تشکل کارگری عليه سرمايه داری: از چه نوعی؟ نقدی به محسن حکیمی

این مقاله در سال ۱۳۸۲ توسط رفیق مازیار رازی انتشار یافت،‌ با توجه به اهمیت این موضوع در وضعیت کنونی و باز شدن مباحثاتی در مورد مواضع محسن حکیمی، مجدداْ انتشار می یابد. میلیتانت

ملاحظاتی بر مواضع محسن حکيمی

به مناسبت اول ماه مه (ارديبهشت 1382)، محسن حکيمی، در ميان جمعی در کرج سخنرانی ای ارائه داد که متن آن در سايت های اينترنتی منعکس شد. همان متن به صورت بحث شفاهی، همراه با توضيحاتی تکميلی در جلسه پالتاک «شبکه همبستگی کارگری» با شرکت جمعی از فعالان داخل و خارج کشور جنبش کارگری (شهريور 1382) صورت پذيرفت. مقاله حاضر ملاحظاتی است بر مواضع اعلام شده  در اين دو سخنرانی. خلاصه مواضع ايشان از قرار زير است:

1- جنبش کارگری در سطح جهانی با وجود يک “انقلاب کارگری بزرگ” (اکتبر 1917 در روسيه) قادر به خنثی سازی استراتژی بورژواری نشده است و با يک “دو قطبی نا مطلوب روبرو” است: “در يک سو توده کارگرانی که در قالب اتحاديه ها به بند استثمار سرمايه داری کشيده شده اند…و در سوی ديگر فعالان چپ…در انزوا از توده کارگری انرژی خود را صرف تکه پاره شدن بيش از پيش خود می کنند. پرسشی که فعالان کارگری به ويژه سوسياليست ها بايد به آن پاسخ دهند: چگونه می توان دو سر اين دو قطب را به هم نزديک کرد؟” (متن سخنرانی ارديبهشت 82 در کرج- ص2).  “پاسخ به اين پرسش يک بُعد نظری دارد و يک بُعد عملی” (همانجا- ص3).

2- “در بُعد نظری، بايد  با دوگرايش فکری مرزبندی کرد: اول؛ گرايش ولونتاريستی و نخبه گرايانه که با تقدم مطلق و يک سويه عنصر آگاهی کوشيده است…جنبش کارگری را منحصر به جنبش کمونيستی کند، و گرايش دوم، دترمينيستی؛ انحلال طلبانه و تسليم طلبانه که توجيه گر صرف حرکت خودانگيخته و فاقد آگاهی کارگران است.” (همانجا- ص3). پاسخ “بُعد عملی” اين سؤال: “تشکل کارگری به مثابه جنبش اجتماعی طبقه کارگر عليه سرمايه داری” است. «جنبش اجتماعی» زيرا به قول کارل مارکس: “هدف فوری کمونيست ها …تشکل پرولتاريا به صورت  طبقه…(است)” زيرا “کمونيست ها حزب جداگانه ای نيستند که در مقابل ساير احزاب طبقه کارگر قرار گرفته باشند” (همانجا- ص4).

3- “هسته اصلی و مؤسس” اين تشکل متشکل است از “جناح تريديونيونی های کنونی …کارگران چپ از تمام گرايش ها (از کمونيست و سوسياليست گرفته تا آنارشيست، سنديکاليست، سوسيال دمکرات، چپ ليبرال، چپ مذهبی و….). ” (همانجا- ص4).

4- اين تشکل “به طور عينی ضد سرمايه داری است…اما ضد سرمايه داری بودن آن به مفهوم سوسياليستی بودن آن نيست.” (همانجا- ص4) اين تشکل “حزب کمونيست نيست…تشکل تريديونيون هم نيست.” و به موازات اتحاديه ها کار می کند و از مطالبات صنفی و سياسی کارگران حمايت می کند. وابسته به دولت و احزاب بورژوا نيست. اين تشکل علنی است و “هرانسانی نيروی کار خود –اعم از يدی و فکری- را برای امرار معاش می فروش…”می تواند عضو آن شود. (همانجا- ص5)

5- اين تشکل بر تشکيل حزب کمونيستی طبقه کارگرتقدم دارد (سخنرانی شهريور 82 در پالتاک)

**************************

در ابتدا بايد ذکر شود که انگيزه طرح مسئله و بسياری از استدلال های حکيمی، در راستای ايجاد يک تشکل کارگری ضد سرمايه داری و نقد بر دو نظر انحرافی در جنبش کارگری؛ مورد توافق است. در اين امر ترديدی نيست که بحران عميق سياسی و تشکيلاتی  در جنبش کارگری جهان و به ويژه ايران بوضوح مشاهده می شود. بديهی است که نقش افراد و نيروهای کمونيستی يافتن راه حل هايی برای برون رفت از اين بحران عميق است. آنچه روند يافتن و اجرای راه حل را مسدود کرده همانا انحرافات در درون جنبش کارگری است. از يکسو گرايش قيم مآب «کمونيستی» که هدف به زائده خود درآوردن جنبش کارگری را در سر می پررواند و با ايجاد احزاب تصنعی «کمونيستی» و «کارگری» بدون حضور در جنبش زنده کارگران، از آنها به پيوستن شان به احزاب خود -ساخته  و بی ارتباط، «دعوت» به عمل می آورد. از سوی ديگر گرايش فرصت طلبی که برای بدست گرفتن مقام «رهبری» کارگران، خود را به آگاهی پس رفته ترين عناصر کارگری تقليل داده و مبارزات کارگران را تنها به مبارزات صنفی محدود کرده و مماشات با دولت سرمايه داری را از جانب کارگران سازمان می دهد. با اين دو گرايش بازدارنده در جنبش کارگری بايد مصرانه مبارزه کرد. بدون عبور از اين انحرافات، يافتن راه حل ها و تحقق آنها دشوار خواهند بود.

اما در مورد «راه حل» حکيمی ذکر چند نکته حائز اهميت است.

نخست؛ چنانچه نظر وی اينست که کارگرانی با گرايش های ضد سرمايه داری در عمل مبارزاتی؛ صرفنظر از عقايدشان (“از کمونيست و سوسياليست گرفته تا آنارشيست، سنديکاليست، سوسيال دمکرات، چپ ليبرال، چپ مذهبی و….”) بايستی در درون يک «تشکل کارگری» گرد هم آيند و مبارزات عملی صنفی و سياسی عليه سرمايه داری را دامن زنند؛ اين پيشنهادی کاملاً  به جا و درستی می تواند باشد. اين اقدام می تواند زمينه بحران عميق کنونی جنبش کارگری به درجاتی تقليل دهد.  به سخن ديگر؛اتحادی از کارگران برای پيشبرد عمل مبارزات ضد سرمايه داری، با عقايد متفاوت و محترم شمردن عقايد يکديگر و اختلاف نظرها، شکل گرفته و فعاليت هايی در راستای مبارزه با سياست های دولت سرمايه داری را هماهنگ می کند. حکيمی نام آن را “تشکل کارگری به مثابه جنبش اجتماعی طبقه کارگر عليه سرمايه داری” می گذارد؛ اما نام اين نهاد؛ بهتر است از ماهيت آن استنتاج گردد و به «اتحاد عمل ضد سرمايه داری کارگران مبارز» يا «جبهه واحد کارگران پيشرو» مبدل گردد. زيرا اين تشکل به گفته وی نه حزب کمونيست است (که اهداف صرف سوسياليستی داشته باشد) و نه سنديکا (که اهداف صرف صنفی داشته باشد). در نتيجه اين تشکل (حد اقل در ابتدا) در برگيرنده تمام کارگران نمی باشد؛ و نمی توان آنرا: «جنبش اجتماعی طبقه کارگر»، خطاب کرد؛ هر چند هدفش چنين باشد. بهررو صرفنظر از نام آن (که امری است فرعی)؛ چنانچه منظور حکيمی چنين تشکلی است؛ اين پيشنهاد مورد تاييد است. تنها مسئله اينست که تشکيل يک «جبهه واحد کارگری» ضد سرمايه داری به شکل علنی،امروز، در ايران مشکلاتی در بر دارد که مرتبط به ماهيت اختناق آميز رژيم است. اين پيشنهاد زمانی شکل واقعی به خود می گيرد که تناسب قوا به نفع کارگران تغيير کرده باشد. اما؛ تا آن زمان طرح آن تنها می تواند در سطح تبليغاتی باقی بماند؛ يا حد اقل تدارکات آن به شکل غير علنی بايد صورت پذيرد؛ زيرا در وضعيت کنونی چنين تشکلی نمی تواند با سهولت تحقق يابد.

دوم، اگر پيشنهاد حکيمی اينست که اين نهاد يک «تشکل مستقل کارگری»؛ متشکل از کارگرانی است که وابستگی تشکيلاتی به احزاب موجود کمونيستی؛ سوسياليستی و غيره دارند، در آن صورت بايد متذکر شد که يک تشکل مستقل کارگری در صورتی می تواند تابع و پيوسته به احزاب کمونيستی باشد که آن احزاب؛ توسط خود کارگران پيشرو تشکيل شده باشند. بايد متذکر شد که طبقه ی کارگر در فعاليتهای روزمره ی خود آگاهی سياسی کسب می کند و به لزوم تشکيل حزب طبقه  کارگر می رسد. طبقه کارگر طی روند مبارزات روزمره اش، رهبران خود را يافته و تئوری های خود را تکامل می دهد. نيروهای بالقوه انقلابی را پيدا کرده و تشکيلات خود را ايجاد می کند.  رهبران طبقه کارگر آنهايی هستند که به شکل روزمره در درون مبارزات روزمره ی طبقه ی کارگر دخالت می کنند، نشريه و اطلاعيه انتشار داده، خط مبارزه با مماشات جويی با گرايش های رفرميستی در درون طبقه ی کارگر را تقويت می کنند و ضرورت مبارزه برا ی از ميان برداشتن نظام سرمايه داری و جايگزين کردن آن با حکومت کارگری را تبليغ می کنند.

اگر در ايران «تشکل مستقل» وجود داشته باشد که متشکل از احزاب کمونيستی باشد؛ کارگران جامعه اين احزاب را از پيش  شناخته و رهبران آنها، متشکل از رهبران خود کارگران نيز خواهند بود. در دوران اعتلای انقلابی، در دورانی که مسئله تسخير قدرت از سوی طبقه کارگرطرح می شود؛ واضح است که کل طبقه کارگر(کل اتحاديه های کارگری و تشکل های کارگری) وابستگی خود را به حزب مورد نظر کمونيستی اعلام می دارند. از اين نقطه نظر اين وابستگی به طور طبيعی، ارگانيک و ملموس پس از دوره ای از مبارزات طولانی به وجود می آيد.

اما مسئله اينست که امروز چنين حزب کارگری- کمونيستی وجود ندارد. عده ای «روشنفکر»، سازمان هايی بدون داشتن پايه اجتماعی در طبقه کارگر؛ يا حداقل بدون داشتن پايه ای تعيين کننده در پيشروی کارگری؛ و بدون انجام دخالتهای روزمره در درون طبقه کارگر، با نام طبقه ی کارگر با عناوين «کمونيستی»، «سوسياليستی» و غيره ساخته اند. اينها «حزب کارگری- کمونيستی»، که قرار است با طبقه کارگر در درون تشکلات مستقل کارگری پيوند خورد، نيستند. کليه ی گرايش های موجود که پايه ی اجتماعی در درون طبقه ی کارگر ندارند، و يا اصولاً طبقه ی کارگر شناختی از اينها ندارد. و کوچکترين دخالت گری در مبارزات روزمره ی طبقه ی کارگر در 25 سال گذشته نداشته اند، همه احزاب خرده بورژوايی هستند (چه در جبهه کارگری قرار گرفته باشند و چه در جبهه مخالف). بنابراين در شرايط کنونی تشکل مستقل کارگری بايد مستقل از، نه تنها دولت و احزاب وابسته به دولت و تمام نهادهای وابسته به دولت باشد (که مورد توافق حکيمی نيز هست)؛ بلکه بايد مستقل از احزاب خرده بورژوايی هم باشد.

سوم؛ چنانچه پيشنهاد حکيمی اينست که “تشکل کارگری به مثابه جنبش اجتماعی طبقه کارگر عليه سرمايه داری” در راستای ساختن حزب کارگری- کمونيستی است يا بر تشکيل حزب کارگری “تقدم” دارد و يا حزب کارگری الزاماً از درون اين تشکل پديد می يابد (رجوع شود به سخنرانی شهريور 82)؛ در اينصورت چند نکته  قابل بحث است:

پيش از آن بايد ذکر شود که نويسنده اين مقاله نيز مانند حکيمی بر اين اعتقاد استوار است که حزب طبقه کارگر و يا آگاهی طبقاتی؛ الزاماً از «بيرون»  به «درون» طبقه کارگر (نظريات لنينی 1903) انتقال نمی يابد[1] و طبقه کارگر با اتکاء به نيروی نظری و سازماندهی خود، تشکيلاتی را که امر براندازی نظام بورژوايی را تدارک ديده؛ برقرار می کند. و در انتظار «آقا بالا سر» و «روشنفکران» بی ارتباط به جنبش کارگری يا به قول حکيمی “گرايش ولونتاريستی و نخبه گرايانه” نمی ماند؛ اين نکته صحيح است و اختلافی در اين مورد وجود ندارد. همچنين اگر منظور اينست که “تشکل کارگری به مثابه جنبش اجتماعی طبقه کارگر عليه سرمايه داری” جايگاهی است برای يافتن متحدان کمونيستی در راستای تشکيل يک حزب کارگری؛ آن هم مورد پذيرش است.

حزب به مثابه سازمانده انقلاب کارگری

در اين تريدی نيست که تشکيل يک حزب کارگری- سوسياليستی (کمونيستی)، برخلاف نظر سازمان های سنتی که اکثراً به تشکيل حزب خود مبادرت کرده اند؛ يک روند از پيش تعيين شده ای نيست. حزب کارگری- سوسياليستی می تواند يا از درون تشکل کارگری به وجود آيد (نظر حکيمی)؛ يا می تواند در کنار آن متولد شود و يا در بيرون از آن شکل بگيرد. همه بستگی به آمادگی کارگران پيشرو کمونيست و نفوذ سياسی و تشکيلاتی آنها در جنبش کارگری دارد. اما امر مسلم اينست که اين حزب هر جايی که نطفه اوليه آن متولد می شود بايد از يک سو در مرکز فعاليت ها کارگری يا در کنار کارگران قرار داشته باشد و؛ از سوی ديگر خود را ازلحاظ تشکيلاتی (و سياسی) از تشکلات ناهمگون کارگری جدا نگهدارد (در اين مورد به تفصيل توضيح داده خواهد شد)

اما بيان اين مطلب که ايجاد يک تشکل کارگری علنی، در جامعه سرمايه داری آن هم از نوع «جمهوری اسلامی»؛ «تقدم» بر تشکيل حزب کارگری- سوسياليستی دارد (موضع حکيمی در بخش دوم سخنرانی)؛ نکاتی دارد که اساس نظريات مارکسيزم انقلابی  در مورد حزب سازی را زير سؤال می برد.

در ابتدا بايد متذکر شد که انگيزه اصلی ايجاد «حزب کارگری- سوسياليستی»، ريشه در تکامل سياسی ناهمگونی در طبقه کارگر دارد. در درون طبقه کارگر به مفهوم «عام کلمه»، حتی در وضعيت عادی سرمايه داری، توده های کارگر تحت نفوذ عقايد و ايدئولوژی بورژوايی قرار می گيرند. در درون طبقه کارگر به راحتی و سرعت گرايش های رفرميستی، مماشات جو، فرصت طلب و خرده بورژوايی ظاهر می گردند، که در تقابل با  منافع درازمدت خود کارگران قرار گرفته و ناخواسته به تقويت سياست های بورژوازی کمک می رسانند. بورژوازی با تمام قوا و با در دست داشتن دولت و تمام نهادهای وابسته به آن(حکومت، قوای قضايی، مجريه و مقننه؛ رسانه های عمومی؛ مساجد؛ نهادهای کارگری وابسته به رژيم مانند خانه کارگر و غيره) و تمام امکانات مالی و انتظامی؛ به اين ناهمگونی دامن می زند. هر چه طبقه کارگر متفرق تر، ناهمگون تر و بحران زده تر باشد؛ استيلای سرمايه داری درازمدت تر خواهد بود. بايد يادآور شد که دولت سرمايه داری تنها با روش سرکوب و کشتار حاکميت خود را اعمال نمی کند؛ بلکه همچنين از روش های ديگری، مانند نفود سياسی در درون تشکل های توده ای و علنی کارگری، نيز استفاده می کند.

اينکه اين «تشکل» متشکل “از کمونيست و سوسياليست گرفته تا آنارشيست، سنديکاليست، سوسيال دمکرات، چپ ليبرال، چپ مذهبی و….” (نقل از حکيمی) تفاوتی در اين امر نمی دهد. زيرا اولا در درون يک تشکل علنی در قلب يک جامعه سرمايه داری عقب افتاده و ارتجاعی نظير سرمايه داری ايران، هر کمونيستی که خود را «کمونيست» لقب می دهد الزاماً کمونيست نيست. کمونيست بودن افراد نه تنها بايد با تعلقات سازمانی و يا برنامه ای آنها بلکه در عملکرد آنها در درون جنبش کارگری محک خورد. به سخن ديگر کمونيست ها بايد در گفتار و کردار کمونيست باشند. کرداری که تنها توسط  کارگران پيشرو، آن هم در بوته آزمايش طبقاتی، می تواند مورد تاييد قرار گيرد. زيرا بسياری از کارگران «کمونيست» يا «سوسياليست» آگاهانه يا نا آگاهانه به مماشات با دولت سرمايه داری و گرايش های بورژوا دست زده؛ و يا در بهترين حالت با خرده کاری های بی حاصل و بی ارتباط به جنبش کارگری خود را ارضا می کنند. ثانياً؛ ساير گرايش ها مانند “آنارشيست ها، سنديکاليست ها، سوسيال دمکرات ها و چپ ليبرال و مذهبی” اينها همه گرايش های خرده بورژوايی هستند که بايد ابتدا در درون طبقه کارگر و مبارزات کارگری آزمايش پس دهند. تاريخ جنبش کارگری در سطح جهانی بسياری از اين گرايش ها را نهايتاً در کنار بورژوازی يافته است (رجوع شود به انقلابات اسپانيا و فرانسه دهه 1930). بنابر اين واضح است که اين ناهمگونی کماکان در درون تشکل پيشنهادی حکيمی باقی خواهد ماند. در صورت نبود يک تشکيلات محکم و کمونيستی، کليه ی کمونيست های واقعی نيز در معرض خطر تقليل يافتن به سطح آگاهی گرايش های خرده بورژوا و يا نابودی و دستگيری توسط دولت بورژوايی قرار خواهند گرفت.

بنابر اين تا زمانی که نظام سرمايه داری در جامعه مستقر باشد؛ احزاب علنی و توده ای کارگری هرگز نمی توانند به يک حزب کارگری رزمنده ، کارا و پرنفوذ  مبدل گردند. به سخن ديگر، حزبی که هدفش تدارک و سازماندهی سياسی و تشکيلاتی کارگران در راستای تشکيل يک حکومت کارگری است، بايد در ابتدا (تا دوره اعتلای انقلابی) خود را به صورت غير علنی سازمان دهد.[2] تا از ضربه خوردن ايدئولوژيک (رفرميزم؛ فرصت طلبی و فرقه گرايی) و فيزيکی (رخنه عناصر جاسوس و پليس) خود را مصون نگهدارد.  چنين تشکيلاتی «حزب پيشتاز انقلابی»  ناميده می شود.

در نتيجه بر خلاف نظر حکيمی؛ هدف اساسی کمونيست ها، اين نيست که کل طبقه کارگر و يا ” کمونيست و سوسياليست گرفته تا آنارشيست، سنديکاليست، سوسيال دمکرات، چپ ليبرال، چپ مذهبی و….” را در يک حزب توده ای جلب کنند و يا برعکس اين تشکل ها را به يک حزب کارگری مبدل کنند. هدف اساسی، جلب آگاه ترين عناصر و يا کارگران پيشرو کمونيست است. آنان نيز متشکل از کارگرانی هستند که به مثابه رهبران عملی کارگران در دوره پيش توسط کارگران شناخته شده و همچنين اعتقاد به نظريات کمونيستی دارند. در درون جنبش کارگری، بايد وجه تمايزی مابين طبقه کارگر بطور اعم و کارگران پيشرو بطور اخص قائل شد. پيشروی کارگری -رهبران طبيعی و عملی طبقه کارگر- از آگاهی بالاتری از کل طبقه کارگر برخوردار ند، زيرا که برخلاف توده طبقه کارگر، اين قشر بطور پيگير در جزر و مد، افول و اعتلای مبارزات کارگری بطور فعالانه درگير است. بديهی است که اين قشر به علت موقعيت خود در جنبش کارگری قادر به کسب آگاهی سوسياليستی و تدوين برنامه انقلابی، بدون دخالت حزب پيشتاز انقلابی، می باشد. اما، اولاً کسب آگاهی سوسياليستی به سرعت و دقتی که توسط يک حزب پيشتاز انقلابی به آن منتقل می شود نخواهد بود، زيرا رهبران عملی طبقه کارگر به علل درگيری مرتب در جنبش کارگری قادر به جذب کليه ی نظريات و تجارب جنبش کارگری در سطح ملی و بين المللی در اسرع وقت نخواهند بود. ثانياً به علت ارتباط تنگاتنگ پيشروی کارگری به کل طبقه کارگر، همواره خطر عقب نگه داشته شدن سياسی و تشکيلاتی قشر پيشرو توسط توده کارگر وجود خواهد داشت. البته پيشرو کارگری چنانچه در انزوا و بدون امر دخالتگری در جنبش کارگری به فعاليت خود ادامه دهد، قادر به جذب آگاهی سوسياليستی خواهد بود. اما، در آن صورت خطر آن وجود خواهد داشت که همان قشر پيشروی کارگری مبدل به «روشنفکران» بی ارتباط با جنبش گردد. زيرا، قشر پيشرو تا زمانی «پيشرو» است که اتصال ارگانيک و روزمره خود را با کل طبقه کارگر حفظ کند.

اما در عين حال، حزبی که قصد جلب آگاه ترين انقلابيون طبقه کارگر را  دارد، نمی تواند يک حزب «روشنفکران» خارج از طبقه  که کارش صرفاً صدور «دستور عمل» است، باشد. حزب پيشتاز انقلابی بايد محور فعاليت های خود را در درون تشکل های و محافل کارگری متمرکز کند. چنين حزبی بايد متشکل از ترکيب «کارگر روشنفکران» (کارگران پيشرو) و «روشنفکر کارگران» (روشنفکرانی که در گفتار و کردار در جبهه کارگری قرار گرفته و مورد تاييد کارگران پيشرو قرار دارند)، متشکل شده باشد. صرفاً از طريق اين پيوند و مداخله مشترک اين دو بخش از مبارزان کارگری در مبارزات واقعی توده هاست که حزب کارگری عملاً حقانيت رهبری توده ها را به دست می آورد. حقی که به هيچ وجه نمی تواند از پيش اعطاء شده قلمداد شود. هر سازمانی که مدعی اين حق بوده و مورد تأييد کارگران نباشد، محکوم به شکست است. برای سوسياليست های انقلابی مسئله ساختن يک حزب کارگری مبارزه برای به دست آوردن اين حق از کارگران است. چنين اعتمادی صرفاً با مداخله روزمره فعالان حزب در جنبش کارگری به دست می آيد. زيرا که توده های کارگر تنها؛ نه از طريق مطالعه، نه از طريق تبليغات شفاهی راديو تلويزيونی و اينترنتی؛ بلکه عمداً از راه تجربه خود، از فعالان انقلابی شناخت به دست می آورند. در نتيجه، بدون شرکت فعال در مبارزه واقعی کارگران، هيچ راه ديگری برای تأثيرگذاری و جمع بندی تجارب آنان وجود ندارد. «تئوری» های تدوين شده در اطاق های در بسته و يا تشکيل سازمان های «کارگری»، «کمونيستی» و «انقلابی» بدون شرکت در مبارزات واقعی کارگران و جلب اعتماد آنان، همه فاقد ارزش هستند.

همچنين، اين حزب نمی تواند دنباله رو کل طبقه کارگر باشد، زيرا که کل طبقه کارگر الزاماً به سياست های درست همزمان با هم دست نمی يابد. حزب پيشتاز انقلابی، برنامه خود را از درون جنبش عملی کارگری و تجارب نظری و عملی جنبش کارگری در سطح بين المللی استننتاج می کند. اين برنامه در درون جنبش کارگری به آزمايش گذاشته شده، صيقل يافته ونهايتاً  برای مداخلات بعدی تدقيق می يابد. برنامه طبقه کارگر برای امر دخالتگری در مسايل صنفی، سياسی و در نهايت تدارک برای کسب قدرت سياسی توسط طبقه کارگر از درون يک سازمان علنی نمی تواند ظاهر گردد؛ زيرا کل طبقه کارگر به علت ناهمگونی سياسی در آن، قادر به ساختن يک حزب کارگری و تدوين يک برنامه انقلابی جامع نيست. عقايد بورژوازی و خرده بورژوازی با سرعت در درون حزب های توده ای کارگری رخنه کرده و آنان را آغشته به انحراف های رفرميستی می کند. تجارب جنبش کارگری حداقل در يک قرن گذشته در سطح بين المللی نشان داده که برای جلوگيری از نفوذ عقايد رفرميستی در درون جنبش کارگری، حزب پيشتاز انقلابی ضروری است. اتکا به سازمان های بی درو پیکر کارگری (به ويژه در کشورهای نظير ايران) پيچيدن نسخه برای شکست انقلاب آتی است. حتی اگر اين احزاب متشکل از ترکيبی “از کمونيست و سوسياليست گرفته تا آنارشيست، سنديکاليست، سوسيال دمکرات، چپ ليبرال، چپ مذهبی و….” (نقل از حکيمی)، باشند. سازماندهی کارگری بايستی جدا از نظارت دولت بورژوايی و گرايش های بورژوا و خرده بورژوا  صورت بگيرد. حزب کارگری بايد خود را از عقايد هيئت حاکم و نفوذ جاسوسان دولت مصون نگه دارد.

بنابر اين، حزب پيشتاز انقلابی از دو اصل تفکيک ناپذير از يکديگر تشکيل شده است. از يکسو، تشکل کارگران کمونيست در يک حزب مجزا از توده ها، محکم و با انضباط بر محور يک برنامه انقلابی؛ و از طرف ديگر درگيری نزديک و روزمره اين حزب با جنبش ها و مبارزات ويژه و خودانگيخته کارگری. به سخن ديگر، حزب پيشتاز انقلابی در عين حال هم خواهان تفکيک تشکيلاتی و نظری خود از طبقه (به منظور مصونيت از رفرميزم) بوده؛ و هم خواهان پيوستن به طبقه کارگر (برای مداخله در مسايل روزمره کارگری) می باشد. چنين حزبی نيز مانند هر پديده اجتماعی از وحدت اضداد تشکيل می شود. جدا و مستقل کردن يکی از عناصر اين وحدت به ضد کل آن هدف منتهی می شود. زيرا که از يکسو، حزب پيشتاز انقلابی بدون ارتباط نزديک با طبقه و پيوند واقعی با آن، تبديل به يک فرماندهی بورکراتيک توسط «رهبران خودسر و بی اعتبار» می شود. و از طرف ديگر، پيوستن عناصر پيشرو به جنبش عمومی طبقه بدون داشتن سازمان مجزا، به تحليل بردن آگاهی کمونيستی در آگاهی طبقه کارگر (که از لحاظ سياسی يک آگاهی خرده بورژوايی و اسير ايدئولوژی بورژوايی است)، منجر می شود. تنها روش غلبه بر اين تناقض عينی در جامعه سرمايه داری؛ ايجاد يک حزب غير علنی متشکل از بهترين عناصر پيشروی کارگری است.

ضرورت کسب آگاهی طبقاتی

پيشنهاد حکيمی مسئله مرکزی متدولوژی مارکسيستی در مورد ايجاد حزب طبقه کارگر را ناديده می گيرد: و آن هم کسب آگاهی طبقاتی است که در درون تشکلات ناهمگون علنی امکان پذير نمی باشد. بايد توجه داشت که آنچه انقلاب کارگری (سوسياليستی) را با ساير انقلاب ها متمايز می کند اينست که انقلاب کارگری برخلاف ساير انقلاب ها در تاريخ، يک عمل آگاهانه است. انقلاب کارگری يک شورش خود انگيخته توده ها و يا يک قيام خود بخودی مردم نيست، بلکه يک انقلاب برنامه ريزی شده است. انقلاب پرولتری برای نخستين بار در تاريخ، خواهان جايگزين کردن يک شکل از استثمار به جای شکل ديگر آن نيست، بلکه خواهان لغو کليه ی اشکال استثمار انسان هاست. انقلاب کارگری صرفاً خواستار از ميان برداشتن بی عدالتی و فلاکت نيست که خواهان تسخير قدرت سياسی برای اجتماعی کردن کليه ی وسايل توليد و رهايی کليه ی انسان ها از ستم کشی تحت جامعه طبقاتی است. سرمايه داری پيش شرط های عينی انقلاب را فراهم می آورد، اما برای انقلاب سوسياليستی پيش شرط های ذهنی- يعنی آگاهی سوسياليستی نيز ضروری است.

آگاهی سوسياليستی نوين برخلاف ساير انگيزه های جوامع ما قبل از سرمايه داری، محصول دانش انقلابی است. تشديد تضادهای طبقاتی؛ ايجاد تشکل های مستقل کارگری؛ و نهايتاً رودرويی طبقه کارگر با سرمايه داری و شورش ها و طغيان ها و اعتصابات کارگری، پديده هايی هستند که در درون جامعه سرمايه داری به وقوع می پيوندند. اما صرفاً با عصيان و خشم و اعتراضات توده ای و ايجاد تشکل های مستقل کارگری (سنديکا؛ اتحاديه ها؛ اتحاد عمل ها؛ جبهه های واحد کارگری و غيره) نمی توان نظام سرمايه داری را از ميان برداشت. طبقه کارگر نياز به ابزار برنده تری دارد و آن هم تئوری انقلابی است. دانش سوسياليستی که محصول تجارب تاريخی  جنبش کارگری و تحليل اقتصادی و اجتماعی است، پيش شرط های ضروری برای ريشه کن کردن نظام سرمايه داری است. بدون تئوری انقلابی و درک جامعه سرمايه داری جايگزين کردن آن غيرممکن است.

کسب آگاهی سوسياليستی اوليه، براساس جنبش های خودانگيخته کارگری که تحت تأثير ايدئولوژی بورژوايی و خرده بورژوايی قرار داشته، بوقوع پيوست. در وضعيت کنونی نيز آگاهی ترديونيونيستی (اتحاديه های کارگری) و يا احزاب توده ای کارگری تحت تأثير همين ايدئولوژی ها قرار دارند. بر خلاف نظر حکيمی که  با طرح نقل قولی از مارکس در مورد عدم ضرورت ايجاد «حزب جداگانه» کارگری، کارل مارکس اعتقاد به ايجاد حزب پيشتاز انقلابی داشته و فعاليت مستمر او در «اتحاديه کمونيست» دال بر اين ادعا است. در اين نقل قول البته منظور مارکس «جنبش جداگانه» بوده و نه «حزب جداگانه».  کارل مارکس در مقابل استدلا ل هايی که ضرورت برش از بورژوازی و خرده بورژواری  را تاکيد نمی کرد؛ می گويد: که “اين قبيل سوسياليزم بايد توسط پرولتاريا طرد و به خرده بورژوازی واگذار شود”.[3] به سخن ديگر، طبقه کارگر بايد خود را از شر ايدئولوژی بورژوايی و خرده بورژوايی که ايدئولوژی هـيئت حاکم است رها کرده و به آگاهی سوسياليستی انقلابی روی آورد.

اما اين آگاهی سوسياليستی انقلابی، و يا مجموعه برنامه کمونيستی، بطور خود بخودی و يا صرفاً از طريق فعاليت های اتحاديه های کارگری و يا تشکل های علنی کارگری به پرولتاريا منتقل نمی شود. بايد يک پيشروی کارگری که مظهر عالی ترين درجه آگاهی تجربه طبقاتی است، قادر به دستيابی به اين برنامه و انتقال آن به کل طبقه کارگر باشد.  برای مجهز کردن کل طبقه کارگر به اين برنامه، سازماندهی پيشرو کارگری ضروری است؛ و برای سازماندهی پيشروی کارگری نياز به تشکيلات انقلابی،حزب پيشتاز انقلابی است. حزبی که با در دست داشتن ابزار تئوريک و آگاهی سوسياليستی، خشم و عصيان کل طبقه کارگر را در راستای سرنگونی کل نظام سرمايه داری و جايگزينی آن با نظام سوسياليستی سازمان دهد.

ضرورت انجام  سازماندهی مخفی و مقابله با بورکراسی

ساختن هسته های مخفی و نهايتاًً حزب پيشتاز انقلابی، از لحاظ تاريخی يکی از ابزار محوری جنبش کارگری بوده است. اين ضرورت از ذات يک نظام سرمايه داری لجام گسيخته نشأت می گيرد. وجود نيروهای ضربتی و اطلاعاتی در درون دولت سرمايه داری؛ فعاليت های کمونيستی در راستای تدارکات ضد سرمايه داری و حکومت کارگری را مسدود و خنثی می کند.

در واقع انتخاب اعضای فعال و مورد اعتماد در يک تجمع کوچک پايه اصلی يک حزب کارگری را بنا می نهد و بنياد گذاران جنبش کمونيستی، کارل مارکس و فردريک انگلس نيز بر اين نظريه اعتقاد داشتند. مارکس در ژوئن 1850 چنين می نويسد:

“فرستاده (اتحاديه کمونيست) به آلمان، که برای فعاليتش تأييديه کميته مرکزی را دريافت کرده است، در همه جا صرفاً مورد اعتمادترين افراد را به عضويت “اتحاديه کمونيست” پذيرفته است… اينکه انقلابيون می توانند عضو اتحاديه شوند يا خير، بستگی به وضعـيت محلی دارد. چنانچه چنين عضوگيری امکان نداشته باشد، بايستی افراد مورد اعتماد و انقلابيون صالحی را که هنوز مفاهيم و نتايج نهايِی کمونيستی جنبش کنونی را درنيافته اند، در يک رده دوم از اعضای اتحاديه به معنی وسيع تر، گرد آورد. اين اعضای رده دوم که برای آنان نبايستی چيزی جز ارتباطات محلی و ايالتی را فاش کرد، بايد بطور مداوم زير نظر رهبری اتحاديه و کميته ها باشند… جزئيات سازماندهی بايد به هسته های رهبری کننده واگذار شود…”[4]

همچنين برای مقابله با بورکراسی و زدو بندها و کسب مقامات اداری؛ ايجاد يک حزب پيشتاز انقلابی متشکل از افراد مجرب و متعهد ضروری است. در واقع در درون حزب های سوسيال دمکراتيک و سنديکاهای کارگری و تشکل های علنی توده ای؛بورکراسی عميقی تکامل می يابد. علت آن روشن است. دمکراسی مستلزم شرکت فعال کليه ی اعضاء در کليه ی سطوح – به خصوص در سطح تصميم گيری- يک سازمان سياسی است. گشودن درهای حزب و تشکل به روی «توده ای» از اعضاء که هرگز در رهبری آن شرکت نخواهند کرد، از پيش، انحصار رهبری حزب را در دست اقليت کوچکی از اعضاء متمرکز می کند. اين اکثريت غير فعال، دقيقاً به همان دليل که «غير فعال» هستند، زير نفوذ ايدئولوژی حاکم در جامعه، يعنی ايدئولوژی بورژوايی (و خرده بورژوايی) قرار می گيرند. حزب های «کارگری» و «دموکراتيک» جوامع سرمايه داری که ميليون ها عضو کارگر دارند توسط عده ای انگشت شمار رهبری می شوند. از آنجايی که انتخابات دمکراتيکی در کار نيست؛ اين «رهبران» برای مدت های طولانی در مناصب خود باقی می مانند و عمدتاً به عناصر منحط و رفرميست با اعتقادات خرده بورژوايی تبديل می شوند.

در مقابل اين انحطاط بورکراتيک، نظريه سازماندهی «حزب پيشتاز انقلابی» تا کيد می کند که در حزب صرفاً بايستی اعضاء فعال را پذيرفت و آنان را در کوتاه ترين مدت براساس اصول مارکسيستی آموزش داد. فقط تحت چنين وضعيتی می توان به حداقلی از برابری و کارمشترک در درون حزب انقلابی رسيد؛ و صرفاً چنين حزبی قادر به تضمين دمکراسی درونی است. حزبی که متشکل از کارگران پيشرو کمونيست، قادر است در نهايت کل طبقه کارگر را در وضعيت اعتلای انقلابی برای تسخير قدرت سازمان دهد. از سوی ديگر؛ محافلی کوچک کارگری که زير لوای «کار توده ای» اين روابط دمکراتيک درونی را رعايت نمی کنند خود آغشته به انحرافات بورکراتيک می گردند.

حفظ استقلال و تشکيل جبهه واحد کارگری

حزب پيشتاز انقلابی، نماينده منافع تاريخی طبقه کارگر است. اين حزب تحت هيچ وضعيتی نمی بايستی استقلال سياسی خود را از طريق اتحاد سياسی با حزب های رفرميستی، خرده بورژوايی و سانتريستی از دست بدهد. البته اين اصل به مفهوم عدم ايجاد اتحاد براساس عمل مشترک با حفظ اعتقادات و برنامه خود نيست. زيرا که:

اول، حزب پيشتاز بايد با حفظ برنامه خود به مسائل مرکزی زحمتکشان بر عليه دولت سرمايه داری پاسخ مساعد دهد. پراکندگی و چند دستگی قشرهای تحت ستم در جامعه يکی از مسائل محوری زحمتکشان است. حزب پيشتاز انقلابی بايد در راستای ايجاد اتحاد ميان کليه ی زحمتکشان مبادرت کند. کارگران صنعتی و کشاورزی، دهقانان فقير، اقليت های ملی، زنان، دانشجويان و غيره، همه به درجات مختلف تحت ستم دولت مرکزی قرار می گيرند. دولت مرکزی همواره در حال ايجاد افتراق بين قشرهای تحت ستم جامعه است. يکی از وظايف حزب پيشتاز انقلابی هم آهنگ کردن فعاليت های اين قشرها عليه دولت سرمايه داری است.

دوم، از آنجايی که کل طبقه کارگر الزاماً به عقايد سوسياليستی گرايش پيدا نمی کند (برخی به سازمان های ليبرالی و خرده بورژوايی و بعضی به سنديکاهای کارگری و عده ای به فردگرايی تمايل پيدا می کنند)، وظيفه حزب پيشتاز اينست که براساس اصل «جبهه واحد کارگری»، اتحاد عمل هايی با ساير سازمان ها (حتی با برنامه های غير سوسياليستی) که در درون آنان کارگران متشکل شده اند، ايجاد کند.

سوم، حزب پيشتاز انقلابی، در تجمع ها و تشکل های مستقل کارگری که تحت نفوذ عقايد غيرسوسياليستی است شرکت فعال خواهد داشت. حزب پيشتاز در هر محفل و تجمعی که کارگران شرکت کنند (سنديکا و اتحاديه و غيره)؛  بايستی حاضر و فعال باشد و هيچ فرصتی را از دست ندهد. در واقع در وضعيت آتی ايران يکی از روش های ساختن حزب پيشتاز انقلابی امر دخالتگری در ميان تجمعاتی است که  توده های کارگر در آن شرکت دارند.

رعايت اصول دمکراتيک  و مرکزيت

تشکل های علنی همواره از مشکلات برخوردهای غير دمکراتيک رهبران رنج می برد. در مقابل، حزب پيشتاز انقلابی به علت دخالت مستقيم و نزديکی که در درون طبقه کارگر ايجاد می کند بايد دو خصوصيت ويژه نيز برخوردار باشد. اين حزب بايد از لحاظ درونی کاملاً  دمکراتيک باشد. حزبی که قرار است بطور روزمره در جنبش کارگری دخالت کند بايد از محيطی دمکراتيک برخوردار باشد، تا کليه ی اعضاء بدون محدوديت های تشکيلاتی هرگونه اختلاف نظر را آزادانه به بحث گذاشته و در مورد آن سياست ها تصميم های جمعی اتخاذ کنند. حزبی که دمکراسی درونی نداشته باشد و صدای مخالفان را به هر دليل خفه کند و يا با اتهام زنی ها و بهانه های تشکيلاتی، اجازه بروز اختلاف ها را ندهد، محققاً نمی تواند به يک حزب پيشتاز انقلابی تبديل شود.

از سوی ديگر، اين حزب بايد مرکزيت داشته باشد. نظريات متفاوت قشرهای مختلف جامعه، از طريق اعضاء بايستی به درون اين حزب وارد شده و بطور متمرکز به بحث گذاشته و جمع بندی شود. پس از بحث ها؛ تصميمات  در سطح جامعه به اجرا گذاشته می شود. اين عمل ضروری است، زيرا حزب پيشتاز انقلابی که قرار است امر سازماندهی کارگران را بر عهده داشته باشد؛ نمی تواند به يک کانون بحث و تبادل نظر صرف مبدل گردد. تحولات در جامعه سريعاً اتفاق می افتد و حزب بايد سريعاً به آن مسائل پاسخ دهد. حزب پيشتاز انقلابی کنگره های مرتب تشکيل می دهد (در وضعيت عادی حداقل سالی يک بار) و پس از دوره ای از بحث های کتبی و شفاهی پيشا کنگره، حزب در کنگره بايستی تصميمات نهايی –که منعکس کننده نظريات اکثر اعضاء هست- را اتخاذ کند. اين تصميمات نيز بايد تا کنگره بعدی توسط کليه ی اعضاء در سطح جامعه به اجرا گذاشته شوند. اين روش از تصميم گيری به هيج وجه «بوراکراتيک» نيست که تجارب متفاوت فعالان پيشروی کارگری را متمرکز کرده و پس از بحث های کتبی و شفاهی کافی، به مرحله تصميم گيری می گذارد. چنانچه اين روند صورت نپذيرد هرج و مرج تشکيلاتی غالب شده و حزب از امر دخالتگری محروم مانده و موقعيت های حساس را از دست می دهد. آن روی سکه اين هرج و مرج تشکيلاتی، روش بورکراتيک است که تصميمات توسط عده ای معدود پشت پرده صورت گرفته می شود.

جمع بندی:

1- بحران کنونی جنبش کارگری به بحران رهبری انقلابی تقليل يافته است. ايجاد يک حزب پيشتاز انقلابی اين خلاء را پر کرده و زمينه را برای کسب آگاهی سوسياليستی و اعتماد به نفس در درون طبقه کارگر فراهم می کند. حزب پيشتاز انقلابی؛ با ايجاد تشکل های مستقل کارگری علنی (با هر نام و ترکيبی) در تناقض نيست؛ تشکل های توده ای و علنی کارگری و حزب پيشتاز انقلابی دو پديده ضروری و مکمل يکديگرند هستند.

2- «تشکل مستقل کارگری» بايد الزاماً مستقل از دولت سرمايه داری و تمام احزاب بورژوا و خرده بورژوا (که در وضعيت کنونی شامل تمام احزاب و سازمان های اپوزيسيون چپ است)؛ باشد. وابستگی تشکل مستقل کارگری به احزاب خرده بورژوا «چپ»؛ روند شکل گيری و تضمين سلامت تشکيلاتی آن را مسدود می کند.

3- بنيادگذاران حزب پيشتاز انقلابی؛ با توجه به وضعيت کنونی جنبش کارگری کمونيستی، امکان دارد هم از درون تشکل های مستقل کارگری؛ هم جدا از آن و هم در کنار آن به صورت متشکل ظاهر گردد. اما؛ حزب پيشتاز انقلابی الزاماً تنها از درون تشکل مستقل کارگری پديد نمی آيد. حزب پيشتاز انقلابی توسط ترکيبی از«کارگر روشنفکران» و «روشنفکر کارگران» به وجود می آيد و از لحاظ تشکيلاتی خود را از تشکلات مستقل کارگری جدا سازمان می دهد و از لحاظ امر دخالتگری سياسی در درون تشکلات مستقل کارگری فعاليت  تعيين کننده خواهد داشت.

4- حزب پيشتاز انقلابی  برای تدارک مبارزات ضد سرمايه داری در راستای ايجاد حکومت کارگری و تقويت شوراهای کارگری و انتقال قدرت سياسی از استيلای سرمايه داری به جمهوری شورايی تلاش می کند. از اينرو حزب پيشتاز انقلابی در تمامی عرصه های جنبش کارگری شرکت فعال داشته و بر محور تحقق مطالبات کارگری (صنفی/سياسی؛ دمکراتيک و انتقالی) گام بر می دارد.

مازيار رازی

مهر ۱۳۸۲

زيرنويس ها:

[2]–  لازم به توضيح نيست که سازمان های علنی توده ای مانند سنديکاها، اهداف و مقاصد خود را در راستای امور صنفی و سياسی حول مطالبات صنفی و دمکراتيک دنبال می کنند و فعاليت آنها در تناقض با حزب کارگری- سوسياليستی نيست.

[3]–  “مبارزه طبقات در فرانسه”- کارل مارکس (نوامبر 1850)، منتخب آثار به زبان انگليسی، چاپ مسکو (1973)، صفحات282-281.

[4]–  “خطابيه کميته مرکزی به اتحاديه کمونيست”- کارل مارکس و فردريک انگلس (مارس 1850)، از کتاب “انقلاب های 1848” به زبان انگليسی، انتشارات پنگوئن، صفحه 332.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *