در دفاع از پروژه احیای مارکسیستی: بحث های فیس بوک

از میلیتانت شماره ۶۵ 

پرسش: بسیاری با عنوان پروژۀ «احیای مارکسیستی» مخالف اند، چرا که به زعم آن ها مارکسیزم نمرده است که بخواهد احیا شود! و این که شاید واژۀ «نقد» به جای «احیا» مناسب تر باشد.

پاسخ:

رفیق گرامی؛ ممنون از طرح این پرسش. اتفاقاً در گذشته هم چندین بار بحث هایی از سوی شماری از دوستان و با همین مضمون صورت گرفت. مثلاً نگاه کنید به:

در باره پروژه احیای مارکسیستی

بنا به همین تجربه می توانم به طور قطع بگویم که اختلاف این دوستان بر سر «نام»، صرفاً به این جهت ناگهان برجسته می شود که محتوای اصلی بحث پنهان گردد. در واقع مسألۀ «نام» تنها یک موضوع فرعی و حاشیه ای است که می تواند در آخرین مرحله، مورد بحث قرار بگیرد. درحالی که این دوستان به شکل معناداری وارونه عمل می کنند. بنابراین نخستین پرسش این است که چنان چه عنوان «نقد» (یا هر واژۀ مورد توافق آنان) به جای «احیا» انتخاب گردد، آیا اساس و اهداف این پروژه را خواهند پذیرفت یا خیر؟

به هر حال این که چرا از عنوان «احیا» استفاده شده، به این خاطرست که بخش اعظم آن چه که تحت عنوان مارکسیزم مطرح می شود، تمام و کمال در تقابل مارکسیزم انقلابی قرار گرفته و به همین جهت اعتبار سوسیالیزم را در سطح بین المللی دستخوش بحران کرده است. وقتی صحبت از «بحران» می شود، بلافاصله می توان انبوهی از مصادیق آن را هم به عینه دید.

امروز به وضوح می بینیم که شرایط عینی کاملاً برای وقوع انقلاب سوسیالیستی فراهم است، و باید با کمال تأسف گفت که حتی از شدت آمادگی، در آستانۀ گندیدگی هم قرار دارد. دقیقاً مسأله هم همین جاست. این که سرمایه داری دست کم از دسامبر 2007 به این سو، وارد بدترین بحران در تمامی عرصه های خودنه فقط اقتصادی و اجتماعی، که همین طور سیاسی و ایدئولوژیک شده، توده های معترض در سرتاسر جهان به طور خودانگیخته و بدون رهبری به خیابان ها ریخته اند، مبارزۀ طبقاتی شدت گرفته، ولی چنین انقلابی رخ نمی دهد، و این دقیقاً به آن معنا است که یک فاکتور ذهنی اصلی، یعنی رهبری انقلابی، برای سمت و سو دادن به اعتراضات بالقوه و بالفعل وجود ندارد! این در حالی است که یک دوجین سازمان و حزب به اصطلاح «کمونیست» یا «کارگری» با وجود تمامی ادعاهای پرطمطراق خود، نه کوچکترین تدارکی برای این موضوع دیده اند و نه اصولاً ارتباطی به طبقۀ کارگر دارند؛ یعنی آن جایی که باید باشند، نیستند. این گونه است که در سر بزنگاه های تاریخی، یک به یک به بدترین شکل ممکن سقوط آزاد می کنند و به حاشیه می روند (حال بگذریم که انحرافات درونی این احزاب، اعم از نبود دمکراسی درونی، اخراج، اتهام زنی، باند بازی و خود به تنهایی این سازمان ها را حتی پیش از ورود آن ها به بزنگاه های تاریخی و محک خوردن، از درون متلاشی و به گوشه ای پرت می کند). وجود این شرایط، بیش و پیش از هر چیز بی اعتباری و «بحران» سازمان ها و احزاب موجود (و مدعی) را نشان می دهد. همۀ این ها یک معنای اخص دارد و آن این که درک وارونه و کاریکاتورواری از مفهوم «حزب لنینیستی»، مکانیزم درونی آن و همین طور «انقلاب» و «وظایف و تکالیف انقلابی» در دورۀ کنونی وجود دارد.

مضاف بر این، شاهد بوده ایم که در غیاب یک رهبری انقلابی، این گرایش های بورژوایی (اعم از ناسیونالیستی، فاشیستی، بنیادگرایی دینی و غیره) هستند که میدان را به دست می گیرند و تمامی اعتراضات و تحولات منطقه را به طرق مختلف (از جمله تحمیل جنگ و دخالت «بشر دوستانه») به آن سمت و سویی می کشند که در راستای منافع خودشان باشد. در این میان می بینیم که تمامی این سازمان ها به زعم خود در تقابل با «امپریالیزم» جانب یک دولت سرمایه داری سرکوبگر و ارتجاعی را (مانند رژیم جمهوری اسلامی، رژیم اسد و …) می گیرند و یا بالعکس به اردوگاه خودِ امپریالیزم می پیوندند (جبهۀ النصرت در سوریه و …)، بدون آن که با وجود شرایط مساعد برای یک جبهۀ سوم انقلابی تدارک ببینند. این خیانت های سیستماتیک به منافع طبقۀ کارگر از سوی نیروهایی که خود را «کمونیست» می نامند، یکی دیگر از عوامل بحران اعتبار است. این هم نشان می دهد که متأسفانه درکی «مخدوش» و «غیرمارکسیستی» از مقولۀ «امپریالیزم» بر بدن جنبش سنگینی می کند.

به همین ترتیب شاهدیم که چگونه تمامی این سازمان ها و جریانات، خود را مدافع «سوسیالیزم» معرفی می کنند، اما به مجرد آن که روی همین مفهومِ به غایب مهم مکث می کنیم و پرسش هایی را در مقابل آن ها می گذاریم، در کمال تعجب می بینیم که چه برداشت های واپس مانده و منحرفی از آن وجود دارد. جریان هایی استالینیستیمائوئیستی را شاهدیم که از «سوسیالیزم واقعاً موجود» شوروی سابق و کرۀ شمالی امروز دم می زنند و جریان هایی دیگر نظیر «حزب کمونیست کارگری» و اقمارش که به «کمونیزم فوری» در سطح «یک کشور» اعتقاد دارند!

تمامی این انحرافاتی که به طور فشرده و خلاصه ذکر شد، نشان دهندۀ وجود نوعی بحران عمیق نظری و عملی و انحراف از مارکسیزم انقلابی است که خود به تنهایی بحران اعتبار مارکسیزم را در سطح جهانی به وجود آورده. این انحرافات در واقع بسیار بیشتر از خودِ بورژوازی به مانع جنبش انقلابی و عامل دافعه تبدیل شده اند و راهی به جز تسویه حساب قاطع با آن ها وجود ندارد.

در نتیجه واضح است که هر جریانی می تواند خود را «مارکسیست» خطاب کند؛ معمولاً در این حالت مدعی خودش را معیار و مقیاس تعریف مارکسیزم درنظر می گیرد؛ اما میزان دوری و نزدیکی این ادعا نسبت به سوسیالیزم عملی و انقلابی مارکسیستی، دست کم در سطح نظری، زمانی مشخص می شود که برداشت و موضع اثباتی مدعی در مورد مفاهیم پایه ای مثل «حزب لنینیستی» و «تسخیر قدرت سیاسی» به وسیلۀ طبقۀ کارگر، «انقلاب» و «وظایف و تکالیف انقلاب»، «دورۀ گذار از سرمایه داری به سوسیالیزم»، «دولت کارگری» و «دیکتاتوری انقلابی پرولتاریا»، «دمکراسی کارگری» و «سوسیالیزم» و غیره بیان شود. بنابراین نقد به مواضع و عملکرد انحرافی احزاب و سازمان های چپ، تنها بخشی از ماجراست و نمی تواند کلّ هدف ما را پوشش بدهد.

بنابراین احیای مارکسیزم به این معنا است؛ یعنی تسویه حساب بی چون و چرا با انواع آلودگی ها و انحرافات؛ یعنی مارکسیزم انقلابی را از زیر آوار خروارها انحراف حزب و سازمان های بی ربط به متن مبارزات و جنبش کارگری، بیرون آوردن و تدارک دیدن عملی برای ایجاد رهبری انقلابی.

تصور نمی کنم که با این تعریف و توضیح، یک مارکسیست انقلابی بتواند اختلافی داشته باشد. مضافاً، این پروژۀ بین المللی هم نام خود را «احیای مارکسیستی» گذاشته است و نه احیای مارکسیزم.

ولی می توان متوجه شد که چرا بسیاری از جریان ها و نیروهای «چپ» در مرحلۀ نقد به «عنوان» پروژۀ احیای مارکسیستی متوقف می شوند و هرگز فراتر از آن نمی روند؛ حتی حاضر نیستند که در سطح علنی و رو به جنبش در مورد این «اختلافات» به بحث بنشینند. چون اساس و محتوای این پروژه، در تقابل با آن انحرافاتی است که خود بدان دامن می زنند.

با تشکر

آرام نوبخت

میلیتانت

سایت گرایش مارکسیست های انقلابی ایران