مسئله ملی و امپریالیسم: در حاشیه رفراندم استقلال کردستان عراق

متن سخنرانی مازیار رازی در برنامه تلویزیونی صدای کارگر سوسیالیست

با درود فراوان،

برنامه این هفته در مورد  مسئله ملی در حاشیه تحولات اخیر در کردستان عراق و طرح رفراندم استقلال،  ضروری است موضع مارکسیست های انقلابی در ابعاد تاریخی آن روشن گردد.

پیش از اینکه در مورد مواضع مارکسیستی در قبال این وضعیت سخن گویم، دو نکته  مهم را در تحلیل های مان باید در نظر بگیریم،  وگرنه تحلیل های مشخصی را نمی توانیم ارائه دهیم. نکته نخست، اینست که مسببین اصلی مساله ملی  چیست؟ و  ریشه های ستم ملی  کدام است؟

بدون  بررسی ریشه های تاریخی مساله ملی، و همچنین بدون  ارزیابی در مورد مسببین اصلی ستم ملی،  طبعا به نتایج صحیح در مورد  این مساله نخواهیم رسید.

نکته دومی که باید در تحلیل های مان در نظر بگیریم اینست که هر حرکت توده ای چه جنبش های رهایی بخش  چه حرکت های توده ی وسیع زحمتکشان، محققا دارای یک رهبری  است. در برخی از موارد تاریخی این رهبری منطبق به خود جنبش ها یعنی از دل جنبشها بیرون آمده و منافع دراز مدت جنبش ها  را در نظر دارد ، و در برخی دیگر از موارد الزاما چنین نیست. به سخن دیگر رهبری  یک جنبش برنامه خودش را دنبال کرده،  اما از جنبش به منظور رسیدن به اهداف خود استفاده می کند.

این دو نکته را باید در تحلیل های مان همواره در نظر داشته باشیم وگرنه دچار خطا شده و در انحرافات فرصت طلبانه و یا عموما گیج سری  در خواهیم غلطید، که در میان بسیاری از نیروهای موجود در قبال وضعیت کنونی، مشاهده  می شود.

مسببین اصلی ستم ملی

اگر از نکته نخست آغاز کنیم ،‌می بینیم که ریشه ستم ملی در کشورهای به اصطلاح «جهان سوم » و یا توسعه نیافته،خود نظام امپریالیستی بوده است. به سخن دیگر،  در این کشورها، بدون دخالت امپریالیسم ستم ملی اصولا به این شکلی که امروزه  در این کشورها  می بینیم، بوجود نمی آمد.

علت   اصلی این موضوع اینست که امپریالیسم بر اساس نیازهای مقطعی و تاریخی خودش و حل بحرانهای خود در کشورهای متروپل متوسل به دخالت گری در سایر نقاط جهان و کشورها شده، و  این کشورها را مورد استثمار  قرار می دهد. به سخن دیگر، برای رفع بحرانهای خود  متوسل به تغییراتی در کشورهای حاشیه ای می شود. امپریالیسم (سرمایه داری جهانی) مراحل مختلفی به منظور غلبه بر بحران خود سیر می کند (توضیح تمام مراحل تکامل سرمایه داری جهانی از حوصله این بحث خارج است). در این بحث، اکتفا می کنیم به دوره کلاسیک امپریالیسم و پس از آن (یعنی از جنگ اول جهانی تا جنگ دوم جهانی، و از جنگ جهانی دوم به بعد). در  دوره  اول، امپریالیسم در کشورهای امپریالیستی و متروپل دارای یک شکل ویژه ی از اقتصاد بود. پس از غارتهای گسترده ی که در سراسر جهان انجام یافته بود (قرن ۱۵-۱۷)، منجر به  تسریع انباشت اولیه  در جوامع متروپل و تخریب انباشت اولیه در کشورهای حاشیه ای شد.  این پدیده منجر به   انقلاب صنعتی اول (کشف ماشین بخار)  و انقلاب صعنتی دوم (کشف نیروی برق) شد.

دوره کلاسیک امپریالیسم

پس از این دوره امپریالیسم وارد دوره کلاسیک  خود شد (دوره انحصارات و کارتل ها). هر چه تمرکز سرمایه  در جوامع متروپل بیشتر شد، میان سرمایه داری ها رقابتها  بیشتر و بیشتر شد. تا جایی که سرمایه دارهای بزرگ قیمت ها را «فیکس» می کردند تا رقبای خود را از میدان بدر کنند. تمرکز سرمایه در دست انحصارات بزرگ منجر به اشباع سرمایه شد.  یعنی سرمایه ها ی که به شکل بسیار گسترده ی رشد کرده،  در دست تعدادی اندکی از کارتل ها  و انحصارات بزرگ متمرکز می شود.  این سرمایه ها واضح است که در جایی بکار برده می شدند.در این ارتباط بود که برای حل اشباع سرمایه در کشورهای متروپل،  سرمایه ها به کشورهای عقب افتاده از لحاظ اقتصادی ارسال شده که از آن طریق سرمایه ها بکار گرفته شوند. در مقابل مواد خام از این کشورها به کشورهای متروپل منتقل می شوند. مواد خام، در ارتباط با ایران، استخراج نفت بود  (و پیش از آن هم در عربستان سعودی). برای اجرا کردن موفق این اقدامات، امپریالیسم نیاز به کنترل کامل بازارها ی این کشورها داشت. در نتیجه ، از طریق ایجاد بازارهای دورنی و تاسیس بانک های وابسته به امپریالیسم و ایجاد دولت ها و هیئت حاکم وابسته، اهداف خود را به فرجام رساند.

ما در این جا با پدیده بورژوازی «کمپرادور» و «بورژوازی ملی» در کشورهای حاشیه  روبرو شدیم.  بورژوازی کمپرادور که کاملا وابسته و در خدمت امپریالیسم عمل می کند و منافع امپریالیسم در آنجا تحت کنترل قرار می دهد.  اما در عین حال بورژوازی بومی «ضد امپریالیستی» هم که به شکل نوپا در حال ظهور بود.

بورژوازی بومی(ملی) در مخالفت با امپریالیسم و سیاست های امپریالیستی قرار گرفت.  به این علت در این دوره، تضادی در این جوامع مشاهده می شد. تضاد میان  بورژوازی ملی از یک طرف در مقابل بورژوازی کمپرادور و امپریالیسم. این تضاد را امپریالیسم با از میان برداشتن و کنار راندن بورژوازی «ملی» می بایست حل کند. در این دوران هست که  در این کشورها   ما شاهد جنگ و رودرویی  به بین بورژوازی کمپرادور و ملی هستیم.  جنبشهای آزادی بخش ملی در برخی از کشورهای به رهبری بورژوازی ملی ظهور پیدا می کند.  در کنار این تحولات ما شاهد تشدید هر چه بیشتر مسئله ملی در منطقه بودیم و انهم پس از فروپاشی امپراطوری عثمانی دولت ها ی انگلستان و فرانسه تصمیم به دخالت گری در منطقه  میگیرند و در یک معاهده ننگینی بنام «سایکس – پیکو» در سال ۱۹۱۶، این دو دولت ،منطقه را با یک خط کش و ترسیم خطی مستقیم صرف نظر از چگونگی وضعیت ملیت ها در آن مناطق، بین خود تقسیم می کنند. و به افتراق و تجزیه دامن می زنند.  بسیاری از کوردنشین ها را آواره  و بین اینها افتراق ایجاد کرده  و  به این ترتیب در حدود ۳۰ میلیون از کوردها در چهار کشور مشخص  ایران ،ترکیه ،سوریه و عراق تقسیم می شوند .

بنابراین مسئله ملی در واقع از طریق دخالت مستقیم امپریالیسم در سطح منطقه بوجود می آید و تشدید می شود. همزمان با این دو موضوع مسئله دیگری پیش می آید وآنهم انقلاب پیروز مند اکتبر ۱۹۱۷است. یک سال پس از معاهده  ننگین «سایکس – پیکو»،‌نخستین انقلاب سوسیالیستی در جهان تحت رهبری حزب بلشویک (لنین و تروتسکی) در منطقه به وقوع می پیوندد.  این انقلاب  تاثیرات بسیاری در روحیه امپریالیسم  گذاشت.   هراس  امپریالیسم از گسترش انقلاب به کشورهای مجاور و  از دست دادن موقعیت خود در منطقه منجر به این شد که ۱۴ کشور امپریالیستی تهاجم نظامی به شوروی را سازمان دادند.

یکی از راهها ی جلو گیری از این انقلاب  اکتبر در روسیه،‌ایجاد دولت های مرکزی قوی در منطقه  بود. برای تحقق این امر «رهبران» وابسته و بی رحم و سرکوبگری باید پیدا می کردند که  دولت های وابسته به امپریالیسم را تشکیل دهند. با این هدف،  در کشورهای نظیر ایران رضا خان، در ترکیه اتاتورک، در عربستان سعودی خانواده سعودی و هم چنین در عراق خانواده هاشمی را پیدا کردند. اینها کسانی هستند که در واقع وابستگی به درجات مختلف به امپریالیسم داشتند و افرادی کاملا خشن و مستبد و همچنین  سرکوبگر بودند.

در ایران ،‌این سیاست امپریالیستی، بر محور احساسات ناسیونالیستی و طرح «ملت فارس»، و تشکیل یک دولت مرکزی قوی همراه با آغاز به سرکوب ملت های مختلفی، خود را به نمایش گذاشت. ایدئولوژی حاکم به دور  فرهنگ و زبان فارس بر علیه سایر ملت ها علم شد. در این دوره ما برای نخستین بار شاهد پدیده «ستم ملی» شدیم. ستمی که به منظور ایجاد افتراق  بین ملت های متشکل در ایران و تشکیل دولت قوی مرکزی توسط امپریالیسم تحقق یافت. از طریق گسترش سرکوبها و مشخص  کردن مرزها،  و هم چنین زیر سوال بردن هویت ملی ملت ها مختلف طراحی شده بود. عواقب این سیاست ها افتراق آمیز و مخرب  امپریالیستی، در سرکوب و  خصومت ورزی علیه کوردها طی ۱۰۰ سال گذشته ، ادامه یافته است.

در این ارتباط، در پیش، مارکسیستها مواضع مشخصی اتخاذ کرده اند.  بخصوص در کمینترن   (بین الملل سوم) و از طرف خود لنین یک سلسله مواضع اعلام شد که اینها را لنین در اسناد کنگره دوم کمنترن ۱۹۲۰ تحت عنوان تزهای مسئله ملی و استعماری معرفی کرد.

اما این مواضع، مواضعی نبود که در انزوا برای اولین بار مطرح شده باشد، این مواضعی بود که  خود کارل مارکس در پیش اتخاذ کرده بود. یکی از موارد خیلی مهم ارتباط بریتانیا با ایرلند بود که در ۱۸۰۰ ایرلند در اشغال انگلستان قرار گرفت ، و کارل مارکس در اوایل تصور می کرد که طبقه کارگر پس از اینکه خود را در انگلستان  رها کند، قادر است  به مسئله ملی در ایرلند بپردازد. پس از یک دوره مطالعات و تحقیقاتی،  مارکس به نتیجه عکس  موضع پیش رسید.  او در ۱۸۷۵  اعلام کرد که ارزیابی پیشینش درست نبوده عکس آن موضع اخیرش هست. به این ترتیب که طبقه کارگر انگلستان باید سرنوشت خود را از طریق اعطای استقلال به مردم و زحمتکشان ایرلند بدست آورد. در واقع،‌استقلال و جدایی ایرلند است که نهایتا منجر به رهایی خود طبقه کارگر انگلستان می شود. اما، به شرطی که طبقه کارگر انگلستان با لبیرال بورژوازی که آنزمان در حکومت بود تسویه حساب کند .این موضعی بود که سالها بعد،  لنین اتخاذ کرد، بدین ترتیب که وضعیت روسیه در ارتباط با مسئله ملی در کشورهای که  از اقمار و از بخشی از امپراطوری تزار بودند، گره خورده است . از اینرو دولت کارگری شوروی، بلافاصله پس از به قدرت رسیدن،  معاهدات زمان تزار  بافنلاند و لهستان  را ملغا اعلام کرده و راه را برای استقلال این دو کشور فراهم آوردند. از جمله در مورد ایران  نیز سیاست کمینترن تحت رهبری لنین و تروتسکی چنین بود و معاهده ننگین بین دول روسیه تزاری و بریتانیا را لغو کردند.

کمینترن بر این اعتقاد بود که   ملتی خود  تنها زمانی می تواند  رها شود که ستمی بر ملت دیگری وارد  نکند . این موضع بر اساس ایجاد وحدت بین این ملت ها ارائه داده شد . به سخن دیگر،‌ برای گسترش انقلاب در سطح جهانی و همچنین اتحاد هر چه بیشتر ملت ها، گرایشهای مارکسیستی باید خواهان حق تعیین سرنوشت برای ملتی که تحت ستم قرار گرفته حتی تا سرحد جدایی باشند. امروز هم چنین موضعی در مورد ملت های غیر فارس در ایران صدق می کند. جالب اینست که سوسیال دمکرات ها و لیبرال ها با اتخاذ این موضع مارکسیست ها را متهم به تجزیه طلبی می کنند! این اتهامات کاملا بی اساس است. موضع مارکسیست ها در واقع انسجام درونی یک جامعه را بدین ترتیب حفظ می کند و برخورد جریانات بورژوایی است که تضادهای درونی را دامن زده و جامعه را به اختشاش می کشانند. برای نمونه معاهده «ساکس –پیکو» نشان داد چگونه امپریالیست ها در منطقه افتراق ایجاد کرده  و چگونه به جدایی  دامن زدند که تا به امروز عواقب مخرب آن دیده می شود.

اما،  طرح  تعیین حق سرنوشت از نقطه نظر لنین سه گانه بود . در تزهای که به تصویب کمینترن در سال ۱۹۲۰ رسید این نکته محوری تاکید شد که پس از انقلاب سوسیالیستی در یک کشور  سایر ملت های مختلف باید به رسمیت شناخته شوند.  این امر اتحاد میان تمامی ملت ها برای مقابله با تهاجم امپریالیسم را تقویت خواهد کرد.

در مورد روسیه ما شاهد تهاجم نظامی ۱۴  دولت امپریالیستی به رهبری وینستون چرچیل (که انزمان وزیر دفاع کابینه لبیرال ها بود) بوده ایم. امپریالیست ها اقدامات مؤثری از نقطه نظر خودشان برای شکستن انقلاب اکتبر کردند حتی در حد استفاده از مواد شیمیایی. چرچیل دستور داد که در شمال روسیه از این مواد استفاده کنند و هزاران نفر را آنجا کشتند در ضمنا پیش از آنهم همین اقای چرچیل از مواد شیمیایی برای شکستن مقاومت کوردهای شمال عراق استفاده کرده و بسیاری از آنها را کشت . در نتیجه، یکی از بحث های کمینترن این بود که در مقابل تهاجمات نظامی  ما نیاز به وحدت داریم. تضمین وحدت تمام ملت ها  در یک جامعه، به رسمت شمردن  دمکراسی برای تمام ملت هاست. به این مفهوم که  اگر ملتی خواهان استقلال باشد و خواهان تعیین سرنوشت خود از طریق تاسیس مجلس مستقل باشد،  حتی چنانچه خواهان  دولت  و کشور مستقل خود باشد ما  مارکسیست ها باید همراهی کنیم و به آن رسمیت بخشیم .همانند  حق طلاق ،ما توصیه نمی کنیم که همه ملت ها از هم جدا شوند .  اگر یک زن از شوهرش بخواهد جدا شود ، این حق دمکراتیک  این زن باید به رسمیت شناخته شود.

نکته دوم این هست که  در شرایطی که انقلاب سوسیالیستی انجام می شود (که در روسیه چنین وضعیتی حاکم بود) از لحاظ اقتصادی هم تمام ملت ها باید متکی به هم دیگر باشند. باید  یک  فدراسیون از تمام ملت ها بوجود بیاید که  که از نقطه نظر اقتصادی همکاری و هم دلی با هم داشته باشند.  و وحدت اقتصادی را حفظ کنند . افتراق و سرکوب  کردن یک دیگر باید کاملا موقوف شود. روش سرکوب و ارعاب ملت ها توسط دولت مرکزی همواره روش دولت های وابسته به امپریالیسم بورژوایی بوده است. برای نمونه هم در زمان شاه  و هم در دوره رژیم کنونی  پاسخ به مسئله ملی از طریق سرکوب  زحمتکشان کورد بود ه است.

نکته سوم هم که در این تزها اشاره شده اینست که همانند سرمایه داری که جهانی شده و اتحاد جهانی ایجاد کرده ،کشورهای سوسیالیستی و یا انقلابهای سوسیالیستی باید جهانی باشند. در واقع ما باید یک مدار وسیعی  از توده ها ی وسیع را برای انقلاب سوسیالیستی جهانی بسیج کنیم . این اتحاد بین المللی لازمه اش رعایت دمکراسی و رعایت به رسمیت شمردن ملت ها برای تعیین سرنوشت خود هست . در این راستا بود که  تز حق سرنوشت تا سر حد جدایی مطرح شد .به هیچ وجه هدف آن افتراق ،تجزیه و انشقاق نبود، درست برعکس اتحاد و گسترش اتحاد و حفظ وضعیت موجود  بود که هدف آن به شمار می آمد.

نکته دیگری که از نقطه نظر ما مارکسیست ها بسیار مهم است، اینست که در دوران پس از انقلاب سوسیالیستی ما وارد یک دوران انتقال می شویم ،دوران انتقال از سرمایه داری به سوسیالیسم. و تنها راه تضمین این انتقال به رسمیت شناختن دمکراسی درونی  است. به سخن دیگر،  در جامعه آتی آزادی از تمام لحاظ باید وجود داشته باشد .با سر نیزه و شمشیر یا تنفگ نمی شود جامعه را از سرمایه داری به سوسیالیسم رهبری کرد. باید ملت های مختلف داوطلبانه همه با هم در امر ساختن سوسیالیسم همیاری داشته باشند.  برای  اجرای این امر، باید از حقوق خود استفاده کنند. دولت مرکزی نیز موظف است که این حقوق را رعایت کند.

دوره سرمایه داری پسین و رهبری سازشکار ملی

نکته دیگر در مورد تحولات در کشورهای متروپل  و کشورهای امپریالیستی این بود که پس از جنگ جهانی دوم به دلیل انقلاب دائمی صنعتی و رشد تکنولوژی و غیره سیاست های امپریالیستی هم در کشورهای جانبی و حاشیه ای تغییر کرد . از این نقطه نظر که برای حل مسائل شان که ناشی از بحران اشباع وسایل تولید بود ناچار شدند که این کشورها ی حاشیه ای را سرمایه داری کنند . در مورد ایران، این تحولات مترادف می شود با انقلاب سفید شاهنشاهی و اصلاحات ارضی و غیره که امپریالیسم شرایط را برای سرمایه داری ساختن این کشورها، آماده کرد. به این علت که  کالاهای بنجل که روی دستشان مانده بود به این کشورهای حاشیه ای صادر کنند . بنابرین دولت ها یی نیز ایجاد کرد (از جمله  دولت رضا شاه که اشاره شد ) از بالا  به این جوامع تحمیل شد .

دوران بعد از جنگ جهانی دوم دیگر مانند دوران سابق  امپریالسیم نیازی بر کنترل مستقیم بازار داخلی  نداشت. از اینرو،  ما شاهد تحولات دیگری در جامعه می شویم . در این دوره اخیر «تجزیه و حکومت» از تاکتیک ها اخیر امپریالیسم برای حفط سلطه خود است.  مانند اقدامات تجزیه طلبانه ی که در عراق انجام داده است. پس از فروپاشی رژیم صدام یک بخش عمده ی از عراق  که کنترل آن  از دست امپریالیسم خارج شده ،بنابراین با نقشه و برنامه با استفاده از «مسئله ملی» رهبران این حرکت ها ملی را متکی به خود کرد. با اعطای امتیازاتی به  این رهبران ( از جمله  بارزانی ) آنها را در خدمت منافع امپریالیسم قرار داد.

موضوع رفراندومی که قرار است به زودی صورت  گیرد،  نشان می دهد که این طرح از پایین نیست و یک طرحی متکی به جنبش رهایی بخش مردم کردستان علیه سرمایه داری برای استقلال ملی نیست. این یک طرحی ست از بالا که توسط امپریالیسم و از طریق نمایندگانی که انتخاب کرده برای تجزیه کردن عراق و تحت کنترل قرار دادن یک بخشی از عراق در دست خود ایجاد شده  است. گرایش چپ گرا در کردستان  نباید فریب این سیاست های امپریالیستی را خورده و از آن حمایت کنند. زحمتکشان و کارگران کردستان با وجود اینکه تحت یک رهبری دارند فعالیت می کنند، نباید از سیاستی که متکی به نیازهای امپریالیسم هست، پیروی کنند . حل مسئله استقلال ملی مردم کردستان تنها از طریق گسست از امپریالیسم و سرمایه داری صورت می گیرد ، هیچ توهمی در این مورد نباید داشت.  برخی استدلال می کنند که گویا بهتر است «ما یک امتیازاتی از امپریالیسم بگیریم و مستقل شویم و بعد بتدریج وضعیت بهتر می شود».  چنین نخواهد شد! در ده سال گذشته حکومت بارزانی نشان داده که در میان کوردها کوچکترین اقدام مؤثر پایه ای که باید انجام می گرفت ،انجام نداده ست.

هنوز  تعداد بیشماری نفر در اقلیم کردستان بیکارند، مسئله مسکن حل نشده، مسئله ارضی حل نشده و حتی مسئله ملی حل نشده چون وابستگی به امپریالیسم اجازه اقدامات مؤثر و بنیادی را نخواهد داد. تکالیف بورژوا دمکراتیک و تکالیف  به اصطلاح ابتدایی جامعه تنها از طریق گسست از رهبری بورژوازی و امپریالیسم هست که می تواند صورت بگیرد .بنابراین، در این رفراندوم و اضح ست که غرض واقعی توده های زحتمکش در کردستان استقلال واقعی آنها نیست. در واقع یک فریبی دارد صورت می گیرد و یک ایدئولوژی سازمان یافته برای فریب توده ها ؛توده ها باید مستقلا متکی به خود و متکی به متحدین شان در منطقه کارگران عراق و ملت ها ی موجود در جامعه و منطقه، مانند ملت های کورد  در ایران و ترکیه و کارگران و زحمتکشان منطقه  وحدت  ایجاد کنند. زیرا برای دستیابی به استقلال  واقعی باید دولت سرمایه داری  را از میان برداشت و  دستهای امپریالیسم از منطقه را کوتاه کرد.

این تنها راه رسیدن به استقلال ملی در جامعه عراق هست . این توهم نباید ایجاد شود که بارزانی واقعا خواهان تغییرات بنیادی در جامعه ست و حتی این توهم نباید ایجاد شود که این نوع تحولات حتی اگر خودمختار ی هم داده شود و یا به اصطلاح  استقلالی انجام گیرد،  راه گشا خواهد بود و مسائل را بهتر می کند .ما در پیش بارها مشاهده کرده ایم که  برای توده های وسیع مسائل نه تنها بهتر نمی شود،  بلکه بدتر هم می شود .

مطالب مربوط

برنامه تلویزیونی

https://youtu.be/7zJcTlkKx5A

چشم امید چپ گرایان کُرد به امپریالیزم نباید باشد!

http://militaant.com/?p=7623

میلیتانت

سایت گرایش مارکسیست های انقلابی ایران