یادآوری «مفهوم سوسیالیزم» به میراثداران منصور حکمت

جهانگیر سخنور

از میان مباحثات فیسبوک

از میلیتانت شماره ۵۷

آقای مجید حکمت شما به من توصیه می کنید بحثی از خودم ارائه بدهم. من در بحث بالا با شما مقاله ای به شما رجوع دادم که در مورد سرمایه داری دولتی به آن پاسخ دهید. مگر شما چیزی غیر از این انجام دادید؟ شما هم همان مطالب غیر مارکسیستی منصور حکمت را این جا کات و پیست کردید و به تبلیغ سایت حزب کمونیست کارگری پرداختید. این را شما می گویید نظر مستقل ارائه دادن؟ به هرحال از آن جا که نظر مرا خواستید، نظر خودم را در مورد بحث شما می دهم. به نظر من تحلیل منصور حکمت و شما در حزب کمونیست کارگری در مورد ریشه یابی شکست انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ و مرتبط کردن آن به سرمایه داری دولتی کاملاً بی اساس است. در این مورد شما را مجدداً رجوع می دهم به نقد منصور حکمت و غلام کشاوز توسط رفیق مازیار رازی. کلیۀ این بحث های بی اساس در مورد سرمایه داری دولتی آن جا پاسخ داده شده است و اگر می خواهید این بحث را ادامه دهیم بهترین شکلِ آن این است که از رهبرتان آقای حمید تقوایی دعوت کنید که در مناظره با مازیار رازی شرکت کند و در انظار عمومی این بحث را ادامه دهیم.

اما در مورد بحث شما در مورد سوسیالیزم و دولت آتی. بحث شما در مورد وجه تمایز قایل شدن بین «دولت» و «حکومت» درست است. به اعتقاد من دولت سرمایه داری با انواع حکومت ها می تواند ظاهر شود، حتی می تواند با حکومت شبه کارگری (نظیر حکومت چاوز در ونزوئلا) هم ظاهر گردد. اما در تحلیل نهایی این حکومت ها خود را با دولت همسان خواهند کرد. در غیر این صورت مدام در حال تناقض به سر خواهند برد (مثل رژیم ایران). درست است که مارکس از میان رفتن نهایی دولت سخن به میان می آورد. اما تاکید او این است که این امر زمانی صورت می گیرد که نیروهای مولده در سطح جهانی بارآوری کار را چنان بالا برده است که در جامعه به هر انسان بنا بر نیازش می رسد. این وضعیت تنها پس از انقلابات سوسیالیستی در سراسر جهان (و نه در یک کشور) و سپری شدن یک دورۀ انتقال از سرمایه داری به سوسیالیزم صورت می گیرد. بنابراین بحث در مورد وضعیت آتی را مارکس بسیار عمومی مطرح می کند. اما بحث اصلی او (که مرتبط به بحث من در این جا می شود) این است که پیروزی انقلابات سوسیالیستی، دوران انتقال از سرمایه داری به سوسیالیزم را آغاز می کنند، تحت دولت دیکتاتوری انقلابی پرولتاریا. در این دوره سیاست است که نقش تعیین کننده در جامعه را ایفا می کند. اقتصاد در حال تحول دائمی و روزانه است. مارکس در نقد برنامه گوتا و گروندریسه در این مورد صحبت می کند. رژیم کارگری برآمده از انقلاب سوسیالیستی نقش اش تغییر انقلابی وضعیت موجود (با آثار قوانین سرمایه داری) به اقتصاد سوسیالیستی است. در این دوره رژیم کارگری است و دولت هم کارگری است (در سال ۱۹۱۷ در روسیه چنین بود). اما رژیم باید کارگری باقی بماند. اگر رژیم کارگری برآمده از انقلاب کارگری، نقش دمکراتیک را از دست دهد، دولت در یک روند مارپیچی به شکل گذشته بر می گردد و نهایتاً سرمایه داری می شود (در شوروی چنین شد). در این بحث اساسی مارکسیستی مسألۀ سرمایه داری دولتی هیچ ربطی به علت شکست انقلاب اکتبر ندارد. در شوروی ۱۹۲۰ سرمایه داری تحت کنترل دولت کارگری بود. شکل ویژه اقتصادی و استثنایی و موقتی داشت. این پدیده هیچ تأثیری بر روند ساختن جامعه نمی توانست داشته باشد، در صورتی که دمکراسی کارگری رعایت می شد (که نشد). شما باید علل انحطاط در جامعه شوروی را در جای دیگری دنبال کنید (در بحث های بعدی می توانیم در مورد انقلاب روسیه مفصلاً صحب کنیم و نشان دهیم که ریشۀ این شکست در کجا بوده است).

اما این بحث ظاهراْ درست شما در مورد قایل شدن وجه تمایز میان دولت و حکومت هم بدون اشکال نیست. در این جا میایلم به نوشته های حزبتان رجوع کنم.

در برنامه تان به شکل بارز درک گیج و نا مشخصی از مقولۀ دولت ارائه داده شده است. در برنامۀ «حزب» چنین آمده که: «جامعه کمونيستی جامعه ای است بدون دولت»، اين اصلی است صحيح. اما، بحث بر سر تأکيد تئوری های عمومی نيست که بر سر مسأله ای مشخص است: در روز پس از سرنگونی دولت سرمايه داری، چه نوع دولتی برای انتقال جامعه به يک جامعه کمونيستیِ «بدون دولت» بايد به وجود آيد؟ پاسخ مارکس به اين سؤال واضح و روشن است:

«در بين جامعۀ سرمايه داری و جامعۀ کمونيستی مرحله ای از دگرديسی انقلابی وجود دارد که، در طی آن، يکی به ديگری تبديل می شود. همگام با اين جريان، دوره ای از تحول سياسی نيز وجود دارد که در طی آن دولت چيزی نخواهد بود جز ديکتاتوری انقلابی پرولتاريا.»(نقد برنامه گوتا)

اين دولتی است که پس از تحقق سوسياليزم رو به زوال خواهد گذاشت.

پاسخ «حزب» شما به همين سؤال، پيچيده و پرتناقض است:

«حکومت کارگریحکومتی طبقاتی است، به همين اعتبار در تئوری مارکسيسم ديکتاتوری پرولتاريا ناميده شده استحکومت کارگری يک دولت آزاد است که تصميم گيری و اعمال ارادۀ مستقيم خود تودۀ وسيع مردم کارگر و زحمتکش در جامعه را سازمان می دهد. حکومت کارگری بنا بر ماهيت خويش حکومتی گذرا است.”(برنامۀ «حزب…»، بخش «انقلاب پرولتری و حکومت کارگری»، ص ۶).

همان طور که در بالا اشاره شد و ظاهراً شما هم امروزه بر خلاف نظریات مندرج در برنامه تان به آن متقاعد شده اید، از ديدگاه مارکسيزم «دولت» و «حکومت»، گرچه به يکديگر مرتبط اند، اما يک مقولۀ واحد نيستند. «حزب» شما در گذشته با يکی قلمداد کردن اين دو از توضيح واضح ماهيت دولت «انتقالی» طفره می رود. به نظر می آيد که از اعلام کلمه «ديکتاتوری» نيز ابا دارید. و آن واژه را به استناد به تئوری مارکسيستی طرح می کندآن هم ناقص! مارکس به طور دقيق واژۀ «ديکتاتوری انقلابی پرولتاريا» را به کار برده است و نه «ديکتاتوری پرولتاريا». کلمۀ «انقلابی» کلمه زائد و بی ربطی نبوده که مشخصاً ماهيت دولت آتی را نشان می دهد. چنين دولتی بايستی «انقلابی» باشد تا بتواند وظايف سنگين انتقال از سرمايه داری به سوسياليزم را انجام دهد.

در مرحلۀ انتقال، به قدرتی نياز است که به طور مؤثر برای از ميان بردن تدريجی خصوصيات منفی موروثی جامعۀ سابق گام های تعيين کننده بر دارد. چنين دولتی بايد دمکراتيک ترين قدرتی باشد که تاريخ به خود ديده است. در جامعۀ انتقالی بايد، دمکراسی ای به مراتب والاتر از دمکراسی بورژوايی وجود داشته باشد. آزادی بيان، تجمع، اعتصاب و مطبوعات بايد برای کليۀ قشرهای اجتماعی تضمين گردد. اين دولت را مارکس «ديکتاتوری انقلابی پرولتاريا»، يعنی قدرت شورايی، نام نهاده، و کمونيست های انقلابی با افتخار و سربلندی از چنين دولتی دفاع کرده و آن را در سرلوحۀ برنامه خود قرار می دهند.

اما بحث اصلی ما با شما این است که شما اساساً به مفاهیم مارکسیستی در مورد مفهوم جامعۀ سوسیالیستی پشت کرده اید و نظری معیوب، انحرافی و غیر مارکسیستی از آن ارائه می دهید. برای نمونه در «يک دنيای بهتر، انترناسيونال، شمارۀ ۱۷، اسفند ۱۳۷۴، انقلاب و اصلاحات، ص ۷ » می نویسید:

«برنامۀ ما، برقراری فوری يک جامعۀ کمونيستی است. جامعه ای بدون تقسيم طبقاتی، بدون مالکيت خصوصی بر وسائل توليد، بدون مزدبگيری و بدون دولتجامعۀ کمونيستی همين امروز قابل پياده شدن است».

این یک نظر غیر مارکسیستی است.

گرچه مارکس تفاوت کيفی ای ميان «سوسياليزم» و «کمونيزم» قايل نبود، اما همواره از «مرحلۀ نخست و مرحلۀ بالاتر جامعۀ کمونيستی» صحبت به ميان می آورد. در مرحلۀ نخست، يعنی مرحلۀ «سوسياليزم»، طبقات و دولت از ميان رفته و «به هر فرد در جامعه به اندازه سهمش در توليد اجتماعی از محصول آن توليد تعلق می گيرد». (يعنی همۀ اعضای جامعه موظف به کار کردن هستند و در مقابل سهمی که به جامعه می دهند، محصولی دريافت می کنند). در مرحلۀ بالاتر، يعنی مرحلۀ «کمونيزم»، با رشد کيفی نيروهای مولده و وفور اقتصادی، شعار « از هر کس متناسب با توانائی اش، و به هر کس متناسب با نيازهايش» تحقق می يابد.

ظاهراً برای نظريه پردازان «حزب کمونيست کارگری» شما، چنين تقسيم بندی ای بی اهميت است. از ديدگاه شما که خواهان «برقراری فوری جامعۀ کمونيستی» آن هم «همين امروز» (!) است، صرفاً يک مرحله وجود دارد و آن هم مرحلۀ بالاترِ «کمونيزم» است. در برنامۀ «حزب»، توضيح مرحلۀ کمونيزم چنين بيان شده است:

«جامعه ايی بدون تقسيم کار، بدون مالکيت خصوصی بر وسائل توليد، بدون مزدبگيری» و يا «از هر کس به اندازۀ قابليتش و به هر کس به اندازۀ نيازش، اين يک اصل اساسی جامعۀ کمونيستی استجامعۀ کمونيستی جامعه ای است بدون دولت».

در نتيجه، نظريه پردازان «حزب» شما بر اين اعتقاد استوارند که پس از سرنگونی دولت سرمايه داری، می توان سريعاً به مرحلۀ بالای «کمونيزم» رسيد. اين استدلال بی اساس و غيرعلمی است.

 اول برخلاف حزب که تفاوت بين دو فاز کمونيزم (مرحلۀ نخست، يعنی «سوسياليزم» و مرحلۀ بالاتر يعنی «کمونيزم») قايل نيست، مارکس بر اين دو فاز تأکيد می کرد. وی پس از اشاره به مشکلات فاز اول کمونيزم، در دورۀ پس از سرنگونی دولت سرمايه داری، چنين نوشت:

«بروز اين مشکلات در مرحلۀ نخست جامعۀ کمونيستی اجتناب ناپذير استدر يک مرحله بالاتر از جامعۀ کمونيستی، يعنی زمانی که تقيد برده وار فرد به نظام تقسيم کار، و در نتيجه تضاد بين کار فکری و جسمی، از بين رفته باشد، زمانی که کار نه تنها وسيله ای برای گذراندن زندگی، بلکه مطلوب اصلی آن باشد؛ زمانی که نيروهای توليدی نيز همراه با رشد همه جانبۀ فرد افزايش يافته و همۀ سرچشمه های ثروت تعاونی به وفور هر چه بيشتر جريان داشته باشند؛تنها در آن زمان است که فروپاشيدن افق تنگ حق بورژوایی در کليتش ممکن می شود و جامعه می تواند بر پرچم خود اين شعار را بنويسد: از هر کس متناسب با توانایی اش، و به هر کس متناسب با نيازهايش!» (نقد برنامه گوتا).

بديهی است که نظريات مارکس با «دستور عمل»های «حزب» در تناقض آشکار است. چنان چه آن حزب تحليل مارکس را پذيرفته باشد، مفهوم برنامۀ آن اين است، که پس از سرنگونی دولت سرمايه داری، افراد جامعه نه تنها به «سوسياليزم»، که به يک باره همين امروز»!) وارد فاز بالاتر «کمونيزم» می شوند. در وضعيتی که «از هر کس به اندازه قابليتش و به هر کس به اندازه نيازش» (وقتی کار نه تنها وسيله ای برای گذراندن زندگی، بلکه مطلوب اصلی آن باشد)، محصول اجتماعی تعلق می گيرد!

دوم، مارکس حتی برای رسيدن به مرحلۀ نخست، يعنی «سوسياليزم»، مرحلۀ مشخصی قايل بود:

«آن چه در اين جا با آن سر و کار داريم جامعه ای کمونيستی است که به جای برآمدن از دل بنيادهایی از آن خويش، از درون جامعۀ سرمايه داری خارج شده است و در نتيجه، و در جميع جهات، چه از نظر اقتصادی و چه از نظر اخلاقی و فکری، همچنان مُهر و نشان جامعه ای را برخود دارد که از شکم آن زاده شده است. در اين جا توليد کنندۀ منفرد دقيقاً همانی را از جامعه دريافت می دارد که خود به جامعه داده استدر اين جا نيز هنوز حق مساوی اصولاً همان حق بورژوایی استحتی اگردو نفر دارای قدرت مساوی باشند و در نتيجه به طور مساوی از صندوق مصرف اجتماعی سهم ببرند، نتيجۀ واقعی اين خواهد بود که يکی از ديگری بيشتر دريافت خواهد کرد، از ديگری ثروتمندتر خواهد شدبرای جلوگيری از بروز اين مشکلات، به جای اين که حق را مساوی بدانيم بايد آن را نامساوی کنيم. …اما بروز اين مشکلاتاجتناب ناپذير است، چرا که تنها اندک زمانی است که اين جامعه، در پی دردهای زايمانی دراز مدت، از شکم  جامعۀ سرمايه داری زاده شده است.” (نقد برنامه گوتا)

به سخن ديگر، پس از سرنگونی دولت سرمايه داری و قبل از تحقق «سوسياليزم»، جامعه وارد مرحلۀ ديگری می شود. اين جامعه ای است که در آن هنوز نه تنها «مزدبگير» وجود داشته، که نابرابری در دستمزدها و همچنين دولت نيز موجود است. زيرا که «تنها اندک زمانی است که جامعه، در پی دردهای زايمانی دراز مدت، از شکم جامعۀ سرمايه داری زاده شده است». اين نه مرحلۀ «سوسياليزم» است و نه «کمونيزم»، که «مرحلۀ گذار از سرمايه داری به سوسياليزم» نام دارد.

چنين جامعه ای عمدتاً از طريق انهدام مالکيت خصوصی بر وسایل توليد (زمين، صنايع، بانک ها و غيره) و انحصار تجارت خارجی، و معرفی «اقتصاد با برنامه» مشخص می شود. در اين جامعه توليد توسط قانون ارزش تعيين نمی شود. اما، در اين جامعه، برخلاف جامعه آينده «سوسياليستی»، يک تضاد اساسی وجود خواهد داشت: تضاد ميان وجه توليد «غيرکاپيتاليستی» و وجه توزيع «بورژوايی». چنين واقعيتی که وجه  توليد «سوسياليستی» مرحله بسيار عالی تری از سرمايه داری است؛ و بايد نيروهای مولده رشد تعيين کننده ای برای وفور مادی و بی تأثير کردن «معيارهای بورژوایی» کنند، و به محض سرنگونی «دولت بورژوايی» پايه های مادی سرمايه داری «يک روزه» از بين نمی رود؛ برای جريان هايی مانند «حزب» اين اصل قابل درک نيست. آن ها آرزوهای خود را جايگزين واقعيت ها می کنند.

اما، برای گذار به «سوسياليزم» و رفع تضادهای جامعه «انتقالی» دو تکليف تاريخی بايد متحقق شود.

اول، تقسيم کار طبقاتی، زمينۀ عينی برای اقتصاد پولی و گرايش به سودجويی و ثروتمند شدن و کليۀ بازمانده های ايدئولوژيک بورژوازی بايد آگاهانه از بين بروند.

دوم، رشد تعيين کنندۀ نيروهای مولده، در راستای ايجاد وفور اقتصادی و رها کردن مردم جهان از کار مشقت بار، بايد در سطح جهانی تحقق يابد.

طی اين دوره که تکاليف تاريخی فوق در شرف تحقق هستند، توليد کالایی، طبقات اجتماعی و «دولت» نيز بايد رو به زوال گذارند. در مرحلۀ انتقال، نقش «ديکتاتوری انقلابی پرولتاريا» به مثابۀ «دولت کارگری»، صرفاً در جهت تضمين عدم بازگشت طبقۀ حاکم و تنظيم فعاليت های اقتصادی است.

span style=”font-family: ‘Tahoma’;”

میلیتانت

سایت گرایش مارکسیست های انقلابی ایران

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *