از استعمار تا امپریالیسم: موضوعاتی مناقشه انگیز پیرامون مسألۀ ملی: معرّفی کتاب

میلیتانت: متن زیر پیشگفتار کتاب «از استعمار تا امپریالیسم: موضوعاتی مناقشه انگیز پیرامون مسألۀ ملی» است که در اوت سال 2002 به قلم رفیق الیف چاقلی از رهبران سازمان «نگرش مارکسیستی» در ترکیه نوشته شده؛ اینک ترجمۀ فارسی این پیشگفتار برای معرفی کتاب مذکور به مخاطبین نشریه، منتشر شده است. تلاش می شود تا در آینده، ترجمۀ کامل این اثر در اختیار مخاطبین و علاقه­مندان قرار داده شود.

مفهوم مارکسیستی مبارزۀ ضدّ امپریالیستی، و یکسان نبودن آن با مبارزۀ رهایی بخش ملی، یکی از موضوعاتی است که بسیار کم درک گردیده و در نتیجه به انحراف های بسیاری انجامیده است. این موضوع مناقشه­انگیز، ناگزیر ما را به سوی دست کم گرفتن اهمیت برخورداری از فهم درست امپریالیسم و به ویژه تفاوت آن با استعمار می کشاند. این موضوعی است که از زمان شکل گیری نخستین بحث ها میان مارکسیست ها بر سر مسألۀ امپریالیسم در اوایل قرن بیستم تاکنون به درازا کشیده است. اما حتی امروز نیز، با وجود رویدادها و دگرگونی های مهمّ بسیاری که در این فاصله رخ داده اند، می توان ردّپای گرایش های مختلف و بدفهمی هایی را که در این بحث ها رخ نشان دادند، احساس کرد. به عنوان مثال، بخش اعظم کشورهای مستعمره ای که زمینه را برای بحث هایی پیرامون استعمار و استقلال ملی فراهم نمودند، به استقلال ملی خود دست یافتند و دولت-ملت های خود را برپا نمودند. با این حال در میان صفوف مارکسیست، شفافیت ایدئولوژیک و سیاسی نسبت به تحولاتی که به ویژه از جنگ جهانی دوم به بعد رخ داد، مشاهده نمی شود. در واقع این موضوع به این معنا تحریف شده است که گویا نوع «وابستگی» ای که بر پایۀ مناسبات نابرابر نظام امپریالیستی قرار دارد، تقریباً با وابستگی مستعمرات به کشورهای استعمارگر تشخیص داده می شود.

پیامد طبیعی این دیدگاه، مفهومی از مبارزۀ طبقۀ کارگر علیه امپریالیسم، یعنی مبارزۀ ضدّ امپریالیستی، بود که آن را چیزی متفاوت از مبارزه برای انقلاب پرولتری می دانست. کسانی که مبارزۀ ضدّ امپریالیستی را از محتوای مارکسیستی آن تهی می کردند، آن را به نوعی مبارزه بر سر «استقلال ملی» تفلیل دادند. بنابراین، این بار «استقلال ملی» در برابر طبقۀ کارگر علم شد؛ آن هم حتی در کشورهایی که دیگر مستعمره نبوده و دولت های خود را بنیان گذاشته و مسیر توسعه بر پایۀ سرمایه داری را آغاز نموده اند!

بدین ترتیب یک جهان سوّم هم اختراع شد تا این حقیقت تیره و تار شود که سرمایه داری امپریالیستی نظامی جهانی است متشکل از کشورهای سرمایه داری با سطوح مختلف توسعه. متأسفانه پذیرش این تعریف به عنوان یک راه میان­بُر برای توصیف کشورهای سرمایه داری کم­تر توسعه یافته ممکن نبود (هرچند این تعریف برای کشورهایی با درجۀ متوسط توسعه هم به کار می رفت!)، چرا که مشکل به مراتب پیچیده تر بود و این تعریف آن قدر ها هم که به نظر می رسد، عاری از خطا نبود. در واقع جریانی موسوم به «جهان سوم گرایی» وجود داشت، و این جریان، مبارزه برای سوسیالیسم را به نوعی استراتژی «توسعۀ ملی مستقل» تقلیل می داد. آن محافلی که این نسخه از استالینیسم را اتخاذ کردند، ناگزیر یکی از جناح های بورژوازی در کشورهای به­اصطلاح جهان سوم را به مقام ضدّ امپریالیستی ترفیع دادند و خود را با «ساختن» این نوع جبهه های ضدّ امپریالیستی مشغول داشتند. در دیدگاه آن ها، این امر مصداق ضدّیت با امپریالیسم بود! بدین ترتیب ضدّیت کشورهای سرمایه داری کم­تر توسعه­یافته (یا برخودار از توسعۀ متوسط) با این یا آن کشور امپریالیستی برسر کسب موقعیت بهتر در زمین رقابت شدید امپریالیستی، «ضدّیت با امپریالیسم» دانسته شد. از سوی دیگر، اعتراض بورژوازی یک ملت تحت ستم علیه دولت های استعمارگر با هدف کسب استقلال سیاسی و مبارزه در آن قلمرو، از سطح ضدّ استعماری گرفته تا ضدّ امپریالیستی ، پشتیبانی و تقویت می شد.

دیدگاه نادرست دیگری که مطرح گردید، این گونه بود: «امپریالیسم در اوایل قرن بیستم، در واقع بر انحصار استعماری اتکا داشت. اکنون که این واقعیت تغییر یافته، پس ما باید وارد برهۀ جدیدی از امپریالیسم شده باشیم»! اما توسعه­طلبی سرمایه داری در قرن بیستم، پیش از این نیز خود دوره ای جدید نسبت به دورۀ پیشین بود. مفهوم امپریالیسم، به معنای بالاترین مرحلۀ سرمایه داری، نه دورۀ استعمار، بلکه دورۀ جدیدی را تعریف می کرد که خصلت اصلی آن را قابلیت گسترش باورنکردنی و سلطۀ عظیم قدرت اقتصادی سرمایۀ مالی شکل می دهد. اما این تمام داستان در مورد تحریف ها نیست! دولت-ملت های مستقلی که راهی طولانی را به سوی توسعۀ سرمایه داری در پیش گرفتند، به دلیل وابستگی به دولت های اصلی امپریالیستی، به عنوان «شبه مستعمره» معرفی شدند. یا حتی اگر عصر اسعتمار کهن پایان یافته بود، کشورهای کم­تر توسعه یافته را به دلیل وابستگی تمام و کمال خود به امپریالیسم، این بار «نو مستعمره» نام نهادند. و لابد امپریالیسم اکنون «استعمار نوین» بود!؟

اما مشکل آن محافلی که با وجود اتمام دورۀ استعمارگری، تمایلی به کنار نهادن این مفهوم ندارند، چه می تواند باشد؟ چرا هنوز هم با وجود مسیر بلندی که بر پایۀ امپریالیسم طی شده است، مرحلۀ امپریالیستی سرمایه داری با مفاهیمی توضیح داده می شود که ناظر بر مرحلۀ پیشین سرمایه داری است؟ از نقطه نظر استالینیسم، یافتن پاسخ این سؤال ها دشوار نیست. مکتب تحریف استالینیستی تاکنون هم به خاطر توانایی خود در تحریف و جعل انواع مراحلی که در مسیر دست یافتن به حاکمیت پرولتری قرار می گیرد، بدنام بوده است. اما بدترین چیز، فقدان یک رویکرد صحیح نسبت به این گونه موضوعات مورد مناقشه در جبهۀ تروتسکیستی است؛ یعنی جبهه ای که از آن انتظار می رود با ایده های درست، در مقابل استالینیسم مقاومت کند.

به عنوان مثال، در همان حال که پس از جنگ جهانی دوم، امپراتوری های استعمارگر رو به سقوط بودند، «سهمی» که ارنست مندل و سایر تروتسکیست هایی همانند او در تلاش برای ارزیابی مجدّد خصوصیات معاصر سرمایه ایفا نمودند، خدمتی به شفاف شدن موضوعات نکرد. برعکس آن ها در بسیاری از موضوعات حتی عقب تر از تحلیل های لنین قرار گرفتند و به اغتشاش در مورد وظایف سیاسی بنیادی طبقۀ کارگر در عصر امپریالیسم دامن زدند. بنابراین آن ها خود را با ناسوسیونالیسم خرده بورژوایی در کشورهای به­اصطلاح جهان سوم وفق دادند، و مبارزات رهایی­بخش ملی به رهبری گرایش های ناسیونالیستی خرده بورژوایی در این کشورها، به مثابۀ مبارزاتی ضدّ امپریالیستی معرفی شدند؛ این درست همان کاری بود که استالینیست ها انجام دادند. به علاوه، برخی از این مبارزات حتی به عنوان تحقق انقلاب پرولتری ارزیابی گشتند.

این ها مهم ترین انحرافات و بدفهمی هایی هستند که حول مسألۀ امپریالیسم وجود دارد. این مسائل هرچند موضوعاتی مربوط به گذشته به نظر می رسند، ولی هنوز هم پیش روی ما قرار دارند. امروز، درست مانند گذشته، راه تقویت مبارزۀ پرولتری برای انقلاب، در اتخاذ موضع صحیح مارکسیستی نسبت به تمامی مسائل مهم، و هم­چنین شفافیت بخشیدن به نقطه نظراتمان بر این اساس، نهفته است. به اعتقاد ما، تحلیل لنین از امپریالیسم نقطۀ عزیمت مهمی برای مبارزۀ نظری علیه سردرگمی و بدفهمی های ذکر شده در بالا است. با این حال هم مبتکرین این انحراف ها و هم اکثر حامیان چنین بدفهمی هایی، ادّعا دارند که خود را بر نظریات لنین متکی ساخته اند! بنابراین در ابتدا باید بی­پرده و به روشنی، برداشت خود را از تحلیل های لنین بیان کنیم. ما ضمن بحث بر سر معنی دقیق مرحلۀ امپریالیستی سرمایه، بی تردید نمی توانیم خود را تنها به حقایق گذشته محدود کنیم. نباید از یاد ببریم که مارکسیست ها در بحث های خود پیرامون امپریالیسم در اوایل قرن بیستم، با وظیفۀ پیش­بینی گرایش های برهۀ جدیدی رو به رو بودند که در آن زمان به اندازۀ کافی به بلوغ نرسیده بود.

استعمار برای آن ها پدیده ای جدید نبود. چرا که پیش از این در دورۀ سرمایه داری تجاری، سرمایۀ بازرگانی برای دست یافتن به ثروت، میل به تملک منابع موادّ خام ارزان در زمین های بکر جهان داشت. دولت های نیرومند و پرنفوذ دنیای تجارت، درحال تصرّف این زمین ها از طریق جنگ های استعماری بودند و این زمین ها را به عنوان ایالات کشورهای متروپل اعلام و آن ها را بدون هرگونه استقلال سیاسی، به ثبت می رساندند. از سوی دیگر، مفهوم امپریالیسم ،در اوایل قرن بیستم در زبان های غربی پدیدار نشد. ریشه های این مفهوم، به حتی دورۀ امپراتوری روم بازمی گشت؛ و به معنای توسعه طلبی به طور اعم، گرایش به گسترش یافتن تا سطح یک امپراتوری جهانی به کار می رفت. اما در اوایل قرن بیستم، مسألۀ امپریالیسم که ذهن مارکسیست ها را به خود مشغول داشته و آنان را به تحلیل آن واداشته بود، بر پایۀ حقایقی جدید ظاهر شد. به همین خاطر، تفاوت میان معنای قدیمی امپریالیسم جهانی (گرایش به ایجاد یک امپراتوری) و معنای جدید آن (گرایش به ایجاد امپراتوری سرمایۀ مالی) بایستی روشن و شفاف می شد.

با این حال امپریالیسم در اوایل قرن کنونی، بر پایۀ شرایطی واقعی پیش می رفت که خود با حقایق و واقعیات به ارث رسیده از گذشته تعیین می شد. در این مقطع، امپراتوری های بسیار بزرگ استعماری که خصوصاً با فتح مستعمرات پس از دهۀ 1870 صعود کرند، در صحنه حضور داشتند. اما از سوی دیگر، سرمایۀ مالی که ترکیبی از بانکداری انحصاری و سرمایۀ صنعتی انحصاری بود، درحال قدرت­گیری بود، و به دنبال آن، نوعی جدید از سلطه و توسعه­طلبی روند شکل­گیری را طی نمود. این واقعیتِ آن سال ها بود. برای مارکسیست های آن دوره، درنظر نگرفتن شرایط مشخصی که در آن قرار داشتند، غیرقابل تصور بود. بنابراین تأمل بر روی این وضعیت درهم تنیده ای که دقیقاً واقعیت آن زمان بود، در تحلیل های آن ها اجتناب ناپذیر می نمود.

تزهای مارکسیستی انقلابی لنین با هدف درک جهان در قرن بیستم، به مقابله با مشکلات پیچیدۀ برهۀ تاریخی نوینی کشیده شد که عناصری از گذشته را در خود داشت. هرچند تحلیل او از امپریالیسم برای درک مرحلۀ جدید سرمایه داری تکامل یافت، ولی در برخی از تأکیدها و فرمول­بندی های او، مفاهیم استعمارگری و امپریالیسم به ظاهر درهم آمیخته بود. هرچند ممکن است که برخی این را یک نقص یا موجب سردرگمی بدانند، ولی این مسأله نه از یک سوء برداشت مهم از طرف لنین، بلکه از شرایط مشخص آن دوران منتج شد. در شرایط یک جنگ جهانی امپریالیستی، در جهانی که هنوز شاهد وجود کشورهای مستعمره (کشورهایی که هنوز به استقلال سیاسی خود دست نیافته بودند) و شبه مستعمره (کشورهایی که در فرایند از دست دادن استقلال خود قرار داشتند) بود، و به علاوه گرایش توسعه طلبی استعماری هنوز مؤثر عمل می کرد، رویکرد لنین صحیح به شمار می رفت.

با گذشت زمان، جنگ های دولت های اصلی سرمایه داری برای کسب مستعمرات جدید یا بازتقسیم مستعمرات موجود، به جنگ هایی امپریالیستی برای ایجاد حوزه های جدید نفوذ و بازتقسیم آن ها مبدّل شد. بلوغ مرحلۀ امپریالیستی سرمایه داری بر پایۀ خصوصیات خود آن، روشن ساخت که که بنیان ماهیت توسعه طلبی امپریالیستی، نه بر انحصار مستعمرات، بلکه بر ایجاد هژمونی برفراز کشورها و نواحی کم­تر توسعه­یافته قرار دارد. در پرتو شواهد و واقعیات مشخص، باید تأکید کنیم که جنگ های رهایی بخش ملی از سوی ملل تحت ستمی که فاقد استقلال، یعنی دولت-ملت خود هستند، در واقع تسویه حساب با دورۀ استعماری سابق می باشند. در حقیقت، پس از آن که بسیاری از کشورهای مستعمره به خصوص پس از جنگ جهانی دوم به استقلال سیاسی خود دست یافتند، بیش از پیش روشن شد که مفهوم رهایی در عصر امپریالیسم نمی تواند در چارچوب یک مسألۀ استقلال ملی محدود شود. برای اجتناب از بدفهمی، باید اضافه کنیم که مبارزات رهایی­بخش ملی ملت های تحت ستم و مستعمراتی که تاکنون به استقلال سیاسی خود دست نیافته اند، همچون دوران گذشته به­حق هستند. اما در دنیای امروز، «مسألۀ ملی» مستقیماً بر اساس خصوصیات مرحلۀ امپریالیستی سرمایه داری شکل می گیرد.

فشاری که از سوی کشورهای امپریالیستی نیرومند بر ملل مختلف اعمال شد، سرنگونی دولت ها در کشورهای مستقل به وسیلۀ نیروی نظامی، قرار دادن کشورها در مقابل یک دیگر در جنگ های امپریالیستی منطقه­ای، تشدید تضادهای ملی از سوی نیروهای امپریالیست، همگی واقعیات ملموس عصر ما هستند. بنابراین نمی توان گفت که اکنون دیگر مسألۀ ملی در مرحلۀ امپریالیستی سرمایه داری، کهنه یا محو گردیده است. اما از سوی دیگر نباید فراموش کنیم که در این جا ما با مسألۀ استقلال ملی ملل تحت ستم، بدون دولت- ملت آن ها، و جنگ های رهایی بخش ملی برخورد داریم. اگر ما در مورد نابرابری های ملی به طور کلی، ستم، بی عدالتی و تخاصمات حرف می زنیم، باید از همان ابتدا تأکید شود که مسألۀ ملی به این معنا تنها می تواند با سرنگونی نظام سرمایه داری رفع شود.

در عصر امپریالیسم، نیروهای امپریالیستی اصلی نیازی به استعمار ملل ضعیف تر، سلب استقلال سیاسی و دولت-ملت های آن ها به منظور انقیاد این ملت ها ندارند. مکانیسم استثمار و هژمونی امپریالیستی به خوبی با وجود ملل مستقل- به لحاظ سیاسی- که دولت های خود را دارند، هم­خوانی و تناسب دارد. کافیست نگاهی به رویدادهای نیمۀ دوم قرن بیستم بیاندازیم. مثلاً، استقلال ملی به دست آمده در مستعمرات سابق، به هیچ وجه خللی در نظام امپریالیستی استثمار به وجود نیاورد. به همین ترتیب، تمایزات ملی نیز در جریان جنگ هایی منطقه ای که آتش آن بنا به منافع امپریالیست ها افروخته شد، تشدید گردید و ملت هایی که زمانی تحت یک دولت-ملت به زندگی ادامه می دادند، در مقابل یک دیگر قرار گرفتند تا نهایتاً نه مستعمراتی جدیدی، بلکه دولت-ملت های جدیدی در درون حوزه های نفوذ دولت های امپریالیستی مختلف شکل بگیرد.

تلاش موجّه برای درک عصر امپریالیسم در پرتو تمامی این تحولات مشخص، ما را به تمرکز بر روی آثاری از لنین هدایت می کند که در آن ها تلاش شده است تا گرایش های اصلی عصر جدید امپریالیستی نظام سرمایه داری روشن شود. در طول این مسیر، ما به این نتایج پایه­ای می رسیدیم: 1) امپریالیسم، یک نظام جهانی بر پایۀ سلطۀ سرمایۀ مالی است. 2) امپریالیسم، نه یک نظام استعماری جدید، بلکه نوعی توسعه­طلبی بر پایۀ تقسیم و بازتقسیم حوزه های نفوذ به وسیلۀ سرمایۀ مالی بین­المللی است. از این منظر می توان دید که تحلیل های لنین در ارتباط با ماهیت امپریالیسم در اوایل قرن بیستم هنوز هم برای ما درک ما راهگشاست.

تبیین و تحلیل گرایش های اصلی آینده در ظرف واقعیاتی که از گذشته به ارث مانده بود، نبوغ رهبران انقلابی مانند مارکس، انگلس، لنین و تروتسکی را نشان می دهد. با این حال، وظیفۀ ماست که ضمن اتخاذ موضعی مصمّم و پیگیر، عقب تر از آن چه این رهبران به آن رسیدند، توقف کنیم. نباید فراموش کنیم که بسیارانی بوده اند که سعی داشته اند تا به ماهیت عصر امپریالیسم و وظایف انقلابی طبقۀ کارگر پی ببرند، ولی در میانۀ این سفر راه را گم کرده و دست آخر به یک جهان­سوم­گرای عادی یا حامی مبارزات رهایی­بخش ملی مبدّل شده اند.

برای اتخاذ موضعی مارکسیستی نسبت به مسائلی نظیر استقلال ملی، حق تعیین سرنوشت، جنگ ها و مهم­تر از این ها ضدّیت با امپریالیسم، باید درکی صحیح از امپریالیسم داشته باشیم. به اعتقاد من این امر برای ارزیابی تحلیل های کنگره های کمینترن در مورد مسألۀ ملی و مستعمرات در دورۀ لنین نیز حیاتی است. به همین دلیل من نخست به خصوصیات اصلی نظام امپریالیستی و تغییر و تحوّلات در دورۀ گذار از استعمار به امپریالیسم، و سپس به نکات مطرح شده در بالا خواهم پرداخت.

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *