ردپای حزب چپ میانه در اطراف دانشگاه! (۲)

ردپای حزب چپ میانه در اطراف دانشگاه!  (بخش دوم)

نقدی به اظهارات حمید تقوایی در واکنش به اعتراضات دانشجویان رادیکال

 بخش اول

PDF

ماهیت حکومت حاکم در ایران

حمید تقوایی در ادامه حمله خود به دانشجویان معترض می‌نویسد:

« بالاخره نکته آخر و شاید مهمتر از همه اینست که اقتصاد ایران و (همچنین عراق) نئولیبرالیستی نیست و مطلقا هیچ ربطی به نئولیبرالیسم ندارد. سرمایه داری تحت حاکمیت جمهوری اسلامی اساسا با هیچ مکتب سرمایه داری ای  خوانائی ندارد.  مربوط ترین اسمی که میشود روی آن گذاشت سرمایه داری دزدسالار ( کلپتوکراسی ) است».

منطبق با پارگراف بالا حمید تقوایی می‌کوشد تا ثابت کند حکومت حاکم در ایران نئولیبرالیستی نیست. اما برای خروج از تنگنایی که با شواهدی از جمله، هر سال کارگران و مزدبگیران درجات بیشتری به زیر خط فقر فرو می‌روند؛ هر‌روز می‌شنویم فلان مواد غذایی از سبد غذایی خانواده‌های کارگری به کلی حذف شده است؛ اجاره مسکن سر به آسمان می‌گذارد؛ فقر، فساد و سایر عوارض ناشی از شکاف طبقاتی با سرعت غیرقابل باوری رو به فزونی است؛ حذف سوبسیدها و دامنه خصوصی‌سازی که به منظور کوچک شدن دولت است و در مرکز دستورات سازمان تجارت جهانی قرار دارد به دانشگاه‌ّ و مدارس و بیمارستان‌ها و … رسیده است؛ اعتراضات بی‌سابقه کارگران کارخانجات مختلف در مقابل خصوصی‌سازی و موارد بسیار دیگر؛ حمید تقوایی می‌گوید: « تا آنجا که به سرکوب کارگران  و پائین نگاهداشتن سطح دستمزدها و تحمیل ریاضت کشی اقتصادی مربوط میشود جمهوری اسلامی نیازی به مکتب نئولیبرالیسم نداشته و ندارد. این جزئی از سیاست همیشگی رژیم از همان روز اول بقدرت رسیدنش بوده است». اما واقعیت این است که وضعیت زندگی مردم در ایران بارها بدتر از روز اول به قدرت رسیدن رژیم حاکم شده است. و این فرایند از آغاز تبعیت رژیم از سیاست‌های نئولیبرالیسم به این سو افزایش تصاعدی پیدا کرده است. جالب‌تر این‌که این شرایط از همان مقطع هم‌سویی رژیم برای تطابق با قوانین نئولیبرالیستی حاکم بر نهادهای سرمایه‌داری جهانی از سوی گرایش مارکسیست‌های انقلابی پیش‌بینی شده بود.

حمید تقوایی عدم اجرای موبه‌موی قوانین نئولیبرالیسم با تابع بودن حکومت نسبت به سیاست‌های نئولیبرال را خلط می کند به این دلیل که درک روشن و مارکسیستی در مورد چگونگی شکل‌گیری بورژوازی در کشورهای پیرامونی و همچنین توسعه ناموزون و مرکب سرمایه‌داری ندارد. او تصور می‌کند اگر قرار است در ایران حکومت نئولیبرال باشد یا باید مانند فرانسه باشد و یا اصلا سرمایه‌داری نیست و «دزدسالار» است! منصور حکمت به طور کلی و همه‌ی پیروان وی، از جمله در این‌جا حمید تقوایی درک مارکسیستی از مفهوم امپریالیسم و نقشش در شکل‌دهی نظام سرمایه‌داری در کشورهای پیرامونی ندارند. آن‌چه ایشان از امپریالیسم می‌دانند مربوط می‌شود به روش مبارزه چپ خلقی که امپریالیسم را دشمن عمده دانسته و خواهان تشکیل جبهه خلقی در مقابل آن است. بیش از این چیز چندانی از نقش امپریالیسم نمی‌دانند و متوجه نیستند که در هیچ زمانی سرمایه‌داری پیرامونی ممکن نیست در قد و قواره و همسان سرمایه‌داری متروپل شود. در نتیجه ایشان ناچار می‌شوند کاپتیالیسم در کشوری مانند ایران و عراق را با مفاهیم مندرآوردی مانند «دزدسالار» توضیح دهند و همین تمایز با حکومت سرمایه‌داری متعارف باعث می‌شود تا تصور کنند نئولیبرالیسم هیچ تاثیری بر این حکومت‌ها ندارد. اما حکومت صدام حسین و حکومت سرهنگ قذافی فقط به دلیل عدم تبعیت از دستورات سازمان تجارت جهانی و سیاست‌ّهای نئوالیبرالیسم سرنگون شدند. جرج بوش نام محور شیطانی بر آن دو کشور و ایران گذاشت اما رفسنجانی که خطر را احساس کرده زانو زد و در خطبه نماز جمعه گفت اگر مردم ایران با رابطه با آمریکا موافق باشند ما مشکلی نداریم. از آن پس دستورات نئولیبرالیسم از طریق انواع نهادهای سرمایه‌ٔداری جهانی به ایران دیکته شد. خصوصی‌سازی به منظور کوچک‌تر کردن دولت یکی از این دستورات بود و رژیم با زبان و روش خودش که روش یک دولت سرمایه‌داری ناقص‌الخلقه است این فرایند را اجرا کرد. برای سازمان تجارت جهانی اهمیتی ندارد که بخش خصوصی آقازاده و پسر عموهای مقامات دولت باشند یا سرمایه‌داری غیر حکومتی، مهم اجرای قوانینی است که بر اساس آن شرایط برای سرمایه‌گذاری کمپانی‌ّهای فراملیتی فراهم شود. برجام از مهمترین توافقات رژیم جمهوری اسلامی با سرمایه‌داری جهانی جهت پذیرفته شدن در سازمان تجارت جهانی بود. طنز ماجرا در این است که اتفاقا این حکومت ترامپ بود که زد زیر بازی «بُرد بُرد» نئوالیبرالیسم و خواهان بُرد ویژه آمریکا در این توافقات بود. به عبارت دیگر بین حکومت حسن روحانی در ایرام و ترامپ در آمریکا آن که بیشتر تابع دستورات نئولیبرالیسم است حکومت جمهوری اسلامی است و نه حکومت ترامپ. فرق موضوع در این است که دولت امپریالیستی آمریکا نه تابع که سیاست‌گذار نئولیبرالیستی بوده است اما رژیم‌ّهایی نظیر جمهوری اسلامی برخلاف میل‌شان این سیاست‌ّهای تحمیل شده را پذیرفته‌اند تا بتوانند تنها در این شرایط به بقای خود ادامه دهند. در نتیجه موضوع مرکزی این نیست که دولت حاکم در ایران مانند دولت فرانسه نئولیبرالیستی هست یا نیست،‌ بحث بر سر تبعیت رژیم ایران از سرمایه‌داری جهانی است که قوانین نئولیبرالیسم بر آن حاکم است؛ که اگر چنین نبود ترامپ دلیلی نمی‌داشت تا بارها تاکید کند قصدشان سرنگون کردن این رژیم نیست.

تا جایی که موضوع تقابل با نئولیبرالیسم در واکنش چپ‌ّهای «آنتی‌گلوبالیسم» که خود را در سازمانی با نام «اتک» سازماندهی‌ کرده بودند برمی‌گردد مبارزه آنها با گلوبالبیسم سرمایه‌، آن هم با تجلیاتی نظیر مک‌دونالد و کوکاکولا و روش‌های غیر انقلابی و یا برای دور زدن انقلاب از این روی مطرح بود که ایشان تجربه دولت رفاه را پشت سر داشته و می‌ٔدانستند این نئولیبرالیسم قرار است چه سطح از رفاهیات را بگیرد، لذا آنتی گلوبالیسم در کشورهای متروپل سرمایه‌داری لزوما به معنی آنتی کاپیتالیسم نیست. اما وقتی موضوع مقابله با نئولیبرالیسم در جایی مثل ایران مطرح می‌شود بدین خاطر نیست که از رفاهیات و رفرم‌های سابق دفاع شود چون اصلا چنین اصلاحات و رفاهیاتی هرگز تجربه نشده، بل‌که مقابله با نئولیبرالیسم در کشوری مانند ایران مستقیما به معنی رویارویی با حکومتی است که ادامه بقایش وابسته به تابعیت از دستورات سرمایه‌داری جهانی و سیاست‌های نئولیبرالیستی برای فراهم کردن شرایط ورود کمپانی‌ّهای فراملیتی است، حتی اگر این حکومت غیر لیبرال یا «آخوندی،‌ فاشیستی، دزدسالار، اسلام سیاسی و…» باشد اما هرچه که باشد چون تابع سیاست‌های نئولیبرالیستی است شعار مرگ بر نئولیبرالیسم در کادر مبارزه آنتی کاپیتالیستی جای می‌گیرد و مستقیا دولت سرمایه‌داری حاکم را هدف قرار می‌دهد. عجیب این‌جا است که حمید تقوایی رقص چند جوان در پشت‌بام یا آب بازی در پارک، جشن آدم برفی‌ها، دختران خیابان انقلاب،‌ چهارشنبه‌ّهای سفید و نظایر آن را تلاشی برای سرنگونی رژیم می‌ٔداند اما شعار مرگ بر نئولیبرالیسم را به تمسخر می‌گیرد چرا که برای مرگ یک مکتب اقتصادی نباید شعار داد و معنایش سرنگوی سرمایه‌داری نخواهد بود!

برنامه انتقالی یک دستاورد مهم مارکسیستی

همان‌طور که بالاتر در مورد چپ سنتی (‌ چپ سانتریست) توضیح داده شد آنها بنا به دوری بیش از حد خود از روند تکامل مارکسیسم در بهترین حالت در دوره بلشویسم قدیم و بخش مهم دیگری از آن‌ها در چارچوب منشویسم متوقف مانده‌اند. کلیه نیروهای چپی که استراتژی انقلاب آتی را از عبور مراحل پلکانی درک می‌کنند متعلق به سنت منشویسم هستند. استالینیسم و مائوئیسم نماینده برجسته رجعت به منشویسم هستند. اما طیف چپ سانتریستی که به زعم خود با این دو گرایش مرزبندی ایجاد کرده، چون در واقعیت چنین نکرده قادر به فهم موضوع برنامه انتقالی نیست و از این‌روی همچنان مرحله‌بندی کردن انقلاب و یا مطالبات را تحت عناوین دیگری مانند «سلبی اثباتی» مطرح می‌کند. امروز سمبل «مدرن» این چپ سنتی همین حزب کمونیسم کارگری است. مثلا نگاه کنید به فرمایشات ایشان در مورد سوسیالیسم که هم فوری است و هم از همین فردا قابل اجرا است، اما حتی یک مورد از مطالباتی که برجسته می‌کنند و حتی برنامه دنیای بهترشان هیچ عنصر انتقال دهنده از چارچوب بورژادمکراتیک به سوسیالیستی ندارد. مبارزه با حجاب، اسلام، اعدام،‌ انقلاب زنانه و سایر مواردی که مبارزه این چپ سانتریستی را شکل داده است بی هیچ کم و کاستی می‌تواند برنامه و مطالبه جریانات سوپر راستی مانند رضا پهلوی و ریزش‌های خود رژیم مانند مسیح علینژاد هم باشد. حال سوال این است که آیا مطالبات فوق به این دلیل قابل دفاع نیست و نباید کمونیست‌ّها این حوزه مبارزاتی را پُر کنند؟ پاسخ به این سوال مرز سانتریسم ( چپ سنتی) با مارکسیسم انقلابی را ترسیم می‌کند.

از نقطه نظر مارکسیستی کلیه مطالبات دمکراتیک نه تنها مطالباتی است که باید برای‌شان مبارزه پیش‌گام سازمان‌ٔدهی شود، بل‌که اساسا مبارزه از همین مطالبات آغاز می‌شود. مطالبات بورژوادمکراتیک آن دسته از مطالباتی است که در کشورهای سرمایه‌داری پیرامونی نظیر ایران محقق نشدند،‌ آن هم به این دلیل که بورژوازی برای قدرت گرفتن اصلا چنین وعده‌ّهایی نداده بود و از بیرون توسط امپریالیسم به همراه ابزار‌آلات صنعتی به این جوامع تحمیل شد. در نتیجه بورژوازی در این جوامع محصول نبرد با نظام فئودالی نبوده چون اصلا در این جوامع نظام فئودالی وجود نداشته. بنابراین بورژوازی این جوامع نه تنها نیازمند وعده دمکراتیک و محقق کردن برنامه‌ای که لابد با آن برنامه متولد می‌شود را نداد بل‌که چون برای متحقق کردن برنامه خود مبارزه‌ای هم با نظام پیش از خود نداشت از هیچ تجربه و سنت دمکراتیکی نیز برخوردار نشد. حاصل این وضعیت این می‌شود که اجرای برنامه و تکالیف حل نشده بورژوازی هم به عهده طبقه کارگر قرار می‌گیرد. و اما طبقه کارگر از آن زمان که از یک‌سو با دولت سرمایه‌داری مواجه می‌شود و از سوی دیگر تنها با اجرای برنامه خود است که مفهوم طبقه کارگر پیدا می‌کند،‌ و نظر به‌ این‌که برنامه طبقه کارگر سوسیالیستی است، لذا چاره دیگری برایش نمی‌ماند به جز آن‌که وارد انقلاب سوسیالیستی شود تا بتواند به طور توامان تکالیف عقب‌مانده و حل ناشده بورژوازی را به موازات تکالیف سوسیالیستی به‌طور همزمان انجام دهد. از این‌روی هنر مارکسیستی در این است که می‌تواند و باید بتواند حلقه‌واسطی بین این دسته از مطالبات با مبارزه ضدسرمایه‌داری و انتقال آگاهی سوسیالیستی برقرار کند. چیزی که چپ سنتی-سانتریستی با آن به کلی بیگانه است. این دستآورد مارکسیستی پس از منقرض شدن دوره برنامه و مطالبات حداقل و حداکثر در چهار کنگره اول کمینترن ( پیش از انحطاط کمینترن) تدوین شده است. برنامه انتقالی که از سطح آگاهی فعلی کارگران و مردمان مبارز آغاز می‌کند و در عین حال در متن مطالبه عنصر انتقال‌دهنده به سطح ضدسرمایه‌داری را می‌گنجاند. مثلا مبارزه با نئولیبرالیسم دارای این عنصر انتقال دهنده است وقتی که با مبارزه علیه خصوصی‌سازی ادغام می‌شود. این موضوع به خوبی و در حد تحصین‌برانگیزی در هفت‌تپه جاری شد. به این معنی که مطالبه در مقابل خصوصی‌سازی کنترل کارگری و روش اداره کارخانه به صورت شواریی عنوان شد. دقیقا در هفت‌تپه نه تنها ردپایی از چپ سانتریسم دیده نشد،‌ بل‌که برعکس ایشان را فرستاد رد کارشان. هیچ‌یک از جریانات چپ سانتریستی ( و از جمله و به خصوص حزب کمونیسم کارگری)‌ عقل‌شان قد نمی‌داد که چه مطالبه‌ای در مقابل خصوصی‌سازی قرار دهند. دولتی‌سازی، لغوکار مزدی یا چه. تا آن‌که رهبری جنبش کارگران هفت‌تپه با وضوح بی نظیری موضوع کنترل کارگری را مطرح کرد. در این مطالبه تمامی عناصر ضد‌سرمایه‌داری به طور فشرده نهفته و انتقال دهنده به سطح آگاهی سوسیالیستی است. این مطالبه گرچه از سطح صنفی‌ آغاز می‌کند اما در متن خود امکان بلافاصله انتقال به مبارزه ضد سرمایه‌داری از طریق ایجاد رویارویی کارگران با دولت سرمایه‌داری را فراهم می‌کند. برای رسیدن به این درک از مبارزه باید دسته‌بندی‌ّهای مندرآوردی «سلبی اثباتی»‌را کنار گذاشت و به سراغ مطالبات و موضوعاتی رفت که از سطح درک و مبارزه کنونی جنبش‌ّها آغاز می‌کند و در متن آنها عنصر انتقالی به سطح ضدسرمایه‌داری متبلور است. درست با همین درک مارکسیستی است که مفهوم سرنگونی با کانسپت سرنگونی سایر جریانات بورژوایی متمایز می‌شود. هیچ جریان سرنگونی‌طلب خارج از مدار جنبش انقلابی مایل نیست در فرایند سرنگونی رژیم دست به ترکیب آن‌چه که حمید تقوایی از آن با نام «مکتب اقتصادی نئولیبرالیسم» یاد می‌کند بخورد. اما دانشجویان رادیکال به جای یک شعار سرنگونی که وقتی از بستر محتوایی خود خارج باشد کمتر از دعا نیست تلاش می‌کنند جنبش خود را در تقابل و رویارویی با نئولیبرالیسم قرار دهند. این شعار انتقالی اولا به مخاطب خود گوشزد می‌کند این حکومت تا مغز استخوان وابسته به اجرای دستورات سرمایه‌داری جهانی است و بدون آن آب هم نمی‌تواند بخورد، ثانیا با ایجاد تقابل با حکومت مجری نئولیبرالیسم قادر به انتقال مبارزات فی‌الحال‌موجود به سطح مبارزه ضدسرمایه‌داری می‌شود، ثالثا با برجسته کردن این شعار تمایز اساسی در صف‌بندی طبقاتی صورت می‌گیرد و «ارواح خبیثه‌ای»‌ که گه‌گاه شعار شادی برای‌شان می‌شود پَکر شده و به آرمگاه‌شان بر‌می‌گردند. هوشمندی استفاده از این شعار در این است که برخلاف شعارها در شورش‌ها و اعتراضات خیابانی که می‌تواند مستقیما با ولایت فقیه برخورد کند، در یک «‌آکسیون»، آن هم درمحیط محصور دانشگاه در هر شرایطی امکان طرح‌اش نیست، می‌توان با برجسته کردن تقابل با نئوالیبرالیسم دقیقا همین هدف را با پرداخت هزینه کمتر تامین کرد. این شعار برملا کننده چهل‌سال لاف‌های رژیمی است که دائما لولویی به نام «دشمن» را همچون شمشیر دامکلوس بر سر مردم نگاه داشته و نشان می‌ٔدهد این رژیم دقیقا نماینده همان دشمن است.

اگر حمید تقوایی می‌توانست در دانشگاه آکسیونی برگزار کند مطلقا فراتر از ساختن آدم‌برفی و هوا کردن بادبادک و چندتا بنر «نه به حجاب» نمی‌رفت. در نهایت چهارتا «نه» مطرح می‌کرد و یکی دو «آری» و اسمش را می‌گذاشت «ردپای حزبش». ماهیت اعتراض او به دانشجویان تنها به دلیل تقابل دانشجویان با اپوزسیون راست نبود. فقط به این دلیل نبود که «لیدر» کمونیسم کارگری دیگر در چانه‌زنی با آن اپوزسیون نمی‌تواند «ردپایی» از خود نشان دهد و بگوید جنبش‌ها را در مشت دارد و امتیاز بیشتری می‌خواهد؛ عصبانیت حمید تقوایی و حزبش بر سر عقب افتادن از جنبش دانشجویان و متوقف ماندن در دوره «سلبی» بود در حالی که در متن شعار تقابل با تابعیت حکومت ایران از نئولیبرالیسم عنصر انتقالی به آگاهی نهفته است که در کانسپت سلبی اثباتی هنوز وقت آن نرسیده و در مرحله‌ای جدا باید مطرح شود. ترجمه شعار دانشجویان در ۱۶ آذر سرنگونی با افق سوسیالیستی بود و همین حمید تقوایی را کلافه کرده زیرا وی به آن‌چه که قرار است پس از سرنگونی بوجود آید در همان زمان فکر خواهد کرد، یعنی وقتی که نیروی سرنگونی را در جیب اپوزسیون راست خالی کرد و سرنگونی با جابه‌جایی آن اپوزسیون به پایان رسید تازه کنگره «اکنون چه» خواهد گذاشت که آیا بهتر است با همین اپوزسیونی که اپوزسیونش نشده در قدرت شریک شود و یا خواهان چیزی شود که از ابتدا باید با آن هدف سرنگونی صورت می‌گرفت. عقب‌ماندن جریانات سانتریست از جنبش‌های رادیکال و انقلابی فشار بیشتری بر این جریانات وارد می‌کند تا جای خود را از بین دو صندلی به یکی از طرفین اصلی بلوک‌بندی مشخص کنند. واکنش حمید تقوایی به دانشجویان رادیکال انقلابی مقاومتی در مقابل این جاگیری بود اما این مقاومت دوام چندانی نخواهد داشت و در دورهای بعدی ضمن ریزش دوباره از حزب خود جای‌گاه نهایی‌اش نیز تعیین می‌شود. این هم از عجایب مبارزه طبقاتی است که با خیزش‌ّهای هرچند ملایم هم جریانات را وادار به تعیین موقعیت طبقاتی خود می‌کند. اعتلای انقلابی که جای خود دارد و صف انقلاب و ضدانقلاب در آن مشخص می‌شود.

جمع‌بندی.

جنبش دانشجویان رادیکال در ۱۶ آذر ۱۳۹۸ در قیاس با فعالیت حزب کمونیسم کارگری جنبشی خودآگاه بود. حزب کمونیسم کارگری به دنبال جریانات خودانگیخته و عمدتا بیان‌کننده ژورنالیستی وقایع است اما دانشجویان یک حرکت آگاهانه، آن‌هم در اوج سرکوب و کشتار رژیم را سازمان دادند و به راستی که اعتماد به‌نفس قابل توجهی نیز منتقل کردند. بیانیه و شعارهای دانشجویان منعکس کننده وجه ضدسرمایه‌داری جنبش‌شان بود و چون این‌گونه بود لازم می‌شد تمایز خود با جریانات راست و بورژوایی را عمده کند. حمید تقوایی و حزبش که همواره با شعارهای استتارکننده ماهیت سرمایه‌داری دولت جمهوری اسلامی مانند «اسلام سیاسی، حکومت فاشیستی» و نظایر آن حرف زده‌اند، ‌این‌بار در تقابل با رادیکالیسم دانشجویان شعار مرگ بر لیبرالیسم را برتابیدند چون به زعم ایشان کلیّت سرمایه‌داری را هدف قرار نمی‌دهد! تو گویی «حکومت دزدسالار یا اسلام سیاسی» و تعابیری از این دست می‌تواند گزندی به بر پیکره سرمایه‌داری وارد کند!

حمید تقوایی در رأس جریانی که در ظاهری مدرن چپ سنتی را نمایندگی می‌کند درک مغشوش و غیر مارکسیستی از مؤلفه سرنگونی دارند. به عبارت واضح‌تر تمایل سرنگونی‌طلبی‌شان عنصر ضد‌سرمایه‌داری ندارد و از این رو اولاً مایل نیست با سایر نیروی‌های سرنگونی طلب مقابله کند و ثانیاً مرحله ایجاد تمایز با سایر نیروهای اپوزسیون را بر اساس همان مرحله‌بندی‌ کردن انقلاب با زبان «سلبی اثباتی» می‌گذارد برای زمانی دیگر. جنبش کارگران هفت‌تپه و فولاد، و اخیرا جنبش دانشجویان بر اساس سنت چهاره کنگره اول کمینترن روش انتقالی را برگزیده‌اند. به این معنی که در متن مطالبه و شعارهایشان عناصر انتقال‌دهنده به وجه ضد سرمایه‌داری مبارزه نهفته است و نیازمند روش امروز سلبی بعدا اثباتی نیست. این نوع جنبش‌ها تا قبل از آمادگی یا وارد فاز سرنگونی نمی‌شوند و یا وقتی شدند برای آن‌چه که می‌خواهند جایگزین کنند وارد این فاز خواهند شد. کنترل کارگری و اداره شورایی نطفه قدرت آینده را در متن مبارزه امروزش می‌بندد و این یعنی فهم صحیح برنامه انتقالی که چپ سانتریسم با آن به کلی بیگانه است.

۲۴ دسامبر ۱۹۱۹برابر با سوم دی‌ماه۱۳۹۸

* http://www.azadi-b.com/arshiw/?p=77118

 پایان

بخش اول

PDF

 

میلیتانت

سایت گرایش مارکسیست های انقلابی ایران