بحران مائوئیسم در چین- ۵
از میلیتانت شماره ۵۵
در ادامه مقالات مندرج در میلیتانت های پیشین
۶- انقلاب فرهنگی چین
انقلاب فرهنگی چین در سپتامبر 1965 به وسیلۀ جناح مائوئیستی حزب کمونیست آغاز شد. حدود سه سال بعد در اکتبر 1968 به هدف اصلیاش رسید. لیوشائوچی، رئیس دولت از سال 1959 و معاون دست راست و تفسیرکنندۀ افکار مائو، و جانشین مسلم وی تا قبل از آن که مبارزه بین دو جناح علنی گردد، به عنوان «خروشچف چین» و «رهبر بورژوازی» از مقام ریاست جمهوری خلق چین برکنار شد.
مائو خود انقلاب فرهنگی را چنین توصیف می کند: «در اصل یک انقلاب سیاسی بزرگ در شرایط سوسیالیسم در یک کشور توسط پرولتاریا علیه بورژوازی و سایر طبقات استثمارگر، ادامۀ مبارزه طولانی حزب کمونیست چین و توده های مردم انقلابی تحت رهبری این حزب علیه مرتجعین کومینتانگ، ادامۀ جنگ طبقاتی بین پرولتاریا و بورژوازی.»
همان طور که انتظار داشتیم مائو انقلاب فرهنگی را از دیدگاه خود به صورت جنگ طبقۀ کارگر (بخوانید جناح مائوئیستی حزب) علیه طبقۀ بورژوا (بخوانید جناح میانهروها) در شرایط سوسیالیسم (!) می بیند.
ولی این تصویر از واقعیت امر بسیار به دور است. «انقلاب فرهنگی» نمایانگر کشمکش های شدید و علنی دو جناح داخل بوروکراسی حزب بود که سرانجام اقشار دانشجویان، کارگران، و دهقانان را نیز دربر گرفت.
طی دوران 1960-1966 جناح مائوئیستی رفته رفته در حزب ضعیف تر شد، اقشار تکنوکرات به کمک جناح میانهروها که رهبری حزب را در دست داشتند، روز به روز نیرومندتر گشته و صاحب امتیازات مادّی، مشاغل مهم اداری و سیاسی و قدرت تصمیمگیری در سطح محلی می شدند، این جریان تنش های شدید اجتماعی چین را که به طور کلی بازتاب سطح پایین تولید، تکنیک و بوروکرات بودن ساختار اجتماعی اند، تشدید می کرد.
افزایش تصاعدی قدرت تکنوکرات ها و میانه رو ها در حزب، مائو را بر آن داشت تا حملۀ خود را علیه آن ها آغاز کند. در اواخر سال 1965 و اوایل سال 1966 مائو سعی می کرد با مداخله در کنفرانس های اقتصادی و با مبارزه در داخل حزب، اختیارات تکنوکرات ها را در سطح محلی محدود گرداند و برخی از هواداران آن ها را در حزب (چون پنگ چنگ) به جای خود بنشاند. ولی به خاطر قدرت جناح میانهروها در حزب، این تلاش ها نتیجه ای دربر نداشت. بدین ترتیب، بنا به سنت حزبی، بسیج عمومی علیه «رهبران حزبی، که راه سرمایه داری در پیش گرفته اند» لازم آمد. مائو اعلام کرد که «برای سرنگونی یک رژیم ابتدا لازم است در سطح ایدئولوژیک و افکار عمومی تدارکاتی دید … تجارب زیادی نشان داده اند که اگر توده ها همگی بسیج شوند، مقاومت ]رژیم[ درهم شکسته خواهد شد … مسأله بر سر این است که آیا رهبری حزب شجاعت آن را دارد که بدون تردید، توده ها را بسیج کند.»
پس در سال 1966، مائو موقعیت را برای شکستن تسلط لیوشائوچی در رهبری حزب و پس گرفتن برتری از دست رفتهاش مناسب یافت. او از طریق بسیج توده ها، مانور دادن بین گرایش های مختلف، با تهمت به لیو و هوادارانش، با استفاده از برنامه های تبلیغاتی علیه آنان و با تکیه به اعتبار سیاسی عظیمش توانست مخالفین خود را در جناح میانهروها به شدت منزوی کرده، پایه های پشتیبانی شان را در میان توده ها، در حزب و در ارتش نابود کند. لین پیائو که از سال 1959 وزیر دفاع بود، به عنوان رهبر ارتش سرخ پشتیبانی بدون قید و شرط خود را به مائو داد و ارتش را به صورت کانالی درآورد که از طریق آن اندیشۀ مائو در افکار توده ها حلول می کرد. توانایی مائو در بسیج توده ها، به خصوص جوانان، و تحریک آنان علیه بوروکراسی، جناح لیوشائوچی را که صرفاً طبق قوانین بوروکراتیک عمل می کرد، کاملاً فلج ساخت. از اواسط سال 1966، اقشار وسیع توده ای درگیر مبارزه شدند. گروهک های گارد سرخ تحت کنترل مائو در میان دانشجویان تشکیل یافت که وظیفهشان تبلیغ اندیشۀ مائو و مبارزۀ بی رحمانه علیه مخالفین او بود. گاردهای سرخ ابزار حملات مائوئیستی بر آپاراتوس حزب و دولتی محسوب می شدند. آماج آن ها در اواخر سال 1966 عمدتاً کادرهای کمیته های حزبی بود که تحت آموزش لیوشائوچی تربیت یافته بودند. این کادرها هم به نوبۀ خود گروه های مقاومت خود را تشکیل دادند و جنگ و جدال های پیچیده و سهمناکی میان گروه های طرفدار جناح های مختلف درگرفت. در بسیاری موارد لین پیائو و مائو تسه دون سعی در کند کردن آهنگ مبارزات و کنترل مسیر آن نمودند. ولی منطق مبارزات ضدّ بوروکراتیک گاردهای سرخ نیرومندتر از آن بود که کاملاً تحت رهبری مائو باقی بماند. در بسیاری از موارد اقشاری از گاردها چنان نیروی مبارزاتی از خود نشان می دادند که کنترل آن توسط مائو هم بس دشوار شد. آن ها خواستار دموکراسی بیشتر، استقلال کامل دانشگاه ها و منع هرگونه تبعیض اجتماعی و امتیاز مادّی برای بوروکرات ها بودند. از این گذشته، اگرچه مائو سعی داشت حتی المقدور انقلاب فرهنگی را به یک انقلاب ایدئولوژیک و به صفوف دانشجویان محدود کند، ولی با بسط مبارزات گاردهای سرخ، به تدریج کارگران و دهقانان هم وارد صحنۀ عمل شدند. اعتصاب عمومی، اشغال ساختمان های عمومی، اشغال چاپخانه های ارگان های مرکزی، آزاد کردن زندانیان سیاسی، مبارزه علیه کلیۀ امتیازات اجتماعی بوروکرات ها و تکنوکرات ها، همه و همه بیان آگاهی شدید ضدّ بوروکراتیک پرولتاریای چین بود. در شرایطی که مبارزات کارگران و دانشجویان به سرعت از کنترل رهبری مائوئیستی خارج می شد، این مبارزات کلّ نظام بوروکراتیک را به مخاطره می انداخت.
هرچند جناح مائو توده ها را علیه میانهروها و تکنوکرات ها به طغیان دعوت می کرد، ولیکن هدف مائو به دست آوردن مجدّد رهبری در حزب بود و نه سرنگونی بوروکراسی در مجموع. از این رو شیوه های مبارزاتی جناح مائو کاملاً بوروکراتیک بودند. اختناق علیه مخالفین، تحریف نظریات گرایش های ضدّ مائو، کیش شخصیت مائو، فقدان انتخابات و سازمان های دموکراتیک تحت کنترل کارگران و دهقانان و قدرت رشد یابندۀ ارتش همگی گویای این واقعیت اند.
لکن بیان آگاهی پرولتاریای چین خود را صرفاً به اشکال گوناگون مبارزاتی محدود نکرد. از سال 1967 تشکیلات دموکراتیک و مستقل پرولتاریا در شانگهای و برخی دیگر از شهرهای صنعتی به وجود آمد. بوروکراسی مائوئیستی که هماکنون جناح میانهروها را مجبور به عقب نشینی کرده بود، واکنش شدیدی نسبت به حرکت های مستقل پرولتاریا که بالقوه قدرت رهبری مائوئیستی را هم به مخاطره می افکند، نشان داد. استقلال و آزادی کمون های کارگران در شانگهای از آن ها سلب شد، برخی از سازمان های گارد سرخ که در سطح ملی متشکل بودند و خارج از دایرۀ کنترل بوروکراسی مائوئیستی قرار می گرفتند، «ارتجاعی» خوانده شدند و در مواردی هم با مداخلۀ ارتش به اشغال کارخانه ها پایان داده شد. از این تاریخ به بعد ارتش نقش بسیار مهمی در «استقرار نظم» و اختناق علیه «خرابکاری» در تولید ایفا کرد. هرگونه حرکت مستقل توده ها و هرگونه مخالفت با سیاست های مائو شدیداً سرکوب می شد. در کتاب انقلاب کبیر فرهنگی پرولتاریایی که از طرف کمیتۀ مرکزی حزب کمونیست تأیید و تجویز شده است، در این مورد می خوانیم:
«تحکیم دیکتاتوری پرولتاریا. آن هایی که مخالف صدر مائو، نایب صدر لین پیائو و گروه کمیتۀ مرکزی حزب که عهده دار تکامل انقلاب فرهنگی است، می باشند و نیز آن هایی که فعالانه در انقلاب فرهنگی و تولید خرابکاری می کنند، می باید فوراً بنا بر قانون به وسیلۀ نیروهای امنیتی دستگیر شوند.»1
بوروکراسی مائوئیستی پس از آن که با تکیه به مبارزات توده ها ضربۀ سختی بر میانهروها وارد ساخت، در لوای تحکیم دیکتاتوری پرولتاریا (یعنی دیکتاتوری بوروکراسی) آرمان های سیاسی کارگران جهت تشکیل سازمان های مستقل خود را در نطقه خفه کرد و گرایش های چپ گاردهای سرخ را به شدت درهم شکست. ولی ماه ها کشمکش در سطح رهبری حزب، ضرباتی که مبارزات وسیع توده ای بر اقشار مختلف بوروکراسی وارد آورده بود و ناهنجاری های اقتصادی ناشی از مبارزات کارگران، کلّ نظام بوروکراتیک را متزلزل ساخته بود. ادامۀ بیشتر انقلاب فرهنگی می توانست موجب ازهمپاشی قدرت دولتی بوروکراسی شود. در چنین شرایطی، خاتمه بخشیدن به جنگ و جدال ها، مسألۀ مبرم هر دو جناح بوروکراسی گشت.
جناح مائو، برای فیصله دادن به هرج و مرج های موجود مجبور به اعطای امتیازاتی به گرایش های دیگر گشت. ارتش به عنوان تنها وسیلۀ مؤثری که می توانست نظم اجتماعی را برقرار کند و به جنبش توده ای پایان دهد، شناخته شد و اختیارات و امتیازات فراوانی در دست بوروکراسی ارتشی به رهبری لین پیائو قرار گرفت.
از طرف دیگر لازم بود نزاع های میان میانهروها و جناح مائو به نحوی سازمان یابد، زیرا که اگرچه از لحاظ سیاسی اتحادی بین دو جناح به وجود نیامد، لکن برای ریشهکن کردن گرایش های سیاسی مستقلی که از گاردهای سرخ به وجود آمدند و برای تجدید سازمان حزب و ماشین دولتی اتحاد فوری دو جناح ضروری بود. بدین ترتیب، بوروکراسی مائوئویستی که از میدان انقلاب فرهنگی پیروز بیرون آمد، به اکثریت کادرهای حزبی و دولتی میانهروها، امتیازات گذشتهشان را بازپس داد و بسیاری از آن ها دوباره مشاغل پیشین خود را در ارگان های حزبی و دولتی اتخاذ کردند. انقلاب فرهنگی با مصالحۀ دو جناح بوروکراسی و با مداخلۀ ارتش در شرایطی پایان یافت که اگرچه جناح مائو موقعیت مناسب تری در رهبری به دست آورد، لکن بوروکراسی حزبی زیر ضربات پی در پی پیکار توده ها در مجموع ضعیف تر گشته بود. افزون بر این، کشمکش ها و اختلافات میان دو جناح که تا پیش از انقلاب فرهنگی غیر علنی بود و در مراحل جنینی بود به یک باره در سطح وسیعی به شدّت آشکار شد و بوروکراسی حزب را کاملاً منشعب باقی گذاشت. از آن جا که جانح مائو پیروزی سیاسی به دست نیاورد، بروز کشمکش های تازه ای میان دو جناح در تحلیل نهایی اجتناب ناپذیر می نمود.
۷. بحران رهبری پس از انقلاب فرهنگی
مصالحه ای که در داخل بورورکراسی صورت گرفت، نتایج مهمی در زمینۀ اقتصادی دربرداشت. اقشار تکنوکرات در جریان تصمیم گیری و برنامه ریزی در سطح محلی قرار گرفتند، و ضرورت عینی استفاده از آنان به وسیلۀ جناح مائو تأیید گشت؛ ولی در عین حال کارکرد این اقشار تحت کنترل مستقیم ارتش و بوروکراسی مائوئیستی درآمد.
در واقع اقدامات بوروکراسی مائوئیستی صرفاً راه حلّ بوروکراتیکی بود که برای برقراری تعادل میان جناح های مختلف حزبی و ارتش اتخاذ شد و بدین دلیل نمی توانست برای مدت مدیدی از بروز بحران جدیدی جلوگیری به عمل آورد. تغییر توازن قوا در بین جناح های مختلف رهبری و ارتش به سرعت می توانست تعادل موقتی را برهم زند.
شاید نخستین جریان مهم که پس از انقلاب فرهنگی در تغییر توازن قوا مؤثر واقع شد، مسألۀ تصفیۀ لین پیائو و حرکت به راست متعاقب بوروکراسی مائوئیستی در سیاست خارجی بود. همان طور که گفتیم در این دوران ارتش به خاطر نقش مؤثری که در سرکوب جنبش توده ای داشت از نفوذ و قدرت زیادی در کلیۀ سطوح اجتماعی جامعۀ چین برخودار بود. اگرچه لین پیائو در رهبری ارتش، پشتیبان بیچون و چرای مائو در دوران انقلاب فرهنگی به شمار می رفت، ولی قدرت مستقلی که ارتش به قیمت نفوذ حزب پیدا کرده بود، برای بوروکراسی مائوئیستی صورت چندان خوشی نداشت. تجدید سازمان حزب و بوروکراسی دولتی می باید با کاهش وزنۀ ارتش همراه می شد، و در شرایط قدرت بوروکراتیک این تنها با تضعیف رهبری ارتش امکان پذیر بود.
بدون شک اختلاف مهمی بر سر سیاست خارجی میان لین پیائو و مائو وجود داشت که عامل بسیار مهمی در تصفیۀ لین پیائو به شمار می آید. در اوایل دهۀ 60، بوروکراسی چین همواره دشمن عمدۀ خلق های جهان را امپریالیسم آمریکا می شناخت، ولی با تیرگی هرچه بیشتر روابط سیاسی با شوروی و تدوین «تئوری احیای سرمایه داری» در آن کشور به وسیلۀ مائو، کم کم گرایش نوینی در سیاست خارجی چین ظاهر شد. لین پیائو در گزارش خود به کنگرۀ نهم حزب برای اولین بار امپریالیسم امریکا و رویزیونیسم شوروی را در کنار هم گذاشت، بدون آن که یکی از آنان را دشمن عمده بخواند. از دیدگاه او، زحکمتکشان داخلی و خارجی می باید علیه هر دو دشمن مبارزه کنند و میان آن ها تفاوتی قائل نشوند. لکن جناح مائو افکار دیگری در سر داشت. برنامه های گوناگون اقتصادی داخلی (چه طرح های تخیلی جناح مائو و چه سیاست های راست میانهروها) هیچ کدام نتوانسته بودند تضادها و تنش های اجتماعی داخلی را در شرایط انزوای بین المللی کاهش دهند. نابسامانی هایی که انقلاب فرهنگی برای بوروکراسی به بار آورد، بر وزنۀ بحران ساختاری بورورکراسی حاکم و عجز حزب کمونیست از اصلاح و بهبود اوضاع اجتماعی، می افزود. تحت این فشارهای عینی، جناح مائو عاجزانه درصدد آن برآمد که دولت چین را از عزلت بین المللی درآورده، از خارج کمک های مادی و سیاسی بگیرد. از طرف دیگر به خاطر خصومت های موجود با شوروی و کوته نظری ناسیونالیستی بوروکراسی چین در تشدید حملات خود علیه سران کرملین، جناح مائو دست خود را برای کمک به سوی امپریالیسم دراز کرد. به طور کلی، در چارچوب اندیشۀ مائو همواره یکی از تضادهای موجود و یکی از دشمنان خلق باید اساسی و عمده باشد و دیگر تضادها و دشمنان غیرعمده و فرعی. این تئوری هم مانند سایر تئوری های مائو توجیه کارکرد و سیاست های خود اوست. مائو همواره در پی سازش با دشمنان «غیر عمده» خود علیه دشمنان عمده بوده است (چه در مورد ائتلاف برنامه ای با چیانکایچک در جنگ ضدّ ژاپن و چه در مورد همکاری با دهقانان بورژوا و فئودال های «مترقی» در روستاهای مناطق آزاد شده). بدین ترتیب بوروکراسی مائوئیستی یکی از دشمنان یعنی شوروی را دشمن عمده می پنداشت و در نظر داشت که از طریق دیپلماسی و سازش با امریکا و سایر نیروهای امپریالیستی، شوروی را در صحنۀ جهانی منزوی و مطرود سازد و در ضمن از غرب کمک های مادی و تکنیکی دریافت کند. کلیۀ شواهد و ظواهر امر بر این گواهی می دهند که لین پیائو و هوادارانش در رهبری ارتش در برابر این سیاست «دیپلماسی با قدرت های بزرگ» مائو مقاومت به خرج می دادند.
به نظر می رسد که لین خواهان ادامۀ سیاست اتکا به نیروی خود بدون دیپلماسی با قدرت های بزرگ با استفاده از «تضادهای قدرت های امپریالیستی» بود. در سیاست داخلی، او برای انکشاف صنایع مدرن، خصوصا ً صنایع نظامی، از طریق یک برنامۀ اقتصادی مرکزی پافشاری می نمود، چرا که اتکا به نیروی خود مستلزم وجود ارتش نیرومند و مدرنی برای دفاع از خود بود. اگرچه جزئیات ماجرای لین پیائو هنوز نامعلوم است، ولی به هرحال مسلم است که لین و طرفدارانش مخالف برقراری روابط سازشکارانه با امریکا بودند.
در ماه اوت و سپتامبر سال 1971 مقاله هایی در مطبوعات رسمی چین ظاهر گشت که نشان دهندۀ آغاز تصفیۀ «لین» به شمار می رفت. این مقالات در انتقاد از «چپ گرایانی» بود که «دشمنان را مانند هم می دانستند». مثلاً در یکی از این مقالات تحلیلی از مقالۀ مائو، «در مورد خط مشی» صورت گرفت: «حزب کمونیست مخالف تمام قدرت های امپریالیستی است، لکن ما میان امپریالیسم ژاپن، که در حال تهاجم به چین بود، و سایر قدرت های امپریالیستی تفاوت قائل می شدیم، ما همچنین کشورهای مختلف امپریالیستی را که در شرایط و موقعیت های مختلف سیاست های متفاوتی اتخاذ می کردند از یک دیگر جدا می کردیم.» در پایان مقاله نتیجه گیری می شود که: هیچ چیز مهم تر از تشکیل یک «جبهۀ واحد» علیه دشمن عمده نیست و مگر نه این است که امریکا در سال 1940 دشمن ژاپن بود و از این رو بخشی از جبهۀ واحد محسوب می گشت، با وجود آن که خود امپریالیست بود.2
به دنبال یک سلسله از این مقالات بود که چندی بعد لین پیائو مورد تصفیه قرار گرفت، رهبری حزب بر ارتش مسلط شد و راه برای استقبال از نیکسون هموار گشت.
بوروکراسی مائوئیستی که در اوایل سال های دهۀ 60 شوروی را به خاطر سیاست افزایش روابط اقتصادی اش با کشورهای سرمایه داری محکوم می کرد و آن را دالّ بر احیای سرمایه داvی در آن کشور قلمداد می نمود، هم اکنون خود همان سیاست را در پیش گرفت و نه تنها بازرگانی خود را با غرب و ژاپن گسترش داد، بلکه همچنین ماشین آلات و واحد های بزرگ صنعتی از مراکز امپریالیستی وارد ساخت.
با تصفیۀ لین و گسترش روابط اقتصادی با کشورهای امپریالیستی، اوضاع و احوال سیاسی و اقتصادی کمابیش به شکل ماقبل از انقلاب فرهنگی بازگشت. در کشاورزی اراضی خصوصی و تولید غیراشتراکی هر چه وسیع تر رایج گشت و «آنارشیسم» و «مساوات طلبی» مورد حمله قرار گرفت. دسانترالیزه کردن اقتصاد صنعتی به واحد های شبهمستقل محلی با مدیریت جمعی تکنوکراسی دوباره آغاز شد و روابط بازار بار دیگر معیار تخصیص هزینه های و تقسیم درآمدها گردید.
برای جناح مائو، گرایش به سمت غرب بیشتر به منزلۀ یک تاکتیک سیاسی جهت اتحاد با دشمن غیر عمده (امریکا) علیه دشمن عمده (شوروی) به شمار می رفت، بیشتر ریشه های ایدئولوژیک داشت و به منظور رهایی چین از عزلت سیاسی چندین ساله صورت می گرفت. برعکس برای میانه روها اهمیت این گردش به راست در جنبۀ اقتصادیش بود. آن ها خواستار وارد کردن تکنولوژی مدرن و بسط روابط تجاری با دنیای خارج برای پیشبرد سیاست های داخلی خود بودند و چندان توجهی به جنبه های ایدئولوژیک مسأله نداشت، جز آن که نزدیکی بیشتر چین با دنیای کاپیتالیستی بی شک از لحاظ عینی موجب تقویت آن ها می گشت. تنگ سیا پینگ («دشمن شمارۀ 2 خلق چین»- بعد از لیوشائوچی در انقلاب فرهنگی) و تقریباً کلیۀ رهبران دیگر میانه روها (به جز لیو شائوچی) دوباره به صحنۀ عمل بازآمده، مقام های قبلی و حتی مقام های مهمتری را اتخاذ کردند. راه دیگری هم در واقع برای بوروکراسی مائوئیستی باقی نمانده بود. چه کسان دیگری می توانستند خلأیی را که پس از سال ها کنترل ارتشی یکباره با خروج ارتش از دایرۀ عمل به وجود آمده بود پر کنند؟ سیاست های جناح مائوئیستی به کلی غیر مؤثر شده بودند و قدرت تحریک ابتکار عمل توده ها تحت کنترل بروکراتیک را نداشتند. بورورکراسی مائوئیستی در انقلاب فرهنگی تلاش توده ها را برای تشکیل سازمان های مستقل خود و برای دموکراسی واقعی به شدت سرکوب کرده بود. حالا دیگر توده ها، ناراضی و دل شکسته، سیاست ها و دستور العمل های بوروکراسی را با دیدۀ شک و تردید می نگریستند. بسیج توده هایی که از رهبری خود دلسرد گشته بودند، دیگر برای جناح مائو امکان نداشت.
پس از سال ها مبارزه، مبارزه ای که برآیندش از دیدگاه توده ها بی ثمر می نمود، بسیاری از اقشار توده ها و کادرهای بی حرکت و خاموش و در جستجوی «ثبات» و «آسایش» به سر می بردند.
فرسایش مبارزه جویی توده ها، کاربرد شیوه ها و برنامه های اقتصادی مائوئیستی را کاملاً غیرعملی و نامعقولانه می ساخت، زیرا که این برنامه ها مستلزم بسیج سیاسی توده ای برای اجرای تصمیمات حزبی بود و این در شرایط رکود تحریک توده ها امکان نداشت. پایه های عینی سیاست های مائوئیستی به تحلیل رفته بود و جناح مائو چاره ای جز قبول این واقعیت و تن در دادن به خط مشی اقتصادی میانهروها برای خود نمی دید و عملاً هم بسیاری از سیاست های اقتصادی آن ها را به طور کلی تأیید می نمود.
ارتقای چوئن لای، یکی از طرفداران نزدیک مائو در زمان انقلاب فرهنگی که بعدها به سمت میانه رو ها متمایل شد، به مقام نخست وزیری نمایانگر گرایش های بالاست. او در واقع توانست برای مدتی حزب را در این شرایط رخوت رهبری کند و تعادلی میان دو جناح برقرار سازد.
جناح مائو هرچند برنامه های اقتصادی میانه روها را تحمل و تأیید می کرد، ولی از لحاظ سیاسی تثبیت موقعیت میانه روها به مثابۀ هواداران اقشار تکنوکرات را کمافی السابق خطری برای قدرت بوروکراتیک خود و برای حفظ تعادل میان بوروکراسی در مجموع و توده ها می دانست. از این رو با استفاده از تسلطی که بر ارگان های تبلیغاتی دولتی داشت و از طریق کمپین هایی چون کمپین «انتقاد از لین- انتقاد از کنفوسیوس»، کمپین «برضدّ حقوق بورژوایی» و کمپین «انقلاب آموزشی» با احتیاط شروع به مقاومت در برابر رشد روزافزون قدرت میانه روها در حزب و دولت کرد. ولی به استثنای کمپین آخری، بقیۀ کمپین ها تنها در سطح تبلیغات باقی ماندند و در حکم وسیله ای بودند برای آزمون نیروی جناح مائو در داخل حزب و در میان توده ها. جناح مائو از برخورد علنی و مستقیم با میانهروهای تازه بازآمده (بازآمدگان) خودداری می نمود و میانهروها هم، که از حمایت بسیاری از بخش های ماشین دولتی برخوردار بودند، موفق به مهارکردن و کانالیزه کردن کمپین های مائوئیستی شدند. در هر حال جناح مائو فاقد پشتیبانی عظیم توده ای بود و برخورد توده ها به این کمپین ها با دلسردی فراوان صورت می پذیرفت. روی هم رفته توازن قوا در میان توده ها و در داخل حزب به ضرر جناح مائو بود.
از انقلاب فرهنگی به بعد شاید هیچ قشر دیگری مانند کادرهای پایینی حزب و دستگاه دولتی در سردرگمی، سرشکستگی و افسردگی به سر نمی برده است. آن ها خود را در بن بست مهلکی می دیدند. از طرفی چاره ای جز قبول و اجرای دستوراتی که از بالا می رسید، نداشتند. مقاومت در برابر تصمیمات رهبری به منزلۀ نابودی سیاسی آن ها بود. لکن از طرف دیگر، اعمال این سیاست ها هم خطر آن را دربرداشت که با گردش ناگهانی رهبری، خط مشی نوینی اتخاذ شود، سیاست های گذشته یک باره اشتباه تلقی شده و آن ها به شدت مجازات گردیدند. این درسی بود که کادرها پس از آن همه زیگزاگ ها، راست و چپ روی های و گردش های ناگهانی خط مشی دوران بعد از انقلاب با زجر فراوان فراگرفتند. تغییرات لحظه ای سیاست های رهبری غیرقابل پیشبینی بود.
تا دیروز امپریالیسم امریکا نمایانگر کلیۀ شیطان صفتی های عالم محسوب می گشت، لکن امروز می باید گرمترین خوشامدها به رهبرانش گفته می شد. تا دیروز لین پیائو جانشین لغزش ناپذیر مائو به شمار می رفت، لکن امروز اعلام می شد که او عملاً از بدو تولد ارتجاعی بوده است. این کادرها از آن چه که در سطوح رهبری می گذشت، کاملاً بیخبر بودند و خط مشی حزب برایشان به کلی غیرقابل فهم می نمود. تعجبی هم ندارد. در شرایط فقدان دموکراسی حزبی، اختلافات موجود در سطح رهبری اصولاً به حضور کادرها به بحث گذاشته نمی شد. تکامل مبارزات درون حزبی برای آن ها معمای چنان پیچیده ای بود که آن ها دائماً مجبور می شدند مسیر باد را حدس بزنند. لیکن حدس زدن هم خطرات خود را داشت. اگر خطایی صورت می گرفت، مجازات سختی در انتظار آن ها بود.
افزون بر این، مسألۀ غامض دیگری نیز در برابر کادرها قرار داشت. همان طور که قبلاً گفته ایم بوروکراسی مائوئیستی به خاطر ضعف ساختاری و تاریخی اش نیاز به شرکت دادن توده های در اجرای برنامه های حزبی دارد. از این رو اگرچه تصمیم گیری ها در بالا صورت می یابد، لکن همکاری توده ها در اجرای این تصمیمات و در نتیجه جلب اعتماد آنان به سیاست ها حزب کاملاً ضروری است. به همین خاطر پس از آن که دستورات از بالا می رسد، توده می باید ابتدا درگیر بحث بر سر جوانب عملی تصمیمات شوند تا اعتماد و موافقتشان در مورد آن ها به دست آید و برنامه ها را به خوبی جذب کنند. برای مثال آن ها بر سر جزئیات امر تصمیم می گرفتند یا بحث می کنند که چه طور این دستورات و سیاست ها را به بهترین وجهی به اجرا درآوردند. وظیفۀ کادرها است که تصمیمات حزبی را درون توده ها برده، آن ها درگیر بحث و اجرای آن بکنند. بدین دلیل لازم است خود کادرها از زیر و بم سیاست های حزب و تغییرات آن باخبر باشند؛ چه در غیر این صورت تشریح دقیق برنامه ها برای توده ها و در نتیجه جلب اعتماد و همکاریشان غیرممکن می گردد. بدین ترتیب، کادرهایی که خود سر از کار رهبری و برنامه های حزب در نمی آورند وقتی در صدد بسیج توده های برای حمایت از تصمیمات رهبری برمی آیند، با مشکلات زجرآوری مواجه می شوند. طی دوران بعد از انقلاب فرهنگی و خصوصاً در چند سال اخیر، فشاری که تضادهای فوق بر کادرها وارد می آورد تا به حدی رسید که آن ها حتی عملاً از اجرای تصمیمات خودداری می ورزیدند. این اوضاع چنان هرج و مرجی در فعالیت های حزبی به وجود می آورد که ارگان های رهبری اغلب مجبور می شدند کادرها را فراخوانده، به آن ها تذکر دهند که تکالیف و تصمیمات حزبی را به مورد اجرا گذارند.
البته آن ها جرأت نداشتند کاملاً از انجام کمیپن های مختلف سرباز زنند، ولی به طور کلی واکنششان به تصمیمات رهبری ساختگی و از روی دلسردی بود. بی جهت نیست که جناح مائو توانایی مقابلۀ مؤثر علیه رشد روزافزون میانه رو ها را در خود نداشت و در مجموع بسیارضعیف و غیرمؤثر می نمود.
بدین ترتیب بحران رهبری مائوئیستی به اوج شدت خود رسید. ورشکستگی برنامه های سنتی مائوئیستی، نظیر بسیج بوروکراتیک وار توده ای برای کمپین های ایدئولوژیک ضدّ «بورژوایی»، دیگر کاملاً برملا شده بود. جناح مائو دیگر توانایی تحریک آگاهی «ضدّ بورژوایی» و برانگیختن ارادۀ انقلابی توده ها را برای مقابله با نفوذ رشد یابندۀ میانهروها در داخل حزب نداشت. پس از آن همه زیگزاگ ها، راست روی ها و خیانت های پشت پرده ای که رهبری مائوئیستی در طول سال های سال مرتکب گشته بود، دیگر احساس اعتماد توده ها نسبت به این رهبری از میان رفته بود. فرمول جاودیی مائو دیگر دردی را شفا نمی داد. تشخیص توده ها دیگر آن نبود که حزب «به مردم وفادار است»، و «هم مصمم و هم قادر به نوسازی سرزمین مادری خود با آن هاست». اعتبار رهبری مائوئیستی در انظار توده ها و در نتیجه پایۀ توده ای این رهبری به شدت کاهش یافته بود. در چنین اوضاع و احوالی بسیاری از توده هایی که پس از سال ها هیاهو و جنجال و تنش های اقتصادی و اجتماعی در جستجوی «ثبات» و «آسایش» نسبی به سر می برند، توهماتی نسبت به سیاست های میانهروها پیدا کردند.
شکی نیست که میانه روها جناح محافظه کار بورورکراسی چین می باشند. برخلاف جناح مائوئیستی آن ها مخالف بسیج توده ای برای سازمان دادن به امور اجتماعی جهت پیشبرد انقلاب بوده، خواستار تکیۀ هرچه بیشتر اداری و اقتصادی بر اقشار تکنوکرات، و در نتیجه ایجاد «ثبات» و «آرامش» در زمینۀ اقتصادی و سیاسی اند. ولی دقیقاً به خاطر ورشکستگی روزافزون خط مشی مائوئیستی و فقدان یک گرایش انقلابی مستقل از جناح های بوروکراسی، بسیاری از توده های سرکوفته و خسته از برنامه های نافرجام و شیوه های بوروکراتیک جناح مائو، دچار اوهامی در مورد میانهروها شدند و از آنان در مقابل بوروکراسی مائوئیستی به حمایت برخاستند.
مرگ چوئن لای و مائو تسه دون
اگرچه توازن قوا در میان توده ها و همچنین در داخل حزب به نفع میانهروها بود، اما در چارچوب قدرت متمرکز بوروکراتیک تعادل بین جناح ها توسط رهبران سالخورده حزب کماکان حفظ می شد. در واقع چوئن لای، ورق برندۀ میانهروها، و مائو تسه دون، ورق برندۀ رادیکال های (یا جناح مائو)، نقش هاییی بناپارتیستی در مجادلات بین رو جناح ایفا می نمودند.
چوئن لای پس از مصالحه ای که میان دو جناح برای خاتمه بخشیدن به انقلاب فرهنگی صورت گرفت، به شکل بناپارت و میانجیگر در رهبری آپاراتوس دولتی عمل می کرد، ولی در عین حال سیاست هایش در حمایت از خظ مشی اقتصادی میانهروها برای ایجاد «ثبات» و «آرامش» بود.
با مرگ او در آغاز سال 1976، میانهروها یکی از مهره های خود را از دست دادند، رادیکال ها نیز فرصت را غنیمت شمرده، حملۀ خود را علیه آنان آغاز کردند. دعوا بر سر جانشینی چوئن لای بود. در یک سازمان لنینیستی مسأله خط مشی و رهبری حزب با رأی دموکراتیک کلیۀ اعضای حزب بر سر برنامه های جناح های مختلف صورت می یابد و بدین جهت قدرت رهبری تحت کنترل اعضای حزب و مدیون برنامۀ سیاسی رهبری است. ولی در سازمان شدیداً بوروکراتیکی مانند حزب کمونیست چین، جریان درست وارونه است. کافی است که یک گرایش ابتدا مقام های رهبری را به نحوی (خواه با دوز و کلک، خواه با تصفیۀ گرایش های دیگر و یا خواه با توسل به نیروهای مبارزاتی خارج از حزب) غصب کند تا بعد بتواند هرگونه خط مشی ای را به کار ببندد. هر دو جناح موجود در حزب به این مسأله کاملاً واقف بودند و بدین خاطر مبارزۀ سختی میانشان درگرفت.
جناح مائو که به خاطر مرگ «چو» برتریِ موقتی داشت، توانست دست کم تنگ سیا پینگ را که می رفت جانشین دائمی چو گردد، معزول کند، ولی نتوانست مقام نخست وزیری را برای یکی از هواداران خود به دست آورد. در واقع روی کار آمدن هواکوفنگ، که به نظر مستقل از هر دو جناح می رسید، نشان می داد که هنوز هیچ یک از طرفین موفق به تحمل قدرت خود بر دیگری نبود.
ولی با وجود این، رادیکال ها در خارج از حزب به تاخت و تاز خود علیه میانه روها ادامه دادند. دیوار کوبی های متعددی در پکن و سایر شهرهای بزرگ در حمله به تنگ سیا پینگ و «پویندگان راه کاپیتالیستی» نمایان شد، مقالات مختلف نشریات رسمی، که در دست رادیکال ها بود، میانهروها را هشدار می داد: «اگر این پویندگان راه کاپیتالیستی خطاهای خود را نخواهند اصلاح کنند، به سرنوشت لیو شائوچی دچار خواهند شد.»
در پکن دانشجویان حتی در گروه های آموزشی سازمان داده شدند و برای آژیتاسیون میان کارگران به شانگهای اعزام گردیدند. آیا انقلاب فرهنگی نوینی در پیش بود؟
جناح مائو نه تنها پایۀ توده ای و پشتیبانی لازم را برای آغاز یک انقلاب فرهنگی جدید نداشت، بلکه خود اصولاً حاضر به شعله ور ساختن چنین حماسۀ خطرناکی می بود؛ در انقلاب فرهنگی (1966-68) نیروی خودانگیختۀ مبارزاتی توده ها پس از آن که با تحریک مائو به حرکت افتاد، به تدریج از کنترل خارج گشت و ضرباتی سهمگین بر آپاراتوس بورورکراسی دولت و حزب وارد آورد و منجر به پیدایش گرایش های مستقل توده ای شد. تجدید سازمان بوروکراسی برای جناح مائو چنان رقت بار و دشوار تمام شد که دیگر خیال این گونه تجارب را برای همیشه از سر خارج ساخت.
از دیدگاه رادیکال ها، هرگونه فعالیت و مبارزۀ توده ای می باید تحت کنترل مستقیم مرکزی قرار می گرفت. بدین دلیل، برای اجتناب از تکرار حوادث انقلاب فرهنگی، در ماه فوریۀ 1976 کلیۀ تشکیلات مستقل توده ای و ابتکار عمل توده ها ممنوع اعلام گردید. شکل و فرم جنبش توسط رهبری مائوئیستی تعیین می شد و توده ها می باید صرفاً از دستورالعمل های فوقانی پیروی می کردند. در غیر این صورت خطر آن می رفت که لگام جنبش از دست جناج مائو خارج شود و عواقب وخیمی برای بوروکراسی به بار آید.
ولی با کنترل بوروکراتیک جنبش، رها شدن انرژی عظیم توده ها دیگر امکان نداشت و این نقطۀ ضعف رادیکال ها بود. آن ها به تدریج مجبور به عقب نشینی از مواضع قبلی شدند. حالا دیگر به جای آن که همۀ «پویندگان راه کاپیتالیستی» مورد حمله قرار گیرند، تنها به تنگ سیا پینگ حمله می شد، که به هر حال موقعیتش بسیار سست بود. به خاطر فقدان پشتیبانی توده ای، نیروی جنبش رادیکال ها کم کم به تحلیل می رفت و ادامۀ انقلاب فرهنگی آنان هر چه بیشتر بی پایه به نظر می رسید.
واقعۀ بعدی، که هر دو جناح بوروکراسی را تکان داد، تظاهرات عظیم 5 آوریل 76 در میدان تین ان من پکن بود. در این روز نزدیک به صدهزار نفر از اهالی پکن به خیابان ها ریختند و کینۀ خود را نسبت به بوروکراسی مائوئیستی و بورورکراسی دولتی بروز دادند. ابتدا اتومبیل تبلیغاتی ادارۀ امنیت عمومی به آتش کشیده شد و بعد سایر اتومبیل ها و ساختمان های دولتی آماج حملات توده های قرار گرفت. درگیری تظاهرکنندگان با پلیس و ارتش که تا ساعات شب ادامه داشت، موجب زخمی شدن صدها تن از مأموران امنیتی گشت.
مطالبات تظاهرکنندگان در قطع شعری که در روزنامۀ مردم پکن (7 آوریل 76) درج شد، بیان می شود:
«با ناله های اندوه ما، شیاطین زوزه می کشند
ما می گرییم، ولی گرگان می خندند
به یادبود قهرمان ما، خونمان را بر زمین می ریزیم
آستین هایمان را بالا می زنیم، و شمشیرمان را برهنه می کنیم
چین دیگر چین گذشته ها نیست
و مردم دیگر در دریای جهل غرقه نیستند
جامعۀ فئودالی “چین شین هوانگ” رخت بربسته است
ما به مارکسیم-لنینیسم معتقدیم!
لعنت به مکتب دارانی که آن را ناقص می کنند!
به خاطر مارکسیسم-لنینیسم ناب
ما از جانبازی و جاری کردن خونمان باک نداریم
و روزی که مدرنیزه کردن چین واقعیت به خود گیرد
ما برمی گردیم تا بر درگاهش فربانی دهیم.»
روزنامۀ مردم گزارش داد که مشتی از دشمنان طبقاتی مردم، تظاهرات را تدارک دیده و متشکل کرده اند (لازم به یادآوری مجدد است که دست کم تا قبل از مرگ مائو نشریات رسمی همه تحت کنترل رادیکال ها بودند). ولی معلوم نیست که این دشمنان طبقاتی چه کسانی اند. حتی نام آن ها هم ذکر نشده، و هیچ گونه برگه ای در دست نیست که نشان دهد تنگ سیا پینگ یا میانه روها در این کار دست داشته اند. از این گذشته شکل انکشاف تظاهرات و مطالبات آن بر این دلالت دارد که برخاست توده ای 5 آوریل حرکت مستقل اهالی پکن برای اعتراض علیه سیاست ها و مانورهای جناح مائوئیستی در حمله به میانه روها بوده است.
توده های مستقل نفرت شدید خود را نسبت به رویزیونیسم رادیکال ها وشیوه های بوروکراتیک آنان برای تصفیۀ رقبای سیاسی شان درجناح میانه روها ابراز نمودند. آن ها در جستجوی مارکسیسم-لنینیسم واقعی اند، ولی در عین اوهامی در مورد میانه روها در سر دارند. اگرچه تظاهرات به سرعت تحت کنترل درآمد (ارتش آزادی بخش توده ای و پلیس به حالت آماده باش درآمده، کلیۀ تظاهرات و اعتراضات ممنوع اعلام گشت)، ولی برای جناح مائوئیستی دیگر آشکار گردید که توازن قوا در میان توده ها کاملاً به ضررش می باشد، از آن به بعد حملات رادیکال ها علیه «بازآمدگان» همچنان ملایم تر گشت (این هم یکی از تعلیمات نظامی مائو است که می گوید هروقت دشمن در حال تهاجم است، باید عقب نشینی کرد).
با وجود همۀ این عقب نشینی ها، تا زمانی که مائو زنده بود، تعادلی نسبی بین دو جناح محفوظ ماند. مائو به مثابۀ رهبری سالخورده ولی بانفوذ، و برخلاف دوران انقلاب فرهنگی که بیرحمانه بر میانهروها تازیانه می کوفت، سعی در آشتی دادن دو گرایش داشت و نقش میانجی گرایانه ای میان طرفین ایفا می نمود. از طرف دیگر به خاطر حیثیت و مقام مائو و پشتیبانی ای که او هنوز در میان توده ها دارا بود، میانه روها جرأت حملۀ وسیع و علنی علیه رادیکال ها را در خود نمی دیدند. ولی با مرگ مائو موازانۀ موجود در رهبری حزب به کلی به هم خورد. گرایشات عینی ای که با تضعیف تدریجی جناح مائوئیستی و ورشکستگی کامل سیاست های آن به وجود آمده بود، با تحلیل رفتن نقش بناپارتیستی مائو یک باره خود را در سطح رهبری نشان داد. میانه روها در پشت «عنصر ناشناخته»، هواکوفنگ، به سرعت پایه های متزلزل بوروکراسی مائوئیستی را در صفوف رهبری حزب تیشه زدند و زمینه را برای تصفیۀ نهایی باند «چهارنفرۀ رادیکال ها» به رهبری چیانگ چینگ تدارک دیدند.
رهبری مائوئیستی بدون مقاومت تسلیم گشت. این رهبری خود بارها به توده ها پشت کرده بود و در شرایط ورشکستگی کامل برنامه ها و خط مشی اش امیدی به اخذ کمک و پشتیبانی از توده های برای خود نمی دید.
1 بخش 10، ص 28، از کتاب: La grande révolution culturelle prolétarienne
رجوع شود به مصاحبۀ طارق علی با گارد سرخ در کندوکاو شمارۀ 2
بررسی دقیق وقایع چین در سال های انقلاب فرهنگی را می توان در کتاب میتان، که قبلاً از آن نام بردیم، مطالعه کرد. ما خوانندگان علاقهمند را به این کتاب و همچنین به جزوه ای که از همان نویسنده به فارسی ترجمه شده است، رجوع می دهیم: انقلاب فرهنگی چین، جزوۀ شمارۀ 1، انتشارات طلیعه.
2 نقل از: Socialist register, 1972, p. 298
برخی از گروه های مائوئیستی (نظیر PLP در امریکا) با مشاهدۀ چنین روندی در سیاست خارجی چین و بنا به منطق مواضعشان بر سر احیای سرمایه داری در شوروی، دولت چین را دولتی سرمایه داری خواندند و مائو را خروشچف چین نامیدند!