نیویورک تایمز و معنای اخص «پیام» محمد جواد ظریف

روزنامۀ نیویورک تایمز، مورخ دوشنبه ۲۰ آوریل، ستونی را به نوشتۀ محمد جواد ظریف، وزیر امور خارجۀ جمهوری اسلامی ایران اختصاص داد (۱). ظریف در این نوشتۀ کوتاه خود عملاً نشان داد که رژیم ایران داوطلبانه حاضر است نقش شریک کوچک تر امپریالیسم امریکا در منطقه را ایفا کند.

در این نوشتۀ ظریف با عنوان «پیامی از ایران»، درخواست «گفتگوی منطقه ای» در میان کشورهای حوزۀ خلیج فارس به صراحت چندین بار مطرح می شود. نه محتوای این پیام ظریف اتفاقی است و نه انتخاب نیویورک تایمز برای انتشار آن. در واقع این پیام جمهوری اسلامی، قرار است به مخاطب اصلی آن یعنی حکومت اوباما و دستگاه سیاسی و امنیتی-نظامی امریکا برسد.

آن چه این «پیام» ناگفته رها می کند و مسکوت می گذارد، به همان اندازۀ موارد گفته شده اهمیت دارد. ظریف ابتدا با اشاره به این که «مردم ایران قبلاً انتخاب و ارادۀ خود را برای تعامل عزتمند با جهان نشان داده اند»، حسن نیت و آمادگی برای تداوم همکاری کنونی یا آغاز همکاری های جدید را به طرف مذاکره نشان می دهد تا بلافاصله نتیجه بگیرد که «اكنون نوبت آمریكا و متحدان غربی اش است كه از بین تعامل و تقابل، بین مذاكره و شعار و بین توافق و فشار یكی را انتخاب كنند».

پس از اطمینان بخشیدن به طرف مقابل مبنی بر خواست «تعامل عزتمند» و تأکید بر این که «گسترۀ تعامل… بسیار فراتر از مذاکرات هسته ای» می رود، حوزۀ این تعاملِ «فراتر» به تدریج در طول متن مشخص می شود.

ظریف اشاره می کند که درحال حاضر کل منطقۀ خاورمیانه در «طوفان ناآرامی ها و هرج و مرج» است، و ادامه می دهد: «اكنون سؤال اساسی در منطقه، ظهور و سقوط دولت ها نیست؛ بلكه موضوع اصلی، اساس و بافت اجتماعی، فرهنگی و مذهبی است كه در تمامیت برخی كشورهای منطقه با تهدید روبه رو است».

ظریف در همان حال که می گوید « اینک زمان آن رسیده است كه ایران و دیگر كشورهای منطقه به ریشه های اصلی بی اعتمادی و تنش» بپردازند، این بار برخلاف دوره های قبل در جمهوری اسلامی، هیچ اشاره ای به نقش طرف مقابل، یعنی امریکا در ایجاد «بی اعتمادی و تنش» به واسطۀ تحرکات نظامی یا دامن زدن به شکاف های فرقه ای (مذهبی و قومی) در منطقه نمی کند. در واقع اشارۀ سربستۀ او به «ریشه های اصلی»، به گونه ای است که هم نقش رژیم سرمایه داری جمهوری اسلامی و امپریالیسم امریکا را مسکوت باقی می گذارد و هم به آن دو صلاحیت دخالت برای رفع «بی اعتمادی و تنش» ها را می دهد. به این ترتیب است که کوچک ترین اشاره ای به اشغال افغانستان در سال ۲۰۰۱، تهاجم نظامی ۲۰۰۳ به عراق و متعاقباً برجای گذاشتن بیش از یک میلیون کشته، دخالت مستقیم «بشردوستانه» در لیبی یا دخالت غیرمستقیم در سوریه، این مهم ترین متحد استراتژیک خود جمهوری اسلامی در منطقه، نمی شود.

حتی در این نوشته، بازهم برخلاف روال قبل، صحبتی از نقش رژیم ارتجاعی اسرائیل به عنوان متحد اصلی امریکا در منطقه، و حملات سال گذشتۀ آن به فلسطین نمی شود.

این «ازقلم افتادگی»ها در بیانیۀ اخیر ظریف به هیچ رو تصادفی نیست، بلکه علامت و «پیام» اخص بورژوازی روحانیت ایران است برای نشان دادن این واقعیت که درحال حاضر همه چیز از نظر روابط دیپلماتیک، اقتصادی، نظامی و استراتژیک رژیم با امپریالیسم غرب روی میز قمار مذاکره قرار داده شده است.

در واقع جمهوری اسلامی در جستجوی نهایی شدن توافق مقدماتی روز ۲ آوریل در لوزان است، و ظریف تأکید می کند که چنان چه این «بحران ساختگی» حل شود، «ما… می توانیم به کارهای مهم تری که باید انجام شوند، بپردازیم».

ظریف برای این که شک و تردیدی نسبت به مقصود رژیم باقی نگذارد، اضافه می کند که «گستردۀ تعامل سازندۀ ایران » (یعنی ازسرگیری روابط با امریکا و متحدین منطقه ای آن از طریق مشارکت و همکاری)، « فراتر از مذاكرات هسته ای» می رود.

رژیم ایران و حکومت امریکا تا پیش از این هم درگیر اتحادی تاکتیکی در افغانستان و به ویژه عراق (برای حمایت از حکومت دست نشاندۀ امریکا در عراق در برابر «داعش») بوده اند.

تمام تلاش رژیم، آن گونه که از متن ظریف نیز برمی آید، این است که همکاری نقداً موجود، ولی محدود و موقتی میان این دو، به یک مشارکت دائمی و تقسیم سهم تبدیل شود. به همین دلیل است که ظریف می گوید «حوزه های متعددی وجود دارد که ایران و دیگر كشورهای منطقه در آن منافع مشتركی دارند».

ظریف این «حوزه های متعدد» همکاری را زمانی روشن می کند که توضیح می دهد «گفتگوی سازنده» می تواند به «اقدامات اعتمادساز و امنیت ساز؛ مبارزه با تروریسم، افراط گرایی و فرقه گرایی» برای تضمین «آزادی كشتیرانی و جریان آزاد نفت و دیگر منابع در خلیج فارس» و در نهایت «ایجاد ساز و كارهای عدم تجاوز و همكاری های امنیتی منطقه ای» منجر شود. این مورد آخر به وضوح به معنای بلوک بندی مجدد خاورمیانه با محوریت امریکا است، به طوری که جمهوری اسلامی هم بتواند در کنار عربستان سعودی و سایر کشورهای عربی خلیج، ترکیه و اسرائیل، به عنوان شریک امریکا به رسمیت شناخته شود.

یمن، به عنوان کشوری که اکنون با حمایت دیپلماتیک و نظامی کامل امریکا زیر حملات ائتلاف کشورهای سنی حول عربستان قرار دارد، از جمله مواردی است که ظریف از آن به عنوان «نقطۀ خوبی برای آغاز» یاد می کند، و این یعنی آمادگی رژیم ایران برای همکاری علنی با امریکا در منطقه.

جمهوری اسلامی هفتۀ گذشته طرحی پیشنهادی را برای آتش بس فوری در یمن و گفتگو با مشارکت همۀ احزاب سیاسی برای تشکیل «دولت وحدت ملی» ارائه کرده بود که سخنگوی حکومت یمن، راجح بادی، روز یکشنبه ۱۹ آوریل اعلام کرد این «طرح صلح» پیشنهادی را نمی پذیرد. ظریف در این نوشته مجدداً این «طرح صلح» را برجسته می کند و می گوید: «طرح چهار ماده ای ما، خواستار آتش بس فوری، كمک های انساندوستانه برای غیرنظامیان یمنی، تسهیل گفتگو میان گروه های یمنی و تشكیل یک دولت فراگیر گستردۀ وحدت ملی است».

به دنبال «پیام» ظریف، حکومت اوباما در ابتدا به گونه ای واکنش نشان داد که گویا این پیام فاقد اهمیت لازم برای توجه است. مثلاً سخنگوی کاخ سفید، جان ارنست، رژیم ایران را به دلیل «فعالیت های بی ثبات کننده» در منطقه محکوم و اشاره کرد که تحریم های اعمالی از سوی امریکا و اتحادیۀ اروپا علیه ایران به سرعت رفع نخواهد شد. به دنبال توافق مقدماتی در لوزان، او نیز اعلام کرد که تعلیق تحریم ها، مشروط به انجام تعهدات رژیم ایران در قبال برنامۀ هسته ای آن خواهد بود.

سخنگوی وزارت امور خارجۀ امریکا، ماری هارف نیز هرچند اعلام کرد که ایالات متحده ممکن است مایل به «گفتگو» با رژیم ایران باشد، اما گزینۀ «کار کردن با ایرانی ها» را کنار گذاشت. به علاوه او به وضعیت سوریه اشاره کرد که شاید بتواند فضایی برای بحث میان رژیم ایران و حکومت امریکا باشد، اما در توضیحات او روشن بود که برای «راه حل سیاسی» امریکا در مورد تنازعات سوریه، خلع بشار اسد از قدرت یک امر مفروض است و عدم توافق رژیم ایران با این امر، فعلاً امکانی برای چنین مذاکره ای باقی نگذاشته است.

منتها این مانورهای حکومت اوباما، از همان منطق مانورهای رژیم خامنه ای پیروی می کند. امپریالیسم امریکا ناگزیر است متحدین سنتی خود را در منطقه به این چرخش های اخیر و همکاری های کنونی و آتی متقاعد کند. به خصوص حکومت اوباما علاقه ای ندارد که با اعلام نهایی شدن توافقات، رژیم های اسرائیل، عربستان سعودی یا مخافین برنامۀ هسته ای ایران در کنگرۀ امریکا را عصبی کند.

واکنش حکومت اوباما به این پیام دست کم این را روشن می کند که مهم ترین اولویت، همکاری میان امپریالیسم امریکا و رژیم سرمایه داری ایران در منطقه است، و طی این همکاری، رژیم ایران ضمن دریافت سهم خود عملاً سلطۀ امریکا بر مهم ترین بخش صادرکنندۀ نفت در جهان را می پذیرد و از آن حمایت می کند.

حکومت اوباما ضمن آن که تمایل خود به نهایی کردن توافقنامۀ هسته ای با رژیم ایران را نشان داده است، اما در عین حال این پیام روشن را هم به رژیم ایران می دهد که چنان چه در تقابل با هژمونی جهانی امریکا، به خصوص در منطقه قرار گیرد، اولویت هایش را به سرعت تغییر خواهد داد. به همین دلیل است که چند روز پیش امریکا کشتی های جنگی خود را به خلیج فارس اعزام کرد و تهدید نمود که برای جلوگیری از انتقال تسلیحات رژیم ایران به شورشیان حوثی در یمن دخالت خواهد کرد.

مشابه این مانورها از سوی جمهوری اسلامی نیز صورت می گیرد. رژیم ایران و در رأس آن خامنه ای نیز نیازمند یک وقت تنفس هستند. به همین دلیل است که خامنه ای پس از یک هفته سکوت به دنبال توافق لوزان، نهایتاً با عبارات گنگ و چندپهلوی همیشگی  اشاره کرد که از یک سو از توافقی که «عزت ملت ایران را تأمین کند»، «صد درصد» حمایت می کند، اما بلافاصله اضافه کرد که «آن چه تاکنون اتفاق افتاده نه اصل توافق، نه مذاکرۀ منتهی به توافق و نه محتوای توافق را تضمین نمی کند» و این که طرف مقابل آن ها، «بدعهد و متقلب» است.

همان طور که قبلاً در مطلبی اشاره شد: «این نظرات محتاطانۀ خامنه ای، پس از یک هفته سکوت مطرح شد؛ به این دلیل که هرچند باند خامنه ای حرف آخر را در سیاست خارجی و دفاعی می زند، اما مجبور است که با مانورهای تاکتیکی و محاسبات دقیق تر، بین جناح های مختلف درون رژیم توازان برقرار کند. در واقع هرگونه چرخش، نیازمند زمان برای آماده سازی روانی در درون پایه های تندرو است. خامنه ای نه فقط چراغ سبز را برای پیشبرد مذاکرات داده است، بلکه امتیازات رژیم به طرف مذاکره کننده را نیز محکوم نکرده و با فرمول های معجزه آسای “نه موافقم، نه مخالف” راه را برای خود بازگذاشته است» («توافق هسته ای، مانورهای خامنه ای و افق جنبش کارگری»، ۲۱ فروردین ۱۳۹۴)

توافقات و همکاری های پشت پرده علاوه بر این که ماهیت بورژوازی ایران را نشان می دهد، زنگ خطری برای جنبش کارگری ایران نیز به شمار می رود که به آن خواهیم رسید.

تا جایی که به وجه نخست بازمی گردد، توافقات تاکنونی و «پیام» محمد جواد ظریف، برای چندمین بار ماهیت رژیم سرمایه داری اسلامی را به نمایش می گذارد. رژیم جمهوری اسلامی که از بدو شکل گیری پشت شعارهای ضدیت با «شیطان بزرگ» و «مرگ بر آمریکا» پنهان می شد، اصولاً نه فقط ضدیتی بنیادین با امپریالیسم نداشت، که خود به واسطۀ حمایت آن روی کار آمد. معامله با امپریالیسم همواره در دستور کار بود، منتها نحوۀ انجام و اختلاف بر سر آن، دو گرایش اصلی را در خود رژیم ایران ایجاد کرده بود. گرایش به اصطلاح اقتدارگرا که از موضع بالا و برای کسب امتیاز بیش تر خواهان معامله بود، و در مقابل، گرایشی که می دانست بقای این رژیم در گروی اعطای امتیاز و همکاری در پروژه های امپریالیستی و نه به چالش کشیدن هژمونی آن است. از زمان روی کار آمدن رژیم سرمایه داری جمهوری اسلامی، این معاملات به اشکال مختلف در جریان بوده است.

به عنوان مثال در میان هزاران پیام دیپلماتیک محرمانه ای که «دانشجویان مسلمان پیرو خط امام» پس از اشغال سفارت امریکا در تهران منتشر کردند، گزارش کوتاهی است که در حدود دو و ماه نیم پیش از واقعۀ گروگان گیری ۱۳ آبان ۱۳۵۸ از داخل سفارت به مقر مرکزی سیا فرستاده شده و نشان می دهد که یکی از مهم ترین مقامات سیا در امور خاورمیانه با مهدی بازرگان و مقامات ارشد دولت موقت دیدار داشته، و اصولاً با هماهنگی کامل وزارت خارجۀ امریکا و اطلاع کاخ سفید برای همکاری اطلاعاتی-استراتژیک با مقامات رژیم اعزام شده بوده است، و حتی طی دورۀ اقامت کوتاه خود نیز به ملاقات محمد بهشتی، نایب رئیس مجلس خبرنگان قانون اساسی و دبیرکل حزب جمهوری اسلامی نیز می‌ رود.

هم چنین رفسنجانی به عنوان کسی که عملاً خمینی را به پذیرش آتش بس و نوشیدن «جام زهر» در سال ۱۳۶۷ متقاعد کرده بود، پیش از این درست در آن زمانی که ایران از سوی امریکا و اسرائیل مورد تحریم قرار داشت، به طور مخفیانه در قرارداد «ایران-کنترا» شرکت داشت؛ طی این معاملۀ تسلیحاتی بین حکومت ایران با ایالات متحده و اسرائل از ۲۹ مرداد ۱۳۶۴ تا ۱۳ اسفند ۱۳۶۵، امریکا از طریق نفوذ ایران سعی در آزادسازی گروگان‌ های امریکایی در لبنان کرد و در ازای آن برخی قطعات جنگی و نظامی را که به دلیل تحریم امکان فروش آن ها به ایران وجود نداشت، در اختیار رژیم قرار داد. درآمد حاصل از فروش این تسلیحات نیز به طور پنهانی به ضد انقلابیون کنترا در نیکاراگوئه داده می ‌شد.

طی سال های ۱۳۶۶ تا ۱۳۶۸ وام گرفتن رژیم ایران از خارج به طور مخفیانه آغاز گردید، چرا که افشای گرفتن وام به نارضایی از جنگ اضافه می کرد. با وجود آن که هنوز برخی عناصر روحانی «تندرو»، جناح «اقتدارگرا»، در مقابل سرمایه گذاری خارجی و از سرگیری ارتباط با غرب جان سختی می کردند، ولی الزامات بازسازی اقتصادی دیگر جایی برای چنین شعارهایی باقی نگذاشته بود. این گونه بود که رفسنجانی در یکی از خطبه های نماز جمعه اعلام کرد که سرمایۀ خارجی ذاتاً شر نیست و می تواند در طرح های تولیدی به نفع جامعه به کار رود (کیهان هوایی، ۲۸ دی ۱۳۶۸).

یکی از پیامدهای مهم تلاش برای تأمین مالی از خارج، این بود که حکومت وقت مجبور بود برای جلب سرمایۀ خارجی، پایبندی خود را به بازسازی نهادهای بازار و تشویق اقتصاد بازار آزاد نشان دهد، و پیگیری این حرکت، خود را به شکل نمادین در استقبال جمهوری اسلامی از هیئت اعزامی صندوق بین المللی پول- بانک جهانی در تهران (۱۳۶۹) نشان داد، که این نخستین هیئت اعزامی این دو نهاد مالی امپریالیستی به ایران بعد از انقلاب بهمن ۱۳۵۷ بود.

در سال ۱۳۷۱ (۱۹۹۱ تا ۱۹۹۲) با پذیرش شروط حکومت جورج بوش پدر در امریکا از سوی رژیم ایران، از جمله تدارک برای رهایی گروگان های امریکا در لبنان و همین طور محکومیت رسمی تروریسم و کنار گذاشتن شعارهای ضد غربی، بحران گروگان گیری در لبنان نیز به اتمام رسید. هرچند که حکومت بوش پدر از عادی سازی روابط با رژیم ایران صرف نظر کرد.

در سال ۱۳۷۳ (۱۹۹۵) رژیم ایران قراردادهای پرمنفعتی را به شرکت های امریکایی پیشنهاد کرد که از جملۀ آن می توان به قرارداد نفتی ۱ میلیارد دلاری با شرکت کونکو اشاره کرد. اما حکومت ریگان با اتخاذ سیاستی دوگانه علیه رژیم ایران و عراق، از افزایش تحریم ها علیه رژیم ایران حمایت نمود و این پیشنهاد ناکام ماند.

سال ۱۳۸۰ (پاییز ۲۰۰۱)، رژیم ایران با قرار دادن اطلاعات امنیتی در اختیار حکومت امریکا، عملاً با آن در تهاجم نظامی به افغانستان همدستی کرد، هرچند که مدتی پس از آن (در ژانویۀ ۲۰۰۲)، حکومت بوش ایران را نیز در «محور شرارت» جای داد.

به همین ترتیب رژیم ایران از تهاجم نظامی امریکا به خاک عراق در سال ۲۰۰۳ نیز حمایت ضمنی کرد. جان کری در سال ۲۰۰۳، در مصاحبه با خبرگزاری ABC گفته بود: «سال ۲۰۰۳، ایران به حکومت بوش گفت که آن ها در واقع کارهای مهمی در ارتباط با برنامۀ ]هسته ای[ خودشان انجام خواهند داد؛ آن ها ۱۶۴ سانتریفیوژ داشتند. هیچ کسی این ]توافق[ را انجام نداد. هیچ اتفاقی نیفتاده است». خبرگزاری واشنگتن پست در سال ۲۰۰۷ بخشی از این اسناد را منتشر کرد که مطابق با آن خامنه ای پیشنهاد کرده بود که در صورت عدم تلاش امریکا به تغییر رژیم در ایران و اقدام قاطعانه علیه «تروریست های ایرانی»، به خصوص «مجاهدین خلق» و سازمان های وابستۀ آن در ایالات متحده و غیره، آن ها نیز متعاقباً از حمایت حماس و حزب الله دست خواهند کشید و با سازمان های بین المللی انرژی اتمی همکاری کامل خواهند داشت و نظایر آن.

بنابراین معاملات پشت پرده و تمایل به همکاری با امپریالیسم، از همان ابتدا خصلت بورژوازی روحانیت در ایران بوده است، منتها اختلاف بر سر نحوۀ توافق و سهم طرفین از آن بوده است که به بروز دو گرایش در درون رژیم انجامید، دو گرایشی که هر بار بسته به موقعیت داخلی و خارجی نظام یکی بر دیگری غالب می شده است. همان طور که پیش تر گفته شده بود، وضعیت رژیم در آستانۀ انتخابات ریاست جمهوری ۱۳۹۲ به گونه ای بود که می بایست برگۀ گرایش متمایل به امپریالیسم و توافقات را رو کند:

«انتخابات ریاست جمهوری ۹۲ و موقعیت جمهوری اسلامی در آن از چندین وجه، متفاوت از انتخابات پیشین بود و اهمیت ویژه ای داشت؛ در این مقطع بحران داخلی و بین المللی رژیم شدت گرفته بود و انتخابات در واقع آخرین فرصت برای غلبۀ موقت و برون رفت از این بحران ها به شمار می رفت. از نقطه نظر بین المللی، دور جدید تحریم ها این بار با محوریت صنایع نفت و پتروشیمی (یعنی تکیه گاه اصلی و حیاتی درآمد جمهوری اسلامی) و همین طور بانک مرکزی، تأثیرات خود را بر رژیم گذاشته بود؛ درگذشت چاوز در ونزوئلا و ابهام در تداوم سیاست خارجی او نسبت به جمهوری اسلامی در حکومت بعدی، پایۀ جمهوری اسلامی را در امریکای لاتین تضعیف کرده بود (ضمن این که اتفاقاً ونزوئلا درحال بهره مندی از تأثیر تحریم های نفتی ایالات متحده و اروپا علیه ایران، برای به دست آوردن بخشی از بازاری بود که ایران در به ویژه چین و هند از دست می داد)؛ و مهم تر از همه وضعیت حاد و احتمال سقوط رژیم اسد به عنوان مهم ترین متحد استراتژیک ایران در منطقه، برای جمهوری اسلامی یک زنگ خطر بود؛ از نقطه نظر داخلی، شکاف های درونی رژیم شدت گرفته بود؛ خامنه ای و حلقۀ وابسته به آن که به تازگی «جریان فتنه» را در دفاع از ریاست جمهوری احمدی نژاد عقب زده بود، این بار مجبور بود که همین متحد سابق خود را هم به عنوان «جریان انحرافی» از دور خارج کند، و این اشتباهات ممتد محاسباتی، بیش از هر چیزی خود خامنه ای را در موقعیت بدی در مقابل پایه هایش قرار داده بود. به علاوه حاکمیت می دانست که به دنبال جوّ نارضایتی و بی اعتمادی عمومی جامعه پس از اعتراضات ۸۸، مشارکت در انتخابات پیش روی آن با چالش جدی رو به رو است.

در وضعیت خاص انتخابات ۹۲، تنها همین گرایش دوم بود که می توانست موقتاً بر هر دو بحران غلبه کند. حاکمیت و در مرکز آن باند خامنه ای، مجبور بود برای مهندسی و مدیریت بحران خود (آن هم با بهره گیری از نبود یک خط رهبری انقلابی و رادیکال در جامعه)، مهره ای را به عنوان نمایندۀ این گرایش رو کند که اولاً مورد پذیرش غرب و طرف سازش و مماشات با آن ها باشد؛ و ثانیاً بتواند اعتراضات موجود در جامعه به دنبال انتخابات قبلی را به سوی صندوق های رأی کانالیزه کند؛ و ثالثاً مورد قبول و اجماع جناح های رقیب درون حکومت قرار بگیرد … روحانی، محصول چنین نیازی بود. روحانی- کسی که هم نمایندۀ خامنه ای در شورای عالی امنیت ملی بوده و هم مورد تأیید شخص رفسنجانی قرار داشته و در گذشته نیز رئیس تیم هسته ای مذاکره کننده با آلمان، فرانسه و بریتانیا بوده است- گزینه ای بود که هم می توانست به دلیل سوابق خود جناح های مختلف درون رژیم و طرف غربی را راضی کند و هم با محور قرار مطالبات دمکراتیک عمومی جامعه (از امنیت زنان در جامعه گرفته تا حل مسألۀ فرسایشی هسته ای و رفع خطر «حملۀ نظامی») چهره ای «معتدل» از خود نشان دهد که اعتراضات را به نفع شرکت در انتخابات خنثی کند. این دقیقاً همان سناریویی است که نهایتاً رخ داد، و متأسفانه جمهوری اسلامی پیروز اصلی آن بود.» («نگاهی فشرده به انتخابات ۱۳۹۲ و مواضع ما»، ۵ آبان ۱۳۹۳)

امروز نیز شاهدیم که امپریالیسم امریکا و رژیم ایران در منطقه درحال همکاری هستند، «پیام» ظریف اشارۀ صریح به خواست گسترش همکاری هایی هاست که نقداً آغاز شده، و این موردی است که جوابگوی نیازهای امپریالیسم امریکا نیز هست. همان طور که در مطلب «اتحاد آن ها و اتحاد ما: نگاهی به چشم انداز توافقات رژیم و امپریالیسم، و افق جنبش کارگری» اشاره شد، واکنش مثبت حکومت اوباما و جناح هایی از دستگاه سیاسی و نظامی-امنیتی امریکا نسبت به نتایج توافق، بر مبنای یک سلسله محاسبات بوده است:

«الف. امپریالیسم امریکا می تواند با بورژوازی روحانیت در ایران معامله و همکاری کند. رژیم ایران از زمان اتمام جنگ با عراق بارها علائمی از آمادگی برای چانه زنی با حکومت های مختلف امریکا، اعم از دمکرات یا جمهوری خواه، نشان داده است… روحانی که امروز طلایه دار حرکت به سوی روابط حسنه و سازش با ایالات متحده است، معتمد و پیرو خط هاشمی رفسنجانی محسوب می شود؛ و رفسنجانی سال ها جناحی از بورژوازی ایران را نمایندگی و رهبری کرده است که خواهان جهت گیری به سمت ایالات متحده و اروپا و مخالف عناصری حول سپاه پاسداران است که روابط نزدیک اقتصادی و تجاری با چین و همکاری نظامی-امنیتی با روسیه داشته اند.

ب. ازسرگیری روابط دیپلماتیک و تجاری با ایران، و ایجاد امکان سرمایه گذاری ایالات متحده و اتحادیۀ اروپا در اقتصاد ایران، هم نفوذ امپریالیسم امریکا را در منطقه افزایش خواهد داد و هم رژیم ایران را کاملاً رام خواهد کرد به طوری که هژمونی آن را در منطقه تهدید نکند (مشابه این رویکرد را نیز اخیراً نسبت به کوبا داشته است)… البته امکان «تغییر رژیم» از دستورکار خارج نمی شود، منتها امپریالیسم ایالات متحده در شرایط فعلی آلترناتیو مشخص و آماده ای به جای رژیم ایران ندارد و اتفاقاً فعلاً بهتر از آن هم نمی تواند پیدا کند، بنابراین این گزینه را برای شرایط خاص- یعنی وقوع جنبش و خیزش عظیم از پایین علیه رژیم در آتیه، که قطعاً طبقۀ کارگر در مرکز آن قرار خواهد گرفت، و عدم توانایی رژیم به مهار آن- نگاه می دارد…

ج. رژیم ایران را می توان مطیع و وادار به همکاری با ایالات متحده برای ایجاد ثبات در منطقۀ خاورمیانه تحت هژمونی امریکا کرد. درحال حاضر ایالات متحده و رژیم ایران به طور تاکتیکی مشغول کارزار نظامی مشترک برای سر پا نگاه داشتن حکومت عراق در برابر نیروهای داعش بوده اند.

د.  سازش با رژیم ایران می تواند موقعیت جهانی ایالات متحده را در برابر روسیه و چین تقویت کند. حکومت اوباما از اواسط ۲۰۰۹ با سیاست موسوم به «محور آسیا» تلاش کرد با به کارگیری یک استراتژی دیپلماتیک، اقتصادی و نظامی خصمانه، چین و کشورهای حوزۀ اقیانوس هند و آرام را تابع خود کند. درحال حاضر چین بزرگ ترین شریک تجاری ایران و مهم ترین سرمایه گذار خارجی ایران است، و روسیه بزرگ ترین تأمین کنندۀ تسلیحات آن…

توافق هسته ای و ازسرگیری روابط میان رژیم ایران و امریکا، این امکان را به ایالات متحده خواهد دارد که برای نفوذ اقتصادی و ژئوپلتیک در ایران با هدف خنثی کردن و عقب راندن نفوذ چین و روسیه و نهایتاً وارد کردن ایران به جبهۀ استراتژیک خود علیه این دو، دست به رقابت بزند. امریکا تا به این جا دیده است که برای فشار به رژیم ایران در زمینۀ هسته ای نیز کم ترین اتکا را می تواند روی چین و روسیه داشته باشد.» (۱۹ فروردین ۱۳۹۴)

آن چه باید مجدداً تأکید کرد، این است تحولات جاری بدون پیامد برای جنبش کارگری نخواهد بود. تحریم های اقتصادی تاکنونی با محوریت صنایع نفتی و پتروشیمی و بانکداری ایران، با اضافه شدن به سیاست های معطوف به حذف سوبسیدها، خصوصی سازی و تعدیل نیرو و سایر سازوکار های حمله به طبقۀ کارگر، به بحران اقتصادی-اجتماعی در ایران شدت بخشیده است.

طی نزدیک به یک سال گذشته، جنبش کارگری با پشت سر گذاشتن ضرباتی که متحمل شده بود، مجدداً با اعتماد به نفس وارد عرصه شده، و اعتصابات مختلف- به خصوص اعتصابات معلمان در اسفندماه سال پیش و فروردین ماه امسال- نشان می دهد که به زودی طبقۀ کارگر در مرکز تحولات قرار خواهد گرفت، و با توجه به اهمیت خاص کشوری نظیر ایران در منطقۀ خاورمیانه، این عاملی است برای ترس مشترک بورژوازی ایران و امپریالیسم. همین ترس مشترک، پایه ای برای حملۀ مشترک به طبقۀ کارگر نیز خواهد بود.

روابط حسنه میان رژیم های ایران و امریکا و توافقات نهایی برای آغاز همکاری های اقتصادی، دو روند وارونه را توأمان با هم در پی خواهد داشت. از یک سو، تمامی نشریات و سایت های خبری مملو از اشتیاق شرکت های خارجی برای سرمایه گذاری در ایران است، که این در صورت تحقق، برای مدتی با ایجاد اشتغال و رفع برخی موانع تاکنونی می تواند منجر به افزایش اعتماد به نفس عمومی جنبش شود؛ اما از سوی دیگر بازسازی ویرانه های اقتصاد سرمایه داری ایران، ناگزیر نیازمند به کارگیری ابزارهای تشدیدکنندۀ استثمار خواهد بود که این نیز ملزومات و تدارکات خود را می طلبد. سرمایه گذاری خارجی در ایران، به عنوان مؤلفه ای حیاتی برای اقتصاد سرمایه داری ایران در شرایط کنونی، بدون تضمین امنیت آن ناممکن خواهد بود. بروز اعتصاب های گسترده یا بالاتر از آن، شورش هایی که به راحتی می تواند از هر روزنه ای بیرون بیاید، نیازمند آن است که از پیش مهار بشود. مهار این جنبش از بالا، نیازمند ظرف خاص آن است. سرکوب بی وقفه طی سال های اخیر هرچند موقتاً برای این هدف مناسب بوده، اما نهایتاً محدودیت های خود را دارد. در چنین شرایطی، امکان شکل گیری تشکل های زرد کارگری قوت می گیرد، و بهترین گزینه برای این مورد، مراجعه به گرایش راست جنبش کارگری ضمن توافق با سازمان هایی نظیر «سازمان جهانی کار» است. زمزمه برای گشایش دفتر سازمان جهانی کار در ایران مجدداً در خردادماه سال گذشته، با دعوت وزیر کار، علی ربیعی، از گای رایدر، مدیر کل سازمان جهانی کار به گوش رسید. به علاوه مطرح شدن پروژۀ «تشکل سراسری» و تبلیغات حول آن در «صدای امریکا» و با حضور چهره ای مانند منصور اسانلو، علائمی از این پروسه هست.

با وجود آن که حکومت طی سال های گذشته حتی از اجازۀ برگزاری مراسم روز جهانی کارگر به نهادهایی نظیر «خانۀ کارگر» نیز امتناع کرده است، این بار نیز بیش از پیش تلاش برای برگزاری مراسم فرمایشی شدت گرفته است، به طوری که علیرضا محجوب، دبیر کل خانۀ کارگر به گزارش خبرگزاری ایلنا اعلام کرده است که برای برپایی مراسم مصمم هستند و امیدوارند که مسئولین وزارت کشور برخلاف سال های گذشته، این بار با چنین خواستی توافق کنند. سخنگوی دولت نیز اعلام می کند که «هر سال کارگران عزیز گردهمایی دارند و امسال نیز حتماً این گردهمایی ها به شکل قانونمند برگزار خواهد شد»، و در این بین «کارشناسان» رژیم تقاضا می کنند که دولت با صدور مجوز راهپیمایی روز کارگر، به تفکر «کارگر هراسی» پایان دهد.

این تلاش ها، علائم اولیه از آغاز فرایند جایگزین کردن تدریجی شکل غالب مهار جنبش (یعنی سرکوب خشن فیزیکی هر حرکت مستقل) با اشکال دیگری از مهار جنبش نظیر ایجاد تشکلات از بالا است.

عطش شدید جنبش کارگری برای ابتدایی ترین اشکال سازمان یابی از یک سو، و خصلت سازشکار و مماشات جوی جریان های رفرمیستی و راست درون جنبش کارگری از سوی دیگر، می تواند در مقطعی پایه ای قابل توجه برای تشکلات زرد آتی ایجاد کند، و به همین دلیل وظیفۀ دخالتگری در چنین نهادهایی برای افشای رفرمیسم و کانالیزه کردن پایه های آن به سوی رادیکالیسم انقلابی، در اولویت مارکسیست های انقلابی قرار می گیرد. اما هرگونه دخالتگری مؤثر بدون یک نقطۀ اتکا، یعنی یک تشکیلات از پیش ساخته، ناممکن است، و این درست همان چیزی است که در غیاب آن جنبش تاکنون با تلفات، درجا زدن و تکرار اشتباهات گذشته رو به رو شده است. تاجایی که به یک گرایش مارکسیستی انقلابی بازمی گردد، مشکل تمامی این سال ها نه آکادگی شرایط عینی و ذهنی خود جنبش (که مستقل از آن ها به مبارزه و حیات خود ادامه می دهد)، بلکه نبود یک رهبری انقلابی برای ارتقای جنبش و بیرون آوردن از آن مدار بستۀ کنونی بوده است. بنا به تجربیات موفق و ناموفق تاریخی در سطح جهانی، تجلی این رهبری چیزی جز یک حزب پیشتاز انقلابی نیست. وظیفۀ تاریخاً به تعویق افتادۀ مارکسیست ها در حال حاضر، تدارک برای ایجاد نطفه های اولیۀ چنین حزبی است و از همین رو، به خصوص در شرایط خاص کنونی، دخالتگری در سایر حوزه ها و در هر سطحی باید مرتبط با و متمرکز بر همین استراتژی اصلی باشد، وگرنه در غیر این صورت خرده کاری، اتلاف وقت و انرژی و سرگردانی خواهد بود.

یک بار تجربه کردن فعالیت های قانونی و علنی گرایی در درون جنبش تحت شرایط سرکوب جمهوری اسلامی که امروز حتی اجازۀ نفس کشیدن را هم از مبلغین پیشین آن سلب کرده، و همین طور تجربۀ فعالیت در سایر حوزه های پراکنده و بی ارتباط با هدف اصلی، برای درک این ضرورت کافی است که سبک کار مشخص و مرتبط با وضعیت کنونی، ایجاد هسته های کوچک مخفی و سوسیالیستی است. یک هستۀ مخفی سوسیالیستی با در نظر داشتن توان و نیروی اندک آن، در واقع صرفاً نیرویی پیشرو به شمار می رود که قرار است در همۀ رویدادها، جلوتر از همه، بهترین، صحیح ترین و به موقع ترین دخالتگری را در سطح نظری و عملی داشته باشد. چنین هسته هایی هستند که به دیگران الگوی پیشنهادی یا خطوط و مواضع را نشان می دهند. در هر حرکتی به ازای هر یک گامی که کارگران برمی دارند، چندین گام جلوتر را مد نظر دارند. چنین هسته ای بنا به دخالتگری های خود و موضوعاتی که با آن رو به رو می شود، به سراغ مطالعۀ نظری می رود، و این دو حوزه را به موازات هم انجام می دهد؛ تمام هنر این هسته، تداوم این فعالیت ها در شرایط بسته و خفقان است (به عنوان مثال چنین هسته هایی هستند که در آستانۀ همین اول ماه مه، با انتخاب نمادین چند فعال کارگری زندانی، در سطح یک منطقه به توزیع تراکت می پردازند؛ در شرایط انتخابات، به عنوان تاکتیک «تحریم فعال»، پوستر یک کارگر زندانی را به عنوان کاندید خود در سطح شهر توزیع می کنند تا هم غیردمکراتیک بودن انتخابات را به دلیل زندانی بودن کاندید خود نشان دهند و هم از این فرصت برای دفاع از کارگر زندانی و خانوادۀ او بهره برداری کنند؛ چنین هسته هایی هستند که در یک تظاهرات، به شعارها و مطالبات جهت می دهند؛ بر مبنای دخالتگری، با فعالین دیگر آشنا می شوند و با انتقال تجربیات خود، هم خود ساخته می شوند و هم آنان را می سازند؛ در هر رویدادی، به موقع ترین و صحیح ترین مواضع و دخالتگری را دارند و غیره).

چنان چه همین هسته ها در سطح محلات کارگری، کارخانجات و محیط های کار ایجاد گردند، در قدم بعدی برای ارتباط با یک دیگر، انتقال تجربیات یا هماهنگی برخی اقدامات مشترک، به ارگانی سازمانده نیاز پیدا خواهند کرد که چنین وظیفه ای را یک «نشریه» (بولتن درونی) می تواند به عهده بگیرد. از طریق این نشریه، بحث های نظری، انتقال تجربیات، هماهنگی برای فعالیت های مشترک و غیره صورت می گیرد. تنها کافی است چنین ارتباطی شکل گرفته و تثبیت شده باشد، تا در شرایط گشایش (یعنی بروز اعتراضات گسترده و غیره) بتوان اعتراضات را سازماندهی کرد. از درون چنین پروسه ای است که می توان نطفه های اولیۀ «حزب پیشتاز انقلابی» را برای انجام وظایف و تکالیف فوق به وجود آورد.

این همان وظیفۀ اصلی است که در شرایط خاص کنونی باید با جدیت دنبال شود، و اغراق نخواهد بود اگر بگوییم که آیندۀ یک جنبش کاملاً وابسته به آن است.

۲ اردیبهشت ۱۳۹۴

(1)http://www.nytimes.com/2015/04/20/opinion/mohammad-javad-zarif-a-message-from-iran.html

میلیتانت

سایت گرایش مارکسیست های انقلابی ایران