جهانی شدن سرمایه و شرایط عینی برای انقلاب سوسیالیستی

از میلیتانت شماره ۵۲

آرام نوبخت

مارکس در دیباچه اثر خود با عنوان “ادای سهمی بر نقد اقتصاد سیاسی” (1859) می نویسد (1):

“انسان ها طی تولید اجتماعیِ هستی خود، ناگزیر قدم به مناسبات معینی می گذارند که مستقل از اراده آن ها قرار دارد؛ یعنی مناسبات تولیدی، که متناسب با مرحله معینی از توسعه نیروهای مولدۀ مادی آنان است. این مناسبات تولیدی، در کلیت خود، ساختار اقتصادی جامعه، یعنی بنیانی واقعی را می سازد که بر پایه آن روبنای حقوقی و سیاسی ]جامعه[ شکل می گیرد، و اشکال مختلف آگاهی اجتماعی به آن مرتبط می شود ]…[ نیروهای مولدۀ مادی جامعه در مرحله معینی از رشد ]خود[، در تضاد با مناسبات تولیدی موجود، یا با مناسبات مالکیتی که تاکنون در چارچوب آن عمل کرده اند ]…[ قرار می گیرند، این مناسبات که از بطن اشکال توسعه رشد نیروهای مولده بیرون می آیند، به دست و پای آن ها زنجیر می زنند. در این مقطع، دوره انقلاب اجتماعی فرا می رسد. تغییرات حاصله در پایه های اقتصادی، دیر یا زود منتهی به دگرگونی کل روبنا می گردد.

]…[ هیچ نظم اجتماعی تا پیش از آن که کلیه نیروهای مولده مورد نیازش رشد یافته باشند، مضمحل نمی شود، و مناسبات تولیدی برتر نوین هیچ گاه پیش از آن که شرایط مادی وجود آن در چارچوب جامعه قدیم به حد بلوغ نرسیده باشد، جانشین مناسبات تولیدی قدیمی نمی گردد.” (تأکید از من است).

این همان نقل قول بسیار مشهور از مارکس است که می توان گفت به اندازه همین شهرت، و چه بسا بیش تر، مورد سوء برداشت های نظری و درنتیجه اشتباهات عملی گسترده ای قرار گرفته است. در واقع بسیاری از “ملانقطی” های زمانه ما، بنا به عادت همیشگی، یک نقل قول را از سیر تفکر مارکس و پیوند آن با سایر متون او جدا می کنند، تا سپس با آسودگی خاطر انواع احکام و تئوری های خود را زیر نام نظریات مارکسیستی به دیگران حقنه کنند. بنابراین با برداشت جبری از این تحلیل صحیح مارکس، چنین نتیجه گیری می کنند که: یک جامعه عقب مانده، یعنی جامعه ای که در آن نیروهای مولده و بنابراین مناسبات تولیدی به اندازه کافی رشد نیافته است، جبراً باید با طی کردن مرحله نظام سرمایه داری، ابتدا این نیروهای مولده را تا حد بلوغ گسترش دهد تا نهایتاً سطح توسعه آن با روابط تولیدی موجود و کهن در تضاد بیفتند، آن گاه انقلاب اجتماعی (در این جا انقلاب سوسیالیستی) مطرح خواهد بود- درست به همین دلیل است که مدافعین چنین طرحی، به طور مداوم نقش مشاور را برای بورژوازی ایفا می کند و سعی دارند تا با کسب یک سری از امتیازات به “نفع” پرولتاریا، مانع انقلاب “زودرس” و “پیش از موعد” آن ها شوند (2).

نخستین اشتباه یکی چنین رویکردی، همان طور که ارنست مندل در نوشته ای اشاره می کند، آنست که به جای برداشت دیالکتیکی از رابطه میان نیروهای مولده و مناسبات تولیدی، یک برداشت مکانیکی صورت می گیرد. سرمایه داری، نسبت به دوره مارکس، به یک سیستم تماما غالب جهانی مبدل شده است و این تضاد میان رشد نیروهای مولده و مناسبات تولیدی سرمایه داری در سطحی جهانی قابل مشاهده است. بنابراین در هر نقطه از جهان، ولو عقب مانده ترین کشورها به لحاظ اقتصاد، فرهنگ و سیاست، امکان و ظرفیت بروز یک انقلاب اجتماعی با خواسته های مشخصا سوسیالیستی وجود دارد. اما “امکان” انقلاب با “پیروزی” انقلاب سوسیالیستی (یعنی موفقیت در طی دوره گذار و برقراری ساختمان سوسیالیسم) متفاوت است؛ این مورد دوم، مسلما به سطح بالای آگاهی، مشارکت، پیشرفت نیروهای مولده مادی جامعه و غیره نیاز دارد و به همین جهت است که باید از سوی پرولتاریای سایر کشورهای جهان، به ویژه کشورهای پیشرفته سرمایه داری، حمایت شود.

به هر حال آن پیش شرط عینی برای وقوع انقلاب سوسیالیستی که مارکس می گوید، در مقیاسی جهانی وجود دارد. به علاوه، امروز سرمایه داری با بحرانی شدیداً عمیق- در همه عرصه ها، از اقتصاد، سیاست و فرهنگ گرفته تا فلسفه و اخلاق- رو به رو است و به قول رفیق بیانی، تمام ظرفیت های خلاقه خود را در ابعاد جهانی و در وجه تاریخی پر کرده است ( نه لزوما در یک کشور). به همین دلایل، لزوم طی کردن راه سرمایه داری به منظور رشد نیروهای مولده و رسیدن به بلوغ جامعه و خلاصه آمادگی برای انقلاب سوسیالیستی، بیشتر به یک شوخی بی معنا و خطرناک می ماند یا یک حرف جدی و قابل تامل.

دومین اشتباهی که از گفته مارکس در بالا صورت می گیرد، جدا کردن این نقل قول از چارچوب تاریخی، سیاسی و اجتماعی، و همچنین پیوند آن با سایر نظریات مارکس است. مارکس قریب به 10 سال پیش از مقدمه فوق، در خطابیه به اتحادیه های کمونیست ها (لندن، 1850) چنین می گوید (3):

“منافع و وظیفه ما ایجاب می کند که انقلاب را تا زمانی که تمامی طبقات کم­وبیش متملک از دایره قدرت خارج نگردیده و قدرت دولتی هنوز به تسخیر پرولتاریا درنیامده است، تا زمانی که همکاری میان پرولتاریا- نه در یک کشور، بلکه در تمامی کشورهای اصلی جهان- چنان رشد یافته باشد که رقابت میان آن ها پایان پذیرد؛ تا زمانی که دست­کم کلیه نیروهای مولده اصلی در دست کارگران متمرکز نگردیده است، بی وقفه و پیگیرانه ادامه دهیم. مساله برای ما، صرفا تغییر شکل مالکیت خصوصی، تخفیف تضادهای طبقاتی و التیام جامعه کنونی نیست، بلکه ازبین بردن مالکیت خصوصی، محو طبقات و بنیان گذاری یک جامعه نوین است” (تاکید از من است)

بنابراین همان طور که ملاحظه می شود خطابیه مارکس به اتحادیه کمونیست ها (1850)، در کنار آثار دیگری مانند مانیفست کمونیست (1848) و مانند آن، به خوبی در تقابل با تئوری موسوم به “انقلاب دو مرحله ای” قرار دارد، و در عوض یک انقلاب پیگیر، مداوم، و جهانی را به عنوان بدیل ارائه می کند.

(1) marxists.org/archive/marx/works/1859/critique-pol-economy/preface.htm

(2) خصوصیت این دسته از افراد را همین یک جمله از شعر اخوان ثالث به خوبی نشان می دهد: “یعنی هفت خطِ هردوسوچاپِ منافق خوی، که هم از آخور خورد، هم توبره؛ هم دیگ، هم کاسه”

(3) http://militaant.cloudaccess.net/2011-06-13-14-54-34/246-2011-11-01-12-02-56.html

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *