اریستوکراسی (اشرافیت) کارگری چیست؟

از میلیتانت شماره ۵۲

بیژن شایسته

عبارت آریستوکراسی یا اشرافیّت کارگری (Labor Aristocracy) اصطلاحاً به آن قشر از کارگران در عمدتاً کشورهای پیشرفتۀ سرمایه ‌داری اطلاق می شود که از “مافوق سود” (Super Profit) یا سودهای بسیار کلان انحصاری (که به تعبیر لنین مافوق آن سودی است که سرمایه داران از طریق بهره کشی از کارگران کشور “خود” به چنگ می آورند) تطمیع می شوند و بدین ترتیب، چه به لحاظ سطح دستمزد و رفاه و چه سبک زندگی و ایدئولوژی، خرده بورژوا یا بورژوا می شوند.

فردریک انگلس، نخستین بار ایدۀ “آریستوکراسی کارگری” را در تعدادی از نامه های خود به مارکس- از اواخر دهۀ 1850 تا اواخر دهۀ 1880- مطرح نمود. در واقع انگلس با محافظه کاری رو به رشد در بخش های سازمان یافتۀ طبقۀ کارگر بریتانیا دست به گریبان بود. او استدلال کرد که کارگران بریتانیا، که خود قادر به ایجاد اتحادیه و تضمین ثبات شغلی بوده اند- مانند کارگران ماهر در صنایع آهن، فولاد و ساخت ماشین آلات، و عمدۀ کارگران کارخانجات نساجی- یک لایه یا قشر ممتاز و “بورژوا شده” (Bourgeoisified) از طبقۀ کارگر، یک “آریستوکراسی کارگری” را ایجاد کرده اند.

تسلط سرمایۀ بریتانیا بر اقتصاد جهانی- در واقع “انحصار” صنعتی و مالی آن- به کارفرمایان اصلی اجازه داد تا اقلیتی از کارگران را از دستمزدهای نسبتاً بالاتر و امنیّت شغلی منتفع کنند. انگلس به این امتیازات نسبی، به خصوص در قیاس با تودۀ کارگرانی که با درآمدهای پایین و در مشاغل بی ثبات به کار گرفته می شدند، به عنوان پایۀ مادّی محافظه کاری در جنبش کارگری بریتانیا نگاه می کرد. تئوری معاصر آریستوکراسی کارگری نیز ریشه در اثر لنین در مورد امپریالیسم و ظهور “سرمایه داری انحصاری” دارد. لنین هنگامی که مشاهده کرد رهبران بسیاری از احزاب سوسیالیستی اروپا در جنگ جهانی اوّل از دولت های سرمایه داری “خودشان” دفاع می کنند، بهت زده شد. پیروزی آن چه که او “اپورتونیسم” خطاب می کرد (اصطلاح او برای رفرمیسم)، لنین را کمی دچار سردرگمی نموده بود.

تا سال 1915، لنین کار بر روی توضیح خود پیرامون پیروزی اپورتونیسم در جنبش های سوسیالیستی و کارگری را آغاز کرده بود. او طی مقاله ای با عنوان “سقوط بین الملل دوّم” چنین نوشت:

«دورۀ امپریالیسم، دوره ایست که در آن تقسیم جهان مابین ملت های “بزرگ” و صاحب امتیاز، که تمامی ملل دیگر تحت ستم آنان قرار دارند، تکمیل می شود. ته مانده های ثروت تاراج شده به دست ]ملل[ صاحب امتیاز از طریق این تعدّی، به بخش های معیّن زیادی از خرده بورژوازی، و آریستوکراسی و بوروکراسی طبقۀ کارگر می رسد.» این بخش «نمایندۀ اقلیت بسیار کوچکی از پرولتاریا و توده های کارگر است» که «پشتیبانی آن… از بورژوازی در مقابل توده های پرولتر» بنیان اجتماعی رفرمیسم می باشد.

بدین ترتیب، لنین، شالودۀ اجتماعی آریستوکراسی کارگری را در “مافوق سود”هایی می دید که از خلال سرمایه گذاری امپریالیستی در آن چه که امروز کشورهای “جهان سوّم” یا “کشورهای جنوب” نامیده می شود، ایجاد شده بود. او در پیشگفتار خود به تاریخ 6 ژوئیۀ 1920 بر کتاب “امپریالیسم به مثابۀ بالاترین مرحلۀ سرمایه داری” می نویسد:

«بدیهی است که با یک چنین مافوق سود هنگفتی (زیرا این سود مافوق آن سودی است که سرمایه داران از طریق بهره کشی از کارگران کشور “خود” به چنگ می آورند) می توان رهبران کارگران و اقشار فوقانی کارگران را که قشر آریستوکرات کارگری هستند، تطمیع نمود. و این سرمایه داران کشورهای “پیشرفته” هستند که آن ها را تطمیع می کنند و این عمل را به هزاران راه، مستقیم و غیر مستقیم، آشکار و پنهان، انجام می دهند.»، و در ادامه می گوید:

«این قشر کارگران بورژوا شده یا “آریستوکراسی کارگری” که از لحاظ شیوۀ زندگی، میزان دستمزد و به طور کلی جهان بینی خود کاملاً خرده بورژوا شده است، به عنوان مهم ترین تکیه گاه انترناسیونال دوّم، و در دورۀ ما، تکیه گاه عمدۀ اجتماعی (نه نظامی) بورژوازی، خدمت می کند. آن ها گماشتگان واقعی بورژوازی در جنبش کارگری، و مباشرین کارگری طبقۀ سرمایه دار، مجریان واقعی رفرمیسم و شووینیسم هستند.»

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *