دهند.
تغيير تناسب قوا به نفع امپرياليزم در سطح جهانی– پس از فروپاشی شوروی، اين جهت گيری را پراهميت تر کرده است، اما تغييرات اخير را نبايستی بزرگ تر از آن چه بوده قلمداد کرد. در هر مقطع شکست جنبش کارگری، ضرورت وحدت کارگران و چپ انقلابی طرح گشته است (در دوره رشد فاشيزم 1930 در آلمان، ايتاليا، اسپانيا و غيره). در هر دوره نيز مدافعان سوسياليزم انقلابی در دفاع از دست آوردهای خود مبارزه عليه نظام سرمايه داری را در حد توان سازمان داده اند. اپوزيسيون چپ ايران نيز پس از شکست انقلاب اخير چنين کرد– بسياری از نيروهای چپ در چند کشور اروپايی اقدام به فعاليت های مشترک عملی و برگزاری سمينارهای مشترک کردند (86- 1982). اما، پس از دوره ای اين چنين فعاليت ها به علل متعدد از جمله فرقه گرايی و فرقه پسندی برخی(1) از نيروها و پراکندگی افراد و رخوت و دلسردی کاهش يافتند.
اکنون، مجدداً بايستی چنين اتحاد عمل هايی را احياء کرد. اتحادهايی که کليه ی نيروهای اپوزيسيون، صرف نظر از تعلقات سياسی و برنامه ای، بتوانند حول يک سلسله فعاليت های دفاعی از حقوق دمکراتيک مردم ايران بسيج شوند. اما برای انجام چنين کاری، با توجه به وضعيت فعلی چپ، در وهله ی نخست اتحاد بايستی صرفاً شامل چپ کارگری (آنان که خود را سوسياليست انقلابی دانسته و خواهان دفاع از جنبش کارگری هستند) باشد و در مرحله ی بعدی شامل سايرين شود. در نتيجه برای آغاز، طبيعتاً معيارهايی برای ايجاد چنين اتحاد عملی بايستی وجود داشته باشد. درابتدا، اين اقدام، يک اتحاد چپ کارگری است و نه اتحاد عمل کليه نيروهای اپوزيسيون، فعاليت های دفاعی اين اتحاد نيز بايستی در ابتدا بطور اخص مربوط به طبقه ی کارگر و زحمتکشان و پناهندگان سياسی باشد.
در عين حال ضمن اتحاد عمل بر محور يک سلسله فعاليت های عملی، اين نيروها، بايد قادر باشند که مسائل سياسی خود را نيز به بحث گذاشته و در محيطی دمکراتيک به تبادل نظر (از طريق سمينارهای مشترک و از طريق بولتن مباحثات) دامن زنند– بحث پيرامون مسايل چپ (ماهيت انقلاب آتی، حزب، برنامه و غيره). بحث هايی که توسط آنان نيروهای همنظر و همفکر، متحدان تشکيلاتی خود را به تدريج يافته و مبادرت به آماده سازی خود برای دخالت در جنبش کارگری ايران کنند. چنين اتحادی تنها پاسخ عملی و واقعی به فراهم آوردن زمينه های مساعد برای گردهم آيی چپ کارگری است.
مازیار رازی
اکتبر ۱۹۹۴– مهرماه ۱۳۷۳
زيرنويس:
1- البته گرايش های فرقه گرا کماکان موجود و در حال مخدوش کردن اتحاد عمل نيروهای چپ هستند. برای نمونه يکی از علل عدم شرکت “اقليت” در اتحاد چپ کارگری اينست که جرياناتی مانند “دفترهای کارگری سوسياليستی… نه آن قدر شناخته شده اند، نه پراتيک مشخصی دارند و نه مواضع و برنامه رسماً اعلام شده“! (کار شماره ی 270). چنين برخوردی بخصوص از سوی سازمانی که رفقای سياسی خود را به علت اختلاف نظر به گلوله بسته و به قتل رسانده است، بسيار شگرف انگيز است. به هر حال قدمت و کميت “پراتيک” طرفداران دفترها بسيار غنی تر از سازمان هايی نظير “اقليت” بوده و “مواضع” و “برنامه“اش بسيار روشن تر و مشخص تر از آن سازمان اعلام شده است.