نقد و انصراف از منصور حکمت، میپیوندم به مارکسیسم انقلابی، به هدف حزب پیشتاز انقلابی
مقاله زیر به قلم «ناصر احمدی» را که چند روز پیش به دست ما رسیده است، در ستون بحث آزاد سایت میلیتانت انتشار می دهیم. گرچه با تمامی مواضع سیاسی درج شده در مقالۀ مذکور توافق نداریم (ملاحظات خود را به زودی در مورد آن انتشار خواهیم داد)، اما، این مقاله را به عنوان یک گسست صحیح از یک حزب خرده بورژوایی سانتریستی و همچنین یک جهت گیری درست به سوی گرایش مارکسیزم انقلابی و تدارک برای ایجاد حزب پیشتاز انقلابی، بسیار حائز اهمیت می دانیم. به همین دلیل مطالعۀ آن را به تمامی اعضا و فعالین میراث دار منصور حکمت،توصیه می کنیم. میلیتانت
***********************************************
نقد و انصراف از منصور حکمت، میپیوندم به مارکسیسم انقلابی، به هدف حزب پیشتاز انقلابی
ناصر احمدی
مجموعه مطالبی که در این نوشته ملاحظه خواهید کرد بدین ترتیبند
***********************************************
مقدمه ای بر این نقد و نقادی خودم و جریان سیاسی منصور حکمت
یک – ماهیت سیاسی طبقاتی منصور حکمت که در تمام عمر بیست ساله سیاسی اش به عنوان سخنگوی انقلاب پنجاه و هفت معرفی شده بوده و تا حد مارکس زمانه نیز ارتقا داده شده بوده، چه بوده است؟
دو – هفت دلیل اصلی من به اپورتونیستی نبودن مهندسی سیاسی التقاطی دوره منصور حکمت، و یک ملاحظه انتقادی به مجموعه نقادیهای علیرضا بیانی در این رابطه
سه – جایگاه سیاسی طبقاتی من در این نقد و نقادی جریان منصور حکمت
چهار – مجموعه تناقضات نظری سیاسی تشکیلاتی منصور حکمت
پنج – از حزب کمونیست کارگری برای من چه ماند؟
***********************************************
مقدمه ای بر این نقد و نقادی خودم و جریان سیاسی منصور حکمت
با تشکر از مجموعه نقادیهای علیرضا بیانی به منصور حکمت و جریانش و به احزاب کمونیست کارگری که شخصاً دربدر در جستجویش بوده ام که در آرشیو سایت ارزشمند آزادی بیان با اشتیاق و جدیت قابل ملاحظه ایی از نظر گذراندم، که از وجه نظری قضیه ضمن متقاعد شدنم در بسیاری از جوانب این نقادیها، یک اشکال اساسی نیز می بینم و مورد نقد و نقادی من در این نوشته خواهد بود که از جانب ایشان و شاید سازمانشان نسبت به یک رهبر نسبتاً پیچیده و پرکار ومشخص جریانی، یعنی نسبت به منصور حکمت که درواقع پیچیده گیهای پرجدال مبارزه طبقاتی سالهای گذشته مربوط به جامعه مشخص و منطقه و جهان را در خود منعکس کرده است، در این نقادیها جاری می باشد. در ضمن بسیار ضروری می دیدم که نسبت به عوامل شکست لنینیسم و بلشویسم در آن انقلاب کارگری نیمه موفق نیز که توسط منصور حکمت و همسنگرانش در دوره حزب کمونیست ایران ارائه شده بوده و حتا در مورد درجه مارکسیستی بودن “دولت در دوره های انقلابی” ارائه شده توسط منصور حکمت نیز نظر علیرضا و تشکلشان را ملاحظه میکردم، که در این رابطه هم به نظرم اشکال اساسی را عمدتاً از این نمیبینم که چنین نقد و نقادیهایی تابحال انجام نگرفته باشد، بلکه اشکال را از آواره گیهای فکری و مبارزاتی خودم می دانم که در این سال ها، به ویژه در این دوره فعالیتهای منفرد چهار سالهام که از کار تشکیلاتی کنار افتادهام، می دانم، و به نظرم با آشنایی جدیدی که با نشریه میلیتانت پیدا کرده ام- که مثل سایت آزادی بیان همچون یک دریای تازه کشف شده ای جلوی رویم طبیعت مبارزه جویی مرا به وسوسه می اندازد- و باتوجه به توان سیاسی و متد صحیح مارکسیستی که در این نقادی ها و در این نشریه و مشت نمونه خروار می بینم، فکر میکنم که به همین نارسایی ها و سوالات باقی ماندهام نیز جواب های صحیحی خواهم گرفت.
همچنین تشکر بسیار گرم خودم را خطاب به آرام نوبخت به خاطر نوشته ای با عنوان “مفهوم حزب پیشتاز انقلابی کارگری و ویژه گی های آن” در همین آرشیوها ابراز میکنم، و پیشنهاد میکنم که رهبران کارگری و روشنفکران انقلابی حتماً مطالعه آن را نیز به موازات ملاحظه نقد و نقادیهای علیرضا بیانی از قلم نیندازند، و در این جا یک بار دیگر لازم به تاکید و اشاره مجدد می دانم و امیدوارم که در صورت وجود چنین نقد و جمعبندی هایی که در بالا به دو مورد مشخصش اشاره کردم، لینک آن ها را و هر لینک و نوشته و راهنمایی که فکر می کنند در این تحول سیاسی من می تواند بهتر و سریع تر یاریام کند به آدرس ایمیل من ارسال کنند.
من برای تکوین نقد و نقادیام نسبت به مجموعه دنباله روی های سیاسی بسیار غلیظ و ده ساله خودم از منصور حکمت، ضروری می دانم که عضو یک تشکل و سازمانی شوم که کادرهایی مثل علیرضا بیانی را پرورش داده، و دست او و همسنگرانش را به گرمی می فشارم که ضمن پایداری در اصول مبارزه مارکسیستی و حوصله گرم و دور اندیشانه شان در این سال های طولانی پراکندگی و بحران چپ و نلغزیدن به تهییج سیاسی ای که از همان ابتدا در گرد آمدن بخش عظیمی از نیروهای چپ دوره انقلاب به گرد منصور حکمت به راه افتاده بوده، حول اصول مارکسیستی درایت سیاسی کم نظیری نشان داده اند، و به ویژه از این نظرِ بسیار مهم و اساسی که در تاثیر متقابل با جنبش کارگری و دخالت عملی و نظری چند جانبهشان به طور مشخص توانسته اند رهبران کارگری را برای مصمم شدن به تشکیل حزب پیشتاز طبقه کارگر یاری کنند.
در یک کلام در این سی و پنج سال تحرک و فعالیت سیاسی می بینم که با همه فراز و فرود این مبارزه طبقاتی و انقلابات نیمه موفق و مبارزات بیامان نزدیک به دو قرن که جمعبندی دستاوردهای عظیمش را که به طور امروزی و جهانی اش بیش از بیش میطلبد، به طور مشخص شخص من در این رابطه همچنان در ابتدای یک تحول اساسی قرار دارم، اما باور دارم که کش و قوس گه پنهان گه آشکار مبارزه طبقاتی همین است و حرکت و تلاش برای برچیدن جامعه طبقاتی قطعاً که به یک روند طولانی و خستگی ناپذیرمبارزه متشکل جمعی و طبقاتی حزبیت یافته ای، آن هم با همبستگی کارگری جهانی، نیاز دارد، و در این بستر پرشور و شعف جریان داشتن ها مطمئنم که آن جویبارهای باریک و ره گم کرده ایی مثل من نیز به دلیل حاکم بودن یک فضا و قوانین بالنده در مبارزه بی امان طبقه کارگر، دیر و زود و البته با شتاب بیشتر و صحیحتر و هرچه زودتر و دقیق تر و اصولی تر محکم تر بهتر، به بستر مبارزه تشکلمند و همبسته تر طبقه کارگر جهانی اش ملحق خواهد شد و قویتر و ریشه ای تر به مبارزه با بورژوازی و برچیدن نظام طبقاتی همت و دخالتگری نشان خواهد داد.
امیدوارم و ایمان دارم که این نقد و نقادی با شروع از جریان منصور حکمت و پیروی های سیاسی بی کم و کاست خودم، برای شخص خود من این بار شاید بتواند و باید بتواند سرآغاز یک جهش فکری نظری حساب شود و من زمانی می توانم این جهش نظری را به جهش پراتیکی و اندیشه ای و شناخت طبقاتی بدل کنم و به طور اساسی در مبارزه با چنین روندهای غیر سوسیالیستی و غیر کارگری کت کلفت پرسماجتی سهیم گردم که، به یک سازمان و حزب حقیقتاً مارکسیستی بپیوندم و در بستر مبارزه تشکیلاتی جنبش سوسیالیستی کارگری، آن هم در پروسه مشخصی، به یک تغییر کیفی طبقاتی نزدیک شوم.
***********************************************
یک – ماهیت سیاسی طبقاتی منصور حکمت که در تمام عمر بیست ساله سیاسی اش به عنوان سخنگوی انقلاب پنجاه و هفت معرفی شده بوده و تا حد مارکس زمانه نیز ارتقا داده شده بوده، چه بوده است؟
الماس، این ماده درخشنده و برنده و کارساز در دنیای تکنولوژی، در طول زمان اصیل بودن خود را ثابت کرده، و کاربرد کاپیتال مارکس و اندیشههای علمی تاریخی اش در پراتیک انقلابی طبقه کارگر نیز که پایان دهنده جامعه طبقاتی خواهد بود از همین نوع پدیده هاست، و رهبری انقلاب کارگری در تحقّق دیکتاتوری پرولتاریا توسط حزب بلشویک و لنین نیز- آن هم به طور مشخص تا همان مرحله مقدماتی که بشریت در پیروزیش تجربه کرده است- الماس گونه بودنش را ثابت کرد، و اما معرفی منصور حکمت به مفهوم “مارکس زمانه” که بسیار متاسفانه به مدت یک دهه بنحو فعالش ملکه ذهن من شده بوده، همان قدر حقیقت پیدا کرده و اثبات شد که التقاط مارکسیستی- اومانیستی- ناسیونالیستی خود منصور حکمت و انشعابات متعدد و پی در پی حزب کمونیست کارگری بعد از او و بیمایه بودن دخالتگری و رهبری انقلابی در حرفش و سانتریستی- اپورتونیستی بودنش در عمل چنین کرد.
مضمون سیاسی طبقاتی حاکم بر جریان رهبری و مجموعه فعالیتهای سیاسی تئوریک و حزب سازی منصور حکمت را به جز در مقطع انقلاب پنجاه و هفت که طبقه کارگر در میدان بوده و تاثیر بالنده اش را بر مارکسیستی بودن جریان اتحاد مبارزان کمونیست گذارده بوده و در یک چنان شرایط انقلابی نقد رادیکالی بر چپ سنتی و پوپولیسم حاکم بر چپ ارائه کرده بودند و تئوریها و تحلیلهایی قابل تاملی ارائه داده بودند و در رشتههایی از صنایع سنگین و جنبش کارگری فعالیتهایی به پیش برده بودند، اما از آن به بعد دیگر با پیشروی بورژوازی اسلامی و سرکوب لجام گسیخه اش که تمامی شوراهای کارگری و رهبران کارگری و نیروهای چپ و انقلابی را از تیغ محمّدی و آمریکایی و غربی اش می گذارنیده، از این مقطع به بعد دیگر از همان تلاش با زیر پا گذاشتن اصول مارکسیستی برای به هم پیوستن اتحاد مبارزان کمونیست با حزب کومله و تشکیل حزب کمونیست ایران و تئوریهای نقد و بررسی عوامل پیروزی نیمه کاره و شکست انقلاب کارگری به رهبری بلشویک ها و تئوری های “دولت در دورههای انقلابی” و برنامه “یک دنیای بهتر” به طور واضح یک التقاطی از مارکسیسم با سانتریسم مائوئویستی- اومانیستی- ناسیونالیستی بر این فعالیتهای منصور حکمت حاکم بوده، تا جدا شدنش از آن حزب و سازمان دادن یک تنه به حزب نوینی در خارج کشور به نام حزب کمونیست کارگری که این بار هم همچنان کوهی از ادبیات سیاسی تئوریکی “کمونیسم کارگری” و “آیا پیروزی کمونیسم در ایران ممکن است” و بحثهای “حزب و جامعه” و “حزب و قدرت سیاسی” و “حزب و طبقه کارگر” و نحوه مهندسی ای که با دور و دورتر شدن از دل طبقه کارگر در سازماندهی طبقه کارگر به پیش میبرده اند، همه و همه از دید من بیانگر این هست که اولاً با دوره عقب نشینی جنبش کارگری آن گرایش بالنده مارکسیستی نیز در این فعالیتهای تئوریک- سیاسی- تشکیلاتی منصور حکمت به زودی و بیش از بیش رنگ می بازد و به طور واضح همان التقاط مارکسیستی- اومانیستی- ناسیونالیستی آن هم از موضع خود مرکزبینی تهییجی سانتریستی خرده بورژوازی اش جابه جا به موازات هم پیش آمده و حتا به لحاظ بار انتقاد پذیری منصور حکمت و نیرو و استعداد قابل ملاحظه ای که در شنیدن و متقاعد کردن مخاطبین سیاسی اش داشته است به کار بردن واژه قدرت طلبی را هم برای او به جا و صحیح نمی دانم، و اما با یک سر و گردن تکامل منفی ترش چیزی نگذشته از مرگ منصور حکمت چه با جهت گیری فرصت طلبانه و قدرت طلبانه و مماشات جویانه صاف و پوست کنده کورش مدرسی با بورژوازی و ناسیونالیسم کُرد و چه در ایستگاه نچندان پرفاصله بعدترش با فرصت طلبی قدرت طلبانه فراکسیون علی جوادی و آذر ماجدی و انشعاب دومش و چه در مقطع خیزش انقلابی سرنگونی طلبانه هشتاد و هشت بوده که این بار دیگر تمامی احزاب انشعاب شده و باقی مانده از جریان کمونیست کارگری در فقدان خود او به ویژه با ادعا و پرچمداری حمید تقوایی هویت سیاسی طبقاتی مماشات با بورژوازی اسلامی را در بازی کردن با سرنوشت طبقه کارگر و اعتراضات میلیونی جامعه اش از خود به جا گذاردند و به پیش آمده اند، و در این جا هست که از دید من می توان گفت که سوسیالیسم کارگری از منظر خرده بورژوازی مماشات جو و قدرت طلب خود مرکز بین، با متد سیاسی سانتریستی اپورتونیستی اش به پیش برده شده است.
***************************************
دو – هفت دلیل اصلی من به اپورتونیستی نبودن مهندسی سیاسی التقاطی دوره منصور حکمت، و یک ملاحظه انتقادی به مجموعه نقادیهای علیرضا بیانی در این رابطه
من به شخصه نمیتوانم با چوب بیکفایتی سیاسی و تکامل فرصت طلبانه و اپورتونیستی این سانتریسم فمنیستی –ناسیونالیستی- خرده بورژوایی که بعد از فقدان او تکامل منفی تری پیدا کرده است، خود منصور حکمت را بزنم و این بخش از نقادی را به نفع طبقه کارگر نمی دانم و هفت دلیل اصلی من به این اپورتونیستی نبودن سانتریسم دوره منصور حکمت بدین ترتیبند:
یکی همت و جانفشانی بسیار قابل ملاحظه در مهندسی رهبریش و از نظر فیزیکی انسانی سالم گذراندن تعداد بسیار قابل توجهی از انقلابیون از تند پیچ و گردنههای بسیار سخت سرکوب های ابتدا و انتهای دهه شصت بوده که در نمونه مشابهش چند هزار نیروی سازمان مجاهدین را میبینم که ضمن دخیل دانستن فرقه ای و ایدئولوژیک و زندان گونه بودن جریانشان در این پروسه، همچنان در جهنم عراق و چنبره بورژوازی غرب و ناتو درمانده اند و مدام هم قربانی می دهند، و لذا سالم رساندن آن نیروها به جوامع غربی را باید مورد ملاحظه داشته باشیم.
و دومین نشانه و استدلالم انشعاب و جدا شدن یکه و تنهای منصور حکمت از حزب کمونیست ایران بوده که بقول خودش آن دلیل دوم جدا شدنش بنا به جلو آمدن بورژوازی کُرد در منطقه و عراق و ایران و فعال شدن جنبش ناسیونالیسم بوده که بازتابش در درون آن حزب این بوده که بنا به ارزیابی منصور حکمت احتمال جنگ درون حزبی و اسلحه کشی کادرهای گرایش ناسیونالیسم بر کادرهای رادیکال آن حزب، میتوانست کشت و کشتار سنگینی را در قالب آن حزب تحمیل کند، لذا آن جدایی و مهندسی، خنثا کردن چنان خطر بزرگی نیز بود که از دید من دومین دلیل مهمم در صحیح نبودن خطاب اپورتونیسم به اوست که باید مورد تامل و ملاحظه قرار دهیم.
و سومین دلیلم نیز این هست که او به شخصه همواره فعال کننده جریان نقد و نقادی در درون حزب بوده و تا لحظه حیاتش برخلاف کادرهای باقیمانده از آن جریان که بسیار به ندرت دل به بحث و نظر با بقیه جریانات نشان می داده اند، اما او پیشگام چنین نقد و نقادیها و مناظرهها در این جا و آن جا بوده که در مقایسه با صفر کردن کیلومترها در دوره حمید تقوایی فاصله از زمین تا آسمان است. حال اگر در مقابل او چه از درون حزبش و چه از چپ انقلابی به طور کلی آلترناتیوهای قدرتمند تری نبوده که فعالیتهای نظری -سیاسی –تشکیلاتی- طبقاتی او را به نحو قدرتمندی به چالش بگیرد و بسیار زود هنگام تر از واقعه مرگش خود او را به چالش بگیرد و بخش قابل ملاحظه ایی از نیروها را از آن مسیر به تحول بکشاند، این دیگر نکته ثانوی قضیه است.
چهارم این که او از ابتدا تا انتها به نحو چشم گیری فعال کننده و محرک دخالتگری انسان در شرایط سیاسی پیرامونش بوده و اگرچه او این متد دخالتگری اومانیستی را عین دخالت گری مارکسی معرفی میکرده است، اما خود همین نفس فلسفی- سیاسی تحرک اومانیستی اش از دید من دلیلی بر استقامت بیشتر فعالیتهای منصور حکمت در قبال صفت بی بازگشت اپورتونیستی بوده است.
دلیل پنجمی این که از انقلاب لنینی به این طرف بورژوازی بسیار سعی کرده است که تا جایی که می تواند انگلس را از مارکس و به ویژه آن دو را از لنین و لنین را از ضرورت حزب جدا کند و به هر بهانه در این لابه لا خدشه ایجاد کند و برای مثال امروزی و زنده اش که اتفاقا مربوط به جریان باقی مانده از منصور حکمت هست نیز به وضوح مورد نقد و نقادی چه از طرف علیرضا بیانی که من در این یک ماهه اخیر ملاحظه کردهام و چه در نقد و نقادیهای خودم قرار گرفته است. به طور مشخص بعد از پا به میدان گذاردن سعید صالحی نیا به عنوان کادر این حزب و بازهم مشخصاً از همان بیعملی سیاسی و اپورتونیستی احزاب کمونیست کارگری به ویژه حزب کمونیست کارگری در خیزش هشتاد و هشت به این طرف، آن حساسیتهای ملموس و حتا از دید من ارزنده حمید تقوایی که با همان متد منصور حکمت از درایت پراتیکی و تاریخی لنین دفاع میکرده اند و به آن تاکید عمیقی می گذارده اند، اکنون نسبت به لنین بیش از بیش کاسته شده است و به معنی پراتیکیش حداقل در عمل و نه به طور آشکاری در بیانِ نظری اش دیگر چیزی از آن باقی نمانده است. با این حساب می خواهم بگویم که این تنها منصور حکمت از این جریان کمونیست کارگری بوده که نه تنها پرچم دفاع از لنین و هویت طبقاتی تاریخی او در آن انقلاب و در کلّ مبارزه طبقه کارگر و بشریت را همچنان برافراشته نگاه داشته است و تاکیدهای بس ارزنده و اثر بخشی مربوط به نقش لنین گذارده است، بلکه حتا در نحوه دخالت و ارائه شناخت از مارکس و انگلس و لنین با متدی ایفای کلام کرده است که حداقل شخص خود من با وجود این همه دنباله روی راست روانه و استاد شاگردانهام از شخص منصور حکمت ذره ای خلل روحی و روانی در توجه به شخص لنین و انگلس و مارکس پیوستگی ماتریالیستی دیالکتیکی شان در خود سراغ نیافتهام و فراتر از آن همچنان به عنوان نیروی بالنده و اعتماد بنفس دهنده ای در ادامه راه این تکیه گاههای تاریخی طبقه کارگر و بشریت مصمم تر شدهام که تا جان در بدن دارم، چه با فعال بودن در جریان نقد و نقادیها و چه مصمم بودن به پراتیک انقلابات و پیوستن به این پراتیکها و حاصل کردن شناخت از این پراتیک انقلابی مبارزه، این پرچم سرخ مارکس و انگلس و لنین و طبقه کارگر را برافراشته تر نگاه می دارم و خواهم داشت. با این حساب هرگز نمیتوانم صفت اپورتونیستی را به این گرایش سانتریسم اومانیستی- ناسیونالیستی -خرده بورژوایی منصور حکمت اضافه کنم. منصور حکمت در بحثهای دولت در دورههای انقلابی و چند بحث مهم دیگری که مربوط به تجزیه و تحلیل و نقد و جمعبندی آن انقلاب لنینی داشته است، با امانت داری و شوق تحسین برانگیزی، بارها و بارها پارگرافهای طولانی از لنین را مستقیماً در جلو روی من و امثال من و طبقه کارگر و نشریاتش گذارده و تاکید می کرد که اگر مارکس زنده بود از بین کائوتسکی و برنشتاین و لنین می گفت که این لنین بوده که کلام مرا درست گرفته و عمل کرده است.
و ششمین دلیل نیز که خاص و ویژه است این هست که منصور حکمت از خود یک جسارت شجاعانه به ویژه در توجه به اهمیت سیاسی کادر در شخصیت سیاسی من گذارده است که در مقایسه با آن چه که در فقدان او در اکیپ رهبری و دفتر سیاسی به لیدری حمید تقوایی به تلخی تجربه کردهام- یعنی در مقابل جسارت شجاعانه منصور حکمت، ترس رذیلانه باند حمید تقوایی را تجربه کردهام- ضروری میدانم که همین جا با دقت هرچه ممکن تری به تصویر بکشم. او می گفت “نباید بگزاریم پای کسی از لحاف بیرون افتد و سرما بزند” و این ایده شایسته انسانی و سیاسی را حداقل در مناسبات درون حزبی با جدیت کم نظیری شخصاً و عملاً به پیش میبرده، و اکنون ببینیم که حمید تقوایی و یارانش با شخص من به عنوان یک کادری که تا دمدمای شروع به انتقاداتم- آن هم با وجود ایرادهایی که داشتهام- ب عنوان یکی از دلسوزترین و پرمحبتترین و کمک مالی کنندهترین و فعالترین و بادقتترین و احساس مسئولیت دارترین کادرهای حزب می دانسته اند، با من چه کردند و به عوض جسارت حقٔ بگیرانه، چگونه و تا چه حد ترس رذیلانه و در عین حال طرفداری باند بازانه از خود به جا گذاردند.
به نظرم پلنوم سی و چهار یعنی آخرین پلنوم قبل از خیزش انقلابی هشتاد و هشت بوده که مثل همه جلسات مشابه سابقش از لحظه کادر شدنم، به عنوان کادر مهمان شرکت کرده بودم. از مسئولیت پیاده کردن صحبتهای بسیار اعتراضی و شورانگیز مردم در کانال جدید و رهبران کارگری به ویژه رهبران سندیکای واحد و نیز نیشکر هفت تپه، نیروی انقلابی سطح بالایی گرفته بودم که هفته به هفته در انترناسیونال چاپ می شد. در خود پلنوم هم از بحثهای کادرهای مرکزی و حمید تقوی همین طور انرژی و شادابی زیادی گرفته بودم و از شدت همین شادابی به هنگام رأی گیری کتبی برای کادرهای جدید دفتر سیاسی، به یکی از کادرهایی که در صندلی ردیف آخر و جلوی من نشسته بود و خیلی هم قلباً دوستش می داشتم، به شوخی گفتم که “به آن دو نفر رأی ندادی ها” بدون این که اساساً کوچکترین نظر جدی ای آنهم با نام و نشان در منظورم داشته باشم، و او با نگاه جدیش متوجهم کرد که الان وقت این شوخیها نیست، اما من به دلیل سطحی بودن نگرش سیاسی و لحظه شناسیام و به دلیل آن شور و شوق وافرم، این بار کمی تخفیف دادم، ولی مجدداً به یکی دیگر از کادرهای که به او نیز همین ارادت را داشتم زمانی که برگه اش را تحویل داده بود و در عقب این صف ها با رفقای دیگر گپی می زد به او نیز همین جمله را گفتم. اما این رفیق آن زمانی بدون کوچکترین مکثی دوان دوان جار و جنجال راه انداخت و به طرف میز هیأت رئیسه که مینا احدی و مصطفی صابر و حمید تقوایی بودند، با صدای بلند و چهره برافروخته ایی گفت که “حمید جان ناصر به برگهام نگاه کرد و گفت که به اون دو نفر رای ندادی” و این جا بود که دیگر نه تنها هیچ احدی به ویژه حمید تقوایی نشان نداد که اصل بر برائت است، بلکه تازه لیدر حزب مرا کنار کشید و گفت که دو سه رفتار دیگری هم از این رفتارهای تو برایم گزارش شده است، و زمانی که سریعاً خواستم که این رفتارها را هم برایم بگویند، آن جا بود که بیش از بیش فهمیدم که سانترالیسم دمکراتیک حزبی چه رنگ و رخسار نوینی پیدا کرده است و شاید هم از قبل داشته و من متوجهش نمی شدم. من شش ماه تمام روی این موضوع کار کردم و شفاها و کتباً در اثبات خلاف این گزارشها به ویژه خلاف گزارش هیجانی و همان جوسازی رفیق آنزمانی تلاشهای صمیمانه و مسئولانه ای ادامه دادم. به ویژه از این نظر که در دفتر سیاسی به رای گذاشته بودند و آن شوخی مرا به عنوان عمل سیاسی انجام شده حساب کرده بودند و کسی هم گوشش بدهکار حقّ و باطل نبود، لذا به دلیل بی نتیجه بودن جانفشانیهایم در کشف حقیقت، در کنگره بعدی بود که تصمیم گرفتم بعد از پایان مباحث سیاسی کنگره که مبادا با پیگیری مساله موردیام ذهن و تمرکز کادری از دفتر سیاسی را خدشه دار کنم و به طبقه کارگر و بشریت آسیب برسانم، در فرصت مناسب و پایانی کنگره از ده نفر از کادرهایی که متانت سیاسیشان را الگوی سیاسی خودم کرده بودم و در لحظه خطر از جانم هم برایشان می گذشتم، یک تحقیق پایانی و رو در رویی به عمل آورم. مقدم بر همه شان از همان رفیق جوساز و اتهام زن پرسیدم که “آیا هنوز هم که شش ماه از آن جریان میگذرد تو معتقدی که به برگه ات نگاه کرده بودم؟” با چهره رنگ باخته ایی گفت ” نه، اما تو می خواستی اذیتم کنی” و من دیگر لازم ندیدم بگویم که پس چرا به طور کتبی رو به رهبری پس نگرفتی که دفتر سیاسی هم تاییدش نکند، و برایم دیگر مهم نبود و پروژه تحقیقم را ادامه دادم و دانه به دانه سراغ آن ده کادر مورد علاقهام رفتم و به جز فاتح بهرامی که میپرسیدم آیا شما هم در تایید آن رای دادید جواب مشخصی نمی دادند و اصرار هم نمی کردم، اما بقیه همگی می گفتند “بله” و رئیس دفتر سیاسی مصطفی صابر هم یکی از آن ها بود و بعضاً دلایلی هم می آوردند، و زمانی هم که میگفتم “اما خود کیوان جاوید همین الان پیش پای شما حرفش را پس گرف!!!” و این جا دیگر هیچ کدامشان حرفی برای گفتن نمی یافتند. کمی بعدترش بود که مرا بعد از شش سال مبارزه و جانفشانی شبانه روز و حرفه ای با یک نامه کتبی شش خطی دفتر سیاسی بدون هیچ اشاره ای به اختلاف سیاسی به جز این که با اشاره بی نام و نشان و مبهمی به تعدادی از رفتارهایم، و بدون اجازه به شرکت در مجمع عمومی ماهانه کادرها آن هم دو ماه پشت سرهم، و صرفاً با یک گفتگوی پالتاکی سه نفره نیم ساعتی با زمان برابر، سرانجام با این جمله شفاهی توسط اصغر کریمی و دبیر کمیته خارج کشور خلیل کیوان که “تو از جنس ما نیستی”، پرونده اعمالم را دادند دستم و در ناکجا آباد دنیای بورژوازی رهایم کردند که اگر به دلیل عمق بشردوستی و تکیه به مارکس و انگلس و لنین و خود منصور حکمت و جانباختگان و زندانیان سیاسی انقلابی و تکیه به استقامتهای تاریخی انقلابی زحمت کشان از اسپارتاکوس تا حالا و مبارزات طبقه کارگر و آمال و آرزوهایش برای بشریت نبود، آن هم بویژه در فقدان منصور حکمت، و آن دو انشعاب و چیزی نماندن در ته دیگ این حزب، و اگر تکنیکهای ویژه انطباق خودم با سختیهای این زمانه نبود به احتمال زیاد سکته قلبی و مغزی یکجا میکردم، که بهنگام اخراج شدنم از چند کارگاه کوچک و دو کارخانه در سالهای شصت تا این درجه متاثر نشده بودم. منصور حکمت در یکی از سخنرانیهایش در مقطع فروپاشی بلوک شوروی در تحلیل عملکرد بورژوازی بازار آزاد و موج حملاتشان به کمونیسم می گفت که “یک ژورنالیست شجاعی از آن میان بلند نشد که بگوید بابا دست نگه دارید، یک ورژن دیگری هم از این کمونیسم هست” و بدین صورت بود که آن رفیق جوساز و اتهام زن آنزمانی من یعنی کیوان جاوید که سردبیر تلویزیون کانال جدید بوده، که شخصاً چه از لحاظ کمک مالی و چه فعالیتهای سیاسی دورادور و مستقیمم در پربار کردنش جان مایه گذاشته بودهام، در نبود منصور حکمت، پرچمدار چنان منش سیاسی به یادماندنی و چنان ترس محافظه کارانه و رذیلانه ای شدند و اغلب کادرهای دفتر سیاسی هم که از شجاعت مینا احدیها که تازه از هیات رئیسه آن پلنوم هم بودند و نیمه شب ها به تلفنهای زندانیان در حال اعدام جواب می دادند و از دور برای نجاتشان تلاش می کردند، انتظار دیگری میرفت، اما همگی به ویژه سکوت حمید تقوایی را حداقل با همان توصیف منصور حکمت از عدم شجاعت ژورنالیستها که یک ورژن دیگری هم از این رفتار ناصر هست، توصیفشان میکنم. این هم از دلیل خاص و ششمم از این که صفت سانتریسم اپورتونیستی را برای متد رهبری منصور حکمت نمیتوانم ادعا کنم.
منصور حکمت نماند و نبود که مبارزات بی امان جنبش کارگری را در این سالهای بعد از او ببیند و به ویژه اعتصابات پرشور پنج هزار کارگر نیشکر هفت تپه به همراه خانواده هایشان در شهر و مخصوصاً در جریان جنگندگیهای قدرت طلبانه با بورژوزی اسلامی سندیکای واحد قرار بگیرد و نحوه دخالت گری خود را نشان دهد، و به درجه اولی نماند و نبود که نحوه رهبری خود را در خیزش میلیونی هشتاد و هشت پراتیک کند، لذا معتقدم که در نقد و نقادی این جریان اولاً باید جوانب مارکسیستی و انقلابی کلّ آن ادبیات و فعالیتها را از جوانب فمنیستی، سانتریسی و ناسیونالیستی بورژوایی اش تفکیک کرد و بنفع طبقه کارگر و حزب پیشتازش به دست گرفت و در ثانی بسیار به دور از یک متد صحیح و علمی خواهد بود که احیاناً بخواهیم با چوب بیکفایتی سانتریسم اپورتونیستی که بیانگر مابعد منصور حکمت بوده است، ماقبل او و خود او را مورد برخورد ناعادلانه قرار دهیم و بدین وسیله حتا بخش هایی از هواداران اجتماعی او را به عوض جلب کردن به طبقه کارگر و انقلاب سوسیالیستی، سرگردان و تنها بگذاریم
به این پارگراف از علیرضا بیانی در این زمینه مشخص توجه کنید:
“ویژگی کادر انقلابی در این است که می تواند مشابه خود را بسازد و اگر چنین نباشد و نتواند چنین کند، در یک ساختار اداری متوقف می شود. در میان احزاب موجود رهبرانی یافت می شود که به مقام «بزرگترین مارکسیست قرن معاصر» هم ارتقا داده شد، برای او مقبره ساخته شد و بعد هر ساله هفته ای از سال را برای یادبود او اختصاص داده اند؛ و این در حالی بوده است که چنین رهبری نه تواسته بود افرادی در حد خود بسازد که پس از مرگش آن ها به ترتیب دومین و سومین مارکسیست قرن معاصر شناخته شوند، و نه حتی یک کادر انقلابی که بتواند با این سنت های مذهبی و استالینیستی مقابله کند. اکنون موضوع نقد این موارد نیست، بلکه فقط از این جهت مطرح می شود که نشان داده شود بدون وجود یک حزب پیشتاز انقلابی مسلح به تئوری انقلابی، همۀ خصوصیات موجود در جامعۀ بورژوایی به سادگی وارد تشکیلاتی با هر نام می شود. تنها مبارزۀ متشکل و انقلابی در یک تشکیلات انقلابی است که می تواند تا درجۀ بالایی امکان ساخته شدن همرزمان را فراهم کند، خارج از این ظرف چنین امکانی وجود ندارد”
آیا می توان چنین گفت که کائوتسکی که از اندیشمندان مارکسیستی کمینترن اول بود و در دور بعدی به ضّد انقلاب پیوست به معنی این بوده که مارکس و انگلس آن هم تازه به اتفاق هم نتوانسته بودند کادر سازی کنند و یک کادر انقلابی مثل خود را تربیت کند؟ و به درجه اولی از حزب بلشویک بعد از لنین هم که شخصیتهایی آتوریته سیاسی شدند که هفتاد سال مبارزه طبقه کارگر را به منجلاب کشاندند که هنوز هم از سمومش رها نشده ایم، آیا به معنی این می تواند باشد که بگوییم رهبری آن حزب یعنی لنین هم نتوانست کادر سازی کند و یکی مثل خود را پرورش دهد، و آیا با وارد کردن این نکته کم ملاحظه و تاحدودی عصبی در مجموعه متد نقادی علمی مان، آن وقت می توانیم برای ممانعت از عدم دخالت عصبیت شخصی و فردی، بهانه ای به دست نقادان غیر سوسیالیستی و کارگری ندهیم و در مقابل نقادیهای مغرضانه مبارزه کنیم و در عین حال بخواهیم که در نقد و نقادیهایمان حساسیت مارکسیستی را تقویت کنیم؟
با توجه به تاثیر متقابل انسان و شرایط به کلام مارکس این جور می فهمم که اگر چه کادرهای ورزیده یک جریان سوسیالیستی طبعاً قدرت تاثیر در شخصیت سازی انقلابی کادرهای ضعیف تر از خود را دارند و حتا با پراتیک سیاسی که به ویژه نقد و نظر انتقادیشان در هرچه ورزیده تر پیش رفتن کادرهای همطراز خود نیز نقش موثری ایفا می کنند، اما اولاً همین کادرها در بستر یک کار جمعی تشکیلاتی حزبی سیاسی هست که به دل مبارزه طبقاتی و سازماندهی طبقه کارگر می روند و در یک چنان بستری هست که در فرایند رشد و تربیت سیاسی خود و یاران قدیمی و جدیدتر خود دخیل می گردند، و در ثانی خود این مجموعه شرایط سیاسی مشخصی هم که همین انسان ها و همین کادرهای مبارز نیز جزئی از آن شرایط هستند و به طور کلی خود این مبارزه طبقاتی و کشمکش طبقاتی به مفهوم مشخصی که همه در درون آن و بنا به استعدادهای خود با آن درگیر هستیم با توجه به فرایند پرافت و خیزش میباشد که در شکل دهی این کادرها تاثیر می گذارد، و درواقع خود همین پراتیک انقلابی و انقلاب ها هستند که رهبرانی چون مارکس و انگلس و لنین را گذشته از پرورش شان درعملکرد سیاسیشان و در رهبری و سازماندهی طبقه کارگر، در حیطه تئوری سازی و اندیشه ورزی و تامل و تعمق و غور فکری شان نیز جلو می راند و به ارائه تزها و ایده های نوین و بالنده و راه گشایی سمتشان می دهد و یاریشان میکند و به عنوان معلم و مربی اصلی دخیل می گردد و دوباره در رابطه دیالکتیکی انسان و شرایط این بار هم همین کادرها که معلمشان بستر مبارزه بوده و انقلاب بوده و همین مارکسها و لنینها تا حتا علیرضا بیانیها و حتا برای مثال خود ناصرها برمی گردند و پتانسیلهای پرورش یافتهشان را از دوباره به دل شرایط می ریزند و کادرهای مستعد آن مجموعه شرایط را که آبستن حوادث عالیتری هستند، تحت تاثیر انقلابی و کادر پروری قرار می دهند. در این بحث رابطه متقابل انسان و شرایط، یک عامل ویژه ای هم نقش ایفا میکند، آنهم مرگهای زود رس است که بخشی از یک فرایند کادرسازی را به طور فیزیکی و مریضی و غیره و یا به طور ناگهانی با ضربه بورژوزی قیچی میکند و در کار ساختمان سازی و کادر سازی اخلال ایجاد میکند، که باید مورد ملاحظه من و امثال من و به ویژه مارکسیستهای ورزیده قرار گیرد.
می خواهم بگویم که روند مشخصی از مبارزه طبقاتی و تغییر تحولات مربوط به توازن قوا، به علاوه نقش کادرها نیز در این مجموعه که با این سو و آن سو شدن توازن قوای سیاسی زمینه برای جهت گیریهای انحرافی و متفاوت از طبقه کارگر و آرمان سوسیالیسم فعال می گردد و آن وقت کادرهایی را از آنسو به سوی مخالف و متضادش می لغزاند و نشو و نما می دهد و به جبهه متضادش می کشاند و دگرگون میکند و به ویژه در نبود فیزیکی رهبران پرنفوذ کارگری انقلابی یک جریان سیاسی مثل مارکس و لنین آن وقت میدان برای فعال شدن کادرهای جریان های بورژوایی و فروکشیدن خلاقیتهای کادرهای انقلابی بالا و پایین می گردد. با این حساب نکته اصلی مورد نظرم اینست که می گویم بعید به نظر میرسد که با آن همه بحثهای قوی و استخوان دار علیرضا بیانی مثل بحث اعدام و یا بحث کم نظیر و شگرف آگاهی و ضّد آگاهی و جایگاه پمپاژهای بورژوازی و خلاقیتهای حزب پیشتاز در خنثا کردن آن ها و بالعکس، و نیز خیلی بحثهای مربوط به نحوههای دخالت گری خلاق در جنبش کارگری، آن وقت در این مورد مشخص (کادر سازی) بعید به نظر میرسد که کم آورده باشند، بلکه بنظر می آید که بنا به هردلیلی که نمی خواهم با حدس و گمانهایم حرف بزنم و خودشان بهتر می دانند، تاحدودی با چوب دوره بعد از منصور حکمت خود منصور حکمت را زده اند و می زنند و این رگه ناسالم از نقد و نقادی از دید من در شیوه نقادی ایشان در این جا و آن جا بچشم می خورد.
***************************************************************
سه – جایگاه سیاسی طبقاتی من در این نقد و نقادی جریان منصور حکمت
من به سهم خود به دلیل مسلط نبودن به مارکس و متد مارکسیستی و به ویژه به دلیل ایدهآل گرایی دهن پرکن تهییجی عجولانه و سطحی بینانهام که منشأ از کاراکتر بینابینی و مماشات جویانه و خود مرکز بینی خرده بورژوایی گرفته بوده، و در ادامه مبارزات ماقبلم که با جریان غیر مارکسیستی و چپ سنتی سازمان پیکار داشته ام تکامل یافته بوده، این باور را که منصور حکمت سخنگوی انقلاب هست و مارکس زمانه هست، به مدت ده سال با خود پرورده بودم، و در بستر ضّد آگاهی نظام بورژوازی که لحظه به لحظه پمپاژ ایدههای فریبنده ضدّ کارگری را با ظاهر مارکسیستی و کارگری رنگارنگش به خورد طبقه کارگر می دهد، همراه شده بودم و بدین وسیله به عوض پرورش باورهای انقلابی و اعتماد بنفس سوسیالیستی کارگری و تاثیر گذاردن در جهت ترمیم و بازگرداندن اعتماد بنفس بسیار آسیب خورده طبقه کارگر که با سرکوب وحشیانه سال های اول دهه شصت شروع شده بود و تا خیزش هشتاد و هشت و تا همین جا هم ادامه داشته است، یک نقش دخالت گری انقلابی از خود به جا نگذارده بوده ام. من برعکس با حفظ مناسبات استاد شاگردی و صرفاً توصیف و تمجید گویانه با حزب باقی مانده از منصور حکمت که در دوره حیات او هنوز عضو این حزب نشده بوده ام در جهت تقویت آن جریان و آن حزب که ربطی به طبقه کارگر نداشته و به عنوان مانع بزرگی نیز در شکل گیری حزب پیشتاز طبقه کارگر عمل میکرده است و به ویژه با انشعابات مکرّرش تاثیر منفی محسوسی در ایجاد و تشدید دسته بندیهای درونی جنبش کارگری و سلب شدن بیش از بیش اعتماد به نفس انقلابی از طبقه کارگر فعال بوده است با فعالیت های پیگیرم در این جهت گیری روشنفکری بورژوایی سهیم بوده ام و در یک کلام جریان سوسیالیسم خرده بورژوایی را با مفاهیم بسیار درهم برهمش فعال کردهام و در پیچیده تر شدن و دشوارتر شدن پیشروی و پیروزی طبقه کارگر دخیل شده ام. سرآخرهم من در خیزش میلیونی هشتاد و هشت بوده که به دلیل آغاز فعالیتهای انتقادیم به جوانبی از این سوسیالیسم بورژوایی به رهبری حمید تقوایی که تا آن لحظه حزب کمونیستی کارگری ارزیابیش میکرده ام، از آن حزب آن هم با یک اتهام سیاسی شاخداری بدون کوچکترین رعایت اصول انقلابی کمونیستی که مورد ادعایشان بوده، مرا از جنس خود ندیدند و اخراجم کردند.
من در ادامه فعالیتهایم در راستای آن حزب به دلیل جلو آمدن مبارزات سرنگونی طلبانه سال هشتاد و هشت جامعه، این بار حرکت راست آشکار آن حزب را در آن خیزش انقلابی تحت عنوان “اولین خطای بزرگ سیاسی حزب کمونیست کارگری” خطاب به کمیته مرکزی در همان سال ها به شخصه مورد نقد و نقادی نچندان اصولی و همه جانبه قرار داده بودم و علتِ رو به جامعه ارائه نکردن آن نقادیام هم این بوده که نه تنها نمی خواستم بهانه ای به دست نیروهای چپ قرار دهم چرا که تا آن زمان هیچ نیرو و سازمانی را مارکسیستی نمیدانستم و قصد و هدفم این بوده که شاید بتوانم نیروهای سالم درونی آن حزب را مورد آگاهی و چالش قرار دهم، و اما در این چهار سال به ویژه با پایین کشیده شدن پرچم نقد و نقادی به طور واضح و آشکار توسط حمید تقوایی تا همین امروز، کمی پیشرفته تر از قبل با تحلیل راست اپورتونیستی اش به نقد و نقادیهایم ادامه داده بوده ام آن هم با این توجه که نه تنها باورهای قبلی مربوط به (منصور حکمت مارکس زمانه است) را در بستر همان نقادیهایم اشاعه دادهام، بلکه در دفاع از سیاستها و عملکرد قبل از خیزش هشتاد و هشت آن حزب، به ویژه در دفاع از حمید تقوایی تازه، طبقه کارگر و رهبران کارگری را نیز مورد انتقاد و ملامت قرار داده بوده ام، مبنی بر این که چرا در جریان اعتصابات سندیکایی نیشکر هفت تپه به فراخوان حمید تقوایی و آن حزب پاسخ گرم و مثبتی نداده بودند و گفته بودم که چرا آن پنج هزار کارگر هفت تپه به طور یکدست و متحد دستشان را روی دستان آن حزب نگذاشته بودند و حزب کمونیست کارگری را به عنوان حزب خودشان انتخاب نکرده بودند و بدین وسیله سرمشق بقیه بخشهای جنبش کارگری هم نشده بودند. من فراتر از آن مجموعه نیز برای مثال به خود بدنه طبقه کارگر اعتراض کرده بودم که چرا تولید را نخوابانده بودند و در حمایت از نسل جوان انقلابی هیچ اعتراض و اعتصاب قابل توجهی از خود نشان نداده بودند در صورتی که اکنون معتقدم که طبقه کارگر با متوجه بودن به این که حزب سیاسی حقیقی اش در میدان نبوده که دست به چنین اقداماتی می توانستند بزنند، و در جریان استقبال و حمایت از تصمیم رهبران کارگری برای ساختن حزب مستقلشان هم ضمن نقد احزاب کمونیست کارگری که آن را نقدی مارکسیستی خوانده بودم حتا با تفصیل و توضیح نسبتاً مفصلم افزودن کلمه “چپ” را به آخر حزب کمونیست کارگری ضروری دانسته بودم و گفته بودم که می توانست مبارزات جنبش کارگری را چه قبل از سرنگونی رژیم و چه در فردای سرنگونی و در سرآغاز برقراری سوسیالیسم پیشاپیش یاریشان کند.
من به این ها هم بسنده نکرده بودم، بلکه به عوض پرورش تواناییهای شناخت علمی خود در ارائه یک تحلیل منطقی و پرتامل از شرایط سیاسی مشخص، از منظر یک روشنفکر چپی که به منظور پیش بردن دانستههای باسمه ای اش به خورد طبقه کارگر می دهد و عرض اندام سیاسی خود بزرگ نمایانه بی سر و پایی میکند و به طور نادانسته ادبیات و فرهنگ سیاسی بورژوازی را در گیچ کردن طبقه کارگر فعال می کند، یعنی به عوض این که به خود می آمدم و سر به هوا حرف نمیزدم و جلوی منیت مضر و ادعاها و بلند پروازی های تامل و تعمق نشدهام را میگرفتم و راه پرتشتت مبارزه طبقاتی را با نادانستههایم پرترافیک تر و شلوغ تر نمی کردم، اما تازه در دفاع از چالشهای سیاسی منصور حکمت حتا از این ها هم فراتر رفته بودم به طوری که با تحلیلهای عجیب غریب روشنفکرانه ام گفته بودم که نقد و جمعبندی منصور حکمت و یارانش به بی سرانجام ماندن سوسیالیسم لنینی، و نیز نسبتاً توده گیر شدن تئوریهای کمونیسم کارگری در دل جامعه و تودههای زحمت کش و کارگری، آن چنان قدرتی به آن انقلاب یعنی به خیزش انقلابی هشتاد و هشت داده بود که توانست سریع تر و زود رستر از این که این احزاب به قدرت برسند و یک بار دیگر انقلاب طبقه کارگر را مثل جریان بورژوایی باند استالین به بیراهه کشند، بله حتا با چنین تحلیلهای دوگانه ای که از یک طرف مابعد منصور حکمت را به نقد میکشیدهام و از طرفی هم خود منصور حکمت را چون “مارکس زمانه” به خورد جامعه میدادم، لذا از این جنبه از فعالیت نظری سیاسیام نیز که در این اواخر و در دوره فعالیتهای انفرادی و غیر حزبی ام انجام می گرفته است باید مسئولانه مورد نقادی انقلابی و صحیحی قرار گیرم. نکته آخری قابل توضیح و نقد هم این هست که مبارزات کادرهای کمونیست کارگری در جریان افشای فعالین دوم خرداد در کنفرانس آلمان و یا در جریان افشای جایزه شیرین عبادی در جلوی ساختمان نوبل اسلو را (قهرمانی) از نوع مبارزات سوسیالیستی خوانده بودم. به ویژه از این نظر که یک چنین تلاش ها و جانفشانیهایی را همطراز با قهرمانیها و جنگندگیهای رهبران کارگری در مبارزات سندیکایی هفت تپه و شرکت واحد و سایر مبارزاتشان نشان داده بودم تا بدین وسیله بتوانم اعتماد طبقاتی آسیب خورده اش را بیش از بیش به آن باز گردانم و بدین محتوا بتوانم در قوی نشان دادن جنبش کارگری و مبارزات کمونیستی نقش ایفا کنم که همین توصیف های تهییجی و خود مرکزبینانه سانتریستی نیز همه و همه از دید من باید مورد نقادی قرار گیرند که به طور یکجا سطح و عمق وابستگی التقاطیام را به این جریان سوسیالیسم خرده بورژوایی نشان می دهند.
و در این جا ضروری هست تاکید کنم که باوجود آن نقادیهای نسبتا پیشرفته تری هم که این اواخر و مشخصاً بعد از سمینار معروف حمید تقوایی از خارج از حزب نسبت به این جریانات و نسبت به حزب کمونیست کارگری داشته ام، در مقایسه با زمانی که عضو این حزب بوده ام و صرفاً با انگشت گذاشتن روی تبعیض بین کادر کوچک و کادر کمیته مرکزی توسط حمید تقوایی و حمایت باند بازانه آن ها از لیدرشان، عمدتاً یک چنین مواردی را مورد هدف قرار میدادم و صرفاً اعتراض به حمایت حمید تقوایی از اکتیویستی بودن فعالیتهای کمیته کشوریم و به طور غیر مستقیم حمایت ایشان از پاسیفیسم و انقلابی گریهای آغشته به حرکات ناسیونالیستی کادرها را نقد میکرده ام، بله حتا با توجه به این نقادیهای نسبتاً ارتقا یافته اخیرم نیز با همه حال امروز معتقدم که مجموعه مبارزات سیاسی من که از بعد انقلاب که با سازمان پیکار شروع کرده بودم و سه سالی هم بعد از پاشیدن آن سازمان به عنوان کارگر ساده کارخانجات ایران ابزار و فعالیت با یک جمع کوچک سندیکایی تازه پا گرفته ای ادامه داده بودم، تا همین امروزم در هیچ کدام از آن سازمان ها و جریانات به جز یک گرایش روشنفکرانه سانتریستی با دغدغه سوسیالیستی انقلابی و با عمده فعالیتهای اکتیویستیام، هرگز یک گرایش بالنده مارکسیستی بر فعالیتهای من و سازمان و جمع کارگری و حزبی که با سیاستهای آن ها پیش آمدهام غالب نبوده است و خودم را در نقد و بررسی این فعالیت ها در قبال طبقه کارگر و رهبران سوسیالیست کارگری و بشریت مسئول می دانم.
و اگرهم به دلیل انتقادهای کمتر همه جانبه، اما دنباله داری که از پیشاپیش آن خیزش انقلابی نسبت به تبعیضها و حرکات باند بازانه حمید تقوایی و اغلب کادرهای دفتر سیاسی داشته بودهام از همان حزب آن هم با چسباندن یک اتّهام سیاسی شاخداری آن هم بدون رعایت کوچکترین اصول دمکراتیکی درون حزبی که مدعیش بوده اند، مرا از جنس خود ندانستند و از آن حزب اخراجم کردند. بله معتقدم که این نقادیها و آن متد اخراج شدنم از حزب نیز دلیلی بر این نمی شود که خودم را پرچمدار یک گرایش مارکسیستی شکل گرفته از درون آن حزب حساب کنم، بلکه عمدتاً به دلیل موی دماغ شدن ها از طرف من و عدم تحمل کوچکترین نقد و نقادی ها از طرف رهبری حزب بوده که از حزب بیرونم کردند. اما در عین حال به همین جریان انتقادی که از آستین من و تک نمونه کادرهای جدا شده از آن حزب بیرون آمده است، ارزش انقلابی قائل هستم و این چنین نشو و نماهایی را جزئی از تقویت و پیشروی مارکسیسم انقلابی می دانم، چرا که بیانگر جلو آمدن اعتراضات انقلابی مردم سرنگونی طلب به علاوه پیشرویهای مبارزات سیاسی و خلاقانه جنبش کارگری از همان کوچکترین واحد تولیدی سنندج و سقز و کردستان گرفته تا مجتمع پتروشیمی ها به ویژه مبارزات بسیار باشکوه سندیکایی نیشکر هفت تپه و از آن مهم ترش هم جنگندگی سندیکایی و ضدّ سرمایه داری کارگران شرکت واحد بوده که اکنون هم به پیشگامی رضا شهابیها با یک سر و گردن جهش یافته ترش با برافراشتن تصمیم به تشکیل حزب مستقل طبقه کارگر بوده که، همه این مبارزات هم در متن پیشروی خیزشهای انقلابی مردمی منطقه به ویژه تونس و مصر و پیشروی های طبقه کارگر جهانی بوده که اثرات مارکسیستی انقلابی خود را در مضمون فعالیتهای من و من نوعی نشان می دهد.
بنابراین این جور خلاصه کنم که من بدلیل فعالیت در بستر حزب کمونیست کارگری که در تقویت سیاستها و عملکردش نقش ایفا کرده بودم در جهت مخالف آن آرمان طبقه کارگر مورد هدفم بوده که سی و پنج سال جاناً و کاراً و مالاً در فراز و فرود کشمکش مبارزه طبقاتی مثل فعالین بسیار دیگری مشقتهایی کشیدهام و جان فشانیهایی چه در غالب سازمان و احزاب و چه به طور انفرادی از خود به جا گذارده ام، و اکنون امیدوارم که با این نقد و بررسی بتوانم قطعاتی از آن ضدّ آگاهی و آن آسیب وارده بر اعتماد بنفس طبقه کارگر و انقلابیونش و شخص خودم نیز در این مجموعه را بویژه با پیوستن به یک تشکل انقلابی که تلاش برای تشکیل حزب پیشتاز مستقل طبقه کارگر توسط رهبران کارگری را پیش روی خود قرار داده است جبران کنم، و امیدوارم که این نقد و نقادیها به عنوان قطراتی از یک نقد و نقادی گسترده تر و رادیکال تری همه روی هم دستمایههایی برای حزب پیشتاز کارگری باشد که بتواند با یک جمعبندی مارکسیستی از تمامی این احزاب و جریانات چپ جامعه به موازات جمعبندی از مبارزات کارگری این سه دهه و نیم استثمار و سرکوب حکومت بورژوازی اسلامی در راستای یک انقلاب عظیم سوسیالیستی به کار آید.
*******************************************
چهار – مجموعه تناقضات سیاسی نظری تشکیلاتی مهم منصور حکمت
تناقضات مهم تا تشکیل حزب کمونیست ایران
منصور حکمت مهندسی یک اتحاد عمل بین دو سازمان انقلابی را که ساختاراً و از نظر طبقاتی متفاوت بوده اند را با عجین شدن دو بند جدا افتاده یک پدیده واحد، نادرست گرفته و پیش برده بود و این اولین التقاط سیاسی او بوده از دید من. یعنی اتحاد مبارزان کمونیست که مبتنی بر اصول کمونیستی ساخته شده بود و با هدف برقراری سوسیالیسم به پیش می رفت با حزب کومله که از دل سنّتهای ناسیونالیستی بیرون آمده بود و اعتراضات انقلابی دهقانان و زحمتکشان کردستان علیه مناسبات فئودالیته و جمهوری اسلامی را نمایندگی میکرده، باهم یکی میکند و در یک کاسه می ریزد. برای مثال چهارصد کارگر نساجی کردستان و یا کارگران واحد کوچک پرریس و غیره ضمن حمل کردن سنّتهای ناسیونالیستی اما در ارتباط با جنبش کارگری به ویژه بخش سوسیالیستی جنبش کارگری مبارزه می کردند و نشو و نما می کردند و حزب کومله عمدتاً این بخش از جامعه کردستان را نمایندگی نمیکرده و آن وقت اما منصور حکمت و یارانش به عوض یک اتحاد عمل طبقاتی حساب کتاب دار و اصول مندی بعد از یکی شدن با این حزب همدوش با همسنگرانش در اتحاد مبارزان کمونیست با افتخار و به بیان خود منصور حکمت کرکره آن سازمان را به پایین می کشند و نوید تشکیل حزب کمونیست ایران را به گوش انقلابیون چپ و طبقه کارگر می رسانند. در مثال تاریخی و حجیم و عظیم ترش می توان به اتحاد دهقانان و کارگران در مراحل اولیه انقلاب روسیه و درایتهای لنین و حزب بلشویک اشاره کرد که هرگز یکی گرفتن استراتژی دو نیروی مولده متفاوت و متعلق به دو دوران تاریخی با اهداف انقلاب دموکراتیک و با اهداف سوسیالیستی مورد هدف نبوده است، و از همین جا به مهندسی سیاسی عملی منصور حکمت و یارانش در مخلوط کردن قطعاتی از ماتریالیسم دیالکتیک و ماتریالیسم تاریخی و نیز در هم ریختن تاکتیک و استراتژی می توان اشکال اساسی وارد کرد. در همین پروژه بزرگ سیاسی نشان داده بود که تناقض دیگری نیز در عرصه نقد و نقادیهای تئوریکی سیاسی با عملی تشکیلاتی یعنی بین حرف و عمل حاکم بوده که از یک طرف نیروهای چپ سنتی و مائوئیستی را به نقد می کشند و پوپولیسم را سرجای خود می نشانند و از طرفی هم با مائوئیستی ترین حزب جامعه به اتحاد عملی میرسند. از زاویه دیگرش با توجه به تحلیلهای منصور حکمت از بورژوازی مسلط جامعه ایران اما نتوانسته بود به هنگام پیش بردن اهداف مبارزه سوسیالیستیش به ویژه گی های مشخص جامعه کردستان تامل کند و به درستی دریابد و با فشاری که از طرف سرکوب وحشیانه به دنبالش بوده از نظر طبقاتی کم نیاورد و به پایههای طبقاتی خرده بورژوایی نلغزد و تحلیل مشخص از بخشی از جامعه ایران که همچنان تناقضات حکومت سیاسی بورژوازی را با مناسبات عینی تولیدی و اقتصادی خود تحمل میکرده به درستی دریابد و از هم خوب تجزیه تحلیل کند و تمییز دهد و اندیشههای اومانیستی اش را در متن جهان بینی مارکسیستی اش به پیش برد، و جنگ نظامی بین حزب کومله و حزب دمکرات را به حساب نمایندگان دو طبقه سرمایه دار و کارگر کردستان حساب نکند و پیروزی کومله یا حزب کمونیست ایران را در این جنگ به عنوان یکی از برجسته ترین پیروزیهای مباررزات کمونیستی خود نگیرد و از این بستر به عنوان اهرمی برای مرکز ثقل نشان دادن برتری مارکسیستی خود و جریانش برای پیشرویهای بعدی آسوده نگذارد.
زمانی که جریان کورش مدرسی را پیوستن به جنبش ناسیونالیستی کردستان ارزیابی میکنیم طبعاً معتقد به این هستیم که طبقه بورژوایی در آن ناحیه از جامعه ایران شکل گرفته و دست در استثمار و سرکوب دارد و زنده و فعال است، اما به این وجه قضیه نیز واقفیم که بورژوازی بخش های تجاری و مالی و صنعتی و غیره و غیره دارد و با وجود محدودیتهایی که جمهوری اسلامی در سهم بری این بخش از بورژوازی عمل میکرده و همچنان ادامه می دهد، اما توانسته و می تواند با مناسبات کار و سرمایه در بخشهایی از سطح ملی ایرانی و به ویژه منطقه و کشورهای همسایه و جهانی اش بده بستان طبقاتی داشته باشد و به هنگام پیش روی مبارزات طبقه کارگر پابه پای جمهوری اسلامی و بورژوازی منطقه و جهانی در فریب و سرکوب آن تحرک نشان دهد، و کم وسعتترین بخش طبقه کارگر موجود در کردستان هم ضمن مبارزات اقتصادی سیاسی مستقل و کمتر سازمان یافته اش که به ویژه به دلیل ستم ویژه ملی وارده بر آن بخش از جامعه هیچ وقت از تکاپو نیفتاده بوده، همواره در همسرنوشت بودن با این مبارزه طبقه کارگر سراسری جامعه علیه بورژوازی و حکومت اسلامی جایگاه سیاسی خود را در حزب طبقه کارگر بوده که میتوانست به نحو آگاهانه ای به پیش برد، و اگر آن حزب کمونیستی که به قول منصور حکمت محل تلاقی گرایشات واقعی مختلفی بوده و با اشاره به این که سه دلیل مهم موانع پیشروی را به ترتیب اهمیتش “عادت، انقلابی گری طبقات دیگر، و نجنبیدن به موقع نیروی انقلابی” ارزیابی میکند و سرانجام هم یکی از دو علت اصلی خروج یک تنه خود را غالب آمدن گرایش ناسیونالیستی باتوجه به توازن قوای منطقه و عراق ارائه میکند، همه این ها نشان از این دارند که سازمان اتحاد مبارزان منصور حکمت و یارانش با پیوستن و یکی شدن با حزب کومله، برخلاف تبیین و ادعاهای خودشان یک پسروی و عقب نشینی حسابی در سنّتهای مبارزاتی و اصول مارکسیستی نشان داده بودند و از نظر طبقاتی هم در همسرنوشتی با طبقه کارگر به همسرنوشتی با خرده بورژوازی که خاصیت بینابینی و مماشات جویی و در عین حال خود مرکز بینی و سانتریستی همه باهم سوسیالیستی و انقلابی را یکجا می خواسته نزول کرده بودند.
*************************************************
تناقضات مهم در تشکیل حزب دومش حزب کمونیست کارگری
نحوه درک منصور حکمت از ساختن (حزب یکدست) اتفاقاً نقض کننده حزب یکدستی بوده که او ابتدا بساکن مصمم به ساختن آن شده بود، در صورتی در حزب لنینی که خود منصور حکمت نیز در (حرف) مبدأ حرکتش را از حزب و سنّت لنینی بنا گذارده بوده، اما حزب لنینی در برگیرنده گرایشات و فراکسیونهای مختلفی بوده که تحت اصول سانترالیسم دموکراتیک درون حزبی هدف متحد کردن و منسجم پیش بردن طبقه کارگر را مدّ نظر داشته اند و با این حساب منصور حکمت برخلاف “حرف” و مبنای حرکتش از بعد نظری، اما در عمل برای ساختن یک چنان حزبی، از همان اول با مبنا قرار دادن یکدستی اش و به ابتدا بساکن از یکدست بودن قضیه حرکت کردنش، درواقع آن پروسه ای را و آن اصولی را که لازمه و ایجاد کننده شرایط اتحاد درونی و یکدستی و یک کاسه بودن استراتژیک یک حزب میتوانست باشد، قلم میگیرد و بنا به درک سانتریستی و سطحی بینانه اش از این پدیده، ساخته شدن آن حزب را اعلام میکند و شروع به حرکت میکند، و یکی از محصولات شکننده چنین متدی در فرایند بعدی و در فقدان خودش این بوده که صرف نظر از انشعاب اولی و جریان ناسیونالیسی کوروش مدرسی که به نظرم در سطح نسبتاً گسترده ای معرف خاص و عام شده است، اما قادر نبودن و قابلیت لنینی نشان ندادن آن حزب به طور کلی، و فراکسیونی هم که توسط علی جوادی و یارانش از دل همان بی قابلیتها شکل گرفته بود به طور اخص، آفتاب آمد دلیل آفتاب، همان خشت اول اگر نهاد معمار کج منصور حکمت بود.
او که در فردای ساختن حزب کمونیست ایران اصلیترین و مهمترین حرف و نکته اش این بوده که حزب باید در دل طبقه کارگر و در بین رهبران کارگری ریشه بدواند، اکنون که هزاران کیلومتر مسافت دو قاره را با شرایط عینی طبقه کارگر آرمانی آن جامعه فاصله داشته و به مرور زمان هم بیش از بیش در چنبره جوامع غربی با سنّتهای مبارزه اتحادیه و سندیکایی اش قرار میگرفت، چگونه می شد که به این راحتی حزب سه گرایش باقیمانده از کادرهای دوره حزب قبلی را یکدست سازد و بخواهد که از فاصله دور چه به لحاظ فیزیکی و مسافتی و چه به لحاظ تفاوتهای مهم تاریخی و اجتماعیش با سازمان یافتن در متن مدرنترین بخش نظام بورژوزی، طبقه کارگر متحجرترین بخش نظام بورژوزی را سازماندهی کند.
تئوریهای حزب و جامعه و حزب و طبقه کارگر نیز از جمله تناقضات او بوده، بدین معنی که اگر انقلاب زنانه را با انقلاب سوسیالیستی باهم و یکجا در نظر بگیریم که به قول منصور حکمت ما حرف آخرمان را از همان اول میزنیم و از همان اول برای ساختن سوسیالیسم می جنگیم، با این حساب آن وقت هم حزب کمونیست کارگری را که حزب طبقه کارگر بوده برای ساختمان سوسیالیسم تحت رهبریمان داریم و هم حزب جامعه را با سیاست (همه باهم) پوپولیستی و نسل جوان سرنگونی طلب انقلابی مان برای انقلاب زنانه تحت رهبری داریم، و این کالسکه دو اسبه را همزمان و همدوش باهم به پیش می رانیم و به طور کلی اعدام را هم که قتل آشکار حکومتی تعریف کرده ایم و یک انقلاب زنانه هم که انقلابی سوسیالیستی نخواهد بود که به دیکتاتوری طبقه کارگر متکی باشد و بخواهد که استقامت بورژوازی را به صفر برساند و مورد قهر طبقاتی قرار دهد، که ای نهم از نشانههای دیگر سانتریسم خرده بورژوایی در عرصه تئوری تشکیلاتی و رهبری سوسیالیسم خرده بورژوایی منصور حکمت بوده.
و در شروع مبانی کمونیسم کارگری هم که اتفاقاً به درستی و از همان اول از یکسری تناقضات حرف می زند و استدلالاتش را ردیف میکند مبنی بر این که با این همه کمونیسم گفتن و از طبقه کارگر دم زدن و دخالتگر گفتنمان، اتفاقاً چیزی که مشاهده میکنیم در حاشیه بودن کمونیستها و بی ربط بودن آن ها به طبقه کارگر و عدم دخالتگری برای کسب قدرت سیاسی به چشم می خورد، بله ضمن ردیف کردن سوالات ارزنده ای و ارائه این مفهوم اصلی، اما از شروع کار و ادامه حرکتش در ساختن آن حزب اتفاقاً در همان مسیری رفت و هدایت شد که تا لحظه مرگش همچنان حزبی در حاشیه جنبش کارگری ماند، و به طریق اولی بعد از خود او هم به ویژه از همان فردای خیزش انقلابی هشتاد و هشت، و به طور کتبی از همان انتقادات کتبی رهبران کارگری به این احزاب که به موازت اعلام رسمیشان به تشکیل حزب مستقلشان در سایت آزادی بیان ارائه شده بود، به وضوح معلوم شد که طبقه کارگر و جامعه و همان نسلی هم که منصور حکمت با تاکید خاصی به رویش خم شده بود و همان جنبش زنانی که منصور حکمت تا حد پتانسیل انقلاب زنانه وصفشان کرده بود، معلوم شد که از سال ها پیش دست رد به صلاحیت این حزب زده شده بودند و این حزب و هیچ کدام از شاخههایش در دل آن طبقه و آن جامعه جایی ندارد و همچنان فاقد دخالتگری برای سازماندهی طبقه کارگر و کسب قدرت سیاسی بوده و در حاشیه قرار دارد و برنامه یک دنیای بهترش را هر کدام در دست می چرخانند و خودشان را باد می زند و می سوزند و می سازند.
*************************************************
تناقضات مهم مربوط به پدیده سوسیالیسم و کمونیسم، و مبانی و تئوریهای کمونیسم کارگری
پیروزی کمونیسم در ایران را (و نه پیروزی سوسیالیسم را) که استراتژیک ترین هدف طبقه کارگر جهانی در فاز اول برچیدن جامعه طبقاتی است، آن هم بدون کوچکترین زمینه و تلاشی برای همبستگیها و پشتوانه طبقه کارگر جهانی آن هم در یک کشور چگونه می شد تحقّق بخشید؟ از همین جا درک ناسیونالیستی- سانتریستی -خرده بورژوایی بدین معنی که طبقه کارگر ما که من و حزبم رهبرش هستیم بدون همبستگی سیاسی تشکیلاتی با طبقه انترناسیونالیستی و جهانیش آن هم کمونیسم را و نه سوسیالیسم شکست خورده و نیمه موفق باقیمانده از قرن پیش را به پیروزی می رسانیم روشن می گردد. اتفاقاً از دل همین پدیده، یک تناقض دیگری نیز بیرون می آید که آن خصیصه انترناسیونالیستی که پابه پای خصیصههای اومانیستی و مدرنیستی و ماگزیمالیستی که همگی از نشانههای اصلی مبانی کمونیسم کارگری شمرده شده بودند و خود ناصر احمدی یعنی من هم چشم بسته و دهان باز کرده و روی به آسمان حرف زده بودم و همه این خصیصههای موجود در این تئوری ها را در آن خیزش هشتاد و هشتبه طور پراتیک اثبات شده خوانده بودم و در آن نوشته “پلاتفرم سیاسی تشکیل حزب کمونیست کارگری چپ” از همه تئوریهای کمونیسم کارگری و برنامه یک دنیای بهتر دفاع کرده بودم، بله همین خصیصه انترناسیونالیسی اش با این خصیصه پیروزی کمونیسم در یک کشور بدون هویت پراتیکی همبستگیش با طبقه جهانی، جنبه دیگری از التقاط و تناقض مورد نظر من می باشد. در تئوریهای کمونیسم کارگری از دید من ادامه تکاملی آن التقاط مارکسیستی-سانتریستی- مائوئیستی در یکی شدن اتحاد مبارزان کمونیست که گراشی مارکسیستی داشته اند با با حزب کومله که گرایش مائوئیستی داشته بدین شکل بیرون می آید که از یک طرف در تئوریهای کمونیسم کارگری نظراً و حرفاً مطالب درستی در بخش مربوط به رویزیونیسم ارائه میکند و مائو را ریزیونیست نمی داند بلکه رهبر جنبش ناسیونالیستی یک جامعه معینی می داند که کمونیسم کره زمین و کره ای شکل را به دست گرفته بوده و خواسته بوده که آن را مستطیل کند و چفت چین صنعتی و ملی و کمونیستش کند، و از طرفی هم با غیر انترناسیونالیستی پیروز کردن کمونیسم خودش در جامعه ایران رگه های ناسیونالیستی حزب کومله را آن هم با هیجان و تاکید غلیظی که پایین تر به آن می رسیم، به تکامل میرساند و بدین معنی با همان مائو حداقل تا آن مقطع و حداقل به طور تشکیلاتی و در نظرگاه سیاسی اش همسو می شود و آبشان به یک جوب می رود.
خود این که کمونیسم بتواند در فرایند مبارزه طبقاتی نظام بورژوزی حتا با این وضعیت بسیار آشفته ایی که در بحران ساختاریش پیدا کرده است، به سرانجام برسد که از حداقل تشکلات و احزاب حقیقتاً کمونیستی در پنج قاره این جهان برخوردار است و خود جامعه ایران که یکی از مستعدترین جوامع بوده که با طبقه کارگر انقلاب کرده اش از همان سی و پنج سال پیش اش قد و قامتی از خود نشان داده بوده و در طول همین یک نسل مبارزه طبقاتی هم چه به لحاظ مبارزات توده ای و کارخانه ای خود و چه از طریق جنبش کارگری برهبری رهبران کارگری بسیار جنگنده و بیقرارش تازه به تازه دارند برای تشکیل حزب مستقل خودشان آماده میشوند، بله در یک چنین شرایط سیاسی و جهانی آن وقت با رفتن به پای چنین فکری که کمونیسم در ایران پیروز می شود نشان می داد که از یک زاویه بسیار تهییجی و سطحی بینانه و عجولانه ای اندیشه کرده بود و حرکت کرده بود. از این گذشته تصور این که این بورژوازی اتمی با همین نیروی هسته ای اش که اتفاقاً به طور عملی در دو مورد تکان دهنده ایی بر سر مردم ژاپن آزمایشش را پس داده بوده آن وقت ارائه چنین مفاهیمی به عنوان ممکن بودن پیروزی کمونیسم آن هم در یک کشور، نسبت به تحلیل مشخص از شرایط مشخصی که بورژوازی در روبه رو شدن جدی اش با انقلابات سوسیالیستی چه عکس العملی از خود نشان خواهد داد، یک ساده اندشیدی محض بوده است، آن هم با توجه به تجربه فوق العاده تلخی که این بورژوازی جهانی در انقلاب لنینی داغ دیکتاتوری پرولتاریا را در دل و سینه خود حک کرده بوده و همین چند سال پیش نیز در جریان بحران وال استریت با اعتراف بزرگترین فیسوفان اقتصادیش یقین پیدا کرده اند که همین یک فقره کاپیتال مارکس از چه صحت و سقم علمی و انقلابی بالنده ای برخوردار است، بله با توجه به این شرایط عینی و این که پدیده تضاد بین کار و سرمایه و طبقهٔ کارگر و سرمایه دار چه به لحاظ مادی و چه به لحاظ فکریش از جمله پدیدههای شوخی برداری نیست، لذا با توجه به همه این ملاحظات آن وقت با انتخاب سخنرانی غرایی تحت نام “آیا پیروزی کمونیسم در ایران ممکن است” آن هم با این تاکید که در همان اول سخنرانی می گوید که “خوشم نمی اید از نویسنده ای که کتابی بنویسد و آخرش هم بگوید که نمیتوان کاری کرد، خوب اگر نمیشه کاری کرد بهتر بود که همین کتاب را هم نمی نوشتی و می نشستی تو خونه ات”. آن وقت فکر میکنم ساده باشد فهمیدن این قضیه که منصور حکمت با وجود تسلطی که از نظر تئوریک و مطالعاتی به مارکس و انگلس و لنین و لنینیسم و بلشویسم داشته است با چنین فرمول بندی بسیار آشکار سطحی بینانه و هیجانیش نشان داده است که آن طوری که من و امثال من و کادرهای کت و کلفت تر از من به این سادگی باور کرده بودیم که مارکس زمانه است، درک درستی از مارکس و مارکسیسم نداشته است.
آن هم با توجه به سیاست امانیستیش نسبت به برچیدن اعدام بدون کوچکترین توجهی به دوره دیکتاتوری پرولتاریا که اتفاقاً خوش در تئوریهای “دولت در دورههای انقلابی” شدیداً به این تاکید میکند که طبقه کارگر باید بتواند مقاومت بورژوازی را در بازگشت به حکومت به صفر و به حداقل ممکن برساند ، و آن وقت با این التقاط معلوم نیست که بالاخره اگر در پروسه سرنگونی و و حتا در مقدماتیترین جنگ مسلحانه جوانانی و کارگران و رنجبرانی و از اعضا خانوادههایی که چهار پنج عزیز از دست رفته و تجاوز شده و به قتل رسیده داشته اند، از گورهایشان هم خبری نیست و خواستند که بقول علیرضا بیانی در انداختن حلقه اعدام به گردن خامنه ایی بدشانس ترین نباشند و در خواب نباشند و بشاش و بیدار خوش شانسترین باشند آن وقت تکلیف این بخش از گفتههایش را که در پایان بند همین سخنرانی “آیا پیروزی کمونیسم در ایران ممکن است” ارائه کرده بوده که مردم غرب در صورت تلاش حکومتهای غربی و آمریکا برای خون پاشیدن به انقلاب سوسیالیستی به آن ها میگویند که – بابا شما که خودتان اعدام در قوانینتان دارید و این ها از همان اول اعدام را برچیده اند – چگونه این موازنه را حل خواهد کرد و حل می خواست بکند.
با این وجود اما زمانی هم که به مضمون تحلیلی از سه نیروی اجتماعی سیاسی حاکم بر جامعه ارائه میکند و نشانههای قوّت و ضعف هرکدام را برمی شمارد و در پایان جمعبندیش هم رهنمودهایی از نظر شیوههای خنثا کردن حملات موشکی غرب و غیره می دهد و طبقه کارگر و کمونیستها را در اتخاذ به یک متانت سیاسی و به این که درها را باز میکنیم و محققین و ژورنالیست های جهانی می آیند و میبینند که در آن جامعه چه خبر است و حتا در مجالس سیاسی و قانون گذاریشان برخلاف پارلمانهای خود بورژوازی غرب چیزی برای پنهان کردن ندارند، و این که برخلاف حکومتهای غربی که با سوسیالیسم آن هم در یک چنین منطقه استراتژیکی مشکل خواهند داشت اما مردم غرب مشکل نخواهند داشت بلکه اهدافشان را در این جامعه قابل تحقّق خواهند دید و اگر ما بتوانیم با سیاستهای نشان دهیم که ما نمی خواهیم با حکومتهای شما یعنی حکومتهای غربی خصومت ورزیم و بتوانیم عالیترین مدنیّت غربی را در این جامعه پیاده کنیم آن وقت مردم غرب را هم پشت حکومت سوسیالیستی مان خواهیم داشت، و این که از همان اول ترانسپورت را مجانی میکنیم و نیازهای اصلی مردم را از دست بازار در میآوریم و سعی میکنیم که در خرید تکنولوژی سد و مانع برویمان ایجاد نکنند و ما را با تحریم اقتصادی مواجه نکنند، و این که سه میلیون ایرانی خارج را در اتحاد و همبستگی با مردم جامعه و طبقه کارگر باید به پیش بریم، همه و همه متنهایی ارزنده ایی از آن سخنرانی اند که روی چنین جنبههای تحلیلی سیاسی قضیه می توان به عنوان جوانب مثبت و قابل استفاده طبقه کارگر و حزب پیشتازش آن هم در یک انقلاب سوسیالیستی و امکان پیروزی سوسیالیسم و نه کمونیسم مورد توجه و تاکید قرار داد.
**********************************************
تناقضات مهم مربوط به عبارت کمونیسم کارگری، و نیز آزادی برابری حکومت کارگری
اولاً درد اصلی طبقه کارگر بعد از پیروزی نیمه کاره انقلاب لنینی و به شکست کشیدن سوسیالیسم، حتا با وجود حملاتی که بورژوازی بازار آزاد در جریان فروریزی بلوک شرق نسبت به کمونیسم و مارکس و لنین به راه انداخته بوده و مجسمه لنین و پوسترهای مارکس را به زیر میکشیدند، احیای کمونیسم نبوده که منصور حکمت چنان مبانی و تحلیلی را ارائه کرده بود و آن هم با این درجه از خود بزرگ بینی که می گفت اگر خود مارکس هم الآن زنده بود مانیفیست کمونیست را خط می زد و مینوشت مانیفیست کمونیسم، بلکه درد اصلی طبقه کارگر ادامه دادن مبارزه اش از همان جایی بوده که مانده بود یعنی سوسیالیسم کارگری. تا این جا به نظر من سانتریسم خود بزرگ بینانه خرده بورژوازی و انقلابی گری چپ روانه این قشر میانی نظام سرمایه عرض اندام سیاسی خود را نشان داده است که در نهایت، مناسبات بین کمونیسم و کارگری بودن قضیه را هم بنا به همان فلسفه همه باهم بودنش مخلوط کرده است.
تناقض دوم هم این که کمونیسم یا آزادی برابری به یک معناست، و حکومت کارگری یا کارگری بودن سیستم هم به یک معنی دیگر است و تحقّق پراتیکی و همه جانبه فرایند دوم است که آن هم در صورت ساخته شدن شرایط امکان پذیریش و در صورت رهبری حزبیت یافته و پردرایتش تازه می تواند اوضاع سیاسی را به جایی برساند که شرایط شکل گیری بند اول قضیه یعنی کمونیسم یا آزادی برابری مهیا شود. با این حساب زمانی که این دو را با هم ترکیب میکنیم یعنی از نظر زمانی دو فرایند با فاصله و پشت سرهم را به یکباره به هم عجین میکنیم و آن وقت درابتداییترین شکلش از نظر فلسفی عجول اندیشی و سطحی نگری خرده بورژوازی را منعکس میکنیم، صرفاً یک مخلوط کردن دیگر و یک التقاط دیگری ارائه میکنیم. درواقع منصور حکمت بنا به دور شدن و جدا شدن بیش از بیش از طبقه کارگر در تحمل مبارزه طولانی و دور اندیشانه اش کم می آورد و دو پدیده را که اولی یعنی کمونیسم یا (آزادی و برابری) که از دل پدیده دوم هست که حاصل می شود، یعنی از فرایند دیکتاتوری پرولتاریا و حکومت کارگری هست که به نتیجه میرسد در یک کاسه می ریزد و به طور یکجا و همزمان ارائه میکند. از وجه فلسفی قضیه نیز رابطه دیالکتیکی این دو فرایند تاریخی را که به دنبال هم زنجیر خواهند شد یعنی مبارزات سوسیالیستی و رسیدن به کمونیسم و یا آزادی برابری حکومت کارگری نیز که مارکس برای حل یک چنین معمای سیاسی طبقاتی فوق العاده غامض و پیچیده و کت و کلفتی با تقسیم دو فاز بالایی و پایینی یعنی سوسیالیسم و کمونیسم اش بوده که ایفای کلام کرده است، و لنین و حزبش هم با آنهمه همّت و اراده پولادینشان در سازماندهی طبقه کارگر و پیروزی پراهمیت و نیمه کاریشان بازهم این تجربه را برای منصور حکمتها بجا گذارده اند که در مهندسی سیاسی و رهبری پروسه مبارزات سوسیالیستی و دیکتاتوری پرولتاریا بس فکر شده تر و همه جانه به تر عرض اندام کنند و با متد درستی این دو پدیده را بهم ارتباط دهند، به ویژه از این زاویه که اگرچه کمونیسم از دل سوسیالیسم و حکومت کارگری نشو و نما خواهد یافت و یا اگر چه آزادی و برابری از دل یک حکومت کارگری ممکن خواهد شد اما اساساً از نظر تکوین حرکت دیالکتیکی اش یعنی شکلگیری شرایط کمونیسم یا آزادی و برابری صد و هشتاد درجه متفاوت از دورانهای کلّ پروسه طبقاتی پیشین اش یعنی نسبت به برده داری و فئودالی و سرمایه داری حساب می شود و به عوض عجول اندیشی و درهمریختگی قضیه، برای تحقّق سالم و اصولی یک چنین تحول فوق العاده مهمی قطعاً پرحوصلهترین و پرملاحظهترین و پختهترین تسلط از ماتریالیسم پراتیک و ماتریالیسم دیالکتیک کلّ مقوله ماتریالیسم تاریخی ضروری می باشد.
به عبارت دیگر اگر از دل مناسبات تولیدی برده داری نیروی مولده نوینی و طبقه استثمارگر نوینتری ساخته می شود و یا اگر از دل مناسبات فئودالی نیروی مولدی ه بنام طبقه کارگر و استثمار کننده ایی به نام بورژوازی عرض اندام میکند و حتا اگر از دل همین مناسبات بورژوایی پدیده ای به نام حزب طبقه کارگر شکل میگیرد و طبقه کارگر را از یک طبقه ای در خود و در دسترس بورژوازی به پدیده ایی برای خود و انقلاب کننده و مسلط بر بورژوازی و برهم زننده نظام بورژوازی بدل میکند، اما این کمونیسم اگرچه از نظر تاریخی بر بستر همین روند تدریجی و جهش یابنده مبارزه طبقاتی نشو و نما مییابد اما از وجه دیگر تاریخیش به طور کلی کیفیتاً متفاوت از کلّ دوران های تاریخ طبقاتی حساب می شود، و این جاست که درک دیالکتیکی قضیه در این دو کلمه و این مضمون (کمونیسم) و یا این مضمون (آزادی برابری) به طور دو وجهی نادرست شناخته شده و ارائه می گردد. اگر این دو واژه را پس و پیش می کردیم و به صورت حکومت کارگری و آزادی برابری، و یا به صورت (کارگری و کمونیسم)، فرموله می کردیم، در آن صورت در یک چنین ترکیبی از مفاهیم، لااقل می توانستیم با افزودن کلمه (برای) در وسط این دو مفهوم، یک عبارت درستی را ارائه کنیم، یعنی بگوئیم حکومت کارگری برای آزادی و برابری و نیز بگوییم کارگری و یا سیستیم کارگری برای کمونیسم.
********************************************
تناقضات مهم در درک از انقلاب
بنا به ماتریالیسم تاریخی مارکس، دگرگونی از یک مناسباتی به مناسبات دورانی دیگر از طریق یک انقلابی اجتماعی شکل می گرفته که قدرت سیاسی از دست طبقه ای خارج و به دست طبقه دیگر می افتد و برای پروسه انجام این پدیده هم یعنی تحقّق واقعی هر انقلابی هم یک دوره گذار انقلابی مشخصی انجام می گرفته و برقرار بوده است. آخرین مورد از این دست انقلابات در روسیه تزاری رخ داده که از شانس لنین و پیچیده گیهای رهبری او به موزات انقلاب کارگری، انقلاب بورژوایی روسیه به رهبری کرنسکی بوده که حکومت تزار را که مناسبات فئودالی را نمایندگی میکرده است به سر انجام رساند و بقول لنین اندازه نوک سوزنی عدول از اصول مارکسی در این موازی پیش بردن انقلاب کارگری با انقلاب بورژوایی انجام نگرفته بود. و آخرین و اولین مورد مشخص از این دورههای گذار نیز بازهم در همان روسیه شکل گرفته بوده که این بار از پیچیده گی خاصی هم برخوردار بوده، به این معنی که طبقه کارگر روسیه به رهبری حزب بلشویک و درایتهای فوق العاده لنین با فاصلههای زمانی کمتری توانست با نیروی قهری و مسلحانه اش و سرنگونی هر دو مورد مشخصش و کسب قدرت سیاسی چه از دست تزار و چه از دست بورژوازی لیبرال موفق به برقراری دولت دور انقلابی یعنی دیکتاتورتی سیاسی حکومتی خود شود و مقاومت بورژوازی را عقب راند.
من فهمیدن این قسمت را مدیون منصور حکمت و یارانش هستم و هر اشکال و انحرافی هم که در این فهم حاصل شده مشخصم بوده باشد باید اعتراف کنم که تا این جا همین قدر درک و شناخت پیدا کرده ام، و قبل او هم مدیون حزب بلشویک و همت هرکولی شخص لنینم آن هم در بستر کلّ جنگندگی طبقه کارگر روسیه یعنی مدیون طبقه کارگر آن انقلابم، و قبل از آن ها هم مدیون انقلاب و کمون پاریس و مارکس و انگلس به ویژه مدیون شخص مارکس هستم و اما برگردیم سر اصل مطلب این نوشته.
اکنون آیا به کار بردن عبارت انقلاب زنانه توسط منصور حکمت که از دید من تکامل تئوریک و نظر سیاسی خود را در فقدان منصور حکمت در شعار انقلاب انسانی حزب کمونیست کارگری و حمید تقوایی که من هم کادری از این حزب بوده ام نشان داد آیا یک تناقض آشکار جریان منصور حکمت حول تعریف از انقلاب نیست؟
و به طریق اولی آیا انقلاب خواندن خیزش انقلابی هشتاد و هشت که منه هم اگرچه از آن حزب کنار گذاشته شده بودم، ولی همچنان تا آخرین نوشتهام که در سایت آزادی بیان منعکش شده بود با همین درک در پمپاژ چنین تحلیلها و درک غیر مارکسیستی سهیم بودهام، همچنین انقلاب خواندن خیزشهای نتیجه بخشترش در مصر و تونس و از آن پر رنگتر و پرانحراف تر هم در خیزشهای مردم لیبی و سوریه به مفهوم سیاسی طبقاتیش سانتریسم و خود مرکزبینی چپ نمایانه و انقلابی گری خرده بورژوازی را نمی رساند؟
و آن وقت با انقلاب خواندن از یک طرف و شرکت نکردن در پراتیک رهبری آن و کشاندن مردم به صحنه جنگ خیابانی آن هم بی سلاح در قبال نیروی قهر به تمام معنی بورژوازی و تنها گذاردنشان در سرکوب بورژوازی، بی ربط به سانتریسم اپورتنیستی هست؟
و در این جا همان طوری که در بالا جا به جا سهم و شراکت سیاسی طبقاتی خودم را در این همراهی و فعال بودن با جریان غیر کمونیستی و غیر کارگری نشان دادم در ادامه حرکت مبارزه نیز آن چه که باید تمییز و مشخص کنم این هست که با چوب کمونیست کارگری بعد از خیزش و بعد از اخراج خودم، شخص خودم را نزنم و بقول معروفش تر را به پای خشک نسوزانم و بگویم که حداقل من همان قدری که انقلاب ارزیابی کرده بودم و حزب کمونیست کارگری را هم رهبری کننده آن انقلاب شناخته و شناسنده بودهام، در دمدمای انقلاب کتباً و شفاهاً به اصغر کریمی و رهبری حزب رسانده بودم که اسم ناصر احمدی یعنی مرا در اول لیست اکیپی که به جامعه خواهید فرستاد قید کنید و هرگز هم بفکرم نمیرسید که صرفاً از دور و از کانال جدید و نشریاتشان حمایت کنند و چنان کنند، وگرنه خودم را به زمین و آسمان هم که بوده میزدم و به تنهایی هم که شده بود این درک مشخص ام را پراتیک میکردم، همان طوری که در مقطع انتخابات اخیر رژم نیز با جا گذاشتنم به احتمال بالای نود درصد به یک خیزش و انقلاب عظیمتری پیشاپیش، هم برنامه و نقشه اقدام سیاسم را از طریق آن پلاتفرم سیاسیم اعلام کرده بودم و هم شخصاً تمام یراق آماده به چنین حرکتی به سوی جامعه انقلابی بودم، و چه در آن خیزش هشتاد و هشت و چه در صورت وقوع این مورد چهار سال بعدش شرکت میکردم و سرنوشت خودم را به سرنوشت تودههای انقلابی گره میزدم و آخرین توانم را در سمت و سو دادن صحیح تر مردم انقلابی به کار میبستم و در صورت سلامت جان به در بردنم نیز به احتمال زیاد وارد شبکههای زیستی اقتصادی سیاسی طبقه کارگر می شدم. با این حساب می خواهم صف خودم را در این نقد سیاسی طبقاتی گرایش سانتریستی و انقلابی گری خورده بورژوایی خودم را از گرایش سانتریستی اپورتنیستیش جدا کنم و از هم تمییز دهم.
و اما یک نکته هم پیرامون این بحث انقلاب مانده است بگویم که بنا به این تعریفهای بالا اکنون خودم در تناقض و ابهامم که روی چه حسابی طبقه کارگر قیام کرده پنجاه و هفت را که نه حزب رهبری کننده ایی بوده و نه قدرت سیاسی از بورژوازی به دست طبقه کارگر افتاد همچنان انقلاب می خوانیم و اساساً چه تفاوتی با خیزش انقلابی مردم مصر و تونس بوده که آن ها نیز توانستند و به ویژه مصرش که توانسته دو بار حکومت هم شاه و هم شیخش را براندازد؟
******************************************************************
تناقض و التقاط مهم در برنامه یک دنیای بهتر
در این رابطه پیشاپیش اعلام میکنم که ضعیفم و هنوز به جز در مورد مهم و مشخص اعدام چیزی برای گفتن ندارم. و اما در همین مورد اگرچه معتقدم منصور حکمت تعریفهای نوینی برای اولین بار در چپ ایران از پدیده اعدام ارائه کرده است اما همین به طور مطلق و عام از برچیدن اعدام حرف زدنش تناقض بین یک گرایش اومانیستی از نوع غربیش با گرایش سوسیالیستی از نوع لنینی اش را به جا می گذارد. بدین معنی که پیشاپیش برداشت انسانی خود را بازهم از منظر خرده بورژوازی سازش کار و محافظه کار و خوف از یک مبارزه مسلحانه جنگنده و قاطعانه طبقه کارگر نشان می دهد، که در همان دوره گذار دیکتاتوری پرولتاریا بنا به تاکید خود منصور حکمت سرکوب مقاومت بورژوازی را به پیش خواهد برد.
طبقه کارگر در انقلاب طبعاً با اعدام انقلابی در عرصههای خیابانی مبارزه و در دادگاههای انقلابیش ضرورت برچیدن اعدام و هر آزار و شکنجه را برای دوره برقراری کامل سوسیالیسم ممکن خواهد کرد و به بیان معکوسش هرگونه سیاست به مفهوم متانت سیاسی و مدنیّت در بهدست آوردن دل بشریت متمدن آن هم از نوع غربیش چیزی جز سازش و مماشات با بورژوزی غربی و هر بورژوزی از نوع فیدل کاسترویی و دیگرش نخواهد بود و چیزی جز تزریق تمایلات انسانی این طبقه به طبقه کارگر انقلاب کرده و همبسته جهانیش و باقی گذاردن عصبیتهای امروزی به فردای بشریت معنی نخواهد داد.
من در عین حال که گفتم چندان مسلط به این التقاط و عملکرد سانتریسم در جزئیات برنامه یک دنیای بهتر نیستم اما جا میگذارم که قطعات زیادی از آن برنامه نشانگر درایتهای مارکسیستی طبقه کارگر باشد که در بیان منصور حکمت منعکس شده است.
*****************************************************************
تناقض مهم در پدیده اسلام سیاسی به جای بورژوازی اسلامی
از دید من یک بار دیگر مخلوط کردن جایگاه دوران ماقبل سرمایه داری با سرمایه داری و به هم مخلوط کردن ماتریالیسم تاریخی در این رابطه در کلام سیاسی منصور حکمت و حزبش این جور بروز یافته که با مبنا قرار دادن دوره ایی که روحانیت کلیسا به عنوان سلاطین مذهبی فئودالی و مناسبات ارباب رعیتی در قدرت سیاسی بودند به جامعه سرمایه داری نگاه میکند و به همان متد هیجانی و عرضه کردن مفاهیمی که نوین و بدیع باشد و جلب توجه کند و صف ما را از صف دیگر رقیبان چپ مان پررنگ تر جدا کند و مثل چل چراغهای هتلها و شرکتها و تبلیغات جلب توجه کننده و نوین، حالت ویژه و خاصی به سانتریسم و مرکز ثقل بودن مارکسیسم ما دهد، بله به نظرم این جا هم با همان متد، اتفاقاً برخلاف متد صاف و پوست کنده و روشن و سلیس دوره انقلاب که “بورژوازی اسلامی” را که اتفاقاً در شرایط انقلابی پنجاه هفت که طبقه کارگر مشت محکم پراتیک انقلابیش را و مهر تعیین کننده سیاسیش را بر کله و قلب بورژوازی کوبیده بود و منصور حکمت و یارانش هم تحلیلها و دید مارکسیستی و علمی از بورژوازی اسلامی خمینی ارائه کرده بودند، اما با متحول شدن ترازوی توازن قوا و پیشروی بورژوازی و پسروی پرولتاریا، و آلوده شدن جنبش کارگری به تفرقه و انحرافات مختلف و پراکندگی و مبارزات سطحی محدود، آنوقت برخلاف مارکس و انگلس و لنین که در چنین دورهها نیز آن عمق اندیشی و صلابت سیاسی نظری خود را حفظ میکرده اند، اما منصور حکمت دچار خللهای اساسی در این بخش از فعالیتهای تحلیلی و نظری می گردد. یک کمونیست زمانی که کلمه و واژه ای را انتخاب میکند و جلوی روی طبقه کارگر می گذارد آن وقت طبقه کارگر در همان نگاه اول باید بتواند صحت و درستی آن کلمه و آن عبارت و آن ایده را با شرایط عینی خود منطبق ببیند و سریعاً به چنگ آرد. عبارت “اسلام سیاسی” هیچ کوچکترین ربطی به مفاهیم بورژوایی نداشته است و آیا رهبران کارگری به ویژه توده کارگر با شنیدن و دیدن این دو کلمه هیچ تصور طبقاتی مشخصی می توانستند از بورژوایی و اهل استثمار بودن آن داشته باشند؟ در صورتی که دو واژه “بورژوزای اسلامی” به تمام معنی رساننده قضیه کار و سرمایه بوده، حال این که ویژه گیهای این بورژوازی چه می باشد و تندی و کندی و زمختی و لطیفی ش تا چه حد و چگونه است، مثل همان بخش بندی به بورژوازی لیبرال اهل دموکراسی و بورژوازی ناسیونالیست چینی و روسی و وطنی و غیره، این “بورژوازی اسلامی” را هم به نحو ذره پردازی شده و ساده فهم شونده ای می توان جلوی روی طبقه کارگر گذارد و زندگانی بسیار درهم پیچیده و غیر قابل تحملش را با این تحلیلهای غامض و پیچیده و انحرافی آنهم بموزارت پیچیده کردن پدیده سرراست حزب پیشتاز طبقه کارگر به حزب کمونیست کارگری و به مقولاتی مثل “حزب و جامعه” و “حزب و طبقه کارگر” و ” حزب و قدرت سیاسی” و انقلاب کارگری و انقلاب زنانه و غیره و غیره بیش از بیش پیچیده نکرد و پیشروی جنبش کارگری و تحرک سیاسی رهبران کارگری این طبقه را که مسئولیت فوق العاده خطیر و بسیار بزرگ و سنگینی در ساختن حزب پیشتازشان پیش روی دارند با این ترافیک سازیهای نظری، و با غامض قابل فهم کردن مفاهیم، و سخت بودن راست و روست کردنشان، آن هم با این زمان و فرصتها و شرایط اقتصادی و امنیتی که برای جلسهٔ گذاردن و حل بحث کردن هایشان جلوی روی خود و خانوادههایشان دارند بیش از بیش با مشکل مواجه نکرد.
این مجموعه موارد نقد و بررسی شدهام در این نوشته آخرین توان امروزی من بوده و به احتمال زیاد موارد مهم دیگری هم بوده که از قلم افتاده و در فرصتهای دیگری به آن ها میپردازم. در پایان کلامم یک بار دیگر تاکید میکنم که من و امثال من بدون پیوستن به جریان مارکسیستی و مبارزه متشکل در این بستر آن هم به سمت تشکیل حزب پیشتاز انقلابی طبقه کارگر، که من جریان و تشکل مارکسیسم انقلابی را انتخاب میکنم به هیچ وجه نمیتوانم و نمی توانیم بدون قرار گرفتن در چنین بستر پراتیکی و نظری و نقد و نقادیهای گسترده و عمیقتر، از فرایند سیاسی گذشته مملو از انحراف و ضعف و کم و کاستی مان نجات یابیم و به عنوان نیروی تاثیر گذار صحیحی در پیش روی برای انقلاب سوسیالیستی قدمهای جدی و مسئولانه برداریم.
*****************************************************************
پنج – از حزب کمونیست کارگری برای من چه ماند؟
از سلسله بحثهای لنین و لنینیسم و تفاوتش با بلشویسم به کلام کورش مدرسی بسیار قدردانم.
از بحث “اخلاقیات” و بحث ” مذهب` حمید تقوایی و دفاعیاتشان از لنین که به نظرم در جواب انتقادات سعید صالحی نیا به لنین بود که در سالهای پیش که لنین را در کانتکست شرایط انقلابی می گذاشتند و بررسی و دفاع می کردند، همین طور از بحثهای ارائه شده آذر ماجدی پیرامون جایگاه زن در ادبیات مارکسیسم و لنینیسم و جنبش سوسیالیستی و انقلاب کارگری همچنین از توضیحات ادامه دارشان در برنامه “از نزدیک و خصوصی” کانال جدید و ارائه جزئیات بیشتری از منصور حکمت همی نطور بسیار قدردانم.
از خود کیوان جاوید نیز به خاطر پیش بردن همین برنامهها و معرفی دانه به دانه کادرهای حزب به ویژه پیرامون منصور حکمت همین طور بسیار قدردانم.
از سهیلا شریفی به خاطر جمع آوری مطالبی از منصور حکمت همین طور بسیار قدردانم.
از ایرج فرزاد، داریوش نیکنام، عبدالله شریفی، غفار غلام ویسی و دنیس آزاد باشد در جمع آوری و پیاده کردن دست نوشتههای منصور حکمت نیز بسیار قدردانم و کلا همه فعالینی که در پیاده کردن سخنرانیهای منصور حکمت و لنین و مارکس کارهایی در دسترس ما گذارده بودند همینطور بسیار قدردانم.
از زحمات و جانفشانیهای مینا احدی برای زندانیان اعدامی بویژه کبری رحمانپور که تازگیها رنگ آزادی را در کنار خانواده اش یک بار دیگر دید بسیار قدردانم.
و از منصور حکمت هم که به حد ممکن تجزیه تحلیلم را ارائه کردم که برایم چه مانده است به ویژه این که متد نقد و نقادی نظریش در شناساندن مارکس و انگلس و لنین و داستان ارزش اضافی و صلابت تاریخی مبارزاتی طبقه کارگر آن ماتریال نشو و نما یافته از دوره کودکیم را که همواره مشتاق شربت سینه و گلو درد و آن شیرینی ایی که در ورایش، اتمهای ضّد ویروسش را به بدن می رساند و سلامتی جسمی را باز تولید می کرد، بله آن ماتریال درمان دوستی به روش علمیام را که به همت علم و تکنولوژی با نوک تیز یک سرنگ و سوزنی به ویژه با ملاحضه پرستارانه اش واکسنی تزریق می شد و من و همبازیان کودکی و همنوعانم را از دوباره بهبود می بخشید و مرا به علم و تکنیک انسانی و به پرستاران زحمت کش علاقمند می کرد، و به مرور رشد نوجوانی و جوانی و انقلاب پنجاه و هفت و آشنا شدنم با مارکسیسیم هم که عاشق آن ضرب والمثل یک جوالدوز به خود و یک سوزان به دیگری شده بودم، بله متد نقادی منصور حکمت این ماتریال مقدماتی مرا به نحو گسترده و عمیقش پرورش داد و بیادگار گذاشت.
آیا خود منصور حکمت هم به مارکس زمانه بودن خود باور داشت؟
بله خود او نیز در بخشی از مباحث کمونیسم کارگری به نحو غیرمستقیم و آشکاری این باور را رسانده است.
******************************************************************
یک بار دیگر با تشکر صمیمانه از نقد و نقادیهای علیرضا بیانی که دستشان را به گرمی میفشارم و به امید تشکیل حزب پیشتاز طبقه کارگر و آزادی زندانیان سیاسی ه بویژه رهبران کارگری و قدردانی بسیار گرم و صمیمانه به ویژه از محمود صالحی و کمیتههای دفاع از رضا شهابی ها
ناصر احمدی ۱۳ / ۰۷ / ۲۰۱۳
http://www.azadi-b.com/G/2013/07/post_102.html