پول و سرمايه – بخش چهارم

از میلیتانت شماره ۵۳

سارا قاضی

ريشه های سرمايه داری در کشورهايی مانند ايران

تکيه ما در اين بخش بر روی ريشه های سرمايه داری در کشورهايی مانند ايران و شناخت ماهيت اين نظام سرمايه داری در دوران امپرياليزم است. مشخصاً اين که آيا بورژوازی (طبقه سرمايه دار) ايران در اين مقطع از تاريخ، ماهيتی مترقی و انقلابی دارد يا مثل بورژوازی کشورهای امپرياليستی (يا کشورهايی که سرمايه داران آن ها سرمايه های جهان را در هر کشوری به خود اختصاص داده و در نتيجه کل اقتصاد جهان را در کنترل خود دارند) از ماهيتی ضد انقلابی برخوردار است؟ در اين بخش خواهيم ديد که نظام سرمايه داری در تمام کشورها اعم از کشورهای صنعتی بزرگ (کشورهای امپرياليستی) يا کشورهای عقب نگه داشته شده (مثل ايران) يک خصلت داشته و ماهيت بورژوازی در تمام آن ها يکی و کاملاً ضد انقلابی است.

اين ماهيت ضد انقلابی شامل حال تمامی جرياناتی که اصلاح طلب هم هستند، می گردد. به عبارت ديگر در اين بخش هم چنين خواهيم ديد که جريانات اصلاح طلب نيز مانند سوسيال دموکرات های کشورهای اروپايی يا حزب دموکرات آمريکا در ايالات متحده آمريکا، اگر چه دم از دموکراسی (يا آزادی) می زنند، اما در عمل حتا وقتی که در مسند قدرت هم نشسته باشند، قادر به مبارزه با بورژوازی نيستند و با کوچک ترين حمله بورژوازی، عقب نشينی کرده و در برابر قدرت نظام سرمايه داری سر فرود می آورند. (24)

نگاهی به سرگذشت نظام سرمايه داری از ابتدا تا کنون نشان می دهد که بورژوازی کشورهای اروپايی، تنها در دورانی که بر عليه نظام فئودالی پيش از خود، يعنی از انقلاب کبير فرانسه تا تقريباً اواسط قرن هيجدهم، مبارزه می کرد در جبهه توده مردم قرار داشت. با فروپاشی فئوداليزم و روی کار آمدن نظام سرمايه داری در اين کشورها، طبقه بورژوا (يا سرمايه دار) بنا بر خصلتش مجبور شد که جهت حفظ منافعش در مقابل توده مردم کشور خود قرار گيرد و ديگر خصلت انقلابی نداشته باشد، در غير اين صورت خود نظام سرمايه داری از هم می پاشيد. به عبارتی ديگر، قشر سرمايه دار در کشورهای غربی هم تا مادامی که نظام ارباب و رعيتی هنوز در مسند قدرت بود و در مبارزات توده ای عليه فئوداليزم بلند می شد از خصلت انقلابی برخوردار بود و در جبهه مردم قرار می گرفت. در هر يک از اين کشورها وقتی نظام ارباب رعيتی ساقط شد، سرمايه دارها قدرت را به دست گرفتند و نظام سرمايه داری را ابداع نمودند. به اين ترتيب، اين قشر از جامعه از توده مردم جدا شده و روابط کارگر و کارفرما ايجاد گرديد

اين بورژوازی که مجبور بود دائماً در پی يافتن بازار فروش کالای خود باشد، برای ادامه حيات، مجبور بود اين نظام را به کشورهای غير اروپايی و در اين مقطع عقب مانده، مانند ايران که هنوز در نظام فئودالی غوطه ور بودند، تحميل کند. چطور؟ با وارد کردن کالای خود به بازار اين کشورها! بدين ترتيب، قشر بورژوا (يا سرمايه دار) را در اين کشورها به وجود آورد. سرمايه دارهای اين کشورها نه توليد کننده کالا که دلال فروش کالاهای خارجی در بازار شده و در خدمت سرمايه داری کشورهای صنعتی درآمدند.

در اين جا ملاحظه می کنيم که چطوری سرمايه داری در کشوری مثل ايران از ابتدا شکل گرفت. از نظر سياسی، سرمايه داری غربی جهت پياده کردن اهداف خود، نياز به يک نماينده پر قدرت داشت که با زور قانون و تبليغات ورود کالاهای غربی را ممکن ساخته و دائماً سطح تقاضا را بالا برد. رژيم های دست نشانده ای مانند رژيم محمدرضا شاه، دقيقاً اين نياز را برآورده می کرد. چنين رژيمی می توانست روی کار آورنده و حافظ سرمايه داری عجيب و غريبی باشد که در خصلت هم پای سرمايه داری کشورهای صنعتی است، اما در ماهيت با نظام سرمايه داری کشورهای صنعتی متفاوت. وجود رژيم دست نشانده سرمايه داری در کشوری مثل ايران(مثل رژيم شاه)، تدريجاً اقتصاد فئوداليزم را در هم کوبيده و باعث نابودی آن گرديد.

نتيجه اين که فئوداليزم (نظام ارباب رعيتی) در کشورهايی مانند ايران، نه در پی يک انقلاب که به تدريج از نظر اقتصادی تحليل رفته و ضعيف و ضفيف تر گرديده و از بين رفت. مثلاً در ايران، واردات کشاورزی و دامداری، در پی «انقلاب سفيد» محمدرضا شاه رونق فراوان گرفته و باعث درهم کوبی و نابودی صنعت کشاورزی و دام داری موجود در داخل کشور شد. به همين نسبت، صنايعی مانند صنعت ماشين سازی صرفاً در سطح منتاژ ماشين آلات خارجی رشد کرد. صنعت نفت صرفاً در حد توليد نفت و گاز جهت صادرات رشد نمود. ساير صنايع مانند پوشاک، کفش، پارچه بافی، لوازم آرايش و… يا صرفاً در حد توليد داخلی سابق باقی ماند و يا اصلاً به وجود نيامد. لذا به خاطر داريم که تا چه حد اين نوع کالاهای خارجی در ايران طرف دار داشت. از لوازم آرايش اليزابت آردن گرفته تا پوشاک کاتالوگ های انگليسی، کفش های ايتاليايی، اتومبيل های آمريکايی و آلمانی را می توانستی هم زمان در بازارها اين کشورها و بازار ايران پيدا کنی. بهترين وسايل نوع «خارجی» آن بود. مثلاً تمام آپارتمان هايی که آن زمان در شهرک اکباتان ساخته شد، از ارزش بالايی برخوردار گشت، زيرا که تمام وسايل بنايی و تکميلی آن ها خارجی بود. حتا رنگ به کار رفته بر ديوارها خيلی زيبا بود، چون ايتاليايی بود!!

آيا ما هرگز به اين انديشيده ايم که چطور شد که عادت کرديم تا به دنبال خريدن نوع خارجی هر چيزی باشيم؟ دقيقاً به خاطر اين که از يک طرف صنايع ايران در شرايط قديمی خود باقی مانده بود و رژيم برای پيشرفت آن ها سرمايه ای نمی گذاشت و از طرف ديگر، بازار سرشار از کالاهای خارجی به مراتب بهتر و با دوام تر بود. در کنار آن تبليغات برای مصرف هر چه بيشتر کالاهای خارجی، فرهنگ خاصی را در مردم ما جا انداخت و آن اين بود که مردم ايران به محصولات داخلی با چشم حقارت می نگريستند و معتقد بودند که: «ايران هيچ وقت درست نمی شه…و ايرانی هيچ وقت نمی تونه يک کار درست بکنه»! اين فرهنگ هم زمان، خارجی پرستی را نيز برای ما به ارمغان آورد. در آن زمان، در حالی که مشاورهای آمريکايی و اروپايی برای زندگی در ايران «حق وحوش» می گرفتند، مردم ما با ديدن يک آمريکا در خيابان، چنان ذوق زده می شدند که گويی يک فرشته روی زمين پيدا کرده اند! در اين مبحث بيش از اين به صدمات روانی اين فرهنگ نمی پردازيم، چون خود بحثی جدا و طولانی دارد.

جمع بندی اين که در حالی که کشورهای صنعتی غربی، پس از يک انقلاب دموکراتيک که باعث سرنگونی نظام فئودالی گرديد، به مرحله سرمايه داری رسيد، کشورهای عقب نگه داشته شده مثل ايران، بدون طی کردن مرحله انقلاب و بدون برچيدن نظام فئودالی، از نظر اقتصادی به تدريج در نظام سرمايه داری جهانی ادغام شده و نظام فئودالی هم به همين ترتيب و به تدريج برجيده شد. اين روند غير عادی، عواقب چندی در پی داشته که در اين جا به آن ها می پردازيم:

1ـ در کشورهايی نظير ايران، ديگر انقلاب دموکراتيک برای روی کار آمدن «بورژوازی ملی» معنی ندارد، زيرا نظام سرمايه داری در اين کشورها از بالا و بدون طی مراحل انقلاب به مردم تحميل گشته است.

2ـ بورژوازی (يا طبقه سرمايه دار) کشورهايی مثل ايران نيز چون در پی يک انقلاب به وجود نيامده (يعنی لازم نبوده که با فئودال ها در بيفتد، پس در هيچ زمانی در جبهه توده مردم قرار نگرفته) لذا ماهيت «بورژوازی ملی» نداشته است. (25) از اين پس، بورژوازی ايران در پس هيج انقلابی نخواهد توانست ماهيت «بورژوازی ملی» را به خود بگيرد، زيرا اقتصادش با اقتصاد جهانی گره خورده و بر اين اساس، انجام انقلاب دموکراتيک در ايران هم منتفی است.

3ـ از جمله عواقب نامطلوب سرمايه داری شدن از بالای اين کشورها اين است که در هر زمينه تناقضات فاحشی در سطح اجتماع به چشم می خورد. مثلاً در حالی که بانک های کشور از سيستم کامپيوتری برای کارهای بانکی استفاده می کنند، در شهرستان ها و دهات مغازه داران برای محاسبات خود هنوز چرتکه به کار می برند. يا در خيابان ها (آن هم نه فقط در شهرستان های کوچک و دهات که حتا در شهرهای بزرگ) پشت چراغ قرمز، می بينيم که در يک خط فلان ماشين آخرين سيستم ايستاده و در پهلويش نمکی با کوله نمک در يک خرجين و نان خشک در خرجين ديگر بر پشت خرش در حال گذر است! يا در حالی که برق رسانی يکی از ابزار ضروری زندگی در شهرهای بزرگ است، در برخی مناطق ايران، مردم اصلاً برق ندارند. در نتيجه، پس از انقلاب 57 وقتی خبرنگاری به يکی از مناطق سيستان و بلوچستان رفته بود تا از آن جا گزارش تهيه کند، از يک نفر می پرسد: «نظرت راجع به انقلاب چيه؟ خوشحالی که شاه رفت؟» طرف در جواب می گويد: «شاه رفت؟ کجا؟ ما که خبر نداريم!» خبرنگار می گويد: «ای بابا مگر به اخبار راديو يا تلويزيون توجه نمی کنی؟» طرف در جواب می گويد: «نه! ما برق نداريم که از چيزی خبردار شويم! سواد روزنامه خواندن هم نداريم. اين جا اصلاً روزنامه پيدا نمی شه!» اين گونه تضادها در اجتماع ما پس از انقلاب و در دوران جمهوری اسلامی صرفاً افزايش يافته و اختلاف سطح زندگی را در ميان مردم گسترده تر و عميق تر کرده است. مثلاً در حالی که جوانان ما امکان رفتن به دانشگاه را دارند، بيش از نيمی از جمعيت کشور بی سواد است يا در حالی که برخی از زنان جوان ما برای تحصيلات بالاتر به دانشگاه می روند تا امکان ورودشان به بازار کار بيشتر شود، در پاره گسترده ای از کشور زنان در همين رده سنی، بی سواد بوده و به سرعت شوهر داده شده يا می شوند.

4ـ از جمله عواقب نامطلوب طبقاتی ديگر در تحميق نگه داشتن طبقه کارگر و اقشار مختلف جامعه در رابطه با حقوق دموکراتيک آن ها است. لذا در مقام مقايسه ملاحظه می کنيم که انقلابات دموکراتيک در کشورهای غربی با حضور توده مردم زحمت کش آن کشورها به ثمر رسيده و حاصل آن اين بوده است که بورژوازی (يا طبقه سرمايه دار) آن جوامع مجبور به دادن يک سری حقوق اوليه به کارگران گشته اند.

اين حقوق مانند داشتن اتحاديه های صنفی و سنديکاها، حق اعتصاب، حق دريافت حداقل دست مزد، حق مرخصی ساليانه، حقوق بازنشستگی، بيمه بيکاری، بيمه دارو و درمان و کمک دولتی به بهای کرايه خانه، حق فرزند، بيمه دوران زايمان و… که جملگی از حقوق دموکراتيک مردم می باشد، البته به سادگی کسب نشده است، (26) بلکه طبقه کارگر اين کشورها که تجربه انقلابات دموکراتيک را داشتند، همواره به مبارزات خود (اما اين بار با طبقه سرمايه دار) ادامه داده تا بالاخره تجربه انقلاب کبير اکتبر را نيز به دست آوردند. انقلاب اکتبر 1917 در روسيه در واقع مهر پيروزی طبقه کارگر اروپا و آمريکا را بر پيشانی طبقه سرمايه دار اين کشورها زد و در پی آن، حقوق دموکراتيک توده مردم و بخصوص طبقه کارگر تا حدودی از بورژوازی اين کشورها گرفته شد.

طبقه کارگر کشورهايی مثل ايران، از اين تجربيات محروم بوده و پس از روی کار آمدن طبقه سرمايه دار در اين کشورها، طبقه کارگر هرگز نتوانسته حقوق دموکراتيک خود را از طبقه سرمايه دار (يا بورژوازی) بگيرد. به همين دليل می بينيم که کوچک ترين جنبشی برای کسب ابتدايی ترين حقوق دموکراتيک و بشری ما مثلاً در ايران، با سرکوب از طرف رژيم مواجه شده و چنان چه ادامه يابد منجر به انقلاب می شود. يعنی بورژوازی ايران حتا قادر نيست که کوچک ترين حقوق دموکراتيک را رعايت کند و در نتيجه منجر به مبارزه و انقلاب می شود.

در برابر اين شرايط اما چه می توان کرد و چه بايد انجام گيرد؟

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *