مارکس و دولت

آرمان پویان

از میلیتانت شماره ۵۷

دیدگاه های سیاسی مارکس در گرماگرم خیزش های کارگری آلمان در سال 1848 شکل گرفت. گسترش جنبش کارگری به کارخانه های سراسر کشور، برای مارکس نقطۀ اتکایی بود که شعار مشهور انقلاب فرانسه- یعنی آزادی، برابری و برادری- را به واقعیتی اقتصادی و سیاسی برای اکثریت مردم تبدیل کند.

تولید سرمایه داری انبوه و در مقیاس وسیع، پتانسیلی را برای جامعه به همراه می آورد که می توانست بر کمیابی جامعه غلبه و نیازهای کارگران را رفع کند؛ به بیان دیگران، شرایط عینی، امکان حرکت به سوی جامعۀ سوسیالیستی را فراهم کرده بود.

امروز پس از سپری شدن روزهای تند و پرحادثۀ 1848، واکنش های محافظه کارانه به طور قابل توجهی رخ نشان دادند. مارکس تا دهۀ 1870 در تبعید سیاسی در انگلستان به سر می برد؛ از سوی دیگر جنبش کارگران سوسیالیست آلمان بین پیروان مارکس و فردیناند لاسال، رفیق سابق او، به دو پاره تقسیم شده بود.

لاسال، به طور مشخص چشم­انداز انقلاب کارگری را کنار گذاشته بود، و در عوض خوهان «اه حلّ مسألۀ اجتماعی» از طریق یک «دولت آزاد» بود که در آن کارگران از حقّ رأی، «حقوق برابر» و امکان محدود کردن کار خود به یک «روزکار عادّی» برخوردار باشند. لاسال به دنبال این بود که به واسطۀ «کمک دولتی»، « تعاونی های تولیدی در صنعت و کشاورزی با چنان دامنه ای برپا شوند که سازماندهی سوسیالیستی کلّ کار از آن ناشی گردد».

لاسال بر این اساس که جنبش کارگری و ملاکین در مقابل طبقۀ سرمایه دار از «منافع مشترکی» برخوردار هستند، ظاهراً معاهده ای پنهانی با بیسمارک، رهبر زمین­داران پروس، به امضا رسانیده بود. تئوری لاسال، تا زمان مرگ او در یک دوئل به سال 1869، در میان بسیاری از کارگران رادیکال آلمان ریشه دوانده بود. در سال 1875، طرفداران لاسال شعارهای خود به عنوان مبنای پلاتفرم وحدت کنفرانس حزب کارگران آلمان در شهر گوتا، پیشنهاد و تدوین کردند.

مارکس به مخالفت شدید با این وحدت پرداخت. او در «نقد برنامۀ گوتا» با گفتن آن که مطالبات لاسال «هیچ چیزی فراتر از دعاها و مناجات دموکراتیک کهنه و آشنا: حقّ رأی همگانی، قانون گذاری مستقیم، عدالت مردمی، میلیشیای مردمی و غیره، نیست»، لاسال را زیر ضرب گرفت.

در واقع این شعارها در مبارزۀ دموکرات های بورژوا علیه دولت های استبدادی مطلق فئودالی مترقی بودند. اما مارکس به درستی این شعارهای مبهم را عقب­گردی برای جنبش کارگری، که اکنون باید وارد مبارزه علیه دولت بورژوایی می شد، ارزیابی کرد.

لنین نیزهنگامی که مشغول تهیۀ جزوۀ «دولت و انقلاب» بود، ضمن بازخوانی «نقد برنامۀ گوتا» به این نکته اشاره کرد که مارکس با همین عبارات خود، کلّ ابتذال و فرصت­طلبی کائوتسکیسم را نشان داده است. در واقع سند «نقد برنامل گوتا» از جمله منابعی است که به خوبی فرصت طلبی در قبال مسألۀ دولت را، ولو زیر پوشش مارکسیسم، نشان می دهد.

مارکس بیش از هرچیز به تقابل با مفهوم لاسالی «دولت آزاد» پرداخت، چرا که در پس این مفهوم، مسألۀ رفرم یا انقلاب قرار داشت. همان طور که مارکس نوشت، برای لاسال دولت نه ابزاری که از طریق آن یک طبقه بر طبقۀ دیگر سلطه پیدا می کند، بلکه در عوض یک ماهیت مستقل است که بنیان اخلاقی و آزاد خود را دارد. مارکس ادامه داد:

« در آن صورت این پرسش مطرح می شود: سرشت دولت در جامعۀ کمونیستی دستخوش چه تحولی می گردد؟ به بیان دیگر، چه عملکردهای اجتماعی در آن جامعه باقی می مانند که شبیه عملکردهای کنونی دولت اند؟ به این پرسش تنها می توان به شکل علمی پاسخ داد و با هزار گونه ترکیب کلمۀ مردم با کلمۀ دولت به اندازۀ جهش کک نیز به [حل] مسأله نزدیک نخواهیم شد.

بین جامعۀ سرمایه داری و جامعۀ کمونیستی یک دورۀ تحول انقلابی از اولی به دومی وجود دارد. متناظر این دورۀ تحول، یک دورۀ گذار سیاسی نیز هست که دولت در آن چیزی نمی تواند باشد جز دیکتاتوری انقلابی پرولتاریا. »

این «دیکتاتوری انقلابی پرولتاریا»، که جای حاکمیت یک اقلیت طبقۀ حاکم کوچک را به حاکمیت اکثریت عظیم جامعه علیه آن اقلیت می دهد، در ماهیت خود، دموکراتیک است. همان طور که مارکس توضیح داد:

« به رغم این پیشرفت، این حق برابر هنوز پیوسته محدودیت بورژوائی را با خود حمل می کند. حق مولدان متناسب کاری است که عرضه می کنند، برابری در این واقعیت مستتر است که اندازه گیری با معیار یکسانی یعنی کار صورت می گیرد. اما یک آدم به لحاظ جسمی یا ذهنی از دیگری برتر است و در نتیجه در زمان یکسانی کار بیشتری می تواند عرضه کند یا زمان بیشتری به کار بپردازد؛ و کار برای اینکه به عنوان مقیاس در نظر گرفته شود باید بر حسب زمان یا شدت تعریف شود وگرنه معیاری برای اندازه گیری نیست. این حق برابر، حقی نابرابر برای کار نابرابر است. این حق هیچ تفاوت طبقاتی را به رسمیت نمی شناسد چون هرکس کارگری مانند دیگری است؛ اما تلویحا استعدادهای نابرابر و بنابراین ظرفیت تولیدی کارگر را به عنوان امتیازهای طبیعی می پذیرد. پس، این حق، در محتوای خود، حق نابرابری است مانند هر حقی. حق، بنا بر طبیعت خود تنها می تواند کاربست معیاری یکسان باشد؛ ]…[ اما این کمبودها در فاز نخست جامعۀ کمونیستی، هنگامی که این جامعه تازه پس از دردهای طولانی زایمان از شکم جامعۀ سرمایه داری سر برآورده، اجتناب ناپذیرند. حق هرگز نمی تواند بالاتر از ساختار اقتصادی جامعه و تکامل فرهنگی ای که مشروط به آن ساختار است، باشد.»

به همین دلیل است که مثلاً انقلاب سوسیالیستی در روسیه، یعنی در عقب­مانده ترین کشور به لحاظ اقتصادی در اروپا، ناگزیر باید به سایر کشورهاف به ویژه کشورهای پیشرفتۀ سرمایه داری در غرب، گسترش می یافت.

مارکس در نقد خود به برنامۀ گوتا توضیح داد که یک جامعۀ حقیقتاً بی­طبقه تنها می تواند در «فاز بالاتر جامعۀ کمونیستی» شل بگیرد، یعنی پس از آن که کار، «از یک صرفاً ابزار معیشت، خود به ضرورت اصلی زندگی تبدیل شده است».و تنها در این زمان است که «از افق تنگ حق بورژوایی در تمامیت آن فراگذشت و جامعه خواهد توانست بر پرچم خود چنین نقش کند: از هرکس برحسب توانائی اش و به هرکس برحسب نیازهایش!».

به گفتۀ مارکس، در این جاست که دولت «محو و ناپدید» شده است. اما این «ناپدید» شدن و اضمحلال، به معنای الغای هیرارشی و سلسله­مراتب پس از انقلاب نیست. لنین در «دولت و انقلاب» این مسأله را چنین شرح داد:

«هر اندازه که “دولت” متشکل از کارگران مسلح که “دیگر دولت به معنی حقیقی آن نیست”، دموکراتیک تر می شود، جریان زوال هرگونه دولت زودتر آغاز می گردد».

به همین دلیل باید گفت که استالینیست ها و شرکا با استقرار رژیم و دولت عریض و طویل بوروکراتیک خود در یک کشور به نام سوسیالیسم، در واقع این حقیقت را به مسخره گرفته بودند.

کسانی که ایدۀ اضمحلال و ناپدید شدن دولت را بی­ربط می دانند، باید باری دیگری به «نقد برنامۀ گوتا»ی مارکس و ـدولت و انقلاب» لنین که تماماً با اتکا بر آن نوشته شده بود، نگاهی بیاندازند.

«نقد برنامۀ گوتا» در عین حال که لاسالی ها را به دلیل ناسیونالیسم و سایر عقاید ارتجاعی آن ها به زیر ضرب می برد، تحلیلی است دقیق و نیرومند از دولت در جامعۀ سرمایه داری. به علاوه «نقد برنامۀ گوتا» بیش از هر چیز فراخوانی است خطاب به طبقۀ کارگر برای نابودن ساختن و درهم شکستن دولت. همان طور که مارکس در نامه ای به ویلهم براکه، از رفقای درگیر در کنفرانس گوتا، در تاریخ 5 مه 1875 یادآوری کرد: «هر گامِ جنبش واقعی، مهم تر از خروارها برنامه است».

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *