مارکسیزم در برابر اگزیستانسیالیزم -۲

 بخش اول

تفوّق «ایهام» بر «وجود»

از منظر اگزیستانسیالیست ها، ایهام بر وجود سایه می افکند. پی بردن به چرایی آن ساده است: ایهام مرحله است میان هرج و مرج و نظم، میان تاریکی و روشنی، جهل و شناخت. اگر عالم هستی بنا به تصادف اداره می شود، پس همه چیز به ناگزیر و برای همیشه نامعین است. فقدان روابط علّی و معلولی، بی نظمی و نیرنگ را به واقعیت ارزانی می داند و این ها نیز به نوبۀ خود را واقعیت را با کمال نومیدی مبهم باقی می گذارند.

این عدم قطعیت در فرد، به شدّت بحرانی است. کشمکش میان عناصری که در درونمان وجود دارد، ما را پاره پاره می کند. این مخمصه به مراتب دشوارتر است، چرا که ما در مارپیچی از احتمالات ناسازگار و متعدّد به دام می افتیم. باید در فضای مه آلودی دست به عمل یزنیم که در آن صورت های گنگ و ناروشن در جهتی نامعین و به سوی سرنوشتی نامعلوم درحرکتند. از آن جا که یک موقعیت معین، هیچ ساختار، روند یا علائم ذاتی ندارد که برتری یک بدیل را نسبت به بدیلی دیگر نشان دهند، فرد اگزیستانسیالیست حق دارد هر راه حلی را که به نظر خوشایندترین می رسد، برگزیند. پس آن چه از پی می آید، مسألۀ شانس یا هوس است.

هایدگر در مقدمه ای بر متافیزیک، موضوع را این گونه مشاهده می کند که «شکل اصلی حیات معنوی، با ایهام مشخص می شود». سیمون دو بوآر به ما می گوید که «اگزیستانسیالیزم از همان بدایت امر، خود را به مثابۀ قلسفۀ ایهام تعریف کرد». او تلاش کرده است که پایه ای اخلاقی هم برای شکّ و تردید تراژیک نوع بشر پیدا کند که همچون یک گوی میان بُرون بودگی محض و آگاهی محض غلت می خورد، بی آن که قادر به آشتی دادن این دو باشد.

موریس مرلو پونتی، به همین ترتیب ایهام را به اصل اساسی جهان بینی سیاسی و اجتماعی خود بدل کرد. به ادّعای او، بشر خواه ناخواه به موقعیت هایی کشانده می شود که در آن ها نیروهایی در تضاد با یک دیگر جریان دارند. ما باید به دلخواه خود یکی از احتمالات فراوان را انتخاب و در میانۀ عدم قطعیت و سردرگمی، دست به عملی بزنیم. گزینۀ موردنظرمان، شخصیت ما را می سازد و آن را روشن می کند، اما نه ایهامِ ذاتیِ موقعیت را می تواند از بین ببرد و نه مخاطرات آن چه را که به عهده گرفته ایم. همه چیز در زندگی یک قمار است.

مرلو پونتی به مخالفت با ماتریالیزم تاریخی پرداخت، چرا که به زعم او در این جا نقش تصادف در تاریخ نسبت به ضرورت، مقدّم شمرده نمی شود. او اراده گرایی بی حدّ و مرز خود را در مورد پیامد مبارزه برای سوسیالیزم به کار گرفت: «در جایی که مبارزۀ طبقاتی توان کافی برای تخریب دارد، اما فاقد توان کافی برای ساختن است، و در جایی که خطوط کلی تاریخ، مندرج در مانیفست کمونیست، زدوده شود، احتمالِ یک سازش عظیم، یک تباهی تاریخی باقی می ماند». این گفته، سرچشمۀ تئوریک شکاکیت و تردیدی بود که هم در پسِ بی میلی او برای پیوستن به حزب کمونیست قرار داشت و هم بعدها منجر به آن شد که شوروی استالینیستی را به هیچ رو سوسیالیستی ندارند.

شخصیت های موجود در آثار اگزیستانسیالیست ها، مثال هایی هستند از ریاکاری رازگونۀ نوع بشر. آن ها، شخصیت هایی باثبات یا رفتارهای قابل پیش بینی ندارند. به اقدامات پیش بینی نشده یا ناخواسته ای دست می زنند که تعهدات سابقشان را نقض می کند. زندگی ها و انگیزه های آن ها به سادگی تحت تأثیر معانی متعدد و برداشت های ناکاملی قرار می گیرد که نویسندگان، دغدغۀ روشن کردنش را ندارند. چرا که سوء برداشت اصولاً باید همراه با این ایهام باشد. آخرین نمونۀ آن، نمایش «آلیس کوچولو» اثر ادوارد البی است؛ سمبولیزم و مفاهیم آن نه فقط منتقدین نمایشنامه، بلکه نویسنده و کارگردان را هم سردرگم کرده است.

مشکل ایهام بسیار جدی است؛ این مشکل در واقع از محتوای متناقض چیزها نشأت می گیرد. در همان حال که عالم هستی از یک ساختار معین و یک نظم قابل درک در تکامل برخوردار است، عناصر آن بسیار پیچیده و متغیر هستند، به طوری که اشکال توسعۀ آن ها می تواند به صورت های بسیار مبهم و گیج کننده ای نمود پیدا کند. مسأله این است که آیا این نمودهای متناقض نما، به اجبار همیشه لاینحل و غیرقابل فهم باقی خواهند ماند، یا اشکال متنوع و گمراه کننده می توانند به واسطۀ علم به نوعی الگوی قانونمند مرتبط شوند که به ماهیت چیزها دست می یابد.

اگزیستانسیالیست ها از پذیرش این نکته سرباز می زنند که پیامد یک موقعیت، به وزن نسبی تمامی عواملی بستگی دارد که در آن موقعیت جریان دارند. اگزیستانسیالیست ها قصد دارند که حلّ و فصل همه چیز را تماماً ارادۀ فرد متکی کنند. اما این موضوع به تعارض با این دیدگاه خود آنان کشیده می شود که نتایج فعالیت های ما اغلب با تمایلات، خواست ها و انتظاراتمان مغایرت پیدا می کند. اگر چنین است، کدام نیروهای اصلی دیگری این پیامد را تعیین می کنند؟ اگزیستانسیالیست ها پاسخی ندارند جز تصادف. برای آن ها انتخاب تصادفی، همچنان داورِ تمامی رویداد ها باقی می ماند.

دیالکتیسین ماتریالیست، مسیری را که یک اگزیستانسیالیست ناتمام رها می کند، ادامه می دهد؛ یعنی از این فرض پیش می رود که آن چه در واقعیت می تواند معیّن باشد، در ذهن و تفکر نیز می تواند به فرمول بندی روشنی دست پیدا کند. این که تناقضات پیش روی ما در واقعیت تا چه حد می توانند پنهان، پیچیده و گمراه کننده باشند، فاقد اهمیت است، همۀ این ها با صرف وقت و توان قابل حل شدن هستند. ماهیت دیالکتیکی تمامی فرایندها به طور مشخص شامل آشکار کردن تضادهای درونی آن، روشن ساختن تدریجی و تعیین بیشتر جنبه های متضاد آن ها می شود، تاجایی که نهایتاً به یک نقطۀ حدی و راه حلّ نهایی برسند. هرچه نیروها و گرایش های متعارض در درون چیزها به سمت حدّ نهایی خود هل داده شوند، شکل کلی آن واضح تر و از ایهام آن کاسته خواهد شد. از طریق پیروزی یک بدیل آشتی ناپذیر بر بدیل دیگر است که مبارزۀ اضداد به نتیجه و بیشترین شفافیت می رسد. این، مسیر منطقی و پیامد نهایی تمامی فرایندهای انقلابی است.

برای مارکسیست ها، ایهام، خصوصیت رسوخ ناپذیر و لایتغیر چیزها یا تفکرات نیست، بلکه یک وضعیت موقتی است که توسعۀ بیشتر، بر آن فائق خواهد آمد. هر موقعیت لاینحل، راه را به سوی عزم بیشتر برای حلّ آن باز خواهد کرد. نیازی نیست که واقعیت و فهم ما از آن تا ابد مبهم باقی بماند، همان طور که آب هم در هر شرایط مایع نمی ماند.

نظم و بی نظمی، خصوصیات نسبی چیزها هستند. بزرگ ترین هرج و مرج هم در درون، در پس و پیش خود مایه هایی از نظم دارد. حتی عالی ترین شکل نظم هم نشانه هایی ابتدایی از بی قاعدگی در درون خود دارد که چنان چه به مرور زمان گسترش یابد، قادر است به واژگون شدن و نابودی تقارن و ثبات آن ]مجموعۀ منظم[ بیانجامد.

مضاف بر این، ایهام درست همان قدر می تواند یک چالش و فرصت باشد، که یک مانع. یعنی می تواند شناخت و پراتیک را به جلو حرکت دهد. پیشرفت های علمی و عمل، زمانی کاراتر می شوند که بشر بتواند آن چه را که نامعین و مشکل ساز است با  ایده هایی معین دربارۀ هر آن چه که به شکل عینی تعیین می گردد، جایگزین کند.

اگزیستانسیالیست ها خود بخش اعظم این ابهام تاریخ را می سازند. از یک سو تأکید می کنند که تاریخ در یک خط مستقیم یا به شکل یکنواخت از نقطه ای به نقطۀ دیگر حرکت نمی کند، از سوی دیگر کسانی در میان آنان یافت می شوند که اصولاً خودِ پیشرفت بشر را زیر سؤال می برند. مارکسیزم انکار نمی کند که تاریخ، سرشار از بی قاعدگی ها، عقب گرد، رکود و رویدادهای غریب است؛ اما با وجود این زیگزاگ ها، تاریخ از یک مرحله به مرحلۀ بعد، از توحش به تمدن، بنا به دلایلی قابل فهم، حرکتی رو به جلو و رو به بالا داشته است. تاریخ، هم ضرورت ها را به نمایش می گذارد، هم رویدادهای تصادفی را؛ هم یافته های نهایی را و هم موضوعات حل نشده را. فئودال های فرانسوی، استعمارگران، برده داران جنوب، نازی های آلمان و سرمایه داران روسیه می توانند گواهی بر صحّت این گفته باشند.

ادامه دارد

توضیح مترجم:

سیمون دو بوآور در فصل دهم از کتاب «اخلاقیات ایهام» (1947) می نویسد:

«تاجایی که انسان ها بوده اند و زیسته اند، همگی این ایهامِ تراژیک در وضعیتشان را احساس نموده اند؛ اما تا جایی که فلاسفه بوده اند و اندیشه اند، اکثرشان تلاش کرده اند تا آن را پنهان کنند ]…[ اخلاقیاتی که آن ها به مریدان خود پیشنهاد کرده اند، همیشه همان هدف را دنبال کرده است. در واقع موضوع، محو کردن ایهام بوده است، آن هم با وادار کردن فرد به درون بودگی یا برون بودگی، با فرار از دنیای محسوس یا با با غرق شدن در آن».

http://www.marxists.org/reference/subject/ethics/de-beauvoir/ambiguity/ch01.htm

بنابراین مقصود از برون بودگی (Externality) شرایطی است که فرد تماماً از دنیای اطراف خود غرق می شود و دنیای درونی خود را فراموش می کند.

میلیتانت

سایت گرایش مارکسیست های انقلابی ایران

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *