جنگ حکومت های اسرائیل و حماس یا جنگ اسرائیل و مردم غزه

از نشریه کارگر میلیتانت شماره ۷۴ 

(بحثی در حاشیه انتشار بیانیه «به کشتار مردم فلسطین بی درنگ پایان دهید!») 

پیش مقدمه:

در تاریخ چهارم شهریور سال جاری محمود عباس صحبت از معامله ای تحت عنوان آتش‌بس دائم بین فلسطین و اسرائیل کرد. در سخنان او صحبت از بیش از دو هزارکشته، بیش از پنج هزار زخمی، بیش از ده هزار خانه ویران شده در این دور از حملات اسرائیل به غزه شد. بلافاصله با این اعلام آتش بس مردم فلسطین در غزه و رام‌ الله به خیابان‌ها ریخته و به جشن و خوشحالی پرداختند. در این معامله بین عباس و حماس از رهبران حکومت خودگردان فلسصین و دولت اسرائیل، خبری از فرودگاه، بندر و گذرگاه رَفَع، و آزادی زندانیان، رفع محاصره سیاسی، غرامت جنگی و غیره نشده است! بیش از 2200 نفر از مردم فلسطینی کشته شدند؛ اما امضای کسان دیگری به جای مردم فلسطین بر پای معامله صلح آمد و آتش بس صورت گرفت. آن ها چه کسانی هستند که می توانند جنگ را آغاز کنند یا پایان دهند؟

مقدمه:

در کشاکش کشتار مردم غزه توسط دولت اسرائیل، بیانیه ای با امضای عده ای بر پای آن، در محکومیت جنگ، تحت عنوان «به کشتار مردم فلسطین بی درنگ پایان دهید!»(1) منتشر شد که حاشیه هایی نیز در برداشت. تعدادی از امضاهای ذیل آن که به نیابت از دیگران درج شده بود، پس گرفته شد و اعتراضاتی به متن آن نوشته نیز صورت گرفت. محسن حکیمی از فعالین کارگری و عضو کانون نویسندگان مسئولیت پیش نویس این بیانیه را به عهده گرفته و از محتوای آن نیز دفاع کرد. عده ای در تقابل با محتوای آن، نقد هایی نوشته و منتشر کردند.

در دسته بندی موضوعی نقدهای صورت گرفته دو محور اصلی وجود داشت. اول، محوری که هر دو سوی حاکمیت های درگیر در جنگ را محکوم می کرد؛ و اساس بحث و محور دوم نیز این بود که طرف دوم این جنگ مردم غزه هستند و نه حکومت در آن جا، و بعد ضمن انتقادات و اعتراضاتی به حماس، نتیجه می گرفتند که باید از مردم غزه در مقابل اسرائیل، با محکومیت تنها حکومت اسرائیل دفاع کرد. در این نوشته قصد داریم به این موضوع برگشته و دخالت هایی نسبت به آن داشته باشیم.

جنگ های دوره استعمار:

در دوران حاکمیت استعمار نو، کشورهای پیشرفته صنعتی که سابقاً به دلیل برتری های تکنولوژیک و نظامی قادر شده بودند با لشکر کشی به کشورهای فاقد قدرت دفاع نظامی، آن ها را تحت انقیاد و مستعمره خویش درآورند، موجب شد تا غارت ثروت و منابع طبیعی این کشورها پایه اولیه و سرمایه پَسین جهت شکل گیری سرمایه انحصاری و کشورهای امپریالیستی شود. در این دوره طبقه کارگر شکل گرفته ای در کشورهای پیشرفته صنعتی وجود داشت، اما به دلیل رشد و شکوفایی سرمایه داری تازه متولد شده، انقلاب سوسیالیستی برای این طبقه دارای فعلیت نبود. اما همزمان در کشورهای مستعمره انقلابات ضد استعماری و استقلال طلبانه دارای فعلیت بود، با این فرق که در اغلب این کشورها هنوز پرولتاریای شکل گرفته و منسجمی پا به میدان مبارزه نگذاشته بود.

گرچه دولت های امپریالیستی در کشورهای صنعتی پیشرفته، برای تبادلات و معاملات خود، از سر اجبار مقدمات رشد بورژوازی حاشیه ای در این کشورها را، از طریق حقنه کردن شیوه تولید سرمایه داری فراهم کرده بودند، اما تا جایی که به حکومت های دست نشانده کشورهای استعمار گر بر می گشت، آن ها نوکران گوش به فرمان این کشورها بودند و تا جایی که به «بورژوازی ملی» بر می گشت، تضادی بین منفعت در حوزه جغرافیایی این بورژوازی با امپریالیسم به وجود می آمد که این جناح از بورژوازی را در سطح رهبری مبارزات ضد استعماری و «رهایی بخش» می کشاند.

در این دوره تاریخی دخالت گری کمونیست ها در مبارزات استقلال طلبانه تا سطح دفاع از بورژوازی ملی در کشورهای پیرامونی، در تقابل با امپریالیسم نیز وجود داشت. در مانیفست کمونیست نیز اشاره ای به وضعیت کشورهای مستعمره نشده بود. شاید به این دلیل که از نظر مارکس و انگلس، تعیین تکلیف پرولتاریای کشورهای سرمایه داری پیشرفته با دولت های سرمایه داری خود، به خودیِ خود روشن کننده وضعیت کشورهای تحت استعمار نیز بود. اما با جان سختی بورژوازی در تثبیت حاکمیت و بقای خود، لازم می شد توجه ویژه ای به جنبش های استقلال طلبانه با هدف کوتاه کردن دست امپریالیسم صورت گیرد.

در این شرایط، و دقیقاً مبتنی بر این تحلیل مشخص که در این دسته از کشورها، به سبب آن که بورژوازی سنت مبارزاتی علیه نظامات پیشاسرمایه داری نداشته و در نتیجه نه خود به عنوان طبقه مستقلی توانسته بود قد علم کند و نه به تبع آن طبقه کارگر توانسته بود شکل بگیرد، یعنی در شرایطی که به دلیل غیاب بورژوازی برآمده از مبارزه طبقاتی با نظامات ماقبل خود، نوکران دست گماشته ای توسط امپریالیسم، از بین قلدرها و دزدها و برخی از اربابان و خوانین انتخاب شده، و امتیازات ویژه ای در اختیارشان قرار می گرفت، پایۀ دولت بورژوازی به صورت ناقص الخلقه و مفلوک بنا نهاده شد. بورژوازی ملی نیز به تبع آن و بر همین بستر شکل گرفت و به زودی منفعت خود را در اختلاف با منافع امپریالیستی دیده، و در نتیجه وارد سطحی از مبارزه با آن می شد.

کمونیست ها در این وضعیت، یعنی در وضعیت غیاب جنبش پر قدرت طبقه کارگر، از مبارزات ملی در مقابل امپریالیسم دفاع می کردند، مبارزات ملی که در کشورهای استعمارگر ترمزی برای جنبش کارگری و سوسیالیستی محسوب می شد، در کشورهای تحت استعمار می توانست توان و رشد جنبش کارگری را افزایش داده و همچنین عاملی جهت کسب اعتماد به نفس برای طبقه کارگر و جنبش سوسیالستی در کشورهای سرمایه داری پیشرفته شود.

این دوره مبارزاتی که تا مرحله معینی می توانست مفهوم طبقاتی داشته باشد، تا زمانی می توانست تداوم یابد که در کشورهای تحت استعمار، طبقه کارگر و به تبع آن چشم انداز انقلاب سوسیالیستی وجود نداشته باشد. اولویت عمده تحول اجتماعی در این دسته از کشورها، به جای رهایی از استثمار، خلاصی از استعمار بود. اما این وضعیتی ابدی نبود و در هرحال به دلیل پیدایش طبقه کارگر و تثبیت قدرت بورژوازی در این دسته از کشورها، جنبش کارگری قد علم کرده و مبارزات ضد امپریالیستی را از مسیر مبارزه و نفی کاپیتالیسم ادامه داد. در حقیقت با تثبیت کامل دولت بورژوایی در کشورهای تحت سلطه امپریالیستی، و ادغام این کشورها در سیستم جهانی سرمایه داری از یکسو، و قرار گرفتن جنبش کارگری در این کشورها در مدار جنبش جهانی طبقه کارگر از سوی دیگر، انقلاب ملی دیگر به حلقه ای از زنجیره انقلاب جهانی مبدل شده بود و نمی توانست در «مرحله ای» جداگانه و تنها با هدف استقلال ملی متوقف شود. به این معنی که طبقه کارگر دراین دسته از کشورها، برای نیل به هر مطالبه دمکراتیک، از جمله استقلال ارضی، چاره ای نداشت به جز آن که انقلاب ملی خود را در گام نخست درانقلاب سوسیالیستی ادغام کند. این فقط یک تاکتیک در حوزه کشورهای عقب مانده و پیرامونی نبود، بلکه از ملزومات و ضرویات عینی ادغام در جنبش جهانی طبقه کارگر بود، غیر از این جنبش طبقه کارگر ایزوله و تنها در حلقه محاصره بورژوازی ملی و امپریالیستی گرفتار می شد و به این ترتیب حتی قادر به متحقق کردن اهداف استقلال طلبانه و سایر مطالبات دمکراتیک حل نشده نیز نمی گردید.

دو انحراف اساسی و مکمل یکدیگر در این رابطه و از این مقطع تاریخی تا کنون شکل گرفت. انحراف اول که عدم آمادگی طبقه کارگر برای انقلاب سوسیالیستی را دست مایه رجوع به نظریات گذشته کرده و اولویت مبارزه را در بریدن دست امپریالیسم در گام اول می دانست. نتیجه منطقی این انحراف جستجوی متحدینی در اقشار غیر کارگری، تا «بورژوازی ملی» بود. این انحراف منجر به این می شد که صف بندی مستقل طبقاتی در نبرد با بورژوازی به مرحله ای پس از کسب استقلال از امپریالیسم، از طریق سرنگون کردن «حکومت سرمایه داری وابسته»، و با شکل دادن به یک « جبهه متحد خلقی» که در آن، از کارگر گرفته تا بورژوای ملی قرار می گرفت، موکول شود. در مرکز این انحراف تقسیم بندی انقلاب به انقلاب دمکراتیک در یک مرحله جداگانه و سپس انقلاب سوسیالیستی در مرحله بعدی بود.

این انحراف منشویکی قادر به درک ادغام سیستم سرمایه داری در همه کشورهای پیرامونی یا «کمپرادور»- وابستهدر سیستم سرمایه داری جهانی نبود و نمی توانست متوجه باشد که سرمایه داری یک رابطه متقابل و جهانی است و هر جزء آن به جزء دیگرش وابسته است. این دیدگاه قادر به درک این موضوع نبود که چرا یک بحران در یک گوشه فرعی جهان سرمایه داری با سرعت به همه این جهان تسری می یابد. در نتیجه به موجب این انحراف، انقلاب می بایست از مراحل دو گانه ای عبور می کرد که در مرحله اول، نبرد طبقاتی علیه نظام کاپیتالیستی دارای اولویت نبوده، بلکه تحت الشعاع نبرد «تمام خلقی» علیه امپریالیسم با استراتژی انقلاب بورژوا دمکراتیک برای حل تکالیف انجام نشده بورژوازی، به منظور آماده سازی مقدمات انقلاب سوسیالیستی بود. نتیجه طبیعی این انحراف در انقلاب 57 این بود که پیروان این دیدگاه کمترین تدارکی در جهت ارتقای انقلاب به انقلاب سوسیالیستی ندیده و به همین دلیل کمترین تلاشی در به دست گرفتن قدرت سیاسی توسط طبقه کارگر نداشته باشند. این انحراف حتی بر اساس درک بلشویسم قدیم هم که در مقطعی دارای استراتژی انقلاب دمکراتیک، اما به رهبری طبقه کارگر بود، قرار نداشت و مستقیماً به «منشویسمی» وصل می شد که انقلاب دمکراتیک را به رهبری خودِ بورژوازی می دانست. از ویرانی های حاصل از وجود این انحراف اساسی این بود که بورژازی که به زعم آن ها وجود نداشت، به عنوان ارتجاع پر قدرت بیرون آمده از دل انقلاب آمد و جلوی چشمانشان ابراز وجود کرده و قدرت را به دست گرفت و بلافاصله مشغول قلع و قمع متحدین سابق خود شد. گرایش های دارای این انحراف تازه زمانی متوجه عمق فاجعه شدند که دیگر می بایست جان پناهی برای بقای خود جستجو می کردند. همه عظمت انقلاب 1357و تمام دستاوردهای انقلابی که در نوع خودش هم وزن و هم سنگ انقلاب اکتبر 1917 روسیه بود، به دلیل این انحراف، یعنی درک ناروشن از مفهوم سرمایه داری و استراتژی انقلابی، دود شد و به هوا رفت.

انحراف دوم که ظاهراً پس از کسب تجربه شکست به وجود آمد، باعث بی اهمیت پنداشتن نقش امپریالیسم شده و تحت پوشش جدال با سرمایه داری، نقش امپریالیسم در تحولات کشورهای سرمایه داری را به کلی نادیده گرفته و هر مبارزه ضد امپریالستی را به همان مبارزه «تمام خلقی» در گذشته نسبت می داد. این انحراف تا به جایی پیش روی کرد که در مقاطعی به طور تلویحی یا تصریحاً از تقابل کشورامپریالیستی با حکومت سرمایه داری که به زعم ایشان ارتجاعی تر بوده و یا عامل از بین رفتن «شیرازه مدنیت» می شد دفاع می کرد، و بعضاً حتی خواهان دخالت آن می شد. نطفه های این دو انحراف، به طور خفته و فعال، در گرایش های مختلف طیف چپ هم چنان به چشم می خورد. مهمترین مقاطع بروز این انحراف نیز در مقاطع خطر بروز جنگ و یا وقوع جنگ است. بحثی که در مورد جنگ اسرائیل علیه غزه به دنبال انتشار بیانیه مذکور رخ داد، عمدتاً تابع یک یا هر دو سوی این انحراف است که اکنون به آن می پردازیم.

محکومیت هر دو حکومت درگیر در جنگ:

در بیانیه مورد بحث به درستی هر دو حکومت درگیر در جنگ محکوم شده اند. اما ضعف اساسی تدوین کننده آن عدم ارائه آلترناتیو کمونیستی روشن و ملموس در نفی هر دو سوی حکومت های درگیر جنگ بود. تنها اشاره ای کلی به شوراهایی که نه وجود دارد و نه نیرویی در تدارک آن است، همه وزن نفی هر دو سوی حکومت های جنگ طلب را تعیین می کند. در واقع شوراها نزد ایشان به فرمولی همیشگی و پاسخی برای همه موضوعات، اعم از نوع تشکل یابی تا نوع حکومت، و در اینجا آلترناتیوی در مقابل دو سوی جنگ تبدیل شده است. در نتیجه تشخیص ارتجاعی بودن هر دو سوی درگیر در این جنگ فقط نیمی از تحلیل مورد نیاز برای اتخاذ تاکتیک انقلابی بود و بدون تکمیل آن، این تحلیل به همان صورت نصفه نیمه و خنثی باقی می ماند. این نقطه ضعف شرایط مناسبی برای ابراز وجود نظراتی با ماهیت راست و برخاسته از انحراف سنتی که در بالا از آن یاد شد، به وجود می آورد.

در این جا انحراف به غایت راست و مماشات جویانه ای را که یک سرش در بخش هایی از چپ و سر دیگرش به جریانات اولترا راست وصل است که به بهانه واکنش به حکومت حماس، تلویحاً و یا آشکارا از حکومت اسرائیل دفاع می کنند، از موضوع بحث خارج می کنیم و تنها به آن نقطه نظراتی که در بین صفوف چپ در مورد این جنگ بروز کرد می پردازیم.

آیا حماس یک حکومت است:

این پرسش دست مایه نظریه پردازانی شد که اغلب نمی توانستند به صراحت و رک و پوست کنده از حماس در مقابل اسرائیل دفاع کنند، و یا دست کم با این پرسش نقطه واکنش بر روی حماس را به سوی دیگری می چرخاندند. نظریات غیر رسمی و به شکل کامنت نیز، در فیسبوک ارائه شد که اجزای آن تا حدود زیادی شبیه به بحث های مذکور بود. مثلاً شخصاً در فیسبوک با بحثی مواجه شدم که طی آن گفته می شد در فلسطین و غزه اساساً کارگری وجود ندارد که بتوان رد حکومت سرمایه داری در آن جا را پیدا کند. استدلال می شد که حتی یک نیروگاه برق وجود ندارد که چیزی به نام دولت سرمایه داری بتواند بر آن پایه شکل بگیرد، چه رسد به ارتش و تجهیزاتی مثل توپ و تانک. درک ایشان از مفهوم دولت پس از کشف الکتریسیته و ماشین بخار بود، در صورتی که دولت از قبل از ادیسون و نیروگاه برق و در زمان جنگ با تیر و کمان هم وجود داشته است.

اما شسته رفته ترین استدلالات که اغلب به صورت محافظه کارانه ای تحت لوای پرسش مطرح شد، از سوی محمد قراگوزلو بود.(2) وی که حتی از گذشته چپ سنتی هم برخوردار نبوده و از مجموعه نیروهای گریز از مرکز و وارد شده به طیف چپ در این سال های اخیر است، اما بی هیچ کم و کاستی حامل همان انحرافی است که در اتخاذ سیاست در مورد جنگ، گیریم تحت پوشش انواع موضوعات جانبی، در یک سوی نیروی جنگ و علیه سوی دیگر ایستاده است. همه مخالفینِ محکوم کردن هر دو سوی حکومت های درگیر این جنگ، چه بخواهند یا نخواهند دارای وضعیت مشابه خواهند شد. به این موضوع بیشتر می پردازیم.

محمد قراگوزلو می پرسد:

«بر نگارنده به درستی دانسته نیست که بورژوازی حماس در این سرزمین باریک و همیشه گرفتار بمباران روند انباشت سرمایه را چه گونه سازمان می دهد. همان طور که نمی دانم فی المثل ارزش اضافه و سود در این منطقه چه سان تجمیع می شود. آیا بورژوازی حماس نیز مانند بورژوازی وطنی دوستان و کار آفرینانی در حد رفیق دوست و شهرام جزایری و آریا و بابک زنجانی همراه دارد؟»

صرف نظر از ترمینولوژی به جای مانده از دوره اصلاح طلبی، مانند «کار آفرین» که کمترین بار طبقاتی ندارد، به پرسش های ایشان که آن ها نیز به دور از درک طبقاتی است می پردازیم. اما قبل از آن بهتر می دانیم که جمله تکمیلی و پرسش کامل ایشان را این جا بیاوریم. ایشان ادامه می دهد:

«واضح است که من نمی خواهم وارد تفاوت سرمایه داران و سرمایه داری شوم اما این قدر می فهمم – و اگر خطا می روم یکی من را حالی کندکه حماس در قواره ی یک دولت بورژوایی از “متعارف” تا “غیر متعارف” آن نیست. حماس ارتجاعی است؟ قبول. حماس مهم ترین نیروی نظامی و بوروکرات حاکم بر غزه است؟ قبول. اما حماس دولت نیست

برای ورود به این موضوع بد نیست از این پرسش شروع کنیم که اگر حماس دولت نیست، پس وجه ارتجاعی اش را از چه چیزی می گیرد. چرا قراگوزلو قبول می کند حماس ارتجاعی است، اما قبول نمی کند که یک دولت است. آیا ایشان درک روشنی از مفهوم «ارتجاعی» ندارد! وی توضیح نمی دهد چگونه یک نیروی سیاسی می تواند در مقام ارتجاع قرار گیرد، بدون آن که در مقام دولت قرار گرفته باشد. نیرویی ارتجاعی ارزیابی می شود که بتوان فراخوان سرنگونی آن را داد، نیرویی سرنگون می شود که در حاکمیت و برتری هژمونیک قرار گرفته باشد.

قراگوزلو، حماس را نقداً یک «نیروی ارتجاعی» می داند، ولی وجه دوم، یعنی فراخوان به نابودی و سرنگونی آن را فراموش می کند. او توضیح نمی دهد که اگر حماس ارتجاعی است، آیا حمایت یا چشم پوشی ما از آن، به معنای «همسویی و همکاری با ارتجاع» محسوب می شود یا خیر؟ حال اگر ما حماس را حکومت حاکم در فلسطین در نظر نگیریم، به این معنی نیست که بتوانیم از ملت فلسطین حرف بزنیم بدون آن که دولتی برای آن در نظر داشته باشیم. بنابراین در هر صورت فلسطین یک دولت دارد که حماس نقداً بخشی از آن و به صورت حکومت فلسطین متجلی می شود.

اگر این دومی ارتجاعی است، پس دولتی هم که با آن همکاری سیستماتیک دارد نیز ارتجاعی است و باید سرنگون شود. یک «نیروی» ارتجاعی، خواهان ایجاد یک حکومت یا مشارکت در آن است (مانند سلفی ها درسوریه، یا فاشیست ها در اوکراین). برای لحظاتی فرض می کنیم که حماس یک دولت نیست، ولی به عنوان «نیرو» قطعاً درصدد چنین کاری هست. پس چرا باید صبر کنیم تا آن ها ابتدا به دولت تبدیل شوند و بعد به مبارزه با آن ها بپردازیم؟! چرا نباید ازهمین الآن در مقابل آن ها ایستاد؟

درضعیف ترین حالت می توان از کسب امیتازات طبقاتی توسط حماس صحبت به میان آورد که توضیح دهنده جایگاه و موقعیت سیاسی این جریان است. اگر از این زاویه هم نتوان ماهیتِ به قول قراگوزلو «ارتجاعی» حماس را تشخیص داد، پس این توصیف ارتجاعی برای حماس دقیقاً بر چه اساسی است و چرا باید حماس را ارتجاعی دانست!؟

تحلیل هایی که ارتجاعی بودن حماس را یادآور می شود، اما نقش آن در کشمکش طبقاتی را نادیده می گیرد، دقیقاً آن روی سکه تحلیل هایی است که خواه ناخواه منجر به حمایت از حماس در مقابل اسرائیل می شود، مانند تحلیل از حکومت اسرائیل به عنوان «حکومت فاشیستی» که اتوماتیک منجر به فراهم کردن مقدمات حمایت از حکومت حماسی می شود که فقط ارتجاعی است و نه فاشیستی! به این موضوع پایین تر بر می گردیم، اما در مورد پرسش ها و نقطه نظرات قراگوزلو این توضیحات ضروری می شود که گرچه در مورد دولت و مفهوم آن بحث های کاملی در اختیار نداریم و این مباحث پس از اشاراتی توسط مارکس و انگلس و بعدها لنین و تروتسکی و بوخارین و تنی چند دیگر تکامل نکرده و در همان سطح باقی ماند؛ در نتیجه، گرچه فلسطین دارای دولتی نیست که قادر به دفاع از مرزها و دارای ارتش کلاسیک، دارای سفارت در کشورهای دیگر، پاسپورت برای شهروندان فلسطینی و نظایر این باشد، اما همان طور که در ابتدای این بحث آمده است، کسانی پای یک معامله تحت عنوان معاهده صلح را امضا می کنند و جنگ پایان می گیرد، و یا آن امضا را نادیده می گیرند و جنگ آغاز می شود، آن ها چه کسانی هستند؟ اگر علاوه بر وجه ارتجاعی دولت اسرائیل، یک وجه نیروی «ارتجاعی»، یعنی حماس نیز صاحب این امضا است، چرا نباید جنگی که با امضا آن ها آغاز و پایان می گیرد ارتجاعی ارزیابی شود؟ آیا طرف فلسطینی که در اسلو قرداد صلح امضا کرد دارای توپ و تانک و نیروگاه برق و سایر مشخصات یک دولت کامل بود؟ یاسر عرفات کل منافع مردم فلسطین را با اجازه چه کسی با یک شاخه زیتون در سازمان ملل قربانی منافع دولت اسرائیل و امپریالیست ها کرد! نادیده گرفتن دست نشانده بودن این نیروهای ارتجاعی در فلسطین کمک مؤثری برای نادیده گرفتن حاکمیت آن ها بر این سرزمین است.

پایگاه طبقاتی حماس چیست:

مسکوت گذاردن پایگاه طبقاتی حماس مقدمه مناسبی برای کنار گذاشتن آن از موقعیت حاکمیت بر مردم فلسطین است. این خود مقدمه لازم برای معرفی جنگ اسرائیل علیه مردم غزه، و نه جنگ دو حکومت سرمایه داری می شود. و در نتیجه نهایی دخالت در مورد جنگ اسرائیل به حمایت تلویحی یا تصریحی از حماس منجر می شود.

محمد قراگوزلو و سایر کسانی که تحلیل مارکسیستی از فونکسیون دولت سرمایه داری ندارند، قادر به تحلیل از نقش رهبری در فلسطین و کنترل اوضاع توسط این نیرو نیز نیستند. حماس کنترل اوضاع در فلسطین را در اختیار دارد، این خود منجر به برخورداری حماس از امتیازاتی می شود که به آن موقعیت برتر طبقاتی جهت اعمال اراده طبقاتی به کل مردم فلسطین می دهد. گرچه چهره رو به بیرون حماس، دولتی ضعیف و ناتوان جلوه می کند، اما چهره رو به درون آن دقیقاً همان نقش سرکوبگر حکومت سرمایه داری را به تمامی و بی کم و کاست متجلی می کند. چنین دولتی اگر خود ساخته نباشد، توسط امپریالیسم و حکومت های ارتجاعی ساخته خواهد شد، دست کم برای آن که طرف مذاکره حاضر و آمادۀ آینده حکومت اسرائیل باشد. کمترین انجام وظیفه حماس این است که با راکت پرانی بی حاصل، نقاط بمباران ارتش اسرائیل را گرا می دهد. اگر حماس نه یک هواپیما و نه یک حتی تانک را ساقط نکرده است، اما اصرار دارد وارد یک جنگ کلاسیک شود، به این دلیل واضح است که از نقطه دفاع از حقوق مردم عزیمت نمی کند، بر عکس بهانه کشتار وسیع دولت اسرائیل را فراهم کرده تا مردم بی سلاح یک به یک کشته شوند. حماس در شرایط ضعف مردم فلسطین است که می تواند بقای حاکمانه داشته باشد. سبک شناخته شده جنگ «امام حسین» برای بالا بردن میزان «شهدا» و کسب امتیاز بر اساس این «مظلومیت»، سبک کار حماس مورد حمایت جمهوری اسلامی ایران است، با این فرق که تمایل چندانی به «شهادت» نیروهای خودش نداشته بلکه مردمان مصیبت زده غزه را روی مین های «شهادت» می فرستد.

به راستی اگر حماس از یک سو نقش حکومت بورژوازی منطقه فلسطین را ایفا نمی کند، و ضمناً موقعیت قرار گرفتن او در رأس رهبری تحولات فلسطین هم چنین هویتی به او نمی دهد، و از سوی دیگر عصیان های انقلابی و اعتراضات رادیکال مردم فلسطینی را هم نمایندگی نکرده، و برعکس، با آن تقابل می کند، پس حماس وسط این معادله چه می کند که هر اتفاقی اساسی باید با تأیید یا رد او انجام گرفته یا انجام نگیرد. و اگر حماس حقیقتاً نماینده سیاسی مردمان فلسطین است، چرا آن ها را در مقابل اسرائیل مسلح نمی کند؟

نقش حماس دقیقاً نقش خلع سلاح مردم فلسطین و تبدیل کردن آن ها به گوشت دم توپِ اسرائیل است، چنین چیزی ممکن نخواهد بود مگر حماس فراتر از رهبری یک گروه نظامی، در نقش حکومت فلسطین ظاهر شود. هر حکومتی لزوماً به منظور حفظ و حراست از مناسبات و نوع مالکیت مطلوبش در یک کشور در حاکمیت قرار می گیرد. اگر مناسبات جاری در فلسطین مناسبات سوسیالیستی نیست، لابد حماس حکومت حافظ منفعت سرمایه داری در فلسطین است، و نه مطلقاً تأمین کننده منافع کارگران و مزدبگیران فقیر در فلسطین.

انباشت سرمایه و رابطه اش با حکومت:

محمد قراگوزلو وانمود می کند که از نقطه نظر مارکسیستی وارد دخالت گری نظری شده است، اما به راستی مخاطبین وی از کجا باید بفهمند که ایشان از چنین نظرگاهی برخاسته است. قراگوزلو برای حل این موضوع وارد حوزه بحث هایی می شود که بخشی از مقادیر مباحث اقتصادی مارکسیستی را تعیین می کند. اما در عین حال نشان می دهد که با عمق آن ها تا چه میزان بیگانه است. او می گوید:

«بر نگارنده به درستی دانسته نیست که بورژوازی حماس در این سرزمین باریک و همیشه گرفتار بمباران روند انباشت سرمایه را چه گونه سازمان می دهد. همان طور که نمی دانم فی المثل ارزش اضافه و سود در این منطقه چه سان تجمیع می شود»

دو موضوع اساسی که در این رابطه مطرح است، اول، روند انباشت سرمایه در سرزمین باریک یا پهناوری که همیشه گرفتار بمباران است؛ و دوم، چگونگی «تجمیع» ارزش اضافی در این منطقه. درک ناقص قراگوزلو از سرمایه داری و عملکرد آن دقیقاً همان درک انحرافی است که بالاتر از آن یاد شد. منطبق با این درک، سرمایه داری نوعی از رابطه اجتماعی نیست که نیازمند ادغام در سیستم جهانی هم باشد. سرمایه داری می تواند در یک جزیره ایزوله و منزوی از سایر کشورهای سرمایه داری در جهان هم وجود داشته باشد، مشروط به این که فرایند انباشت سرمایه در آن جا مشاهده شود!

اگر موقتاً به محمد قراگوزلو بگوییم، بسیار خوب، انباشت سرمایه در این باریکه زیر بمبارن مشاهده نمی شود، اما آیا انباشت کالا در این باریکه مشاهده می شود!؟ به هر حال ماهیت طبقاتی یک نظام اجتماعی در هر نقطه جهان را، یا باید بر اساس انباشت سرمایه که معرف نظام سرمایه داری است تشخیص داد، و یا بر اساس انباشت کالا که معرف نظام فئودالی است. اگر در فلسطین انباشت سرمایه صورت نمی گیرد، مردمان آن جا در کدام مناسبات اجتماعی، اولاً زندگی روزانه و مبادله نیروی کار در مقابل مزد دارند و ثانیاً مفهوم جنگ در آن جا چیست و بر اساس کدام منفعت طبقاتی صورت می گیرد. اگر این جنگ بین دو حکومت سرمایه داری نیست، پس جنگ بین حکومت سرمایه داری اسرائیل و مثلا مزدبگیران، یا رعایا و دهقانان، و یا بالأخره کدام نیروی اجتماعی آن سوی جنگ است که در عین حال دارای مناسبات سرمایه دارانه هم نیست!؟ این بسیار روشن و واضح است که جنگ اسرائیل با هدف الحاق طلبی بورژوازی است، اما آیا اراضی الحاق شده تحت حاکمیت یک حکومت فئودالی است و یا به صورت کمون های اشتراکی مورد بهره برداری اهالی آن سرزمین قرار گرفته است. اگر چنین باشد، در واقع حکومتی که گاه و بی گاه «فاشیستی» نیز توصیف می شود، در واقع مشغول جنگ با اشرافیت مالی فئودالیسم است! و این پیچیده ترین بخش پارادوکس ناشی از تحلیل غیر مارکسیستی از ساختار اقتصادی اجتماعی کشور فلسطین است. اگر قراگوزلو می پذیرد «جنگ ادامه سیاست است»، خوب است بگوید این سیاست در آن سرزمین دقیقاً کدام سیاست است، سیاست کاپیتالیستی یا سیاست مربوط به وجوه تولیدی ما قبل از نظام سرمایه داری!؟

جالب این جا است که تحلیل محمد قراگوزلو از دولت شوروی پس از انقلاب اکتبر، «سرمایه داری دولتی» است، اما ایشان با مبنای کشف انباشت سرمایه برای نشان دادن دولت سرمایه داری، فراموش کرده اند نمونه ای از انباشت سرمایه در آن دولت را نشان دهند!

بورژوازی فلسطین طبق آمار و ارقام فراوان در خارج از فلسطین، و عمدتاً در کشورهای اطراف فلسطین سکونت کرده است. با این حال رابطه جاری و روزانه در فلسطین بین فروشندگان نیروی کار و خریداران آن یک رابطه سرمایه دارانه است و نه بر اساس شیوه تولید فئودالیسم یا شیوه تولیدی ناشناخته دیگر. بخش مهمی از نیروی کار فلسطینی به صاحبان سرمایه در اسرائیل فروخته می شود و برای این نقل و انتقال ناچارند علاوه بر عبور از هزارتوهای تعیین شده توسط حکومت اسرائیل، از تنگناهای تعیین شده حکومت سرمایه داری مینیاتوری در خود فلسطین هم عبور کنند. بخش دیگری از ارزش اضافه کارگران فلسطینی به صورت مالیات یا تحت هر عنوان دیگر از سوی همین حکومت حماس کسب می شود (آقای قراگوزلو باید روشن کند که در این «سرزمین باریک و همیشه گرفتار بمباران»، بازار املاک و ویلاهای لوکس چه می کند و چه کسانی از آن بهره می برند؟ اعمال مالیات بر هرگونه نقل و انتقال از طریق تونل های مخفی، تا در دست گرفتن بازار سیاه سوخت سوبسیدی قاچاق شده از مصر و فروش آن تا هشت برابر قیمت در غزه و نظایر این ها در دست چه کسانی است؟ به علاوه اگر ایشان به دنبال مشابه «شهرام جزایری» می گردد، می تواند فقط در یک قلم به «ایمن طه»، سخنگوی ارشد و کارچاق کن حماس توجه کند که نهایتاً هم همین اواخر به اتهام جاسوسی و «فساد» مالی دستگیر و ظاهراً سر به نیست شد، بدون آن که جزئیات این فساد مالی همراه با جزئیات رو به عموم افشا شود که دلیلش ناگفته روشن است). انباشت سرمایه توسط بورژوازی فلسطین هم در درون و هم خارج از فلسطین صورت می گیرد. حکومت حماس دقیقاً نماینده همین طبقه است و نه نماینده مردم. به عبارت ساده تر اگر طبقه کارگر و مزدبگیران فقیر در فلسطین بخواهند با اعتصاب یا هر اقدام دیگری به سود و منفعت سرمایه آسیب برسانند، قطب مقابل آن ها دقیقاً بلوک حکومت های سرمایه داری اسرائیل و حماس قرار دارد.

آیا حکومت اسرائیل فاشیستی است:

رادیکالیسم خرده بورژوایی برای القای نظرات انحرافی خود نیازمند مخدوش کردن تحلیل مارکسیستی از ماهیت دولت است، به همین منظور حکومت اسرائیل را فاشیستی تحلیل می کند. عواقب این تحلیل نادرست منجر به همان انحراف اساسی می شود که بالاتر از آن یاد شد. وقتی از حکومت فاشیستی صحبت به میان می آید، ماهیت امپریالیسم و دمکراسی بورژوایی کنار زده می شود، و اولین انحراف مهمی که به وجود می آید خروج مبارزه علیه سرمایه داری از مدار مبارزه طبقاتی به منظور مقابله با فاشیسم است. در مقابل فاشیسم، لابد حماسِ غیر فاشیست قابل دفاع می گردد و به تبع آن کل کشمکش طبقاتی تحت الشعاع دَفع فاشیسم می شود که در این میان برنده نهایی امپریالسم و سرمایه داری حاکم در اسرائیل خواهد بود که توانسته اند با وجود چنین تحلیل هایی مبارزه طبقاتی برای سرنگونی حکومت های هر دو سوی جنگ را به سطح کشمکش ارضی و جنگ ملی تنزل دهند.

واقعیت دمکراسی بورژوایی، بیشتر و دقیق تر از هر جا و هر زمان در واکنش های دولت سرمایه داری اسرائیل منعکس می شود. این همۀ دمکراسی بورژوایی است که خود را به طور فشرده و یک جا در دولت سرمایه داری اسرائیل منعکس می کند. این آن چیزی است که در تحلیل دولت اسرائیل به عنوان دولت فاشیستی کاملاً کنار زده می شود و به این ترتیب سگ هار امپریالیسم در منطقه خاورمیانه به موجودی بی ربط به سرمایه داری جهانی تبدیل می شود. طبعاً برای مقابله با این فاشیسم نیاز به ساختن جبهه ای خواهد بود که از حماس گرفته تا سایر جریانات بورژوایی نیز در آن جای خواهند شد، و در نبود صف مستقل طبقه کارگر و رهبری انقلابی آن، کل پُتانسیل طبقاتی کارگران فلسطینی و اسرائیلی به جیب جبهه نیروهای بورژوایی رهبری کننده جنگ علیه فاشیسم ریخته خواهد شد.

پایه های مادی فاشیسم از اقشار میانی سر خورده و بیرون افتاده از گردونه روتین زندگی اجتماعی و بخشاً لمپن پرولتاریا شکل می گیرد و در هنگامی که دمکراسی بورژوایی شکست خورده و رادیکالیسم انقلابی رو به رشد است، شانس رشد و نمو پیدا می کند. اما دولت اسرائیل مبتنی بر این پایه اجتماعی نیست. این دولت سرمایه داری است که تسلط سرمایه اش در بخش وسیعی از جهان سرمایه داری برقرار است. دولتی است که حتی قادر به تأثیر گذاری در دولت های امپریالیستی و جلب حمایت های فراوان از آن ها است. دولت بورژوازی تثبیت شده در اسرائیل و دارای قدرت اعمال نفوذ بر همه حکومت های منطقه است.

نسل کُشی یا هولوکاست:

افراد و گرایش هایی که این دولت را از ماهیت سرمایه دارنه اش جدا و به عنوان فاشیسم معرفی می کنند ناچار می شوند مدام از هولوکاست و نسل کُشی نام ببرند. اگر چه دولت سرمایه داری نیز مانند دولت فاشیستی در نسل کُشی استعداد فراوان دارد. این استعداد را قبلاً در هیروشیما و قتل عام ارامنه و کشتار رواندا و نشان داده است. با این حال اولاً نژاد یهودیان از قبل ساکن مناطق عربی با نژاد فلسطینی ها یکی است و نمی توان پذیرفت که در آن جا یک نژاد پرستی و هولکاست در حال وقوع است و ثانیاً در سال 1982 وقتی همین دولت اسرائیل 19 هزار نفر از مردم لبنان را کشت و بیش از 30 هزار نفر را زخمی و هزاران نفر را آواره کرد، رونالد ریگان از جناح هار امپریالیستی به مِناخِن بگین گفت که کار شما در لبنان هولکاست است. بنابراین نمی توان پذیرفت که استفاده از این واژه به خودی خود درجه ای از رادیکالیسم را به مصرف کننده آن منتقل می کند. برعکس، استفاده از مفاهیم چنان چه از متن و بستر خود دور شود، نه تنها منعکس کننده ماهیت واقعی موضوعات نخواهد بود، بلکه به وسیله ای برای مخدوش کردن اصل موضوع، و جلوه ای از رادیکالیسم خرده بورژوایی مبدل خواهد شد. برای تحلیل فوری و نسنجیده همواره آسان ترین و دم دست ترین فرمول ها همین مفاهیم نامربوط مانند «دولت فاشیستی» است که به کار آمده و مصرف کننده آن را نیز در سرگردانی باقی می گذارد. کافی است یک بمب اتمی توسط دولت آمریکا بر سر مردم کشور کوچکی در حد فلسطین فرود آید تا کل سکنه آن جا را نابود کند، اما چنین عملی نه از سوی دولت فاشیستی بلکه از سوی پیشرفته ترین دولت سرمایه داری نیز صورت خواهد گرفت.

جبهه سوم:

در زمان رویارویی دو قطب سرمایه داری به جز حمایت از یکی در تقابل با دیگری راه دیگری نیز وجود دارد که کمونیست ها برای جلوگیری از خروج مبارزه طبقاتی از مدار ضد سرمایه داری ناچارند این راه را به طبقه کارگر هر دو کشور درگیر در جنگ معرفی و تبلیغ کنند.

اگر شرایط رشد نیروهای مولده و جوامع همان شرایط آغاز دوره استعمارات امپریالیستی بود، یعنی شرایطی که در کشورهای مستعمره طبقه کارگر هنوز شکل و قوامی نیافته باشد، کمونیست ها در هنگام حمله امپریالیستی به کشورهای تحت سلطه از این دسته از کشورها علیه امپریالیسم دفاع خواهند کرد. اما دیگر سالها از شکل گیری طبقه کارگر در کوره دهات های دور افتاده هر نقطه جغرافیایی گذشته است و این نظریه به طور کامل بی پایه و نامربوط شده است. در عصر کنونی که عصر زوال کامل سرمایه داری است هر انقلابی لزوماً یک انقلاب سوسیالیستی خواهد بود و نه مطلقاً چیزی به جز آن، به این دلیل روشن که از یکسو طبقه کارگر در همه کشورهای جهان در آن حد از رشد و پتانسیلی انقلابی برای چنین انقلابی رسیده است، و از سوی دیگر سرمایه داری در همه اقصی نقاط جهان ریشه دوانده و به شیوه تولید مسلط در همه کشورهای جهان تبدیل شده، و همچنین همه ظرفیت های خلاقه اش نیز به طور کامل به پایان رسیده و در لبه پرتگاه سقوط قرار گرفته است. بنابراین تضاد طبقاتی تعیین کننده در هر نقطه از این جهان سرمایه داری تضاد کار و سرمایه است و هر جنگی بین دولت های سرمایه داری جنگی برای عقب زدن همین مبارزه طبقاتی است. در نتیجه اتخاذ تاکتیک جبهه سوم تنها تاکتیکی است که میتواند ضمن در اتحاد نگه داشتن طبقه کارگر هر دو سوی جنگ و ایجاد مانع در مقابل «برادر کُشی»، جنگ سرمایه داری را به جنگ طبقاتی تبدیل کند.

جبهه سوم بر خلاف جبهه اول و دوم که تشکیل شده اند از دو بلوک سرمایه داری در جنگ با یکدیگر، جبهه ای است که از طبقه کارگر و متحدین بین المللی اش در هر دو کشور درگیر در جنگ شکل می گیرد. جبهه سوم به جای قرار گرفتن در موقعیت حمایت از یکی از دو سوی جنگ؛ خود سومین جبهه را علیه هر دو دولت ارتجاعی می گشاید.

تنها و تنها راه سرنگونی دولت سرمایه داری در اسرائیل، مبارزه طبقاتی و تدارک سرنگونی این دولت به وسیله طبقه کارگر اسرائیل است. هیچ راه دیگری به جز این مفروض نیست. پر واضح است که حماس و سایر جریانات ارتجاعی در قدرت در فلسطین متحد طبقه کارگر اسرائیل نخواهند بود، سهل است که در جنگ نهایی، آنها شانه به شانه در کنار دولت اسرائیل در سرکوب کارگران هر دو کشور اسرائیل و فلسطین قرار خواهند گرفت. اما متحدین طبقه کارگر اسرائیل، کارگران و زحمت کشان فلسطینی خواهند بود که می توانند در جبهه سوم تدارک سرنگونی هر دو دولت سرمایه داری اسرائیل و فلسطین را ببیند.

جمعبندی:
جنگ اسرائیل و فلسطین جنگ بین دو حکومت سرمایه داری است، مردم غزه قربانیان این جنگ هستند. در جایی مشاهده نشده که مردم غزه در جنگ با اسرائیل از توپ و تانک استفاده کرده و تأسیسات اسرائیلی را نابود کرده باشند. آنها دائماً یا در حال گریز از زیر بمباران و آوار هستند و یا با سنگ های ساختمان هایی که بر سرشان آوار شده به سوی متجاوزان اسرائیلی سنگ پرتاپ می کنند. به این نمی توان گفت صف آرایی جنگی. این واکنش های اعتراضی است که در سایر کشورها، و حتی به وفور در کشورهای پیشرفته سرمایه داری هم توسط آکتیویست ها و معترضین در مقابل پلیس سرمایه داری رخ داده و رخ می دهد، بدون آنکه نام جنگ را با خود یدک بکشد.

حماس خود را در سطح رهبری کشور فلسطین قرار داده و این موقعیت مورد تأیید اسرائیل و کشورهای امپریالیستی نیز هست. به همین دلیل طرف مذاکره اسرائیل حماس است و کافی است از حماس پوئن هایی دریافت کند تا شدت آتش جنگ را کاهش دهد؛ و یا حماس از دولت اسرائیل امتیازاتی بگیرد تا شلیک موشک های خود را کاهش دهد. این موقعیت حماس مغایر با منفعت بورژوازی داخل و خارج فلسطین نیست، بر عکس، دقیقا همسو و تضمین کننده این منفعت است. بنابراین اگر مشاهده نشود که حکومت حماس مشغول «انباشت سرمایه» است، این چیزی از مقام و کارکرد حکومتی آن کم نمی کند. اساساً کار حکومت انباشت سرمایه نیست (مگر در مواردی که خود حکومت صاحب ابزار تولید هم هست)، بلکه کار حکومت تضمین فرایند استثمار و کسب ارزش اضافی وتضمین انباشت سرمایه است. درک این موضوع پیچیده نیست. کافی است در کشور و قلمرویی مالکیت خصوصی مشاهده شود، هر کدخدا و یا رهبر و پیشوایی در رأس آن کشور و قلمرو نقش حکومت آنجا را ایفا می کند، گیریم در حد حکومت اسرائیل و آمریکا مجهز و قوی، و یا در حد حکومت حماس و اقلیم کردستان، کوچک و میناتوری. لنین در «دولت و انقلاب» با اشاره به پاراگرافی از انگلس در «منشأ خانواده، مالکیت خصوصی و دولت» می نویسد:

«انگلس مفهوم قدرتی را که دولت نامیده می شود، باز می کند؛ قدرتی که از جامعه برخاست، ولی خود را در بالای آن جای می دهد و هر چه بیش تر خود را از آن بیگانه می کند. این قدرت اساساً از چه چیزی تشکیل می شود؟ این قدرت از گروه های خاصی از افراد مسلح شکل می گیرد که زندان ها و غیره را تحت فرمان خود دارند»

تحلیل و تدقیق صحیح از مفهوم دولت و حکومت، از این نقطه نظر برای کمونیست ها دارای اهمیت است که بتوانند مبتنی بر آن تعیین استراتژی و تاکتیک کنند. مثلاً اگر فرض بر این باشد که حماس طرف جنگ با اسرائیل نبوده و حکومت هم محسوب نمی شود، باید روشن شود که کارگران و زحمتکشان فلسطین برای به دست گرفتن سرنوشت خود در دست خویش باید از چه مانع اساسی عبور کنند. پر واضح است اولین مانع همین حماس و سایر نیروهای شکل دهنده دولت ارتجاعی فلسطین و بلافاصله دولت اسرائیل است. بنابراین واضح است که متحد کارگران فلسطینی نه حماس و سایر دسته های مسلح حاکم بر سرنوشت آنها، بلکه کارگران و مزد بیگران فقیر در کشور اسرائیل است.

تنها راه خلاص شدن کارگران و زحمتکشان فلسطین از تجاوزات بی پایان دولت سرمایه داری اسرائیل سرنگونی دولت اسرائیل توسط اتحادی از طبقه کارگر هر دو کشور اسرائیل و فلسطین است. هیچ راه دومی متصور نیست، بنابراین حمایت از حماس، حتی اگر بتواند این تجاوزات را دفع و یا حتی کاملاً قطع کند، تنها شرایط آزادی از تجاوزات ارضی حاصل شده است، اما آزادی و استقلال ارضی به معنی رهایی از یوغ استثمار و اسارت سرمایه داری نیست. در نتیجه جنگ بین دو حکومت سرمایه داری بر سر مسائل ارضی را باید به جنگ طبقاتی علیه هر دو حکومت سرمایه داری تبدیل کرد. این است یک روش کمونیستی در دخالت گری علیه نظامات سرمایه داری در هر دو کشور اسرائیل و فلسطین، الباقی یکسره رادیکالیسم کاذب و مددکارانه است که نه تنها منجر به رهایی کارگران هر دو کشور از یوق استثمار نخواهد شد، بلکه موجب افزایش سردرگمی و ندانم کاری خواهد گشت.

جبهه سوم تاکتیک کمونیستی برای حفظ استقلال طبقاتی، مبارزه و سیاست مستقل پرولتاریا است. کسانی که یا با این تاکتیک نا آشنا هستند و یا آن را نادیده می گیرند، دیر یا زود در شرایط مشابه، مثلاًحمله نظامی آمریکا به ایران، یا به حمایت از رژیم جمهوری اسلامی و یا در حمایت از دولت امپریالیسم آمریکا کشیده خواهند شد. برای اثبات این ادعا کافی است رَد نظریه پردازانی که مخالف جنگ کنونی اسرائیل با حکومت حماس هستند، در زمان خطر وقوع جنگ آمریکا با ایران را گرفت و به خوبی مشاهده کرد که همین سردرگمی در آنجا هم صورت گرفته، با این فرق که در آنجا دیگر کسی نمی تواند رژیم جمهوری اسلامی را یک حکومت نداند، دست کم به این دلیل که انواع شهرام جزایری ها و بابک زنجانی ها هم دیگر مثال نبوده، بلکه متعلق به رانت خواری همین سیستم سرمایه داری است. در اینجا فرمول هایی نظیر «آش کشک خاله است» و باید یا در این سوی جنگ و یا در آن سوی جنگ قرار گرفت، و همچنین تحت این عنوان که در مقابل امپریالیسم باید از «ایران» دفاع کرد، بدون آنکه دقیقاً روشن کنند مقصود از ایران کوه ها، جنگل ها، دریاها و دشت ها است و یا دقیقاً حمایت از حکومت سرمایه داری ایران است.

کسانی که نخواهند یا نتوانند در یک جنگ ارتجاعی با اتخاذ تاکتیک کمونیستی جبهه سوم جهت کشاندن این جنگ به مدار مبارزه طبقاتی بر علیه هر دو سوی ارتجاعی درگیر درجنگ دخالت گری کنند، چه بخواهند یا نخواهند یقیناً به دنباله روی از یکی از دو سوی همان نیروهای درگیر در جنگ کشانده خواهند شد. گرایش های سانتریستی که اصرار دارند جنگ کنونی در فلسطین را جنگ دولت اسرائیل با مردم توصیف کنند، دقیقاً به این دلیل است که نمی خواهند از این تاکتیک کمونیستی پیروی کنند. در نتیجه آنها برای تزئین تحلیل های خود گه گاه فقط اشاراتی به ارتجاعی بودن حماس می کنند، اما حماس ارتجاعی را موضوع مبارزه کارگران و استثمار شوندگان فلسطینی نمی دانند و به این ترتیب نیروی ارتجاعی از در بیرون کرده را دوباره از پنجره به درون وارد میکنند.

این رادیکالیسم خرده بورژوایی که بر پشت مفاهیم سردرگم کننده ای مانند دولت فاشیستی اسرائیل؛ نسل کُشی و هولوکاست و نطایر این سنگر می گیرد، قبل از هرچیز در تقابل با منافع طبقاتی و مبدل کردن جنگ ارتجاعی به جنگ طبقاتی قرار خواهند گرفت.

علیرضا بیانی

نهم شهریور ۱۳۹۳

[email protected]

پانوشت:

(1)http://www.akhbar-rooz.com/article.jsp?essayId=61341

(2) http://www.azadi-b.com/arshiw/?p=49817#more-49817

میلیتانت

سایت گرایش مارکسیست های انقلابی ایران