انتخابات، ایدئولوژی حاکم و دنباله روی توده ها

بار دیگر صحت این نظریۀ کارل مارکس به اثبات رسید که گفت:

«عقاید طبقۀ حاکم در هر برهه ای، عقاید حاکم است؛ به بیان دیگر طبقه ای که نیروی مادی حاکم بر جامعه است، در عین حال نیروی فکری آن نیز هست. طبقه ای که ابزار تولید مادی را در دسترس دارد، همزمان از کنترل بر ابزار تولید ذهنی نیز برخوردار است، از این رو، به طور کلی، عقاید افرادِ فاقد ابزار تولید ذهنی، تحت تسلط آن قرار دارد. عقاید حاکم، چیزی بیش از تجلی تمام و کمال مناسبات مادی غالب، مناسبات مادی غالبی که به عنوان عقاید درک می شوند، نیست» (ایدئولوژی آلمانی)

می توان پاراگراف بالا را به صورت چکیده این گونه نیز فرمولبندی کرد: «ایدئولوژی حاکم ایدئولوژی طبقه حاکم است».

برای فهم پیچیدگی ها و عکس العمل های عمومی در شرایط مختلف از سوی مردم، باید قبل از هرچیز مفهوم این نظر مارکس را فهمید. در جامعۀ طبقاتی، هرچیزی طبقاتی است. برای درک هر موضوع، باید منشأ طبقاتی آن را جستجو کرد. انتخابات اخیر ایران، انعکاسی از یک کشمکش طبقاتی و بیانگر پیروزی ایدئولوژی حاکم بر واکنش های خودانگیختۀ توده ای است. همه چیز در اختیار قدرت حاکم است، و مهمترینِ آن ایدئولوژی مسلط و حاکم؛ این ایدئولوژی تا بدان جا قدرتمند است که بتواند اعتراضات عمومیِ علیه خود را نیز رهبری کند.

انتخابات اخیر در ایران، بیانگر پیروزی ایدئولوژی سرمایه داری حاکم در نبرد با پراتیکِ خودانگیختۀ مردمی بود. پراتیک به خودی خود نمی تواند پاسخ قاطع در مقابل ایدئولوژی حاکم باشد، اگر چه پایۀ اصلی این پاسخ به شمار می رود. این آگاهی طبقاتی است که در ترکیب با پراتیک، جنبۀ بالنده و انقلابی پیدا می کند و فقط در این صورت است که می تواند حریف ایدئولوژیِ حاکم شود؛ اما با این حال پیروزی پراتیک انقلابی که ترکیبی از عمل و آگاهی، یا به عبارت دیگر پراکسیس محسوب می شود، هنوز غیر قابل تضمین و مستعد شکست خواهد بود، زیرا برای پیروزی قطعی هنوز یک پارامتر تعیین کنندۀ دیگر باقی می ماند و آن رهبری انقلابی است.

ممکن نیست پراکسیس توده ها در مقابل ایدئولوژی حاکم به پیروزی قطعی برسد، بدون آن که مؤلفۀ رهبری انقلابی را درخود جای داده باشد. اساساً زمانی عمل خودانگیخته به عمل خودآگاه تبدیل می شود که فاصلۀ انتقال از ناآگاهی به آگاهی به وسیلۀ پارامتر رهبری انقلابی، هدایت شده باشد؛ در غیر این صورت، پراتیک هنوز با وجه آگاهی درهم آمیخته نشده است و از همین رو با وجود همۀ پتانسیل لازم برای تقابل با ایدئولوژی حاکم، سرگردان و مواج باقی می ماند.

در نتیجه با شناخت دقیق از مکانیزم ایدئولوژی حاکم- که نه تنها بیانگر ایدئولوژی حکومت سرمایه داری، بلکه توضیح دهندۀ کلّ «دولت سرمایه داری» به مفهوم قدرت عمومی حاکم، یا دستگاه احاطه کنندۀ کل نظام سرمایه داری است، و نه فقط دیپلمات های اداره کنندۀ ادواری نظام سرمایه داری، می توان به خوبی متوجه شد که چرا توده های تحت ستم و عصیانگر در مقاطعی دقیقاً در همان مسیرهایی قرار می گیرند که دولت سرمایه داری برای آن ها تعیین می کند. علت واضح این امر، نفوذ ضدّ آگاهی به درون جامعه توسط ایدئولوژی حاکم، به موازات نفوذ آگاهی انقلابی که در قیاس با آن بسیار ضعیف، محدود و نامحسوس است، می باشد. به عبارت ساده تر میزان انتقال ضدّ آگاهی به درون تودها نسبت به آگاهی انقلابی به درون تودها، به مراتب بیشتر و پرنفوذتر است، به این دلیل ساده که همۀ ابزارهای تولید ذهنی در اختیار قدرت حاکم است.

با این حال چرا تضاد توده های استثمارشونده با استثمار کننده، یک بار برای همیشه به نفع استثمار کنندگان حل نمی شود؟ پاسخ روشن است، به دلیل واضح تداوم بلاانقطاع استثمار فرد از فرد، که خود سبب ساز پراتیک مقابله با آن است. بنابراین همسویی توده ها با دستگاه قدرتمند ایدئولوژی حاکم تنها لحظه ای از جنبش آن ها است و نه همۀ جنبش آن ها. توده ها به دلیل محروم بودن از رهبری انقلابی ناچارند با جلو و عقب بردن دست خود به سوی گرما و سرما، خود شخصاً به طور غریزی تجربه کسب کنند.

درست در این جا است که یک نظریۀ فرعی، و نه چندان دقیق به نام «حافظۀ تاریخی» مطرح می شود. منطبق با این نظریه گویا یک حافظۀ تاریخی وجود دارد که در مثال بالا سوختن دست مردم را به آن ها گوشزد می کند تا دوباره به سمت منشأ آن دست نبرند. اِشکال این نظریه در این است که با قدرتِ عظیم «ضدّ حافظۀ تاریخی» آشنا نیست و نمی داند حافظۀ تاریخی، بایگانی تاریخ در اذهان عمومی است که اگر در طول تاریخ از انسجام خودش با پراتیک همان مردم خارج شود، نخواهد توانست به موقع پیوستار تاریخ را به طور منطقی ادامه دهد و به همین دلیل بارها به صورت تراژدی و کمدی تکرار می شود. از این گذشته حافظۀ تاریخی موضوع ثبت در روند تاریخی است و نه در حافظۀ تک تک افراد مردم. در نتیجه مردم حتی با وجود دقیق ترین حافظۀ تاریخی باز در موقع لازم نمی توانند پاسخ مشترک ضروری را به موضوعات دهند، زیرا که حافظۀ تاریخی هر فرد متمایز با فرد دیگری است.

حافظۀ تاریخی نمی تواند جایگزین رهبری انقلابی شود، زیرا که خود در بهترین وضع فقط یک تجربۀ آزمایش شده است و نه راه بَرنده. حافظۀ تاریخی در مقیاس تاریخ مبارزۀ طبقاتی زمانی می تواند به کار گرفته شود که جمعبندی شده، و به صورت «تئوری انقلابی» درآمده باشد. در این صورت دیگر این فقط موضوعی در حافظه نیست، بلکه دستور العمل و نقشۀ راه است.

اما تئوری انقلابی و جمعبندی آن نیز خودانگیخته و به خودی خود به دست نخواهد آمد. ظرفی لازم است که پراتیک مبارزاتی در قلب جامعه برای ارزیابی و جمعبندی به آن ریخته شود تا به شکل یک تئوری انقلابی مرکزیت پیدا کند و حفظ شود. سپس این تئوری دوباره برای تکامل پراتیک مبارزاتی به درون جامعه بازگردد و به همین دلیل مبارزه را از نقطه ای که قرار دارد، گام هایی به جلوتر تکامل دهد. این ظرف همان سازمان انقلابی برای سازماندهی مبارزات موجود است. در جمعبندی می توان به این نتیجه رسید که بدون ظرف رهبری کنندۀ مبارزات موجود، ظرفی که به تئوری انقلابی مسلح شده باشد، این ایدئولوژی حاکم است که هدایت جنبش های عمومی را به دست خواهد گرفت.

توده های مردم هیچ ابزار دفاعی در مقابل ایدئولوژی حاکم ندارند و به همین دلیل با انگیزۀ مبارزه با نظام سرمایه داری یا استبداد وارد مبارزه می شوند، اما به راحتی فریب همین نظام را می خورند و مطیع سیاست های آن می شوند. تنها شانسِ موجود، سانتریزه کردن آگاهی منبعث از پراتیک روزمره در یک مرکز انقلابی، برای تبدیل و انتقال آن به سطح عمومی جامعه است. بدون این ظرف رهبری کننده، با وجود کسب آگاهی از درون پراتیک روزمره، بلافاصله این آگاهی با ضدّ آگاهی هردَم افزون از سوی ایدئولوژی حاکم، خنثی می شود. همین ضعف است که عده ای آن را به اشتباه نداشتن «حافظۀ تاریخی» می نامند. کمبود همین مؤلفه است که حتی عده ای که به آگاهی رسیده اند، قادر به حفظ آن نیستند و دچار عقب گرد می شوند.

بخش مهمی از یک جنبش رادیکال انقلابی به سازماندهی همان جنبش باز می گردد. اگر نتوان در جنبشی ایجاد هسته های سازمانده را مشاهده کرد، به این معنی خواهد بود که کل جنبش در حال دنباله روی از جناح های حاکم است. مثلاً در انتخابات اخیر که گرایش های رفرمیستی آن را جنبشی برای تغییر می نامند، باید این مشخصات به خوبی دیده می شد. این که این «جنبش» چگونه و به دست چه نیرویی رهبری شد؟ اگر پیروزی داشت، مشخصات آن چه بود؟

مهمترین علامت پیروزی در یک جنبش، آن هم با پشتوانۀ این جمعیت شرکت کننده در انتخابات، چرخش توازن قوا به نفع جمعیت و به زیان حاکمیت می تواند باشد. در صورتی که پایان کمدی انتخابات به آن جا رسید که توازن قوا را به نفع رژیم تثبیت کرد. اگر عده ای از شرکت کنندگان، و فقط عده ای از آن ها، به خصوص طیف رفرمیست خواهان تغییر از بالا، می خواستند و می توانستند از فضای باز شدۀ موقت استفاده کنند و مثلاً در مقابل زندان های شهرهای خود آکسیون های انتخاباتی راه می انداختند، به این معنی که مقصودشان از شرکت در انتخابات آزادی زندانیان سیاسی است، می شد پذیرفت، دست کم در همین فضای به عمد باز شدۀ موقتی توازن قوا چرخش کرده است. این تردستی سازشکاران است که چنین جرأت هایی را ندارند و چنین فعالیتی نکردند و دست آخر انتخاب روحانی را پیروزی خود، و نه رژیم قلمداد می کنند!

پایان انتخابات فقط نشانگر این بود که توده های علی العموم چه چیزی نمی خواهند. برای رفرمیست های دنباله رو این همان پیروزی محسوب می شود، در حالی که رژیم خود به خوبی می داند که مردم چه چیزی را نمی خواهند و درست به همین دلیل سعی کرد چیزی را که خود می خواهد با مهارت کافی به آن ها تحمیل کند؛ و آن کسب اعتبار از آن چه که خود «حماسۀ انتخابات» نامید بود.

این انتخابات بار دیگر عدم آمادگی نیروهای بلوک انقلابی برای دخالت گری را به نمایش گذاشت. به جز تنها یک مورد دخالت گرانه که در سطح ارائه یک پیشنهاد بر اساس نظریۀ «تحریم فعال»، پوسترهای شاهرخ زمانی به شکل نمادین در لابلای فضای تبلیغات انتخاباتی به دیوارهای قسمت هایی از شهر چسبانده شد، حتی یک مورد دخالتگری ملموس در کل اپوزسیون رژیم جمهوری اسلامی مشاهده نشد. هر چه بود اظهار نظر و بیانیه و اطلاعیه از اولترا راست تا اولترا چپ بود که با کلی گویی هایی نظیر «نه تحریم؛ نه انتخابات؛ سرنگونی جمهوری اسلامی» بیان شد که یکسره از بالای سر تودۀ مردم عبور کرد.

هیچکس حق ندارد بیش از آن چه که به این مردم داده است از آن ها توقع داشته باشد. یکسری شعارهای انتزاعی و فاقد پتانسیل دخالتگرانه از سوی اپوزسیون چپ تنها دستاوردی که دارد نشستن به نظارۀ انتخاب مجدّد نماینده ای از رژیم حاکم برای چهار سال آینده است. این انتخابات علاوه بر ضعف اساسی آگاهی در صفوف مردم، بار دیگر بحران موجود درجریانات چپ را نشان داد. بدون فائق آمدن بر بحران رهبری انقلابی، مطلقاً نمی توان به انتظار رشد جنبش های انقلابی بود.

علیرضا بیانی

26/خرداد/1392

میلیتانت

سایت گرایش مارکسیست های انقلابی ایران

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *