«هرج و مرج بورژوايی» يا «نظم کارگری»؟ نقدی به مواضع «حزب کمونيست کارگری ايران»

در حاشیه بحث‌های اخیر در مورد «حزب کمونیست کارگری» در سایت میلیتانت و فیسبوک، برای آشنا سازی خوانندگان به سابقه بحث ها با این جریان انحرافی، یکی از مقالات رفیق مازیار رازی که در سال ۱۳۷۵ نگاشته شده بود برای اطلاع خوانندگان مجدداً انتشار می دهیمشورای دبیری

**********

«استراتژی» و «تاکتيک» کمونيست ها عموماً براساس ارزيابی مشخص از چشم انداز جنبش کارگری تعيين می شود. در وضعيت کنونی ايران، بحران سياسی و اقتصادی به حدی رسيده است که بحث پيرامون چشم انداز جنبش کارگری به يکی از مسايل محوری کمونيست ها تبديل شده است. مسئله سرنگونی رژيم (و يا فروپاشی نظام موجود)، هر روز واقعی تر و ملموس تر از گذشته طرح می شود. حتی مدافعان رژيم بدان اذعان داشته، به هراس افتاده و از وقوع نزديک آن به يکديگر هشدار می دهند.

همچنين، بحران عميق اقتصادی و اختلاف های درونی رژيم زمينه را برای مبارزات عميق تر کارگران و زحمتکشان در جهت سرنگونی رژيم سرمايه داری بيش از پيش فراهم می کند. به سخن ديگر دوره آتی، دوره جنگ داخلی، قيام و انقلاب است. هر انقلابی نيز در درون خود «هرج و مرج»، «توطئه» و «کشتار و خونريزی» به همراه خواهد داشت. هر انقلابی همراه خود نيروهای «ضدانقلابی» را نيز پرورش می دهد. انقلاب يعنی «جنگ» طبقاتی؛ در جنگ، نيروها در مقابل يکديگر صف آرايی کرده و تا غلبه يکی بر ديگری پيش می روند. اما، انقلاب منطق خود را نيز داراست. قيام توده ای، به قول انگلس، يک «هنر» است. «جنگ طبقاتی»، «انقلاب»، «قيام» و «تسخير قدرت» دارای «نظم» ويژه ای است، که کليه پتانسيل نيروهای انقلابی را در راستای سرنگونی نيروی ضدانقلابی بسيج می کند. نظمی است که تدارک و تحقق سرنگونی رژيم و بازسازی يک رژيم نوين را به فرجام می رساند.

چنانچه چشم انداز «واقعی»، يک چشم انداز انقلاب کارگری متکی به شوراهای کارگران و زحمتکشان باشد، وظيفه ی اساسی کمونيست ها جهت گيری سياسی به سوی قشر پيشروی کارگری در راستای تدارک انقلاب آتی خواهد بود. تدارک انقلابی نيز شامل فعاليت مشخص در درون و همراه با اين قشر برای فراهم آوردن زمينه مناسب برای تسخير قدرت و جايگزينی دولت بورژوايی با يک دولت کارگری است.

اما، اين نتيجه گيری از بحران فعلی در ايران، به زعم نظريه پرداز «حزب کمونيست کارگری ايران»، بی مصرف(1)” و نامربوط به واقعيت های کنونی ايران و جهان است. کشف نوين ايشان (که ظاهراً هيچ جای مارکسيسماز آن سخنی به ميان نيآمده است و با استقبالشديد مردم عادیمواجه شده است)(2) ، اين است که وقايع رواندا، سومالی، يوگسلاوی، افغانستان، چچنیتصوير يک وضعيت دائمیدر سطح جهانی از هرج و مرجرا نشان می دهد. و اين می تواند تصويری از وضعيت دائمیدر ايران باشد! به علت اين خطر که احتمال واقعی وقوعآن وجود داشته، سناريوی سياه و سفيدبايستی طرح گردد. يعنی در مقابل فالانژهای اپوزيسيون، ماجراجويان سياسی، اوباش نظامی و جريانات مسلح اسلامی“- جبهه «سياه»؛ بايستی ساير نيروها مانند کمونيست ها، ناسيونال رفرميست های توده ای، راه کارگری و اکثريتی؛ ناسيوناليست های جمهوری خواه؛ بخشی از خرده بورژوازی؛ سلطنت طلبان و مدافعان و طرفداران رژيم سابق، و احزاب خودمختارطلب کردستان“- طيف «سفيد»، راتشکيل دهند. به اعتقاد وی اين تنها راه جلوگيری از اين خطراحتمالاً قريب الوقوع است. البته در رأس جبهه «سفيد» بايد «حزب» قرار گيرد زيرا که اگر يک جريان در کل ايران وجود داشته باشد که واقعاً خواهان جلوگيری از تجربه يوگسلاوی و افغانستان است همين جريان کمونيسم کارگری است“! (چه تواضع ای!)

به سخن ديگر، به زعم ايشان، انکشاف انقلاب در دو مرحله صورت می گيرد: مرحله نخست جلوگيری از تخريب چهار چوب مدنی و جامعهيا از هم گسيختن شيرازه کلی جامعهو احيای مدنيتدر اتحاد عمل” (البته نه ائتلاف) با نيروهای جبهه ی «سفيد» براساس توافق حداقلی از اصول سياسیحول يک «بيانيه»؛ و مرحله ی دوم، در حين و پس از جلوگيری از پيروزی جبهه «سياه» و افشای ماهيتو ناپيگيری ساير نيروهای «سفيد» به مردمو بسيج نيروی سوسياليسم، برقراری حکومت کارگریبرای خاتمهبه وحشت و توحشاست. زيرا که حکومت کارگری جامع ترين و کامل ترين نمونه آن رژيم سياسی مدرن و سکولار و آزادی است“. و البته برای رسيدن به اين حکومت، «فراخوان» او به مردم کارگر و زحمتکشاينست که به «حزب» بپيوندند!

تحليل وقايع و پيش بينی های «نظريه پرداز»، چند ايراد اساسی دارد. وی هم در متدولوژی، هم در ارزيابی نقش پرولتاريا، هم نقش ضدانقلابی بورژوازی و دولت آن و امپرياليزم، دچار انحراف های عميق شده است.

 بيشتر توضيح می دهيم.

کارگران ايران و انقلاب

مارکسيزم بيش از هر چيز يک روش تجزيه و تحليل مناسبات اجتماعی است“(3). و نه صرفاً انعکاس نظريات عمومی مردم عادیو يا احساسات فردی در مقابل ناهنجاری ها و وقايع اسفبار جهان. تحليل های سناريونويس «حزب» يک مسئله محوری (يعنی نقش طبقه کارگر) را کاملاً از قلم انداخته و در نتيجه تحليل غيرواقعی از وضعيت کنونی ايران ارائه می دهد.

سؤال اساسی ای که در مورد وضعيت ايران در مقابل ما مطرح می گردد اينست کهآيا طبقه ی کارگر ايران تجربه، آگاهی و آمادگی کافی برای تدارک انقلاب و جذب اکثريت قشرهای تحت ستم به دور برنامه خود را دارد يا خير؟به اعتقاد ما پاسخ مثبت است. اما، تحليل های «نظريه پرداز» نشان می دهد که ايشان پاسخ مثبتی برای اين سؤال ندارد. در کل مقاله چند صفحه ای وی، حتی يک جمله در مورد نقش انقلابی طبقه کارگر و ارگان های خود سازنده آن، شوراهای کارگری، ديده نمی شود. اين امر البته اتفاقی، يا نتيجه لغزش قلم و يا بی توجهی صرف نمی توانسته باشد. «نظريه پرداز» اصولاً به چنين پتانسيلی در جامعه اعتقاد ندارد (حداقل در فاز اوليعنی مرحله ی «هرج و مرج»). در جبهه «سفيد» ايشان، کليه ضدانقلابيون و خائنين به طبقه کارگر وجود دارند، مگر تنها نيروی انقلابی در جامعه ايران، يعنی کارگران و زحمتکشان فقير.

برخلاف عقايد «نظريه پرداز»، طبقه کارگر ايران نه تنها در هر جنبشی در راستای سرنگونی رژيم فعالانه سهيم خواهد بود، که نقش محوری و تعيين کننده ای نيز ايفا خواهد کرد.

به سخن ديگر، در تحولات آتی ايران، مسئله ی سرنگونی رژيم با حضور فعال کارگران جوان در صحنه جنگ و انقلاب، پيوند خورده است. بدون «دخالت مستقيم اين طبقه، سرنگونی يا اصولاً صورت نمی گيرد و يا جنگ داخلی به نفع ضدانقلاب خاتمه می يابد. حضور فعال طبقه کارگر در صحنه جنگ، تنها تضمين جلوگيری از «هرج و مرج» است. مطمئناً ساواکی های سابق، توده ای ها و اکثريتی ها و مشتی ليبرال گيج سر و يا حتی «حزب»! نقش مهمتری از طبقه کارگر در سرنگونی رژيم و يا جلوگيری از تخريب مدنيتدر آتيه ايفا نخواهند کرد.

او فراموش می کند که طبقه کارگر در ايران هم تجربه تاريخی (قيام بهمن ماه 1357) و هم تجربه تشکيلاتی (اعتصاب های 17 سال گذشته) را دارد. هيچ يک از قشرهای تحت ستم جامعه و حزب های رنگارنگ سياسی اپوزيسيون در چنين موقعيتی نيستند.

انقلاب بهمن 1357 ايران بيش از هر چيز، بيانگر آغاز يک دوره مداخله توده های ميليونی در تعيين سرنوشت نظم اجتماعی بود. طبقه کارگر بدون هيچ تجربه قبلی و از درون سال ها اختناق ديکتاتوری نظامی «شاهنشاهی»، دخالتی از نظر وسعت و عمق، غيرقابل مقايسه با هيچ يک از انقلاب های توده ایچه در تاريخ دوران پيشين ايران و چه ساير انقلاب های معاصرانجام داد. انقلاب نمونه بارزی بود از اينکه چگونه يک جنبش توده ای در جريان تکاملش می تواند قدرت سياسی و نظامی يک ديکتاتوری وحشی بورژوايی متکی بر امپرياليزم را درهم کوبد.

برای نخستين بار در تاريخ ايران، در مدت زمان کوتاهی، عالی ترين اشکال خودسازماندهی توده ها: شوراهای کارگران، دهقانان و سربازان و کميته های اعتصاب و محله ها و غيره شکل گرفتند. جنبش زنان که سال ها در حالت سکون بسر می برد، در دفاع از حقوق مساوی وارد صحنه مبارزاتی شد. جنبش مليت های تحت ستم (کردها، عرب ها، بلوچ ها و مردم ترکمن صحرا) برای کسب حق تعيين سرنوشت با روحيه قاطع وارد کارزار مبارزه شدند. مبارزات بيکاران برای شغل و بيمه های اجتماعی، جنبش دانشجوئی برای نظارت بر نظام آموزشی و استقلال آن از دولت و غيره در انقلاب مشاهده شدند.

اينها نمايانگر يک «نظم» انقلابی بود.

کليه اين تجارب در پوست و استخوان کارگران و زحمتکشان باقی مانده و در وضعيت بروز جنگ و انقلاب آتی، در سطح عالی تری مجدداً تکرار خواهند شد.

در مقابل، اپوزيسيون بورژوايی (جبهه ملی و نهضت آزادی و غيره) همانند يک طفل عليل در مقابل چنين جنبشی به مثابه يک ناظر، مبهوت باقی ماند.

«نظريه پرداز» کليه اين شواهد عينی را در سناريوی خود ناديده می گيرد.

اضافه بر اينها، طی 17 سال اختناق آخوندی، طبقه کارگر ايران نشان داد که يک لحظه دست از مبارزه بر نداشته است. تنها افراد مغرض اين واقعيت را انکار می کنند. صدها اعتصاب کارگری در کارخانه های ايران، طغيان های شهرهای ايران، وقايع اخير در «اسلام شهر» همه حکايت از تداوم جنبش کارگریبه ويژه قشر پيشروی کارگرمی کند.

«نظريه پرداز» با مشاهده برنامه های تلويزيونی، به اين کشف نايل آمده است که اين عقايد همه کهنه شده اند و يا در زمان از هم پاشی «مدنيت» مطرح نيستند. او معتقد است که در مرحله ی نخست، مسئله بر سر مبارزه کارگران با سرمايه داران نيست بلکه مسئله بر سر حفظ «شيرازه مدنيت» در ايران است! زيرا که پس از فروپاشی شوروی وضع تغيير کرده است. او می پرسد: ببينيد بر سر رواندا و سومالی، افغانستان و غيرهچه آمد؟ اين يک وضعيت دائمیاست که در ايران هم می تواند رخ دهد. پس با خيال راحت کارگران و زحمتکشان را فراموش کرده و به دنبال ساواکی های سابق و توده ای و اکثريتی های خائن برويم! و با آنها برای حفظ «مدنيت» اتحاد کنيم! (حق با اوست تاکنون در هيچ جای مارکسيستیاز اين نوع تحليل ها سخنی به ميان نيامده است!).

کليه اين تحليل ها غيرعلمی و نامربوط به واقعيت جهان و ايران هستند. پرسيدنی است که چرا وضعيت مثلاً در يوگسلاوی دائمیاست؟ مگر طی همين سال گذشته (پس از کشف «تئوری» سناريوی «سياه» صلح و نظم سرمايه داری در حال بازگشت به يوگسلاوی نيست؟ حتی اگر در اين کشورها وضعيت دائمیباشد چرا بايد در ايران چنين اتفاقی عيناً رخ دهد؟ عقايد «نظريه پرداز» (با عرض معذرت) نزديکتر به ايرادات يک فرد هيجان زده ای است که تحت تأثير تبليغات باطل برخی از همان نيروهای «سفيد» قرار گرفته، تا به يک تحليل علمی مارکسيستی. بيشتر توضيح می دهيم.

اول، وقايع رواندا، سومالی، لبنان، يوگسلاوی، افغانستان و چچنیهمه يک منطق و «نظم» مشخصی را دنبال می کنند. همه اين وقايع به علت بحران عميق نظام جهانی سرمايه داری تحقق يافته و می يابند. اما در هر مورد، پس از دوره ای «هرج و مرج»، در غياب جنبش انقلابی، اين وقايع بسود «نظم» سرمايه خاتمه می يابند.

دوم، اين کشورها هيچ يک ايران نيستند. از يک سری وقايع عمومی نمی توان قوانين ابدی و جهان شمول استنتاج کرد. هيچ يک از اين کشورها تجربه طبقه کارگر ايران را نداشته اند. کدام عقل سليمی می تواند «رواندا» و يا «سومالی» را با ايران مقايسه کند؟ کدام فصل مشترکی بين اين کشورها و ايران را می توان از لحاظ اقتصادی، سياسی توضيح داد؟ آيا واقعاً کشوری مانند «افغاستان» که در حيات سياسی خود حتی يک اعتصاب سراسری کارگری نداشته (چه رسد به يک انقلاب توده ای) را می توان با حرکت های توده ای کارگران در ايران مقايسه کرد؟ آيا حضور نيروهای مرتجع هرج و مرج طلب اسلامی که توسط ـ سيا» و رژيم ايران حمايت می شوند را می توان با شوراهای کارگری مستقل در دوره قيام قياس کرد؟

سوم، مگر در جنگ اول جهانی، «مدنيت» به خطر نيفتاده بود. در روسيه برای نمونه حتی آدم خواری (و قحطی) وجود داشت. مگر ده ها کشور امپرياليستی به دولت جوان شوروی تهاجم نظامی نکردند؟ پس چطور شد که در چنين وضعيتی انقلاب کارگری متکی بر شوراها، با «نظم» کامل انقلابی بر همه اين جريان های «سياه» پيروز شد؟ اگر مسئله تنها نابودی «شيرازه مدنيت» بود چرا وضعيتی مانند «رواندا» در آنجا تکرار نشد؟

تنها تفاوت آن دوره با وضعيت کنونی اينست که امروز فجايع سرمايه داری روی صحنه «تلويزيون» ظاهر می گردد و احساسات انسان دوستانه برخی از «روشنفکران» را جريحه دار می کند، و آنها را به اين نتيجه می رساند که گويا جهان در حال «کن فيکون» شدن است و بايد به نجات «مدنيت» پرداخت!

وگرنه ويرانی ها، فجايع، خرابی ها و دخالت های نظامی همه بخشی از انقلاب ها و ضدانقلاب ها بوده و در طول تاريخ وجود داشته اند و کشف جديدی نيستند.

مبارزه برای قدرت سياسی

از ديدگاه سوسياليست های انقلابی، انقلاب مبارزه ای است ميان نيروهای اجتماعی برای کسب قدرت دولتی. دولت ابزاری است در دست نيروهای غالب اجتماعی. اين ابزار همانند ماشينی، اجزاء مشخص خود را داراست: نيروی محرک، موتور، مکانيزم انتقال و مکانيزم اجرايی. نيروی محرک دولت منافع طبقاتی است؛ مکانيزم موتوری آن تهييج، نشريات، تبليغات و مدارس، حزب ها، مساجد، تظاهرات خيابانی و قيام هاست. مکانيزم آن تشکيلات مقننه، طبقه، قشرهای ممتاز جامعه، روحانيون، می باشد. و بالاخره مکانيزم اجرايی آن دستگاه اداری، پاسداران و پليس، دادگاه ها، زندان ها و ارتش است.

گرچه دولت برای قشرهای درگير جنگ فی نفسه هدف نيست، اما ابزار عظيمی است برای سازماندهی، برهم زدن و سازماندهی مجدد مناسبات اجتماعی. هر تشکيلات سياسی (چه بورژوايی و چه کمونيستی) می کوشد تا قدرت سياسی را بدست آورد تا بتواند دولت را در خدمت طبقه ای که وی نمايندگی می کند قرار دهد (البته «نظريه پرداز» با کشف جديدش، اين تئوری مارکسيستی را مورد سؤال قرار داده است).

«هرج و مرج»، «قيام»، «توطئه» و «جنگ داخلی»، همه اجزاء جداناپذير «انقلاب» هستند. در هر حرکتی برای سرنگونی دولت، جريان های سياسی، اگر    ساده لوح نباشند، با هدف تسخير قدرت وارد کارزار جنگ و مبارزه می شوند. در جنگ داخلی نيروها، متحدان طبيعی خود را در سنگرهای جنگ پيدا می کنند و نه براساس تأثيرات نوشته ها، کتب و برنامه های «تلويزيونی»!

نيروهايی که خواهان حفظ نظام سرمايه داری و دولت آن هستند (و صرفاً در صدد تغيير «رژيم» يا «حکومت» اند)(4) ، يکديگر را پيدا کرده و در يک جبهه قرار می گيرند. و برعکس، نيروهايی که خواهان سرنگونی دولت سرمايه داری و جايگزينی آن با دولت کارگری اند در يک سنگر مشترک قرار می گيرند. در جنگ داخلی هر نيرو، در جبهه متحدان واقعی خود قرار می گيرد. همه «بيانيه» ها و توافق های قبلی بی ارزش خواهند شد.

در صورت بروز جنگ داخلی در ايران، کارگران پيشرو، گرايش های آنارشيستی و آنارکوسنديکاليستی در درون جنبش کارگری، کمونيست ها، زنان، مليت های تحت ستم، دهقانان فقير در يک سنگر قرار می گيرند. در مقابل آنها، نيروهای طرفدار نظام سرمايه داری سنگربندی خواهند کرد. نيروهای بينابينی در جستجوی جبهه ای خواهند بود که از سازماندهی بهتری برخوردار است. هر چه طبقه کارگر قاطعانه تر و با اعتماد نفس بيشتری عمل کند، به همان نسبت می تواند قشرهای بينابينی (ليبرال ها، دمکرات ها، خرده بورژوازی و غيره) را به خود جلب کند. کمونيست ها هيچگاه از قبل از وقوع انقلاب، حساب و کتاب برای خرده بورژوازی باز نمی کنند، زيرا که آنان به محض مشاهده کوچکترين ضعفی، جبهه خود را تغيير می دهند. “خرده بورژوازی گرچه قادر است شور و شوقی ناگهانی و حتی خشمی انقلابی از خود نشان دهد، اما پشتکار ندارد. به محض برخورد با ناملايمات ها دلسرد می شود، و از قله ی بلند اميد در سراشيب سرخوردگی می افتد.”

بنابراين، حتی در صورت وقوع «جنگ»، کمونيست ها موظفند که جنگ داخلی را به انقلاب و نهايتاً قيام توده ای برای تسخير قدرت تبديل کنند. و اين امر امکان پذير نيست مگر اينکه از ابتدا اعتماد به نفس در درون طبقه کارگر وجود داشته باشد. تبليغاتی مانند دفاع از «شيرازه مدنيت» و ايجاد «اتحاد عمل» با بخشی از بورژوازی، نتيجه ای جز نابودی اعتماد بنفس در درون طبقه کارگر نخواهد داشت. “طبقه کارگر فقط در صورتی می تواند اعتماد بنفس لازم برای براندازی حکومت را بدست آورد که چشم انداز روشنی در برابرش گشوده شود. و فرصت بيابد که تناسب نيروها را که به نفع او در حال تغيير هستند در ميدان عمل بيآزمايد، و ضمناً وجود يک رهبری مطمئن از خود، ثابت قدم، و بصير را در بالای سر خود حس کند: حزب انقلابی به عنوان پيش قراول با صلابت و کار آزموده ی طبقه“. انقلاب و قيام نيز مانند جنگ ادامه سياست است به طريق ديگر“. کمونيست ها بايد در وقوع جنگ با سياست مشخص انقلابی وارد کارزار گردند و نه براساس تصورات ذهنی و غيرواقعی.

اما، «نظريه پرداز» اعلام می کند که همه می دانند ما راجع به جامعه، طبقات، استثمار، انقلاب، آزادی، برابری و غيره چه ميگوئيمو جريانات مختلف اپوزيسيون و از جمله خود ما سنتاً تحول سياسی بعدی در ايران را انتقالی از يک دولت به دولت ديگری ديده ايم“. به عبارت ديگر، اين عقايد که خود ايشان سنتاً به آن اعتقاد داشته، به علت يکسری مشاهدات «تلويزيونی» و هيجان های لحظه ای ناشی از وقايع در رواندا، سومالی، بوسنی و چچنیبه کنار گذاشته شده و مسئله تازه تری جايگزين مبارزه طبقاتی شده است. مارکسيست ها اين روش ها را «سنتاً»، «تجديدنظرطلبی» در مارکسيزم قلمداد کرده اند! جنبش کارگری، اين قبيل توجيه ها را بارها تجربه کرده است.

برای نمونه، قبل از انقلاب اکتبر 1917، منشويک ها انقلاب آتی روسيه را به دو مرحله تقسيم کردند. در مرحله نخست، آنها می خواستند برای رشد بورژوازی و سرنگونی تزار، به درون حکومت موقت وارد شده و با اصطلاح رهبری آن، برای انجام يک سلسله اصلاحات راديکال تر اقدام کنند. و در مرحله دوم، مبارزه برای سرنگونی بورژوازی و تشکيل حکومت کارگری را پيش بينی می کردند. تجربه اينگونه عقايد نشان داد که اين عده به ابزار بدون اراده بورژوازی تبديل گشته و نهايتاً در صف ضدانقلاب قرار گرفتند.

همچنين، در دهه قبل از سال 1914، بين الملل سوسياليست و کل جنبش بين الملل کارگری بر عليه خطر جنگ، به آموزش و بسيج توده های زحمتکش پرداخت. اما، به محض آغاز جنگ، بسياری از رهبران سوسيال دمکرات به عقايد شوونيزم در غلتيدند. حمايت شووينيستی از مسئله دفاع ملی از «مام وطن» امپرياليستی در هر دو جبهه، مترادف با خاتمه دفاع از منافع آتی طبقاتی کارگران شد. «اتحاد مقدس» کارگران و سرمايه داران در برابر «دشمن خارجی» اعلام شد. سوسيال دمکراسی در واقع تبديل به اسيران تراست ها و ساير سوداگران جنگ امپرياليستی شدند.

چنانچه «حزب» به اصول خود پای بند باشد و از نتايج فجايع اين مواضع فرصت طلبانه آگاه باشد، بايد بطور قاطع از اصول کمونيستی خود در همه مواقع دفاع کند. دو مرحله ای کردن انقلاب و اتحاد با نيروهای ارتجاعی اپوزيسيون، اصول آن را زير پا گذاشته و نهايتاً آنرا به کج راه خواهد برد.

بورژوازی و امپرياليزم

يکی ديگر از اصول کمونيست ها عدم اتحاد با خائنين به جنبش کارگری استحتی «اتحاد عمل»! تجربه جنبش کارگری در سطح جهانی بارها به ما آموخته که اتحاد با کسانی که کوچکترين احترامی به حقوق دمکراتيک مردم زحمتکش و کارگران نمی گذارند و حتی در سرکوب آنان چه در حکومت و چه از طريق جاسوسی و همکاری با رژيم، شرکت داشته اند، جايز نيست. اما، «حزب» زير لوای «سناريوی سفيد» چنين اتحادی را با خائنين موجه قلمداد می کند. سمينارها و جلسات مشترک با اين جريان ها، گام های اوليه اين سياست است که «حزب» با افتخار به اجرا گذاشته است.

با چنين چشم اندازی، «نظريه پرداز» اصولاً نقش تکامل بورژوازی در دوره اخير را ناديده می گيرد. در درون بورژوازی ايران گرچه همواره اختلاف ها و شکاف هايی وجود داشته، اما در هيچ دوره ی تاريخی و تحت هيچ وضعيتی، که کل نظام در لبه پرتگاه قرار گرفته باشد، اين اختلاف ها منجر به پيوستن يک بخش از آنها به جبهه «سفيد» نشده است. حتی در زمان سرنگونی رژيم شاه، بورژوازی (همراه با بخش عمده ای از ارتش و ساواک)، برای حفظ منافع عمومی سرمايه داری، تن به تغيير رژيم داد و به خمينی پيوست (البته با نظارت و توافق امپرياليزم). امروز ديگر برای کسی پوشيده نيست که در روزهای قبل از انقلاب مذاکرات مخفی ما بين بهشتی و بازرگان (به نمايندگی ار بورژوازی بازار) از يکسو و سران ارتش و ساواک (به نمايندگی از بخش موجود بورژوازی ايران) از سوی ديگر، تحت داوری ژنرال هويزر (به نمايندگی از امپرياليزم آمريکا) صورت گرفت. معامله از بالا نيز برای کنترل کردن جنبش توده ای (توسط خمينی) صورت پذيرفت بقيه وقايع، تاريخ شکست انقلاب 1357 است که حتماً مورد پذيرش «نظريه پرداز» نيز هست.

چنانچه بخش های مختلف بورژوازی ايران (سلطنت طلبان و آخوندها) در گذشته باهم برای سرکوب جنبش کارگری به توافق رسيده باشند، در آينده هم چنين خواهند کرد. اما «نظريه پرداز» فرياد می زند که اينها «سناريو»های کهنه شده ايست، «تلويزيون» را نگاه کنيد و ببينيد در «رواندا» چگونه مردم از گرسنگی به هلاکت می رسند! اين است آينده ايران! در دوره «هرج و مرج» صرفاً دو جبهه تشکيل می شود، سلطنت طلبان و بورژوازی «دمکرات» هرگز بطرف جبهه «سياه» و «حزب الله»ها نخواهند رفت و در جبهه کمونيست ها قرار خواهند گرفت!

اين ارزيابی درست نيست. تاريخ انقلاب ها و جنگ ها و «هرج و مرج» های معاصر نشان داده است که ترس و واهمه بورژوازی (و امپرياليزم) از طبقه کارگر و جنبش توده ای زحمتکشان، به مراتب بيشتر از «سياه» ترين بورژواهاست (حتی اگر آنها آدم خور باشند!). زيرا با بورژوازی «سياه» نهايتاً کنار می آيند، اما با نيروی بيشرونده طبقه کارگر هرگز به آشتی نخواهند رسيد. در عصر سرمايه داری پسين مبارزات طبقه کارگر، حتی در مقطع فروپاشی «مدنيت» جهت گيری ضدسرمايه داری و ضدامپرياليستی دارد. اينهاست تجارب تاريخ معاصر جنبش کارگری. از اين تجارب است که کمونيست ها «سناريو» و تحليل چشم انداز را ترسيم می کنند.

«نظريه پرداز» پيش بينی و کشف ديگری می کند که گويا امپرياليزم برای سرکار گذاشتن دولت اين جريان (سلطنت طلبان) در بخشی از ايران به ويژه خوزستان و استان های جنوبی به کمک نيروهای نظامی غرب و يا سازمان ملل، برسميت شناسی دولت اينها در صحنه بين المللی و تلاش سياسی و نظامی برای يک کاسه کردن قدرت اين جريان در کل کشور يک احتمال واقعی در شرايط اضمحلال جمهوری اسلامی است“!

با چنين پيش بينی هايی، «نظريه پرداز» نشان می دهد که نه تنها شناخت واقعی از جنبش کارگری ندارد که اربابان «سلطنت طلبان» را نيز خوب نمی شناسد. سواال ما اينست که چرا امپرياليزم بايد «رضا پهلوی» را به «رفسنجانی» ترجيح دهد؟ امپرياليزم هنوز آلترناتيو بهتر از رفسنجانی برای سرکوب جنبش کارگری نيافته است. کوشش دولت های غربی اينست که چنين رژيمی (و يا جناح «معتدل» آن) را در وضعيت «هرج و مرج» نجات دهند و نه جريان های بی اعتبار و منفوری مانند چاقوکشان ساواکی و طرفداران شعبان بی مخ ها سابق و يا رضا پهلوی ها را.

البته آرزوی و آمال «سلطنت طلبان» اين بوده که روزی آمريکا به «داد» آنها خواهد رسيد و قشون ضربتی خود را به جنوب ايران برای نجات اين عده اعزام خواهد کرد. اما، اين تنها يک آرزواست. امروز خود سلطنت طلبان نيز به اين طرح های تخيلی ديگر پای بند نيستند!

مگر رژيم «صدام»، دشمن شماره ی يک آمريکا شناخته نشد؟ مگر جنگ تمام عيار کليه ارتش دولت های غربی عليه صدام صورت نگرفت؟ پس چرا آمريکا قوای خود را تا حد سرنگونی او پيش نبرد؟ و «دولت در تبعيد» مردم عراق و يا ژنرال های «ضدصدام» را جايگزين او نکرد؟ پاسخ بسيار ساده است. زيرا که   دولت های غربی و آمريکا اصولاً قصد براندازی چنين رژيمی را نداشته و صرفاً خواهان تنبيه آن بودند. زيرا که هر بديل ديگری زمينه برای گشايش های «دمکراتيک» که منجر به از دست دادن کنترل می شد، را هموار می کرد. چنانچه امپرياليزم صدام را سرنگون نکرد، مطمئناً کوشش قاطعی در جهت سرنگونی رفسنجانی انجام نخواهد داد. مگر اينکه واقعاً کار از کار گذشته باشد که در آن صورت نيز حمايت نظامی خود از سلطنت طلبان را در تقابل با جنبش توده ای و همراه با سرکوب کمونيست ها و کارگران سازمان خواهد داد. نيروهای «سياه» نيز در مقابل جنبش توده ای و از ترس آن، به سلطنت طلبان و امپرياليزم خواهند پيوست.

سناريوی سرخ

از زاويه منافع طبقه کارگر، تنها چشم انداز سياسی، «انقلاب» است. انقلاب در راستای تسخير قدرت و برقراری حکومت کارگری است. در ايران، در مقابل جبهه «سياه» تنها يک سناريو وجود دارد و آن هم سناريوی سرخ است. سناريويی که هر کمونيست راسخ بايد تحت هر وضعيتی (حتی در اوج فروپاشی مدنيت) از آن حمايت کرده و در امر پيشبرد آن با متحدان طبقه کارگر مبادرت کند.

برخلاف عقايد «نظريه پرداز»، پرولتاريا تنها با تکيه بر شور و طغيان سراسری می تواند به قدرت برسد. هر چه وضعيت پرالتهاب تر و انفجاری تر باشد، زمينه برای تسخير قدرت فراهم تر استبشرطی که آگاهی سياسی و زمينه ی مادی (تمرکز توليد و توسعه تکنيک) برای انقلاب آماده باشد– که در ايران چنين موقعيتی وجود دارد. پرولتاريا بمثابه ی نماينده ی انقلابی همه قشرهای تحت ستم و رهبر شناخته شده آنان در مبارزه عليه استبداد و «توحش» وارد حکومت خواهد شد. با تسخير قدرت عصر نوينی گشايش خواهد يافت. عصر قانون گذاری انقلابی و  سياست های مثبت. نخستين مبارزه ی پرولتاريا برای بيرون راندن کثافات رژيم سابق و متحدان آنان با پشتيبانی تمام مردم روبرو خواهد شد. نقش يک حزب کمونيست واقعی، ايجاد تسهيلات لازم برای قدرت گيری طبقه کارگر است، و نه ايجاد توهم به جريان های راست گرا و ضدانقلابی و تقليل نقش تاريخی پرولتاريا.

نخستين اقدام کارگران بلافاصله پس از تسخير قدرت، طرد کليه عناصر خائنی است که دست هايشان بخون مردم آغشته است و مرتکب بدترين جنايات عليه کارگران و کمونيست ها شده اند. پرولتاريا پس از تسخير قدرت تا آخر برای حفظ اين موقعيت خواهد جنگيد.

تکاليف آتی کمونيست ها

برخلاف نظريات «حزب»، وظيفه اصلی کمونيست ها، تحت هر وضعيتی، تدارک مداخله در جنبش کارگری است. کمونيست ها نقشی ديگری جز در کنار کارگران و زحمتکشان قرار گرفتن ندارند. کسانی که به هر بهانه و استدلالی خود را در کنار خائنين به طبقه کارگر می يابند، شايستگی نام «کمونيست» بر خود گذاشتن را از دست داده اند.

با توجه به وضعيت عينی ايران، تنها يک سناريوی احتمالی در صورت جنگ داخلی و سرنگونی رژيم وجود دارد آن هم همان سناريوی سرخ است. يک نيروی انقلابی بايستی بطور مشخص و متمرکز در صدد ارتباط گيری با کميته های عمل مخفی (که نقداً شکل گرفته اند) در راستای هم آهنگ کردن آنها برای تدارک اعتصاب اقدام کند. ايجاد «هسته های کارگری سوسياليستی» برای ارتباط گيری با کميته های مخفی و ايجاد زمينه برای تشکيل يک «حزب پيشتاز انقلابی» (نه هر حزبی که نام خود را چنين می نهد، بلکه حزبی که توسط کارگران پيشرو شناخته شده و مورد اعتماد آنان قرار گيرد) يکی از وظايف عمده سوسياليست های انقلابی در دوره آتی است. کمونيست ها بايستی همراه و در کنار پيشروی کارگری به ساختن و گسترش اين کميته های عمل مخفی اقدام کنند، وگرنه نقشی در انقلاب ايران، جز به آلت دست بورژوازی تبديل شدن، نخواهند داشت.

 سی مرداد ۱۳۷۵

زيرنويس ها:

[1] – نقل قول ها از مقاله های «منصور حکمت» در «سناريوی سياه، سناريوی سفيد»، انترناسيونال، شماره ی 18، تير 1374؛ و «در ستايش سکوت چپو بحث سناريوی سياه»، انترناسيونال، شماره ی 19، آذر 1374.

2- «حکمت» مدعی است که 11 هزار نسخه از انترناسيونال ميان «مردم عادی» توزيع شده و آنها از نظريات وی استقبال کرده اند! پرسيدنی است که اين «مردم عادی» کيستند؟ آيا اينها شامل کارگران پيشرو در داخل کشور نيز می شوند؟ چند نسخه از اين نشريه در ايران توزيع می شود؟ و اين نوشته چه تأثيری در ميان قشر پيشرو داشته است؟ نظر کارگرانی که طی دهه گذشته در مقابل رژيم ايستادگی کرده و صدها اعتصاب و ده ها قيام توده ای را سازمان داده اند چيست؟

3 – در اين مقاله از نوشته های «لئون تروتسکی» مندرج در «تاريخ انقلاب روسيه» و «نتايج و چشم اندازها» استفاده شده است. اين نوشته ها توسط «نشر کارگری سوسياليستی»، از انتشارات «اتحاديه سوسياليست های انقلابی ايران»، منتشر شده است.

4 – يکی ديگر از اشتباهات «نظريه پرداز» در نوشته خود اينست که تفاوتی بين «دولت» و «حکومت» (رژيم) قابل نشده است و از هر دو به يک مفهوم استفاده می کند.

میلیتانت

سایت گرایش مارکسیست های انقلابی ایران

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *