ارزیابی درس های بهمن۱۳۵۷

در سال جاری ۱۳۹۳، با آغاز روابط حسنۀ بین رژیم ایران و امپریالیسم و تدارک برای پایان این جنگ سرد، شرایطی را برای طبقۀ کارگر مهیا خواهد کرد تا در مبارزۀ خود علیه مشکلات کمرشکن اقتصادی و اجتماعیِ پیشِ رو بهتر متشکل شود. مذاکرات اخیر سران دول امپریالیستی و رژیم ایران در چشم انداز بهبود روابط منجر به این شد که طی چند ماه گذشته ما شاهد بازگشت اعتماد به نفس جنبش کارگری در اعتصاب های ایران تایر، معدن سنگ آهن بافق، معدن کوشک، واگن پارس و غیره باشیم که اکنون باید ایران خودرو را نیز به آن اضافه کرد. هر اعتصابی که رخ می دهد، با ضربه به اقتصاد و سود سرمایه داری، تهدیدی بالقوه برای رژیم محسوب می شود. شدت اختناق و انباشته شدن اعتراضات در زیر پوست جامعه به حدی است که کوچکترین روزنه ای، منجر به انفجار می شود، و اگر این انفجار در حوزۀ تولید، یعنی ستون فقرات رژیم سرمایه داری باشد، معنایش برای هیچ کسی به اندازۀ خود دولت سرمایه داری روشن نخواهد بود.

این روش از اقداماتی کارگری یعنی اعتصابات همانی که توسط کارگران شرکت نفت و سایر کارگران ایران در بهمن ۱۳۵۷ منجر به سرنگونی نظام شاهنشاهی شد.

از سوی دیگر،‌ نسل جوان ايران پا بر عرصه مبارزات ضد سرمایه داری برای کسب دمکراسی و آزادی، نهاده است، و دریافته که ريشه تمام فلاکت ها، بيکاری ها، بی مسکنی ها و عدم آزادی و آسايش روحی و فکری، در نظام سرمايه داری ايران نهفته است.

اما، مهم تر از اين تجارب عينی، درس های قيام بهمن برای جوانان و کارگران پيشرو و زنان ايران می تواند راه گشايی مبارزات دوره آتی آن‪ ‬ها باشد. در ارزيابی قيام بهمن تنها نمی توان به «قيام» و مبارزات «قهرمانان» مردم عليه استبداد پهلوی اشاره کرد. در اين امر ترديدی نيست که بدون از خود گذشتگی، مقاومت و مبارزه وسيع مردم ايران به ويژه کارگران و زحمتکشان، آن قيام به ثمر نمی رسيد. اما، مسأله اين جاست که آن قيام عظیم در مدت زمان کوتاه به شکست انجاميد. رهبری قيام از دست کارگران، جوانان، مليت ها ستمديده و سربازان و نيروهای مسلح مردمی، خارج شد و به دست همان ساواکی های سابق و ارتش و پاسداران و سرمايه داران سپرده شد. در چنین وضعیتی و در آغاز ۳۶ امین سالگرد قیام بهمن ۱۳۵۷، بررسی درس های آن می تواند کمک در راستای مبارزات آتی کارگران و جوانان پیشرو باشد.

ريشه های بحران اقتصادی

در واقع از بدو ادغام ايران در بازار جهانی سرمايه داری، بحران دائمی اجتماعی گريبان گير جامعه ايران گرديد. اين مسأله البته تنها ويژه ی ايران نبوده که شامل اکثر کشورهای واپس مانده می گردد. اما، در ايران از دوره قاجار اثرات ادغام آن در نظام امپرياليستی به وضوح ديده می شود. تحت فشار کشورهای امپرياليستی، به ويژه روسيه تزاری از شمال و بريتانيا از مرزهای شرق، دولت قاجار تحت استيلای مالی حکومت های امپرياليستی در آمد. سلاطين قاجار، برای رفع نيازهای مالی دولت و دربار، به ويژه در مورد ايجاد ارتش و وسايل جنگ های ايرانروس، مجبور به دريافت وام های کلان از سرمايه داران خارجی شده و در مقابل امتيازات اقتصادی کلانی به آنها اعطا کردند. بدين ترتيب راه برای سرازير شدن کالاهای مصنوعی غرب به بازارهای محدود ايران باز شد. از سوی ديگر، دولت آغاز به فروش رساندن مناصب دولتی و املاک سلطنتی و خالصه به بازرگان و ثروتمندان ايرانی کرد. در نتيجه، مالکيت خصوصی بر زمين رشد کرد و اين تأثير مستقيمی بر وخيم شدن وضعيت دهقانان گذارد. انقلاب مشروطه تحت چنين وضعيتی به وقوع پيوست.

شکست دولت تزار در جنگ ژاپن و روس و انقلاب ۱۹۰۵ روسيه، نيز در گسترش جنبش عليه دولت قاجار تأثير گذارد.

سرنگونی تزاريزم در سال ۱۹۱۷ نقطه عطفی بود درمبارزات ضداستبدادی در ايران. پيروزی انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ روح نوينی در جنبش های منطقه دميد. اما از سوی ديگر دولت انگلستان را مصمم کرد تا در مقابل اين جنبش ها (به ويژه تأثير آن در هندوستان) به ايجاد حکومت های مرکزی قوی مبادرت کرده تا از گسترش  جنبش ها جلوگيری به عمل آورد. يکی از دستاوردهای آن در ايران تشکيل بيست سال اختناق «سياه» رضاشاهی بود.

در شهريور ۱۳۲۰، با فرار رضاشاه و فروپاشی ارتش ايران، تحت تأثير اشغال ايران توسط نيروهای متفقين، بار ديگر گشايش هايی در ايران ايجاد گشت. در زمان کوتاهی، جنبش های مليت های ستمديده کُرد و آذری عليه ستم ملی شکل گرفتند و به پيروزی هايی نيز دست يافتند. جنبش کارگران، به ويژه کارگران صنايع نفت، برای نخستين بار در تاريخ در سطح سراسری تحقق يافتند. اما، خيانت های بورکراسی شوروی به جنبش آذربايجان، آن جنبش را به شکست انجاميد. سياست های سازش کارانه «حزب توده» نيز جنبش کارگری را به کج راه برده و اعتصاب ها و مبارزات کارگری را به شکست انجاميدند. در پی آن، دست دولت برای حمله به جنبش کردستان و آذربايجان باز ماند.

اما راست روی های حزب توده (خواست اعطای امتياز نفت شمال به شوروی) و سپس «چپ»روی های آن (در مقابل جنبش ملی شدن نفت) به تنهايی حرکت هايی توده ئی مردم ايران را مسدود نکرد، که «جبهه ملی» در رأس جنبش ملی شدن نفت قرار گرفته و ضربه مهلک را بر پيکر آن زد. در واقع جبهه ملی از جنبش «ملی» بيشتر هراسيد تا از سلطنت! جبهه ملی بارها کوشيد تا جنبش توده ئی را پراکنده ساخته و به مطالبات خود از طريق زده و بند با دربار و بندبازی بين دولت های امپرياليستی، نايل آيد. اما، اين مانورهای عاقبت خود جبهه ملی را نيز فدا کردتوده هايی که در ۳۰ تير عليه سلطنت به پا خواسته بودند در۲۸ مرداد دليلی برای دفاع از حکومت مصدق نيافتند. کودتای ۲۸ مرداد، دوره ی تثبيت ارتجاع، در واقع نتيجه سياست های اشتباه حزب توده و جبهه ملی بود.

در دوره ی پيشا قيام۱۳۵۷، با قطبی شدن و تشديد بحران ساختاری سرمايه داری دوره ی شاه، تضادهای اجتماعی نيز حاد گشتند. زمينه اساسی بحران سياسی آن دوره، بحران اشباع توليد سرمايه داری بود. به سخن ديگر، بخش های موجود توليد صنعتی با محدوديت های ساختاری مواجه شدند. توليد وسايل توليدی (ماشين آلات اساسی توليدی) اجازه توسعه نمی يافتند، تنها توليد متکی بر وسايل مصرفی بود (توليد کفش ملی، تيرآهن و غيره). توليد و سرمايه گذاری در کشاورزی نيز رو به کاهش مطلق می رفت. بيکاری ازدياد يافته و فقرای شهری ناراضی افزايش يافتند. ناتوانی دولت شاه در مهار کردن بحران، منجر به فرار سرمايه شد. در نتيجه زمينه عينی برای قیام  بهمن ۱۳۵۷ فراهم آمد.

بحران رهبری جنبش

رهبری قيام بهمن ۱۳۵۷ به چند علت به دست روحانيت افتاد.

اول، در کل دوره اختناق بيست و چند ساله ی پس از کودتا، حکومت شاه به پراکنده نگه داشتن و متفرق کردن جنبش کارگری و نيروهای وابسته به آن توفيق حاصل کرده بود. برخلاف آن چه اپوزيسيون راست امروزه ادعا می کنند. هيچ يک از مخالفان رژيم از کوچک ترين آزادی بيان، سازماندهی و تجمع برخوردار نبودند. در صورتی که در مساجد و حسينيه ها بر روی مخالفان مذهبی باز بود. گرچه مخالفان مذهبی نيز قربانی دستگيری ها، شکنجه ها و اعدام ها توسط ساواک گشتند، اما اين ها قابل مقايسه با ساير نيروهای اپوزيسيون نبود.

دوم، خرده بورژوازی، در اثر ادغام ايران در نظام امپرياليستی و به ويژه رشد مشخص سرمايه داری در دو دهه پيش از قيام بهمن، آسيب فراوان ديده و به مخالفان و معترضان سياست های رژيم شاه تبديل شده بودند. نفوذ روحانيت در درون اين قشر سنتاً بسيار عميق بوده و در نتيجه قادر به بسيج مخالفان عليه رژيم شاه شدند. در واقع پايه مادی آخوندها اين قشر بودند که مسايل شان توسط عوام فريبی های روحانيت مبنی بر «عدالت خواهی» و «تساوی طلبی» اسلامی و تظلم جويی شيعه بر آورده می شد.

سوم، نبود رهبری جنبش کارگری و نقش مخرب حزب توده و جبهه ملی و اتحاد آنان منجر به تحميل رهبری روحانيت بر جنبش توده ئی گشت. اما، مسبب اصلی استقرار و تثبيت موقعيت ضعيف و متزلزل اوليه رژيم، کجروی ها در سياست های «سازمان چريک های فدايی خلق ايران» و «سازمان مجاهدين خلق ايران»، بود. اين دو سازمان که از اعتبار بسياری ميان جوانان و کارگران برخوردار بودند، به علت نداشتن برنامه مشخص مداخلاتی و ارزيابی صحيح از ماهيت واقعی رژيم خمينی، سر تعظيم در مقابل «روحانيت مبارز و مترقی» فرود آوردند و کل نيروهای جوان «چپ» را فدای ندانم کاری سياسی خود کردند. اولی با به ارث بردن سياست های استالينيستی تشکيل بلوک طبقاتی، رژيم را در ابتدا «ضد امپرياليست» و «متحد» طبقه کارگر معرفی کرد و دومی به عنوان يک سازمان خرده بورژوا در مقابل رژيم تمکين کرد.

برای نمونه، يک سال پس از قيام، در زمان انتخابات نخستين رياست جمهوری، سازمان چريک های فدايی خلق، در نشريه کار شماره ی ۴۳، به جای تشکيل يک اتحاد عمل گسترده از صف مستقل کارگران و نيروهای انقلابی و مارکسيست، با انتشار رئوس «برنامه حداقل» و خالی کردن صحنه انتخاباتی، حمايت از مسعود رجوی را توجيه کرد. چند روز قبل از انتخابات نيز نماينده سازمان مجاهدين نيز به فرمايش «فقيه اعظم» کانديداتوری خود را پس گرفت و کليه «متحدان» کمونيست خود را خلع سلاح کرد! اين گونه ندانم کاری های سياسی منجر به ايجاد «فرصت طلايی» برای رژيم در سازماندهی و تدارک نيروهای ضدانقلابی عليه کارگران و نيروهای انقلابی گشت. «چپ روی»های اين دو سازمان پس از اين دوره نتوانست سياست های اشتباه دوره اوليه آنها را خنثی کند و خود آنها نيز فدای اشتباهات گذشته گشتند.

البته در مرحله بعدی، نقش حزب توده در هم کاری نزديک با هيئت حاکم «ضدامپرياليست»! تأثيرات مخربی گذاشته و رژيم را در «تمام سطوح» تقويت کرد. حزب توده بار ديگر نشان داد که در چالش های طبقاتی در کدام سنگر قرار می گيرد. بهای اين «خدمات» به سرمايه داری ايران را، آنها نيز پرداختند.

چنان چه در آن دوره، گرايش مارکسيزم انقلابی از حداقلی از نيرو در درون پیشروی کارگری برخوردار بود، از همان ابتدا در مبارزات پيرامون حقوق دمکراتيک شرکت کرده و رهبری مبارزات ضداستبدادی و ضدسرمايه داری را به دست گرفته و نقش تعيين کننده ئی ايفا می کرد، انقلاب مسير متفاوتی را طی می کرد.

ضرورت تشکيل حزب پيشتاز کارگری

گرچه در تاريخ، امکان پيروزی قيام ها و انقلاب ها عليه حکومت های مستبد وجود داشته، اما بدون يک حزب پیشتاز کارگری، مجهز به برنامه انقلابی، پيروزی نهايی تضمين نشده و نخواهد شد. قيام بهمن نمايانگر چنين واقعيت تاريخی ی بود. قيام توسط قشرهای ستمديده مردم ايران و به ويژه کارگران صنعت نفت سازمان يافت. رژيم سرمايه داری شاه سرنگون شد. اما، از آنجايی که سازماندهی متشکلی وجود نداشت، رهبری انقلاب به دست يک گرايش ضدانقلابی ديگر، افتاد.

سرمايه داران و متحدان ملی و بين المللی شان برای به کج راه کشاندن انقلاب تدارک ديدند؛ در صورتی که نيروهای انقلابی که در رأس جنبش کارگری قرار گرفته بودند، چنين تدارکی را نديدند.

بديهی است که بدون تدارک سياسی، تشکيلاتی و آموزشی، طبقه کارگر قادر به حفظ دستاوردهای خود نخواهد شد. چنین اقداماتی نيز تنها توسط يک حزب پيشتاز کارگری امکان پذير است. حزبی که طی دوره ی از مداخلات مستمر در درون طبقه کارگر، اعتبار و اعتماد حداقل قشر پيشروی کارگری را به خود جلب کرده باشد.

برای توفيق در انقلاب آتی چنين درسی بايستی توسط نيروهای چپ کارگری در نظر گرفته شود. وظيفه کليه نيروهای مارکسیست انقلابی تشکيل يک اتحاد عمل «ضد سرمايه داری» همراه با تدارک ايجاد يک حزب پيشتاز کارگری است. اين تدارک بايستی از هم اکنون صورت پذيرد. زيرا که در دوره اعتلای انقلابی تنها نيروهايی که از پيش چنين سازماندهی را ديده باشند قادر به تأثير گذاری و نفوذ در درون طبقه کارگر خواهند بود.

خيانت بورژوازی

در هر انقلابی بورژوازی با «ظاهر» متفاوتی برای تحميق توده ها نمايان می شود. در قيام بهمن نيز بورژوازی ايران پس از قطع اميد از رژيم شاه به شکل يک رژيم سرمايه داری ديگر، ملبس به جامه ی «روحانيت» ظاهر گشت. ديری نپاييد که اکثريت مردم ايران به ماهيت واقعی رژيم سرمايه داری پی بردند.

يکی از درس های قيام بهمن اين است که کارگران پيشرو نبايستی تحت هيچ وضعيتی به هيچ يک از گرايش های بورژوازی اعتماد کنند. بورژوازی با هر لباسی که ظاهر گردد، هدفی جز خيانت به آرمان های توده های کارگر و زحمتکش نداشته و نخواهد داشت.

تزلزل خرده بورژوازی

گرايش های خرده بورژوا در هر انقلابی بين دو قطب اصلی جدل طبقاتی (پرولتاريا و بورژوازی) در نوسان اند. اين «گرايش» مابينی که به ظاهری آراسته و «راديکال» پا بر عرصه جدل طبقاتی می گذارد، به سمت و سوی طبقه ئی که قدرت بيشتری را در نهايت به جنگ می آورد، می رود.

تجربه قيام بهمن نشان داد که بخشی از خرده بورژوازی به علت نبود يک سازمان سراسر انقلابی، به نيروی «ضربت» ضدانقلاب تبديل گشته و شکست انقلاب را تسريع کرد. تنها دهقانان فقير، مليت های ستمديده و زنان و جوانان راديکال از متحدان پرولتاريا هستند. ساير قشرها متزلزل خرده بورژوازی قابل اعتماد نيستند.

ناپيگيری گرايش چپ

قيام بهمن نشان داد که از سازمان های «راديکال» خرده بورژوا که با به يدک کشيدن نامه ای «کمونيست»، «کارگر»، «خلق» و «فدايی» پا به عرصه حيات سياسی می گذارند، و گاهی نيز از «پايه»ی اجتماعی نيز برخوردار شده و «شهيد» نيز می دهند، نمی توان توقع داشت که پيگرانه و تا انتها بدون لغزش های «اساسی» در جبهه پرولتاريا باقی بمانند. داشتن «پايه اجتماعی» و اعطای «شهيد» و «از خود گذشتگی»، گرچه قابل تقديرند، اما الزاماً مشی صحيح سياسی را تضمين نمی کند.

اين گرايش ها تا برش کامل از برنامه های ناروشن خرده بورژوايی و الحاق به صفوف کارگران پيشرو در راستای ايجاد حزب پيشتاز کارگری و پذيرش عملی برنامه سوسياليزم انقلابی، به سياست های زيگزاگ وار «چپ گرايانه» و «راست گرايانه»، همان طور که طی انقلاب اخير بطور سيستماتيک انجام دادند، ادامه داده  و نقش تعيين کننده و مؤثر در انقلاب آتی ايفا نخواهند کرد.

بهمن ۱۳۹۳

میلیتانت

سایت گرایش مارکسیست های انقلابی ایران