دربارۀ ضرورت رعایت مسائل امنیتی و اصول مخفی­کاری

از میلیتانت شماره ۵۱

آرام نوبخت

از آن جا که نخستین و به باور من مهم ترین درس سوسیالیسم، برنامه ریزی، دیسیپلین و فعالیت سازمان‌یافته و مستمر است، حساسیت رژیم برای سرکوب نیروهای چپ (به طور اعم) از بسیاری از نیروهای سیاسی-اجتماعی دیگر بیشتر بوده است (البته به طور کلی و بدون لحاظ کردن توازن قوای چپ در سطح جامعه طی دوره های خاص).

برای یک مارکسیست، فعالیت سیاسی (خواه تشکیل یک هسته و گروه صرفاً مطالعاتی باشد، و خواه مبارزۀ مسلحانه) مانند هر پدیدۀ دیگری، از یک سری عناصر و جنبه های متضاد تشکیل شده، که بُعد علنی و بُعد مخفی تنها یکی از همین جوانب است. اما اشتباه محض این جاست که این دو بعُد را، دو مقولۀ متفاوت و بعضاً در تقابل با یکدیگر درک کنیم (یا این، یا آن؛ ولاغیر!).

برای یک مارکسیست، این دو جنبه یک ارتباط ارگانیگ و کاملاً دیالکتیکی باهم دارند (یا باید برقرار کنند). این که وزن و اهمیت کدام یک از این دو جنبه بیشتر است، تماماً به شرایط مشخص بستگی دارد. یعنی با تحلیل مشخص از شرایط مشخص است که می توان تشخیص داد باید ترکه را به سمت علنی گرایی بیشتر خم کرد یا به سوی مخفی گرایی.

در حال حاضر ما در ایران با یک رژیم به‌غایت تمامیت‌خواه رو به رو هستیم که دامنۀ سرکوب آن حتی چند درویش پامنقلی و غیرسیاسی گنابادی را هم شامل می شود، چه برسد به کسانی که مارکسیسم را سلاح تغییر خود قرار داده اند (دیگر بگذریم از تجربۀ جمهوری اسلامی در سرکوب کردستان، ترکمن صحرا، اهواز و آمل و… در فردای انقلاب 57، یا کشتار زندانیان سیاسی در دهۀ 60 و به خصوص سال 67، قتل های زنجیره ای دورۀ “اصلاحات” و وقایع پس از انتخابات 88 و نظایر این ها).

رژیم ایران از ایجاد هرگونه هسته و گروهی (همان طور که بالاتر گفتم، حتی در سطح مطالعه) به شدت وحشت دارد و بیش از هرچیز دیگری برای یافتن و انهدام آن نیرو صرف می کند. در شرایط فعلی، هرگونه ضربه به بدنۀ چپ (دستگیری فعالین مارکسیست و غیره)، تبعات سنگینی می تواند به دنبال داشته باشد: تجربۀ سال های گذشته نشان می دهد که دستگیری برخی از فعالین مستعد سیاسی- و به خصوص جوان- در نتیجۀ عدم رعایت ابتدایی ترین و اساسی ترین اصول فعالیت، متأسفانه به انزوا، انفعال و نهایتاً پایان حیات سیاسی آن ها منجر شده و در یک کلام نیروهای بالقوه‌سازنده را نابوده کرده است. ضمناً بازگشتن برخی از این نیروها به فعالیت سیاسی، به آهستگی انجام می شود و زمان زیادی می برد؛ و این به آن معناست که در طول این مدت زمان امکان تأثیرگذاری از سوی آن ها بسیار ناچیز- اگر نگوییم صفر- است. همۀ این مسائل، به معنای ضربه به مبارزۀ جمعی است.

بنابه یک قاعدۀ ساده و در عین حال مهم فعالیت سیاسی، “اطلاع از هر چیز غیر ضروری، خود غیر ضروریست”. تأکید بر روی رعایت مسائل امنیتی (مانند حفظ اطلاعات شخصی و پنهان نگاه داشتن هویت حقیقی)، نه فقط برای حفظ امنیت مبارزین سیاسی و ضربه پذیری آن ها، بلکه برای کاهش مسئولیت افرادی نیز هست که در تماس با آن ها قرار دارند. داشتن هرگونه اطلاعات اضافی و غیرلازم از دیگران، نه فقط مسئولیت افراد را برای حفظ این اطلاعات و جلوگیری از افشای آن افزایش می دهد، بلکه فشار وارد بر آن ها را هم در شرایط بازداشت احتمالی تشدید می کند. به همین جهت، تأکید من بر روی رعایت مسائل امنیتی، ناظر به این هر دو جنبه است.

اما با این حال در طول چند سال گذشته، خلاف رویکرد بالا از سوی جریاناتی، عامدانه یا غیرعامدانه، تبلیغ می شود؛ تبلیغاتی که بیشتر یادگار دوران اصلاحات است (در ادامه مختصراً به آن خواهم پرداخت). عجیب ترین نمونه، تلاش عجیب برای اثبات این “حقیقت” است که استفاده از “نام مستعار” و علنی نکردن تمام اطلاعات شخصی بر روی “شبکه های اجتماعی” نظیر فیس بوک، یک معنا دارد و آن هم نبود جسارت سیاسی (در یک کلام، بزدلی) است. صادقانه بگویم که من در چنین رویکردی، نه شهامت سیاسی، که بیشتر ماجراجویی (آوانتوریسم) با کمی چاشنی حماقت، ساده لوحی و توهم به ظرفیت های موجود رژیم برای فعالیت سیاسی می بینم. در پاسخ به چنین رویکردی باید گفت که لابد با این حساب تروتسکی به خاطر استفاده از بیش از 120 نام مستعار و تخلص* در طول حیات خود، لیاقت آن را ندارد تا به عنوان یکی از رهبران انقلاب اکتبر معرفی شود! و احتمالاً حساب “لنین” (در اصل “اولیانوف”) هم به همین طریق مشخص می شود!

در این جا بازمی گردم به همان مسألۀ علنی کاری، به مفهوم خاص و نادرست آن، به عنوان یکی از میراث دوران اصلاحات، که مختصراً در بالا مورد اشاره قرار گفت.

حقیقت اینست که تعداد زیادی از فعالین و دانشجویان چپ فعلی، در ابتدا یا از هواداران و حامیان اصلاح‌ طلبان بوده‌ و یا فعالیت سیاسی خود را در آن دوره آغاز کرده ‌اند؛ اما در نهایت با سرخوردگی از کلیت جریان رفرمیستی، به سمت گرایشات اپوزیسیون چپ متمایل شدند (به علاوه، به نظر من احتمال آن زیاد است که درست همین روند برای کسانی تکرار بشود که آغاز فعالیت هایشان به دورۀ انتخابات 88 و پس از آن بازمی گردد و با سرخوردگی از رهبری “اصلاح طلبان” به طرف آلترناتیوهای رادیکال کشیده شده اند، ولی فاقد تجربۀ سیاسی عملی هستند). گروه اولی که گفتم، گرچه در سطح تئوری از جریان اصلاحات (اعم از درون مرزی یا برون مرزی) و عقاید سوسیال دموکراتیک گسست کرده، اما هنوز در فاز عملی، در همان دوره سیر می ‌کند و در نتیجه، شیوۀ فعالیت علنی خاص آن دوره را همچنان ادامه می دهد و ترویج می کند. به بیان بهتر، بین “نوع فعالیت” آن ها و شرایط عینی موجود به عنوان “ظرف فعالیت”، یک ناهمخوانی بزرگ به وجود آمده که با اصرار بسیار در مقام انکار یا توجیه آن برمی آیند. و جالبست که این توجیهات در شرایطی صورت می گیرد که بسیاری از کسانی که در همین گروه اول جای دارند، یا درحال حاضر به دلیل کنترل از سوی مقامات و صدور انوع احکام حبس های تعلیقی و تعزیری به کل منفعل شده اند، و یا دست آخر به عنوان پناهنده به یکی از کشورهای اروپایی رفته اند.

البته نگرانی من بابت این گروه نخست نیست؛ چرا که راه آن ها یک بار، با هزینه های فراوان، به بوتۀ آزمون گذاشته شده و نتایج آن هم برای همه- البته هر کسی که مغرضانه با گذشته برخورد نکند- عریان و مشخص است. به علاوه، هرچند طی سال های گذشته شاهد عقبگردی جزئی در رویکرد گروه مذکور نسبت به جنبۀ علنی فعالیت بوده ایم، ولی با این وجود ماهیت آن دستخوش تغییر کیفی و عمیقی نشده است (و امیدی هم به این “تغییر” نمی رود).

نگرانی عمدۀ من بابت نسل (های) جدیدی است که دیر یا زود در کنار ما قرار خواهند گرفت، و تجربۀ اشتباهات گذشته می تواند برای آن ها مرگبار باشد. به همین خاطر تأکید دارم که ما باید ضمن رعایت ابتدایی ترین اصول امنیتی و پرنسیپ های خودمان، به عنوان مارکسیست های انقلابی، همین اصول را به سایر کسانی که به ما هم خواهند پیوست، منتقل کنیم و در واقع از همان ابتدا، و همراه با آن ها، در یک بستر سالم رشد کنیم و آموزش ببینیم.

* www.trotskyana.net/Leon_Trotsky/Pseudonyms/trotsky_pseudonyms.html

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *