به مناسبت انقلاب اکتبر

کارگر میلیتانت شماره ۷۷

انقلاب اکتبر 1917 بی تردید مهم ترین رویداد قرن بیستم بود. به عبارتی نقطۀ عطفی بود که چهرۀ تاریخ را دگرگون کرد. کارگران روسیه با سازمان یابی و رهبری حزب بلشویک، نهایتاً سلطنت مطلقۀ تزاری و قدرت دولتی سرمایه داران و همۀ نیروهای وابسته به آن را درهم کوبیدند. نیروی پلیس و بوروکراسی را خُرد کردند. تمام قدرت مسلح و اتوریته به دستان کارگران منتقل شد. کارگران خود را ملزم به انجام وظیفۀ ساختن یک جامعۀ سوسیالیستی جهانی، متکی بر تعاون و تولید مشترک برای رفع نیاز اجتماعی و نه سود نمودند.

اما انقلاب هرگز وظیفۀ خود را به پایان نرساند. وظیفۀ بنا نهادن سوسیالیزم هنوز پیش روی ماست.

روسیه تحت رژیم استالین در دهه های 1920 و 1930 بدون اغراق به کاریکاتوری هیولایی از سوسیالیزم تبدیل شد. به جای آن که جامعه ای باشد تحت کنترل، مدیریت و نظارت کارگران، به یک دیکتاتوری تمامیت خواه مبدل گردید. کارگران نه آزادی ابراز عقاید خود را داشتند و نه کنترلی بر محل کار، شوراها یا مسائل کلان سیاسی و اقتصادی کشور خود.

دولت عریض و طویل به اصطلاح سوسیالیستی نه برای محفاظت از دستاوردهای انقلاب و مبارزه برای حقوق مردم، که برای جاسوسی و اعمال اختناق پلیسی علیه مردم استفاده شد تا تضمین کند که هیچ گونه اعتراضی علیه استالین و حکومت او وجود نخواهد داشت. میلیون ها نفر، از جمله سوسیالیست های انقلابی، در صورت مخالفت با وضع موجود، به اردوگاه های کار اجباری فرستاده شدند تا در همان جا جان بدهند. به این ترتیب استبداد هرگونه معضل و مشکلی را با پاک کردن صورت مسأله و خفه کردن هر صدای اعتراضی در نطفه، رفع می کرد.

بنابراین آیا حق دارند که می گویند سوسیالیزم یک رؤیای ناممکن است؟ آیا سرمایه داری همان چیزی است که باید بیاموزیم با آن کنار بیاییم و زندگی کنیم؟ آیا همۀ انقلاب ها با «امید» آغاز می شوند اما با «استبداد» به پایان می رسند؟

این گونه «بدبینی» قطعاً قابل درک است؛ منتها مشکل از جایی شروع می شود که به جای بررسی ریشه های آن چه که رخ داد، ضمن تئوریزه کردن بدبینی، نهایتاً به پاسخ مثبت به پرسش های بالا برسیم.

قدرت کارگری

در سال 1917، ستون فقرات انقلاب روسیه را شوراها (یا «سوویت») شکل می دادند. شوراها در واقع به عنوان مجامعی متشکل از نمایندگان کارگران، دهقانان و سربازان پا به حیات گذاشتند. برای نخستین بار نهادی به وجود آمد که اجازه می داد افراد از پایین تصمیم بگیرند. شوراها به یک دیگر پیوستند تا مبارزه برای دمکراسی حقیقی را علیه تزار (پادشاه روسیه)، کارخانه داران، دستگاه سرکوب پلیس و جنگ سازمان دهند.

شوراها در عمل دمکراسی واقعی بودند. اگر نمایندگان شما به وعده های خود عمل نمی کردند یا خواسته های شما را منعکس نمی کردند، شما می توانستید بلافاصله آن ها را عزل و با افرادی که قادر به چنین کاری باشند جایگزین کنید! آن ها فقط در مورد کار و تولید مادی صحبت نمی کردند. تصمیمات به همان شکل که اتخاذ می شدند، اجرا هم می گردیدند، چه این تصمیم فراخوان برای یک تظاهرات، اعتصاب، اشغال کارخانه بود و چه برپا کردن دفاع مسلحانۀ کارگری برای به چالش کشیدن پلیس تزار.

این لنین و بلشویک ها بودند که از ابتدا درک کردند شوراها به محض سرنگونی طبقۀ سرمایه دار می توانند پایه و اساس یک جامعۀ کاملاً نوین باشند. شوراها می توانستند بنیان یک نوع دولت کاملاً جدید باشند، به طوری که کارگران قادر باشند مستقیماً به برنامه ریزی و اجرای تصمیمات در مورد هر آن چه که باید تولید شود و یا نحوۀ توزیع آن، مسائل فرهنگی، سیاسی و غیره بپردازند. کارگران قادر بودند این وظیفه را بهتر از یک پارلمان «متعارف» انجام دهند که صرفاً هر پنج سال یک بار انتخاب می شود و می تواند بدون هرگونه بازخواستی، تمام وعده های پیشین خود را نقض کند.

دولت جدید کارگری، روسیه را از جنگ خونین جهانی اول، یعنی جنگ قدرت های امپریالیستی برای سود، بیرون کشید. زمین را به دهقانان و کارخانه ها را به دست کارگران داد. سقط جنین رایگان، حق طلاق و برای نخستین بار حق رأی زنان را معرفی کرد؛ تلاش کرد که ناهارخوری ها، رختشوی خانه ها و شیرخوارگاه های عمومی مناسبی ایجاد کند تا بلکه زنان هم بتوانند بر زندگی خود کنترل داشته باشند، رشد سیاسی و اجتماعی و فرهنگی پیدا کنند، نه آن که همچون سابق با آن ها مانند مایملک مردان برخورد شود. همجنس گرایی قانونی شد و گروه های نژادپرست یهودستیز سرکوب شدند. افسران ارتش اخراج شدند و سربازان اجازه یافتند که خود افسران جدیدشان را انتخاب کنند. هدف این بود که کل وظایف و مسئولیت های حکومت بر دوش کارگران، دهقانان و سربازان قرار بگیرد، آن ها خود حکومت را بگردانند، به طوری که به قول لنین «همه بتوانند مدتی بوروکراتباشند و در نتیجه هیچ کسی نتواند بورواکرات باشد».

جنگ داخلی

اما بلشویک ها با مشکلاتی جدی رو به رو شدند. روسیه کشوری بسیار عقب مانده بود. 70 درصد تولید بر پایۀ کشاورزی آن هم با استفاده از روش های شدیداً کهنه قرار داشت. تنها 20 درصد جمعیت قادر به خواندن یا نوشتن بود، و به این ترتیب وظایف اداری و دفتری به اقلیتی از جعیت محدود می شد. صنعت کشور کاملاً به دلیل جنگ ویران شده بود.

بدتر این که در اواسط 1918، ارتش های 14 کشور سرمایه داری به روسیه حمله کردند. هدف آن ها این بود که دولت جدید کارگری را پیش از آن که بتواند روی پای خودش بایستد، خرد کنند. در نتیجه کل تولید می بایست به جای توسعۀ جامعه، به دفاع اختصاص داده می شد.

برای دفاع از دولت، به مصالحه و سازش هایی نیاز بود که در حالت طبیعی هرگز حتی به آن فکر هم نمی شد. مثلاً افسرانی که موقتاً کنار گذاشته شده بودند، باید مجدداً انتخاب می شدند، چرا که نیاز فوری به تخصص های نظامی وجود داشت! این به معنای انتصاب مجدد افسران تزار در درون ارتش بود (هرچند البته تحت نظارت سربازان مسلح). متعهدترین و پیشروترین کارگران سوسیالیست، نخستین کسانی بوند که به ارتش سرخ پیوستند و به جنگ برای دفاع از انقلاب رفتند. هزاران نفر از انقلابیون متعهد نابود شدند. برای رفع نیازهای جنگی، ادارۀ کارخانه ها در دستان مقامات منتصب، و نه نمایندگان منتخب قرار گرفت. در این حوزه هم باز اغلب افسران سابق تزاری حضور داشتند. اما این اقدامات، به عنوان اقداماتی «موقتی» و از سر استیصال دیده می شد که در اسرع وقت باید برداشته شود.

انقلاب جهانی

ارتش سرخ به رهبری لئون تروتسکی ضدّ انقلاب را شکست داد و آن ها را خارج کرد. اما روسیه ویران شده بود. بدتر از این، انقلاب هم منزوی گردیده بود.

بلشویک ها همیشه این را درنظر داشتند که روسیه به تنهایی نمی تواند به سوسیالیزم برسد. مبرم ترین وظیفه، گسترش انقلاب در سطح جهانی بود. بنابراین نیاز بود که انقلاب های موفقی در کشورهای پیشرفته تر نظیر آلمان و بریتانیا وجود داشته باشد تا روسیه بتواند روی کمک آن ها حساب باز کند. اگر کارگران کشورهای پیشرفته قدرت می گرفتند، قادر می شدند که به روسیه هم کمک کنند. مثلاً صادرات فولاد برای خطوط جدید راه آهن روسیه، یا کمک به روسیه برای تأسیس و راه اندازی کارخانه های جدید ، یا اعزام مهندسین برای ساخت صنعت در این کشور و غیره.

بدون گسترش انقلاب، انقلاب روسیه به سوی شکست می رفت. دقیقاً به همین دلیل است که «انترناسیونال کمونیست» (کمینترن) شکل گرفت. این نهاد از احزاب کمونیست سرتاسر جهان که در تلاش برای گسترش انقلاب بودند، شکل می گرفت.

اما کمکی از راه نرسید. در آلمان انقلاب پس از جنگ با خیانت حزب سوسیال دمکرات رو به رو شد. این حزب، مانند حزب کارگر بریتانیا، رفرمیست هایی بیش تر نبودند. در نتیجه به ضدیت با انقلاب برخاستند و تنها تلاش کردند که رفرم هایی محدود در چارچوب خود نظام ایجاد کنند. کارگران فرصت قدرت گیری را از کف دادند.

کارگران در ایتالیا کنترل کارخانجات را به دست گرفتند؛ دهقانان زمین ها را مصادره کردند. در واقع آن ها بی کم و کاست خواهان انقلاب بودند و آمادگی اش را هم داشتند. اما رهبرانشان در «حزب سوسیالیست» (بخوانید «رفرمیست») در تقابل با آن ها قرار گرفتند و به تمامی این اقدامات «نه» گفتند. کارگران بهای وحشتناکی برای این فرصت از دست رفته پرداختند. به محض این که سرمایه داران مشاهده کردند که حزب سوسیالیست تمایلی به انقلاب ندارد، فاشیست های موسولینی را در قدرت قرار دادند.

فقط در مجارستان بود که کارگران برای مدتی ولو کوتاه قدرت را گرفتند. اما آن ها هم با ارتش های مهاجم درهم شکسته شدند. کارگران روسیه تنها بودند.

این انزوای انقلاب بود که به شکست آن انجامید. برخی می گویند فاسد شدن قدرت اجتناب ناپذیر است، و بنابراین انقلاب محکوم به طی کردن مسیری نادرست بود. اما آن چه این که افراد بدبین نادیده می گیرند این است که انقلاب به دلیل مشکلات عملی واقعی به مسیری نادرست رفت. هرچند نوپا بودن شوروی، نبود تجربه و برخی اشتباهات رهبران برجستۀ بلشویک، از جمله لنین و تروتسکی، را هم باید درنظر داشت.

«سوسیالیزم در یک کشور»

ناتوانی انقلاب از گسترش به سوی غرب، به این معنا بود که روسیه به ناچار باید با سرمایه داران تجارت و معامله می کرد و به همه نوع سازش و مصالحه دست می زد تا بلکه امورات بگذرد. یک قشر کاملاً جدید ظاهر شد که سازش برایش نه یک اجبار و ضرورت موقتی، بلکه یک سبک زندگی بود. همین افراد به بوروکرات های جدید تبدیل شدند، و به استالین رو کردند تا از امتیازات آن ها حفاظت کند. در طول جنگ داخلی بهترین عناصر بلشویک و مترقی ترین کارگران که خود موتور محرکۀ انقلاب در مسکو و پتروگراد بودند، از میان رفته بودند؛ اکنون نیاز بود که با باقی مانده های آن ها هم تسویه حساب شود. بوروکرات های جدید تشنۀ قدرت، به کارزاری طولانی و خونین برای قبضه کردن حزب بلشویک و دولت کارگری وارد شدند.

استالین اپوزیسیون را ممنوع و تمام سوسیالیست های انقلابی در درون حزب را تحت فشار و آزار و اذیت قرار داد. رهبرانی که در انقلاب نقش داشتند، با اتهامات واهی و پاپوش رو به رو شدند؛ برخی تبعید گشتند و برخی دیگر یک به یک کشته شدند تا نهایتاً خود استالین باقی ماند. بوروکرات ها، اقدامات سوسیالیستی پس از انقلاب را وارونه کردند. سقط جنین و همجنس گرایی مجدداً ممنوع شدند. به زنان گفته شد که «جای شما در خانواده است». شوراها صرفاً به نهادی تبدیل شدند برای زدن مُهر در پای فرامین استالین. پیش از این حزب بلشویک سرشار از بحث های داغ و پویای درونی بود. اما اکنون رهبری حزب اطلاعت می خواست و نه هیچ چیزی دیگر.

این اصل بنیادی که تنها انقلاب جهانی قادر به ساخت سوسیالیزم است، به گوشه ای پرتاب شد. استالینیست ها ادعا می کردند که سوسیالیزم را می توان در تنها یک کشور هم ساخت: روسیه. این گفته یاوه ای بیش نبود. وقوع انقلاب یا طغیان در دیگر کشورها یقیناً آخرین چیزی بود که بووکرات ها می خواستند، تنها به این دلیل که نمی خواستند روابط حسنۀ آن ها با سرمایه داران خارجی برهم بخورد.

در این مقطع، استالین به اعضای انترناسیونال کمونیست دستور داد که نه برای انقلاب سوسیالیستی در کشورهای خودشان، بلکه برای برای معامله با احزاب سرمایه داری که به گمان آن ها رابطۀ دوستانه ای با روسیه داشتند، مبارزه کنند. آن ها اعلام می کردند که ما سوسیالیزم را ساخته ایم، پس اینک وظیفۀ شما تقویت این قطب است. برای این که حکومت های سرمایه داری همچنان «دوست» روسیه باقی بمانند، استالین از احزاب کمونیست خواست که به خرابکاری و مانع تراشی در برابر انقلاب های کارگری دست بزنند. نمونۀ فرانسه در سال 1934 و دورۀ جنگ داخلی اسپانیا در 1936 تا 1939 از این دست هستند. به این ترتیب، استالین راهی را که می توانست انقلاب روسیه را نجات بدهد، مسدود کرد؛ و آن راه چیزی نبود به جز انقلاب های بیش تر در خارج.

تروتسکیزم: اپوزیسیون انقلابی

اما افرادی در درون احزاب کمونیست بودند که علیه استالین دست به مبارزه زدند. تروتسکی و همراهان او برای زنده نگاه داشتن ایدۀ انقلاب جهانی و اصول مارکسیزم به پاخاستند. آن ها برای پایان دادن به دیکتاتوری استالین و برای بازپس گیری قدرت از بوروکرات ها به دست کارگران مبارزه کردند. و همۀ این ها مبارزه ای بود برای حفظ دستاوردهای انقلاب.

استالینیست ها، با سرکوب وحشیانۀ سوسیالیست های انقلابی واکنش نشان دادند. ابتدا آن ها را از حزب بلشویک اخراج کردند، بعد به تبعید فرستادند. آن ها را در دادگاه های نمایشی به هر آن چه که می توان تصور کرد محکوم کردند. هزاران نفر از آن ها به زندان افتادند، شکنجه و سلاخی شدند. مأمورین استالین نهایتاً به تروتسکی در مکزیک در سال 1940 رسیدند. تروتسکی هم با ضربۀ یک تبر یخ شکن به سر کشته شد. در تمام این رویدادها، این کارگران و مارکسیست های انقلابی بودند که در صف مقدم مبارزه ایستادند و جان خود را دادند.

این همه تلاش و تقلای استالینیست ها بی دلیل نبود. تروتسکی و مارکسیست های انقلابی هرگز از مبارزه دست نکشیدند. هر بار که انترناسیونال کمونیست به کارگران خیانت کرد، آن ها بودند که با این خیانت جنگیدند. هر سرکوب، هر دروغی که استالینیست ها می گفتند، تروتسکیست ها با سیاست حقیقی انقلابی افشا می کردند. نهایتاً وقتی به این نتیجه رسیدند که انترناسیونال کمونیست دیگر هرگز انقلابی نخواهد شد، تلاش کردند که انترناسیونال جدیدی برپا کنند، یعنی «انترناسیونال چهارم».

استالینیزم از ابتدا تا انتها یک فاجعه بود. اما نه نتیجۀ اجتناب ناپذیر انقلاب، بلکه نقطۀ مقابل آن بود. تا دهۀ 1980، پیروان استالین دیگر به بن بست رسیده بودند و در این جا تلاش برای بازگردان همان نظامی که با انقلاب اکتبر سرنگون شده بود، یعنی سرمایه داری، با شدت از سر گرفته شد.

در پایان همان طور که گفته شد، وظایف انقلابی هم­چنان پیش روی ماست. این وظایف روی دوش طبقۀ کارگر جوان قرار دارد که زخم های شکست های پیشین را باز نمی کنند. ترسی از کارفرمایان، رؤسا، مقامات حکومتی و پلیس ندارند. دیگر به احزاب رفرمیست و خائن طبقۀ کارگر رو نمی کنند و می دانند که سرمایه داری دیگری چیزی ندارد که بخواهد ارائه کند.

استالینیزم هرچند توانست انقلاب روسیه و دیگر نقاط جهان را نابود کند، ولی نسل جدیدی در راه است. این ما به عنوان نسل جدید هستیم که انقلابی جدید را سازمان خواهیم داد. از گذشته خواهیم آموخت و هر آن چه در توان داریم برای ساختن جنبشی جهانی از ابتدا به کار خواهیم برد.

میلیتانت

سایت گرایش مارکسیست های انقلابی ایران