بی ربطی اعتصاب غذای طولانی به جنبش کارگری

مقدمه:

نهایتاً پس از ۶۳ روز وانمود به اعتصاب غذا، به درخواست مرخصی جعفر عظیم زاده پاسخ مثبت داده شد و به این ترتیب او به اعتصاب غذای خود پایان داد و موقتاً از زندان بیرون آمد؛ در ایام اعتصاب غذای جعفر عظیم زاده، سه طیف اصلی پیرامون این موضوع اظهارنظر کردند. اول، طیف ناهمگون طرفداران جنبش کارگری و حقوق بشر که عمدتاً از حق دمکراتیک او، صرف نظر از اعتقادات و نظراتش، دفاع کردند. دوم، طیف دنباله رُوی حوادث که اغلب تحت تأثیر جوّ به وجود آمده، یا اظهار نظرات ژورنالیستی می کنند تا از غافله عقب نمانده باشند و یا در امر «هِرکول»سازی مشارکت می کنند تا به این ترتیب خود نیز بَروبازو و ماهیچه ای کسب کنند. در این طیف دو تمایل موازی شانه به شانۀ هم فعال هستند. تمایل رفرمیستی که تحت تأثیر شرایط، یا اظهارات نظر کاملاً بی ربط ارائه می دهند و یا به یکباره در اوج رادیکالیسم قرار می گیرند. از نمایندۀ این طیف می توان به محمد قراگوزلو اشاره کرد. و همچنین تمایل کدخدامنشانه و عارفانه ای که در دل خود، تحت عنوان«نقد»، کلاشی ها و شارلاتانیسم بورژوازی را به درون جنبش کارگری حمل می کند؛ نمایندۀ این طیف می تواند منحصر به عباس فرد باشد. گرایش سوم در تلاش تحلیل از موضوع اعتصاب غذا و اهداف پشت آن است که در مقالۀ پیش رو به آن ها باز می گردیم.

آیا اعتصاب غذا روشی از مبارزه علیه سرمایه داری است؟

اعتصاب غذای جعفرعظیم زاده با حاشیه های بسیاری به پایان رسید. دلیل اصلی اعتصاب غذای او رفع اتهامات امنیتی از فعالیت های صنفی فعالین کارگری بود. موقتاً از این می گذریم که اتهامات امنیتی تنها برای فعالیت صنفی نیست و شامل هر فعالیت دیگری نیز می شود؛ اما بر سر این موضوع کمی مکث می کنیم که چنین درخواستی نمی تواند بدون توهم به استعداد و ظرفیت رژیم حاکم در ایران نسبت به رفع اتهامات امنیتی باشد. به خصوص که درخواست از سوی یک فعال کارگری طرح شده که از سازندگان اصلی اتحادیۀ آزاد کارگران است و این اتحادیه نیز در کارنامۀ خود تحصن در مقابل مجلس و ملاقات با نمایندگان مجلس و همکاری با نهادِ دولتی خانۀ کارگر را در جمع آوری 40 هزار امضا به ثبت رسانده است. بدیهی است که دو حالت بیش تر وجود ندارد؛ یا فعال صنفی کارگری از درک پیچیدگی های فعالیت تحت حاکمیت جمهوری اسلامی به آن میزان بی اطلاع است که متوجه نیست اگر با اعتصاب غذا از سوی یک فرد بتوان یک رژیم دیکتاتور را که اغلب از آن به عنوان «حکومت فاشیستی» هم یاد شده است وادار به رفع اتهامات امنیتی از فعالیت های صنفی کرد، به این معنی خواهد بود که چنین اتهاماتی- نه تنها به فعالیت های صنفی، بلکه حتی نسبت به جشن آب بازی جوانان در یک پارک و رقص چند جوان بر بام خانه- درطول حیات رژیم جمهوری اسلامی تصادفی بوده و تنها لازم است با تلنگرهای فردی، سیاست مداران این رژیم را به سر عقل آورد! و یا تمایل به چرخش سیاست های رژیم در واکنش به فعالیت های صنفی یا دمکراتیک، پس از توافقات «برجام» و ازسوی اصلاح طلبان این رژیم در دستور کار قرار گرفته است و برای جلب علاقه و مشارکت جناح رفرمیستی جنبش کارگری، وانمود می شود که این چرخش نتیجۀ «مبارزات» فعالین کارگری است. و اگر این دومین گزینه صحیح باشد، این وسط نه تنها اتهامات امنیتی از فعالیت های صنفی برداشته می شود، بلکه «مبتکران» این مطالبه خود به خود از سطح فعال کارگری فراتر می روند و به «رهبر» جنبش کارگری مبدل می شوند.

قبل از این که به بررسی امکان رفع اتهامات امنیتی بپردازیم، بد نیست به این اشاره شود که در صورت صحیح بودن گزینۀ دوم، رهبری موردنظر بالایی ها در جنبش کارگری شکل نخواهد گرفت مگر با همکاری آگاهانه یا ناآگاهانۀ طیف سانتریست ها و بی افق هایِ سخت متمایل به دنباله رَوی از حوادث. در همین رابطه لازم است به حمایت کنندگان طیف اول اشاره شود که تصور کرده اند حمایت از اعتصاب غذای جعفر عظیم زاده بی آن که به معنی دفاع از نظرات و اعتقادات او باشد، بدون نقد به سبک کار یا نظرات او عملی سیاسی محسوب می شود (به راستی اعتقادات یک فعال صنفی چه می تواند باشد به جز فعالیت صنفی که حالا نیاز به تأکید بر سر صِرف اعتصاب غذا باشد و نه اعتقادات او)! اغلب ایشان از موضع خیرخواهانه و دلسوزانه وارد کارزار دفاع از اعتصاب غذای جعفر عظیم زاده شده اند، اما آن چه که جنبش های اعتراضی سخت نیازمندند، نه دلسوزی و همنوایی، بلکه ارتقای مبارزات اعتراضی به سطحی بالاتر و سیاسی است. شاید تصادفی نباشد که پرهیز جعفر عظیم زاده از سیاست و روش مرتاضانۀ گرسنگی کشیدن توانسته توجه و علاقۀ طیف پاسیفیستی با الگوهای مبارزۀ گاندی را به خود جلب کند. درست در این صورت است که نقد سیاسی به روش و نظرات فردِ مورد حمایت منتفی می شود. اما در طیف دوم، دو تمایل قهرمان سازی و ضدّ قهرمان شانه به شانه و مکمل یکدیگر فعالیت کرده اند. از شاخص قهرمان سازی می توان به محمد قراگوزلو اشاره کرد که در مقاله ای به نام «لحظۀ حال دولت و پرچم جنبش کارگری!» نوشت:

«جعفر عظیم زاده نخستین رفیقی است که پرچم این خواست انسانی را بلند کرده است. این بلندترین پرچمی است که با پلاتفرم فوق تاکنون بر تارک جنبش کارگری بر افراشته شده است.»

در دیدگاه قراگوزلو که یادآور تئوری راه اندازی موتور بزرگ به وسیلۀ موتور کوچک است، یک فرد (که با توصیفات وی شاید اصلاً خودِ موتور بزرگ است که در قالب یک فرد ظاهر شده) پرچمی را بلند می کند و از یک جنبش دعوت می شود به زیر آن پرچم برود. این طنز که شبیه رهبر شدن چارلی چاپلین در یکی از فیلم هایش به واسطۀ در دست گرفتن پارچۀ قرمز نقشه کشی راه است، به شکل گیری یک جنبش آگاهانه به حول مطالبه ای مشخص کاری ندارد، بلکه با تصادف و احتمال سر و کار دارد. یعنی باید رژیم حاکم احضاریه ای برای یک فرد ارسال کند و او با پای خود به زندان برود و در آن جا به اتهام خود اعتراض کند تا اولاً مطالبه ای شکل بگیرد و ثانیاً به یک جنبش تبدیل شود. در این نوع جنبش سازی ها فراموش می شود توضیح داده شود که تکلیف جنبش شکل گرفته با آزادی سازندۀ آن از زندان چه می شود، و توده ای که پرچم یاد شده در دستش افتاده، پس از آزادی رهبرش با آن پرچم چه باید بکند!؟ اگر رهبر یاد شده پس از آزادی همچنان در جلوی صف آن ها بایستد، خود دچار این تناقض شده که نمی توان در چارچوب نظام موجود فقط فعال صنفی بود، و تازه به رهبری یک جنبش سیاسی نیز ارتقا پیدا کرد (مگر آن که درخواست رفع اتهام امنیتی از فعالیت های صنفی خود یک درخواست سیاسی نباشد). و اگر بنا بر ملاحضات فعالیت صنفی، از رهبری جنبشی سیاسی که به راه افتاده کناره گیری کند، به این معنی خواهد بود که این بدنۀ بی سر را در خیابان رها کرده است تا کلۀ جناحی از حکومت بر تارک آن چسبانده شود! رمانتیسیسم محمد قراگوزلو در گذشته در بیمارستان سقز «کمونارد» می جست و اکنون بر فراز بیمارستان آتیه (و نه در کف کارخانجات و اعتصابات و تجمعات هر روزۀ کارگری در خیابان ها)، آتیۀ جنبش کارگری را رقم می زند. او می گوید:

«پرونده به بیمارستان آتیه انتقال یافت شادا بیمارستان آتیه که حالا پرچم جنبش ما بر فراز آسمان آن بر افراشته شده است شادا آسمان آتیه که تجسم وظیفه ی انسان زاده شدن را زیر چتر آفتاب خود گرفته است»

فعلاً محمد قراگوزلو را با شادا و مبارک بادای خود تنها می گذاریم تا به تمایل سانتریستی مکمل او که منحصر است به عباس فرد بپردازیم.

عباس فرد نیز یکی از  کسانی بود که به اعتصاب غذای جعفر عظیم زاده واکنش نشان داد. او ابتدا در فیسبوک و با نوشتن کامنت های سرپوشیده و بی صراحت سعی می کرد صحت اعتصاب غذای جعفرعظیم زاده را مورد تردید قرار دهد. در این رابطه اعتصاب غذای خشک و تر خود را در گذشته شاهد گرفت و نگذاشت اگر اعتصاب غذا اعتباری ایجاد می کند، جعفر عظیم زاده به تنهایی از آن بهره مند شود. به هر حال «پیش کسوت و ریش سفیدی» گفتند! اما نکتۀ اصلی بحث عباس فرد نه در تحلیل از شرایط و انگیزه های اعتصاب غذای جعفرعظیم زاده، که در مقابل چیزی به نام «قهرمان سازی» بود. در واقع او هیچ بحث اثباتی در این مورد نداشت، بلکه به طور موشکافانه ای گشته و در فیسبوک کامنت ها و استاتوس هایی پیدا کرده بود که بر اساس آن ها جعفر عظیم زاده به قهرمان تبدیل شده بود؛ و بنا بر سیستم پلمیکال خود در جدال های نظری، در واقع به جای ارائۀ بحث اثباتی در مورد اعتصاب غذا به طور کلی و اعتصاب غذای طولانی جعفر عظیم زاده به طور اخص، با کامنت نویسی های فیسبوکی وارد پلمیک شده بود. تصور او بر اساس گیجی های مخصوص به یک سانتریست مواج این بود که اگر تلاش برای قهرمان سازی را فاش و با آن مقابله کند، دخالت گری سیاسی مناسبی انجام داده و ادای سهمی به رشد فکری مخاطبین کرده است! در نتیجه او در تقابل با قهرمان پروری های محمد قراگوزلو، برای خود نقش ضدّ قهرمان دست و پا کرد و به این ترتیب، نقش مکمل یا تکمیل کنندۀ نقش خوب در کنار نقش بد ایجاد کرد. تنها فرق او با قهرمان سازی های کسانی مثل محمد قراگوزلو در این بود که اگر تلاش قراگوزلو با ساختن قهرمان و یا ارائۀ آلترناتیو به مثابۀ یک قهرمان پایان می گرفت، عباس فرد باید می توانست آلترناتیوی در مقابل قهرمان ارائه دهد. اما کدام آلترناتیو؟ ساختن جنبش فراگیر به عنوان بدیل قهرمان سازی و یا چه؟ بدیل عباس فرد در مقابل قهرمان سازی چیزی نبود به جز «فراخوان رفاقت»! سبک عارفانۀ عباس فرد که باعث می شود در یک «نقد سیاسی» کلی قلم فرسایی پیرامون «رفاقت» داشته باشد، هنوز آن قدر برایش کفایت نمی کند و حیف اش می آید اگر اشعار طولانی از مولانا جلال الدين بلخی را هم در انتهای «مقالۀ» سیاسی عارفانۀ خود زینت بخش آن نکند. تصادفی نیست چنین کسی با همۀ ادعاهای کمونیستی خود (که معلوم نیست چگونه و در چه سابقه ای در گذشته قابل اثبات است که مرتب منقطع نشده و به سابقۀ دیگری ریل عوض نکرده باشد)، کل فعالیت سیاسیِ اکنون خود را معطوف به چرخاندن یک سایت به نام «رفاقت کارگری» کرده است. گویا ساختن چنین «محافل اُنسی» در تقابل با قهرمان سازی است، و گویا قهرمانان رفاقت نمی دانند و باید قدم رنجه کرده و در محفل اُنس آمده، گیوه از پای بر کنده و برتخت نشسته و رفیقانه همی آبگوشت بزباش میل کرده و قلیانی چاق کنند تا از قهرمانی گسست کرده و به «رفیق» (محققاً رفیقِ عباس فرد) تبدیل شوند!

اعتصاب غذا: استیصال یا مبارزۀ رادیکال؟

اعتصاب غذا تا جایی که به بیرون از زندان ربط پیدا می کند، بی شک مبارزه از سر استیصال و مظلوم نمایی جهت ایجاد ترحم معنی پیدا می کند، و اگر رحمی حاصل شد به عنوان دستاورد مبارزه جلوه داده می شود. این سبک کار پاسیفیستی متعلق به گرایش هایی است که حتی تصور اعتراض رادیکال به ذهنشان مبادرت نمی کند، و فکر می کنند هرچه بیشتر مظلوم واقع یا دیده شوند، ظالم بیشتر عقب زده می شود. اعتراض به روش مرتاضانۀ گاندی در بهترین حالت جهت کسب امتیاز طبقاتی است، حال آن که موضوع گسترش مبارزۀ طبقاتی به سطح ضد سرمایه داری و نفی سیستم امتیاز طبقاتی است. بنابراین مضحک است که کسانی در بیرون، به جای تجمع در خیابان و میدان های شهر و مخاطب قرار دادن افکار عمومی، در خانه های خود  بنشینند و در اعتراض به این یا آن موضوع «اعتصاب غذا» کنند.

اما تا جایی که به یک فعال سیاسی در زندان، آن هم زندان جمهوری اسلامی مربوط شود، چنان چه لازم شود، یعنی هیچ روزنه ای برای بروز اعتراض زندانی به بیرون یافت نشود، و یا برای جلب توجه و حمایت های عمومی در بیرون زندان، می توان به اعتصاب غذای چند روزه دست زد و آن را به حلقۀ مبارزۀ رادیکال متصل کرد. منتها مهم است که اعتصاب کننده خود هیچ توهمی به حکومت دیکتاتوری سرمایه داری و نهادهای آن نداشته باشد؛ چه در غیر این صورت، روش اعتصاب غذا برای تحقق مطالبات، روش پیشنهادی او به جنبش کارگری و از این طریق اشاعۀ توهم خواهد بود.

در مورد اعتصاب غذای جعفر عظیم زاده موضوع جلب توجه اذهان عمومی نبود. به خصوص با شک و تردیدهایی که این اعتصاب غذا درپی داشت و در برخی از  مقالات و به خصوص در مطلبی تحت عنوان «یک تأمل و حقیقتی دربارۀ اتحادیۀ آزاد و اعتصاب عظیم زاده» (1) مفصلاً به آن پرداخته شد. شخصاً تحلیلم بر این است که این پروژه ای بود برای شناساندن جعفر عظیم زاده به جنبش کارگری، به عنوان یک فعال کارگری، و درست به همین دلیل عده ای هم آمدند و او را به عنوان «رهبر جنبش کارگری» معرفی کردند. حالا ما فرض کنیم او اصلاً رهبر جنبش کارگری هست و با یک اشاره هزاران کارگر را (علاوه بر آن کارگرانی که قبلاً امضاهایشان را دریافت کرده بود) به اعتراض و اعتصاب در حمایت از خود بکشاند. اما حقیقتاً یک «رهبر» صنفی چه اهدافی را در جنبش کارگری دنبال می کند. مگر فراتر از تعیین افزایش حداقل دستمزد و کلاً جدال نان و پنیر خواهد رفت؛ می توان گفت همین حد از مبارزه هم برای یک حکومت گریز از مرکز سرمایه داری جهانی غیر قابل تحمل است، اما نه برای حکومتی که اکنون حفظ و بقای خود را در جلب حمایت سرمایه داری جهانی و پذیرفته شدن در سازمان تجارت جهانی می داند. رژیم جمهوری اسلامی پس از توافقات برجام، حال که تقریباً تمام پایگاه و نفوذش را در بین توده ها از دست داده، همۀ تلاش خود را به کار گرفته تا بتواند با جلب حمایت دولت های امپریالیستی بقای خود را تضمین کند. اما این مشروط به اطاعت از فرامین آن هاست، که در غیر این صورت همچنان رغبتی به سرمایه گذاری در ایران نخواهند داشت.

مشکل مهم کمپانی های فراملیتی برای سرمایه گذاری در ایران، این است که حاکمیت سرمایه داری غیر متعارف در ایران از شکل گیری تشکل های توده ای جلوگیری کرده و خود یک تشکل فرمایشی به نام خانۀ کارگر را به آن ها تحمیل کرده است که قادر به هدایت و رهبری جنبش کارگری نیست. در نتیجه، تودۀ عصیان زده کارگران در صورت احداث کارخانجات و مراکز تولید انبوه در ایران، مانند بمب ساعتی خطر انفجار در هر لحظۀ غیر قابل پیش بینی را دارد. برای کنترل این جنبش نیاز به متشکل شدن آن ها، شرط مهم صاحبان سرمایه های انحصاری است. چرا؟ به این دلیل که در این صورت کارگران ازطریق رهبران خود قابل کنترل و مذاکره خواهند بود، در غیر این صورت هر اعتراض آن ها بالقوه خطر را تا مرز اشغال کارخانه در پی خواهد داشت. اما این تشکل مورد نظر، نه تشکل خانۀ کارگر است که کارگران به آن بی اعتمادند و نه یک تشکل مستقل کارگری با افق ضد سرمایه داری، بلکه تشکل زرد جدید و ساخته شده از بالا است که بتواند اولاً بخش هایی از فعالین کارگری رفرمیست را در مقام رهبری آن به خود جلب کند، ثانیاً مورد پذیرش و تأیید سازمان جهانی کار و کل حکومت (و نه فقط جناحی از آن) هم باشد. به این منظور از یک سو فعالین انقلابی نظیر زنده یاد رفیق شاهرخ زمانی حذف یا از میان برداشته می شوند، و از سوی دیگر در سناریوهایی، فعالین رفرمیستی با استعداد کافی در زمینۀ مماشات به عنوان رهبر جنبش کارگری برجسته می شوند. اعتصاب غذای جعفر عظیم زاده را باید در متن این وضعیت تحلیل و بررسی کرد؛ دست کم به این دلیل که این اعتصاب غذا نه ربطی به مبارزۀ ضد سرمایه داری داشت، نه جنبۀ رادیکال و انقلابی داشت، و نه درخواست او درخواستی است که نیازمند تداوم «تا سر حد مرگ» باشد. بالاتر از این، این اعتصاب غذا را نه فردی ازجان گذشته مانند شاهرخ زمانی (که با اعتصاب غذای خود فقط به بند سیاسی بازگشت و حتی برای دفن مادرش و عروسی فرزندش هم چند ساعت مرخصی دریافت نکرد)، بلکه جعفرعظیم زاده ای انجام داد که فعالیت های کارگری اش با غلظت زیادی آغشته به تمایلات رفرمیستی و زد و بند با خانۀ کارگر و نمایندگان مجلس و غیره است. آری، جعفر عظیم زاده وانمود کرد 63 روز در اعتصاب غذا به سر برده، و بقیۀ موضوع را باید به آینده واگذار کرد تا به خوبی روشن شود تا چه میزان تحلیل فوق صحت دارد، و یا «رهبری» جعفرعظیم زاده چه نقشی در انبوهی از اعتراضات و اعتصابات کارگری در آینده خواهد داشت.

۲۳ مرداد ۱۳۹۵

میلیتانت

سایت گرایش مارکسیست های انقلابی ایران