اپورتونیسم در قبال مسألۀ دولت

الیف چاقلی

از میلیتانت شماره ۵۵

توضیح مترجم: متن زیر، بخشی از مقالۀ «رویکرد اپورتونیست ها به مسألۀ “مارکسیسم و دولت”» به قلم رفیق الیف چاقلی (مارس 2010) است که در آن نه فقط به فرصت طلبی سازمان «گرایش بین المللی مارکسیستی»، به رهبری الن وودز و باند او، در قبال مسألۀ دولت، بلکه هم­چنین به ترفند همیشگی الن وودز در اتخاذ نتیجه گیری های ذهنی، نادرست و فرصت طلبانه با اتکا به حقایق عینی و درست و اصول عام مارکسیستی اشاره می شود – آرام نوبخت

***

در جنبش مارکسیستی، اپورتونیست ها همواره در رویکرد نسبت به مسألۀ دولت است که خود را این چنین آشکار افشا می کنند. مقالۀ الن وودز با عنوان “مارکسیسم و دولت” (دسامبر 2008) که طی سه بخش در وب سایت “در دفاع از مارکسیسم” منتشر شده است، واقعاً مستحق آن است که از این نظر بررسی شود. همان طور که به روشنی در این مقاله نشان داده شده است، اصول کلی و عام مارکسیسم، به ظاهر تأییده ­شده اند؛ اما سپس همین اصول با انواع و اقسام بهانه ها، و “اما و اگر”ها، از درون تهی می شوند. در این جا تلاش می کنیم که با ذکر چند نقل قول از مقالۀ وودز، این وضعیت را توضیح دهیم.

ابتدا اجازه دهید که برخی از اصول بنیادی مارکسیسم را به اختصار روشن سازیم. مارکسیسم، به طور مبسوط و علمی، مسألۀ دولت را روشن ساخته است. دولت در تحلیل نهایی، هیئتی است متشکل از افراد مسلح؛ و سازوبرگ دولتی نیز ابزاری است در دست طبقۀ حاکم برای منکوب کردن سایر طبقات. سلطۀ بورژوازی تنها به دست طبقۀ کارگر واژگون می شود؛ چرا که طبقۀ کارگر، به دلیل شرایط اقتصادی وجودِ خود، تنها طبقه ای است که قادر به تحقق این وظیفۀ تاریخی می باشد. تاریخ جوامع طبقاتی نشان می دهد که قهر، قابلۀ جوامع کهنه ای است که آبستن جوامعی نوین هستند. الن وودز برای آن که نشان دهد او در مقاله اش از چنین اصول عام مارکسیسم حرکت می کند، می گوید: “ما هرگز در هیچ زمانی انکار نکرده ایم که طبقۀ کارگر، در حرکت خود برای دگرگونی جامعه، ناگزیر با مقاومت طبقات مالک مواجه خواهد شد یا که این مقاومت، می تواند تحت شرایط مشخصی به جنگ داخلی منجر شود”.

اگر این پایان ماجرا بود، قطعاً همه چیز به خوشی پیش می رفت. اما این پایان موضوع نیست، برعکس، “مسأله” و مهارت اپورتونیسم درست از همین نکته آغاز می شود.

وودز این بار هم در تلاش ماهرانۀ خود، از یک اصل عام مارکسیستی به عنوان سپر دفاع استفاده می کند. توجّه مخاطب ابتدا به نکته ای جلب می شود که نیازی به اعتراض ندارد: “طبقۀ مزدبگیر نه فقط از نظر کمیت، که هم­چنین از لحاظ پتانسیل مبارزاتی خود رشد یافته است. یک اعتصاب عمومیِ تماماً سازمان­یافته در شرایط فعلی، اقتصاد یک کشور معین را به کاملاً فلج خواهد کرد؛ به ویژه اگر این کشور در نواحی توسعه یافته تر جهان باشد. مسألۀ تعیین­کننده، مسألۀ رهبری و درجۀ تدارک و آمادگی طبقۀ کارگر، هم از نظر سازمانی و هم سیاسی، است”.

بسیار خوب، وودز قصد دارد که از این جا به چه نتیجه ای برسد؟ پرسش هم همین است! وودز با گفتن این که “چه نتایج عامی را می توان از آن چه در بالا گفته شد، به دست آورد؟”، خواننده را با خود به یک سفر دور و دراز می برد. او دو نکته ای را پیش می کشد که می تواند خواننده را گمراه کند. نخست او اظهار می کند که “افزایش سطح شهرنشینی و درجۀ به مراتب بالاتر پیچیدگی های فنی صنایع، به آن معناست که طبقۀ کارگر به هنگام آغاز انقلاب، به طور کلی از موقعیتی مناسب­تر از آن چه در گذشته داشت، برخوردار خواهد بود.” و دومین نکتۀ او: “هر چه حزب انقلابی قوی تر باشد، موفقیت آن در جذب طبقۀ کارگر به حول برنامۀ خود، و کسب همیاری رده های پایین نیروهای مسلح موفق تر خواهد بود؛ و به این ترتیب، غلبه بر مقاومت طبقۀ حاکم بیش تر و میزان خشونت و جان باختن افراد کم­تر خواهد بود.” بنابراین وودز به جایی می رسد که می خواهد خواننده را به آن بکشاند. خلاصه آن چه که وودز می خواهد انجام دهد، حقنه کردن این ایده به مخاطب است که امروز امکان گذار مسالمت آمیز به سوسیالیسم، به بیان دیگر پیش­برد انقلاب به صورت مسالمت آمیز، بیش از گذشته است.

وودز برای رسیدن به این نتیجه، کلّ مقالۀ “مارکسیسم و دولت” را اساساً به موضوع دگرگونی مسالمت­آمیز جامعه اختصاص داده است. این ایده که می توان قدرت سیاسی را به شکل مسالمت آمیز (بخوانید به شکل پارلمانی!) در شماری از کشورهای سرمایه داری، که بریتانیا در صف مقدم آن قرار دارد (عجب تصادفی!؟) تسخیر کرد، ایده ای است که به شکل موذیانه برای پُر کردن ذهن مخاطب دنبال می شود. درست است که مارکس با درنظر داشتن شرایط متمایز بریتانیا و امریکای شمالی در عصر پیشا-امپریالیسم، اشاره هایی به “گذار مسالمت آمیز” به سوسیالیسم کرد. اما وودز این موضوع را به دنیای کنونی که شرایطی تماماً متفاوت دارد، تعمیم می دهد و برای این که مخاطب را قانع سازد، ناچار باید توجیهاتی را بتراشد که در شرایط امروزی معتبر به نظر برسد. به همین خاطر او ساختمان مقالۀ خود را بر توان درحال رشد طبقۀ کارگر و سازمان های آن بنا می نهد. از نظر وودز، با توسعۀ نیروهای مولد به ویژه از سال 1945 به بعد، طبقۀ کارگر تقریباً در همه جا تکامل و توسعۀ قابل ملاحظه ای داشته و توازن طبقاتی از لحاظ عینی به سود پرولتاریا تغییر یافته است. اگر طبقۀ کارگر در دورۀ مارکس، تنها در بریتانیا اکثریت جامعه را شکل می داد، امروزه اما دیگر به نیرویی تعیین کننده در تمامی کشورهای پیشرفتۀ سرمایه داری مبدّل شده است. به علاوه بخش دهقانی نیز که پایگاه ارتجاع را شکل می دهد، تقریباً ناپدید گردیده است.

وودز با رسیدن به یک نتیجه­گیری کاملاً انتزاعی و دلبخواهانه از یک حقیقت عینی- یعنی رشد طبقۀ کارگر- ادّعا می کند که امکان گذار مسالمت آمیز افزایش یافته است. این در حالیست که این موضوع سال ها پیش به وسیلۀ لنین مورد اشاره قرار گرفت و به شکلی بسیار متفاوت، علمی و انقلابی در “دولت و انقلاب” تفسیر شد. مثلاً از زمانی که مارکس در 1852 اعلام کرد که دستگاه دولت بورژوایی باید درهم شکسته شود، سال های بسیاری سپری شد، و در این فاصله، پرولتاریا از رشد بسیاری برخودار گردید. اما نتیجه گیری انقلابی لنین از این واقعیت چه بود؟ لنین تأکید کرد که پیشرفت تاریخ، انقلاب پرولتری را به سوی گِرد آوردن نیروهای خود برای درهم شکستن دستگاه دولتی به میزانی بیش از سال 1852 حرکت می دهد.

با این حال وودز از ما می خواهد بپذیریم که تغییرات به وجود آمده در طول زمان، زمینه ای عینی را به وجود آورده است که امکان تسخیر قدرت به شکلی مسالمت آمیز (گذار پارلمانی!) را در کشورهای پیشرفتۀ سرمایه داری ممکن می سازد. الن وودز که گویا مایل است از کائوتسکی، یعنی اپورتونیست بزرگ تاریخ هم سبقت بگیرد، سعی دارد این توهم را در کارگران به وجود آورد که امروز انقلاب کارگری بدون نیاز به توسل به نیرویی انقلابی، می تواند به سوی سوسیالیسم حرکت کند. بنابراین انقلاب، به استقرار یک “حکومت کارگری” به شیوه ای پارلمانی تقلیل پیدا می کند و مهم­ترین وظیفۀ انقلابی طبقۀ کارگر (درهم شکستن دستگاه دولتی کهنه) کنار گذاشته می شود. چگونه ممکن است کسی هشدارهای لنین در مورد چنین موضوع مهمی را به یاد نیاورد؟

لنین موضوع مهمّ دیگری را هم در “دولت و انقلاب” خاطر نشان ساخت. آن دسته از سوسیالیست هایی که همکاری طبقاتی را جایگزین مبارزۀ طبقاتی کرده اند، هرگز گذار سوسیالیستی را به مثابۀ سرنگونی سلطۀ طبقۀ استثمارگر درک نمی کنند و از همین رو از آن دفاع نمی نمایند. آن ها این دگرگونی را اطاعت مسالمت آمیز اقلیتِ مسلط، از اکثریتِ آگاه به وظایف خود، می دانند. اما همان طور که لنین گفت، تجربۀ مشارکت “سوسیالیست ها” در حکومت های بورژوایی بریتانیا، فرانسه، ایتالیا و سایر کشورها در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم، همیشه خیانت به منافع طبقات کارگر را دربر داشته است. با این همه ظاهراً برای الن وودز راحت تر است که درس های این گونه تجربیات تاریخی و هشدارهای لنین را به فراموشی بسپارد!

به علاوه لنین در “دولت و انقلاب” به وظیفه ای اشاره می کند که باید اجرا و تکمیل گردد تا طبقۀ کارگر قدرت انقلابی خود را بنا نهد؛ وظیفه ای تاریخی که به وسیلۀ مارکس و انگلس روشن شده بود. همان طور که لنین می گوید، جایگزینی دولت بورژایی با دولت پرولتری بدون یک انقلاب بر پایۀ نیرویی انقلابی، تماماً ناممکن است. همان طور که مارکس بر اساس بررسی تجربۀ جنگ داخلی در فرانسه می گوید، تمامی انقلاب های گذشته، ماشین دولتی را تا پیش از وقوع انقلاب های کارگری توسعه و تکامل بخشیده اند؛ بنابراین ماشین دولتی باز هم باید درهم شکسته و تکه تکه شود. این همان درس تاریخی است که تمامی اپورتونیست های گذشته و حال، به فراموشی، یا چنان چه قادر به انکارش نباشند، به تحریف آن همت گماشته اند.

برای وودز، اضمحلال بخش دهقانی در فرانسه و سایر کشورها، از نقطه نظر کاهش پایگاه های ارتجاع بناپارتیستی و فاشیستی، شدیداً حائز اهمیت است. البته وودز دفاعیات خود را برای مقابله با انتقادات موجّه احتمالی آماده می کند و به همین دلیل می گوید که این امر به تنهایی نمی تواند مانع ارتجاع شود. اما از طرف دیگر او آن قدر زیرک بوده است که در تحلیل های مختلفش اعلام کند که مسیر منتهی به فاشیسم در اروپا بسته است. او می گوید که وضعیت کنونی تماماً متفاوت از دورۀ میان دو جنگ جهانی است: “در آن مقطع، فاشیست ها پایگاه های اجتماعی عظیمی در بخش دهقانی و خرده بورژوازی، از جمله دانشجویان، داشتند. اکنون تمام آن ها تغییر کرده است. طبقۀ کارگر هزاران بار نیرومندتر است، دهقانان تقریباً محو شده اند و بخش های بزرگی از کارگران یقه سفید- معلمین، کارمندان دولت، کارکنان بانک و غیره- بسیار نزدیک تر به پرولتاریا شده اند. تحت چنین شرایطی، بورژوازی می باید پیش از حرکت به سوی یک دیکتاتوری آشکار، دو بار فکر کند. اگر جنبش کارگری به سیاست های حقیقتاً سوسیالیستی مسلح بود، چنین حرکتی می توانست به سرنگونی کامل حاکمیت بورژوازی ختم شود.”

روشن است که در دنیای اپورتونیسم، حقایق عینی و تفسیرهای ذهنیِ حساب­شده، در هم می آمیزند. در همان حال که تلاش می شود تا نشان داده شود که تحلیل هایی واقع­گرایانه صورت می گیرد، آگاهی طبقۀ کارگر با وعدۀ “انقلاب ساده”ای که قرارست تقریباً به طور خودانگیخته تحقق پیدا کند، تیره و تار می شود.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *