نقد میزگرد حمید تقوایی

از میلیتانت شماره ۵۹

در صفحه فیس بوک یکی از کادرهای حزب کمونیست کارگری به نام بهزاد بهزادیان، مصاحبه ای از حمید تقوایی، لیدر این حزب، با رادیو پیام کانادا به همراه یاداشتی به اشتراک گذاشته شده بود. او نوشته بود: «به نظر من حمید تقوایی جز معدود رهبران کمونیستی است که در جریان انقلابات اخیر توانسته است تبیینی مارکسیستی و واقعی از اوضاع ارائه دهد».

در ذیل این مصاحبه و یاداشت، بحث هایی رد و بدل شد که در این جا بخشی از آن ها را منعکس می کنیم.

به بهزاد بهزادیان:

شما نوشته اید: «علیرضا جان من از آن جا که شیوۀ برخورد شما را قبول ندارم، از پاسخ به شما خودداری می کنم».

اولاً من از شما پرسشی نکرده بودم و منتظر پاسخی از سوی شما نبودم. این قدر سیاسی هستم که متوجه باشم روش کار شما، فرقه ای است و اهل پاسخگویی نیستید، یا دست کم پاسخ­تان سیاسی نخواهد بود. در واقع شما پاسخی به من دادید که کاملاً هم اشتباه کردید چون من پرسشی از شما نکرده بودم. من فقط در ذیل ویدیوئی که از حمید تقوایی به اشتراک گذاشته و توضیحاتی در وصف آن داده بودید، خطاب به حمید تقوایی ( ونه شما) از ایشان برای یک مناظره پیرامون مفهوم سوسیالیستی انقلاب دعوت کرده و قول داده بودم در صورت شرکت ایشان در این مناظره، ثابت کنم که ایشان درک مارکسیستی از این مفهوم ندارد. ثانیاً، جالب است با این که شما نمی خواستید پاسخی به من بدهید، در واقع در جواب، یا به جای جواب نوشته اید:

«به هر صورت اگر توجه کنید، بزرگترین مجموعۀ فعالین کمونیستی در ایران حداقل در دهۀ 60 گرد نظرات شما جمع نشدند، بلکه این منصور حکمت و حمید تقوایی بودند که توانستند در حداقل یک دهه، بزرگترین اتحاد کمونیست ها را شکل بدهند».

شما توضیحاتی راجع به دهۀ 60 و منصور حکمت و تقوایی دادید که ربطی به دعوت من برای مناظره نداشت. شما نشان دادید که چون پاسخ ندارید، وارد این گونه فرعیات می شوید. اما تا همین مقدار، من نیز توضیحاتی می دهم و نه برای شما یا متقاعد کردن شما، چون خوب می دانم شما نظرات فیکس شدۀ خود را دارید و مطلقاً از آن صرف نظر نمی کنید تا زمانی که به سبک مرید و مرادی، پیشوای شما تغییراتی در آن تحت عنوان «درافزوده» بدهد، در آن صورت ناگهان تغییر نظر خواهید داد؛ بلکه این پاسخی رو به مخاطب عام است.

شما درست می گویید که بزرگترین مجموعۀ فعالین چپ در دهۀ 60 گرد نظرات ما جمع نشدند، اما با این گفته کمی دچار دردسر می شوید و دست آخر ناچار می شود ترجیح دهید آن ها گرد منصور حکمت و حمید تقوایی هم جمع نشده باشند.

در این رابطه اولاً مدرکی در اختیار من قرار داده اید که در مناظره با حمید تقوایی به ایشان نشان دهم گرایش کمونیسم کارگری یک گرایش متعلق به چپ سنتی است. در همین مصاحبه ای که شما به اشتراک گذاشتید، حمید تقوایی اصرار دارد بگوید که «همۀ زمینه های گذشتۀ چپ مانند زمینه هایی که مائوئیسم و … را تشکیل می داد، از بین رفته و رجوع به آن ها در واقع رجوع به چپ سنتی است». در نتیجه به سادگی می توان متوجه شد آن مجموعۀ چپ دهۀ 60 که گرد منصور حکمت جمع شد، با توجه به بنیادهای نظریشان، متعلق به چپ سنتی بود و طبیعی بود آن ها به گرد نظرات گرایش مارکسیزم انقلابی جمع نشوند. مخرج مشترک اساسی منصور حکمت و حمید تقوایی با آن مجموعه، گرایش مائوئیستی منصور حکمت و به خصوص حمید تقوایی با تجربه ای در حزب رنجبران بود. منتها منصور حکمت از خارج آمده و آشنا با نظرات این و آن بود و می توانست آن ها را به نام خود به کسانی از آن مجموعه معرفی کند که نه به نسبت منصور حکمت دارای مطالعۀ چندانی بودند و نه تئوری می شناختند.

در آن مقطع سازمان کومله، بزرگترین گرایش مائوئیستی ایران، هرچند به صورت منطقه ای و فقط در کردستان، بود. جنبش پرولتاریایی در این مناطق به دلیل محرومیت فراوان تحمیل شده از سوی نظام شاهنشاهی و عدم موجودیت پایه های مادی پرولتاریایی، مانند کارخانه های متعدد با تولید انبوه، یا وجود نداشت یا بسیار اندک و کوچک بود. حکومت کنونی نیز مانند رژیم شاه از وحشت میزان رادیکالیزم در منطقۀ کردستان هرگز تمایلی به گسترش کارخانه ها با تولید انبوه در این مناطق نداشت تا به حساب خود از متمرکز کردن کارگران در این مناطق جلوگیری کند. در نتیجه پایۀ اصلی جنبش در این مناطق پایه های دهقانی بود و درست به همین دلیل امکان رشد ایده های مائوئیستی که گرایشی با پایگاه طبقاتی دهقانی است کاملاً فراهم بود. در نتیجه سازمان کومله به عنوان بزرگترین تشکیلات سیاسی نظامی با گرایش مائوئیستی لقمه ای دهان گیر برای منصور حکمت به شمار می رفت و به هیمن سبب او گرایش خود را با این سازمان ادغام کرد.

 این عمل منصور حکمت یا عملی فرمالیستی و فرصت طلبانه بوده است و یا حرکتی اصولی مبتنی بر اصول مارکسیزم انقلابی. برای تشخصی این موضوع باید به سراغ روش اتحاد گرایش ها بر مبنای اصول رفت.

روش اتحاد اصولی:

 و جریان سیاسی که از نظر تشکیلاتی جدا از یکدیگر هستند، زمانی می توانند با یکدیگر متحد و یکی شوند که در اساسی ترین اصول دارای بیشترین اشتراکات باشند. مثلاً یک گرایش استالینیستی به سبب پایه های مشترک نظری با یک گرایش مائوئیستی، به سادگی شانس ادغام در یکدیگر را دارند. به همین دلیل می شد در گرایش های چریکی، ترکیبی از ایده های مائوئیستی و استالینیستی را به طور توأمان دید. منصور حکمت اگر در مقطع پیوستنش به سازمان کومله خود دارای گرایش مائوئیستی نبود، یا مطلقاً نمی توانست در چارچوب یک اتحاد اصولی و توافق بر سر اصول با آن متحد شود که در این صورت دست به عمل غیر مارکسیستی و در واقع فرقه ای زده است؛ و یا باید از یک حقۀ سیاسی با مفهوم بورژواییِ آن استفاده کرده و علی­رغم اختلاف خود در مبانی پایه ای، وارد یک جریان با مبانی نظری مائوئیستی شده باشد. ما با خوشبینی و با حُسن نیت کامل فرض را بر اتخاذ روش اصولی و سیاسی و به دور از هرگونه حقه بازی های دیپلماتیک بورژوایی در پیوستن منصور حکمت و جریان تحت رهبری او (اتحاد مبارزان کمونیست) به کومله، قرار می دهیم، و نه قصدی و نه چارۀ دیگری به جز این داریم.

اما مشکل درست در همین جا است که در این صورت باید بپذیریم اتحادی بر مبنای توافق اصولی و برنامه ای با بزرگترین سازمان سیاسی با گرایش مائوئیستی، مستلزم پیروی هر دو سوی این اتحاد از همان اصول و مبانی مشترک است، در غیر این صورت نادیده گرفتن فرض بالا، برخلاف میل ما، به تلخی به ما تحمیل خواهد شد. حال اگر شجاعانه بپذیریم که مخرج مشترک بین گرایش های متحد شده همان پایه های نظری مائوئیستی است، نقد به مائوئیسم به عنوان گرایشی خارج از مدار کمونیسیتی را موقتاً کنار می گذاریم، اما نمی توانیم توضیحات منصور حکمت و خود حمید تقوایی را- حتی در همین ویدیوئی که در ذیل آن این مطالب نوشته می شود- مبنی بر سنتی بودن این چپ، یعنی گرایش مائوئیستی را کنار بگذاریم. در نتیجه باید بپذیریم که افتخار گرد آمدن بزرگترین مجموعۀ چپ در دهۀ شصت به گرد منصور حکمت (و نمی دانم حمید تقوایی این وسط از کجا پیدایش شد و این مجموعه به گرد کدام «نظر» ایشان جمع شد!) در گرد آمدن چپ سنتی، که لزوماً چپ غیر مارکسیستی محسوب می شود، یه دور منصور حکمت است. به عبارت دیگر، منصور حکمت توانست در دهۀ شصت به مرکز جاذبۀ چپ سنتی به مفهوم عام، و چپ غیر مارکسیتی به معنی اخص کلمه وارد شود. اما موضوع در همین جا خاتمه پیدا نمی کند، زیرا موضوع با باقی ماندن این چپ به گرد منصور حکمت و حمید تقوایی پایان نمی گیرد.

مارکسیست ها عادت دارند برای تحلیل از پدیده های پیرامون خود، آن ها را در یک فرایند و پروسۀ تکاملی مورد برسی قرار دهند و نه به صورت انتزاعی و لحظه ای از یک فرایند. با اتکا به این متد باید دوباره به سراغ بزرگترین مجموعۀ چپ دهۀ شصتِ گرد آمده به دور منصور حکمت و حمید تقوایی آمد و سراغی از سرنوشت آن ها گرفت. منصور حکمت پس از ورود به به جریان کومله و درست به دلیل برخورداری از پایه های نظری مشترک با پایه های تشکیل دهندۀ کومله توانست آن ها را به سوی خود جلب و با وعده هایی از کومله جدا کند. اما چیزی که این پایه ها را به کردستان و مبارزه در آنجا وصل کرده بود، مبارزۀ مسلحانه بود که نمی شد عمل مشابه را در «اروپای وعده داده شده» انجام داد. در نتیجه منصور حکمت ناچار بود این روش از مبارزه را نقد و به عنوان «درافزوده» به انتهای گرایش خود بیافزاید.

مبارزۀ مسلحانه که پرچم کومله و مخرج مشترک منصور حکمت با این پرچم محسوب می شد، اکنون توسط منصور حکمت مورد نقد و مورد نفی قرار گرفته بود. اگر بخواهیم ترجمۀ سیاسی برای فرصت طلبی یا در این جا «اپورتونیزم» داشته باشیم، شاید بتوانیم این را بگوییم که گرد آمدن به زیر یک پرچم برای فرود آوردن همان پرچم، اپورتونیزم یا فرصت طلبی محسوب می شود. در نتیجه می توان گفت که اولاً آن بزرگترین مجموعۀ چپ گرد آمده به دور منصور حکمت، نه به حول نظرات منسجم، بلکه به روش فرصت طلبانه و فریب صورت گرفته است. به عبارت از این هم ساده تر، منصور حکمت توانسته بود بزرگترین مجموعۀ چپ دهۀ شصت را بفریبد و به دور خود جمع کند. بماند که این فریب را فقط گرایش هایی از چپ می خورند که به تئوری مارکسیزم انقلابی به عنوان وسیلۀ مصونیت آن ها در مقابل فریب مسلح نباشند. بنابراین منصور حکمت اگر چه بزرگترین مجموعۀ چپ را به گرد خود جمع کرده بود، اما این چپی غیر مارکسیستی و دقیقاً چپ سنتی بود.

 شاید بتوان به منصور حکمت برای گردآوردن چپ سنتی به گرد خود تبریک گفت، اما نظر به این که قصد بررسی این موضوع در پروسۀ تکامل آن را داریم، در نتیجه لازم است ببینیم عاقبت آن چپ چه شد.

ما این را پذیرفتیم که بزرگترین مجموعۀ چپ به گرد منصور حکمت جمع شده بود و اگر این مبنای اعتباری برای وی محسوب شود، در این صورت باید بزرگترین ریزش چپ از گرد منصور حکمت برای ایشان بی اعتباری محسوب شود.

بزرگترین انشعابات تاریخ چپ ایران به سوی بورژوازی پس از انشعاب فدایی اکثریت، از همان حزبی صورت گرفت که منصور حکمت ساخت. هر انشعابی از این حزب از سوی منصور حکمت و لیدرهای پس از آن انشعابی به سوی «دو خرداد» و کلاً «بورژوازی» توصیف شده است و نه انشعابی به گرایش دیگری از چپ؛ حتی اگر چپ سنتی باشد.

 گر آن گرد آمدن مجموعۀ چپ افتخار و فضیلت برای منصور حکمت محسوب شود، اما متأسفانه این افتخار دوامی نیاورد و خیلی زود به از دست دادن افتخار تبدیل شد. هر مدالی بر شانۀ منصور حکمت به دلیل گردآوردن آن مجموعۀ چپ به حول خود، با ریزش دوبارۀ آن ها، از شانۀ منصور حکمت ریزش کرد.

 ازم به توضیح است که تحلیل مارکسیستی از این فرایند تنها در چگونگی روند مکانیکی رشد و افت این گرایش نیست، بلکه اصل تحلیل در این جا است که گرایش منصور حکمت نه یک گرایش مارکسیستی که گرایشی سانتریستی است و سانتریزم بر اساس تغییر شرایط و توازن قوا چرخش های ماهوی بسیار می کند و به این سبب دچار افت و خیز های بسیار می شود.

دهۀ شصت، دهۀ برخاسته از اعتلای انقلابی سال های 57 است، دهه ای که توازن قوا به نفع طبقۀ کارگر بود و بورژوازی در تلاش برای چرخش توازن قوا به نفع خویش بود. در این شرایط سانتریزم ناچار می شود به مسائل کارگری، رجوع و مطالبات آن ها را عمده کند، زیرا می داند توازن قوا به نفع آن ها است و حرف زدن از منافع آن ها به نفع رشد خود منجر خواهد شد. بخشی از چپ شکست خورده در تحلیل های سنتی خود که عمدتاً از خمینی علیه امپریالیزم دفاع کرده بودند، به خصوص گرایش های مائوئیستی و استالینیستی، برای پنهان کردن این ضعف، نه به روش مارکسیتیِ نقد و انتقاد به خود، بلکه به روش دگردیسی از این گرایش به آن گرایش، با نزدیک شدن به منصور حکمت، عمل کردند و در واقع این ضعف را به زیر فرش هُل دادند. اما رشد گرایش سانتریستی تنها تا زمانی ادامه داشت که توازن قوا در جامعه به نفع طبقۀ کارگر بود، همین که توازن قوا به زیان این طبقه چرخش کرد، تمایل سانتریستی منصور حکمت نیز وی را وادار به چرخش به نفع اقشار میانی و روی گردانی از طبقۀ کارگر کرد.

این مقطع شامل پیدایش نظریه هایی مانند «حزب و جامعه، و حزب و شخصیت ها، و حزب و قدرت سیاسی» و نظایر آن می شد که به کلی رجوع به طبقۀ کارگر را دور زد و تصمیم به عبور از فراز سر این طبقه گرفته شد. در این مقطع که منصور حکمت از حمایت طبقۀ کارگر کاملاً مایوس شده بود، عرصۀ مبارزۀ طبقاتی را رها کرد، به آراء و رأی رجوع کرد و برایش هم مهم نبود رأی چه کسانی باشد. فقط به 3 میلیون رأی نیاز داشت تا برود بر تخت قدرت بنشیند. بعد از او، این تعداد از سوی پیروان وی، از جمله حمید تقوایی، تا دویست هزار نفر هم کاهش پیدا کرد!

شرایط جدید باعث شد دیگر این حزب از مدار دفاع از منفعت کارگری خارج و به منفعت اقشاری رجوع کند که در لحظه و هیجانات آنی عکس العمل های مورد دلخواه گرایش منصور حکمت را از خود نشان می دادند. این مقطعی بود که «نظریه هایی» مانند سکس آزاد به قصد قلقلک دادن بخشی از جامعه که تحت سرکوب سیستماتیک جمهوری اسلامی، مسائل طبیعی و بدیهی خود را زیر سؤال رفته می دیدند، باعث جلب توجه ایشان شد و اگر در همان مقطع پروژهای امپریالیستی نظیر آن چه در عراق عملی شد، در ایران هم عملی می گشت ، و نهایتاً رژیم سرنگون می شد و «انتخابات آزاد» صورت می گرفت، این شانس وجود داشت که اقشاری که با انگشت گذاردن بر این گونه مسائل جذابیت هایی را دریافت کرده و توجهی مبذول داشته بودند، در پای صندوق رأی به حزب منصور حکمت رأی دهند.

از آن مقطع به این سو این فرایند مدام با همین آهنگ پیش رفته و اکنون جنبش کارگری و حمایت از آن، جای خود را به کلی به «جنبش برهنگی» که از آستین این حزب بیرون آمده و در تقویم این حزب ثبت شده، داد. هرگونه از این ابتکارات بیانگر دورتر و دو تر شدن گرایش مورد بحث از دخالت گری در جنبشی است که مدعی است بر اساس آن شکل گرفته و با نام آن، نام گذاری شده است.

 منصور حکمت که توانسته بود به زیر پرچم کومله رفته و همان پرچم را به زیر بکشد، این سنت را برای حزبش باقی گذاشت که ایشان همواره به همین ترتیب وارد حوزه های دهان پر کن شده و پس از چندی، بنا بر شرایط آن را ادامه داده یا نیمه کاره رها کرده و بدون هیچ توضیحی به سراغ پروژۀ دیگری بروند. این روند برای حزب کمونیست کارگری، چنان چه به طور کامل مستحیل نشود تا آن جا ادامه خواهد یافت که مبارزۀ طبقاتی حاد شود و دوباره توازن قوا به نفع طبقۀ کارگر چرخش کند. در این مقطع و تنها با اولین خیزش های انقلابی، گرایش و حزب منصور حکمت با شتاب فروان چنان به حاشیه رانده شده که تو گویی هرگز از اول وجود نداشته است.

رخدادهای سال 88 فقط یک سیگنال کوچک برای نشان دادن این پیام بود که همۀ ادعای حزب منصور حکمت برای رهبری جنبش های اعتراضی، با اولین خیزش مردمی چنان به حاشیه می رود که حتی قادر نباشد در مورد همان خیزش چیزی را به نیروی خود به درستی توضیح دهد. خیزش 88، نقد پراتیکی حزب و ادعای حمید تقوایی و کمونیسم کارگری بود. اگر این حزب مانند رقبای خود (کورش مدرسی) خیزش را ارتجاعی و بورژوایی توصیف می کرد، همان قدر منزوی و دچار بحران می شد که ایشان شدند؛ و اگر آن را انقلاب توصیف می کرد، ضعف خود در به دست گرفتن رهبری آن را به نمایش می گذاشت و چرخش بیشتر خود به راست و پشت سر گرایش های بورژوایی را تسهیل می کرد. حمید تقوایی این دومی را برگزید.

این راز مبارزۀ طبقاتی است که در مقاطع حساس تاریخی در کسری از ثانیه انبوهی از این گرایش های چپ سنتی-سانتریستی را برای همیشه منزوی می کند. حزب منصور حکمت با برنامۀ دنیای بهتر نه تنها نتوانست انسجامی در تودها به گرد این برنامه به وجود آورد، بلکه حتی نتوانست با وجود برنامۀ مشترک، انسجامی در حزب خود به وجود آورد.

سنت به زیر کشیدن پرچمی که به زیر آن جمع شده است، اگر روزی دامن پرچم خودش را بگیرد و مقاومتی برای به زیر کشیدن آن صورت گیرد، به این منجر می شود که برنامه آن حزب به عنوان پرچم آن همچنان بالا بماند، اما هرگوشۀ آن در دست یک حزب و در یک گوشه و نه در یک انسجام حزبی.

اگر روزی مجموعۀ بزرگی از چپ توانسته بود گرد برنامۀ منصور حکمت جمع شود، امروز آن برنامه بر سر جایش هست، اما گرد آمدگان به حول آن هر کدام در سوی منفعت خویش قرار گرفته اند. و این از سرسختی و لجبازی خرده بورژوازی است که بخواهد همچنان وفای به عهد کند و برنامۀ پیشوای خود را دست نخورده باقی بگذارد، اما نتواند به حول آن متشکل شود. این تناقض تنها در چپ سنتی یافت می شود که یک برنامۀ مشترک نتواند یک انسجام تشکیلاتی به وجود آورد. برنامه ای که نتواند پیروان خود را به گرد خود جمع کند چگونه ممکن است یک طبقه را متحد کند! همین خصیصۀ بارز انواع طیف چپ سنتی است که کم­ترین اختلاف برنامه ای با هم نداشته و ندارند، اما هرکدام در یک سکت و تشکیلات جداگانه به گرد هم آمده اند. حزب کمونیست کارگری زمخت ترین تصویر از این وضعیت را ارائه کرده و از همین رو است که با زخیم ترین ریسمان ها هم­چنان به چپ سنتی متصل است.

حمید تقوایی می تواند این مطالب را بخواند و چنان چه دعوت مرا به میز گرد بپذیرد؛ بر اساس همین مسائل به آن ها واکنش نشان دهد و آن ها را رد کند. یکی از خصیصه های بارز چپ سنتی متواری بودن از چالش نظری است و حزب کمونیست کارگری بارها نشان داده از متواری ترین هاست. برای اثبات ادعای خود، شما را رجوع می دهم به برنامه های تلویزیونی و مطبوعاتی این گرایش. نشان دهید که حتی یک مورد دعوت به چالش نظری از گرایش های مدعی نقد این حزب و برنامه اش، در رسانه های این حزب سازمان داده شده است. یک حزب «مدرن» و انقلابی در به در به دنبال کشاندن مخالفان نظری خود به مباحثات و نقد و چالش نظری است. نشان دهید که حزب کمونیست کارگری و لیدر آن حتی یک بار چنین کرده باشند.

رادیو و تلویزیون این گرایش ها ترجیح می دهند ساعت ها برنامۀ خالی خود را با موزیک و منظره بگذرانند، اما ده دقیقه از آن را در اختیار به بحث گذاردن برنامۀ خود در حضور گرایش های مخالف خود نگذارند. اگر هنوز این علامت بارزی بر سنتی بودن یک گرایش چپ نیست، حمید تقوایی دعوت مرا به مناظره در رادیو پیام  کانادا  پذیرد تا در آن جا نشان بدهم و ثابت کنم پایه های تئوریک و بنیاد های نظری این گرایش تا چه میزان سفت و سخت در بنیادهای چپ سنتی میخکوب شده است.

علیرضا بیانی

دوازدهم فروردین 1392

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *