بحران مائوئیزم در چین – بخش دوّم

بخش دوّم

میلیتانت شمارۀ ۵۲

میلیتانت: مقالۀ زیر، نخست در نشریۀ «کندوکاو» منتشر شد (آغاز کار این نشریه به آذرماه ۱۳۵۳ بازمی گردد) و اکنون، به دنبال بحث هایی که پیرامون مائوئیزم درگرفته است، برای اولین بار در نشریۀ میلیتانت مورد بازانتشار قرار می گیرد. متن زیر، ادامۀ بخش اول مقاله در نشریۀ میلیتانت، شمارۀ ۵۱، است:

***

۴. ساختمان سوسیالیزم در چین و حزب کمونیست شوروی

قبلاً گفتیم که پس از تسخیر قدرت (در سال 1949)، حزب کمونیست در صدد حفظ ائتلاف با بورژوازی “ملی” و رشد دادن سرمایه داری از طریق کمک به بورژوازی “ملی” برآمد. ولی در عالم واقعیت، منطق قوانین مبارزات طبقاتی اجازۀ ادامۀ سیاست حزب کمونیست را نمی داد. گسترش روابط سرمایه داری و بورژوازی بومی در تحلیل نهایی فقط از کانال یک دولت بورژوایی امکان پذیر است. ادامۀ فراشد بسط کاپیتالیزم، تقویت بورژوازی در چیت، و ناهنجاری هایی که در سطح سیاسی و اقتصادی از آن ناشی می شد، گرایش به سمت تضعیف پایه های حکومت حزب کمونیست داشت. تجاوز امپریالیزم امریکا به خاک چین در جنگ کره و خطرات داخلی ای که شرایط جنگ در داخل کشور ایجاد می کرد، به گرایش فوق شکل کنکرتی داد. حزب کمونیست ناچار به عقب نشینی از سیاست رشد سرمایه داری شد: صنایع بورژوازی “ملی” ظرف یکی دو سال ملی گشت و جهت جنگ با امپریالیزم امریکا از شوروی کمک های مادی گرفته شد. پس از پایان جنگ ضرورت جبران خسارات جنگی و ساختن جامعه ای نوین در مقابل بوروکراسی مائوئیستی قرار گرفت. حزب کمونیست که دیگر از خیال پروزش کاپیتالیزم گذشته بود حالا مجبور به پیریزی یک اقتصاد بابرنامه و دریافت کمک از شوروی شد. قراردادهای بزرگ اقتصادی ای میان دو کشور به امضا رسید که بر طبق آن ها ساختمان واحدهای بزرگ اقتصادی با کمک مالی و تکنیکی شوروی آغاز گردید. برنامل اقتصادی پنجساله ای (1953-57) که در این زمان با کمک مشاوران شوروی برای ساختمان سوسیالیزم در چین طرح ریزی شد، دقیقاً به خاطر رابطۀ مستقیم آن با قراردادهای اقتصادی دو کشور، و پروژه های صنعتی ای که از طرف شوروی تأمین می شد، مدل ساختمان سوسیالیزم در شوروی (از زمان استالین به بعد) را اتخاذ کرد. اگرچه اخذ کمک های مادی از شوروی ضرورت عینی داشت، ولی انتخاب مدل استالینیستی ساختمان سوسیالیزم بدون بررسی دقیق عواقب وخیم این مدل در شوروی با توجه به نیروها و شرایط داخلی صورت گرفت. بوروکراسی مائوئیستی کورکورانه و آمپریکوار و تحت ضرورت عینی اخذ کمک از شوروی برای ساختن سوسیالیزم به دنبال راه استالین صنعتی کردن کشور رفت.

خصوصیات اصلی این راه چیست؟ در این مدل فرض می شود که تکمیل ساختمان سوسیالیزم در یک کشور منزوی و ایجاد جامعۀ سوسیالیستی در آن امکان پذیر است. این فرض انعکاس دهندۀ منافع و محافظه کاری بوروکراسی حاکم است. بسط انقلاب در صحنۀ جهانی و تأثیر انقلابی آن بر آگاهی توده های کشور، منافع بوروکراسی را به مخاطره می افکند. از این لحاظ، مسألۀ پیروزی انقلاب در سطح جهانی و در نتیجه همکاری پرولتاریای بین المللی و استفاده از تکنیک پیشرفتۀ جوامع صنعتی برای ساختمان سوسیالیزم اصولاً برای بوروکراسی مطرح هم نمی گردد. افزون بر این فرض می شود که تخصیص ماکزیمم هزینه در تولید، سریع ترین آهنگ رشد اقتصادی را به وجود می آورد و این که سریع ترین آهنگ رشد اقتصادی تنها با تکیه مطلق به روی صنایع سنگین حاصل می شود. در عمل به قیمت رشد صنایع مصرفی و بخش کشاورزی، یعنی به قیمت مصرف کارگران و دهقانان، بخش اعظم نیروی انسانی و منابع مادی باید در تولید سنایع سنگین شرکت کنند. البته هرگاه طبقۀ کارگر و دهقانان فقیر در شوراهای نمایندگان به طور دموکراتیک و آگاهانه تصمیم به تکیه به روی صنایع سنگین به قیمت مصرف خود برای مدع معینی بگیرند و این راه را خود انتخاب کنند، آن وقت ایرادی در چنین برنامه ای نیست. زیرا که در این صورت توده ها خود از اهداف و جزئیات برنامه اطلاع کامل دارند و آگاهانه حاضر به قبول فداکاری موقتی برای ساختن سریع تر صنایع سنگین گشته اند. بالاتر از همه، آن هم خود بر اجرای این برنامه نظارت و کنترل مستقیم دارند و قادرند هر زمان که بخواهند به طور دموکراتیک در تصمیم خود تجدیدنظر کنند و راه جدیدی برگزینند. مسأله در این جاست که در چین این تصمیم به نحو بوروکراتیک از طرف حزب کمونیست بر طبقۀ کارگر و دهقانان فقیر اعمال گردید. توده های زحمتکش بدون آن که از عواقب این برنامه برای مصرف روزانۀ خود و یا از خطرات احتمالی آن برای اقتصاد کشور آگاهی داشته باشند و بدون آن که در اجرای آن نظارت کنند، مجبور به پیروی کورکورانه از تصمیماتی شدند که خود کوچکترین شرکتی در اتخاذشان نداشتند. خطراتی که این مدل دربرداشت، چه بود؟ در کشوری مانند چین که هم از لحاظ اقتصادی و هم از نظر فرهنگی عقب افتاده است، نیازهای تکنیکی چنین مدلی استفاده از کارشناسان “بورژوایی” محلی و خارجی را تحت یک برنامۀ مرکزی لازم می سازد. این کارشناسان به دلیل خبرگیشان در امور تکنیکی و تشکیلاتی و در شرایط واپس ماندگی شدید خود کارگران در امور فنی صاحب مقام های اداری و سیاسی در سطح محلی می شوند. از طرف دیگر برای استفاده از این کارشناسان در طرح های صنعتی، می باید در مقایسه با دستمزد کارگران امتیازات مادی محسوس به آن ها اعطا شود که می توانند در دوران “تولید صنایع سنگین به قیمت مصرف کارگران و دهقانان” حتی برجسته تر باشد. باید گفت که دادن برخی پست های اداری و اقتصادی و اعطای مقداری انگزه های مادی به این کارشناسان برای ساختمان سوسیالیزم به طور کلی تا حدود زیادی اجتناب ناپذیر و ضروری است و اگر شوراهای دموکراتیک کارگری بر کل این جریان نظارت مستقیم داشته باشند، ایرادی در میان نخواهد بود. ولی در شرایط فقدان یک نظارت دموکراتیک توده ای بر این جریان، منطق عینی وجود چنین امتیازات و اختیاراتی در دست عناصر مزبور می تواند منجر به گرایش های نوینی شود.

برای این که مسأله بهتر شکافته گردد باید خصوصیات ویژۀ جامعۀ درحال گذار از سرمایه داری به سوسیالیزم را بررسی کنیم. همان طور که مارکس در نوشته های خود تشریح نموده است، حتی پس از سرنگونی دولت بورژوایی و داغان شدن طبقۀ بورژوازی، بقایای روابط تولیدی کاپیتالیستی همچنان در جامعه وجود خواهند داشت: روابط بازار، سیستم پولی، تولید ارزش مبادله و نابرابری های اجتماعی، که همگی از لحاظ تاریخی خصوصیات برجستۀ نظام سرمایه داری در مرحلۀ مشخص از تکامل نیروهای تولیدی است، یکشبه و به  صِرف سرنگونی نظام سرمایه داری در یک کشور از میان نخواهد رفت. البته در جامعۀ درحال گذار از سرمایه داری به سوسیالیزم بقایای روابط سرمایه داری منعکس کنندۀ سطح پایین نیروهای مولده است و نه وجود روابط تولیدی سرمایه داری یا نظام کاپیتالیستی. از طرف دیگر قوانین مبارزات طبقاتی در عصر امپریالیزم باعث شد که انقلاب سوسیالیستی ابتدا در کشورهای عقب مانده آغاز شود. به خاطر یک سلسله دلایل تاریخی انقلاب در مراکز مهم صنعتی در اروپا با شکست مواجه گشت و متعاقباً انقلاب در این کشورهای عقب افتاده منزوی ماند. در واقع منزوی ماندن انقلاب در شرایط عقب ماندگی اقتصادی و فرهنگی خود عامل دیگری در عینی بودن و تشدید بقایای روابط سرمایه داری به شمار می آید. اگر بر عوامل فوق اثرات ناشی از بوروکراتیزه شدن انقلاب را اضافه کنیم، آن گاه خطرات معلول از رشد وزنۀ اقتصادی وسیاسی بوروکرات ها و کارشناسان صنعتی روشن می گردد. از آن جا که نظارت شوراهای دموکراتیک کارگری بر امور اقتصادی و سیاسی وجود ندارد، این گونه عناصر می توانند از بقایای روابط بازار به نفع امتیازات اجتماعی خود استفاده کنند. آن ها منافع خود را در دسانترالیزه شده برنامل اقتصادی، استفاده از معیارهای پولی، پرداخت دستمزدها از طریق تقسیم سود در سطح محلی، بسط روابط کالایی و استقلال نسبی واحدهای مختلف اقتصادی جستجو می کنند. این منافع اجتماعی به عناصر مزبور صورت یک قشر اجتماعی می دهد: تکنوکراسی. شکل گیری این عناصر در قالب یک قشر، فرآوردۀ مستقیم بوروکراسی مائوئیستی و برنامه های بوروکراتیک آن است. بوروکراسی مائوئیستی خود در فراشد انقلاب چین شکل گرفت و با از همپاشی حکومت کومینتانگ، قدرت دولتی را در سرتاسر چین به دست آورد. منافع مشترک بوروکراسی محافظه کار مائوئیستی عبارتست از حفظ و تحکیم قدرت سیاسی انحصاری خود در اداره و کنترل امور دولتی و از این طریق کسب برخی امتیازات اجتماعی و حیثیت و مقام سیاسی برای خویش. بوروکراسی برای حفظ این منافع نمی توانست دموکراسی تولیدکنندگان (کارگران و دهقانان) را در امور سیاسی و اقتصادی کشور اجازه دهد. برنامۀ پنجسالۀ بوروکراسی بدون شرکت تولیدکنندگان در تصمیم گیری و اتخاذ آن و بدون نظارت سازمان های دموکراتیک توده ای بر آن به اجرا گذاشته شد، و از این رو سبب پیدایش و شکل گیری تکنوکراسی گشت. به عبارت دیگر، تکنوکراسی در چین زائیدۀ مستقیم بوروکراسی مائوئیستی بود.

بوروکراسی مائوئیستی خود در فراشد انقلاب چین شکل گرفت؛ با تکیه بر نیروی مبارزاتی دهقانان ابتدا از طریق انجام اصلاحات ارضی شرایط موجود در روستاها را محفوظ نگاه داشت، و سپس تحت فشار قوانین عینی مبارزۀ طبقاتی مجبور به اتخاذ سیاست انقلابی سرنگونی کومینتانگ گشت. با ازهمپاشی حکومت کومینتانگ، حزب کمونیست قدرت دولتی را در سراسر چین به دست آورد و قدم به قدم، اگرچه کورکورانه و تحت فشارهای عینی مبارزات طبقاتی، انجام تکالیف دموکراتیکِ انقلاب (اصلاحات ارضی، وحدت ملی و ملی کردن صنایع بزرگ) را به طور بوروکراتیک و ناقص آغازید. در سرتاسر این دوران، برخاست موج انقلابی مبارزات دهقانی مانع از انجماد بوروکراسی مائوئیستی و بوروکراسی دولتی گردید و تعادلی نسبی مابین بوروکراسی و توده ها برقرار ماند. ولی در دوران ساختمان سوسیالیزم، که با برنامۀ اول پنجسالۀ 53-57 شروع شد، رهبری مائوئیستی اگرچه هنوز تحت فشارهای عینی قوانین مبارزات طبقاتی بود (محاصرۀ اقتصادی و سیاسی از جانب قدرت های امپریالیستی، افتراق طبقاتی موجود در روستاها و شهرها و عقب ماندگی اقتصادی و سیاسی کشور)، لکن دیگر قادر به اتخاذ قدم بعدی برای پیشبرد فراشد انقلاب مداوم در چین نبود، و چشم اندازی برای ادامل انقلاب اجتماعی نداشت، زیرا که پیروزی مرحلۀ نوین انقلاب یعنی ساختمان سوسیالیزم فقط با دموکراتیزه کردن ساختار اجتماعی از طریق خودسازماندهی طبقۀ کارگر و فقط با چشم انداز بسط انقلاب جهانی از راه کمک به تشکیل بین الملل کمونیستی امکان داشت. چنین برنامه ای با ماهیت بوروکراسی مائوئیستی که منافع اجتماعیاش بر حفظ و تحکیم قدرت سیاسی انحصاری خود برای اداره و کنترل امور دولتی تکیه می کرد، در تضاد بود. نقش بوروکراتیک این رهبری در جانشین ساختن خود برای طبقۀ کارگر اجازۀ وجود شوراهای دموکراتیک کارگری را نمی داد و لزوم گسترش انقلاب جهانی هم اصولاً در چارچوب سیاست های بوروکراسی به غایت ناسیونالیست مائوئیستی نمی گنجید.

حزب کمونیست در مراحل پیشا انقلابی برای حفظ موجودیت خود و نیز حفظ رابطۀ انعطاف پذیر خود با جنش توده ای ناجار به بریدن از سیاست های مهلک بوروکراسی شوروی گردید. سیاست هایی که شکست پی در پی جنبش توده ای را به بار آورده بود. ولی از آن جا که رهبری مائوئیستی هرگز به مواضع مارکسیزم انقلابی نرسید، بریدن از سیاست های بین الملل استالینیستی توأم بود با تشدید گرایش های ناسیونالیستی در این رهبری. هرقدر خیانت های استالین به انقلاب چین بیشتر می شد، به همان اندازه هم گرایش های ملی رهبری مائوئیستی شدت می گرفت، تا جایی که فراشد انقلای چین به صورت پدیده ای مستقل از انقلاب جهانی درنظر گرفته شد. تئوری “سوسیالیزم در یک کشور” با منطق مواضع رهبری مائوئیستی و با ماهیت محافظه کارانۀ بوروکراسی در انطباق افتاد.

رهبری مائوئیستی نه تنها نمی توانست مرحلۀ جدید انقلاب را به پیروزی رساند، بلکه سیاست های اقتصادی اش سدّ تازه ای را در راه پیشبرد انقلاب به وجود آورد. برنامۀ پنجسالۀ بوروکراسی که الگوی مدل استالینیستی بنای سوسیالیزم بود، بدون شرکت دموکراتیک تولیدکنندگان در تصمیم گیری و اتخاذ برنامه ها و بدون نظارت سازمان های دموکراتیک توده ای بر آن به اجرا گذاشته شد. برآیند عینی این سیاست ها شکل گیری تکنوکراسی بود و از این رو “مسئولیت” مستقیم پیدایش تکنوکراسی گریبان گیر بوروکراسی مائوئیستی است. برخلاف بوروکراسی مائوئیستی که در فراشد برخاست جنبش توده ای به صورت یک قشر سیاسی در رهبری جنبش شکل گرفت، تکنوکراسی در مرحلۀ ساختمان سوسیالیزم و هنگام افول جنبش توده ای به مثابۀ قشری ممتاز در اقتصاد کشور تبلور یافت. از آن جا که تکنوکراسی زائیدۀ مرحلۀ تازه ای از انقلاب بود، هنوز از خود در سطح سیاسی قدرتی نداشت و بوروکراسی مائوئیستی را یکپارچه و متحد در برابر خود می دید. با این وجود پیدایش تکنوکراسی در شرایط انزوای جمهوری توده ای چین آغاز فصل نوینی در تاریخ انقلاب است. در قسمت های پیشین گفتیم که بوروکراسی مائوئیستی مساعی مشترک خود را در جهت ایجاد تعادل انعطاف پذیری میان اقشار بوروکرات دولتی و حزبی از یک طرف، و طبقۀ کارگر و توده های زحمتکش از طرف دیگر به کار می برد. در دوران اولیۀ انقلاب به خاطر موج برخاستن جنبش توده ای انجماد بوروکراسی به صورت قشر کاملاً مجزا و ممتازی امکان نپذیرفت. لکن هماکنون ظهور تکنوکراسی به عنوان قشر نوینی از بوروکراسی تعادل فوق را به نفع بوروکراسی به تدریج برهم می زد و گرایش به سمت انجماد قشری مستقل از توده ها را تقویت می کرد.

ترازنامل اولین برنامل پنجساله اگرچه به خاطر برتری اقتصاد با برنامه بر اقتصاد سرمایه داری در مجموع مثبت بود، ولی ناهنجاری های زیادی را نیز به بار آوردکه مهم ترین آن ها عبارتند از ناموزونی تولید در سطوح مختلف صنعتی و در نواحی مختلف جغرافیایی (به دلیل تکیه بر اقتصاد ملی و صنایع سنگین)، جدایی روزافزون شهر و ده (حاصل مکانیزم استالینیستی اخذ اجباری محصولات کشاورزی از دهقانان که بار صنعتی شدن را به دوش دهقانان فقیر قرار می دهد) و بالاتر از همه، شکل گیری قشر تکنوکراسی. در حقیقت علیرغم ساختار تخصیص هزینه، رشد صنایع محلی بیشتر از صنایع مرکزی بود. برای ادارۀ پروسۀ تولیدی تحت سیستم بوروکراتیک، تکنوکراسی به طور عینی لازم شده بود، ولی این تکنوکراسی هنوز از خود قدرت مستقل سیاسی در دولت نداشت و بوروکراسی مرکزی مائوئیستی را که کماکان در رأس تولید بود در مقابل خود می دید. ضرورت عینی تکنوکراسی برای تولید در شرایط قدرت بوروکراتیک در حقیقت نمایش گر ضعف بوروکراسی مائوئیستی بود. برای مخفی نمودن این ضعف، بوروکراسی راه حل بوروکراتیکی برگزید. تضاد میان ضرورت تکنوکراسی در اقتصاد و قدرت انحصاری بوروکراسی مرکزی با شناختن برخی از جوانب وجود تکنوکراسی موقتاً حل شد: در سال های 1956-57 مدیریت فردی واحدهای تولیدی به مدیریت جمعی و با شرکت تکنوکراسی در مدیریت تبدیل گردید، با تغییر برخی از شاخص های برنامه های اقتصادی به واحدهای تولیدی استقلال نسبی داده شد و بالاخره سیستم دستمزدها در جهت امتیازات بیشتری برای تکنوکراسی تعدیل یافت.

تقبیح کیش شخصیت استالین و برخی از شیوه ها و اعمال وی در کنگرۀ 20 حزب کمونیست شوروی (1956) در جمع با استقبال حزب کمونیست چین و مائو رو به رو شد. همزمان با جریان “استالین زدایی” و انتقاد از استالین در شوروی، مائو به گسترش کمپین “بگذار صد گل بشکفد و صد مکتب فکری به بحث بنشینند” زد. در این کمپین توده های تشویق شدند تا کلیۀ مشکلات خود را بازگو کنند و انتقادات خود را از رهبری حزب ارائه دهند. مائو در این زمان، خود می نویسد» “وقتی ما از آزادی با رهبری و از دموکراسی تحت هدایت مرکزی حمایت می کنیم، مقصودمان به هیچ وجه این نیست که برای حل مسائل ایدئولوژیک یا مسائلی که مربوط به تفاوت بین درست و اشتباه در میان مردم است می باید از طریق زور و جبر عمل کرد. هرگونه تلاشی که برای به کار بردن دستورات تشکیلاتی با استفاده از زور برای حل مسائل ایدئولوژیک یا مسائلی که بر سر غلط بودن یا درستی چیزی است، صورت گیرد نه تنها مؤثر نیست، بلکه زیان آورست” (چهار رسالۀ فلسفی، در مورد راه حل صحیح حل تضادها در میان مردم، ص. 86).

واضح است که مائو صایح بالا را در برخورد به شیوه های استالینیستی حل مسائل سیاسی اعلام می کند. در عین حال دقیقاً به خاطر فرم بوروکراتیک این گونه کمپین ها که در طول آن ها طبقۀ کارگر و دهقانان فقیر هیچ یک اجازۀ تصمیم گیری و اعمال قدرت را بر اساس سازمان های دموکراتیک توده ای ندارند، “لیبرالیزه کردن” حاصله آلت دست اقشار تکنوکرات و بوروکراتی گردید که به نقد از لحاظ اقتصادی و قدرت اداری صاحب امتیازاتی نیز گشته بودند. حتی در رهبری حزب هم عناصری پیدا شدند که کما بیش از منافع تکنوکراسی دفاع کرده، خواستار تکیۀ بیشتری به روی تکنوکراسی و عینی شناختن وجود آن شدند. این حرکات “راست” در خارج و داخل حزب زنگ خطری برای مائو بود. در واقع تجربۀ فعالیت های گذشته در روستاها (خطر رخنۀ بورژوازی به داخل حزب) برای وی زنده شد. از دیدگاه بوروکراسی مائوئیستی رشد روزافزون این قشر میانی بین رهبری حزب و توده ها و ظهور “طرفداران” این قشر در حزب تعادل میان بوروکراسی و توده ها و در نتیجه قدرت رهبری حزب را به خطر می انداخت. باید این قشر تحت کنترل درآید و حتی الامکان نفوذش در داخل حزب از میان برود. عوامل چند دیگری نیز در اتخاذ قدم بعدی مائو تأثیر داشتند. همان طور که قبلاً اشاره شد انتخاب مدل استالینیستی ساختمان سوسیالیزم (در رنامل اول پنجساله) تحت فشارها و ضرورت های عینی، ولی در عین حال کورکورانه انجام شد. مائو در ماه مارس 1958 در این باره می گوید: ” در دوران بعد از رهایی تمام کشور (از 1950 تا 57)، دگماتیزم چهرۀ خود را هم در کار اقتصادی و هم در کار فرهنگی و آموزشی نمایان ساخت … در کار اقتصادی دگماتیزم عمدتاً خود را در مورد صنایع سنگین، برنامه ریزی، بانکداری و آمار، به ویژه در صنایع سنگین و برنامه ریزی متبلور کرد. از آن جا که سر از کار این چیزها در نمی آوردیم و صاحب هیچ گونه تجربه ای نبودیم، تنها کاری که می توانستیم با نادانی خود بکنیم وارد کردن متدهای خارجی بود. کار آماری ما عملاً کپی کار شوروی بود …” (دربارۀ مسألۀ استالین، ص. 98 از کتاب: Mao Unrehearsed.) و در دنبالۀ آن، “ما قادر به ادارۀ برنامه، ساختن و سوار کردن واحدهای بزرگ صنعتی نبودیم. هیچ تجربه ای نداشتیم، در چین کارشناسی وجود نداشت، خودِ وزیرمان هم خارجی بود، پس می بایستی از کشورهای خارجی کپی کنیم، و وقتی کپی کردیم قادر به تمییز خوب از بد نبودیم … ما درکی از اوضاع کلی اقتصادی نداشتیم و درکمان از تفاوت های اقتصادی چین و شوروی حتی کمتر بود. بنابراین تنها کاری که توانستیم بکنیم دنباله روی کورکورانه بود. هم اکنون اوضاع تغییر کرده است. به طور کلی حالا می توانم دست به نقشه کشی و ساختمان واحد بزرگ بزنیم.”

مقصود مائو از جوانب بد این پروژه، رشد اقشار بوروکراتیک و تکنوکرات در سطح ملی، نابسامانی های منتج از آن در تولید اقتصادی و از همه مهمتر وضع کماکان وخیم کشاورزی بود. تولید کشاورزی نه تنها می باید کفاف نیازهای جمعیت موجود را می داد، بلکه همچنین میزان رشدش می باید با درصد بالای افزایش جمعیت انطباق می کرد. اگر چه کلکتیویزه کردن کشاورزی آغاز شده بود، ولی از همان ابتدا با مقاومت تکنوکراسی و اقشار خرده بورژوایی دهقانی که سعی در حفظ مالکیت ارضی خود داشتند، مواجه گشت. میزان پایین کمک های دولت شوروری هم ناامیدکننده بود، و با وجود این که بوروکراسی مائوئیستی، تهاجم ارتش شوروی به خاک مجارستان و داغان کردن جنبش ضدبوروکراتیک در این کشور را تأیید کرده بود، ولی خطراتی که وابستگی اقتصادی، تکنیکی و کشاورزی به شوروی می توانست در شرایط بحران اقتصادی و اجتماعی چین و یا در شرایط بحران روابط بین دو کشور از لحاظ سیاسی برای چین به بار آورد، بوروکراسی را هراسان کرد. راه حل مائو در مقابل این مشکلات و فشارهای عینی و برای قطع نفوذ و قدرت تکنوکراسی به مثابۀ خطری برای بوروکراسی، سیاست اتکا به نیروهای انسانی موجود در چین برای رسیدن هرچه سریع تر به جامعۀ کمونیستی بود. براساس برنامۀ جدید، بقایای روابط کاپیتالیستی، تولید خرده کالایی، استانداردهای پولی برای محاسبات اقتصادی و بقایای قانون ارزش می باید با یک ضربت نابود شوند و روابط اشتراکی کمونی جای آن را بگیرند. بدین منظور در سال 1958، “جهش بزرگ به جلو” و “کمون ها” در دستور روز قرار گرفت. بیش از 99 درصد جمعیت روستایی در کمون های اشتراکی برای بسط مالکیت اشتراکی و از میان بردن تقریباً کامل اراضی خصوصی بسیج شدند. با تکیه بر روی نیروی کار انسانی و در شرایط فقدان تکنیک های مدرن صنعتی و ماشین آلات کشاورزی، پروژه های عظیمی از قبیل ساختن کوره های غول آسای فلزی و پروژه های آبیاری در سطح وسیعی به کار افتادند. این “جهش بزرگ به جلو” نتایج بسیار مثبتی در مراحل اولیه به همراه داشت، ولی با گذشت زمان با شکست فاحشی رو به رو شد. میزان نسبی تولید صنعتی چین در سال های آخر دهۀ 50 و اول دهۀ 60 بدین قرارند:

188.5= 1960

 100= 1956

124.5= 1961

109.4= 1957

109.6= 1962

143.8= 1958

181.6= 1959

در ضمن تولید کشاورزی در سال 1958 به اوج خود رسید؛ ولی بین سال های 1958 و 1960 سریعاً تنزل کرد∗∗.

آن چه در شکست پروژه های فوق سهم بسزایی داشت بی شک قطع کمک های مادی و تکنیکی شوروی و بازگشت کارشناسان شوروی از چین بود که ضربۀ شدیدی به اقتصاد چین (به خصوص در سطح صنعتی) وارد کرد. ولی این خیانت بوروکراسی شوروی که در پشت سیاست های همزیستی مسالمت آمیز با امپریالیزم دنبال می شد، تنها سبب تسریع ظهور بحران بود و از این نقطه نظر عامل اصلی شکست رؤیاهای مائو به حساب نمی آید. شکست “جهش بزرگ به جلو” بیش از هرچیز بیانگر این واقعیت است که روابط تولیدی در تحلیل نهایی بازتاب نیروهای تولیدی موجود است. شاید برای مدت کوتاهی امکان داشت که با استفادۀ فشرده از نیروی کار انسانی و برانگیختن آگاهی و ادارۀ انقلابی در توده ها و در شرایط پایین بودن مفرط سطح ترقی صنعتی، از طریق کمونیزه کردن کل سیستم کشاورزی، منع تولید کالایی و استعمال شاخص های کمونیستی به پیروزی های درخشانی در ساختن واحدهای بزرگ صنعتی و کشاورزی و بالابردن سریع تولید نایل آمد. ولی افزایش ساعات کار روزانه، تسریع پروسۀ کار، میزان نازل دستمزدها، آهنگ آهستۀ رشد ان ها و فقدان متدهای پیشرفتۀ تکنیکی در درازمدت تنها موجب فرسایش همان ارادۀ انقلابی توده ها و تضعیف عامل انسانی یعنی تکیه گاه اصلی این نوع “جهش بزرگ” می گردد. تنزل تولید، پیدایش ناهنجاری های گوناگون در اقتصاد، کاهش بارآوری کار و در نتیجه تحقق نیافتن اهداف برنامه و انفجار بحران کشاورزی در شرایط قحطی و فاجعه های طبیعی عواقبی بود که در چین طغیان کرد. حزب کمونیست به سرعت مجبور به عقب نشینی شد. کمون ها دوباره به اراضی تعاونی و خصوصی تبدیل یافتند و آزادی بیشتر و انگیزۀ بهتری برای تولید و بازرگانی فراهم آمد. مانند سال های اواسط دهۀ 50، روشنفکران و کارشناسان بار دیگر به کمک فراخوانده شدند. فقدان دموکراسی تولیدکنندگان، جان تازه ای به تکنوکراسی که این بار حتی در رهبری حزب هم طرفدارانی داشت، داد. اصولاً از آن جا که افزایش قدرت تکنوکراسی تا حدود زیادی تنها با تضعیف برنامۀ اقتصادی مرکزی امکان پذیر است، تکنوکراسی نمایندۀ سیاسی خود را در حزب احتیاج دارد. مقاومت در برابر برنامل “جهش بزرگ به جلو” در کنفرانس لوشان (اوت 59) در حزب آغاز شد. پنگ ته هوی (Peng The Huai) ضمن حمله به “رؤیاهای خرده بورژوایی” لزوم تصمیم گیری بر اساس علمی استفاده از بارآوری اقتصادی را اعلام کرد. به عبارت دیگر، به نظر او، تکنوکراسی را باید به طور عینی شناخت و مورد قبول قرار داد. لیوشائوچی، که در انقلاب فرهنگی به عنوان رهبر “بورژوازی” در حزب تصفیه شد، از مدت ها قبل مدافع تکنوکراسی بود  و در جناح راست حزب قرار داشت. پس از تجربۀ تلخ کمون ها، مائو در سال 1959 از صدور جمهوری خلق چین کناره گرفت و لیوشائوچی به مثابۀ پرچمدار تکنوکراسی به جای او نشست. در صحنۀ سیاسی هم راه برای تکنوکراسی هموار شد. در رهبری حزب جناحی پرورش یافت که کمابیش نمایندۀ سیاسی تکنوکراسی در حزب بود: جناحی که به “میانه روها” شهرت گرفت. تا سال 1966، یعنی تا آغاز انقلاب فرهنگی که این جناح جدید در رهبری حز باقی ماند، برنامه های اقتصادی به تکنوکراسی تکیه داشتند: توأم با دسانترالیزه کردن تولید، از 1962 به بعد، سود، بهترین اساس برنامه ریزی قرار گرفت. برای مثال تراکتورهای کشاورزی از کمون ها پس گرفته شده و در ایستگاه های تراکتور جمع شدند. سپس این ها بر مبنای بارآوری کار در مزارع اشتراکی، یا به عبارت دیگر بر اساس مطالبه و سود آن ها، به اجاره واگذار می گشتند. بدین ترتیب اختلافات موجود میان بارآوری کار در مزارع مختلف حادتر می گردید. هدف برنامه های “میانه روها” تمرکز تخصیص هزینه ها در مناطق بارآور و از این طریق بالابردن بارآوری کار در سطح ملی بود. در عمل پیاده کردن این برنامه، منجر به ایجاد واحدهای بسیار اختصاصی تولیدی گشت، که به خاطر تقسیم پیچیدۀ کار و ساتفاده از تکنیک های پیشرفتۀ صنعتی در آن ها تکنوکراسی در رأس تولید اقتصادی قرار می گرفت. از طرف دیگر “میانه روها” با مرکزی کردن این واحدها، در واقع، نقش و منافع تکنوکراسی را نیز تحت کنترل مرکزی قرار می دادند و تلاش بر این می کردند که گرایش به سمت خصوصی شدن تولید در واحدهای مستقل را مهار کنند. از این جا ماهیت سیاسی “میانه روها” آشکار می گردد. آن ها در حقیقت جناحی از بوروکراسی حزب کمونیست را تشکیل می دهند که خواستار حمایت از منافع تکنوکراسی در چارچوب حفظ قدرت بوروکراسی مرکزی حزبی (یعنی با کانالیزه کردن گرایش های استقلال طلبانۀ تکنوکراسی و گرایش به سمت خصوصی شدن تولید) است، همان طور که شکل گیری تکنوکراسی محصول مستقیم ماهیت بوروکراتیک برنامه های اقتصادی بوروکراسی است، به همان ترتیب هم جناح “میانه روها” فرآوردۀ نظام بوروکراتیک دولتی به طور کلی است.

در شوروی زمان استالین، بوروکراسی دولتی و تکنوکراسی دولتی و تکنوکراسی همزمان با فروکش انقلاب و برخاست ترمیدور استالینیستی به شکل اقشار ممتاز اجتماعی منجمد شدند. لکن قدرت دولتی همواره در دست بوروکراسی سیاسی حزب کمونیست، که خود فرآوردۀ اضمحلال جنبش توده ای بود، متمرکز ماند. استالین در رهبری حزب میان جناح های مختلف بوروکراسی مانور می داد و با اختناق پلیسی تعادلی پابرجا ولی در عین حال مصنوعی میان آن ها برقرار کرده بود. اگرچه تکنوکراسی در اقتصاد از لحاظ عینی وزنۀ بسیار مهمی داشت، ولیکن آرمان های سیاسی اش به وسیلۀ رهبری حزب به شدت سرکوب می شد. پس از مرگ استالین، که نقش بناپارت مقتدری را ایفا می نمود، این وزنۀ عینی تکنوکراسی به سرعت خود را در صحنۀ سیاسی بازتاب کرد. قدرت تصمیم گیری در امور اقتصادی و سیاسی میان جناح های هوادار از تکنوکراسی و بوروکراسی دولتی به نسبت “عادلانه تری” تقسیم گردید.

در چین از آن جا که بوروکراسی سیاسی مائوئیستی به گوهر بسیار ضعیف بود، وزنۀ عینی تکنوکراسی به سرعت حزب کمونیست را به دو جناح منشعب ساخت؛ یکی همان بوروکراسی سیاسی مائوئیستی که از قدیم وجود داشت و دیگری جناح میانه روها که برآیند روابط اجتماعی نوین مرحلۀ ساختمان سوسیالیزم می باشد. برخلاف جناح مائوئیستی که خواستار حفظ سنن حزب به مثابۀ یک جنبش توده ای است، میانه روها در جستجوی جامعۀ باثباتی هستند که در آن تکنوکراسی نقش عمده ای ایفا کرده و اثری از بسیج توده ای جهت پراتیک اجتماعی در آن نباشد.

از این رو مساعی آنان در جهت کنترل و حتی سرکوب جنبش توده ای و نیز جهت از میان بردن رابطۀ نزدیک توده ها و تشکیلات حزبی است. آن ها در واقع جناح محافظه کارتر بوروکراسی حزبی را تشکیل می دهند که در شرایط افول نسبی جنبش توده ای و متعاقب شکل گیری تکنوکراسی به وجود آمدند. از این نقطه نظر می توان گفت میانه رو ها استالینیست تر از جناح مائوئیستی می باشند، چرا که نمایندۀ آگاه ترین و منجمدترین بخش های بوروکراسی جمهوری توده ای چین به شمار می روند. تا قبل از انقلاب فرهنگی برنامل کامل آن ها هنوز به طور علنی روشن نبود. ولی بعد از حوادث انقلاب فرهنگی، چوئن لای جوهر برنامۀ میانه روها را در سه کلمه جمع بندی نمود: “ثبات، اتحاد، ترقی”. منظور از “ثبات” و “اتحاد” چیزی نیست جز تقویت رهبری حزب و خاتمه بخشیدن به مبارزات، جنبش ها و کمپین های سیاسی. لکن چه طور می توان در چین بدون حفظ رابطۀ نزدیکی با جنبش توده ای و یا بدون کسب حمایت توده ها حزب کمونیست را متحد و مقتدر ساخت؟ بدیهی است که در چارچوب یک نظام بوروکراتیک چنین اتحاد و اقتداری تنها با تشدید امتیازات سیاسی، اقتصادی و اجتماعی بوروکراسی امکان دارد. در واقع اگربنا باشد حزب بر جنبش توده ای تکیه نکرده، پیوند ملموسی با آن برقرار نکند، آن گاه تنها راه موجود برای اجرای تکالیف اجتماعی، اتخاذ دستوراتی است که از بالا می رسد. ولی چنین سیستمی مستلزم مکانیزم پیچیده و عظیمی از ساختارهای بوروکراتیکی است که می باید به مثابۀ روبنای اجتماعی منجمد و باثباتی به وجود ایند. در عمل جامعۀ ایده آل میانه روها ساختاری شبیه سیستم دولتی و اقتصادی شوروی دارد که در آن تکنوکراسی از امتیازات مادی و سیاسی فراوانی برخوردار است و بوروکراسی دولتی نیز به شکل قشر کاملاً ممتازی در جامعه درآمده است.

تمایل “میانه روها” جهت تکیل اقتصادی بر تکنوکراسی نمایانگر بینششان از مسائل موجود در ساختمان سوسیالیزم و بیانگر راه حلی ات که آنان در قبال این مسائل مطرح می کنند. در این مورد برنامه های کشاورزی “میانه روها” بهترین گویای مدلشان برای ساختمان سوسیالیزم است. برخلاف جناح مائو، که راه حل مسألۀ ارضی را تکیه به نیروی کار انسانی و آگاهی و ارادۀ انقلابی توده ها می داند و خواهان تبدیل کل روابط تولیدی به روابط اشتراکی کمونی قبل از هرگونه مکانیزه شدن کشاورزی است، جناح “میانه روها” مکانیزاسیون را پیش شرط اصلی هرگونه تغییری در روابط تولیدی ارزیابی می کند. به زعم آنان بالابردن سطح تکنیک و مکانیزاسیون که تنها با برانگیختن انگیزۀ مادی اقشار تکنوکرات میسر است، نیروهای مولده را به تدریج رشد خواهد داد و در شرایط ویژه ای امکان ارتقای روابط تولیدی فراهم خواهد شد. همان طور که نباید در تخیلی بودن و ذهنی گرایی برنامه های جناح مائو شک کرد، نباید هم در راست روی مواضع جناح “میانه روها” تردید داشت. سیاست های “میانه روها”، با ترغیب افراطی انگیزۀ مادی تکنوکراسی، افتراق طبقاتی موجود در شهرها و روستاهای چین را تشدید می کند، به طوری که منافع اقشار تکنوکرات هرچه بیشتر به قیمت پایین ماندن سطح زندگی توده های کارگر و زحمتکشان دهقان مورد مرحمت واقع می گردد. از سوی دیگر بوروکراتیک بودن قدرت دولتی و نفوذ رشد یابندۀ اقتصادی و سیاسی تکنوکراسی مسبب تقویت بقایای روابط بازار و تولید خرده کالایی می شود تا جایی که تولید اجتماعی بیشتر و بیشتر بر مبنای ارزش مبادله قرار گرفته و خطر آن به وجود می آید که در زمان بحران اقتصادی و سیاسی بوروکراسی، شکاف هایی در برنامۀ مرکزی که منعکس اشتراکی بودن تولید اجتماعی است، ایجاد شود و گرایش در جهت خصوصی شدن تولید تسهیل گردد.

برنامه های هر دو جناح حزب در تضاد با راه صحیح ساختمان سوسیالیزم قرار دارد. هر دو جناح حام تئوری “سوسیالیزم در یک کشور” اند. منافع هر دو جناح در حفظ قدرت بوروکراتیک حزب کمونیست در مقابل قدرت دمکراتیک سازمان های توده ای است. از آن جا که هر دو جناح حزب در دو مورد فوق متحد القولند، اختلافشان بر سر این یا آن راه ساختمان سوسیالیزم صرفاً تبلور کشمکش های درون بوروکراسی و در تحلیل نهایی بازتاب تصادم منافع متفاوت دو جناح از بوروکراسی است. بوروکراسی مائوئیستی منافع خود را در ادامۀ سنن و شیوه های پیش از انقلاب در روستاها، تکیه بر نیروی کار انسانی و آگاهی اجتماعی دیده و اقشار “مدرنیزه” تکنوکرات را خطری برای حفظ قدرت بوروکراسی می داند. برعکس، “میانه روها” منافع خود را در “مدرنیزه” کردن اقتصاد با استفاده از اقشار تکنوکرات می بینند.

با وجود این، برنامه های دو جناح یک فرق کلی با یکدیگر دارند. سیاست های میانه روها از آن جا که بازتاب منافع محافظه کارترین و از خودآگاه ترین اقشار بوروکرات و تکنوکرات در مراحل مختلف انکشاف اقتصادی است، فاقد شالوده های ایدئولوژیک است. شیوۀ برخورد پراگماتیکوار میانه روها به مسائل اجتماعی هم دقیقاً نشانۀ فقدان ایدئولوژی انتگرال آن هاست. برعکس، جناح کائو باید بیش از هر چیز به منزلۀ رهبری سیاسی انقلاب سوم چین تلقی شود که به منظور حفظ مقام رهبری خود و همچنین حفظ تعادل میان طبقات و اقشار اجتماعی نیاز به کاربرد خط مشی کمابیش پیگیر دارد. در واقع سیاست هایش ملهم از پایه های ایدئولوژیکی است که رهبری مائوئیستی در طی فراشد انقلاب چین قدم بهق دم و از روی تجربه آن را فرموله و تئوریزه کرد و سرانجام در سال های اول دهۀ 60 از ان ایدئولوژی انتگره ای ساخت. سیاست های بوروکراسی مائوئیستی هرچند به ظاهر متضاد به ظنر می آیند، لکن در واقعیت کاربرد مستقیم این ایدئولوژی می باشند. از این رو مطالعۀ چگونگی تبلور اندیشۀ مائو در مراحل گوناگون انقلاب برای فهم دقیق ماهیت برنامه های این بوروکراسی ضروری است. ما قبلاً برخی از جوانب اندیشۀ مائو را بررسی نموده ایم، این جا در ابتدا متدولوژی مائو و سپس بینش وی از ساختمان سوسیالیزم، حزب طبقۀ کارگر و تکنوکراسی را تشریح می کنیم.

ادامه دارد

در شوروی اتخاذ این مدل از سال 1929 به بعد همراه با اشتراکی کردن اجباری اراضی دهقان ها و کار فشردۀ اجباری کارگران انجام گرفت. ساختن صنایع سنگین به قیمت مرگ میلیون ها کارگر و دهقان، گرسنگی، بحران فجیع کشاورزی، لگدمال شدن کارگران و دهقانان و خفه شدن کامل دموکراسی شوراها تمام شد.

∗∗   نقل آمار بالا از کتاب L. Maitan: party, Army and Masses In China، صفحۀ 46 آمده است.

 

 

 

 

 

 

میلیتانت

سایت گرایش مارکسیست های انقلابی ایران

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *