در اوکراین چه می گذرد؟

 از میلیتانت شماره ۷۰

رویدادهای اخیر که ظرف چند ماه گذشته در اوکراین پیش آمده، یکی از پر سروصداترین نمونه روندهای ادامه دار در سطح جهانی است. این روند دارای دو خصلت می باشد: توده های مردم، دیگر از وجود فقر، بینوایی و رژیم های فاسد خسته شده اند و به علت این نارضایتی نسبت به وضعیتی که تحمل کرده اند، عکس العمل نشان داده و به اعتراض و شورش بلند می شوند. بورژوازی هم از آن جایی که هیچ آلترناتیو انقلابی در مقابلش نیست، نیروی عظیمی که بیرون آمده را به نفع خود تحریک می کند. این چهرۀ مشترک وضعیتی است که در سطح جهانی از لیبی تا سوریه و از ونزوئلا تا اوکراین ادامه دارد. نظام سرمایه داری، در حالی که غرق یک بحران تاریخی و جنگ های امپریالیستی است، توانایی جلوگیری از قیام های طبقۀ کارگر را ندارد و از سوی دیگر، این جنبش های اجتماعی، نمی توانند به طور ناگهانی به مرحلۀ انقلاب سوسیالیستی ارتقا یابند.

بسیار واضح است که پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، امپریالیست های غرب و روسیه برای رسیدن به منافع خود، اوکراین را به لبۀ پرتگاه هول دادند. از یک طرف نیروهای غربی، حکومت طرفدار روسیه را سرنگون کردند و از سوی دیگر، روسیه عملاً در حال اشغال کریمه، جایگاه منافع حیاتی اش است که برای دفاع از آن، حتی نیاز به اعلام رسمی هم ندارد. در عین حال، آن قدر زمانی به اشغال تمامی سرزمین های شرق اوکراین باقی نمانده است. لذا کشور در حال جنگ و تجزیه است. این حرکت از جانب روسیه، در وضع مداخلۀ کشورهای امپریالیستی غربی نیز اختلال ایجاد خواهد کرد. اضافه بر این، تنش های بین روسیه و امپریالیست های غربی نه تنها در منطقۀ اوکراین، که در سطح جهانی افزایش می یابد.

امکان این که به دو قطب مخالف کشیده شوند، بسیار زیاد است به خصوص که وضعیت کنونی اوکراین هم مورد تجزیه و تحلیل صحیح قرار نگرفته باشد. به همین ترتیب اشتباه بزرگی است که این رویدادهای اجتماعی را «انقلابات محبوب» مردم و یا «پیروزی فاشیزم» نامید. آن گاه که رویدادهای اجتماعی و سیاسی از موضع تقابل آن ها با امپریالیزم آمریکا و نه از موضع خصایص و مطالباتی طبقاتی ارزیابی می شود، این گونه اشتباهات اجتناب ناپذیر است. به صِرف این که ایالات متحده در زمان حاضر، قدرت امپریالیستی هژمونیک است، سایر قدرت های امپریالیستی را مطلوب تر نمی سازد.

از این رو بررسی این که در حقیقت در اوکراین چه می گذرد و تأثیرات آن، بسیار حائز اهمیت است. لذا وقتی این مسائل بهتر درک گردد، مسائل دیگر را بهتر می توان تعبیر کرد و این روند باعث برخورد درست با مسائل گشته و مسیر ایجاد خط سیاسی مستقل برای طبقۀ کارگر را میسر می سازد.

از «انقلاب نارنجی» تا زدوخورد در «میدان»

همان طوری که در بالا آمد، آن چه در اوکراین در حال رخ دادن است، نتیجۀ کشمکش های بین امپریالیزم غرب با روسیه است. بعد از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی در سال 1991، اما به هر حال تحت هژمونی فدراسیون روسیه قرار داشت و حکومت های طرفدار روسیه همواره تا انقلاب نارنجی آوریل 2004 به قدرت رسیدند. در دوران حکومت موقت، کل اقتصاد این کشور از هم پاشید و درآمد ملی آن، 60% سقوط کرده و تورم به ارقام پنج رقمی رسیده، فساد و تبهکاری سیاسی بیداد نموده و الیگارشی ملی آن ظاهر گشت که تمام منابع ملی کشور را از طریق حکومت موقت تحت کنترل خود درآورد. این همه الزاماً از طریق یک رژیم ستمگر و دیکتاتور قابل پیاده شدن بود.

در آن زمان، وقتی طبقات کارگری همواره بینواتر می شدند، بورژوازی طرفدار غرب، از ناآرامی های توده های عظیم اوکراین استفاده کرده و «یوشچنکو» را در مقابل حکومت «یانوکوویچ» طرفدار روسیه در انتخابات ریاست جمهوری سال 2004 عَلَم نمود، اما «یوشچنکو» در انتخابات پیروز شد و به ریاست جمهوری رسید، در حالی که «تیموشنکو» هم نخست وزیر شد. این جنبش را «انقلاب نارنجی» نامیدند، زیرا نارنجی رنگی بود که «یوشچنکو» در هنگام انتخابات استفاده کرده بود. درک مفهوم «انقلاب نارنجی» کلید مهمی در درک جریانات کنونی اوکراین می باشد.

اوکراین از نظر استراتژیک حائز اهمیت زیادی است: برای روسیه، اوکراین دروازه ای است به دریای سیاه و از آن جا دریای مدیترانه و هم زمان مسیر خطوط ترانزیت انرژی نیز می باشد. از سوی دیگر، ایجاد یک حکومت طرفدار غرب و بردن اوکراین به ناتو، برای آمریکا در اولویت قرار داشته است. لذا اول آمریکا به جذب حمایت بخشی از بورژوازی پرداخت که کار چندان مشکلی نبود. این قشر شامل الیگارشی و بوروکرات هایی می شد که زیر دست الیگارشی کار می کردند. بورژوازی اوکراین از ترس روی کار آمدن یک حکومت دیکتاتور که ممکن بود تمام اموال آن ها را مصادره کند، بدون درنگ تمایل خود را به پیوستن به آمریکا و اتحادیۀ اروپا نشان داد. بورژوازی اوکراین، با رهبرانی مانند «یوشچنکو» و «تیموشنکو» که طرفدار غرب بودند، از دهۀ 2000 آغاز به کمپین گذاشتن علیه حکومت کرد. این کمپین به این علت بر روی توده های مردم اثر گذاشت که آن ها بر روسیه و دولت طرفدار آن، خشمگین بودند. در ضمن مناطق مرکزی و غربی اوکراین به طور تاریخی به غرب نزدیک تر بودند.

شاید به جا باشد تا کمی در مورد ماهیت سیاستمداران بورژوایی مانند «یوشچنکو» و «تیموشنکو» که از طرف ایالات متحده آمریکا حمایت می شوند، توضیح دهیم. «یوشچنکو» یکی از بوروکرات های باسابقۀ دوران اتحاد جماهیر شوروی است که در سال 1993 به ریاست بانک مرکزی اوکراین درآمد. او یکی از مغزهای اصلی آرشیتکت انتقال اوکراین به نظام سرمایه داری و یکی از نمایندگان اصلی بورژوازی نوپای این کشور، بعد از دورۀ فروپاشی نظام قبلی بود. «تیموشنکو» از سوی دیگر یکی از الیگارش های اوکراین و ثروتمند تازه به دوران رسیده است. تا سال 2004، شرکت گاز او اولین شرکتی بود که گاز طبیعی از روسیه وارد می کرد. این شرکت در رابطه با یک شرکت انرژی آمریکایی است. او زنی است که میلیاردها دلار ثروت دارد و تاکنون چندین بار به جرم تبهکاری و رشوه خواری به دادگاه کشیده شده است.

دربارۀ حمایت آمریکا باید بگوییم که این خوش خیالی خواهد بود اگر تصور کنیم که آمریکا و سایر قدرت های غربی در این «انقلاب رنگی» که در کشورهای حوزۀ اروپای شرقی سر درآورده، تنها از خارج کشور حمایت سیاسی کرده اند. «هربست» که در ماه مه 2003 سفیر آمریکا در اوکراین شد، یکی از سازماندهندگان پشت پردۀ این «انقلاب نارنجی» است. «هربست» در گذشته در یوگسلاوی و گرجستان بوده و او یکی از آرشیتک ها و مجریان سیاست های خارجی آمریکا است؛ سیاستی که «تغییر رژیم توسط اعتراضات صلح آمیز» خوانده می شود. به دنبال موفقیت این سیاست در یوگسلاوی، «هربست» در 2003 به گرجستان فرستاده شد و او در آن جا «انقلاب رُز» را سازماندهی کرد و سپس به اوکراین انتقال داده شد. ماهیت واقعی این پروژۀ آمریکا که بر پایۀ روش های بازنگری شدۀ ضد شورشی از دوران جنگ سرد است (و با اشکال «صلح آمیز» بر آن ها سرپوش گذاشته می شود) به عکس العمل های موجود و ناآرامی های توده ای از طریق سازمان های اجتماعی، رسانه ها و راه های قانونیغیرقانونی وابسته است.

هدف اصلی کمپین «زمان آن رسیدهدر سال 2001، تبلیغ برای عضویت در ناتو و اتحادیۀ اروپا بود. مقدار قابل ملاحظه ای پول از جانب بنیادهای کمک مالی و شرکت های ذینفع به سوی این کمپین سرازیر شد و از سوی دیگر، پس از «انقلاب رز» گرجستان، مسئولین باتجربه ای هم به اوکراین فرستاده شدند. علاوه بر همۀ این ها، یک شرکت روابط عمومی آمریکایی هم به منظور هدایت سازمان های تبلیغ و ترویج کمپین ایجاد گردید. حقیقت این است که از میان توده های گستردۀ ناراضی و ضد رژیم، هدف های اصلی مورد نظر، جوانان و دانشجویان دانشگاه هایی بودند که از خانواده های خرده بورژوا با ارزش های غربی می آمدند. هدف نهایی این نوع تبلیغ این بود که جوانان ضد حکومت را از سازماندهی قوی سیاسی باز داشته و علاقۀ آنان را به سیاست بزداید.

واضح است که حمایت آمریکا و سایر کشورهای غربی از این روش های کار در اوکراین هم از نوامبر 2013 آغاز گردید، اما با دو تفاوت: این بار از گروه های شبه نظامی که می توانستند به کمک ارتش بیایند هم استفاده شد و دیگر این که سیاستمداران آمریکایی با تجربه هم به اوکراین رفته و در «میدان» سخنرانی های فراوانی نمودند. این، تنها به این معنی است که قدرت های امپریالیستی غربی، این بار به شکل آشکار حمایت خود را نشان دادند.

«مبارزه در میدان» برای عضویت در اتحادیۀ اروپا

اگر چه به دنبال «انقلاب نارنجی»، یک حکومت طرفدار آمریکا و طرفدار اتحادیه اروپا به قدرت رسیده است، اما همه چیز به نحوی که آن قدرت های بزرگ می خواستند به پیش نرفت و در نتیجه حکومت طرفدار غرب دوام چندانی نیافت. این شکست چندین دلیل دارد: اول این که بورژوازی طرفدار روسیه هنوز قدرت سیاسی و اقتصادی دارد و بورژوازی طرفدار غرب تنها نیست. دوم، اولگارشی طرفدار غرب، همزمان که در معامله با اتحادیۀ اروپا است، با روسیه هم معاملات اقتصادی دارد و دلیل آن این است که این کشور سابقۀ دیرینه و با اهمیت ارتباط اقتصادی با روسیه را به همراه دارد و از طرف دیگر، اوکراین از نظر نظامی وابسته به روسیه و تحت نفوذ آن کشور قرار دارد. به دلایلی که آورده شد، حکومت تازه مجبور شد که توازن سیاسی بین این دو قطب ایجاد نماید. اضافه بر این، حکومت در مدت بسیار کوتاهی به علت شکاف های درونی و فشار روسیه، ضعیف شده و قدرت را از دست داد (در 2008 زمانی که عضویت اوکراین در اتحادیه اروپا مطرح گردید، روسیه لوله های گاز طبیعی را به روی آن کشور بست و حتی تهدید کرد که لولۀ گاز به اتحادیۀ اروپا را هم خواهد بست). تحت این شرایط، «یانوکوویچ» طرفدار روسیه در انتخابات ریاست جمهوری 2010 پیروز شد. به این ترتیب، موضوع عضویت اوکراین در ناتو منتفی و عضویت در اتحادیۀ اروپا هم مسکوت گذاشته شد و بی سروصدا و آرام ادامه یافت.

حقیقت این است که ما نمی توانیم هیچ یک از این حکومت ها را یا کاملاً طرفدار غرب و یا کاملاً طرفدار روسیه بدانیم. بورژوازی اوکراین به موازات رشد نظام سرمایه داری، نیاز به سیاست های رو به بیرون را هم احساس می کند؛ سیاست هایی که اقدامش را در بازار جهانی تشویق نماید. ضمن این که وابستگی های اقتصادی و سیاسی کشور به روسیه دارای ریشه های بسیار عمیقی است که پاره نمودن آن ها کار ساده ای نیست. علاوه بر این، اقتصاد اوکراین تحت تأثیر بحران 2008، برای همیشه به وام های خارجی وابسته شده است. در چنین شرایطی، نه روسیه و نه اتحادیۀ اروپا می خواست که به اوکراین، وامی بدون شرایط معین و سخت بدهد.

برای قدرت های امپریالیستی آمریکا، اتحادیۀ اروپا و روسیه، منافع خودشان مهم تر از منافع اوکراین می باشد. هدف اصلی آمریکا، این است که اوکراین را به حوزۀ نفوذ خودش، از طریق عضویت در ناتو تبدیل کند که به این ترتیب، یکی از رگ های حیاتی روسیه را قطع می کند. از طرف دیگر، کشورهای اتحادیۀ اروپا، به خصوص آلمان، می خواهند که بازار کالای خود را افزایش دهند (همان طوری که با سایر کشورهای اروپای شرقی کردند) و عضویت اوکراین در اتحادیۀ اروپا به این هدف کمک می کند. برای روسیه از طرف دیگر، از دست دادن اوکراین و کریمه، مانند از دست دادن عمر است. از این رو است که سیاست های پرنوسان حکومت های اوکراین نمی تواند کاملاً نیروهای امپریالیستی را ارضا نموده و در نتیجه همیشه تحت فشارهای خارجی قرار خواهد داشت.

فشار قدرت های امپریالیستی، قطب بندی را در اوکراین افزایش داده و جوّی را ایجاد کرده که باعث تجزیۀ کشور از همه جوانب می شود. از این رو، بررسی «مبارزات میدان» در این مرحله از اهمیت قابل ملاحظه ای برخوردار است.

برای مدیای بورژوایی، آن چه جرقۀ این رویدادها را زد، رفتار «یانوکوویچ» بود که از امضای قرارداد شراکت با اتحادیۀ اروپا در نوامبر 2013 سر باز زد. این درست است که «یانوکوویچ» که تحمل مقاومت در برابر فشار روسیه را نداشت، در آخرین لحظات از امضای این قرارداد خودداری کرد، اما شرایط دشواری که اتحادیۀ اروپا تحمیل کرده هم به همان اندازه در این تصمیم گیری نقش داشت. به محض این که «یانوکوویچ» اعلام کرد که فعلاً برای بررسی دقیق تر، امضای قرارداد را به تعویق می اندازد، «تیموشنکو» از همه خواست که به «میدان» بریزند و در نتیجه مردم ریختند به خیابان ها و اطراف «میدان» در مرکز پایتخت شهر «کی یف» (نام قبلی این «میدان»، میدان استقلال است).

وقتی کوشش های احزاب اپوزیسیون برای پایین کشیدن حکومت از راه رأی اعتماد گرفتن به شکست انجامید، 500 هزار نفر در «کی یف» جمع شده و شعار «این حکومت باید برود» را سر دادند و سپس به چندین اداره حمله برده و آن ها را اشغال کردند. با وجود کمک مالی 15 میلیارد دلاری و گشایش های تجاری از جانب روسیه، تنش ها ادامه یافت و زدوخوردهای خیابانی به خصوص با آمدن گروه های 100-200 نفری از فاشیست ها نیز تشدید شد. در اواخر ژانویه که اعتراضات شروع به گسترش در سایر شهرهای غربی کشور کرد و پلیس از عهدۀ مبارزه برنیامد، «یانوکوویچ» عقب نشینی کرده و به خیلی از مطالبات اوپوزیسیون تن در داده و حتی یکی از حریف های انتخاباتی خود را به مقام نخست وزیری نشاند. با این وجود، اپوزیسیون همواره ناراضی باقی ماند و در پی آن، 12 فرماندار شهرهای غربی و نخست وزیر استعفا دادند. همزمان، رهبران اپوزیسیون به آلمان سفر کرده و با رهبران اتحادیۀ اروپا و «جان کری» وزیر امور خارجۀ آمریکا دیدار کردند. سپس ارتش اعلام کرد که نمی خواهد در این زدوخوردها شرکت داشته باشد و حکومت وقت باید هر چه زودتر اقدامات لازم را برای برقرار آرامش به انجام رساند.

در اواسط فوریه، زمانی که پیشنهاد اصلاحیه به قانون اساسی مبنی بر گرفتن تمام قدرت از ریاست جمهور، از طرف مجلس رد شد، 40 نفر از قائم مقام های احزاب اپوزیسیون به دفتر مجلس حمله آورده و مانع کار آن شدند. همزمان، گروه های فاشیستی در خیابان ها آغاز به زدوخورد بیشتر کردند و خواهان داشتن سلاح گرم و جنگ گشتند. عکس العمل خشونت آمیز پلیس، ظرف چند روز باعث کشته شدن 60 نفر گردید. اگر چه جناح میانه روی اپوزیسیون که اکثریت را هم تشکیل می دهد، با «یانوکوویچ» به توافق رسیده بودند، در اواخر فوریه به علت فشارهای زیاد آلمان و آمریکا و جناح رادیکال که شامل فاشیست ها هم می شود، پارلمان از «یانوکوویچ» سلب مقام ریاست جمهوری را کرد. برای این کار، از اجازۀ ورود مسئولین حزب رهبری به پارلمان جلوگیری کردند. بعد از این واقعه، «یانوکوویچ» مخفیانه به روسیه فرار کرد.

همان طوری که این خلاصه رویدادها نشان می دهد، این یک «انقلاب» از پایین به وسیله طبقۀ کارگر نیست، بلکه تلاش بورژوازی با دخالت آشکار امپریالیست ها می باشد. از آن جایی که کارخانجات تولیدی و صنایع عمدتاً در سمت شرق کشور قرار دارند، اکثریت کارگران صنایع در این مبارزات خیابانی شرکت نداشتند. تنها وجه مشترک توده های بسیج شده، روحیۀ ضد روسیه شان می باشد. اضافه بر این، در این کشور یک خط مشخص جغرافیایی وجود دارد: مناطق مرکزی و غربی از این جنبش حمایت کردند و مناطق شرقی و جنوبی مخالف بودند. از سوی دیگر، مطالبات این جنبش به شدت محدود بوده است: امضای قرارداد با اتحادیۀ اروپا و بر کناری حکومت. شعارهای مربوط به آزادی در سطح عمومی و شرایط اقتصادی بهتر برای همه مطرح نگردید. ماهیت این روند به این صورت است: «روسیه به ما ضمانتی نمی دهد، اروپا هم به ما ضمانتی نمی دهد. پس ما چه هستیم؟ منطقۀ جنگی؟»

بی شک در افکار توده های معترض، «عضویت در اتحادیۀ اروپا» برایشان زندگی بهتر، پایان بیکاری و فقر و دموکراسی بیشتر را به همراه می آورد. با توجه به تأثیر این توهم، نیروی توده ها در خدمت بورژوازی طرفدار غرب و امپریالیست های غربی درآمد. استفاده از کلمۀ «انقلاب»، حتی برای لحظه ای ما را با وضعیت بسیار عجیب و غریبی مواجه می سازد، مثل «انقلابی که برای عضویت در اتحادیۀ اروپا انجام شدچه رسد به این که ما هر گونه ناآرامی اجتماعی را بخواهیم انقلاب بنامیم. حتی وضعیتی نیست که در آن بشود جناح بندی کرد. این جنگ ادامه دار میان دو جبهۀ بورژوازی است و امپریالیست ها هم آشکارا در آن نقش دارند.

آنان که در بارۀ اوکراین درست می گویند، در مورد «اعتراضات پارک گزی» (در ترکیه) دچار سردرگمی می شوند

برای کمونیست ها، نتیجه ای که از این ارزیابی ها می شود گرفت، این است که آگاهانه برخورد کرده و در دام طرفداری از یک جناح بورژوایی علیه دیگری نیافتند و کوشش کنند تا با ایجاد آلترناتیو انقلابی از شرکت کارگران و زحمتکشان در قطب بندی های بورژوایی جلوگیری نمایند. البته این امر تنها برای یک مورد اوکراین نیست. این نکته حائز اهمیت است، زیرا خیلی از جریانات سوسیالیست ترکیه بهای بسیار بالایی به رویدادهای «گزی» داده و تنها بعد از این که متوجه شدند که این جریان به «انقلاب» نمی انجامد، بود که در ارزیابی های خود تجدید نظر کردند. با این وجود، کوشش می کنند با تجزیه و تحلیل از وضعیت اوکراین، مقایسه های بی اساس و نمونه های بی ربط در سطح جهانی، استدلال خود را توجیه کرده و همچنان ادامه بدهند.

برای سوسیالیست های طرفدار «گزی»، هیچ وجه مشترکی بین اتفاقات اوکراین و آن چه که در پارک «گزی» رخ داد، وجود ندارد و وجود نخواهد داشت! آن ها در حالی که رویدادهای اخیر در اوکراین را به درستی و در چارچوب کشمکش های بین امپریالیست ها و بخش هایی از بورژوازی اوکراین می بینند، کوشش می کنند تا آن چه در «گزی» رخ داد را با حوادث مصر، تونس و یونان مقایسه کنند. این کار برای سرپوش گذاشتن بر روی اشتباهات گذشته است. شکی نیست که هر کدام دارای ویژگی ها و دینامیزم خاص خود است. هیچ لازم نیست که رویدادهای «گزی» و «میدان» با هم یکی باشند. اما آیا این درست نیست که در هر دو مورد توده های سازماندهی نشده، به شکل محل اتکای بورژوازی در جنگ بین جناح های بورژوازی درآمدند و این که بخش بسیار بزرگی از کارگران صنعتی در جنبش شرکت نکردند و آن اقشاری از زحمتکشان که شرکت کردند، به نمایندگی از طبقۀ کارگر و سازماندهی شده شرکت نکردند؟ پس چرا آن چه که در اوکراین اتفاق افتاد را «انقلاب» نمی نامند، ولی اصرار دارند که آن چه در «گزی» رخ داد را با «کمون پاریس» یا «بهار 68» مقایسه می کنند؟ چرا با حزب جمهوریخواه ترکیه، بر ضد یک حزب بورژوای دیگر (AKP) همسو شدند؟ آیا رویدادها باید خارج محیط خود ما رخ داده و با حضور علنی امپریالیزم باشد، تا ما بتوانیم مسائل را خوب دریابیم؟

بعضی از سوسیالیست های طرفدار «گزی» خیلی سعی نمودند تا این تضاد بارز را پوشش دهند که حتی تا مرز فاصله گرفتن از مارکسیزم هم پیشرفته و رویدادهای اوکراین را بسیار بد و منفی ارائه دادند. به نظر آنان، در اوکراین فاشیست ها کودتا کرده و پیروز شده اند! باید یادآور شویم که باقیمانده های استالینیزم دولتی و طرفدار روسیه (نقشی که پوتین و یانوکوویچ بازی کردند) هم بر این سوسیالیست ها بی تأثیر نبوده است. آن ها، این حقیقت را که گروه های فاشیستی نقش رهبری را در اواخر مبارزات خیابانی داشتند و حزب فاشیستی «اسوابودا» با وجود این که از اقلیت در اپوزیسیون است، خیلی فعال بود و افراد آن به نیروهای پلیس جدید، بعد از سرنگونی «یانوکوویچ»، پیوسته و خواهان برچیده شدن زبان روسی از زبان رسمی اوکراین شدند، را دلایل این استدلال خود می دانند.

مدارک محکمی حاکی از سازماندهی این گروه های فاشیستی به وسیلۀ اولیگارشی اوکراین و «سیا» وجود دارد. علاوه بر این، این گروه ها بلافاصله پس از توافق بین جناح میانه رو در اپوزیسیون با «یانوکوویچ» به مبارزات شدید خیابانی پرداختند. به هرحال، به صرف این که یک عده گروه های فاشیستی به خیابان ریخته و به زدوخورد دست زدند و بعد هم عده ای از آن ها به نیروی پلیس پیوستند، الزاماً به معنای این نیست که آن ها قدرت حکومتی را به دست آورده اند. اما این درست است که بورژوازی غربی و امپریالیست ها از این گروه های فاشیستی در این دوران استفاده کردند، اما آنان که اکنون حکومت را گرفتند، غربی های شناخته شده و احزاب بورژایی راستگرا می باشند.

در بالا آمد که تز «پیروزی فاشیزم» از درونِ نیاز به توجیه برداشت های اشتباه در مورد «گزی» ظاهر شد. زمینۀ نظری آن ریشه در نکات زیر دارد: اول، با گفتن این که «راست ترین عناصر آن هایی هستند که در خدمت منافع بالاترین سلسله مراتب خود (یعنی آمریکا) قرار می گیرند، به این معنی است که نیروهای طرفدار روسیه را «کمتر راستگرا» یا «غیرفاشیست» بدانیم. این مورد را هم در حمله به کریمه و اشغال مؤسسات دولتی با شعار «روسیۀ بزرگ» ملاحظه کردیم یا با ملاحظۀ سابقۀ احزاب طرفدار روسیه که از گذشتۀ دیرینه ای آمده اند.

تئوری انتخاب یک امپریالیزم در مقابل دیگری به این صورت است: «احزاب در توازن با هم برای ایجاد هژمونی بین امپریالیزم غرب و روسیه و چین نیستند. این، بدین معنی است که هژمونی قدرت های سرمایه داری جهانی به بلوک آمریکا و اتحادیۀ اروپا ختم می شود. لذا تمام تجزیه و تحلیل هایی که مبارزات تمام احزاب را یکی دانسته و بر انتقاد به امپریالیزم غرب تکیه نمی کند، از دید چپ محکوم است. همچنین از این دیدگاه هر نیرویی که هژمونی امپریالیزم را در منطقه به هم بزند، مثل سوریه، توازن قوا را به نفع آمریکا ضعیف کرده است، مثبت ارزیابی می شود. در نتیجه، اگر بگوییم که برخورد همسان با احزاب جنگ سرد نوین و هدف قرار ندادن توازن قوای نظام سرمایه داری جهانی، چیزی به جز سیاست زدایی زیر نقاب رادیکالیزم نیست، درست قضاوت کرده ایم.» (فاتح یاشلی،sol.org.tr)

منظور از این نوع برخورد چیست؟ آیا سوسیالیست ها باید از روسیه و چین علیه آمریکا و اتحادیۀ اروپا دفاع کنند و هر جا لازم بود، از دیکتاتورهایی مانند قذافی و اسد و رژیم های ارتجاعی مانند ایران دفاع نمایند؟ پس از نظر ما گیج کننده است که می بینیم متخصصان سیاسی با عقاید بزرگ خود، در حال حاضر از رژیم «ضد امپریالیستی» اردوغان که در حال حاضر، آمریکا و اتحادیه اروپا را به چالش کشیده، دفاع نمی کنند!

این نوع برداشت ها و گرایش ها در واقع، باعث می شود که طبقۀ کارگر کشورهایی که شاهد جنبش های اجتماعی هستند و استثمار می شوند در کشمکش های بورژوایی، از یک جبهه علیه دیگری دفاع کنند. در حالی که می توان، در این شرایط، سیاست مستقل طبقۀ کارگر را به عنوان آلترناتیو انقلابی به وجود آورد.

خارج شدن از درگیری در کشمکش های امپریالیستی

در شرایط کنونی، طبقۀ کارگر اوکراین به دو دستۀ طرفدار غرب و طرفدار روسیه تقسیم شده است. این اتفاق معمولاً موقعی می افتد که کشور در حال درگیر شدن در جنگ های امپریالیستی است و احتمال تجزبۀ آن بر اساس منافع امپریالیسم می رود. همان طوری که در بالا آمد، ارتش روسیه دست به اقدامات نظامی گسترده ای در خاک اوکراین و به دستور پوتین زده است و این عمل را با اشغال فرودگاه های کریمه در «سواستوپول» و بر افراشتن پرچم روسیه بر سر ساختمان های اشغال شده (از جمله پارلمان) انجام داده است. در پی این حرکت روسیه، «یانوکوویچ» هم یک مصاحبه با رسانه ها در نواحی مرزی انتشار داد. «یانوکوویچ» که اکنون در حفاظت به سر می برد، حکومت جدید را به رسمیت نشناخته و گفت که دستگاه حکومت خودش، حکومت قانونی است و او باز خواهد گشت و حق خود را خواهد ستاند. در این بیانیه، «یانوکوویچ» البته از روسیه تقاضای کمک کرد. در عین حال، پارلمان کریمه به دست میلیشیای طرفدار روسیه اشغال شده بود، حکومت جدید را با حذف کردن قائم مقام های تاتاری تشکیل داده و در روز 25 مه (روز انتخابات اوکراین)، اعلام خواهد کرد که مسألۀ تجزیۀ کریمه از اوکراین را به رفراندوم خواهد گذاشت. همزمان، اعتراضاتی چند در طرفداری از روسیه در منطقه رخ داد و عده ای از سربازان و افسران ارتش اوکراین در سطوح مختلف در صف روسیه قرار گرفتند (که شامل فرماندۀ تازه نیروی دریایی، کسی که اخیراً توسط مجلس اوکراین به این سمت برگزیده شده بود هم می شود). در ضمن، اعتراضات تاتارهای کریمه بر ضد تهاجم و برای رفراندوم مستقل همچنان ادامه دارد.

حکومت تازۀ اوکراین اعلام بسیج کرده و این تهاجمات را به دشمن یاغی نسبت داده و از غرب طلب کمک کرده است. اما غرب هنوز به این التماس ها پاسخ مستقیم نداده و کوشش در منحرف کردن «خرس روسی» دارد. غرب «به طور جدی» این اعمال روسیه را «محکوم کرده» و تهدید به اخراج روسیه از G-8 نمود و روسیه را از نظر اقتصادی و تجاری در انزوا قرار داد. مسلم است که هیچ یک از این تهدیدها تأثیری بر روسیه نخواهد داشت و پوتین به هیچ وجه عقب نشینی نخواهد کرد. در چنین شرایطی ما می توانیم امکانات و نتایج را این طور خلاصه کنیم. حکومت تازۀ اوکراین یا لطمه نخوردن منافع روسیه را (با وارد نشدن به ناتو یا اتحادیۀ اروپا) تضمین خواهد کرد و یا این که کشور عملاً تجزیه خواهد شد. از سوی دیگر، این که تا چه اندازه غرب (که به کمک اوکراین در برابر مانورهای جسورانۀ روسیه نشتافت) در حقیقت اعتراضی به این جدایی دارد، هم خود مسأله است. بدترین حالت این خواهد بود که ناتو دخالت کرده و جنگ امپریالیستی در اوکراین آغاز گردد. عواقب این حوادث فراتر از قوۀ تصور بوده و متأسفانه در بهترین حالت، زمینۀ یک جنگ داخلی ارتجاعی آماده شده است.

بدتر از همۀ این ها، در تمام این سناریوها، این است که در هر حال مردم اوکراین بازنده خواهند بود. حتی بهترین اقدامات قدرت های سرمایه داری امپریالیستی برای مردم کارگر، باز هم درد، بینوایی، خونریزی و مرگ به بار خواهد آورد. دقیقاً به همین دلیل است که طبقۀ کارگر راه دیگری به جز ایجاد راه حل انقلابی خود ندارد.

مارس 2014

میلیتانت

سایت گرایش مارکسیست های انقلابی ایران