اقتصاد مارکسیستی (بخش اول)

   کارگر میلیتانت شماره ۷۳

هرجا را که نگاه می کنید، با تصویری مشابه رو به رو هستید: مشاغل پاره وقت، با دستمزد پایین، فروشگاه ها و پاساژ هایی که روزی کارخانه بودند، مردمی که برای زنده ماند تقلا می کنند. این بریتانیای قرن بیست و یکم است.

هرچند طبقۀ حاکم مدام ادعا می کند که اقتصاد پیچیده تر از آن است که عوام درک کنند، ولی این مقوله برای مارکسیست ها اهمیت زیادی دارد. اقتصاد، تولید و سهم افراد از ثروت اجتماعی را توضیح می دهد. امروز اجناس برای رفع نیاز مردم تولید نمی شوند، اگر هم می شوند، ما توانایی خریدشان را نداریم.

برای میلیون ها نفر از مردم، مسکن مناسب یک نیاز ابتدایی است. اما می بینیم که ساخت و ساخت ناچیزی صورت می گیرد. بنابراین گزینه هایی که پیش روی مردم قرار می گیرد، یا رهن و بازپرداخت سنگین وام های مسکن است یا خانه های غیراستاندارد و یا این که خودمان را به اراده و تصمیم فلان بساز و بفروش و زمین دار تسلیم کنیم.

اما وقتی دستمزدهای بالاتری را از مدیران و رؤسا تقاضا می کنیم، به ما گفته می شود که وضع اداره یا کارخانه مناسب نیست و آن ها از عهدۀ هزینه ها برنمی آیند و ما باید صبر کنیم تا وضع اقتصاد بهتر شود.

سیاست های حکومت روی کلّ اقتصاد تأثیر دارد. حکومت های سرمایه داری از عهدۀ حلّ ابتدایی ترین مسائل پیش روی ما برنمی آیند: استثمار، بیکاری، فقر وسیع و بحران های ادواری اقتصادی. به همین خاطر سوسیالیست ها ضمن این که برای بهبود شرایط در نظام سرمایه داری تاحد ممکن مبارزه می کنند، در عین حال برای سرنگون کردن این نظام و جایگزین کردن آن با سوسیالیسم هم تلاش می کنند. فهمیدن این موضوع که انگیزه و محرّک این نظام سرمایه داری چیست، برای خلاص شدن از شرّ آن مهم است.

سرمایه داری چیست؟

سرمایه داری نظامی است مبتنی بر مالکیت خصوصی بر ابزار تولیدبنگاه ها، کارخانه ها، نظام مالی، مواد خام و غیره. سرمایه داران از طریق مالکیت و سودی که از سرمایه گذاری خود به دست می آورد، زندگی می کنند و نه فروش نیروی کار مانند طبقۀ کارگر. هرچند ممکن است بعضی از بخش های اقتصاد تحت مالکیت عمومی باشد، اما با این حال شرکت های بزرگی که به طور خصوصی اداره می شوند، مهم ترین و بزرگ ترین بخش هستند.

مالکیت خصوصی با نظام سرمایه داری آغاز نشد. جامعۀ برده داری و فئودالی هم مبتنی بر مالکیت خصوصی بودند. بنابراین مردم عادی هم استثمار می شدند. برده ها فقط برای غذا و سرپناه کار می کردند، سِرف ها در دورۀ فئودال ها، یا بخشی از هفته را برای صاحب زمین کار می کردند یا قسمتی از محصول را به آن ها می دادند (و یا هر دو حالت).

اما شیوۀ استثمار کارگران در نظام سرمایه داری متفاوت است. سِرف اغلب مالک زمین بود یا حقوقی نسبت به آن داشت. بخش اعظم موادّ غذایی و سایر مایحتاج به وسیلۀ خود سِرف ها تأمین می شد. اما کارگران امروز نمی توانند همۀ نیازهای خود رااز غذا، پوشاک گرفته تا مسکنبه دست خودشان تهیه کنند. آن ها مجبورند که برای فلان مدیر یا بهمان رئیس کار کنند تا نیازهایشان رفع شود (1).

امروز ما در یک به اصطلاح «جامعۀ مصرفی» زندگی می کنیم. یعنی باید بخریم و بفروشیم تا زندگی کنیم. همۀ اجزا و قسمت های زندگی به کالا تبدیل شده، یعنی چیزی که قرارست مورد خرید و فروش قرار بگیرد؛ حال می خواهد یک تلویزیون باشد، یا آخرین آلبوم موسیقی یا توانایی ها و استعدادهایمان برای کار. به همین خاطر است که مارکس نظام سرمایه داری را «تولید کالایی تعمیم یافته» می نامید.

این ایدۀ «نظام بازار» است، یعنی جایی که در آن همه چیز فروخته می شود. افراد دستِ راستی به آن «بازار آزاد» می گویند. اما وقتی شما درآمد پایینی دارید، هیچ چیزِ آزادی در این بازار نخواهید دید. وقتی دنیا بین شرکت های غول پیکر تقسیم شده، چیزی به اسم آزادی معنا ندارد.

کارگران ثروت را ایجاد می کنند

فقط یک نگاه مختصر به درآمد و سبک زندگی مدیران رده بالا و ثروتمندان، یا یک نگاه کوتاه به ساختمان های بزرگ شهرهایمان، یک نتیجه به دست می دهد. بریتانیا کشور فقیری نیست. اما چه کسی این ثروت را ایجاد کرده؟ چه کسی این آسمان خراش ها، اتوبان ها و راه آهن و غیره را ساخته است؟

منشأ تمام ثروت ها در جامعۀ سرمایه داری در تحلیل نهایی از کار «طبقۀ کارگر» است، یعنی اکثریت عظیم مردم که با فروش نیروی کار خود زندگی می کنند (2)

طبقۀ کارگر مثل سرمایه داران قادر به سرمایه گذاری های وسیع نیست. ما فقط می توانیم با فروش توانایی و قابلیت های خود برای کار در ازای دستمزد، نیازهایمان را رفع کنیم. برخی کارگران ممکن است به منبع دیگری از ثروت، مثلاً سهام یا اندکی ارث و نظایر این ها، دسترسی داشته باشند، ولی با این حال بازهم مجبورند که به خاطر ادامۀ زندگی، برای دیگران کار کنند (چون این ثروت، می خواهد طلا باشد یا ارز، اندکی زمین یا ارث، نهایتاً تمام می شود. بهرۀ پرداختی به سپردۀ بانکی هم کفاف زندگی را نمی دهد). کارگران بیکار یا نیمه وقت هم اعضای طبقۀ کارگر هستند. این تقصیر نظام حاکم است که آن ها را از حقّ کار کردن بی بهره کرده است.

از نظر مارکسیسم، این «کار» است که به کالاها «ارزش» می دهد (3). طبیعت، منابع را عرضه می کند، آب، خاک، موادّ معدنی و غذایی که برای زندگی نیاز داریم. اما ما نمی توانیم بخش زیادی از منابع و ذخایر طبیعی را به طور مستقیم مورد استفاده قرار بدهیم. باید «کار»ی روی این منابع صورت بگیرد تا مناسب استفاده شوند. مثلاً آب باران تنها زمانی ارزش پیدا می کند که با طی کردن یک پروسه، قابل آشامیدن شود.

خالق پول ما هستیم

وقتی وارد یک فروشگاه می شوید، اولین چیزی که می بینید انبوهی از اجناس است که با قیمت های مختلف روی قفسه ها چیده شده اند. اما چرا این قیمت ها متفاوت هستند؟

اقتصاددان های سرمایه داری می گویند که این موضوع در کل به «عرضه و تقاضا» بستگی دارد. اگر مثلاً من هزار بستنی برای فروش داشته باشم، اما فقط یک نفر متقاضی آن باشد، قیمت این بستنی پایین می آید و شدیداً ارزان می شود. اما اگر یک بستنی داشته باشم، با هزار متقاضی، می توانم آن را به قیمت بسیار بالایی بفروشم.

این موضوع تاحدی درست است و نمی شود انکار کرد. منتها عاملی که چیزی را نسبت به چیزی دیگر گران تر (یا ارزان تر) می کند، در بلند مدت به «عرضه و تقضا» ارتباط ندارد. بلکه مدت زمان کار صرف شده برای تولید آن است که اهمیت دارد. این هستۀ اصلی «نظریۀ ارزشکار» است که مارکس تکامل بخشید. عرضه و تقاضا می تواند توضیح بدهد که چرا مثلاً شرکت BMW، خودروی خود را در یک زمان 25 هزار پوند و در زمان دیگر 20 هزار پوند می فروشد. اما توضیح نمی دهد که چرا ماشین «رولز رویس» همیشه با بهایی بالاتر از یک بستنی به فروش می رسد. این موضوع به این دلیل است که زمان کارِ شدیداً بیشتری برای ساخت اتومبیل، نسبت به بستنی، صرف می شود.

اجازه دهید با یک مثال نشان دهیم که قانون ارزشکار چه طور عمل می کند: ساخت یک میز 4 ساعت و ساخت یک صندلی فقط 2 ساعت زمان می برد. در این جا زمان کار، به زمان کاری که صرف تولید چوب، پیچ و ابزار و ادوات استفاده شده در ساخت میز و صندلی اضافه می شود. در مثال زیر، این موضوع باعث می شود که هزینۀ میز دو برابر صندلی باشد.

زمان کار، مواد خام و غیره = زمان کل

میز 4 ساعت + 4 ساعت= 8 ساعت

صندولی 2 ساعت + 2 ساعت= 4 ساعت

اما این چه ارتباطی به قیمت دارد؟ امروز این پول است که به زندگی ما فرمانروایی می کند. هیچ وقت پول به اندازۀ کافی وجود ندارد. اما اساساً این طبقۀ کارگر است که پول را خلق می کند.

پول، معیار سنجش ارزش چیزی است که می خریم. به جای «تعداد دقایق کار» که صرف ساختن یک قوطی لوبیا می شود، روی آن قیمت نوشته می شود: پول، بیان ارزش در دنیای واقعی است. واضح است که مبادلۀ اجناس به صورت پایاپای برای همه غیرعملی است: جامعۀ سرمایه داری به یک معیار جهانی و عام برای ارزش مبادله نیاز دارد و به همین دلیل است که ما پول داریم.

اما در دنیای واقعی مقدار پولِ در گردش در یک کشور خاص کلاً می تواند با ارزش اجناس و خدماتی که تولید می شوند، هم تراز نباشد و همین موضوع مشکلات عمده ای برای سرمایه داری ایجاد می کند. در اقتصاد مدرن، سفته بازی و کلاهبرداری های پولی وجود دارد. گاهی حکومت ها برای غلبه بر برخی مشکلات کوتاه مدت، اسکناس چاپ می کنند. اما اگر پولی که در اطراف ما وجود دارد، از ارزش های واقعی اجناس تولید شده بیشتر باشد، نتیجۀ آن تورم می شود. وقتی پولِ بیشتر و بیشتری به اقتصاد تزریق شود، نهایتاً بی ارزش می شود.

هنگامی که در سال 1923 کشور آلمان به ابرتورم دچار شد، مردم به جای پول از پاکت سیگار برای مبادله استفاده می کردند. بنابراین پول به ارزش های واقعی تولید شده به دست کارگران وابسته است.

سودها را ما خلق می کنیم

تا به این جا از سرمایه داری حرف زده ایم، اما خودِ «سرمایه» چیست؟ (4) داشتن یک چمدان پر از پول در زیر تخت خواب وسوسه انگیز است، ولی سرمایه نیست. سرمایه، درواقع پول، ابزار و ماشین آلات کارخانه و موادی است که برای به کارگیری و استخدام کارگران جمع شده اند. کارگران منبع و منشأ ارزش هستند. اما مهم تر از این، آن ها منشأ ثروت جدیدی هستند که خوراک سبک زندگی و طرح های سرمایه گذاری کارفرمایان می شود.

چه طور؟ در این جا یک نوع کلاهبرداری صورت می گیرد که چندان واضح نیست. ظاهر قضیه این است که کسی 40 ساعت کار می کند، این مدت کار در سیستم حسابرسی ثبت می شود و نهایتاً سر برج به اندازۀ 40 ساعت کار به او پول (قبل از کسر حق بیمه و مالیات و غیره) اختصاص می گیرد. این یکی از بزرگ ترین دروغ های سرمایه داری است: «کار عادلانه، برای دستمزد عادلانه»! اگر نگاهی داشته باشیم به کار روزانه، موضوع روشن می شود.

روز کار

کسی ممکن است برای هشت ساعت در یک روز استخدام شود. در این مدت زمان، هشت ساعت زمان کار صرف تولید اجناس یا خدمات می شود. کارمند هرگز این هشت ساعت کار انجام شده را در قالب دستمزد دریافت نخواهد کرد. اگر او چنین دستمزدی دریافت می کرد، هیچ سودی برای کارفرما باقی نمی ماند و شرکت به آخر می رسید. در این مثال، فرد فرضاً فقط دستمزدی معادل 4 ساعت کار دریافت می کند. اما او نمی تواند بعد از 4 ساعت از سر کار به خانه بازگردد: کارگر باید 4 ساعت دیگران را به طور رایگان برای کارفرما کار کند.

هر روز، در واقع باید گفت هر ساعت، افراد، کارفرمایان و رؤسای خود را ثروتمندتر می کنند. ولی ابداً به کارگران اجازه داده نمی شود که در مورد نحوۀ مصرف این ثروت سؤال کنند. آن ها فقط از طریق مبارزه و جدال است که می توانند دستمزدهای خود را افزایش دهند. این کار اضافی، چیزی به اسم ارزش اضافی ایجاد می کند (5). این ارزش اضافی بعداً به شکل اجاره (بابت زمین کارخانه)، بهره (بابت وام های بانکی) و سود، از سوی کارفرما و سرمایه دار تقسیم خواهد شد.

هرچیزی که در مغازه ها فروخته می شود، یک جزء از ارزش اضافی در خود دارد. هر چیزی که خریداری می شود، کارفرمایان را ثروتمندتر می سازد. سرمایه، انباشته می شود و رشد می کند. کارفرمایان از این جهت سرمایه گذاری نمی کنند که به فرض علاقه دارند همۀ افراد صاحب شغل باشند و کار کنند. آن ها فقط و فقط برای سود سرمایه گذاری می کنند. اگر سودی نباشد، تولیدی هم نخواهد بود. این سود از سهم پرداخت نشده بابت کار طبقۀ کارگر نشأت می گیرد.

برخی ها استدلال می کنند که مصرف کنندگان، و نه کارگران، استثمار می شوند. در واقع مقصودشان این است که کارفرمایان با مطالبۀ قیمتی «زیاده از حد» یا گران فروشی، مصرف کنندگان را می چاپند. این کاملاً درست است که مغازه ها و فروشگاه ها تلاش می کنند که تا حد امکان از ما بدزدند. اما ثروت جدید اساساً از گران فروشی به وجود نمی آید. اگر من ماشینی به ارزش 750 پوند داشته باشم و آن را 1000 پوند بفروشم، 250 پوند به دست آورده ام و شما 250 پوند ضرر کرده اید. یعنی پول از شما به من منتقل شده است. اما هیچ ثروت جدیدی ایجاد نشده است.

سرمایه دار با کوهی از پول آغاز می کند. او کارگاه و ماشین آلات را اجاره می کند، کارگران را استخدام می کند، و نهایتاً با مبلغی بیشتر از آن چه که در ابتدا صرف کرده بود، به پایان می رساند. این مبلغ مازاد یا ثروت جدیدی، از سهم پرداخت نشده به کار طبقۀ کارگر بیرون می آید.

اما مقدار سهمی که به ترتیب نصیب کارگر و کارفرما می شود، چگونه تعیین می گردد؟ کارفرما تلاش می کند که دستمزدها یا «زمان کار لازم» (6) را تا حد ممکن پایین نگاه دارد تا به این ترتیب سودهای خود را بالا نگاه دارد. کفِ دستمزد، آن مقدار پولی است که کارگر را زنده نگاه می دارد، باعث می شود که او بتواند روز بعد هم به کار بازگردد، و فرزندان خود، یعنی نسل جدید کارگران آینده را پرورش دهد. اما حتی این هم قطعی نیست.

در دوره های بیکاری بالا، حتی اگر وضعیت سلامتی کارگران هم خراب شود، کارفرما خم به ابرو نخواهد آورد. چرا که می داند کسان دیگری هستند که حاضرند با همان دستمزد یا حتی کم تر جای آن ها را بگیرند.

اما کارگران نیاز دارند که کفۀ ترازو را به نفع خود پایین بیاورند. بنابراین از طریق اتحادیه ها، کارفرمایان را وادار می کنند که امتیازاتی اعطا کنند و نرخ های دستمزد را بالا ببرند.

عموماً وقتی تورم بالا می رود، بلافاصله تقصیر را به گردن افزایش دستمزدهای کارگران می اندازند. اما نگاهی مختصر به مثال روزکار نشان می دهد که چنین ادعایی صحت ندارد. اما چرا؟ کلّ ارزش ایجاد شده، عبارت است از: ارزش سرمایۀ ثابت (موادّ خام، ماشین آلات، و …)؛ دستمزدها (که به زمان کار لازم تعلق می گرد)؛ ارزش اضافی (که از کار اضافی گرفته می شود). وقتی دستمزدها بالا می رود، مرز بین «کار لازم» و «ارزش اضافی» به نفع کارگران تغییر می کند. کارگران سهم بیشتر و کارفرمایان سهم کم تری نصیبشان می شود. با این حلّ «کلّ ارزش» تغییری نکرده است. مثلاً حالت زیر را قبل و بعد از افزایش دستمزد درنظر بگیرید را در نظر بگیرید:

سرمایۀ ثابت

سرمایۀ متغیر

ارزش اضافی

ارزش کل

100

20

20

140

100

30

10

140

بنابراین با افزایش دستمزد، فقط ارزش اضافی (و در نتیجه سود) که به کارفرما می رسد، کاهش پیدا می کند و همۀ مسأله هم همین جاست! علت تورم نه در افزایش دستمزدها، بلکه در «کلاهبرداری با پول» است به وسیلۀ حکومت ها و مراکز مالی صورت می گیرد. وجود «ارزش اضافی» به آن معناست که کارگران هرگز «بیش از حق خود» نگرفته اند. به علاوه وقتی کارفرمایان از «اضافه کار»، «پاداش»های مدیریتی و غیره حرف می زنند، منظورشان این است که کارگران قرار است چه مقدار «کار رایگان» در اختیار آن ها قرار بدهند.

الف. کار لازم (دستمزد)

ارزش اضافی

چهار ساعت

چهار ساعت

ب. کار لازم (دستمزد)

ارزش اضافی

چهار ساعت

هشت ساعت

در مثال الف، کارفرما 4 ساعت ارزش اضافی دریافت می کند. با طولانی تر کردن روز کار و حفظ دستمزدها مانند سابق، ارزش اضافی به 8 ساعت افزایش پیدا می کند (روز کار ب) این ارزش اضافی مطلق نامیده می شود.

در دوران فئودالیسم، سِرف ها همیشه روزها و در فصول مختلف درحال کار کردن روی زمین بودند. شرایط کار سخت، و مرگ در اثر گرسنگی محتمل بود. اما مادامی که موادّ غذایی به سطح کافی می رسید، تولید آن متوقف می شد. اما در نظام سرمایه داری روز و شب دیگر فرقی نمی کنند، تنها فشار اتحادیه های کارگری و محدودیت فیزیکی و جسمی (مثل نیاز به خواب و استراحت) است که ساعات کار را محدود می کند.

بسیاری از کارگران ترجیح می دهند که هفتۀ کاری کم تری داشته باشند. اما در این حالت آن ها به سمت مشاغل پاره وقت یا دستمزد پایین هُل داده می شوند. کارگران در این مشاغل، حقوق کم تری دارند و به همین دلیل برای کارفرمایان سودآورتر هستند.

اما راه دیگر کارفرمایان برای افزایش ارزش اضافی، افزایش سرعت کار است.

الف. کار لازم (دستمزد)

ارزش اضافی

چهار ساعت

چهار ساعت

ب. کار لازم (دستمزد)

ارزش اضافی

دو ساعت

شش ساعت

در روز کار الف، 4 ساعت ارزش اضافی وجود دارد. اگر سرعت تولید دو برابر شود، زمان کار لازم به نصف، یعنی دو ساعت، می رسد. به این ترتیب در روزکار ب، دستمزدها کاهش نیافته، اما کارگر باید دو برابر شدیدتر و سخت تر از قبل کار کند تا همان مقدار کالاهای سابق را تولید کند. از این طریق کارفرما به جای 4 ساعت، 6 ساعت ارزش اضافی به دست می اورد. این «ارزش اضافی نسبی» نامیده می شود (7).

پرسش این است که سرمایه دار چگونه بهره وری را افزایش می دهد؟ یک راه این است که کارگران را به کار سخت تر وادار کند. راه دیگر معرفی طرح های پاداش است برای قانع کردن کارگران. پاداش ها به ندرت می توانند ارزش اضافی فوق العاده ای را که آن ها تولید کرده اند، جبران کند. اکثر برنامه های پاداش دهی برای ایجاد دودستگی و قرار دادن کارگران در مقابل یک دیگر است.

ماشین آلات بر زندگی ما حکم می رانند

راز توسعۀ سرمایه داری در استفاده از ماشین آلات نهفته است. کسانی که از ماشین آلات مدرن استفاده می کنند، عموماً همیشه مولدتر و بنابراین سودآورتر از کارگر فاقد این ماشین آلات خواهند بود. این داستان از زمان استفاده از قوۀ بخار تا تولید کامپیوتری کنونی مصداق داشته است: افزایش تولید برای پوشش دادن هزینه های دستمزد تاحد ممکن و بنابراین افزایش عظیم ارزش اضافی به ازای هر کارگر.

تکنولوژی جدید به طور بالقوه این توانایی را دارد که هفتۀ کاری را به تنها چند ساعت برساند. اما تحت نظام سرمایه داری، این «وسیلۀ صرفه جویی در کار» تبدیل می شود به چماقی برای کوبیده شدن بر سر ما. هزینۀ ماشین آلات به شدّت زیاد است، به طوری که کارفرما تولید را برای پرداخت بدهی های خود افزایش می دهد. به این ترتیب کار در 24 ساعت شبانه روز طی چند شیف، بی وقفه می شود.

ماشین آلات جایگزین کار می شوند. این حقیقت در طی دورۀ رونق اقتصادی بزرگ سال های 1950 تا 1973 پنهان می شد. در همان حال که سرمایه گذاری های عظیمی در خطوط تولید (مثلاً در کارخانه های بزرگ اتومبیل) صورت می گرفت، هنوز به تعداد زیادی از کارگران برای گرداندن ماشین آلات نیاز بود. تکنولوژی امروزی به کارگران به مراتب کم تری نیاز دارد.

کارگران بخش تولید و ساخت کالا امروز تا سر حدّ مرگ کار می کنند و استرس در سر کار، منجر به نابودی میلیون ها روز می شود، یعنی به مراتب بیش تر از آن روزهایی که به خاطر اعتصاب از بین می روند. در این میان، عاطل و باطل با اتکا به مزایای بیکاری می نشینند، و قادر نیستند کالاها و خدمات مفید برای جامعه را تولید کنند.

ادامه دارد

http://www.marxism.org.uk/pack/economics.html

میلیتانت

سایت گرایش مارکسیست های انقلابی ایران