دربارۀ مذهب

شجاع ابراهیمی

در این مطلب تلاش می شود تا به شکل مختصر، روند شکل گیری مذهب در سیر تاریخ، ویژگی ها، خصویات و علل بقای آن از دیرباز تا جامعۀ سرمایه کنونی، و نهایتاً موضع کمونیست های انقلابی در قبال مسألۀ دین، توضیح داده شود.

نخستین پنداشت های دینی

تکامل فرایند کار، انسان را به یک ناظر هوشیار و کنجکاو طبیعت تبدیل کرد. ولی تکامل بدن، افزایش تجربه ها و شناخت انسان از طبیعت برای دست پیدا کردن به یک درک واقعی و درست از طبیعت و دنیای پیرامون انسان ها کافی نبود. انسان اولیه نمی توانست رابطه و ترتیب و توالی پدیده های طبیعی و تأثیر آن ها بر خودش را به خوبی درک کند و بفهمد. او سلاح کافی و مناسبی برای این کار نداشت و به طور مرتب از ضعف و درماندگی خودش آگاه می شد. در مواقع بروز فجایع و بلایای طبیعی (سیل، فوران آتشفشان ها، آتش سوزی جنگل ها، خشکسالی ها، قحطی ها و غیره)، همین درماندگی و فقدان شناخت قوانین طبیعت موجب می شد که انسان احساس کند نیروهایی فوق طبیعی وحشتناکی بر همۀ پدیده های طبیعی حاکمیت دارند. مفاهیم دینی که به این ترتیب شکل می گرفت، یک مجموعه و معجونی تحریف شده و موهوم در ذهن انسان اولیه بود دربارۀ نیروهایی که همگی در اصل کاملاً واقعی بودند و بر زندگی روزمرۀ او فرمانروایی داشتند.

باستان شناسی ثابت کرده است که پیش تر از چهل تا پنجاه هزار سال قبل، هیچ گونه پنداشت دینی وجود نداشته است. از آن جا که انسان در برابر حملات حیوانات وحشی همیشه آسیب پذیر بود و اصل موجودیت خود او هم به رویدادهای غیر قابل پیشبینی شکار بستگی داشت، سرانجام در ذهن خود برای حیوانات وحشی قدرت های فوق طبیعی قائل شد. انسان فکر می کرد که حیوانات و آدم ها، نیاکان مشترکی دارند، و حویانات با دادن گوشت خود به انسان، از زندگی او نگاهداری و پشتیبانی می کنند. انسان اولیه که دلایل زندگی و مرگ را نمی دانست، گمان می کرد که اگر استخوان های حیوانی را نگاه دارد، می تواند به وسیلۀ افسون های جادویی، دوباره آن حیوان را به زندگی برگرداند.

این پنداشت های غیرطبیعی و قضا و قدری دربارۀ وجود یک نیای حیوانی و پشتیبان خاندان اولیه، که اعضای آن به طور لاینفکی با این حیوان پیوند داشتند و به طول کامل وابستۀ آن بودند، به نام توتم پرستی شناخته می شود. بعدها انسان ها غیر از حیوانات، درختان و گیاهان را هم به عنوان توتم، نیاکان و پشتیبان های خود انتخاب کردند. انسان ها تصور می کردند که برای پیروزی در شکارهای دسته جمعی، به کمک توتم نیاز دارند. آن ها خواسته های مختلف خود را از توتم مطالبه می کردند. رفته رفته این خواهش ها و التماس ها، شکل مناسبی را به خود گرفت که همان به اصطلاح سحر یا جادوی شکارچیان بود.

آنیمیسم، یکی از رایج ترین و گسترده ترین شکل های دین بود. آنی میسم اعتقاد به وجود یک موجود «روحی» نامرئی و غیرمادی بود که قدرت های فوق طبیعی عظیمی داشت (اعتقاد به ارواح خیر و شر، شیاطین و خدایان و غیره). ریشه های آنی میسم در جهل و ناآگاهی انسان از منشأ پدیده های طبیعی و ترس آن از رویدادهای ناشناخته بود. به این ترتیب رعد و برق، طوفان، جنگل، رودخانه، همه و همه دارای روح تصور می شدند.

جادو اعتقادی بود به توانایی انسان در فراخواندن نیروهای فوق طبیعی. پرستش اشیا که شکل دیگری از دین بود، برای اشیاء واقعی و موجودکه مورد پرستش قرار می گرفتند و تصور می شد قادر به اثرگذاری روی افراد انسان هستندقدرت های فوق طبیعی قائل می شد. مثلاً قبایل استرالیایی و بسیاری از مردم دیگر که از علل و دلایل تولد و مرگ آگاهی نداشتند، بر این باور بودند که حیات یک فرد در سنگ های ریز یا قطعات چوب نهفته است و اگر این سنگ ها یا چوب ها از میان بروند، او هم خواهد مرد (در اساطیر و افسانه های ایرانی، این همان «شیشه» عمر است)

از آن جا که انسان اولیه توانایی توضیح و تشریح علل مرگ را نداشت، رفته رفته ترسی خرافی و موهوم از مردگان در او راه یافت، به خصوص مردگانی که در زمان حیاتشان از آنان می ترسید. اجساد و حتی تصاویر مردگان دارای قدرت های فوق طبیعی تصور می شد و بعدها مفهوم فوق طبیعی «جهان دیگر» یا جهان «پس از مرگ» پدید آمد و رشد کرد.

به این ترتیب، پیدایش باورهای اولیۀ دینی انسان، نتیجۀ درماندگی کامل انسان در رویارویی با طبیعت و ترس او از پدیده های ناشناختۀ زندگی بود. باورهای دینی انسان به حفظ و تداوم درماندگی و ترس او کمک می کرد، چون این باورها خود مانعی در راه درک جهان از سوی او بود. پس در یک کلام همان طور که انگلس در آنتی دورینگ نوشت، «به روی هم رفته، تمام ادیان چیزی جز بازتاب خیالی نیروهای خارجی که بر زندگی روزانۀ انسان ها فرمانروایی می کنند، نیست. بازتابی که در آن نیروهای ناسوتی، چهرۀ نیروهای لاهوتی به خود می گیرند. در اوایل تاریخ ابتدا، این نیروهای طبیعت هستند که بدین گونه منعکس می شوند»

تا به این جا مشخص است که در ابتدا، سطح پایین نیروهای مولده و ابزارهای کار که موجب شناخت بسیار ناچیز انسان از طبیعت و ترس او از نیروهای طبیعی می شد، موجب ایجاد شکل های اولیۀ مذهب شد. اما سؤال این جاست که پس چرا با وجود پیشرفت های قابل ملاحظه و عظیم بشر در زمینۀ علم و افزایش شناخت انسان ها از جهان پیرامون خود، مذهب باز هم به بقای خود ادامه داد و هنوز هم به شکل قابل توجهی ادامه می دهد؟

مذهب و مالکیت خصوصی

در پاسه به پرسش بالا، اگر سیر تکامل تاریخ جوامع انسانی را از زمان کمون های اشتراکی اولیه تا به امروز، یعنی نظام سرمایه داری، با اتکا به ماتریالیسم تاریخی بررسی کنیم، در تحلیل نهایی به یک علت کلیدی می رسیم و آن شکل گیری مالکیت خصوصی است. مالکیت خصوصی از چه زمانی شکل گرفت و تأثیر آن بر مذهب چه بود؟ این موضوعی است که در این جا مختصراً به آن می پردازم:

طی هزاره های ششم تا چهارم پیش از میلاد، یک دگرگونی بسیار جدی در نیروهای مولد جامعه رخ داد و آن این بود که انسان ساختن ابزارهای فلزی را آغاز کرد (پیش از این ابزارها از سنگ و استخوان ساخته می شدند). مواد تازه و فلز برای ساختن ابزارها، نخستین بار در هزارۀ ششم پیش از میلاد در مناطق گوناگون آسیا، آفریقا و اروپا مورد استفاده قرار گرفت. انسان ذوب فلز را در هزارۀ چهارم پیش از میلاد در آفریقا، آسیای صغیر و هند آموخت. او یاد گرفت که چه طور آلیاژ های مس و قلع را تولید کند. انسان با استفاده از ابزارهای مسی، مفرغی و سرانجام آهنی توانست بر روی سنگ، چوب، استخوان و شاخ با مهارت بسیار کار کند) و یاد گرفت که از فلزات، کج بیل باغبانی، داس و سایر ابزارهای را بسازد.

کاربرد گستردۀ ابزارهای فلزی تأثیر خارق العاده ای بر رشد و تکامل کشاورزی داشت (در این زمان کشاورزی در مصر، فلسطین، فلات ایران، تپه های کوهپایه ای عراق، بخش جنوی آسیای مرکزی و بعداً در آسیا، هند، چین، آسیای صغیر، بالکان، مناطق جنگی و استپ های جنگلی کمربندی اروپا، قفقاز و آفریقا یافت شد). البته در مناطق نسبتاً خشک، انسان مجبور شد که حفر آبراه ها و انتقال آب از رودخانه ها، ایجاد مخزن آب با حفر کردن در صخره ها، ساخت سد و خلاصه دانش آبیاری را هم بیامورد و این موضوع در کنار استفاده از ابزارهای فلزی، سطح زمین های زیر کشت و بارآوری کار و سطح محصول را افزایش داد و وابستگی کشاورزی به شرایط طبیعی رفته رفته کم تر شد.

در مناطقی که شرایط طبیعی برای کشاورزی چندان مساعد نبود، دامداری رشد و تکامل یافت. در هزاره های پنجم تا چهارم پیش از میلاد، بسیاری از قبایل نواحی مجاور منطقۀ حاره، گوسفند، الاغ، بز، خوک و انواع گوناگون بزکوهی را اهلی کرده بودند. دامداری از شکار مولدتر بود و قبایلی که از ابتدا همیشه با اتکا به شکار زندگی کرده بودند، رفته رفته به دامداری و گله داری روی آوردند.

تخصص یافتن یک قبیلۀ معین در یک عرصۀ معین از تولید، نخستین تقسیم اجتماعی کار در طول تاریخ بشر بود. قبایل گله دار و چوپان مدام درحال بالا بردن دانش خود در این زمینه و اصلاح مهارت های خود بودند و این عاملی بود که نتیجه اش افزایش بازده تولیدی کار و عواید بیشتر دامداری بود. قبایل کشاورز هم در حال بهسازی روش های کشت زمین بودند و از این رهگذر، محصول برداشتی خود را افزایش دادند. این تخصصی شدن فعالیتی که صَرف کار تولیدی می شد، شرایط مساعد و مطلوب را برای رشد و تکامل بیشتر وسایل و ابزارهای تولیدی پدید آورد و همین عامل منجر به افزایش به مراتب بیشتر بازده تولیدی کار گردید. به علاوه قبایل کشاورز و دامدار با یک دیگر پیوند متقابل و دو جانبه ای پیدا کردند. قبایل کشاورز با استفاده از چهارپایان به عنوان حیوان بارکش و باربر آشنا شدند و به همین دلیل وسایل تازه ای را اختراع کردند. مثلاً خیش چوبی برای نخستین بار در هزارۀ سوم پیش از میلاد در بین النهرین و ایران پدید آمد. به این ترتیب، نخستین تقسیم اجتماعی کار، که تخصصی شدن نیروهای مولد جامعه موجبات آن را فراهم ساخته بود، رشد و تکامل فراتر این نیروها را موجب شد و بازده تولیدی کار را افزایش داد.

رشد و تکامل بیشتر نیروهای مولد، عمدتاً به کاربرد گستردۀ فلزات مختلف در ساختن ابزارها مربوط می شد. کارافزارهای آهنی که برای اولین بار در سدۀ چهاردهم پیش از میلاد مورد استفاده قرار گرفت، موجب افزایش بسیار شدیدی در تولید کشاورزی گردید. کج بیلی که سابقاً تا آن حد عزیز بود، جای خود را به خیش چوبی با تیغۀ آهنی داد.

منتها ذوب فلزات و کارکردن روی آن ها، کوزه گری و دیگر فعالیت های انسان، همگی نیازمند تجهیزات تخصصی بودند. این کارها مستلزم ساخت کورۀ آهنگری و دَم و چرخ کوزه گری و غیره بود. گروهی از افراد که دارای مهارت ویژه ای در ساختن ابزارها و وسایل کار بودند، از میان بقیۀ افراد جامعه جدا شده و به این کارها پرداختند. نیروهای مولدّ رو به تکامل، تخصصی شدن بیشتر افراد در این زمینه ها را می طلبید. به این ترتیب پیشه وران و صنعت گران حرفه ای در بطن جامعۀ اشتراکی اولیه پدید آمدند. و به این ترتیب دومین تقسیم اجتماعی کار میان کشاورزی و دامداری، و صنایع و حرف دستی (پیشه وری) روی داد.

افزایش عمومی بازده تولیدی کار طی اولین و دومین تقسیم اجتماعی کار به مرحله ای رسید که در آن اعضای جامعه نه تنها می توانستند نیازهای فوری خود را برآورده سازند، بلکه علاوه بر آن قادر بودند از فراورده ها مقداری بیش از نیازمندی های اساسی خود تولید کنند: در این جا محصول اضافی شکل گرفت. این تغییرات در تولید، موجب تغییرات متناسبی در ساختار اجتماعی جامعه شد و مالکیت خصوصی نیز به تدریج از همین جا پدیدار شد. خاندان و قبیله به گروه های کوچک تری تجزیه شدند، یعنی به خانواده های پدرسالاری که سرانجام به صورت واحدهای اقتصادی مستقلی درآمدند. خاندان دیگر یک هویت مستقل و واحد نبود. رابطه و پیوند میان خانواده ها، بیشتر اقتصادی بود تا پیوندهای خونی. جای خاندان همخون را باهمستان (community) یا اجتماعاتی گرفت که سرزمین مشترک داشتند و در همسایگی یک دیگر زندگی می کردند و هدف های اقتصادی مشترک، آن ها را بهم مربوط می کرد. با این حال، باهمستانِ مبتنی بر سرزمین و همجواری، خود بذرهای ویرانی اش را می پاشید. خانۀ هر خانواده، دارایی خصوصی آن شناخته می شد که برخلاف مالکیت عمومی بر زمین، تحت مالکیت خصوصی آن خانواده بود. در نتیجه گسترش این مالکیت خصوصی، تنها می توانست به زیان زمین های مشاع و مشترک تحقق پیدا کند. با پیدایش مالکیت خصوصی، دارایی های یک خانواده از نسلی به نسل بعدی منتقل می شد. باهمستان های مبتنی بر همجوتری، مرحلۀ گذار بین جامعۀ مبتنی بر مالکیت جمعی و جامعۀ مبتنی بر مالکیت خصوصی بودند.

وقتی انسان ها فقط می توانستند ضروریات مبرم و اولیۀ زندگی خود را تولید کنند، استثمار انسان به دست انسان ناممکن بود. به همین دلیل برده هایی را که در طول جنگ ها به اسارات گرفته بودند، درجا می کشتند. گاهی اوقات حتی ممکن بود که یک خاندان، اسیر جنگی را به عضویت کامل جامعه دربیاورد. اما وقتی بازده تولیدی کار افزایش یافت وضعیتی ایجاد شد که اسرای جنگی هم در آن می توانستند بیش از آن چه برای رفع نیازهای فوری خود لازم داشتند، تولید کنند. برای همین کشتن اسرای جنگی متوقف شد، دیگر آن ها را نمی کشتند، بلکه به برده تبدیل می کردند.

به این ترتیب، با فروپاشی نظام اشتراکی اولیه، زمینه های شکل گیری برده داری از درون آن ایجاد شد و سه گروه پدیدار آمد: بردگان، که از همۀ حقوق مالکانه محروم بودند و خود دارایی دیگران محسوب می شدند. برده دار، که مالک وسایل تولید و برده ها بود و آن ها را استثمار می کرد. مردان آزاد، که دارایی های کوچک و خرد خود را در مالکیت داشتند.

با تقسیم جامعه به طبقات، و پیدایش مالکیت خصوصی که به زوال کمون های اشتراکی اولیه و پیدایش یک نظام اقتصادیاجتماعی جدید به نام برده داری انجامید (و در اروپا بعدها به فئودالیسم و نهایتاً سرمایه داری رسید)، مذهب که خودش نتیجۀ ترس، عدم شناخت، جهل و ناتوانی انسان در برابر پدیده های طبیعی بود، خصلت و کارکرد دیگری هم پیدا کرد و این همان چیزی است که به زبان امروزی ایدئولوژی می نامیم: ایدئولوژی طبقۀ مسلط و استثمارگر برای توجیه ضرورت وجود خود. برای فریب و وادار ساختن جامعه به تبعیت از خود.

یکی از ویژگی های متمایزکنندۀ ایدئولوژی دولت های برده داری باستانی (مثلاً در هند، یونان، مصر باستان و …) سرشت دینی آن بود. در بسیاری از آموزه های دینی ما با توصیف جهنم به عنوان مجازات آسمانی عدم اطاعت از طبقات صاحب مالکیت و توصیف بهشت به عنوان پاداشی برای تحمل غم ها و رنج ها و محرومیت های زمینی رو به رو هستیم. روحانیون از وسایل گوناگونی برای باوراندن این موضوع به تودۀ مردم استفاده می کردند که حکومت طبقات مالک، قدرتی است که از سوی هدا به آن ها اعطا شده است (در ایران پادشاه را ظل السلطان یا سایۀ خدا روی زمین می نامیدند). تداعی کردن پادشاه به عنوان فرمانروای یگانۀ زمین، موجب تصور یک پادشاه واحد برای خدایان در آموزه های دینی شد. این گذار تدریجی از دورۀ پلیتهایسم (باور به خدایان متعدد) به سوی مونوتهایسم (باور به خدای یکتا و یگانه) شد که شکل های مختلف آن را در درجات مختلف می توان در جوامع و دولت های برده داری باستان دید. انگلس می گوید «در مراحل تکامل بعدی، تمامی صفات طبیعی و اجتماعی خدایان متعدّد به یک خدای قادر مطلق منتقل می گردد که خود نیز فقط بازتاب انسان مجرد است. به این ترتیب یکتاپرستی به وجود آمد که تاریخاً آخرین محصول فلسفۀ عامیانۀ یونان متأخر بود»

توده های مردم برای ایستادگی در برابر نیروهای طبیعت نیز به همان اندازه ناتوان بودند که در زمینۀ مقاومت در برابر استثمارگران. این درماندگی و عجز برای ریشه دواندن ایدئولوژی طبقۀ حاکم، که در هر عصر ایدئولوزی غالب است، اهمیت و تأثیر بسیاری داشت. ولی در آن واحد عناصری از اعتراض هم در مقابل آن شکل می گرفت:

عامل نخست، افزایش شناخت اثباتی و عینی بود. نیروهای مولده رو به رشد و تکامل آن، راه را برای کشف بسیاری از قوانین طبیعت صاف می کرد. و عامل دوم، دشواری ها، فقر و تهیدستی یأس آور توده ها و محرومیت آن ها از هرگونه حقوق انسانی بود. به همین دلیل در بررسی تاریخ می بینیم که گاهی مذهب دیگری در میان توده های محروم، برای مخالفت با مذهب حاکم به وجود می آمد.

سرمایه داری و مذهب

و اما به نقش مذهب در زمان حال، یعنی سلطۀ نظام سرمایه داری و بورژوازی بپردازیم. در بالا توضیح داده شد که بشر اولیه، به علت درماندگی در برابری نیروهای طبیعی، به علت ترس از ناشناخته ها، آن ها را به نیروهایی فوق طبیعی تبدیل می کرد. هرچند امروزه با پیشرفت علوم، انسان به طور قابل توجهی به شناخت طبیعت و محیط پیرامون خود دست یافته، اما، آن «نیروهای طبیعی» ناشناختۀ دیروز، امروز جای خود را به «نیروهایی اجتماعی» داده است. در سرمایه داری کنونی، پول، که اصولاً ساخته و پرداختۀ دست خودِ بشر است، تبدیل به نیرویی مستقل از ارادۀ انسان شده و بر سازنده و خالق خود حکومت می کند. «به زودی در کنار نیروهای طبیعت، نیروهای اجتماعی نیز فعال می شوند. نیروهایی که در برابر انسان ها همان قدر بیگانه و در آغاز همان قدر غیرقابل توضیح می باشند و انسان ها را با همان ضرورتِ ظاهراً طبیعی تحت اقتدار خود درمی آورند که قبلاً خود نیروهای طبیعت ]این کار را می کردند …[ اقتصاد بورژوایی نه می تواند از بروز بحران ها به طور کلی جلویگری کند و نه از سرمایه داران جداگانه در برابر ضرر، بدهکاری و ورشکستگی و نه این که کارگران در برابر بیکاری و فلاکت محافظت نماید. این هنوز حقیقی است که انسان تعقل می کند و خدا (یعنی سلطۀ بیگانۀ شیوۀ تولید سرمایه داری ) تحکیم می نماید».

به علاوه خصلت مذهب، به عنوان ایدئولوژی طبقۀ صاحبت مالکیت خصوصی، به عنوان ابزار تحمیق توده های مردم، هم چنان به بقای خود در جامعۀ سرمایه داری ادامه می دهد، آن هم با شدّتی بیشتر. اگر تا دیروز بورژوازی نوپا مجبور بود در مبارزه علیه گندیدگی فئودالیسم به نقد دین روی بیاورد و به علم «خردورزی» بها بدهد (البته از زاویۀ بورژوایی، مثلاً همان ماتریالیسم مکانیکی فرانسوی و انگلیسی که مارکس و انگلس به نقد کشیده بودند)، امروز که دیگر تمام ظرفیت های مترقی خود را پر کرده و تماماً ارتجاعی و گندیده شده است، برای توجیه وضع موجود به همان «مذهب» پناه می برد.

بنابراین ترس انسان امروزی، نه از قوانین «طبیعی»، بلکه از قوانین «اجتماعی» سرمایه داری؛ و کاربرد «ایدئولوژیک» مذهب از سوی سرمایه داری به عنوان سوپاپ اطمینان، از دلایل بقای دین است.

عموماً این جمله به کرّات از مارکس، در «نقد فلسفۀ حق هگل»، نقل می شود که، «مذهب، افیون توده هاست». ولی آن بخش از همین پاراگراف که کم تر مورد اشاره قرار می گیرد این است که: «فقر مذهب، ضمن آن که بیان فقر واقعی است، در عین حال اعتراض علیه فقر واقعی نیز می باشد. مذهب، آه و فغان مخلوق در تنگنا افتاده است، احساس به یک جهان بی احساس، همان طور که روح یک کیفیت بی روح است»! مذهب اوج از خود بیگانگی انسان است، و «آه و فغان مخلوق در تنگنا افتاده»! به طور خلاصه و به بیان لنین:

« عمیق ترین ریشۀ مذهب امروزه موقعیت های اجتماعی پایمال شدۀ تودۀ کارگر و عجز ظاهراً کامل آن ها در مواجهه با نیروهای لجام گسیختۀ کاپیتالیسم است که هر روز و هر ساعت بر قشر کارگر ساده تحمیل می شود: وحشتناک ترین رنج و وحشیانه ترین عذاب، هزار بار شدیدتر از رنج هایی که حوادث غیرعادی ای چون جنگ، زلزله و غیره بر آن ها وارد می کند. “ترس خدا را آفرید.” ترس از نیروهای لجام گسیختۀ کاپیتالیسم زیرا که تودۀ مردم نمی توانند آیندۀ آن را پیش بینی کنندنیرویی که در هر گام در زندگی پرولتاریایی و مالکین کوچک، آن ها را تهدید به تحمیلمی کند و این تحمیل به یکباره و غیرمترقبه است، تخریب تصادفی، نابودی، فقر، فحشا، مرگ در اثر گرسنگی است.» (لنین، نگرش حزب کارگر به دین، 1909)

موضع کمونیست های انقلابی در برابر مذهب

در نظر داشتن این ویژگی های مذهب است که رویکرد کمونیست های انقلابی را در قبال دین تعریف و مشخص می کند. در واقع هر کمونیست انقلابی باید موضوع را از این زاوایه نگاه کند که اگر هدف نهایی ما، الغای نظام سرمایه داری و رهایی طبقۀ کارگر به دست خود این طبقه است، و اگر این طبقۀ کارگر خود به مذاهب مختلف آلوده است، پس آن وقت تکلیف چیست و باید چه رویکرد صحیحی اتخاذ کنیم؟

ما مارکسیست ها، بنا به قاعده ماتریالیست هستیم و مبارزه و ضدبیت با دین و مذهب، الفبای این ماتریالیسم است. ولی همان طور که لنین گفت، «مارکسیسم ماتریالیسمی نیست که در الفبا درجا بزند» مارکسیسم فراتر می رود و می گوید که ما باید بدانیم که اولاً «چرا» ایمان مذهبی بین توده های زحمتکش رسوخ می کند و ثانیاً «چگونه» می توان با آن مقابله کرد. در واقع نقد و رویکرد ما نسبت به دین از زاویۀ ماتریالیسم دیالکتیکی صورت می گیرد، نه از منظر ماتریالیسم مکانیکی، یا لیبرال ها. ما «ریشه های» رسوخ مذهب را بررسی می کنیم و متناسب با آن برخورد می کنیم، ولی ماتریالیست های مکانیکی یا حتی لیبرال ها و غیره، صرفاً از زاویۀ روشنفکرانه و بدون رفتن به عمق این پدیده (بنابراین آن دسته از «چپ»هایی که تمام وقت به نقد اسلام می پردازند، منتها همین نقدشان هم به جای بررسی ریشه ای و مادی اسلام، نهایتاً به نقدِ رابطۀ محمد با زنان و نظایر این ها محدود می شود و چیزی بیش از این برای گفتن ندارند، فرسنگ ها از حتی لیبرال ها عقب تر هستند!)

در همین جا متوجه می شویم که تبلیغات صرف آتئیستی و ضدّ خدا هرچند لازم، ولی به تنهایی کافی نیست. شما می توانید انبوهی از سرمایه داران را پیدا کنید که شدیداً ضدّ دین هستند. در مقابل کارگران زیادی را می بینید که مذهبی هستند. اگر قرار باشد ما ماتریالیسم را به تبلیغات ضدّ دین و آتئیستی صرف تقلیل بدهیم، پس لابد باید در کنار سرمایه داران «بی خدا» و «ضدّ دین» و در مقابل کارگران «مذهبی» و «باخدا» قرار بگیریم (شاهدیم که بسیاری از گروه های چپ، ضدّیت صرف با دین را به جای منافع طبقۀ کارگر قرار داده اند و در این حیطه حتی با سازمان های نژادپرست و اولتراراست وارد اتحاد و کارزارهای مشترک می شوند!)

پس آموزش های ضدّ دین لازم است، ولی به شرطی که تابع یک هدف مشخص باشد: «گسترش مبارزات طبقاتی توده های مورد سوء استفاده قرار گرفته در برابر بهره کشان». برای ما مارکسیست ها، منافع طبقاتی مشترک طبقۀ کارگر یک اصل است، و همه چیز حول این منفعت می گردد و در واقع نسبت به آن تعیین می شود. ما باید ضمن شرکت در مبارزۀ طبقاتی آن ها با هدف تسخیر قدرت سیاسی به دست طبقۀ کارگر، ایجاد دولت کارگری و الغای روابط سرمایه داری، ناکارا بودن اندیشۀ مذهبی را در این مبارزه به آن ها نشان دهیم؛ به آن ها نشان بدهیم که ضدیت کارگران با یک دیگر بر سر مذهب (کارگر شیعه در مقابل سنی، کارگر مسیحی در مقابل یهودی و الی آخر) نهایتاً به ضرر اتحاد طبقاتی و به سود سرمایه داری است. ما باید نشان دهیم که مذهب و مالکیت خصوصی دست در دست هم دارند، و تنها با الغای این مناسبت است که نهایتاً مذهب هم ملغا خواهد شد. در این مبارزه، ما هرگز از آلودگی های مذهبی چشم پوشی نمی کنیم (برخلاف بسیاری از گروه های چپ در اروپا، که به درستی از حقوق کارگران مهاجر مسلمان دفاع می کنند، ولی به نادرستی چشم خود را روی انواع آلودگی های آن ها، از ختنۀ دختران و ازدواج با کودک 9 ساله گرفته تا قتل های ناموسی و غیره، می بندند).

به علاوه، ما مارکسیست ها معتقدیم که پس از انقلاب سوسیالیستی به دست طبقۀ کارگر، ارتباط ارگان های مذهبی (مسجد، کلیسا و غیره) از دولت کارگری باید تماماً قطع بشود. هیچ بودجه ای به آن تخصیص پیدا نکند. مذهب باید از آموزش و پروش بیرون برود؛ ولی هرگز نباید ممنوع شود یا با زور و جبر برانداخته شود (انگلس در «برنامۀ کموناردهای بلانکیست فراری» به نقد تعدادی از بلانکیست ها پرداخته بود که سعی داشتند در کمون چنین کاری انجام دهند). در واقع مذهب برای مارکسیست ها، برای حزب طبقۀ کارگر، به هیچ وجه امر خصوصی نیست، ولی تاجایی که به دولت کارگری آتی بازمی گردد، امری خصوصی تلقی می شود (در مقطع انقلاب 1917، حدوداً 10 درصد از جمعیت امپراتوری روسیۀ سابق یا 16 میلیون نفر، مسلمان بودند. اما سیاست انقلابی و صحیح بلشویک ها از 1917 تا اواسط دهۀ 1920 که عمیقاً با سیاست های استالین تقریباً از 1927 به بعد متفاوت بود، توانست بسیاری از کارگران مسلمان را به سوی حزب کمونیست و شوراها جذب کند). در نتیجه، این ها خطوط اصلی موضع کمونیست های انقلابی نسبت به مسألۀ مذهب است.

شجاع ابراهیمی

کتاب «زمینۀ تکامل اجتماعی»، نوشتۀ ک. ميتروپولسکی، ی. ا. زوبريتسکی، و. ل. کروف:

http://www.jawananebedaar.nl/new_page_24.htm

«آنتی دورینگ، نوشتۀ انگلس، فصل سوم، بخش پنجم:

http://dl.irpdf.com/ebooks/Part8/www.irpdf.com%284066%29.pdf

بخشی از «مقدمه ای بر نقد فلسفۀ حقّ هگل»، نوشتۀ مارکس:

http://nashr.de/1/marx/m.m/0.pdf

«نگرش حزب کارگر به دین»، نوشتۀ لنین:

http://www.eshterak.تکامل فرایند کار، انسان را به یک ناظر هوشیار و کنجکاو طبیعت تبدیل کرددر نظر داشتن این ویژگی های مذهب است که رویکرد کمونیست های انقلابی را در قبال دین تعریف و مشخص می کند/spanدر نتیجه، این ها خطوط اصلی موضع کمونیست های انقلابی نسبت به مسألۀ مذه/spanب استinfo/index.php?option=com_k2&view=item&id=735:vladimir-ilyich-lenin-the-attitude&Itemid=100

میلیتانت

سایت گرایش مارکسیست های انقلابی ایران

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *