مارکسیسم و آنارشیسم

کارگر میلیتانت شماره ۷۷

انقلاب، خواهان ساخت جنبشی است که بتواند نظام موجود را سرنگون و جامعه ای مبتنی بر برابری و آزادی خلق کند. اما ما مارکسیست هستیم، نه آنارشیست. در این نوشته تفاوت میان مارکسیسم و آنارشیسم حول یک مسألۀ حیاتی توضیح داده می شود؛ یعنی: مسألۀ دولت.

آنارشیست ها خواهان الغای دولت هستند. برای بسیاری از مردم چنین چیزی غیرقابل تصور به نظر می رسد. از این گذشته، بسیاری بنا به منطق «عقل سلیم» استدلال می کنند که بدون اتوریتۀ دولت برای جمع و جور کردن امور، جامعه از هم می پاشد. به ما می گویند که بدون حکومت، همه چیز به حالت تعلیق در می آید. بدون دادگاه و پلیس، همه دنبال نفع شخصی، کلاهبردی از هم، سرقت و سوء استفاده خواهند بود. این ها رایج ترین استدلاها علیه آنارشیست ها هستند.

ما این انتقادات را تمام و کمال رد می کنیم. نقد ما به آنارشیست ها به کل فرق می کند.

تا به این جا با آنارشیست ها توافق داریم که دولت ها برای رتق و فتق امور یا محافظت از عموم مردم در مقابل جرم و جنایت نیستند. دولت برای دفاع از مالکیت و امتیازات ثروتمندان است. در جامعه ای مبتنی بر برابری واقعی، یک جامعۀ حقیقتاً کمونیستی که در آن کمیابی، فقر و شکاف های طبقاتی رخت بربسته باشد، مدیریت جامعه و برنامه ریزی تولید و توزیع اجناس، بدون نیاز به هرگونه سازوبرگ دولتی خاص و جدا از مردم، امکان پذیر خواهد. در مورد جرم هم بخش اعظم آن مستقیماً به نحوی از انحا از فقر ناشی می شود. هرگونه جزم حقیقتاً ضدّ اجتماعی، نظیر تجاوز یا خشونت، از سوی خود جمع به مراتب مؤثر تر از نیروی پلیس مورد برخورد قرار خواهد گرفت.

اختلاف ما با آنارشیست ها در مورد این نیست که چه چیزی در جامعۀ آتی می تواند امکان پذیر باشد. بلکه در وهلۀ نخست در مورد چگونگی رسیدن به جامعه ای نوین است. به همین خاطر است که ما معتقد نیستیم که دولت به سادگی می تواند ملغا شود. پیش از آن که ما بتوانیم یک سره از شرّ دولت خلاص شویم، در ابتدا ضروری خواهد بود که نوع جدیدی از دولت را بسازیم.

این شبیه به یک تناقض به نظر می شود. اما در واقعیت امر، این تنها راه انقلابی به جلو است.

نقطۀ عزیمت ما، درک همه چیز از زاویۀ طبقاتی است. تحت نظام کنونی، جامعه به دو طبقۀ اصلی تقسیم شده. سرمایه داران، یک اقلیت ناچیز هستند که مالکیت کارخانه ها، بانک ها و زمین، مهم ترین بخش سهام و غیره را در دست دارند. به طور خلاصه، آن ها اکثریت قریب به اتفاق ثروت جامعه را کنترل می کنند. اما همین ثروت را طبقۀ اصلی دیگر تولید می کند؛ یعنی طبقۀ کارگر. کارگران اکثریت عظیم جامعه هستند. هیچ چیزی ندارند جز مایملکی محدودی که هزینۀ آن ها هم از محل حقوقی پرداخت می شود که خود به سختی به دست آمده. برخلاف سرمایه داران، کل آن چه که برای فروش دارند، توانایی کار است. آن ها همه چیز را تولید و سرمایه داران تصاحب می کنند.

دولت

ما دولت را از این زاویه نگاه می کنیم. کل سازوبزگ دولتارتش، پلیس، قضات و کارمندان خشک دولتهیچ چیزی نیست به جز ابزار حاکمیت یک طبقه بر طبقه ای دیگر. فارغ از عبارات پرطمطراق معمول دربارۀ دمکراسی، میهن پرستی و حکومت قانون که برای پوشاندن کارکرد واقعی دولت استفاده می شوند، ما می خواهیم ببینیم که دولت چیست. در تحلیل نهایی، دولت هیچ چیز نه بیش تر و نه کم تر از نیرویی مسلح برای دفاع از مالکیت نیست.

پیش از آن که بتوانیم طبقات را الغا و تولید را برای رفع نیاز و نه حرص و ولع برنامه ریری کنیم، مالکیت خصوصی اقلیت باید به مالکیت عمومی اکثریت تبدیل شود.

این به آن معناست که دولت سرمایه داری به اجبار باید درهم بکشند و مالکیت سرمایه داران مصادره شود. تقسیم بندی جامعه به طبقات بلافاصله ناپدید نخواهد شددر عوض طبقۀ کارگر نیاز خواهد داشت که از قوانین جدید و نیروی مستقیم برای بازداشتن سرمایه داران از چسبیدن به ثروت خود و تلاش برای بازپس گیری آن استفاده کنند.

در یک کلام، طبقۀ کارگر به طبقۀ حاکم تبدیل خواهد شد. ما به نیروی مسلح خودمان برای دفاع از مالیک خودمان نیاز خواهیم داشت و دولت کارگری ابزار این کار است.

در این جا آنارشیست ها اعتراض می کنند. آیا این دولت به اندازۀ دولت قدیمی بد نخواهد بود؟ پاسخ اما این خواهد بود که خیر. از اساس متفاوت خواهد بود. برخلاف دولت سرمایه داری، یک دولت کارگری، ابزار حاکمیت اکثریت عظیم بر مشتی از استثمارگران سابق است. چنین دولتی به سازوبرگ خاصی برای سرکوب محرمانه، ارتش حرفه ای دائمی علیه مردم، بوروکراسی دائمی محرمانه و غیره نیازی نخواهد داشت. بلکه قدرت خود را متکی خواهد کرد بر مردم مسلح و کنترل دمکراتیک طبقۀ کارگر از طریق شوراهای دمکراتیک کارگری، با حق انتخاب مستقیم نمایندگان و عزل آن ها به محض خواست کارگران.

در مقابلِ آنارشیست هایی که دربارۀ خواست تغییر جامعه جدی هستند، یک پرسش مطرح می کنیم. با سرمایه داران پس از آن که از قدرت خلع شدند، چگونه برخورد خواهید کرد؟ آیا مردم مستحق سازماندهی برای جلوگیری آنان از افزایش ارتش های خصوصی و مقاومت در برابر ارادۀ اکثریت هستند؟ اگر بله، در آن صورت این سازماندهییا هر چیزی که مایلید خطاب کنیداز هر جهت یک دولت خواهد بود. سازوبرگی خواهد بود که به این جهت طراحی شده تا یک طبقه را قادر به حاکمیت بر طبقۀ دیگر کند. منتها این بار، میز چرخانده خواهد شد. دولت هیچ چیز بیش تر از قدرت سازمان یافتۀ طبقۀ کارگر نخواهد بود.

اما آخرین راه گریز آنارشیست ها این است که بگویند قدرت، فاسد می شود و بنابراین قدرت مطلق هم به طور مطلق فاسد می شود! چه طور می توانیم جلوی وقوع چنین چیزی را بگیریم؟

بلشویک ها

پس از انقلاب 1917 زمانی که بلشویک ها حکومتی کارگری در روسیه را مستقر نمودند می بایست با آن مسأله دست و پنجه نرم می کردند. بدین ترتیب آن ها چهار اصل را به کار گرفتند:

  • ممنوعیت امتیازات طبقاتی. هیچ مقام مسئولی حق دریافت حقوقی بالاتر از یک کارگر ماهر نداشت

  • چرخشی کردن مناصب دولتی به منظور جلوگیری از پدیدار شدن باندهای مافیایی

  • همۀ کارگران می بایست حق مالکیت اسلحه می داشتند تا بدین وسیله از انقلاب در برابر تهدیدهای داخلی و خارجی جلوگیری می شد

همۀ قدرت باید در دستان شوراهای کارگری قرار می گرفت، به شکلی که نمایندگان آن از مناطق کارگرنشین و محل های کار آنان انتخاب می شدند. این نمایندگان می بایست گزارش های خود را در جلسات عمومی به سمع کارگران می رساندند. همچنین این امکان بود که کارگران در هر زمان آن ها را جابه جا یا عزل کنند، بدون این که نیاز باشد بر خلاف آن چه امروزه در انگلیس مشاهده می شود، چند سال صبر کنند.

انقلابی روس ولادیمیر ایلیچ لنین تمام بندهای فوق را در این جمله که «زمانی که هرکس بوروکرات است و هیچ کس بوروکرات نیست» خلاصه نمود. کل ایده آن بود که زمانی که همۀ مالکیت خصوصی سرمایه داری لغو و همه تلاش های سرمایه داران برای باز پس گیری اموالشان با شکست روبه رو شد طبقۀ قدیمی سرمایه دار خود به خود مضمحل می شود. فرزندان و بازماندگان آن ها مجبور خواهند بود همانند دیگران کار کنند. بدین ترتیب نیاز به یک سازمان ویژه که به نمایندگی از یک طبقه حتی به نمایندگی از طبقۀ کارگرحکومت کند از بین خواهد رفت. «مدیریت امور» جایگزین حکومت اشخاص خواهد شد و حکومت کارگری به آرامی زوال خواهد یافت.

انقلاب روسیه به کج راهه رفت. استالین و طرفدارانش کوچکترین اجزای دموکراسی و کنترل کارگری را ملغی کرده و قدرت به یک رژیم دژخیم بوروکرات تحویل داده شد. اما دلیل آن این نبود که تودۀ کرگران به خاطر قدرت مفرط، فاسد شده بودند؛ بلکه به این دلیل بود که در پی جنگ 14 کشور سرمایه داری با روسیه و دفاع از انقلاب، شوراهای کارگری و کنترل جمعی دست کم گرفته شد و همچنین انقلاب در دیگر نقاط گسترش نیافت. روسیه کشوری عقب مانده بود که قادر به ساختن سوسیالیسم به تنهایی نبود. به این ترتیب گروهی جدید از واسطه ها و بوروکرات ها پدیدار گشتند.

تنها راه جلوگیری از وقوع این مسأله در آینده، ساختن یک جنبش بین المللی است، به صورتی که کشوری که در آن انقلاب می شود به مدت طولانی ایزوله نشود، بلکه کشورهای جدیدی به آن بپیوندند. بر خلاف این نظر، آنارشیست ها نتیجه گیری دیگری دارند؛ آن ها اعتقادی به ساختن یک حکومت در فاز اول، حتی از نوع دموکراسی کارگری، ندارند. اما با این روش سرمایه داران هرگز از تلاش برای باز پس گیری اموالشان دست نخواهند کشید اتفاقی که قطعاً رخ خواهد داد.

آنارشیست ها از بیم آن که دولت کارگری به خطا رود از چیزی امتناع می ورزند که وجودش برای ضربه زدن به طبقۀ حاکم و برای یک جامۀ بی طبقۀ سوسیالیستی ضروریست. این درست همانند تیم فوتبالیست که از شوت کردن خودداری می کند. با این روش مطمئناً به خود گل نخواهید زد، ولی هرگونه شانس پیروزی را از دست خواهید داد.

نمونۀ مطالعاتی: انقلاب اسپانیا

در زمان انقلاب 1936-39 اسپانیا نفوذ آنارشیست ها به شکست طبقۀ کارگر کمک فراوانی نمود. در جمهوری اسپانیا طبقۀ کارگر با در دست گرفتن کنترل کارخانجات و قبضه کردن سلاح به یک شورش فاشیستی در سال 1936 واکنش نشان داد.

در همان زمان دهقانان کنترل زمین ها را از دست اربابانشان خارج ساختند. موقعیتی فراهم شده بود که به وسیلۀ آن طبقۀ کارگر قدرت را در دست بگیرد و به ساختن سوسیالیسم مشغول شود.

در آن زمان جنبش آنارشیستی در اسپانیا بسیار قوی بود و در شکل یک اتحادیۀ کارگری به نام «سی ان تی» تبلور یافته بود. اما دولت جمهوری اسپانیا از احزابی تشکیل یافته بود که می خواستند جلوی قدرت گیری طبقۀ کارگر بایستند. از جملۀ آنان نوکران استالین در حزب کمونیست بودند. در 1937 دولت احساس کرد به اندازه ای قوی شده که جلوی کنترل کارگران بر کارخانجات و محل های کارشان را بگیرد. در بارسلونا که قلب تپندۀ انقلاب بود دولت نیروهای نظامی خود را فرستاد تا جلوی ارتباط تلفنی کارگران را بگیردو اما کارگران با یک اعتصاب عمومی واکنش نشان دادند.

این نقطه ای بود که باید انقلاب را به سرانجام می رساندند. سازمان های دموکراتیک کارگران می بایست یک خیزش عمومی می کردند، قدرت سیاسی را در دست می گرفتند و حکومت کارگری را تأسیس می نمودند. این تنها راهی بود که می توانستند به کنترل کارخانجات و زمین ها ادامه داده و از بازگشتشان به دست سرمایه داران جلوگیری به عمل آورند. اما رهبران آنارشیست ها ( بله آن ها هم همانند هر جنبش دیگری رهبرانی دارند!) این حرکت را نپذیرفتند. به دلیل آنارشیست بودنشان با کل ایدۀ حکومت کارگری مخالف بودند. هیچ راه دیگری هم در پیش نبود. پس به هوادارانشان گفتند به سر کار برگردند و حتی بعضی از رهبرانشان به دولت سرمایه داری پیوستند!

فرصت ایجاد یک حکومت دموکراتیک کارگری از دست رفت. همان طور که تروتسکیست ها (مارکسیست های مخالف استالین) در آن زمان هشدار داده بودند، سرمایه داران آزادانه کنترل را به دست گرفتند. کارگران شکست خوردند و جنبش فاشیستی در نهایت پیروز شد. اسپانیا سی سال از فاشیسم رنج برد و هم اکنون کشوری سرمایه داری است.

درسی که می توان گرفت این است که هیچ پیروزی ماندگار برای طبقۀ کارگر و هیچ شانسی برای سوسیالیسم بدون مبارزۀ طبقۀ کارگر برای قدرت و دولت کارگری وجود نخواهد داشت.

مشکل آنارشیسم برخلاف ظاهر انقلابی اش این است که به اندازۀ کافی انقلابی نیست.

http://www.socialistrevolution.org/educate/whats-the-alternative/marxism-or-anarchism/

میلیتانت

سایت گرایش مارکسیست های انقلابی ایران