دو بحران رهبری، یک راه حلّ انقلابی

سرمقاله  میلیتانت شماره ۵۸

رسانه ها و روزنامه های ايران و جهان سرشار است از اخبار مربوط به درگیری های میان دو جبهۀ خامنه ای و احمدی نژاد. این دو، به عنوان نمایندگان اصلی دو بخش متعارض بورژوازی ایران، حتی از پیام های نوروزی خود هم برای نقد به یک دیگر استفاده کرده اند. بحران رهبری رژیم اکنون به مراتب عمیق تر و تندتر از قبل شده است، و این بار هیچ نشانه ای از یک راه حلّ سریع دیده نمی شود.

خامنه ای در پیام خود اعلام کرد که آن چه برای به­اصطلاح «رئیس جمهور» بعدی رژیم نیاز داریم، «امتیازات امروز منهای ضعف‌های موجود است». احمدی نژاد هم در عوض گفت «مقام معظم رهبری نیز فرموده‌اند که فقط یک رأی دارند و حق انتخاب با ملت است. همه باید به حق ملت احترام بگذارند. دولت به عنوان برگزار کنندۀ انتخابات، به دنبال انتخاباتی پرشور و شکوه و حداکثری و نهایت سلامت است» و تا جایی پیش رفت که بگوید: «اینجانب شخصاً نهایت حساسیت را به کار خواهم برد و همچنان که بارها و بارها به مسوولین استانی و غیراستانی گفته‌ام از کوچکترین تخلفی اغماض نخواهم کرد».

به راستی جای سؤال دارد که چه چیزی احمدی نژاد را واداشته است تا ژست یک قهرمان انتخابات آزاد، عادلانه و شفاف را به خود بگیرد؟ چه چیزی باعث شده که احمدی نژاد، کسی که در سال 88 تماماً تحت حمایت و پشتیبانی خامنه ای قرار داشت، این بار چنین علنی و آشکار به مخالفت با او برخیزد؟

بحران رهبری بورژوایی

چنان چه ما به ریشه ها و منشأ این رژیم توجه اخص نداشته باشیم، هرگونه پاسخ این سؤال ها و سؤال های مشابه دربارۀ کشمکش های درونی، بی پاسخ خواهد ماند. نظام حاکم در ایران، شکلی منحصر به فرد از رژیمی سرمایه داری است که به دنبال صدمات سنگین به دولت بورژواییو نه نابودی کامل آندر خلال انقلاب 57، سربرآورد.

رژیم نظامیسلطنتی شاه، جای خود را به یک فرماسیون متناقض داد که در درون خود دو گرایش اصلی را، با دو رویکرد کاملاً متمایز نسبت به سیاست اقتصادی، جای می داد. یک گرایش در حال تلاش برای «متعارف» کردن مناسبات تولیدی سرمایه داری در ایران و بازگرداندن روابط کامل با کشورهای امپریالیستی بوده است. در همین میان، گرایش دیگر مدافع موانع وارداتی، تجارتِ انتخابی و غیره بوده، و در واقع نمایندۀ منافع ائتلاف نیروهای بورژوازی (و تاحدودی خرده بورژوازی) بوده است که جنبش توده ای 57 را درهم شکستند.

در طول سال های گذشته، اسامی این بخش ها، و نمایندگان آن، بارها و بارها تغییر کرده است. به عنوان مثال، رفسنجانی روزی یک شخصیت بسیار «تندرو» بود، اما مدت ها مدافع خصوصی سازی، تجارت و سرمایه گذاری خارجی، کاهش سوبسیدها و نظایر این ها بوده است. اکنون احمدی نژاد در عمل به نمایندۀ همان گرایشی مبدّل شده است که پیشینه اش به ابوالحسن بنی صدر بازمی گردد، یعنی همان به اصطلاح نخستین «رئیس جمهور» نظام جمهوری اسلامی که طی درگیرها و اختلافات با جناح خمینی، در سال 60 از سِمَت خود عزل شد. بنابراین تصادفی نیست که شماری از مردم احمدی نژاد را با بنی صدر مقایسه می کنند.

این اصطکاک میان دو جناح، که نمايانگر بحران رهبری بورژوازی می باشد، تا جایی ادامه خواهد یافت که یک دولت مدرن و متمرکز سرمایه داری و تماماً پیوندخورده با بازار جهانی و ساختار ژئوپلتیک منطقه، در ایران وجود داشته باشد. (هرچند البته این در حالتی است که کارگران، بورژوازی را پیش از آن که قادر به حلّ این تضاد شده باشد، سرنگون نکرده باشند!)

این موضع گیری، بنیان تحلیل ما از ابتدای روی کار آمدن این رژیم تا به الآن بوده است؛ در واقع ما به طور مداوم این درگیری های جناحی را در چنین چارچوب و بستری بررسی کرده ایم (اخیراً نیز این موضع گیری در سرمقالۀ نشریۀ میلیتانت، شمارۀ 57 منعکس شده است).

بحران رو به رشد اقتصادی و اجتماعی

در همان حال که رسانه های رژیم توجه زیادی به مسایل حاشیه ای و بی اهمیت پیرامون به اصطلاح «انتخابات» نشان داده انداز بررسی تعداد دفعات سر دادن شعار «زنده باد بهار» یا استفادۀ صِرف از کلمۀ «بهار» به وسیلۀ احمدی نژاد گرفته تا بدتر از آن، موضوع در آغوش گرفتن مادر چاوز در مراسم درگذشت او از سوی احمدی نژاد در کاراکاس و یا دست کاری در تصاویر میشل اوباما و پوشاندن قسمت هایی از بدن اومیلیون ها نفر از کارگران و خانواده هایشان هرچه بیشتر درحال غرق شدن در فقر و گرسنگی بوده اند.

تعارض و تقابل میان سرمایه داران وابسته به رژیم که از قِبل شرایط کنونیو حتی از تحریم های فلج کننده!- سودهای نجومی به جیب می زنند، و کسانی که هرلحظه گرسنه تر می شوند، ساعت ها برای تهیۀ ابتدایی ترین مایحتاج صف می کشند و در این حالت هم حقّ انتخاب چندانی ندارند، هیچ گاه به این اندازه نمی توانست آشکار و عریان باشد!

در یک سو:

بالغ بر200 هزار کودک زیر سن شش سال و مبتلا به سوء تغذیه وجود دارد؛ شمار کودکان خیابانی رو به رشد است و 60 درصد تجاوزها علیه کودکان صورت می گیرد!

حدّاقل دستمزد سال 1392 در شرایطی تعیین شده که نرخ تورم سال پیش رو، به طور عجیبی حدوداً 6 درصد پایین تر از نرخ تورم سال قبل «برآورد» شده است!

نرح تورم رسمی، 31.5 درصد است، اما هرکسی که مجبور باشد 30 هزار تومان برای یک کیلو گوشت و با سایر قیمت های خارج از حدّ توان خود رو به رو شود، می داند که نرخ واقعی به مراتب بالاتر از این هاست.

17 میلیون نفر برای سیر کردن خود به کوپن غذا نیاز دارند.

در این «جمهوری اسلامی»، درحال حضور 3.6 میلیون نفر معتاد وجود دارد و تست الکل و اعتیاد 26 درصد از رانندگان تهرانی در اردیبشهت ماه سال قبل مثبت بوده است!

در سوی دیگر:

33 میلیارد دلار از نظام بانکداری ایران مفقود شده است!

در کشوری که ارز ملی طی یک سال 55 درصد ارزش خود را از دست داده، 500 دستگاه خودروی پورشه وارد کشور شده، آن هم بدون این که کسی از نرخ مبادلۀ ارز مورد استفاده برای واردات این خودروها آگاه باشد!

و اما پاسخ رژیم به این وضعیت چگونه است؟

تقویت سازوبرگ سرکوب، از جمله تشکیل «واحد زنان یگان ویژۀ پلیس»!

اسلامی کردن دانشگاه ها

شکایت حقوقی از هالی وود بابت فیلم آرگو و فیلم های مشابه

صنایع: در آستانۀ سقوط

در این میان، بخش های اصلی اقتصاد در حال سقوط هستند، به ویژه تولید صنعتی، که البته به شدت به بورژوازی صنعتی ضربه می زند و آن را به زانو در می آورد.

فقط در شهریور ماه 1391، تولید خودرو در ایران 65 درصد سقوط کرد. به دلیل سقوط قریب الوقوع تولید، بسیاری از کارگران اخراج شده اند. هر صنعتی که نیاز به واردات قطعات، موادّ خام یا ماشین الات دارد، به شدّت ضربه خورده است.

حتی تولید نفت، یعنی مهم ترین منبع درآمد خارجی هم سقوط داشته است. درآمد نفتی رژیم 45 درصد کاهش یافت و پیشبینی های مربوط به سال جدید هم بهتر از این نیست. قرار است که در سال 92، درآمد نفتی 40 درصد کم­تر از سال 91 باشد!

وضعیت اقتصادی و اجتماعی کنونی، به مراتب وخیم تر از سال های بحران 55 تا 57، که به وقوع انقلاب انجامید، شده است. اکنون ایران به طور عینی برای انقلاب آماده و مستعد است.

بحران رهبری کارگران

جنبش کارگری ايران در نقطۀ عطفی قرار دارد. از يک سو ديديم که سنديکاليزم به وضوح شکست خورده است. سنديکاليزم، که به طور خلاصه می توان گفت بينشی است که تصور می کند که اتحاديه ها به خودی خود می توانند مبارزۀ طبقۀ کارگر برای رسيدن به تمامی اهداف آن را به ثمر برسانند، بيش از يک دهه است که در صنايع متفاوت و نقاط مختلف کشور فعال بوده است. و با وجود همۀ ازخود گذشتگی ها، زندان و شکنجه هایی که فعالين کارگری متحمل شده اند، و انواع و اقسام دردها و سختی هايی که خانواده های کارگران کشيده اند، اگر استراتژی و تاکتيک های درستی اتخاذ نشوند کارگران به نتيجۀ مثبتی نمی رسند (البته با وجود اين که درس های مهم بسیاری برای فاز بعدی می آموزند).

اثبات اين شکست سنديکاليزم را هم در اقدامات اخیر منصور اسانلو، همان کسی که ساليان سال پرچمدار و برجسته ترين سمبل جنبش کارگری ايران برای احيای اتحاديه ها بود، می بينيم. ايشان اکنون کشور را ترک کرده و به يک جنبش سياسی ملحق شده است. اين کار ايشان اعتراف روشن به شکست نظريۀ سنديکاليستی می باشد. البته، متأسفانه ايشان به آن سوی سنگر رفته و به دشمن طبقاتی طبقۀ کارگر پيوسته است. و اين همچنين نشانگر آن است که بخشی از بورژوازی هم حاضر است که به طور سازمانيافته در بين طبقۀ کارگر ريشه بداوند– البته تا زمانی که کارگران و حتی رهبرانشان فراموش نکنند که «ارباب» کيست.

اکنون این سؤال مهم مطرح می شود که: اگر سنديکا به خودی خود نمی تواند اين کار را به ثمر برساند، پس کارگران چه نهاد ديگری را هم نياز دارند؟ جوابی که اسانلو به اين سؤال داد، راه او را تعيين کرده است. ولی جواب کارگرانی که می خواهند آن تجربۀ چند دهه مبارزه را دور نريزند و آن چه را که تاکنون نقداً به دست آورده اند، چه بايد باشد؟ اگر به تاريخ نگاه کنيم فقط يک نوع نهاد را می بينيم که اين نقش را می تواند ايفا کند: حزب پيشگام طبقۀ کارگر. نقش اصلی مارکسيست های انقلابی هم در اين نهفته است که بتوانند اين نظريه را از صرفا يک درس تاريخی به يک تشکل زنده، فعال و در دل طبقۀ کارگر، تبديل کنند.

در تاريخ ديديم که هنگام اولين جنگ جهانی امپرياليستی، احزاب سوسيال دموکراسی اکثراً به طبقۀ کارگر خيانت کردند. و چنين انشعابی در بين خود سنديکاليست ها نيز به وجود آمد، به طوری که عدۀ اندکی از آنان بر مواضع انقلابی خود پابرجا ماندند، و بسياری از اين سنديکاليست های انقلابی پس از مدتی به صفوف بين المللی کمونيستی پيوستند. آن چه سنديکاليست های انقلابی را از سنديکاليست های رفرميست (و در نهايت خيانتکار) جدا کرد، درک نياز به سرنگونی سرمايه داری و درهم شکستن ماشين سرکوب دولت سرمايه داری بود. اگر يک فعال کارگری بر اين اعتقاد است، ديگر تنها يک راه برای سازماندهی آن، فقط يک جايگاه سياسی، در برابر خود دارد: مارکسيزم انقلابی.

ديده ايم که با وجود تمامی مسايل اقتصادی، اجتماعی و سياسی در جامعه، من جمله پيش پا افتاده ترين مسايل مانند سير کردن شکم کودکان (!)، طبقۀ سرمايه دار هيچ علاقه ای به حل آن ها از خود نشان نمی دهد. اين فقط طبقۀ کارگر است که پتانسيل حل اين مسايل را در بازوی خود دارد. آن چه که اين پتانسيل را در عمل به کار خواهد گذاشت، ايجاد حزب انقلابی پيشگام طبقۀ کارگر می باشد. تنها چنين حزبی می تواند با وصل کردن مبارزترين عناصر کارگری و مارکسيزم انقلابی، هم بحران رهبری طبقۀ کارگر را حل کند و هم بحران «چپ» سردرگم و پر مدعا را که حتی از اعتراف به وجود بحران خود هم هراس دارد.

در جامعۀ ايران دو بحران رهبری طبقاتی وجود دارد و تنها يک راه حل انقلابی.

شورای دبیری گرایش مارکسیست های انقلابی ایران

4 فروردين 1392

میلیتانت

سایت گرایش مارکسیست های انقلابی ایران

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *