لومپن پرولتاریا: خصلت ها و کنش های اجتماعی آن

از میلیتانت شماره ۵۲

کیوان نوفرستی

برای مارکسیست ها، مسألۀ تعریف طبقاتی “لومپن پرولتاریا”، به هیچ رو یک مسألۀ آکادمیک نیست. بلکه شناخت این بخش از جامعه، تشخیص پتانسیل های انقلابی و ضدّانقلابی آن، هم در دورۀ تدارک انقلاب و هم به ویژه در شرایط بروز بحران های سیاسی و اجتماعی، برای مبارزۀ عملی طبقۀ کارگر و مارکسیست های انقلابی بسیار حائز اهمیت است.

این اصطلاح نخستین بار از سوی مارکس در ایدئولوژی آلمانی و در نقد به ماکس اشترنر به کار رفت (1). البته مارکس و انگلس در نوشته های خود اشارات نسبتاً پراکنده ای به لومپن پرولتاریا دارند و در وهلۀ نخست ممکن است که مجموع این تعاریف کمی متناقض یا گنگ به نظر برسد. در این جا سعی می شود که ابتدا این تعاریف در کنار یک دیگر قرار بگیرند و سپس با کاربرد اسلوب تحلیلی مارکسیسم یک تعریف مختصر از طبقۀ لومپن پرولتاریا و نهایتاً ظرفیت های آن ارائه شود.

پس­زمینۀ طبقاتی لومپن پرولتاریا

مارکس و انگلس در مانیفست کمونیست، لومپن پرولتاریا را “طبقۀ خطرناک”، ” تفالۀ اجتماعی، یعنی اراذل و اوباش، آن تودۀ گندیدۀ منفعل که از تحتانی ترین اقشار جامعۀ قدیم به سطح جامعه رانده شده است” توصیف می کنند؛ و در ادامه اضافه می کنند که ممکن است لومپن پرولتاریا “این جا و آن جا به وسیلۀ انقلاب پرولتاریایی به داخل جنبش کشانده شود؛ لکن باید دانست که شرایط زندگی اش آن را بیش تر برای ایفای نقش مزدور جیره خوار، در خدمت دسیسه های ارتجاعی، آماده می کند” (2)

به علاوه مارکس در “نبردهای طبقاتی در فرانسه: 1848-1850” می گوید که لومپن پرولتاریا، “در همۀ شهرهای بزرگ، جماعتی کاملاً متفاوت از پرولتاریای صنعتی را تشکیل می دهد. این جماعت، میدان مشق همه نوع دزد و تبه کاری است که حیات­شان به پس­ مانده های جامعه وابسته است، آدم هایی بدون شغل و حرفۀ معین، ولگردانی بی سروپا، آدم هایی آواره* که بسته به میزان تمدّن ملتی که بدان تعلق دارند، در تغییر اند، اما هرگز خصلت لاتسارونی** خود را ترک نمی کنند” (3)

انگلس نیز در “پیش گفتاری بر جنگ دهقانی در آلمان” می نویسد:

“لومپن پرولتاریا، این تفالۀ عناصر فاسد همۀ طبقات، که مراکز اصلی­اش را در شهرهای بزرگ مستقر ساخته، در میان تمامی متحدان ممکن، بدترینِ آن ها را تشکیل می دهد. این جماعت دون ­مایه، مطلقاً رشوه خوار و مطلقاً بی شرم است. آن هنگام که کارگران فرانسوی، در هر انقلابی، روی دیوار خانه ها می نوشتند “مرگ بر دزدان!”*** و حتی پاره ای از اینان را به گلوله بستند، این امر نه از شوق ]حفظ[ مالکیت، بلکه از این شناخت صحیح ناشی می شد که می باید خود را از شرّ این رسته راحت کنند. هر یک از رهبران کارگری که گروهی از این اوباش را به عنوان محافظ به دور خود داشت یا بر آنان تکیه می کرد، با همین امر به تنهایی خیانت خود را به جنبش اثبات می نمود.” (4)

همان طور که ملاحظه می شود، مارکس و انگلس تأکید داشته اند که لومپن پرولتاریا “از تحتانی ترین اقشار جامعۀ قدیم به سطح جامعه رانده شده است”، اما در نقل قول بالا از انگلس، این طبقه شامل “عناصر فاسد همۀ طبقات” هم می شود. به علاوه مارکس در همان پاراگرافی که لومپن پرولتاریا را “جماعتی کاملاً متفاوت از پرولتاریای صنعتی” معرفی می کند، ادامه می دهد که این طبقه مستقیماً از دل پرولتاریا بیرون می آید: “و بنابراین پرولتاریای پاریس با ارتشی مواجه شد که از درون خودش بیرون کشیده شده بود”.

مارکس در هجدهم رومر لوئی بناپارت نیز دیدگاهی مشابه با گفتۀ انگلس در بالا دارد:

“به بهانۀ تأسیس یک انجمن نیکوکاری، لومپن پرولتاریای پاریس را در شاخه های مخفی سازمان داده بودند، که مأمورانی از بین اعضای طرفدار بناپارت در شهربانی در رأس هرکدام از آن ها قرار داشتند و کل جمعیت هم زیر نظر یک ژنرال هوادار بناپارت فعالیت می کرد. از هرزه گردهای آس و پاس که معلوم نبود ممرّ حیات­شان از کجاست، و اصل و نسب­شان هم از آن بدتر، گرفته تا ماجراجویان و واخوردگان فاسد بورژوازی، ولگرد، سرباز اخراجی، زندانیان سابقه دار تازه آزاد شده، فراریِ محکوم به اعمال شاقه، کلاه بردار، شیاد، لاتسارونی، جیب بر، شعبده باز، قمار باز، پاانداز(Maquereaux)، مالک روسپی خانه، حمال، عریضه نویس دمِ پست­خانه، ویولون­زن سرِ کوچه، کهنه فروش، چاقو تیزکن، سفیدگر، گدا، خلاصه تمامی این انبوه بی­سر و سامان، وارفته و بی­سرپناه ثابت که فرانسوی ها معمولاً کولی (La bohème) خطاب­شان می کنند، در بین اعضای این جمعیت دیده می شدند. بناپارت، با عناصری از این دست، و این چنین نزدیک به خود وی، هستۀ جمعیت 10 دسامبر را تشکیل داد … این بناپارت، که در این جا ریاست لومپن پرولتاریا را به عهده می گیرد، بناپارتی که فقط در همین مقام است که می تواند منافعی را که شخصاً دنبال می کند، در هزاران چهره، باز بیابد، بناپارتی که در این تفاله، در این زباله و در این فاضلاب همۀ طبقات جامعه، یگانه طبقه ای را که می تواند بی چون و چرا بر آن تکیه کند، باز می شناسد …” (5)

بنابراین هرچند لومپن پرولتاریا از پایین ترین لایه های اجتماعی برمی خیزد، شدیداً با پرولتاریای صنعتی تعارض دارد و نسبتاً به آن خصلت انگلی پیدا می کند، اما عناصر واخوردۀ طبقات دیگر (یعنی کسانی که پایگاه طبقاتی سابق خود را به کلی از دست داده و به عبارتی از طبقۀ اجتماعی خود تماماً طرد شده اند؛ کسانی که دیگر فاقد نقش و جایگاه پیشین خود در نظام تولیدی سرمایه داری هستند) را نیز دربرمی گیرد و به همین جهت آگاهی این بخش، نسبت به سایر طبقات اشکال به مراتب متنوع تری پیدا می کند. بنابراین لومپن پرولتاریا، بیش تر به یک تودۀ “شناور” شابهت دارد (6).

تحت فشارهای روزافزون سرمایه داری به طبقۀ کارگر، بخشی از درون این طبقه نیز ریزش می کند و ابتدا به صفوف “ارتش بیکاران” می پیوند، اما این بخش نه به صورت خود به خودی، بلکه در بلندمدت و در صورت عدم تشکل یابی برای حفظ منافع خود، می تواند به لومپن پرولتاریا سقوط کند. یعنی افرادی که به خار دور افتادن از تولید وجایگاه طبقاتی خود، آگاهی طبقاتی­شان را از دست می دهند و برای امراز معاش به سرقت، فروش مواد مخدر و بسیاری از آلودگی های دیگر جامعۀ سرمایه داری درمی غلتند. به همین دلیل است که وقتی مارکس و انگلس در مانیفست کمونیست صحبت از این می کنند که “کارگر عصر جدید به جای آن که با پیشرفت صنعت قد علم کند،هرچه بیش تر به سطح پایین تر شرایط زندگی طبقۀ خویش رانده … و بدل به کارگر مسکین می شود” (7)، بازهم میان آنان با لومپن پرولتاریا تمایز قائل می شوند.

با توجه به این توضیحات، می توان لومپن پرولتاریا را از نظر مارکسیسم طبقه ای شناور معرفی کرد که در کار مولد درگیر نمی شود، و بنابراین در بخش های صنعتی و خدماتی مورد استثمار قرار نمی گیرد (هرچند بورژوازی قطعاً از آن به عنوان عمّال خود استفاده می کند). ابزار اصلی معاش این بخش، کارِ طبقۀ مولد، و نتیجتاً رابطۀ آن با پرولتاریا، ذاتاً انگلی است (و به همین دلیل پسوند “پرولتاریا” به کلمۀ لومپن اضافه می شود) اعضای آن را واخوردگان همۀ طبقات تشکیل می دهند، کسانی که رابطۀ سابق خود با ابزار تولید را از دست داده اند و درنتیجه احساس تعلقی به طبقه ای که در اصل از آن می آیند، ندارند. به همین خاطر، لومپن پرولتاریا نسبت به سایر طبقات، از اشکال و سطوح مختلف آگاهی برخوردار است.

نکتۀ مهمی که در این بین وجود دارد اینست که باید میان پایگاه اجتماعی لومپن پرولتاریا با صفات لومپنی تمایز قائل شد. این دومی می تواند جامعه را، در کلیت خود، دربر بگیرد. به عنوان مثال امروز می توان دید که خصلت های لومپنی چگونه در میان طبقۀ کارگر و سایر اقشار جامعه گسترش یافته است (از شوخی های مستهجن گرفته تا تکه کلام های رکیک و توهین آمیز جنسی و بسیار آلودگی های دیگر). در نتیجه صفات لومپنی، به تنهایی نمی تواند پایگاه اجتماعی افراد را نشان دهد.

خصلت های لومپن پرولتاریا

همان طور که در بالا اشاره شد، مارکس و انگلس لومپن پرولتاریا را “طبقه ای خطرناک” معرفی می کنند که می تواند “این جا و آن جا به وسیلۀ انقلاب پرولتاریایی به داخل جنبش کشانده شود”، “ولی شرایط زندگی اش آن را بیش تر برای ایفای نقش مزدور جیره خوار، در خدمت دسیسه های ارتجاعی، آماده می کند”. این خصلت دوم همانی است که در اکثر دوره های بحران های اجتماعی به وضوح از سوی لومپن پرولتاریا بروز داده شده: مثلاً در ایران، اقدامات تاریخی عناصری مانند شعبان جعفری (شعبون بی مخ)، طیب حاج رضایی و بردارش طاهر، رمضان یخی و بسیاری دیگر به همراه روسپیان “شهرنو” در اغتشاش و حمایت از شاه در روز کودتای 28 مرداد، تنها یکی از نمونه هاست. امروز نیز در سیستم جمهوری اسلامی از عناصری با همین پیشینۀ طبقاتی برای سرکوب معترضین در تظاهرات، یا اعمال فشار بر زندانیان سیاسی در داخل زندان ها استفاده می شود.

به همین ترتیب، در جریان درگیری های سیاسی-اجتماعی جامعۀ مصر برای سرنگونی رژیم حسنی مبارک نیز شاهد بودیم که دولت مبارک تعداد زیادی از زندانیان سابقه دار و در یک کلام اراذل و اوباش را آزاد کرد و چگونه آن ها را هم برای ضرب و شتم معترضین، و هم برای توجیه حضور پلیس برای “محافظت” از مردم در مقابل غارتگران، مورد استفاده قرار داد. به علاوه همین بخش از جامعه، یعنی لومپن پرولتاریا به معنی دقیق کلمه، تکیه گاه اصلی و مهمّ جنبش های فاشیستی در جهان بوده است که در این مورد بخش های ارتجاعی طبقۀ کارگر و بخش عمدۀ طبقۀ متوسط را درکنار خود داشت.

اما مارکس در “مبارزات طبقاتی در فرانسوی” این را هم اضافه می کند که لومپن پرولتاریا “در سنین جوانی، یعنی سنینی که دولت موقت آن ها را جذب کرده بود، تماماً انعطاب پذیر بود؛ یعنی همان قدر قادر به انجام قهرمانی های چشمگیر و فداکاری های بزرگ بود، که قادر به انجام پست ترین اعمال جنایی و کثیف ترین خودفروشی ها”.

بنابراین هرچند لومپن پرولتاریا در کل بی ثبات و غیرقابل اعتماد است، اما در شرایط انقلابی این امکان وجود دارد که بخشی از این طبقه، همراه با فداکاری ها و اقدامات متهورانۀ بسیار، به جریان انقلاب بپوندد. در چنین شرایطی که نیرو باید بلافاصله تعلیم ببیند و سازماندهی شود، چرا که در غیر این صورت به راحتی می تواند به کمک ارتجاع بشتابد.

چند نتیجه گیری

لومپن پرولتاریا، از تحتانی ترین لایه های اجتماعی برمی خیزد، اما ته ماندۀ سایر طبقات، یعنی کسانی را که جایگاه و موقعیت اقتصادی-اجتماعی خود را (از نقطه نظر رابطه با ابزار تولید) از دست داده اند در این بخش جامعه جای می گیرند و به همین دلیل سطح آگاهی آنان بسیار ناهمگون است.

در عین حال بخش روزافزونی از طبقۀ کارگر نیز تحت فشارهای موجود به شرایطی به مراتب بدتر سقوط می کند و به “ارتش ذخیرۀ کار”، یعنی بیکاران، می پیوندد. این بخش به صورت خود­به­خودی و در کوتاه مدت به درون لومپن پرولتاریا سقوط نمی کند، ولی در درازمدت و چنان چه نتواند از طریق تشکل و سازمان یابی منافع خود را حفظ کند، این خطرِ سقوط برای او وجود دارد. به همین دلیل است که فعالین کارگری و مارکسیست ها باید نسبت به این بخش توجه خاصی داشته باشند.

ضمناً در این میان مبارزۀ قطعی با اخلاقیات و خصائل فرهنگی لومپنی در طبقۀ کارگر نیز از سوی هر فعال کارگری و مارکسیست انقلابی ضروری است، و این متأسفانه موضوعی است که یا کلاً مورد بی اعتنایی قرار می گیرد و یا بسیار کم به آن توجه می شود.

در شرایط پیشا-انقلابی و درآستانۀ فروپاشی نظم موجود، قطعاً سرمایه داری بیش ترین استفاده را از لومپن پرولتاریا خواهد برد، ولی قطعاً بخشی از آنان با پتانسیل بالا به جریان مبارزات می پیوندد. این امر به صورت خودجوش و غیرسازمان یافته اتفاق خواهد افتاد، اما سازماندهی و کنترل کردن آنست که از اهمیت حیاتی برای نیروی مبارز مارکسیست برخوردار است، چرا که در غیر این صورت نهایتاً به خشم کور و مخرّب باقی می ماند.

پانوشت:

*Gens sans feu et sans aveu

** لاتسارونی (Lazzaroni)، لقب تحقیرآمیز برای آن دسته از پرولترهایی که از طبقۀ خود وازده شده اند، به خصوص در پادشاهی ناپل (جنوب شبه جزیرۀ ایتالیا) که به طور مداوم برای مبارزه با جنبش لیبرال و دموکراتیک مورد استفاده قرار می گرفتند.

***Mort aux voleurs

منابع:

(1) http://marxists.org/glossary/terms/l/u.htm#lumpenproletariat

(2) ک. مارکس، ف. انگلس؛ “مانیفست کمونیست”، ترجمۀ مسعود صابری، انتشارات طلایۀ پرسو، ص. 51

(3) http://www.marxists.org/archive/marx/works/1850/peasant-war-germany/ch0a.htm

(4) http://www.marxists.org/archive/marx/works/1850/class-struggles-france/ch01.htm

(5) این پاراگراف بر مبنای ترجمۀ زیر و پس از اصلاح جزئی چند معادل انتخاب شده از سوی مترجم، با تطبیق متن انگلیسی، بازنویسی شده است:

ک. مارکس، “هیجدهم برومر لوئی بناپارت”، ترجمۀ باقر پرهام، نشر مرکز، چاپ پنجم 1387، صص. 97-98

(6) نگاه کنید به مطلب “لومپن پرولتاریا”، نوشتۀ تام باتامور، مندرج در: فرهنگ­نامۀ اندیشۀ مارکسیستی، ویراستۀ تام باتامور، وی. جی. کیرنن، رالف میلی­بند، ترجمۀ اکبر معصوم بیگی، انتشارات بازتاب نگار، 1388، صص. 602-603

(۷) مانیفست کمونیست، ص. 53

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *