نگاهی به وضعیت جهان سرمایه داری در سال جاری و وظایف مارکسیست ها

از کارگر میلیتانت شماره ۷۲

انتخابات کشورهای اروپایی برای عضویت در اتحادیه اروپا

در طول ده روز آخر ماه مه 2014، ما شاهد رویدادهایی چند در قدرت نمایی دولت های سرمایه داری بوده ایم. در انتخابات اخیر اتحادیه اروپا (EU)، مردم زحمتکش و کارگر 28 کشور اروپایی صدای اعتراض و نارضایتی های خود را از ریاضت های اقتصادی تحمیلی پارلمان اتحادیه اروپا که نتیجه آن، به فقر کشیده شدن هر بیشتر اقشار کارگری متوسط و تحتانی این کشورها بوده است، به دو شکل ابراز داشتند: اول این که اکثریت در این کشورها در انتخابات شرکت نکردند؛ دیگر این که آنانی که شرکت کردند یا به احزاب راستگرا و یا به جریانات چپگرا رأی دادند. اما متأسفانه بُرد احزاب راست درصد بیشتری داشت.

بزرگترین پیروزی جریانات راست را افراطیون «جبهه ملی» فرانسه داشتند که رأی یک چهارم از 40 درصدی که در انتخابات شرکت کرده بودند را به دست آوردند. «مارلین لو پن» در این مورد گفت: فرانسه «با فریادی بلند و رسا اعلام داشت که می خواهد به دست فرانسوی ها، برای فرانسوی ها و به کمک خود فرانسوی ها» اداره شود و نه توسط «کمیسیون خارجی». «حزب سوسیالیست» که اکنون در حکومت است تنها 14 درصد رأی آورد.

در انگلستان هم «حزب استقلال بریتانیای کبیر» برای اولین بار بیشترین رأی را به خود اختصاص داد که به احتمال زیاد بیش از 28 درصد رأی را خواهد بود و این تنها اندکی کمتر از دو برابر رأیی است که در سال 2009 آورد.

حزب محافظه کار بریتانیا و لیبرال دموکرات های ائتلافی آن تنها 7 درصد رأی آوردند و «حزب کارگر» شاید به 25 درصد برسد. این در حالی است که تنها 33.8 درصد کل جمعیت در این انتخابات شرکت کردند.

در آلمان جریان ائتلافی «دموکرات های مسیحی» و «سوسیال دموکرات ها» بیشترین رأی را آوردند، ولی سوسیال دموکرات ها این بار بیش از «انگلا مرکل» رأی آوردند. به هر حال آلمان تنها کشوری است که در واقع به باقی ماندن در اتحادیه اروپا رأی داده است. از جمله دیگر کشورهایی که راست های افراطی در انتخابات پیروز شدند، یکی دانمارک است که حزب ناسیونالیست و ضد مهاجر«حزب مردم دانمارک» در انتخابات پیروز شد و دیگر اتریش است که جریان ناسیونالیست «حزب آزادی» به یک پنجم کل رأی دست یافت و بالأخره بلژیک که حزب ناسیونالیست آن به نام «فلمیش بلژیک» حدود 32 درصد از کل آرا را به دست آورد.

در مجارستان حتی، دو جریان راست بیش از قبل رأی آوردند، اما دو حزب چپگرای تازه هم موفق شدند رأی بیاورند.

به هر کشوری که نگاه می کنیم، تأثیر فشارهای اقتصادی ناشی از برنامه های اتحادیه اروپا را در شکوفایی احزاب راستگرا و فاشیست می بینیم. چرا؟ احزاب سوسیال دموکرات و چپ این کشورها با تن دادن به ریاضت های اقتصادی دیکته شده از جانب «کمیسیون اتحادیه اروپا» و سپس تحمیل آن برنامه ها بر طبقه کارگر کشورهایشان موجبات از دست دادن اکثر پایه های خود را به وجود آوردند.

از طرف دیگر، طبقه کارگر کشورهای اروپایی که با دست خالی در حال مبارزه با فشارهای اقتصادی هستند در برخی از کشورها به احزاب چپی که مخالف اتحادیه اروپا و مستقل از روابط احزاب سنتی بودند رأی دادند.

در یونان، فاشیست های «طلوع طلایی» با بردن حدود 10 درصد رأی در پارلمان اروپا یک جا برای خود باز کردند. در حالی که هیچ یک از گروه های دیگر به اندازه این جریان رأی نیاوردند. این در حالی است که اتحادیه های کارگری و گروه های به اصطلاح چپ خواهان ادامه سیاست های ریاضت اقتصادی شدید اتحادیه اروپا هستند. این همان کشوری است که همین چند هفته پیش شاهد تظاهرات عظیم کارگری علیه سیاست های اقتصادی اتحادیه اروپا و ورود انگلا مرکل به یونان بود!

در اسپانیا، «حزب سوسیالیست» حاکم، ضربه شدیدی خورد. اما تنها نبود. بقیه احزاب نیز نسبت به سال 2009 در رأی آوری به شدت افت داشتند. بهترین درصد رأی امسال به حزب استالینیستی «چپ متحد»، 10 درصد، تعلق گرفت و بعد از آن جریاناتی مانند «ما می توانیم» با 8% و احزاب محلی در «کاتالونیا» قرار دارند.

در ایتالیا، «حزب دموکرات» 41 درصد رأی آورد و بسیار جلوتر از دیگر جریانات قرار گرفت. این حزب که در حال حاضر در قدرت قرار دارد، نخست وزیرش «مات تئو رنزی» در میان مردم محبوبیت دارد.

انتخابات اوکراین

«پترو پوروشنکو» اولیگارش میلیاردر اوکراینی در انتخابات اوکراین به پیروزی رسید. گفته می شود که او با 56 درصد رأی به این مقام دست یافته است. پوروشنکو البته از طرفداران اتحادیه اروپا و آمریکا است. این جریان راستگرا سه ماه پیش به قدرت رسید. این تئاتر رأی گیری صرفاً برای وجهه قانونی بخشیدن به آن بود و پیروزی از پیش تعیین شده آن را آمریکا و اتحادیه اروپا از دور و نیروهای راست افراطی از داخل تضمین کرده و انتخابات تحت «نظارت» نمایندگان دولت آمریکا به سرکردگی «مادلین اوبرایت» (وزیر امور خارجه زمان جورج بوش) انجام گرفت.

در حالی که رژیم حاکم بر اوکراین این «پیروزی بزرگ» را جشن گرفته است، لازم به توجه است که تنها 55 درصد از مردم در این رأی گیری شرکت کرده و بقیه آن را تحریم کردند.

پوروشنکو اساساً کار پیوستن اوکراین به اتحادیه اروپا را با قانونی کردن آن، سهولت خواهد بخشید، تا به سرعت برنامه های ریاضت اقتصادی شدید تحت عنوان «رفرم» به انجام رسد. سیاست دستگاه حکومتی او عمدتاً باز کردن درهای کشور به روی سرمایه گذاران خارجی است. پورورشنکو پیوستن کریمه به روسیه و استقلال «لوگانسک» را به رسمیت نمی شمارد.

در طرف دیگر جهان: کودتا در تایلند

روز 26 ماه مه، ارتش تایلند بار دیگر علیه دولت وقت کودتا نمود. تاریخ دهه های اخیر تایلند، یادآور کودتاهای چندی است. جناح های مختلف بورژوازی داخلی هر چند سال یک بار بر اثر نارضایتی های فراوان مردم فقیر و کارگر این کشور، امکان این را می یابند که بر ضد حکومت حاکم (که همیشه یکی از خود بورژوازی است) قد علم نمایند و البته ارتش ( که از حمایت امپریالیستی آمریکا هم برخوردار است) قدرتمندترین بخش بورژوازی این کشور است و توان انجام کودتا را داشته است. شاه این کشور هم که سرسپرده میلیاردرها و تجار بزرگ است، همیشه نقش واسطه متمایل به بورژوازی حاکم را دارد. ابعاد فساد و تبهکاری در میان بورژوازی این کشور یکی از بیدادکننده ترین ها از نوع خود است. درگیری های مابین این طبقه حاکم به طور مرتب مبارزات زحمتکشان و کارگران این کشور را تحت شعاع قرار می دهد.هر بار با رفتن یک حکومت و روی کار آمدن یک جریان دیگر بورژوا و میلیاردر، مبارزات کارگری عقب نشینی کرده و به انتظار بهبودی وضع می ماند.

نیروهای دموکرات و بورژوازی «مردمی» آن مانند «کمیته رفرم دموکراتیک مردم» که حکومتشان در پی این کودتا برکنار شد، برای «بهبود» وضعیت سیاسیاقتصادی کشور خواهان بازنویسی قانون اساسی بوده اند تا از آمدن احزاب وابسته به آن جناح از بورژوازی که در کودتای 2006 از حکومت ساقط شد، جلوگیری کنند. این کمیته خواهان برچیده شدن تمام یارانه ها است و برای جبران بحران اقتصادی، خواهان تحمیل ریاضت اقتصادی شدید بر طبقه کارگر و زحمتکشان فقیر است.

کودتاچیان بی شک برنامه ریاضت های اقتصادی را تحمیل خواهند کرد. این برنامه، از جانب کشورهای امپریالیستی (به نفع سرمایه داران بزرگ) و سرمایه داران داخلی مطالبه شده است.

نگاهی اجمالی

در هر نقطه ای از جهان، امروز سیاست های جهانی اقتصادی کشورهای امپریالیستی (یا گلوبالیزاسیون) حاکم است. برای پیاده کردن این سیاست ها کشورهای امپربالیستی از همه گونه ابزاری مثل جنگ افروزی (مثل اوکراین)، کودتا (مثل تایلند)، حمله مستقیم (مثل عراق و افغانستان) و نیز نفوذ در تغییر و تحولات و شورش های اجتماعی به عناوین مختلف (مثل ایران، مصر، سوریه) برای به شکست کشیدن حرکت های مترقی استفاده کرده اند. بورژوازی داخلی هر کشوری نیز با حمایت کشورهای امپریالیستی در هر کشوری به تناسب شرایط خاص آن، طبقه کارگر و زحمتکشان را تحت فشار شدید اقتصادی و سرکوب سیاسی قرار داده است، تا هم بهتر ثروت کشور را چاپیده و به میلیاردهای خود بیافزایند و نیز با ایجاد شرایط مناسب مثل انتخابات، سرکوب و یا جنگ، به عمر دولت های سرمایه داری خود باز هم بیافزایند.

از طرف دیگر، توده های کارگر و زحمتکش در سراسر جهان با اعتصاب ها، تظاهرات و یا مبارزات خیابانی روزانه در برابر ستم های سیاسیاقتصادی دولت های خود و یا با حضور مستقیم و غیرمستقیم کشورهای امپریالیستی مبارزه کرده اند. طبقه کارگر در سطح جهانی آماده مبارزه ای طبقاتی است؛ مبارزه ای که به انقلابات سوسیالیستی در سطح جهانی خواهد انجامید.

آن چه که در این مقطع، نیاز مبرم آن احساس می شود، وجود یک رهبری انقلابی است که از بطن خود طبقه کارگر هر کشوری از جهان برخاسته باشد. ما می بینیم که به دلیل این کمبود رهبری، جریانات راست افراطی که توسط کشورهای امپریالیستی حمایت مالی و ایدئولوژیک می شوند، دارند تمام کوشش خود را معطوف به شکست دادن و سرکوب کردن جنبش های انقلابی می نمایند و برای شکل قانونی دادن به اهداف خود، در پارلمان اروپا پایه می گیرند. این گونه جنبش های راست افراطی در کشورهای غربی و جریانات اسلامی در کشورهای عربی و کودتا در سایر کشورها، کلاً برنامه های بورژوازی در سطح بین المللی و داخلی است تا به طور سیستماتیک طبقه کارگر را در سطح جهانی سرکوب کنند.

طبقه کارگر و زحمتکشان در سطح جهانی امروز آمادگی خود را برای مبارزه با نظام سرمایه داری بارها در سطوح مختلف و متناسب با وضعیت کشور خود نشان داده اند، اما این مبارزات جز حالت موقتی و در حقیقت بی ثمر تأثیری بیرونی نخواهد داشت، مگر این که متکی به یک رهبری انقلابی باشد که برای تمام این مبارزات قدم به قدم برنامه داشته و بتوانند کارگران و سایر اقشار تحت ستم را سازماندهی کند.

در گذشته سیاست های جریاناتی که خود را «چپگرا» می نامیدند، در سطح جهانی تجربه شد. سیاست های ضد طبقه کارگر سوسیال دموکراسی که همیشه هم چون سپری در حفظ ارکان بورژوازی کوشیده است و برای این منظور، خیانت هایی که نسبت به جنبش کارگری مرتکب شده است، بر هیچ کس پنهان نیست. سیاست های جریانات استالینیستی و مائوئیستی نیز با فروریختن کرملین، از اوائل دهه 1990 به دوره شکست مفتضحانه خود پایان داد.

در سطح بین المللی جریانات به اصطلاح «تروتسکیستی» یا جذب سیاست های استالینیستی شده و به انقلابات کارگری خیانت کرده اند (مثل SWP در انگلستان) و یا به شکلی مات و مبهوت و بدون داشتن راه حل در درون سازمان های کوچک خود (که هر روز کوچکتر هم می شود)، نشسته و برنامه ای ندارند، و اسیر همان روزمرگی همیشگی هستند.

این در حالی است که راه حل را مارکس و انگلس در نوشته های خود و لنین در انقلاب اکتبر 1917، پیش روی ما گذاشته اند. آن چه وظیفه مارکسیست های انقلابی و پیشروان کارگری در سطح جهانی است، ساختن آن تشکیلاتی است که به آن ها اجازه طرح برنامه های انقلابی را بدهد که از طریق این برنامه بتوانند به مبارزات روزمره طبقه کارگر بپیوندند و این مبارزات را با دادن خط، رهبری کنند و از این طریق قابلیت خود را به کارگران ثابت نمایند و در عین حال به انجام کار تئوریک حول برنامه انقلابی به منظور آماده کردن آن ها برای مبارزات سیاسیطبقاتی با نظام سرمایه داری کشور خود، آماده نموده و در حقیقت از آن ها یک طبقه آگاه در مقابل طبقه بورژوازی بسازند.

این تشکیلات که چیزی به جز «حزب پیشتاز انقلابی» نمی تواند باشد، سپس در داخل کشور نه تنها سازماندهی سراسری بخش پیشروی طبقه کارگر را به عهده می گیرد، بلکه وظیفه جذب و سازماندهی سایر اقشار تحت ستم را هم که امروز به خیابان ها می ریزند و آمادگی خود را برای مقابله با حکومت سرمایه داری وقت نشان می دهند، دارند.

همزمان، وظیفه دیگر این حزب برقراری ارتباط با سایر احزاب پیشتاز انقلابی و نیز کلیه جنبش های مترقی در سطح جهانی است. این بعد از مبارزات طبقه کارگر، یعنی همبستگی بین المللی برای مقاومت و مبارزات پیروزمندانه علیه سازماندهی و تشکیلات دستگاه های سرکوب امپریالیستی، برای پیروزی طبقه کارگر هر کشوری امری حیاتی است. نظام سرمایه داری امروز، نه تنها از نظر اقتصادی شکل «گلبولیزه شده» دارد و شرکت های چندملیتی، کارگران کشورهای مختلف جهان را به خدمت تولید کالای خود گرفته و آنها را استثمار می کنند، که سیاست های سرکوب آن هم بیش از پیش و با استفاده از تخصص های مختلف و تکنولوژی، شکل پیشرفته گرفته و برای حفظ خود و منافع هر چه بیشتر و سرکوب نیروهای انقلابی هر بخش از جهان، سیاست های متناسب با آن را دارد که با همکاری دولت های سرمایه داری، در سطح جهانی هر لحظه از هر روز از زندگی ما پیاده می شود. برای مقابله، مبارزه و سرکوب و فروپاشی کل این نظام، نیروهای مترقی انقلابی و پیشروان طبقه کارگر که مغز متفکر این مبارزه هستند، باید خود را هم در داخل هر کشور سازماندهی کنند و هم شبکه بین المللی پر قدرت بین المللی داشته باشند.

آن چه در این ماه های اخیر در اطراف جهان روی داده است، اگر متکی به یک رهبری انقلابی طبقه کارگر می بود، تاکنون انقلاب سوسیالیستی در چندین کشور جهان رخ داده بود.

نظریه پردازانی که انجام انقلاب سوسیالیستی را به آینده ای نامعلوم رجوع می دهند و معتقدند که در پاره ای از کشورهای جهان، مانند افغانستان، عراق، ایران و حتی کشورهای فقیر آمریکای لاتین، «طبقه کارگر» وجود ندارد، یا مغرضافه سیاست های احزاب سنتی را در گذشته دوباره دیکته می کنند و یا واقعاً به این دو سؤال هرگز سعی نکرده اند پاسخ دهند: 1- چرا در کشورهای پیشرفته صنعتی که دارای طبقه کارگر اند، امروز جریانات راست افراطی آن قدر قدرت یافته اند که در رأی گیری به اندازه ای رأی می آورند که حق عضویت می یابند؟ چرا احزاب چپ این کشورها به جای سازماندهی طبقه کارگر برای انقلاب سوسیالیستی، در پی اجرای سیاست های اتحادیه اروپا هستند؟ چرا در مقابل، مردم ستمکش این کشورها که به خیابان ها ریخته و اعتراض و اعتصاب می کنند، در انتخابات شرکت نمی کنند و یا به جریانات کوچکی رأی می دهند که خواهان مقابله با اتحادیه اروپا هستند؟ به عبارت دیگر چرا کارگران و مردم فقیر کشورهای صنعتی امروز در یک جبهه هستند و احزاب چپ در جبهه مقابل و همراه با بورژوازی؟ به جای سازماندهی طبقه کارگر خود برای انقلاب؟ آیا به روندی که انتخابات اتحادیه اروپا این بار جلو رفت و اثبات شکست احزاب چپ اروپا بود، نباید پاسخ داد؟ 2- وقتی نظام سرمایه داری شکل جهانی دارد، آیا اتوماتیک و همزمان به این معنی نیست که طبقه کارگر هم باید جهانی شده باشد؟ زیرا وجود یکی اثبات وجود دیگری است!

امروز از دکتر و مهندس و هر گونه متخصص کشورهای صنعتی اروپا و آمریکا گرفته تا یک کارگر ساده، همگی در خدمت نظام سرمایه داری قرار دارند و تا زمانی که خود صاحب ابزار تولید در رشته خود نشوند، در ماهیت خود «کارگر» هستند. لذا قابلیت کسب آگاهی طبقاتی را دارند. وظیفه یک تشکیلات حزبی خاص مانند «حزب پیشتاز انقلابی» دقیقاً دست یافتن به این اقشار مختلف و جذب آن ها حول یک برنامه انقلابی است. این یک هنر است. لنین و تروتسکی چنین هنرمندانی بودند.

میلیتانت

سایت گرایش مارکسیست های انقلابی ایران