استالين چگونه اپوزيسيون را شکست داد

[مقاله زير را لئون تروتسکی در نوامبر 1935 هنگاميکه در نروژ در تبعيد به سر می برد نوشت. اين مقاله در اصل به زبان روسی در “بولتن اپوزیسيون”، شماره 46، به تاريخ دسامبر 1935 چاپ شد. اين مقاله از اين نظر جالب است که تروتسکی در آن توضيح می دهد که چرا از ارتش سرخ برای جلوگيری از رسيدن استالين به قدرت استفاده نکرد.

تروتسکی اين مقاله را در جواب نامه فرد زلر Fred Zellerدبير سازمان جوانان سن Seineنوشت. فرد زلر از اعضای فعال حزب سوسياليست فرانسه بود و از اين حزب به علت طرفداريش از نظريات اپوزیسيون چپ بين المللی اخراج شد.]

سئوالاتی که در نامه رفيق زلر مطرح شده نه تنها از نظر تاريخی بلکه از نظر زمان حاضر نيز قابل اهميت اند. اين سئوالات اغلب هم در نوشته های سياسی و هم در مکالمات خصوصی، اگرچه به اشکال مختلف، اغلب به شکل شخصی، پيش می آيند. “چطور و چرا قدرت را از دست داديد؟”، “چگونه استالين دستگاه را در اختيار خود گرفت؟” و “قدرت استالين از کجا سرچشمه می گيرد؟”. قوانين داخلی انقلاب و ضدانقلاب هميشه و همه جا به صورت کاملاً انفرادی مطرح می شوند. گوئی که مطلب مورد بحث بازی شطرنج يا يک مسابقه ورزشی است و نه تضادها و تغييرات عميق با ماهيتی اجتماعی. در اين رابطه بسياری از شبه مارکسيست ها فرقی با دمکرات های معمولی، که در مقابله با جنبش های توده ای عظيم معيار فعاليت های پارلمانی را بکار می گيرند، ندارند.

هر کس که فهم هر چند کمی هم از تاريخ داشته باشد می داند که هر انقلابی به دنبال خود ضدانقلاب را نيز همراه دارد. مطمئناً هرگز اين ضدانقلاب نتوانسته است ملت را از نظر اقتصادی کاملاً به دوران پيش از انقلاب برگرداند و ليکن قسمت اعظم و گاهی مهمترين قسمت دستآوردهای سياسی مردم را از آنان پس می گيرد. معمولاً اولين قربانی اين موج ارتجاع آن قشر از انقلابيون هستند که رهبری توده ها را در اولين دوره ی انقلاب، يعنی دوره تهاجمی آن، در هنگام “قهرمانی” آن در دست داشتند. اين مشاهده ی کلی تاريخی بايد ما را به اين نکته هدايت کند که مطلب صرفاً مساله ی مهارت، ذکاوت يا هنرِ دو يا چند فرد نيست بلکه علل بی اندازه عميق تری در ميان است.

مارکسيست ها، برخلاف قََََدَری های سطحی (از قبيل لئون بلوم Leon Blum، پل فائر Paul Faure و سايرين) منکر نقش فرد و ابتکار و اراده ی او در کشمکش های اجتماعی نیستند. ولی برعکس ايده آليست ها، مارکسيست ها می دانند که در تحليل نهائی تعيين کننده ی آگاهی (شرايط) موجوديت است. نقش رهبری در انقلاب بسيار مهم است. بدون يک رهبری صحيح پرولتاريا نمی تواند پيروز شود. ولی بهترين رهبری ها نيز بدون وجود شرايط عينی، نمی تواند انقلاب را خلق کنند. از مهمترين صفات يک رهبری پرولتری قوه تشخيص آن بين مواقع حمله و مواقع عقب نشينی است. قدرت عمده لنين در همين قوه تشخيص بود.1

موفقيت يا شکست مبارزه ی اپوزيسيون چپ برعليه بوروکراسی ، طبيعتاً تا حدی به صفات رهبران دو اردوی متخاصم بستگی داشت. ولی قبل از اينکه از اين صفات صحبت کنيم بايد به خوبی خصوصيات خود اين دو اردوی متخاصم را بشناسيم زيرا که بهترين رهبر يک طرف ممکن است برای طرف ديگر کاملآً بی ارزش باشد و همين طور برعکس. سئوالاتی نظير “چرا تروتسکی از دستگاه نظامی برعليه استالين استفاده نکرد؟ – سئوالاتی که اين روزها خيلی رايج و خيلی هم بچه گانه است به روشن ترين وجهی نشان می دهد که سئوال کننده نمی خواهد و يا نمی تواند دلايل کلی تاريخی غلبه بوروکراسی شوروی را بر پيش آهنگ انقلابی پرولتاريا بفهمد. درباره اين دلايل بيش از يکبار در چندين کتاب از جمله در اتوبيوگرافی خود نوشته ام. در اينجا مهمترين نتايج را در چند خط خلاصه می کنم.

ضامن پيروزی انقلاب اکتبر بوروکراسی فعلی نبود، بلکه اين نقش را توده های کارگر و دهقان تحت رهبری بلشويک ها به عهده داشتند بوروکراسی فقط بعد از اين پيروزی قطعی بود که شروع به رشد کرد، و افراد متشکل آن نه فقط از کارگران انقلابی بلکه از نمايندگان طبقات ديگر نيز می بودند. (کارمندان سابق تزار، افسران، روشنفکران بورژوا و سايرين). اکثريت غالب بوروکراسی فعلی، در موقع انقلاب اکتبر در ارودی بورژوازی بودند (مثلاً سفرای فعلی شوروی پتمکين Potemkin، مايسکی Maisky، تروپانفکسی Troyanovsky، سوريتر Surits، خينچوک Kkinchuk و سايرين). آن عده از افراد بوروکراسی فعلی که در روزهای اکتبر در جبهه بلشويک ها بودند، اغلب هيچ نقشی، هر چند کم اهميت، چه در تدارک و چه در پيشبرد انقلاب و اولين سال های بعد از انقلاب ايفا نکردند. اين موضع از همه بيشتر در مورد استالين صدق می کند. بورکرات های جوان فعلی هم، همه منتخب و تربيت شده ی بورکرات های قديمی هستند و اغلب اوقات فرزندان آنان اند. و رئيس اين کاست تازه که بعد از انقلاب رشد کرده شخص استالين است.

تاريخچه جنبش اتحاديه های کارگری در هر کشوری نه تنها تاريخچه اعتصابات و بطورکلی جنبش های توده ای بلکه تاريخچه تشکيل بوروکراسی اتحاديه های کارگری نيز هست. به قدر کافی روشن است که چه قدرت محافظه کارانه ی عظيمی اين بوروکراسی توانسته است بدست آورد، و با چه حس غيرقابل خطائی رهبران “خوش طبع” خود را انتخاب کرده، مطابق نيازهای خود آنها را می سازد: گمپرزGompers، گرينGreen، لژينLegien، لی پارتLeipart، سيترينCitrine و سايرين.2 اگر ژوهاکسJouhaux توانسته است تاکنون موقعيت خود را در برابر حملات از چپ حفظ کند، بخاطر اين نيست که وی استراتژيست بزرگی است (اگرچه بی شک بر ساير همکاران بورکراتش برتری دارد: بيهوده نيست که در بين آنها مقام اول را داراست). علت اين است که روز و ساعتی نيست که کل دستگاه وی برای حياتش در تلاش نباشد، بهترين متدهای اين مبارزه را دسته جمعی انتخاب نکند، به جای ژوهاکس نينديشد، و در اتخاذ تصميمات ضروری ياريش نکند. ولی اين به هيچ وجه دليل بر اين نيست که ژوهاکس شکست ناپذير است. اگر تغييری ناگهانی در وضع فعلی رخ دهد- چه به طرف انقلاب چه به طرف فاشيزم- تمام اين دستگاه اتحاديه کارگری اعتماد خود را از دست خواهد داد، تمام مانورهای ماهرانه اش بی تأثيری خود را نشان خواهند داد و ژوهاکس از خود نه اثری مهم بلکه ناچيز به جا خواهد گذاشت. فقط کافی است بياد بياوريم که رؤسای پرقدرت و پرطمطراق اتحاديه های کارگری آلمان، وقتی برخلاف اراده شان و با انقلاب 1918 مواجه شدند و يا وقتی در سال 1932 هيتلر پا به صحنه گذاشت، چه حقيران بی سروپائی از آب در آمدند.

اين مثال ها ريشه های قدرت يا ضعف بوروکراسی را نشان می دهند. بوروکراسی در دوره ی اوليه ی جنبش توده ها، در دوره ی قهرمانی اش، از اين جنبش بر می خيزد. اما همين که به سطح بالاتری از توده ها برخاست و “مسأله اجتماعی” خودش را حل کرد (موجوديت مطمئن، نفوذ، احترام و غيره) بوروکراسی سعی می کند که توده ها را بی حرکت نگهدارد. چرا خود را به خطر بيندازد؟ خودش چيزی دارد که از کف بدهد. بسط عظيم نفوذ و رفاه بوروکراسی رفرميست در دوران ترقی کاپيتاليستی و آرامش نسبی توده های کارگر صورت می گيرد. اما وقتی اين آرامش از هم می شکند، چه به سمت چپ، چه به سمت راست، عظمت بوروکراسی هم به پايان می رسد. هوش و مهارتش تبديل به ضعف و حماقت می شود. طبيعت “رهبران” بستگی به طبيعت طبقه (يا کاستی) دارد که رهبری می کنند و به شرايط عينی ای که اين طبقه (يا کاست) در آن قرار دارد.

بوروکراسی شوروی از تمام بوروکراسی های رفرميست کشورهای کاپيتاليستی روی هم به مراتب قدرتمندتر است، زيرا که قدرت دولتی و تمام امتيازات و مزايای مربوط به آن را در دست دارد. اين درست است که بوروکراسی شوروی از خاک يک انقلاب پيروزمند پرولتری به پا خواسته، اما بسيار بچگانه است که به اين علت تصوير ايده آلی از اين بوروکراسی بسازيم. در يک کشور فقير- و اتحاد جماهير شوروی سوسياليستی در حال حاضر هنوز کشور بسيار فقيريست که در آن يک اطاق خصوصی، غذا و پوشاک کافی فقط در دسترس عده معدودی از اهالی است- در چنين کشوری ميليون ها بورکرات، بزرگ و کوچک، همه سعی شان قبل از هر چيز در تضمين وضع خوب زندگی خودشان است. اين است علت خودپرستی زياد و محافظه کاری عظيم بورکراسی، ترسش در مواجهه با نارضایتی توده ها، تنفرش از انتقاد، اصرار خشم گينانه اش در خفقان هرگونه فکر آزاد، و بالاخره سجود مذهبی و رياکارانه اش در مقابل “رهبری” که از امتيازات و تسلط بی حدش دفاع می کند و مظهر آن است. تمام اينها روی هم محتوی مبارزه بر عليه “تروتسکيسم” است.

در اين امر بسيار مهم هيچ شبهه ای نيست که هر چه ضرباتی شديدتر بر طبقه کارگر جهانی وارد آمد، بوروکراسی شوروی نيز نيرومندتر گشت. شکست جنبش های انقلابی در اروپا و آسيا به تدريج اعتماد کارگران شوروی را از متحدين بين المللی اش سلب کرد. در داخل کشور هنوز بدبختی شدید پا بر جا بود. شجاع ترين و فداکارترين نمايندگان طبقه کارگر يا در جنگ داخلی از بين رفته بودند و يا با ارتقاء به مقامات بالاتر خود عمدتاً به صفوف بوروکراسی پيوسته، روحيه انقلابی خود را از دست دادند. توده های عظيم مردم خسته از تلاش های دهشتناک سال های انقلاب، بدون چشم انداز، مسموم به تلخی شکست های پی در پی، به حالت رخوت فرو رفتند. اينگونه عکس العمل، همانطور که قبلاً گفتيم، بعد از هر انقلابی قابل مشاهده است. مزيت تاريخی عظيم انقلاب اکتبر، به مثابه ی يک انقلاب پرولتری در اين است که اين نااميدی و رخوت به نفع دشمن طبقاتی، يعنی بورژوازی و اشراف تمام نشد، بلکه به نفع قشر بالای خود طبقه کارگر و گروه های ميانه ای وابسته به آن که وارد صفوف بوروکراسی شوروی شده اند، تمام شده است.

پرولترهای انقلابی راستين در ا-ج-ش-س، نه از اين دستگاه بلکه از فعاليت توده های انقلابی نيرو می گرفتند. بخصوص ارتش سرخ مخلوق “افراد دستگاه” نبود (در سال های بحرانی اين دستگاه هنوز بسيار ضعيف بود)، بلکه توسط کادرهای کارگران قهرمان، تحت رهبری بلشويک ها با تجمع دهقانان جوان و هدايت آنان در جنگ ساخته شد، فروکش جنبش انقلابی، خستگی، شکست در اروپا و آسيا، و نااميدی توده های زحمتکش ملزماً و مستقيماً به تدريج موقعيت انقلابيون انترناسيوناليست را ضعيف کرد و از سوی ديگر سبب تقويت موقعيت بوروکراسی ملی و محافظه کار شد. فصل تازه ای از انقلاب آغاز می شود. رهبران دوره ی قبل جبهه اپوزيسيون می بندند، در حاليکه سياستمداران محافظه کار دستگاه که نقش فرعی در انقلاب داشتند، همراه با بوروکراسی فاتح، جلودار می شوند.

دستگاه نظامی خود قسمتی از دستگاه بوروکراسی است و از لحاظ کيفيات به هيچ وجه تمايزی با آن ندارد. کافی است بگوئيم که در سال های جنگ داخلی ده ها هزار از افسران سابق تزار به ارتش سرخ پيوستند. در 13 مارس 1919، لنين در مجمعی در پتروگراد گفت: “وقتی تروتسکی اخيراً به من گفت که در قسمت نظامی تعداد افسران ما به چندين ده هزار رسيده، خوب متوجه شدم که معنی رمز استفاده از دشمن چيست: چگونه از آنهائی که سابقاً دشمن ما بودند در ساختن کمونيزم استفاده کنيم؛ چگونه کمونيزم را با آجرهائی که خود کاپيتاليست ها برعليه ما جمع آورده اند بسازيم! آجرهای ديگری هم نداريم!” (لنين، مجموعه آثار، جلد 24، نسخه روسی، 1932 گزارش منشی، ص 65). اين کادرهای افسران و کارمندان در سال های اول تحت فشار و نظارت مستقيم کارگران پيشرو انجام وظيفه می کردند. در زير آتش کشمکش سبعانه، مسأله ی موقعيت های ممتاز برای افسران اصلاً مطرح نبود، حتی خود اين مفهوم از اذهان خارج شده بود. اما درست پس از پيروزی و گذار به دوران صلح بود که دستگاه نظامی کوشيد تا با نفوذترين قسمت دستگاه بوروکراسی و دارای بيشترين مزايا بشود. تنها کسی می توانست به افسران به منظور کسب قدرت اتکاء کند که خود حاضر باشد بيش از اشتهای اين قشر افسران شکمشان را سير کند، يعنی موقعيت برتری برايشان تضمين کند، مدال و رتبه به آنها اعطاء کند، خلاصه آنچه را که بوروکراسی استالينيستی به تدريج در عرض ده تا دوازده سال بعدی کرد، یک جا انجام دهد. بی شک امکان اجرای يک کودتای نظامی برعليه استالين، کامنف و زينوويف و سايرين وجود داشت بدون اينکه مشکلاتی دربر داشته باشد و يا حتی خونريزی ای شود. اما نتيجه چنين کودتائی درست تسريع آهنگ بورکراتيزه شدن و بناپارتيزمی است که اپوزيسيون چپ برعليه آن می جنگيد.

وظيفه لنينيست های بلشويک بنا به ماهيت خود اين بود که بر بوروکراسی نظامی برعليه بوروکراسی حزبی تکيه نکنند، بلکه با تکيه بر پيشاهنگ پرولتری و از طريق آن بر توده های مردم، به غلبه بر تمام بوروکراسی و تصفيه آن از تمام عوامل خارجی برخاسته، کنترل شديد کارگران را بر آن تضمين کرده، سياست آن را دوباره به راه انترناسيوناليزم انقلابی بيندازند. اما از آنجا که چشمه پر آب قدرت انقلابی توده ها در دوره جنگ داخلی، قحطی و اپيدمی رو به خشکی گذاشته بود، بوروکراسی از لحاظ عددی و قدرت رو به رشد گذاشته بود و پرولترهای انقلابی طرف ضعيف تر از آب در آمدند. بی شک لوای لنينيست های بلشويک ده ها هزار از بهترين جنگجويان انقلابی و از جمله نظاميان را به خود جلب کرد. کارگران پيشرو متمايل به اپوزيسيون بودند، ولی اين تمايل منفعل باقی ماند، توده ها ديگر باور نداشتند که اوضاع با مبارزه قابل تغيير است. در همين حين بوروکراسی فرياد برآورد که “اپوزيسيون دنبال انقلاب بين المللی است و آماده است که ما را به يک جنگ انقلابی بکشاند. اين همه بيچارگی و تلاطم بس است. ما حق آرامش داريم. بيش از اين احتياج به “انقلاب مداوم” نداريم. ما همين جا در وطنمان جامعه ی سوسياليستی را خواهيم ساخت. کارگران و دهقانان! به ما، به رهبران خود، اعتماد کنيد!” ناگفته نماند که اين آغالشگری ملی و محافظه کارانه با تهمت های خشمگين، گاهی کاملاً ارتجاعی، برعليه انترناسيوناليست ها همراه بود. نظاميان و بوروکراسی دولتی را با هم متحد کرد و بدون ترديد انعکاسی هم در بين توده های عقب مانده و خسته پيدا کرد. در نتيجه پيش آهنگ بلشويکی خود را منفرد و جدا از هم يافت. اين است رمز پيروزی بوروکراسی ترميدوری.

صحبت هائی که در باره صفات فوق العاده ی سازمانی و تاکتيکی استالين می شود افسانه ای است که عمداً توسط بوروکراسی ا-ج- ش- س و بين الملل کمونيست خلق شده و روشنفکران چپی بورژوا هم، که عليرغم فردگرائی شان در مقابل موفقيت زانو می زنند، آن را تکرار می کنند. اين آقايان موقعی که لنين تدارک انقلاب را می ديد و تمام کثافات بين المللی در تعقيبش بودند، نه او درک می کردند و نه ارزشی برايش قائل بودند. برعکس استالين را مورد “ستايش” قرار می دهند، زيرا که اين ستايش سبب ارضای خاطر و گاهی هم مزايای مستقيمی می شود.

شروع به مقابله با اپوزيسيون چپ در اصل از کارهای زينوويف است نه استالين. استالين در آغاز کار متردد بود و صبر می کرد. اشتباه است اگر بينديشيم که از آغاز استالين حتی نقشه استراتژيکی داشت. او مدام مشغول آزمايش اوضاع بود. بی شک بستگی انقلاب مارکسيستی بر او سنگينی می کرد. در واقع وی به دنبال سياست ساده ترِ، ملی تر و مطمئن تری بود، موفقيتی که نصيبش شد، برای خودش هم غيرمنتظره بود. اين موفقيت، موفقيت قشر تازه رهبری، موفقيت اشرافيت انقلابی بود که می خواست خود را از کنترل توده ها برهاند و در امور داخلی خود به يک ميانجی قوی و مطمئن محتاج بود. استالين، شخصيتی درجه دوم در انقلاب پرولتری، رهبر بی چون و چرای بوروکراسی ترميدوری و نفر اول صفوف آن شد- نه چيزی بيشتر.

نويسنده فاشيست يا نيمه فاشيست ايتاليائی مالاپارتهMalaparte کتابی به اسم کودتا: فن- انقلاب منتشر کرده و در آن اين ايده را عرضه می دارد که “تاکتيک های انقلابی تروتسکی” برخلاف استراتژی لنين می تواند پيروزی در يک کشور معين و تحت شرايط معينی را ضمانت کند. مشکل بتوان از اين مهمل تر تئوری تصور کرد. ولی عقلائی که اکنون، با علم به آنچه گذشته، به ما تهمت می زنند که به علت دو دلی قدرت را از کف داديم، در واقع از ديدگاه ملاپارته نگاه می کنند: خيال می کنند که با کمک بعضی “رموز” فنی خاص انقلابيون می توانند قدرت را بدست گيرند يا در قدرت باقی بمانند، مستقل از تأثير عوامل عظيم عينی، نظير پيروزی يا شکست انقلاب در شرق و غرب، صعود يا نزول جنبش توده ای در يک کشور، و غيره. قدرت، جايزه ای نيست که “ماهرترين” افراد می برند. قدرت رابطه ايست بين افراد، و در تحليل نهائی بين طبقات. همانطور که گفته ايم، رهبری حکومتی اهرم توانائی در موفقيت است. ولی اين به هيچ وجه به آن معنی نيست که رهبری تحت هر شرائطی می تواند پيروزی را تضمين کند.

در تحليل نهائی، تعيين کننده همان مبارزه طبقاتی و تغييرات داخلی ای است که در داخل توده های در حال مبارزه بوجود می آيد.

بی شک نمی توان با دقت رياضی به اين سئوال جواب داد که اگر لنين زنده بود اين مبارزه چگونه انکشاف می يافت؟ شکی نيست که لنين دشمن آشتی ناپذير اين بوروکراسی محافظه کار حريص و سياست استالين که مرتب افراد نظير خود را به دور خود جمع می کرد می بود. اين از يک سلسله نامه ها، مقالات، و پيشنهادهای لنين در دوره آخر زندگيش، بی شبهه روشن است. بخصوص از “وصيت نامه” وی، که در آن لنين پيشنهاد می کند که استالين از شغلش به عنوان دبيرکل بر کنار شود و بالاخره از نامه ی آخرش که در آن لنين “هرگونه روابط شخصی و رفيقانه” خود را با استالين قطع می کند. لنين بين دو حمله ی بيماريش، به من پيشنهاد کرد که فراکسيون مشترکی برای مبارزه عليه بوروکراسی و کارگزارانش، يعنی دايره ی سازمانی کميته مرکزی تحت رهبری استالين، تشکيل دهيم. برای کنگره دوازدهم حزب لنين به قول خودش “بمبی” برعليه استالين تهيه می ديد. تمام اينها را- بر پايه اسناد دقيق و غيرقابل انکاری- در شرح حال زندگيم و در مقاله مخصوصی تحت عنوان “وصيتنامه لنين” آورده ام. اقدامات تدارکی لنين نشان می دهد که او فکر می کرد مبارزه ای که در پيش است بسيار دشوار خواهد بود، نه به اين علت- در اين جای شبهه ای نيست- که شخصاً از استالين به عنوان يک مخالف می ترسيد (واقعاً مسخره است که همچون حرفی زده شود) بلکه به اين علت که لنين به وضوح در پشت سر استالين منافع مشترک اين قشر قدرتمند رهبری بوروکراسی را می ديد. وقتی لنين هنوز زنده بود، استالين سرگرم عمليات موذيانه بود، توسط عمال خود محتاطانه شايعاتی در باره لنين پخش می کرد که لنين روشنفکر عليلی است، از اوضاع بی خبر است، و غيره. يعنی بطور خلاصه همان حکاياتی که حالا توضيح غيررسمی انترناسيونال کمونيست در مورد خصومت شديد بين استالين و لنين در يک سال و نيم آخر زندگی لنين شده است. در واقع تمام نامه ها و مقالاتی که لنين در موقع بيماريش ديکته می کرد شايد چکيده ای از پخته ترين افکارش باشد. تيزبينی اين “عليل” برای بيش از يک دوجين استالين کافی می بود.

با اطمينان می توان گفت که اگر لنين بيشتر عمر کرده بود، فشار قدرت مطلق بوروکراسی – لااقل در سال های نخست- سبک تر وارد می آمد. اما به سال 1926 کروپسکايا [همسر لنين] در مجمع گروهی از اعضای اپوزيسيون چپ گفت “اگر لنين امروز زنده می بود حالا در زندان بود.” ترس ها و اخطارهای دورانديشانه ی لنين هنوز در خاطر کروپسکايا زنده بود و به هيچ وجه توهمی در باره قدرت شخصی لنين نداشت، به اين امر آگاهی داشت که، به قول خودش، تا چه حد اختيار بهترين ناخداها نيز بدست باد و جريان های مخالف يا موافق است.

آيا معنی اين حرف اين است که پيروزی استالين اجتناب ناپذير بود؟ آيا معنی آن اين است که مبارزه اپوزيسيون چپ (بلشويک- لنينيست ها) بيهوده بود؟ طرح سئوال بدينگونه بسيار انتزاعی، شماتيک و قدری است. انکشاف مبارزه خود بدون شک نشان داده اشت که نيل به پيروزی کامل در اتحاد جماهير شوروی سوسياليستی يعنی برای کسب قدرت و ريشه کن کردن اين سرطان بورکراتيزم امری بود که بلشويک- لنينيست ها بدون پشتيبانی انقلاب جهانی نمی توانستند و نخواهند توانست از پيش ببرند. اما اين به هيچ وجه دليل بر اين نيست که مبارزات آنها هيچ نتيجه ای به بار نيآورد. بدون انتقادهای شجاعانه اپوزيسيون و بدون هراس بوروکراسی از اپوزيسيون، سياست استالين- بوخارين در مورد کولاک ها به احياء سرمايه داری ختم می شد. در زير شلاق اپوزيسيون بوروکراسی مجبور شد که قسمت های مهمی از برنامه ما را اقتباس کند. لنينيست ها نمی توانستند جلوی فراشد انحطاط رژيم شوروی و اشکالاتی ناشی از رژيم فردی را بگيرند. ولی با انصداد راه احيای کاپيتاليزم جلوی انحلال کامل آن را گرفتند. اصلاحات مترقی بوروکراسی نتايج فرعی مبارزه انقلابی اپوزيسيون بود. اين برای ما به هيچ وجه کافی نيست، ولی بهرحال، ثمری است.

در عرصه ی جنبش کارگری جهانی، که بوروکراسی شوروی فقط بطور غيرمستقيم به آن بستگی دارد، اوضاع هنوز به شدت برای ا-ج-ش-س نامساعدتر است. از طريق انترناسيونال کمونيست استالينيزم بدترين ترمز انقلاب جهانی شده است. بدون استالين هيتلری هم در کار نمی بود. در حال حاضر در فرانسه، استالينيزم با پيروی از سياست عبود که اسم سياسی آن “جبهه خلقی” است، دارد راه را برای شکست تازه ی پرولتاريا هموار می کند. اما اينجا هم مبارزه ی اپوزيسيون چپ بی ثمر نبوده است. در سرتاسر دنيا تعداد کادرهای انقلابيون پرولتری راستين، بلشويک های واقعی، که نه به بوروکراسی شوروی برای استفاده از اعتبار و خزانه اش بلکه به برنامه لنين و لوای انقلاب اکتبر ملحق می شوند، در حال رشد و تکثير است. تحت تعقيب واقعاً وحشتناک- و بی سابقه در تاريخ- توسط نيروهای مشترک امپرياليزم، رفرميزم و استالينيزم، بلشويک- لنينيست ها در حال رشد و تقويت (نيروهای) خود و کسب اعتماد روزافزون کارگران پيشرو هستند. نشانه ی غيرقابل انکاری از بحرانی که در حال پيدايش است تکوين شکوهمند جوانان سوسياليست سن است. انقلاب جهانی تحت لوای بين الملل چهارم پيش خواهد رفت. موفقيت های نخستين آن حتی يک آجر بر روی آجر ديگر از قدرت مطلق دسته ی استالينيستی، افسانه هايش، تهمت هايش و شهرت های توخاليش باقی به جا نخواهد گذاشت. جمهوری شوروی نظير پيشاهنگ جهانی پرولتری سرانجام خود را از چنگال هشت پای بوروکراسی نجات خواهد داد. از هم پاشيدن تاريخی استالينيزم اجتناب ناپذير است و به خاطر جنايات بی شمارش عليه طبقه کارگر جهانی سزاوار این سرنوشت است. ما تصفيه ديگری نمی خواهيم و انتظارش را هم نداريم.

لئون تروتسکی، 12 نوامبر 1935

1 – استالينيست ها درست برعکس عمل می کنند: در اوان جان گرفتن اوضاع اقتصادی و تعادل نسبی سياسی آنها شعار می دادند: “فتح خيابان ها”، “باريکاد”، “شوراها همه جا بپا شوند” (در “دوره ی سوم”) و حالا که فرانسه در دوران بحران عميق سياسی و اجتماعی بسر می برد، از حزب راديکال، يعنی از يک حزب بورژوائی کاملاً منحط، دنباله روی می کنند. قديمی ها می گفتند که اينطور آدم ها در مراسم عروسی فاتحه سر می دهند و بالعکس هنگام عزا مبارک باد.

2 – فقط يک چاکر تمام عيار از استالين به عنوان يک “تئوريسين” مارکسيست نام می برد. کتاب وی، مسائل لنينيسم، مجموعه ای درهم و برهم و پر از اشتباهات بچگانه است. ولی اين بوروکراسی ملی بر اپوزيسيون مارکسيست به علت وزنه اجتماعيش پيروز شده است و نه بخاطر “تئوريش”.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *