افسانۀ «چه باید کرد» و مسألۀ آگاهی «از بیرون به درون طبقه»

از میلیتانت شماره ۶۰

ادعاهایی که مخالفان و مدافعانِ دروغین حزب پیشتاز کارگری (حزب لنینیستی) نسبت به «چه باید کرد» و نظریات لنین طرح می کنند، از قرار زیر است:

1- حزب پیشتاز عموماً متشکل از «روشنفکران» است. زیرا این حزب معتقد است که کارگران، خودشان قادر به تکامل آگاهی سوسیالیستی نمی باشند. آگاهی سوسیالیستی الزاماً باید همیشه به وسیلۀ روشنفکران بورژوا به درون جنبش کارگری وارد گردد.

2- حزب پیشتاز متشکل از عده ای «انقلابیون حرفه ای» در تمایز با احزاب توده ای کارگری است.

3- حزب پیشتاز هرگونه حرکت خودبهخودی کارگران را مردود می داند و همواره از «انقلاب» سازمان یافته شده سخن به میان می آورد.

4- حزب پیشتاز دمکراتیک نیست و دارای سلسله مراتب بورکراتیک است (کمیتۀ مرکزی، رهبری، کنگره و اقلیت و اکثریت)، و به ساختار «شورایی» اعتقاد ندارد.

در این بخش کوشش می شود که به نکات بالا که در اغلب نوشته های مخالفان حزب لنینیستی (سندیکالیست های چپ و راست) و مدافعان دروغین حزب لنینیستی (احزاب سنتی) مطرح می گردد، پاسخ داده شود:

 نقش روشنفکران و آگاهی از بیرون به درون طبقه

پیش از برخورد به این موضوع، باید بر یک نکتۀ مهم انگشت گذاشت و آن این که به غیر از جزوۀ «چه باید کرد» (1902)، در هیچ نوشتار و گفتار دیگری از لنین (چه پیش و چه پس از نگاشتن این جزوه) اشاره ای به این موضوع نشده است. پرسیدنی است که چرا مخالفان (و مدافعان دروغین) لنین، تنها به این نوشته اشاره می کنند؟ برای نمونه چنان چه پس از نوشتن جزوه در سال 1902، لنین صحبت دیگری کرده باشد، آیا جا ندارد که اشاره شود: «موضع لنین در سال 1902 چنین بوده، اما پیش و پس از این جزوه موضع دیگری داشته است»!؟ چنان چه انگیزۀ دیگری در کار نباشد، چرا این گونه مغرضانه صرفاً بر روی این جزوه تأکید می گردد و نه سیر تحولات نظری لنین در مورد «حزب پیشتاز کارگری»؟ از مخالفان (و مدافعان دروغین) نظریۀ حزب لنینیستی، درخواست می شود که به یک مورد دیگر از این طرز تفکر لنین استناد کنند.

واقعیت این است که نظريۀ منعکس شده در «چه باید کرد»، ابتدا از سوی «ويکتور آدلر» در برنامۀ «هاينفلد» سوسيال دمکراسی اتريش، و سپس به وسیلۀ «کارل کائوتسکی» مطرح شد. اين نظريه، مفهوم اساسی نظريۀ سازماندهی در «بين الملل دوم» بوده است. برای آشنايی با اين نظريه دو نقل قول از مقالات کائوتسکی در زير آورده می شود:

«چنان چه سوسياليزم نخواهد ساده نگر و از لحاظ سياسی بی تأثير باشد، بايستی مناسبات اجتماعی با کليۀ مسائل پيچيده آن درک شود بنابراين پرولتاريا نمی تواند نزد خود سوسياليزم زنده ای بسازد. اين سوسياليزم بايد به وسیلۀ انديشمندانی که مجهز به کليۀ ابزار علمی بورژوایی، نقطه نظری پرولتری اتخاذ می کنند و از اين نقطه نظر بينش اجتماعی پرولتری نوين را گسترش می دهند، برای اين طبقه آورده شود. چنان که اکثر اين افراد برخاسته از بورژوازی بوده اند که جنبش ناآگاه پرولتاريا را به يک جنبش آگاه و مستقل تبديل کرده، و بالأخره به اين ترتيب سوسيال دمکراسی را مهيا و پی ريزی کرده اند»(17 آوريل 1901)

مضاف بر اين، وی در مقاله ای ديگر چنين نوشت:

«بنابراين آگاهی سوسياليستی آن است که از خارج وارد مبارزۀ طبقاتی پرولتاريا گردد، و نه چيزی که به صورت نطفه ای از خود اين مبارزۀ طبقاتی رشد کرده باشد» (1)

در این جا باید تذکر داد که مارکسیست های آن دوره، کارل کائوتسکی را به عنوان «پاپ» تئوری های سوسیالیستی می شناختند. به حق، او سهم بزرگی در تکامل تئوری های مارکسیستی ایفا کرده بود. او سر دبير نشريۀ تئوريک حزب سوسیال دمکرات آلمان، «زمان نو» و همچنين نويسندۀ کتاب معتبری تحت عنوان «دکترين کارل مارکس» (خلاصه ای از جلد اول «سرمايه») بوداين کتاب نهايتاً به 18 زبان مختلف ترجمه شد. بدیهی است که لنین جوان نیز تحت تأثیر عقاید او قرار داشت. او پس از مطالعۀ موضع کائوتسکی در این مورد، عملاً همان نظریات کائوتسکی را در «چه باید کرد» بیان کرد:

«ما گفتيم که آگاهی سوسيال دمکراتيک در کارگران اصولاً نمی توانست وجود داشته باشد. اين آگاهی را فقط از خارج ممکن بود وارد کرد. تاريخ تمام کشورها گواهی می دهد که طبقۀ کارگر با قوای خود منحصراً می تواند آگاهی تریديونيونيستی حاصل نمايد، يعنی اعتقاد حاصل کند که بايد تشکيل اتحاديه بدهد، برضدّ کارفرمايان مبارزه کند و دولت را مجبور به صدور قوانينی بنمايد که برای کارگران لازم است و غيره. اما آموزش سوسياليزم از آن تئوری های فلسفی، تاريخی و اقتصادی نشو و نما يافته است که نمايندگان دانشور طبقات دارا و روشنفکران تتبع نموده اند. خود مارکس و انگلس موجدين سوسياليزم علمی معاصر نيز از لحاظ موقعيت اجتماعی در زمرۀ روشنفکران بورژوازی بودند» (2)

این جمله، کلّ«گناهی» است که لنین به آن مرتکب شده!

اما باید در ضمن، توضیح داده شود که استدلال کائوتسکی در طرح این موضوع چه بوده که مورد تأیید لنین جوان نیز قرار گرفته بود. در آن دوره در حزب سوسیال دمکرات آلمان، گرايش راستگرایی وجود داشت که «برنامۀ اُرفورت» و مارکسيزم را مردود اعلام می کرد. بنيان گذار اين مشی راستگرا، «ادوارد برنشتاين» بود. وی تحت تأثير عقايد «فابين» های بريتانيا و گرايش های چپ طبقۀ متوسط به خصوص «ليبرال های نوين» انگلستان، به تجديدنظر طلبی مارکسيزم دست زد. برنشتاين بر اين اعتقاد بود که حزب سوسيال دمکرات آلمان می بايستی حزبی رفرميستی، با جهت گيری به سوی جلب آرای عمومی، باشد. به نظر وی حزب و اتحاديه های کارگری وابسته به آن، بايستی صرفاً در حرف انقلابی باشند. زيرا که رشد اقتصادی آلمان و تکامل اجتماعی و سياسی، و در نتيجه ظهور ليبراليزم طبقۀ متوسط، از يک آشتی طبقاتی بين آن طبقه و طبقۀ کارگر و فراروئيدن به سوسياليزم از طريق مسالمت آميز، حکايت می کند. او اعتقاد داشت که زمان عقايد انقلابی سر آمده است و بايد در تئوری های مارکسيستی و مارکسيزم تجديد نظر کرد. او جنبش کارگری را مترادف با رفرم (اصلاح طلبی) و انقلاب را مترادف با تئوری، معرفی کرد. او بیان می کرد: «جنبش همه چیز و هدف هیچ» (یعنی امروز رفرم همه چیز است و فردا انقلاب).

در پاسخ به «تئوری» برنشتاین، کائوتسکی، نمایندۀ جناح رادیکال حزب، نقل قول بالا را بیان کرد؛ مبنی بر این که جنبش کارگری باید تئوری انقلابی داشته باشد و آن تئوری از درون جنبش ظاهر نمی گردد و باید از بیرون به وسیلۀ «روشنفکران بورژوا» وارد جنبش کارگری گردد (3).

قابل ذکر است که لنین جوان، حتی در اقتباس موضع کائوتسکی (جملۀ بالا)، دو زیر نویس به آن اضافه کرد که ملاحظۀ انتقادی خود را نسبت به آن جملۀ کائوتسکی بیان کرد. در زیر نویس اول، لنین می نویسد: «البته این (موضع) به این مفهوم نیست که کارگران هیچ نقشی در ایجاد چنین ایدئولوژی ای ندارند». لنین اضافه می کند که کارگران «به مثابه تئوریسین های سوسیالیست مانند پردون و وایتلینگ (در این روند) دخالت می کنند، به سخن دیگر زمانی که قادر به این کار باشند…». در این زیرنویس لنین به وضوح نشان می دهد که با پیشنهاد کائوتسکی توافقِ صد در صد ندارد.

زیر نویس دوم لنین در مورد «خود انگیخته» بودن عقاید سوسیالیستی است. لنین می نویسد «معمولاً گفته می شود که طبقۀ کارگر به شکل خود انگیخته به سوی سوسیالیزم سوق پیدا می کند. این کاملاً صحیح است به این مفهوم که تئوری سوسیالیستی بازتاب دهندۀ نتایج فلاکت طبقۀ کارگر است….و به این علت کارگران آن را به سادگی جذب می کنندطبقۀ کارگر به شکل خود انگیخته به سوی سوسیالیزم سوق پیدا می کند؛ اما در عین حال ایدئولوژی بورژوایی هم به شکل خود انگیخته خود را به مراتب بیشتر بر طبقۀ کارگر تحمیل می کند».

این دو زیر نویس نمایانگر ملاحضات نقادانۀ لنین جوان بر نظریات کارل کائوتسکی در مورد نقش کارگران در کسب آگاهی سوسیالیستی است. همان طور که در زیرنویس ها نشان داده می شود، لنین با وجود درک این موضوع که انگیرۀ کائوتسکی، در تقابل با نظریات راستگرایانۀ برنشتاین بوده؛ و با توجه به اعتبار سیاسی کائوتسکی در جنبش کمونیستی، کماکان نظریات وی را به شکلی ترمیم کرد و منطبق تر به وضعیت جنبش کارگری ارائه داد.

لازم به ذکر است که هم در دورۀ مارکس و هم در بین الملل در سال 1902 گرچه شرکت روشنفکران در درون احزاب کارگری و کمونیستی امری اجتناب ناپذیر قلمداد می شد، اما تداوم حضور آنان به مثابۀ یک امر «خطرناک» ارزیابی می شد (مارکس و انگلس حضور روشنفکران در درون احزاب کمونیستی را، به ویژه در آلمان، بسیار خطرناک توصیف می کردند).

لنین نیز در تمام طول حیات سیاسی خود در تمام عرصه های تشکیلاتی از خطر نفوذ روشنفکران در حزب، به اعضا و کادرهای حزب هشدار می داد. از کسانی که ادعا می کنند لنین خواهان حذف کارگران در درون حزب، و دادن قدرت به روشنفکران بوده است، می خواهیم یک مورد را در تأیید ادّعایشان نشان دهند! درست برعکس، تمامی مقالات در مجموعه آثار لنین مملو از جلوگیری از نفوذ روشنفکران در حزب است. در واقع انشعاب بلشویک ها از منشویک ها در سال 1903 بر سر این بود که منشویک ها می خواستند درهای حزب سوسیال دمکرات را بر روی روشنفکران غیر حزبی باز کنند و لنین ورود آنان به حزب را دشوارتر می کرد. تمامی تهاجم منقدین به نظریۀ حزب لنین تنها متوجه جزوۀ «چه باید کرد» است که یک جوان با کمتر از یک دهه تجربۀ کار سیاسی آن را نگاشته بود.

اما بايد توجه کرد که جزوۀ «چه باید کرد» در عین حال خطاب به کسانی بود که تحت عنوان «اکونوميست ها» اصرار داشتند که طبقۀ کارگر در کل براساس مبارزۀ روزمرۀ اقتصادی و در رویارویی با سرمايه داری «به خودی خود» و به تدريج به آگاهی سوسياليستی خواهد رسيد. اين عده خواهان «نهضت صد در صد کارگری» بودند و نقش سازمان انقلابی سياسی را بيهوده می پنداشتند. در مقابل اين قبيل برخوردها، لنين در سال های 1901- 1903 به قول خودش «سر ترکه» را در جهت مقابل خم کرد و برای خنثی کردن بحث اين عده، نظريۀ خود را به صورت اغراق آميز طرح نمود. اما حتی در همان نوشته نکتۀ پراهميت ديگری را نيز مطرح کرد که توجه کافی به آن نشده است. لنين وجه تمايزی بين طبقۀ کارگر به طور اعم و به طور اخص قائل بود. گرچه بحث وی (و کائوتسکی) در مورد طبقۀ کارگر به طور اعم صحت داشت، اما، همان بحث در مورد پيشرُوی طبقۀ کارگر صدق نمی کرد. لنين در همان دوره در «چه بايد کرد؟» چنين توضيح می دهد:

«اغلب می گويند: طبقۀ کارگر به طور خود به خودی به سوی سوسياليزم می رود. اين نکته از اين لحاظ که تئوری سوسياليستی علل سيه روزی طبقۀ کارگر را از همه عميق تر و صحيح تر تعيين می نمايد، کاملاً حقيقت دارد و به همين جهت هم هست که اگر خودِ تئوری در مقابل جريان خود بهخودی سر تسليم فرود نياورد، اگر اين تئوری جريان خود بهخودی را تابع خويش گرداند، کارگران به سهولت آن را فرا می گيرند…» (4)

مسألۀ انقلابیون حرفه ای

این ادعا مبنی بر این که لنین خواهان حزبی که به وسیلۀ روشنفکران حرفه ای ساخته شود، کاملاً بی اساس و کذب محض است. این اتهام نیز تنها از «چه باید کرد»، توسط مخالفان استنتاج شده است. در همان زمان به محض این که این اتهام وارد شد، لنین آن را بارها در نوشته ها مردود اعلام کرد.

نکتۀ مهمی که در پیوند با این مبحث باید ذکر کرد، مسألۀ غیر قانونی بودن فعالیت احزاب در روسیه بود. باید توجه کرد که نظریۀ حزب لنینیستی، یک فرمول عام و جهانشمول برای تمام کشورها و تمام موارد، نبود. بلکه پاسخی بود برای وضعیت سال 1902 در روسیه تزاری. لنین منظورش از «انقلابیون حرفه ای» در وضعیت روسیه این بود که تشکیلاتی به وجود آید که اعضا و فعالان آن ضمن انجام اقدامات کارگری، هر روز از سوی پلیس شناسایی و راهی سیبری نشوندضدّ لنینیست ها» استدلال می کنند که منظور لنین از «انقلابیون حرفه ای“» این است که او خواهان استخدام روشنفکران تمام وقت برای انجام فعالیت های حزبی بوده است. بدیهی است اگر چنین می بود محققاً این روش به حذف کارگران منجر می شد. اما نظر لنین چنین نبود. سال ها پس از نگاشتن «چه باید کرد»، او به کرّات متذکر شد که حزب به اعضایی نیاز دارد که بخش عمده (یا تمام) وقت آزاد خود را به امور تشکیلاتی بپردازند. به سخن دیگر «انقلابی حرفه ای» کسی است که فعالیت سیاسی او نقش محوری و مرکزی در زندگی اش داشته باشد. یعنی زندگی روزمرۀ او تابع کار سیاسی اش باشد، و نه برعکس. بدیهی است که کار سیاسی برای یک انقلابی نمی تواند یک مشغولیت باشد. مسلماً یک انقلابی حرفه ای مانند هر فرد دیگر در جامعه باید مشغول به کار باشد؛ اما کار و زندگی خصوصی او در مرکز زندگی اش قرار نمی گیرد، بلکه کار شخصی او بر محور کار سیاسی اش سازمان می یابد. البته تردیدی نیست که عده ای نیز به شکل تمام وقت در حزب می توانند استخدام گردند. اما این امر می تواند موقتی باشد و شامل حال تمام اعضای حزب گردد و نه تنها یک عدۀ برگزیده و به شکل دائمی.

اما در عین حال، حضور انقلابیون حرفه ای کارگر در حزب از اهمیت بسیاری برخوردار است. نخست این که کارگران عضو حزب می توانند وقت بیشتری برای فعالیت حزبی بگذارند و از کار روزمرّه در کارخانه برای مدتی رها گردند. دوم این که در این فرصت آن ها تعلیمات سیاسی و آموزشی لازم را می بینند و در بازگشت به کارخانه مجهز تر از پیش دخالت سیاسی خواهند کرد.

مرکزیت و هسته های مخفی

در ابتدا باید ذکر کرد که زمانی که لنین در سال 1902 طرح پیشنهادی خود را در «چه باید کرد» ارائه داد، او قصد طرح نظر نوینی را نداشت. حزبی که او مد نظر داشت، همانند احزاب بین الملل دوم، به ویژه حزب سوسیال دموکرات آلمان، به رهبری «اگست ببل» بود. با این تفاوت که این حزب می بایستی در وضعیت غیر قانونی و پلیسی تزاریزم فعالیت داشته باشد.

مخالفان و مدافعان دروغین حزب لنینیستی از مفهوم «سانترالیزم» و «مرکزیت» این برداشت را می کنند که گویا نظر لنین یک پدیدۀ تشیکلاتی ماوراء مرکزیت و یا بورکراتیک بوده است. ولی چنین نبوده است؛ نظر لنین داشتن یک مرکزیت برای سازماندهی فعالیت ها (مانند سایر احزاب موجود) بود. زیرا که در روسیه در سال 1902 حزب سراسری وجود خارجی نداشت. کنگرۀ نخست حزب در روسیه در سال 1898 برگزار شد که به اهداف خود نایل نگشت. جنبش کارگری در روسیه همواره متشکل از هسته های منزوی کمونیستی، و گروه های کارخانه ای جدا از هم بود. در آن زمان هیچ مرکز فعالیتی یا «حزبی» وجود نداشت. کنگرۀ دوم در سال 1903 قرار بود که به تشکیل چنین حزبی مبادرت کند و جزوۀ «چه باید کرد» لنین در سال 1902 به این منظور انتشار یافت.

مخالفان حزب لنینیستی بر اين اعتقادند که ايجاد «هسته های مخفی» منجر به ایجاد فرقه (سکت) و یا «بورکراسی حزبی» و جدايی از کار توده ای می گردد.

اول؛ ساختن هسته های مخفی، از لحاظ تاريخی يکی از ابزارهای محوری جنبش کارگری بوده است. انتخاب اعضای فعال و مورد اعتماد در يک تجمع کوچک، پايۀ اصلی يک حزب کارگری را بنا می نهد و بنيان گذاران جنبش کمونيستی، کارل مارکس و فردريک انگلس نيز بر اين نظريه اعتقاد داشتند. مارکس در ژوئن 1850 چنين می نويسد:

«فرستادۀ (اتحاديه کمونيست) به آلمان، که برای فعاليتش تأييديۀ کميتۀ مرکزی را دريافت کرده است، در همه جا صرفاً مورد اعتمادترين افراد را به عضويت اتحاديۀ کمونيستپذيرفته استاين که انقلابيون می توانند عضو اتحاديه شوند و خير، بستگی به وضعـيت محلی دارد. چنان چه چنين عضوگيری امکان نداشته باشد، بايستی افراد مورد اعتماد و انقلابيون صالحی را که هنوز مفاهيم و نتايج نهايی کمونيستی جنبش کنونی را درنيافته اند، در يک ردۀ دوم از اعضای اتحاديه به معنی وسيعتر، گرد آورد. اين اعضای ردۀ دوم که برای آنان نبايستی چيزی جز ارتباطات محلی و ايالتی را فاش کرد، بايد به طور مداوم زير نظر رهبری اتحاديه و کميته ها باشندجزئيات سازماندهی بايد به هسته های رهبری کننده واگذار شود…» (5)

دوم؛ بورکراسی زمانی بر جنبش کارگری مسلط شد که حزب های انقلابی کارگری نفوذ بسيار ناچيزی بر جنبش بين المللی کارگری داشتند. در واقع حزب های سوسيال دمکراتيک و سنديکاهای کارگری، بورکراسی عميقی را تکامل دادند. علت آن نيز ساده است. دمکراسی مستلزم شرکت فعال کليۀ اعضا در کليۀ سطوح به خصوص در سطح تصميم گيریيک سازمان سياسی است. گشودن درهای حزب به روی «توده ای» از اعضای غير فعال که هرگز در رهبری آن شرکت نخواهند کرد، از پيش، انحصار رهبری حزب را در دست اقليت کوچکی از اعضا متمرکز می کند. اين اکثريت غير فعال، دقيقاً به همان دليل که «غير فعال» هستند، زير نفوذ ايدئولوژی حاکم در جامعه، يعنی ايدئولوژی بورژوايی (و خرده بورژوايی) قرار می گيرند. حزب های «کارگری» و «دموکراتيک» جوامع سرمايه داری که ميليون ها عضو کارگر دارند به دست عده ای انگشت شمار رهبری می شوند. از آن جايی که انتخابات دمکراتيکی در کار نيست، اين «رهبران» برای مدت های طولانی در مناصب خود باقی می مانند و عمدتاً به عناصر منحط و رفرميست با اعتقادات خرده بورژوايی تبديل می شوند.

در مقابل اين انحطاط بورکراتيک، نظريۀ سازماندهی «حزب پيشتاز» تأکيد می کند که در حزب صرفاً بايستی اعضای فعال را پذيرفت و آنان را در کوتاه ترين مدت براساس اصول مارکسيستی آموزش داد. فقط تحت چنين وضعيتی می توان به حداقلی از برابری و کارمشترک در درون حزب انقلابی رسيد؛ و صرفاً چنين حزبی قادر به تضمين دمکراسی درونی است. حزبی که متشکل از کارگرانی که «به طور خودانگيخته به مبارزه برخاسته اند»، قادر است در نهايت کل طبقۀ کارگر را در وضعيت اعتلای انقلابی برای تسخير قدرت سازمان دهد. محافلی کوچک کارگری که زير لوای «کار توده ای» اين روابط دمکراتيک درونی را رعايت نمی کنند، خود آغشته به انحرافات بورکراتيک می گردند.

سوم؛ در طول تاریخ جنبش کارگری همواره گرایش هایی دیده شده اند که به صورت فرقه (سکت) عمل کرده اند. این روش در مقابل نظریۀ «کار توده ای»، قرار گرفته است. این دو روش از هم متمایزند: اولی بر اساس یک برنامه و عقاید ویژه شکل می يابد. و دومی بر اساس نقش مستقیم آن در مبارزۀ طبقاتی. تاریخ جنبش سوسیالیستی عمدتاً بر اساس شکل یابی تشکلات فرقه ای آغاز به کار کرد. تنها تکامل مبارزات کارگری بود که نیاز به احزاب توده ای را که تمام کارگران را نمایندگی می کرد، طرح نمود. مهم ترین تکامل در مقابل اشکال تشیکلاتی فرقه ای، تشکیلات بین الملل اول بود. کارل مارکس در شکل دادن جنبش کارگری در تمام اشکال آن در یک سازمان بین المللی سراسری، نقش تعیین کننده داشت.

این روش از کار، در بین الملل دوم نیز ادامه یافت (با این تفاوت که اتحادیه های کارگری در بین الملل دوم شرکت فعال نداشتند). در فرانسه فرقه های سوسیالیستی تا سال 1905 که «حزب سوسیالیست واحد» شکل گرفت، ادامه یافت. در آلمان فرقه لاسال تا سال 1875 فعال بود. سکت ها در بریتانیا (فدراسیون سوسیال دموکرات که مدعی سوسیالیزم «انقلابی» بود) وجود داشت.

در سال 1902 زمانی که لنین «چه باید کرد» را نگاشت، تفاوت فاحشی بین روسیه و آلمان آن دوران وجود داشت. در آلمان جناح انقلابی حزب سوسیال دموکراسی نقش تعیین کننده در جنبش کارگری داشت. اما در روسیه جناح راست دست بالا را داشت. پیشنهاد لنین در «چه باید کرد» این نبود که باید یک فرقۀ چپگرا، خارج از جنبش کارگری ساخته شود. تا سال های پیش از انقلاب اکتبر لنین هیچ گاه صحبت از ساختن یک حزب سراسری کمونیستی خاص، به میان نیاورد. «اصول لینینیزم» به مثابۀ حزب «آهنین» در واقع پس از انحطاط کمینترن به دست استالینیزم ساخته شد و هیج ارتباطی به حزب لنینیستی نداشت.

پیشنهاد لنین جوان بر اساس اصول حزب سازی بین المللی ایجاد یک حزبی بود که فعالیت ها را در روسیۀ اختناق زدۀ دولت تزاری، مرکزیت دهد، اما در عین حال دموکراتیک باشد. دموکراسی در جهت جذب تجارب کارگری به درون حزب و تصمیم گیری دموکراتیک در مورد نحوۀ اجرای آن در جامعه. محققاً لنین خواهان ایجاد یک فرقه نبود. برای نمونه، در تبعید، به جای ایجاد یک فرقۀ تشکیلاتی خاص، به هیئت تحریریۀ «ایسکرا» با گرایش متفاوت نظری پیوست. حتی انشعاب «بلشویک»ها و «منشویک»ها تا پیش از جنگ جهانی اول، به مفهوم دو جناح در درون یک حزب سوسیال دموکراتیک روسیه تلقی می شد.

حرکت خود به خودی

تقابل «تئوری خود به خودی» با «تئوری سازماندهی حزبی» نیز به درجه ای که مخالفان و مدافعان دروغین حزب لنینیستی ادعا می کنند، نبوده است. هیچکس (و به ویژه لنین) در جنبش کارگری تردیدی نسبت به جنبش خود بهخودی کارگران نداشت. آن چه لنین با آن مخالفت می کرد، برجسته کردن جنبش خود به خودی، به مثابۀ تنها راه رهایی کارگران بود. این قبیل «بزرگ سازی» های جنبش خود به خودی، نقش رهبری کارگران را نادیده می گیرد و در نتیجه دامن به بورکراسی کارگری می زند. زیرا در آن صورت یک رهبری نادیده و ناشناخته در پشت درهای بسته به وجود می آمد که به جای کارگران تصمیم اتخاذ می کند. به سخن دیگر این انحراف نقش حزب را کاملاً منتفی می دانست، در نتیجه سازماندهی انقلابی را منتفی می کرد.

اکونومیست های روسیه بر این اعتقاد بودند که جنبش کارگری به حزب نیاز ندارد، و همه چیز توسط جنبش خود به خودی کارگری به توفیق و پیروزی نهایی می رسد. لنین با این روش از کار مخالفت می کرد.

انشعاب و وحدت حزبی

مخالفان حزب لنینیستی ادعا می کنند که لنین در حزب همواره خواهان انشعاب و افتراق بوده است. برای نمونه از انشعاب بلشویک ها و منشویک ها در سال 1903 نام می برند.

در این مورد باید ذکر شود که برخلاف گرایش هایی که خواهان وحدت یا انشعاب «به هر بها» هستند، برخورد لنین با منشویک ها درست بوده است. در سال 1903 لنین با حمایت پلخانف اکثریت آراء را در مورد مسایل تشکیلاتی حزب به دست آورد. منشویک ها انشعاب کردند و نظر اکثریت را نپذیرفتند. پس از آن پلخانف موضعش را تغییر داد و از لنین خواست که برای حفظ «وحدت»، کنترل ایسکرا را به منشویک ها داده شود. لنین توضیح داد که چنان چه خود او در اقلیت قرار می گرفت مواضع اکثریت را برای دوره ای می پذیرفت و منشویک ها برای حفظ وحدت باید نظر کنگرۀ دوم را بپذیرند. منشویک ها این نظر را نپذیرفتند و انشعاب تحمیل شد. سال ها پس از آن لنین بارها برای وحدت بین دو جناح کوشید (رجوع شود به مجموعه آثار لنین به انگلیسی، جلدهای 6 و 7).

بنابراین، استدلال هایی مبنی بر این که حزب و تشکیلات لنینیستی دارای مواضع انشعاب طلبی است، صحت ندارد.

 لنین پس از چه باید کرد

از ديدگاه لنين کسب آگاهی سوسياليستی، درون طبقۀ کارگر (و يا بخشی از آن) امکان پذير است؛ به شرط اين که کارگران تحت تأثير جريان خود بخودی (و يا رفرميستی) قرار نگيرند. در واقع اختلاف اساسی لنين با مخالفان خود در حزب سوسيال دمکراسی روسيه بر همين نکته استوار بود .

یک سال پس از انتشار «چه باید کرد»، در بحث در مورد برنامۀ حزب در دومين کنگرۀ حزب کارگر سوسيال دموکرات روسيه بحث در مورد طرح پيشنهادی برنامۀ حزب در نشست هشتم کنگره (21 ژوئيۀ 1903) آغاز شد. در نشست نهم لنین گفت:

«… نتيجه گيری کنيم. ما همه حالا می‌دانيم که اکونوميست‌ها ترکه را در يک جهت خم کردند. برای اينکه ترکه راست شود ضروری بود که آن را به جهت ديگر خم کرد، و اين آن چه که من کردم، می‌باشد. من اطمينان دارم که جنبش سوسيال دموکراتيک روسيه هميشه ترکه‌ای را که از سوی هر نوعی از اپورتونيزم خم شده است را شديداً راست خواهد کرد، و به اين ترتيب ترکهۀ ما هميشه راستترين و مناسب ترين خواهد بود.”

اما انقلاب 1905، موضع لنين را در مورد اين وجه تمايز اساسی و مفهوم نظريۀ سازماندهی بيشتر صيقل داد. لنين در پيشگفتار مقاله ای تحت عنوان «دوازده سال» در سال 1908 چنين می نويسد:

«پيش شرط اساسی برای موفقيت در استحکام حزب اين واقعيت است که طبقۀ کارگر که برگزيدگان آن سوسيال دمکراسی را به وجود آورده اند، به علت شرايط عينی اقتصادی، دارای ظرفيت سازمان يابی ويژه ای است که او را از ساير طبقات جامعۀ سرمايه داری متمايز می کند. بدون اين پيش شرط، سازمان انقلابيون حرفه ای چيزی جز يک بازی، يک ماجراجويی و يک پرچم ساده نخواهد بود و جزوه چه بايد کرد؟تأييد می کند که سازمان انقلابيون حرفه ای فقط در پيوند با طبقۀ واقعاً انقلابی که به صورت خودانگيخته به مبارزه برخاسته است، معنی دارد»

و ادامه می دهد که: نقايص سازمان هسته های کوچک که بازتاب «مرحلۀ نوپايی و عدم بلوغ جنبش کارگری در يک کشور» محسوب می شود، صرفاً در صورت «گسترش حزب در جهت عناصر کارگری که برای عمل توده گير علنی متحد شده اند» برطرف می شود.

به سخن ديگر، تحليل «يک جانبه» کائوتسکی که لنين در جزوه «چه بايد کرد» استفاده کرد، در مورد چگونگی انتقال آگاهی سوسياليستی ار بیرون به درون طبقۀ کارگر، پس از تجربۀ شکست انقلاب 1905 تکامل يافت، و آن نظريه بر پيوند روشنفکران انقلابی و «طبقۀ واقعاً انقلابی که به صورت خودانگيخته به مبارزه برخاسته است»و يا «عناصر کارگری که برای عمل توده گير علنی متحد شده اند»، تکامل يافت. منظور از «عناصر کارگری» در درون جنبش کارگری نيز همانا رهبران عملی طبقۀ کارگر هستند. تئوری لنينيستی سازماندهی که بنياد حزب بلشويک را پی ریزی کرده و پيروزی انقلاب اکتبر 1917 روسيه را تضمين کرد، در واقع براساس چنين نظريه ای استوار بود و نه نظريات کائوتسکی و يا حتی نظريات مندرج در «چه بايد کرد».

پانوشت:

 1- «تجديد نظر در برنامۀ سوسيال دمکراسی در اتريش»، نشر عصر جديد، سال 20، جلد اول، شمارۀ 18 اکتبر 1901، صفحات 80- 79.

2- « چه بايد کرد»- لنين (مارس 1902)، منتخب آثار به فارسی، جلد اول، صفحات 278- 277.

3- البته به اعتقاد نگارندۀ این مقاله؛ حتی در آن زمان نیز استدلال های کائوتسکی درست نبوده و تنها واکنشی بود به گرایش راست حزب سوسیال دمکرات آلمان. لنین نیز با نوشتن زیر نویس هایی به «چه باید کرد» احساس خود را به نوشتۀ کائوتسکی نشان داد.

4-همان جا، صفحه 294.

5- «خطابيۀ کميتۀ مرکزی به اتحاديۀ کمونيست»- کارل مارکس و فردريک انگلس (مارس 1850)، از کتاب «انقلاب های 1848» به زبان انگليسی، انتشارات پنگوئن، صفحه 332.

میلیتانت

سایت گرایش مارکسیست های انقلابی ایران

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *