تاریخچۀ اجمالی جبهۀ واحد کارگری

مازیار رازی

مسألۀ وحدت نیروهای مختلف درگیر مبارزۀ مشترک عملی، از مهم ترین مسائل تاکتیکی کمونیست ها در قرن حاضر بوده است. ضرورت وحدت، از نیاز عینی پیشرفت مبارزۀ طبقاتی ناشی می شود؛ در عین حال این که وحدت در چه شکلی به مؤثرترین وجه، این پیشرفت را تسهیل می کند و در چه صورت می تواند نتیجۀ معکوس به بار آورد، به کجروی و شکست مبارزه بینجامد، بخشی از غنی ترین بحث ها و دستاوردهای جنبش انقلابی پرولتری بوده است.

سابقۀ تاریخی این مسأله به دوره ای باز می گردد که از یک سو، شاهد رشد رفرمیزم در جنبش کارگری کشورهای امپریالیستی، انحطاط اکثریت احزاب بین الملل دوم و خیانت آشکار این احزاب به منافع طبقۀ کارگر در جنگ جهانی اول بود؛ و از سوی دیگر انشعاب انقلابیون از رفرمیست ها و بنیان گذاشتن احزاب نوین انقلابی کارگری اجتناب ناپذیر و ضروری شد.

تا قبل از این تاریخ احزاب سوسیال دمکرات از هژمونی تقریباً مطلق بر کل جنبش سازمان یافتۀ کارگری، چه در اتحادیه های کارگری و چه در سطح سازمان سیاسی طبقه، برخوردار بودند و بدین ترتیب مسألۀ وحدت سازمان های مختلف کارگری در مبارزۀ مشترک مطرح نبود. به همین خاطر هم می بینیم که فقط با بنیان گذاری بین الملل سوم و شروع به ساختن احزاب کمونیست بود که برای نخستین بار بحث سیستماتیک پیرامون این مسأله شروع شد. حتی در دورۀ اولیۀ ساختن احزاب جدید نیز این مسأله هنوز مطرح نبود. چه، در این دوره احزاب کمونیست هنوز گروه های کوچک تبلیغاتی، بدون پایۀ وسیع توده ای، بودند و مهم ترین وظیفۀ آن ها در این دورۀ ابتدایی روشن کردن برنامه و تربیت سیاسی کادرهای خود در مبارزه علیه رفرمیزم و انقطاع کامل و روشن از سوسیال دمکراسی منحط شده، و شروع به کسب پایۀ توده ای بود. فقط پس از گذشتن از این دورۀ اولیه بود که مسألۀ وحدت احزاب کمونیست با احزاب سوسیال دمکرات، به شکلی عملی و واقعی مطرح شد.

واقعیت این بود که بخش اعظمی از کارگران سازمان یافته، هنوز از سوسیال دمکراسی پیروی می کردند. تودۀ عظیم کارگران حاضر نبودند که یک روزه و به پیروی از تبلیغات آگاه ترین قشر طبقه، فوراً سازمان های سنتی خود را که طی چندین دهه مبارزه ساخته بودند، رها کنند و به کمونیست ها بپیوندند.

یک چنین رویکردی از سوی طبقۀ کارگر، در دورۀ کنونی نیز مصداق دارد. این اقشار وسیع کارگری، فقط از تجربۀ مبارزاتی خود به ورشکستگی رفرمیزم پی خواهند برد و به پیشگامان کمونیست خواهند پیوست. ولی اتحاد کل طبقه در مبارزه علیه کلیت بورژوازی نمی تواند موکول به بریدن این اقشار از سوسیال دمکراسی شود. چه در شرایط “عادی” جامعۀ بورژوایی، یعنی در مبارزات روزمرۀ طبقۀ کارگر برای حفظ دستاوردهای اقتصادی و سیاسی و اجتماعی اش، و به خصوص در شرایط  بحران اجتماعی و تشدید مبارزۀ طبقاتی و تهاجم بورژوازی علیه طبقۀ کارگر، وحدت طبقۀ کارگر در مبارزه علیه بورژوازی (که از وحدت عینی منافع کل طبقه در این مبارزه ناشی می شود) صرف نظر از انشقاق آن، مابین سازمان های سیاسی مختلف لازم می شود.

علاوه بر این، در دورۀ بحران های اجتماعی، توده هایی که قبلاً سازمان یافته نبودند نیز بیدار می گردند، درگیر مبارزه می شوند و غریزۀ طبقاتی آن ها همگی در جهت وحدت مبارزه شان است. دقیقاً در چنین دوره هایی است که به روشن ترین شکلی، برنامۀ سیاسی رفرمیزم برای کارگرانی که هنوز گرفتار اوهام رفرمیستی اند در بوتۀ عمل به آزمایش گذاشته می شود، زیرا که در چنین دوره هایی هر کنش جدی طبقۀ کارگر- حتی اگر نقطۀ آغاز آن مطالبات جزئی باشد- به سرعت توده ها را به طرح مسائل اساسی انقلاب سوق می دهد و کمونیست ها در بهترین شرایط قرار خواهند داشت تا ورشکستگی رفرمیزم و برتری برنامۀ خود را در عمل نشان دهند. ولی موفقیت کمونیست ها در این امر مشروط به اتخاذ صحیح تاکتیک های مبارزاتی است، یعنی درک صحیح از هر دو جنبۀ تاکتیک جبهۀ واحد پرولتری:

از یک سو اتحاد در عمل مشترک، در مبارزۀ مشترک (بنا به ضرورتی که مبارزۀ طبقاتی ایجاب می کند) با کلیۀ کارگران سوسیال دمکرات و غیرمتشکل که درگیر مبارزه اند؛ و از سوی دیگر حفظ کامل استقلال سیاسی و تشکیلاتی خود کمونیست ها و مبارزۀ سیاسی دائمی در درون جبهۀ واحد علیه رهبران رفرمیست طبقۀ کارگر؛ در مقابل این برخورد با مسألۀ وحدت، چه در آن زمان و چه از آن دوره تا به حال، دوگونه انحراف وجود داشته است.

یکی سکتاریزم و چپ گرایی کودکانه ای که بریدن توده های وسیع از اوهام رفرمیستی شان را “پیش شرط” اتحاد در عمل قرار می دهد و دیگری فرصت طلبی راست روانه که در لفافۀ وحدت حاضر به فدا کردن منافع طبقاتی کارگران است و در مقابل پیروی آنان از رهبران سنتی خود تسلیم می شود. این شکل دوم، هم به صورت تسلیم در مقابل سوسیال دمکراسی و هم به صورت تسلیم در مقابل جناحی از بورژوازی می تواند نمایان شود؛ یعنی در شرایطی که بورژوازی دارای اختلافات درونی و جناحی است، اتحاد بخشی از طبقۀ کارگر با یک بخش از بورژوازی علیه بخش دیگر آن را جایگزین اتحاد کل طبقۀ کارگر علیه کل بورژوازی کند (نظراتی که به صورت تبلیغ طرفداری از “بلوک چپ” در سال های ۲۲- ۱۹۲۱ در جنبش کارگری فرانسه وجود داشت و به شکل تعمیم یافته ترش در سیاست “جبهۀ خلقی” کمینترن در دهه های ۱۹۳۰ و ۱۹۴۰ دوباره ظهور کرد).

همین مسألۀ وحدت به شکلی دیگر در مبارزات ضدامپریالیستی در کشورهای مستعمره و شبه مستعمره مطرح بوده است. از اوایل قرن بیستم به بعد، مبارزات ضدامپریالیستی خود انگیخته در این کشورها وجود داشته، به خصوص در سال های اولیۀ بنیان گذاری بین الملل سوم، احزاب کمونیست در این کشورها سازمان های جوان و کوچکی بودند که به هیچ وجه بر جنبش توده ای ضدامپریالیستی هژمونی نداشتند، در عین حال در این دوره از مبارزات ضدامپریالیستی، بخش عمده ای از جنبش تحت رهبری بورژوازی و خرده بورژوازی ای بود که به خاطر منافع طبقاتی خود درگیر مبارزه علیه بورژوازی امپریالیستی شده بود. کمونیست ها نمی توانستند و نمی باید به توده هایی که برای نخستین بار به زندگی سیاسی قدم می نهادند و در ابتدایی ترین شکل درگیری خود تحت رهبری بورژوازی و خرده بورژوازی ناسیونالیست وارد مبارزۀ ضدامپریالیستی می شدند پشت کنند، و صرفاً آنان را به پیروی از لوای کمونیزم فراخوانند. لازم بود که این توده ها از تجربۀ مبارزاتی خود بیاموزند که “بورژوازی بومی” قادر به رهبری این مبارزات تا به آخر و تحقق مطالبات آن ها نیست؛ و چنین آموزشی امکان نمی داشت مگر آن که کمونیست ها شانه به شانۀ توده های ناسیونالیست در این مبارزات و افشای رهبری های بورژوائی و خرده بورژوائی در طی این مبارزات شرکت کنند.

با تکیه بر تجربۀ جبهۀ واحد در جنبش کارگری کشورهای امپریالیستی، تزهای چهارمین کنگرۀ بین الملل کمونیست دربارۀ مسأله ی شرق، تاکتیک جبهۀ واحد ضدامپریالیستی را مطرح می کند. در این تزها صریحاً تأکید شده است که جنبش کارگری در کشورهای مستعمره و شبه مستعمره می باید نخست موضع مستقل انقلابی خود را محکم کند و فقط در آن صورت است که توافق هایی موقتی با نیروهای بورژوایی درگیر مبارزه مجاز و ضروری است. هدف از این توافق های موقتی بر سر مطالبات مشخص نیز، نظیر هدف جبهۀ واحد پرولتری، درگیری توده های وسیع در مبارزه مشترک، کمک به انکشاف آگاهی طبقاتی توده های زحمتکش و افشای نوسانات سازمان های بورژوا ناسیونالیست بود.

به همین دلیل مکرراً بر استقلال کامل سیاسی و تشکیلاتی احزاب کمونیست تأکید می شد و نظیر جبهۀ واحد پرولتری این توافقات موقتی برای مبارزه در راه تحقق مطالبات مشخص و جلب پایه های توده ای نیروهای بورژوایی بود و نه، آن طور که بعدها مفهوم جبهه ضدامپریالیستی استحاله یافت، به منظور استقرار حکومت های بورژوایی در مرحلۀ انقلاب دمکراتیک؛ یعنی این جبهۀ ضدامپریالیستی، وحدت برنامه ای نداشت و علاوه بر این در رابطه با آن دسته از نیروهای بورژوائی مطرح می شد که واقعاً درگیر برخی مبارزات و به دلیل این مبارزات هر چند جزئی از هژمونی بر بخشی از جنبش ضدامپریالیستی برخوردار بودند، و نه در رابطه با نیروهای تخیلی “بورژوازی ملی” که وجود و مبارزاتش صرفاً در چارچوب الگوهای ساختگی و غلط واقعیت دارد.

با انحطاط استالینیستی دولت شوروی و بین الملل کمونیست، این دستاورد گران بهای جنبش جهانی کارگری نیز نظیر بسیار دیگر از اندوخته های مارکسیزم به اشکال گوناگون تحریف و تخریب شد و در عمل به شکست های متعدد جنبش های کارگری و ضدامپریالیستی منجر گشت.

در اولین تجربۀ مهم انقلاب ۲۷- ۱۹۲۵ چین بود که انحلال کامل حزب کمونیست چین در سازمان بورژوائی کومین تانگ شکست عظیم ۱۹۲۷ را به بار آورد؛ پس از آن در چپ گرایی “دورۀ سوم” اتحاد با هر نیروی غیرکمونیست، راست روی اعلام شد. مبارزات طبقۀ کارگر علیه فاشیزم در حال رشد پراکنده و بی اثر ماند و با پیروزی هیتلر در ژانویۀ ۱۹۳۳ بزرگ ترین ضربۀ ضدانقلابی تا آن زمان بر جنبش متشکل کارگری وارد آمد. آن گاه در عکس العمل به این شکست، سیاست تشکیل جبهه های خلقی با جناح “دمکراتیک” بورژوازی امپریالیستی مطرح شد. برخلاف جبهۀ واحد پرولتری، هدف تشکیل این جبهه ها پیشبرد مبارزۀ طبقاتی تا به سرانجام کسب قدرت پرولتری نبود؛ هدف “حفظ” بورژوا دمکراسی در مقابل فاشیزم بود. ولی برای “حفظ” بورژوا دمکراسی لازم می بود که جلوی مبارزۀ طبقاتی (که در این دوران بحران عمیق اجتماعی و قطبی شدن شدید جامعه تشدید شدهه بود) از “حد مشخصی به بعد” گرفته شود، احزاب کمونیست از نفوذشان بر جنبش کارگری استفاده کنند و با جلوگیری از انقلاب اجتماعی، بورژوازی “دمکراتیک” را از تسلیم به فاشیزم بر حذر دارند.

بدین ترتیب این جبهۀ خلقی، برخلاف جبهۀ واحد پرولتری، به حفظ وحدت برنامه ای با بورژوازی “دمکراتیک” مقید شده و هدف آن به جای وحدت کل طبقه کارگر علیه بورژوازی، وحدت طبقه کارگر با بخشی از بورژوازی گشته بود. در مقابل این سیاست، اپوزیسیون چپ تاکتیک تشکیل “کمیته های آکسیون” را پیشنهاد کرد. از طریق تشکیل این کمیته ها، کلیۀ اقشاری که علیه فاشیزم بیدار شده بودند- چه اقشار سازمان یافته در تشکیلات رفرمیست و چه اقشار تازه به حرکت در آمده- می توانستند در مبارزۀ مشترک متحد شوند، و حتی اگر افراد یا اقشاری از بورژوازی قصد شرکت در مبارزه علیه فاشیزم را داشتند، می توانستند با شرکت در این کمیته ها واقعاً در بوتۀ عمل آزمایش شوند و نه این که در پشت سر توده ها با توافق با رهبران رفرمیست و استالینیست از جنبش توده ای برای منافع خود استفاده نمایند.

شکست مبارزات ضد فاشیستی، به خصوص در فرانسه و اسپانیا، “ارزش انقلابی” سیاست جبهۀ خلقی را نشان داد. پس از جنگ جهانی دوم نیز پیروی از این سیاست به شکست های موج انقلابی پس از جنگ در اروپا و بسیاری از کشورهای مستعمره و شبه مستعمره انجامید؛ یک نمونه اش همان شرکت رهبران حزب توده در کابینۀ قوام و سایر سیاست های سازش طبقاتی حزب در این دوره بود که عملاً سد راه مبارزه به سوی جلو قرار گرفت و هدف آن جلوگیری و تخفیف مبارزۀ طبقاتی بود و نه پیشرفت آن.

در دوران پس از جنگ جهانی دوم تا به امروز، نه تنها از اهمیت مسألۀ وحدت نیروهای درگیر مبارزۀ مشترک و شکل صحیح این وحدت کاسته نشده، بلکه به علت انکشاف مشخص سیاسی جنبش های کارگری و ضدامپریالیستی در این دوره، به شکل حادتری خود را نشان می دهد. با آغاز دورۀ انحطاط و متلاشی شدن استالینیزم، ظهور گرایش های مائوئیستی، بحران و انشعاب این گرایش ها، و ظهور گرایش های متعدد سانتریست، بر انشقاق جنبش کارگری افزوده شده است. در همین دوره، خیانت احزاب استالینیست به جنبش ضد امپریالیستی، منجر به رشد و هژمونی نیروهای بورژوا-ناسیونالیستی در بسیاری از کشورهای مستعمره و شبه مستعمره شد؛ ولی محدودیت این نیروها در پاسخ به نیازها و مطالبات توده های زحمتکش، منجر به بحران این سازمان ها و پیدایش گرایش های «ناسیونالیست چپ» و حتی «سانتریست» و چپ در کشورهای شبه مستعمره شد.

در این شرایط، انشقاق جنبش های کارگری و ضدامپریالیستی، بار دیگر مسأله وحدت را در اغلب کشورها و مبارزات مطرح کرده است. عدم درک صحیح از این مسأله می تواند منجر به اشتباهات تاکتیکی ای شود که نه تنها قادر به شکستن هژمونی رهبران سنتی نباشد، بلکه برعکس به منزوی شدن نیروهای انقلابی از جنبش توده ای و فروکش دستکم موقتی این جنبش بینجامد.

ژانویه ۲۰۱۲

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *