به مناسبت سی و دوّمین سالگرد انقلاب بهمن و وقایع منطقه

به مناسبت سی و دوّمین سالگرد انقلاب بهمن و وقایع منطقه

پرسش: با سلام و تشکر برای شرکت در مصاحبه با نشریۀ میلیتانت. رفیق مازیار، در آستانۀ سالگرد انقلاب بهمن 1357 و با توجّه به  اعتراضات توده ای در جهان عرب و تشابه آن با انقلاب ایران، و هم چنین تداوم حرکت های توده ای جوانان در خیابان های مصر و به ویژه رودررویی آشکار با رژیم حسنی مبارک، برخی به این باور رسیده اند که “انقلاب” در منطقه آغاز شده است! نظر شما در این مورد چیست؟

 

پاسخ: با درود به شما و خوانندگان میلیتانت. امروز در هفدهمین روز از اعتراضات، ده ها هزار نفر از مخالفان حکومت حسنی مبارک در میدان تحریر تجمع کرده و ورودی پارلمان این کشور را مسدود کرده اند. از آن مهمتر گزارش هایی هم از اعتصاب گسترده کارگری در نقاط مختلف مصر گزارش شده است. همچنین، حدود ششصد نفر از کارگران نیز در کانال سوئز، اعتصاب کرده اند. بدیهی است که این اعتصاب، تأثیری بر حرکت کشتی ها در کانال سوئز نخواهد گذاشت. در ضمن، بیش از یک میلیون توریست، که یکی از منابع اصلی درآمد مصر هستند، آن کشور را ترک کرده و اکثر بانک ها و مراکز دولتی در اعتصاب به سر می برند. از سوی دیگر، دولت عمر سلیمان نه تنها به بیش از6 میلیون نفر از کارکنان دولتی وعدۀ 15% اضافه دستمزد داده، بلکه در پشت درهای بسته با اکثر احزاب اپوزیسیون در حال مذاکره و معامله بوده است تا ائتلافی از این احزاب بورژوا به وجود آورد و روند انقلاب را به کمک آنان مسدود کند.

بدیهی است که حرکت مستقل جوانان در میدان تحریر و اعتصابات کارگری قابل تقدیر است و تمام نیروهای مترقی از این حرکت ها حمایت می کنند. امّا؛ این وقایع  هنوز “آغاز انقلاب” مصر در جهت سرنگونی دولت سرمایه داری حسنی مبارک را نشان نمی دهد. برای فراخوان به انقلاب در جهت براندازی نظام سرمایه داری، فاکتورهای دیگری نیاز است که در مرکز آن تشکل های مستقل کارگری و حزب پیشتاز انقلابی قرار دارد.

به اعتقاد من، از واژۀ “انقلاب”  باید به طور مشخّص استفاده کرد. متأسّفانه بسیاری از گروه های سیاسی، از کلمۀ “انقلاب” به شکلی نادرست استفاده می کنند. این امر می تواند عواقب مخرّبی در ارتباط با نوع، سطح و کیفیّت دخالتگری مارکسیست های انقلابی داشته باشد. انتظارات میان نیروهای انقلابی را بالا می برد و به توهّم توده ها به احزاب بورژوایی اپوزیسیون دامن می زند. باید توجه داشت که برای تدارک هر انقلابی  نیاز به تحلیل مشخص از وضعیّت مشخص اجتماعی است. به ویژه ارزیابی توان و آمادگی پیشروان کارگری – که پیروزی یک انقلاب را با سازماندهی خود در درون حزب سیاسی خود، تضمین می کنند- ضروری است. به سخن دیگر، موقعیّت انقلابی امکان دارد که به وجود آید. آن چه امروز در مصر، تونس، الجزایر و غیره شاهد آن هستیم، صرفاَ ایجاد یک موقعیّت انقلابی است. امّا هر موقعیّت انقلابی، الزاماً به انقلاب منجر نمی گردد.

بنابراین زمانی که مارکسیست های انقلابی از کلمۀ “انقلاب” به  مفهوم اخصّ آن استفاده می کنند، منظورشان این است که موقعیّت انقلابی در جامعه به گونه ایست که می تواند به انقلاب منجر گردد. آیا طبقۀ کارگر آمادگی و توان سازماندگی انقلاب را دارد؟ آیا این وضعیّت به پیروزی انقلاب منجر می شود؟  آیا این وضعیّت به اعتلای انقلابی خواهد انجامید؟ تمامی این سؤالات را نمی توان بدون ارزیابی دقیق از وضعیّت خود کارگران و تناسب قوای طبقاتی در جامعه، به طور جامع پاسخ جامع داد.

امروز حرکت های توده ای در منطقه، متأسّفانه با هدف سرنگونی نظام های سرمایه داری نیست. هدف، برکناری چند عنصر فاسد در قدرت است. این هدف که بر اساس سیاست های موجود احزاب بورژوایی اپوزیسیون بر جنبش تحمیل می گردد، انقلاب را در بطن خود خفه می کند.

در چنین شرایطی تنها مبارزه برای تشکیل یک مجلس مؤسّسان دموکراتیک و انقلابی است که فرصت تنفسی را برای تدارک انقلاب از طریق افشای احزاب موجود بورژوایی (مانند اخوان المسلمین) ایجاد می کند. (رجوع شود به مقالات مازیار رازی در وبلاگ میلیتانت- بهمن 1389)

پرسش: در حاشیۀ وقایع منطقه، درس های انقلاب بهمن 1357 را چگونه ارزیابی می کنید؟

پاسخ: درس های قيام بهمن برای جوانان و کارگران پيشرو و زنان ايران می تواند راه گشای مبارزات دورۀ آتی آن ها باشد. در وضعیّت فعلی و در آغاز سی و دوّمین سالگرد انقلاب بهمن 1357، بررسی درس های آن می تواند کمکی در راستای مبارزات آتی کارگران پیشرو باشد.

در ارزيابی انقلاب بهمن تنها نمی توان به «انقلاب» و مبارزات «قهرمانانۀ» مردم عليه استبداد پهلوی اشاره کرد. در اين امر ترديدی نيست که بدون اعتصاب عمومی، به خصوص اعتصاب کارگران شرکت نفت، و هم چنين از خود گذشتگی، مقاومت و مبارزۀ وسيع مردم ايران به ويژه کارگران و زحمتکشان، آن انقلاب به ثمر نمی رسيد. امّا، مسأله اين جاست که آن انقلاب عظیم در زمان کوتاهی به شکست انجاميد. رهبری انقلاب از دست کارگران، جوانان، مليت های ستمديده و سربازان و نيروهای مسلح مردمی، خارج شد و به دست همان ساواکی های سابق و ارتش و پاسداران و سرمايه داران دیگری سپرده شد.

پرسش: پیش از توضیح علل شکست می توانید در مورد پیش زمینه های عینی که منجر به این انقلاب شد توضیح دهید؟

پاسخ: بله حتماً. می توان اذعان داشت که  از بدو ادغام ايران در بازار جهانی سرمايه داری، بحران دائمی اجتماعی گريبان گير جامعۀ ايران گرديد. اين مسأله البته تنها ويژۀ ايران نیست، بلکه شامل اکثر کشورهای واپس مانده می گردد. امّا، در ايران از دورۀ قاجار اثرات ادغام آن در نظام امپرياليستی به وضوح ديده می شود. تحت فشار کشورهای امپرياليستی، به ويژه روسيۀ تزاری از شمال و بريتانيا از مرزهای شرق، دولت قاجار تحت استيلای مالی حکومت های امپرياليستی در آمد. سلاطين قاجار، برای رفع نياهای مالی دولت و دربار، به ويژه در مورد ايجاد ارتش و وسايل جنگ های ايران- روس، مجبور به دريافت وام های کلان از سرمايه داران خارجی شدند و در مقابل امتيازات اقتصادی کلانی را به آن ها اعطا کردند. بدين ترتيب راه برای سرازير شدن کالاهای مصنوعی غرب به بازارهای محدود ايران باز شد. از سوی ديگر، دولت آغاز به فروش مناصب دولتی و املاک سلطنتی و خالصه (زمین و ملک پادشاهی ) به بازرگان و ثروتمندان ايرانی کرد. در نتيجه، مالکيّت خصوصی بر زمين رشد کرد و اين تأثير مستقيمی بر وخيم شدن وضعيّت دهقانان گذارد. انقلاب مشروطه تحت چنين وضعيّتی به وقوع پيوست.

شکست دولت تزار در جنگ ژاپن و روسیه و انقلاب 1905 روسيه، نيز در گسترش جنبش عليه دولت قاجار تأثير گذارد.

سرنگونی تزاريزم در سال 1917 نقطۀ عطفی بود درمبارزات ضدّ استبدادی در ايران. پيروزی انقلاب اکتبر 1917 روح نوينی در جنبش های منطقه دميد. جمهوری شوروی ایران، که در سال 1299 در گیلان احيا شد و نودمين سالگرد آن در تابستان فرا خواهد رسيد، دقيقاً يکی از دستاوردهای آن زمان است. امّا از سوی ديگر دولت انگلستان را مصمّم کرد تا در مقابل اين جنبش ها (به ويژه تأثير آن در هندوستان) به ايجاد حکومت های مرکزی قوی مبادرت کند تا از گسترش  جنبش ها جلوگيری به عمل آورد. يکی از دستاوردهای آن در ايران تشکيل بیست سال اختناق «سياه» رضاشاهی بود.

در شهريور 1320، با فرار رضاشاه و فروپاشی ارتش ايران، تحت تأثير اشغال ايران به وسیلۀ نيروهای متفقين، بار ديگر گشايش هايی در ايران ايجاد گشت. در زمان کوتاهی، جنبش های مليت های ستمديدۀ کُرد و آذری عليه ستم ملی شکل گرفتند و به پيروزی هايی نيز دست يافتند. جنبش های کارگران، به ويژه کارگران صنايع نفت، برای نخستين بار در تاريخ در سطح سراسری تحقق يافت. امّا، خيانت های بورکراسی شوروی به جنبش آذربايجان، آن جنبش را با شکست رو به رو کرد. سياست های  سازش کارانۀ «حزب توده» نيز جنبش کارگری را به کجراهه برد و بدین ترتیب، اعتصاب ها و مبارزات کارگری به شکست انجاميد. در پی آن، دست دولت برای حمله به جنبش کردستان و آذربايجان باز ماند.

امّا راست روی های حزب توده (خواست اعطای امتياز نفت شمال به شوروی) و سپس «چپ» روی های آن (در مقابل جنبش ملی شدن نفت) به تنهايی حرکت های تودۀ مردم ايران را مسدود نکرد، بلکه «جبهۀ ملی» در رأس جنبش ملی شدن نفت قرار گرفت و ضربۀ مهلک را بر پيکر آن زد. در واقع جبهۀ ملی از جنبش «ملی» بيش تر هراسيد تا از سلطنت! جبهۀ ملی بارها کوشيد تا جنبش توده ای را پراکنده سازد و به مطالبات خود از طريق زد و بند با دربار و بندبازی بين دولت های امپرياليستی، نايل آيد. امّا، اين مانورها، عاقبت خود جبهۀ ملی را نيز فدا کرد.  توده هايی که در 30 تير عليه سلطنت به پا خاسته بودند، در 28 مرداد دليلی برای دفاع از حکومت مصدق نيافتند. کودتای 28 مرداد 1332، دورۀ  تثبيت ارتجاع و در واقع نتيجۀ سياست های اشتباه حزب توده و جبهۀ ملی بود.

در دورۀ  پيش از انقلاب 1357، با قطبی شدن و تشديد بحران ساختاری سرمايه داری دورۀ شاه، تضادهای اجتماعی نيز حاد گشتند. زمينۀ اساسی بحران سياسی آن دوره، بحران اشباع توليد سرمايه داری بود. به سخن ديگر، بخش های موجود توليد صنعتی با محدوديّت های ساختاری مواجه شدند. توليد وسايل توليدی (ماشين آلات اساسی توليدی) اجازۀ توسعه نمی يافتند، تنها توليد متکی بر وسايل مصرفی بود (توليد کفش ملی، تيرآهن و غيره). توليد و سرمايه گذاری در کشاورزی نيز رو به کاهش مطلق می رفت. بيکاری و شمار فقرای شهری ناراضی افزايش يافت. ناتوانی دولت شاه در مهار کردن بحران، منجر به فرار سرمايه شد. در نتيجه، زمينۀ عينی برای انقلاب  بهمن 1357 فراهم آمد.

پرسش: نقش بورژوازی ضدّ سلطنت شاهنشاهی در انقلاب چه بود؟

پاسخ: در هر انقلابی، بورژوازی با «ظاهر» متفاوتی برای تحميق توده ها نمايان می شود. در قيام بهمن نيز بورژوازی ايران پس از قطع اميد از رژيم شاه به شکل يک رژيم سرمايه داری ديگر، ملبس به جامۀ «روحانيّت» ظاهر گشت. ديری نپاييد که اکثريّت مردم ايران به ماهيّت واقعی رژيم سرمايه داری پی بردند.

يکی از درس های قيام بهمن اين است که کارگران پيشرو نبايستی تحت هيچ وضعيّتی، به هيچ يک از گرايش های بورژوازی اعتماد کنند. بورژوازی با هر لباسی که ظاهر گردد، هدفی جز خيانت به آرمان های توده های کارگر و زحمتکش نداشته و نخواهد داشت.

در عین حال، گرايش های خرده بورژوا در هر انقلابی بين دو قطب اصلی جدل طبقاتی (پرولتاريا و بورژوازی) در نوسان اند. اين «گرايش» مابينی که با ظاهری آراسته و «راديکال» پا به عرصۀ جدال طبقاتی می گذارد، به سمت و سوی طبقه ای که قدرت بيش تری را در نهايت به چنگ می آورد، می رود.

تجربۀ انقلاب بهمن نشان داد که بخشی از خرده بورژوازی به علت نبود يک سازمان سراسری انقلابی، به نيروی «ضربت» ضدّ انقلاب تبديل گشت و شکست انقلاب را تسريع کرد. تنها دهقانان فقير، مليت های ستمديده و زنان و جوانان راديکال از متحدان پرولتاريا هستند. ساير قشرهای متزلزل خرده بورژوازی قابل اعتماد نيستند.

پرسش: پس چرا در این وضعیّت رهبری انقلاب ضدّ استبدادی علیه نظام شاهنشاهی، به دست “روحانیّت” افتاد و نه یک نیروی “انقلابی و ضدّ سرمایه داری”؟

پاسخ: رهبری انقلاب بهمن 1357 به چند علت به دست روحانيّت افتاد:

اوّل، در کلّ دورۀ اختناق بيست و چند سالۀ پس از کودتا، حکومت شاه در پراکنده نگاه داشتن و متفرق کردن جنبش کارگری و نيروهای وابسته به آن، توفيق حاصل کرده بود. هيچ يک از مخالفان رژيم از کوچک ترين آزادی بيان، سازماندهی و تجمّع برخوردار نبودند. در صورتی که درِ مساجد و حسينيه ها، بر روی مخالفان مذهبی باز بودند. گرچه مخالفان مذهبی نيز قربانی دستگيری ها، شکنجه ها و اعدام ها از سوی ساواک گشتند، امّا اين ها قابل مقايسه با ساير نيروهای اپوزيسيون نبود.

دوّم، خرده بورژوازی، در اثر ادغام ايران در نظام امپرياليستی و به ويژه رشد مشخّص سرمايه داری در دو دهۀ پيش از قيام بهمن، آسيب فراوان ديده و به مخالفان و معترضان سياست های رژيم شاه تبديل شده بود. نفوذ روحانيّت در درون اين قشر سنتاً بسيار عميق بوده است و در نتيجه قادر به بسيج مخالفان عليه رژيم شاه شدند. در واقع پايۀ مادّی روحانیّت اين قشر بودند.

سوّم، نبود رهبری جنبش کارگری و نقش مخرّب حزب توده و جبهۀ ملی و اتحاد آنان منجر به تحميل رهبری روحانيّت بر جنبش توده ای گشت.

پرسش: توضیح دهید که نقش نیروهای چپ چه بود؟

پاسخ: به اعتقاد من، مسبّب اصلی تقویت و تثبيت موقعيّت ضعيف و متزلزل اوّليۀ رژيم، کجروی ها در سياست های «سازمان چريک های فدايی خلق ايران» و «سازمان مجاهدين خلق ايران»، بود. اين دو سازمان، که از اعتبار بسياری در ميان جوانان و کارگران برخوردار بود، به علت نداشتن برنامۀ مشخّص مداخلاتی و ارزيابی صحيح از ماهيّت واقعی رژيم خمينی، سر تعظيم در مقابل «روحانيّت مبارز و مترقی» (!) فرود آورد و کلّ نيروهای جوان «چپ» را فدای ندانم کاری سياسی خود نمود. اولی با به ارث بردن سياست های استالينيستی تشکيل بلوک طبقاتی، رژيم را در ابتدا «ضدّ امپرياليست» و «متحد» طبقۀ کارگر معرّفی کرد و دوّمی، به عنوان يک سازمان خرده بورژوا، در مقابل رژيم تمکين نمود.

برای نمونه، يک سال پس از قيام، در زمان نخستین انتخابات رياست جمهوری، سازمان چريک های فدايی خلق، در نشريۀ کار شمارۀ 43، به جای تشکيل يک اتحاد عمل گسترده از صف مستقل کارگران و نيروهای انقلابی و مارکسيست، با انتشار رئوس «برنامۀ حدّاقل» و خالی کردن صحنۀ انتخاباتی، حمايت از مسعود رجوی را توجيه کرد. چند روز قبل از انتخابات نيز نمايندۀ سازمان مجاهدين، به فرمايش «فقيه اعظم» کانديداتوری خود را پس گرفت و کليۀ «متحدان» کمونيست خود را خلع سلاح کرد! اين گونه ندانم کاری های سياسی منجر به ايجاد «فرصت طلايی» برای رژيم در سازماندهی و تدارک نيروهای ضدّ انقلابی عليه کارگران و نيروهای انقلابی گشت. «چپ روی»های اين دو سازمان پس از اين دوره نتوانست سياست های اشتباه دورۀ اوّليۀ آن ها را خنثی کند و خود آن ها نيز فدای اشتباهات گذشته گشتند.

البته در مرحلۀ بعدی، نقش حزب توده در همکاری نزديک با هيئت حاکم «ضدّ امپرياليست»(!) بود که این امر، تأثيرات مخرّبی برجای گذاشت و رژيم را در «تمام سطوح» تقويت کرد. حزب توده بار ديگر نشان داد که در چالش های طبقاتی، در کدام سنگر قرار می گيرد. بهای اين «خدمات» به سرمايه داری ايران را، آن ها نيز خود پرداختند.

قيام بهمن نشان داد که از سازمان های «راديکال» خرده بورژوا که با به يدک کشيدن عناوین «کمونيست»، «کارگری»، «خلقی» و «فدايی» پا به عرصۀ حيات سياسی می گذارند، و گاهی از «پايۀ» اجتماعی نيز برخوردار می شوند و «شهيد» هم می دهند، نمی توان توقع داشت که پيگیرانه و تا انتها بدون لغزش های «اساسی»، در جبهۀ پرولتاريا باقی بمانند. داشتن «پايۀ اجتماعی» و اعطای «شهيد» و «از خود گذشتگی»- گرچه بی شک قابل تقدير است- امّا الزاماً مشی صحيح سياسی را تضمين نمی کند.

اين گرايش ها تا برش کامل از برنامه های ناروشن خرده بورژوايی و الحاق به صفوف کارگران پيشرو در راستای ايجاد حزب پيشتاز کارگری و پذيرش عملی برنامۀ سوسياليزم انقلابی، به سياست های زيگزاگ وار «چپ گرايانه» و «راست گرايانه»، همان طور که طی انقلاب 57 به طور سيستماتيک انجام دادند، ادامه می دهند  و نقش تعيين کننده و مؤثری در انقلاب آتی ايفا نخواهند کرد.

آیا نبود حزب مارکسیزم انقلابی در شکست انقلاب مؤثر نبود؟

بله کاملاً درست است. گرچه در تاريخ، امکان پيروزی قيام ها و انقلاب ها عليه حکومت های مستبد وجود داشته است، امّا بدون يک حزب پیشتاز کارگری، مجهّز به برنامۀ انقلابی، پيروزی نهايی تضمين نشده و نخواهد شد. انقلاب بهمن نمايانگر چنين واقعيّت تاريخی ای بود. انقلاب به وسیلۀ اقشار ستمديدۀ مردم ايران و به ويژه کارگران صنعت نفت سازمان يافت. رژيم سرمايه داری شاه سرنگون شد. امّا، از آن جايی که سازماندهی متشکلی وجود نداشت، رهبری انقلاب به دست يک گرايش ضدّ انقلابی ديگر افتاد.

سرمايه داران و متحدان ملی و بين المللی شان برای به کجراهه کشاندن انقلاب، تدارک ديدند؛ در صورتی که نيروهای انقلابی، که در رأس جنبش کارگری قرار گرفته بودند، چنين تدارکی را نديدند.

برای توفيق درانقلاب آتی، چنين درسی بايستی از سوی نيروهای مارکسیست انقلابی در نظر گرفته شود. اين تدارک بايستی از هم اکنون صورت پذيرد. زيرا که در دورۀ اعتلای انقلابی، تنها نيروهايی که از پيش برای چنين سازماندهی ای تدارک ديده باشند، قادر به تأثير گذاری و نفوذ در درون طبقۀ کارگر خواهند بود. چنان چه در دورۀ انقلاب، گرايش مارکسيزم انقلابی از حدّاقلی از نيرو در درون پیشروان کارگری برخوردار بود، از همان ابتدا در مبارزات پيرامون حقوق دمکراتيک شرکت می کرد، رهبری مبارزات ضدّ استبدادی و ضدّ سرمايه داری را به دست می گرفت و نقش تعيين کننده ای ايفا می نمود، انقلاب مسير متفاوتی را طی می کرد. امّا باید توجّه داشت که این خود نیاز به تدارکاتی پیشین را می داشت. نیروهای مارکسیست انقلابی موجود یا تجربۀ کافی نداشتند و یا از نفوذ کافی در میان جنبش کارگری برخوردار نبودند. در این جا گرایش های مارکسیست انقلابی نیز باید بیاموزند که رهبری جنبش کارگری یک شبه با برنامه های “انقلابی” ظاهر نمی گردد. مارکسیست های انقلابی نیز باید از پیش تدارک دخالت گری در جنبش کارگری را دیده باشند و با شرکت مؤثر و مداوم در کنار کارگران اعتبار کافی را کسب کرده باشند تا بتوانند در دوره اعتلای انقلابی برنامۀ انقلابی خود را به آزمایش بگذارند. بديهی است که بدون تدارک سياسی، تشکيلاتی و آموزشی، طبقۀ کارگر قادر به حفظ دستاوردهای خود نخواهد شد. چنین اقداماتی نيز تنها به وسیلۀ يک حزب پيشتاز کارگری امکان پذير است. حزبی که طی دوره ای از مداخلات مستمر در درون طبقۀ کارگر، اعتبار و اعتماد حدّاقل قشر پيشرُوی کارگری را به خود جلب کرده باشد.

در دورۀ آتی، متکی بر تجارب انقلاب بهمن 1357،  وظيفۀ اصلی کليۀ نيروهای مارکسیست انقلابی تشکيل يک اتحاد عمل «ضدّ سرمايه داری» همراه با تدارک ايجاد يک حزب پيشتاز کارگری همراه با پیشروان کارگری است.

22 بهمن 1389

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *