مسائل دمکراتیک، تاکتیک های کمونیستی و مواضع مارکسیست های انقلابی
مصاحبۀ رفیق بتی جعفری با علی رضا بیانی از اعضای «گرایش مارکسیست های انقلابی» پیرامون برخی مسائل مربوط به دخالتگری مارکسیست های انقلابی.
در عکس العمل به اعتراضات بعضی از نیروهای چپ به طور اعم و کمونیست ها به طور اخص در مورد رویدادهای اخیر در ایران بینش هایی مطرح شده که از این منظر سؤالاتی نیز مطرح می شود که مایل هستیم نظر شما را بدانیم.
1. به طور عمومی مارکسیست های انقلابی در مورد زندانیان سیاسی چه برخوردی باید داشته باشند؟
با تشکر از رفیق بتی برای ترتیب دادن این مصاحبه.
اساساً وجود زندانی سیاسی به معنی نقض قوانین دمکراتیکی است که خود بورژوازی وعدۀ آن را داده و بر آن مبنا قدرت گرفته است. کمونیست ها ادعا می کنند هیچکس نباید به دلایل سیاسی در زندان باشد، اگر چنین شود به معنی نقض آزادی های سیاسی محسوب شده و واضح است که این می تواند دلیلی برای افشای حکومت های سرمایه داری باشد. کسانی که برای آزادی مبارزه می کنند نمی توانند به موضوع زندانی سیاسی بی اعتنا باشند، و این تازه رویکردی عام به این موضوع است؛ مسأله از این هم مهم تر است و آن عبارت از این است که مطالبات دمکراتیک– و تا جایی که به این پرسش بر می گردد، زندانی سیاسی و مطالبۀ آزادی– آن زمانی برجسته تر می شود که بورژوازی نشان داده حتی در تحقق چنین مطالباتی هم مفلوک مانده است. اگر بورژوازی خود نخواهد یا نتواند چنین مطالباتی را متحقق کند، بدیهی است که این وظیفه به عهدۀ طبقۀ کارگر و پیشروان کمونیست این طبقه قرار می گیرد. دخالت گری کمونیستی در زمینۀ مطالباتی که در اصل انجام آن از وظایف وعده داده شدۀ خود بورژوازی است، اولاً زمینه و بستر افشای دولت سرمایه داری و ناتوانایی های آن را بیشتر فراهم می کند و ثانیاً مارکسیست های انقلابی به این وسیله نشان داده و ثابت می کنند که آزادی و دمکراسی که بورژوازی داعیۀ آن را دارد، در اصل درست نقطۀ ضعف اساسی او است، و این مفهوم در واقع تنها به سوسیالیسم و یک جامعه سوسیالیستی مربوط می شود. مارکسیست های انقلابی نمی توانند برای اثبات این ادعا به طور گزینه ای تنها خواستار آزادی آن دسته زندانیان سیاسی باشند که تفکر و اعتقادات آن ها را قبول دارند، بلکه آن ها الزاماً خواستار لغو قانون مجازات به جرم سیاسی هستند که در این صورت شامل همۀ کسانی با هر تمایل و گرایشی می شود که به جرم سیاسی زندانی می شوند. در نتیجه شعار «زندانی سیاسی آزاد باید گردد» در بر گیرندۀ «حق» آزادی سیاسی برای همۀ آحاد جامعه است.
مارکسیست ها وقتی از «حق» طلاق برای زنان صحبت می کنند، به دنبال این نیستند که حق تنها شامل آن دسته از زنانی بشود که افکار و اعتقادات و یا حتی پایگاه طبقاتی شان مورد تأیید باشد، بلکه به طور کلی از مفهوم «حق» زن در این خصوص دفاع می کنند. همین طور وقتی صحبت از حق ملل در تعیین سرنوشت خویش می شود، به این معنی نیست که تنها آن کسانی این حق را دارند که دست چپی باشند و یا خلاصه مورد تأیید نظری و اخلاقی و طبقاتی باشند، بلکه در این جا نیز موضوع دفاع از «حق دمکراتیک» ملت ها در تعیین سرنوشت است.
شاید در نظر اول برای آن دسته از گرایش های چپ که عادت کرده اند در مسیر های سادۀ خطی و دومینویی نظریه پردازی یا دخالت گری کنند، چنین مفاهیمی به این دلیل غیر قابل قبول باشد که تصور کنند مثلاً شعار «زندانی سیاسی آزاد باید گردد» می تواند دربرگیرندۀ منفعت فلان اصلاح طلب یا بورژوا هم باشد و از این رو به زیان طبقۀ کارگر قرار بگیرد! ( شاید آن ها خیال میکنند وقتی حکومت بورژوازی فرد اصلاح طلب یا ایدئولوگ بورژوا را به زندان می فرستد به قصد دفاع طبقاتی از طبقۀ کارگر است که چنین می کند!). اما هدف دفاع از این مطالبۀ دمکراتیک به وجود آمدن فضای دمکراتیک است که یقیناً در این فضای سیاسی آن کسی که برنده خواهد شد نه اصلاح طلب و ایدئولوگ بورژوا، که مارکسیست ها و پیشروان کمونیست کارگران خواهند بود.
در یک فضای سیاسی دمکراتیک که قانون زندان به جرم سیاسی وجود نداشته باشد، صد بار اعتماد به نفس بیشتری جهت مبارزه علیه بورژوازی به دست خواهد آمد تا در شرایط اختناق و زندان و شکنجه. درنتیجه مضحک خواهد بود که برای گشودن چنین فضایی، به جای شعار آزادی زندانی سیاسی، شعار «آزادی تنها آن زندانی هایی که ما می گوییم» سر داده شود. این نوع سردرگمی ها که گه گاه توسط برخی از مدعیان دست چپی خود را نمایان می کند، در واقع مانند دوستی خاله خرسه بیشتر مسیر مبارزۀ طبقۀ کارگر را مسدود می کند به جای آن که مسیری را هموار کند.
2. در مورد اعتراض به سرکوب اقلیت های مذهبی در زندان، مارکسیست های انقلابی چه واکنشی باید داشته باشند؟
این مورد نیز دقیقاً در چارچوب بحث بالا و پاسخ به پرسش اول است. مارکسیست های انقلابی باید در دفاع از « حق دمکراتیک» اقلیت های تحت ستم، اعم از مذهبی یا ملی و نظایر آن دفاع کنند. دفاع از حق دمکراتیک اقلیت مذهبی ربطی به دفاع از مذاهب آن ها ندارد. اگر چنین برداشت ناشیانه ای صورت بگیرد، بنابراین می توان گفت که چون سرکوب آن ها نیز توسط یک حکومت مذهبی صورت می گیرد، سکوت در مقابل آن لابد به معنی تأیید عمل سرکوبگرانۀ یک حکومت مذهبی است.
نکتۀ مهمی که باید تأکید کرد آن است که حتی خود مارکس هم یکی از مدافعین حقوق سیاسی یهودیان بوده است. در واقع، راینیش سایتونگ– روزنامه ای که مارکس از 1842 تا زمان توقیف آن در کلن، در آن قلم می زد– یکی از سرسخت ترین مدافعان آزادی یهودیان، به عنوان یک جنبه از مبارزه علیه سلطنت دینی بود. مقاله ای که نهایتاً به توقیف روزنامه منجر شد، مطلبی بود به قلم مارکس که در آن تقصیر ستم و سرکوب رواشده بر دهقانان را به گردن ملاکین و بوروکرات ها انداخته، و ضمناً در آن کوچک ترین اشاره ای به مفهوم رایج «یهودی» نکرده بود. در اکتبر 1842، روزنامۀ مذکور طی مقاله ای به نقد قانونی پرداخت که گتوها را گسترش می داد و در آن یهودیان را به این متهم کرده بود که همگی «تاجر» هستند و کار مولدی انجام نمی دهند. به خاطر دفاع مبارزه جویانۀ روزنامه از حقوق یهودیان بود که برخی یهودیان سرشناس کلن، در اوایل سال 1843، از کارل مارکس تقاضا کردند تا طوماری اعتراضی در دفاع از حقوق یهودیان را برای ارائه به پارلمان ایالتی (لاندتاگ) تنظیم کند. مارکس با وجود آن که در واکنش به این درخواست گفته بود دین یهودیت برای او «مشمئزکننده» است، ولی با آن موافقت نمود؛ چرا که در این اقدام، راهی برای تضعیف سلطنت می دید. این نکته نیز قابل توجه است که تمامی مورخین یهودی، این طومار اعتراضی یهودیان کلن را به مثابۀ یک گام نوین و پیشرو در مبارزۀ یهودیان برای آزادی ارزیابی کرده اند. بنابراین همان طور که ملاحظه می شود، تمامی این اقدامات عملی و نظری مارکس برای دفاع از حقوق یهودیان، به خوبی اهمیت دفاع از حقوق دمکراتیک اقلیت های مذهبی تحت ستم را نشان می دهد.1
مارکسیست های انقلابی با قانون اعدام مخالفت می کنند، اما نمی توانند بگویند ما فقط خواستار لغو اعدام افراد «غیر مذهبی» هستیم؛ در این صورت ناخواسته دست رژیم را باز می گذارند تا هرچه قدر می خواهد از اقلیت های مذهبی مانند بهایی ها اعدام کند. واقعاً چنین برداشت هایی به طنز شبیه است تا به یک درک سیاسی. علت اساسی چنین برداشت هایی بی ربطی به جنبش های توده های تحت ستم است. ممکن نیست کسی در متن دخالت گری های روزمره در جنبش قرار بگیرد و چنین برداشت هایی مشعشعی داشته باشد. خودِ مبارزه است که فعال مبارز را می سازد، و قرار گرفتن در متن همین مبارزات است که منبع اصلی آموزش به شمار می آید. شما برای لحظاتی خود را در زندان فرض کنید، در یک محیط تنگ و وحشت و بدون کمترین امکانات مورد نیاز زیست در خور انسان. تصور کنید فرد بغل دستی شما به دلیل اعتقاد مذهبی به مثلاً فرقۀ دراویش گنابادی و یا بهایی، به همان میزان که شما درد و رنج و مشکلات را تحمل می کنی، او هم تحمل می کند. وقتی شما از شدت درد کمر یا سر درد به خود می پیچید، نه پزشک زندان و نه حتی زندانبان اعتنایی به شما ندارد و فقط همان همبَند درویش یا بهایی شما هست که یک قرص آسپرین از کیسه زیر تختش بیرون آورده و به شما می دهد. آیا در این وضع باید گفت، خیر، من از دست یک درویش و بهایی هیچ چیز نمی گیرم! و وقتی همان بهایی را از کنار شما بلند می کنند و می برند که به دار بیاویزند، چه کسی می تواند هنوز فرد سیاسی باشد و بگوید این موضوع به من ربطی ندارد و من خواهان آزادی او نخواهم شد، چون این دفاع از مذهب او تلقی می شود! چنین برداشت هایی را باید فقط در فیلم های قدیم مخملباف دید، اما متأسفانه هنوز هم در واکنش برخی از افرادِ فعال سیاسی دیروز و بازنشستگان اعلام نشدۀ امروز دیده می شود.
پر واضح است که زندانی سیاسی به دلیل هویت سیاسی اش در زندان، جدای از هویت گرایشی خود به طور اخص، دارای هویت عمومی به نام زندانی سیاسی به طور اعم نیز می شود. دقیقاً مانند هویت زن که یک جا به طور عمومی مورد ستم است چون زن است، و جای دیگر چون کارگر است ستمی مضاعف تحمل می کند. هر فعالیت عام دمکراتیکی که بتواند منجر به آزادی زندانی سیاسی شود، شامل زندانی سیاسی به طور عام خواهد بود و این خود به باز شدن فضای سیاسی کمک می کند. در این میان اتفاقاً این مارکسیست های انقلابی هستند که نشان می دهند در دفاع از حقوق دمکراتیک زندانی، بیش از هرکس دیگر، و به خصوص گرایش های لیبرال، در تلاش و مبارزه هستند.
اخیراً رفیق شاهرخ زمانی در تقابل با سرکوب دراویش گنابادی دست به اعتراض و اعتصاب غذا زد. یک برداشت گیج سرانه از این موضوع این بود که چون این فرقه مذهبی است و خود حکومت هم مذهبی، و به این دلیل این دو دارای نقطۀ مشترک هستند، پس این عمل بیهوده و نیازمند سرزنش است! (نقطۀ مقابل این وضع لابد باید این می بود که گفته شود، گور پدر همه تان، بزنید همدیگر را بکشید، به ما چه!) اما یک مارکسیست انقلابی نظیر شاهرخ زمانی که در متن همین مبارزه قرار دارد می تواند به خوبی بفهمد که دفاع از آن ها نه تنها گشایش جبهۀ حملۀ تازه ای به رژیم سرکوبگر است بلکه پیروزی در این مبارزه دستاوردی برای همۀ زندانیان سیاسی خواهد داشت که این خود به انتقال بلافاصلۀ اعتماد به نفس در مقاومت برای زندانی سیاسی منجر می شود. واقعاً باید شانس بیاوریم فعالین انقلابی نظیر شاهرخ زمانی هیچ گاه حتی به گوششان نرسد که چنین ارزیابی هایی از تلاش هایشان شده است، نه به این خاطر که کسانی مثل او با شنیدن چنین خبرهایی در زندان ممکن است دچار یأس و ناامیدی شوند، بلکه به این دلیل که نیروهای انقلابی خارج از زندان از این شرمنده نشوند که هنور هم چنین «نظریه پردازانی» یافت می شود که خودشان را با چپ و مارکسیسم تداعی می کنند.
3. آیا مارکسیست های انقلابی در مورد اعتراض به بد رفتاری و شکنجه به کارگران زندانی می توانند به ارگان های دموکراتیک یا به اصطلاح حقوق بشری رجوع کنند؟
بله، البته. هرچند این ها همگی نهادهای بورژوازی هستند، اما مادام که نهاد سوسیالیستی در جامعه یافت نشود، تنها مرجع شکایت مبتنی بر قوانین مدنی خود بورژوازی، نهادهای تعیین شده از سوی خود آن است. در این رجوع یک هدف دو منظوره دنبال می شود. اول این که رژیم جمهوری اسلامی تحت فشار قرارمی گیرد و دوم این که ظرفیت محدود و ناپیگیری این نهادها از ادعاهایی که کرده اند آشکار می شود.
به خوبی می دانیم که در درون نظام سرمایه داری تضادهایی مابین خود دسته بندی های آن ها وجود دارد. مارکسیست ها سعی می کنند با رجوع به این نهادها در واقع از این تضادها به نفع منافع طبقاتی طبقه ای که به آن متعلق هستند استفاده کنند. به طور مشخص بین حکومت سرمایه داری در ایران و کشورهای سرمایه داری امپریالیستی و پیشرفتۀ صنعتی تضادهایی بر سر سهم بَری و تقسیم امتیازات وجود دارد. از یک سو رژیم حاکم در ایران سعی می کند برای کسب امتیازات مورد نظر خود هرچه بیشتر با سرمایه داری جهانی منطبق شود، و از سوی دیگر کشورهای امپریالیستی برای گرفتن امتیازات بیشتر رژیم را تحت فشار قرار می دهند. دقیقاً همین اختلاف باعث می شود که روزنه ای برای تحت فشار قرار دادن رژیم جهت آزاد کردن زندانیان، و یا دست کم کاهش فشار بر آن ها، تا حتی جلوگیری از حکم اعدام به وجود آید. به راستی اگر چنین اهرمی وجود نمی داشت، آیا برای رژیم دشوار بود که همۀ مخالفین خود را به سادگی سر به نیست کند؟
پر واضح است که نهادهای حقوق بشری بین المللی از سر دلسوزی برای فعالین و مبارزین علیه رژیم به مخالفت با سرکوب نمی پردازد، دقیقاً برعکس؛ این فشارها باعث می گردد که رژیم تحت فشار قرار گرفته و در مذاکرات ناچار شوند عقب نشینی و امتیازاتی به نفع رقیب خود داشته باشند.
یک حکومت متعارف سرمایه داری در ایران ملزم به اجرای مفاد و قوانین سرمایه داری جهانی است، در غیر این صورت از سیکل سرمایه داری جهانی حذف می شود. حکومت جمهوری اسلامی دورۀ طولانی در حال گذار به این سو است، اما تا می تواند مقاومت می کند تا فرصت و زمان بیشتری برای غارت سهم بیشتر در دست داشته باشد. این باعث شده که رژیم حتی تا آستانه سقوط قرار بگیرد تا بپذیرد گام هایی عقب نشینی کند. انتخاب حسن روحانی دقیقاً عقب نشینی رژیم در لحظه قرار گرفته بر لبۀ پرتگاه بود. در این مقطع رژیم پذیرفت عقب نشینی های اساسی در مقابل خواسته های سرمایه داری جهانی داشته باشد، و چون می دانست این عقب نشینی ها پایه هایش در داخل را متزلزل تر از هر زمان دیگری می کند، از طرف مقابل درخواست افزایش سرکوب را کرد تا شاید ضعف های اساسی اش منجر به طغیان های داخلی نشود. سرمایه داری جهانی نیز مادام که تصمیم نهایی برای تغییر رژیم نداشته باشد، در حفظ آن به رژیم کمک می کند. اما در عین حال خودِ کشورهای امپریالیستی نیز از طریق اعتراضات فعالین چپ و نهادهای کارگری درون کشورهای خود تحت فشار قرار می گیرند. به این معنی که نیروهای فعال مدافع جنبش های کارگران و توده های تحت ستم به اتحادیه ها و نهادهای کارگری کشورهای امپریالیستی رجوع می کنند و آن ها را صرفنظر از هر درجه تمایلات راست و رفرمیستی تحت فشار قرار می دهند تا دولت های خود را تحت فشار قرار داده، که آن ها نیز به نوبۀ خود رژیم جمهوری اسلامی را تحت فشار قرار دهند. در واقع امر، موضوع از این قرار است که نیروهای فعال چپ و انقلابی به سراغ این نهادها رفته تا به آن ها محل پرتاپ سنگ را نشان دهند، چون سنگی که خود مستقیما به سوی رژیم پرتاب کنند دارای وزن و بُرد مورد نیاز جهت تحت فشار قرار دادن آن نیست.
در این میان کسانی در صفوف «چپ ها» هستند که پاسیفیسم خودشان را به صورت اظهار نظرات مشعشعانۀ روشنفکری بروز می دهند. آن ها برای رادیکال نشان دادن بی عملی خود، رجوع به این نهادها را نهی می کنند، در عین حال مطلقا آلترناتیوی هم در مقابل آن ندارند که ارائه کنند. در واکنش به این افراد که خوشبختانه تعداد زیادی در میان صفوف فعالین مدافع جنبش کارگری را در بر نمی گیرند، می توان چند آلترناتیو قرار داد که یا یکی از آن ها را انتخاب کرده و یا اگر آلترناتیو بهتری به ذهنشان می رسد ارائه کنند، در غیر این صورت لحظه ای نباید تردید کرد که این دسته از روشنفکران به جنبش کارگری و جنبش توده های تحت ستم بی ربط هستند و این گونه نظریه پردازی ها هم در واقع بیان فرمولبندی شدۀ همین بی ربطی است.
تا جایی که به یک زندانی سیاسی و یا کارگر زندانی و آزادی او بر می گردد، راه کارهای زیر را می توان معرفی کرد:
اول؛ مدافعین زندانیان یک عدد تیغ اره در لای یک ساندویچ گذاشته و برای زندانی بفرستند تا او با آن میله ها را بریده و فرار کند.
دوم؛ مدافعیان زندانیان یک تونل در زیر زندان حفر کرده تا از آن طریق زندانی از زندان بگریزد.
سوم؛ مدافعین آن ها بروند یک انقلاب سازمان دهند تا صفوف به هم فشردۀ انقلابی وارد زندان شده و درهای زندان را شکسته تا زندانیان آزاد گردند.
چهارم، مدافعین زندانی به سراغ متحدین خود در کشورهای دیگر رفته و از آن ها بخواهند تا از طریق ارتباطاتشان با نهادهای کارگری و حقوق بشری، دولت های آن ها را تحت فشار قرار بدهند که آن ها نیز به نوبۀ خود ناچار شوند رژیم جمهوری اسلامی را برای آزادی زندانی، یا تخفیف در مجازات و یا لغو مجازات اعدام تحت فشار قرار دهند. اتفاقاً باید توجه داشت که درست به دلیل پراکندگی نیروهای انقلابی در ایران است که رژیم جرأت این همه حملات وحشیانه به فعالین و جنبش کارگری و سایر جنبش های مردمی به دست می آورد. این اساساً از ضعف نیروهای انقلابی است که نه تنها هنوز نتوانستند در درون خود به تشکیلات رهبری کنندۀ انقلابی دسترسی پیدا کنند، بلکه متحدین خود در سایر کشورهای جهان را هم پیدا نکرده اند. یک حزب انقلابی مدعی حزب طبقۀ کارگر مادام که نتوانسته باشد مشابه خود را در سطح جهانی پیدا کند و با آن ها در یک ارتباط بین الملی قرار بگیرد، نمی تواند مدعی رهبری طبقۀ کارگر در یک ارتباط انترناسیونالیستی باشد، حزبی که نتواند چنین باشد، چه خود بخواهد یا نخواهد یک حزب ناسیونالیستی از آب بیرون خواهد آمد.
اگر یک بین الملل پرقدرت انقلابی وجود می داشت، یقیناً آن ها با درخواست متحدین خود در ایران تا مرز فراخوان به اعتصاب در کشورهای خود، دولت های خود را تحت فشار قرار می دادند که به رژیم جمهوری اسلامی جهت آزادی فعال سیاسی و کارگر زندانی فشار وارد کند. ایشان را تا مرز قطع روابط با حکومت ایران تحت فشار قرار می دادند و این وضعیت عامل بسیار قوی می شد تا رژیم هوس سر به سر گذاشتن با مبارزین و فعالین کارگری به سرش وارد نشود. در نتیجه، این حملات و پیش روی های رژیم که از آن به عنوان یورش هار و نظایر این یاد می کنیم، مطلقاً نه به دلیل قدرتمندی رژیم که مستقیماً به دلیل ضعف نیروهای چپ و انقلابی است. یکی از برجسته ترین و زمخت ترین ضعف این نیروها در واکنش آن دسته از روشنفکران بی عملی منعکس می شود که هرگونه اعمال فشار به رژیم از طریق رجوع به نهادهای حقوق بشری و نظایر آن را منع می کنند. مادام که آن ها نتوانند آلترناتیو بهتری ارائه کنند به این معنی خواهد بود که آن ها در تقابل با همان جنبش هایی که مدعی دفاع از آن ها هستند قرار گرفته و یا دست کم ایجاد تفرقه و تشتت می کنند.
4. آیا مارکسیست های انقلابی می توانند به تاکتیک مشترک با جریان های حقوق بشری برای محکوم کردن سرکوب رژیم دست بزنند ؟
به کارگیری یک تاکتیک می تواند مشترک باشد، به این معنی که مارکسیست ها از کاربرد تاکتیک هایی که بتواند مستقیماً یا به طور غیر مستقیم ضربه ای به نظام سرمایه داری منتقل کند چشم پوشی نمی کنند. به عنوان مثال تاکتیک نوشتن نامه به نهاد های بین المللی می تواند از طرف جریان های حقوق بشری و یا مارکسیست ها مورد استفاده قرار گیرد، اما فرق بین این دو جریان در این است که اولی به نهادهایی که نامه ارسال می کند عمیقاً توهم داشته و تصور می کند همان ها نجات دهنده و تغییردهندۀ اوضاع کنونی هستند، ولی مارکسیست های انقلابی از این تاکتیک با هدف چند گانه، مثلاً هدف افشای ضعف و ناتوانایی سرمایه داری در پیگیری مسائل حقوق بشری که مدعی حمایت از آن است، تشدید تضاد بین نیروهای درون نظام سرمایه داری و همچنین ایجاد حلقۀ اتصال بین این نوع فعالیت با فعالیت ضد سرمایه داری استفاده می کند.
کاربرد تاکتیک هایی که مورد استفادۀ جریانات حقوق بشری هم هست، مثلاً جمع آوری امضا و صدور بیانیه های مشترک و نظایر این بلامانع است، مسألۀ مهم تر این است که کدام جریان با استفاده از تاکتیک های مشترک قصد به دست گرفتن ابتکار عمل را دارد. مثلاً اخیرا یک حرکتی به نام «آزادی یواشکی» به راه افتاد که مضمون آن برداشتن روسری از سر است. چپ هایی هم پیدا شدند که از سر بی خطی و سرگردانی به صرف این که این تاکتیک موضوع مبارزه با حجاب را در بر گرفته است به دنباله روی از آن پرداختند، این دنباله روی ناشی از پاسیفیسم یا نداشتن ابتکار عمل خود چپ ها است، وگرنه به موازات کل عمر رژیم جمهوری اسلامی همواره و در همه جا زن ها در فرصت هایی که به دست می آورند روسری از سر برداشته و حتی در خیابان رقص و آواز هم سر داده اند. گرایش های اصلاح طلب که مشغول جلب حمایت پایینی ها برای فشار به بالا جهت کسب امتیاز هستند ابتکار عمل را به دست خود گرفتند و کل موضوع مبارزه با حجاب را به جیب خود ریختند و از این طریق در بین جنبش زنان جای بیشتری باز کردند. بدیهی است که چپ ها هم می توانستند با اتخاذ تاکتیک مشابهی چنین کنند، اما در این مورد خاص البته غافلگیر شده و برخی هم به دنباله روی از گرایش های اصلاح طلب افتادند. به هر رو موارد زیادی دیده می شود که میتوان تاکتیکی به کار برد که قبلا یا همزمان گرایش های حقوق بشری به کار برده اند، اما مسألۀ اصلی برای مارکسیست ها انتقال مبارزات به وسیلۀ تاکتیک های مختلف برای یک مرحله بالاتر مبارزه یعنی مبارزۀ ضد سرمایه داری و آن هم جهت تسخیر قدرت سیاسی است، در نتیجه در این گونه موارد نه تاکتیک مشترک، بلکه استراتژی متفاوت است که تمایز اصلی بین این نیروها را تعیین می کند.
5. آیا مارکسیست های انقلابی می توانند در آکسیون های نیروهای سرکوبگر سابق رژیم (سلطنت طلب ها) که ترتیب می دهند شرکت کنند ؟
شخصاً با شرکت در آکسیونی که فراخوان آن از سوی جریانات اپوزسیونی باشد که در گذشته دستشان در خون آلوده بوده است مخالفم. اما ممکن است آکسیونی عمومی باشد که آن ها نیز بیایند و در کنار ما بایستاند، باز شخصاً دچار فشار درونی به دلیل حضور در نزدیکی آن ها خواهم شد، اما موضوع منافع یک جنبش است و نه میل شخصی؛ بنابراین تا جایی که می شود سعی میکنیم در محل و موقعیتی قرار بگیریم که صفوف ما با آن ها تداعی نشود، اما اصل آکسیون را به دلیل حضور آن ها لغو نمی کنیم. بدیهی است که با سر دادن شعارهایی که علیه آنها نیز باشد، اغلب خودشان صفشان را جدا می کنند، به هر حال اصل موضوع آن هدفی است که برایش آکسیون تدارک دیده شده است.
به علاوه اگر در یک شرایط خاص، این گونه نیروها از پایه ای وسیع در بین مردم ایران برخوردار شده باشند، یا به عبارتی توهم نسبت به آن ها در غیاب رهبری انقلابی افزایش چشمگیر داشته باشند، شرکت در آکسیون های آن ها با سازماندهی و آمادگی قبلی، به منظور نشان دادن ضعف ها و محدودیت های آن ها، و در یک کلام افشای این نیروها، ضروری می شود و باید انجام گردد. مثلاً برخی از جریانات چپ به آن چه که به نام «جنبش سبز» معروف شد پشت کردند و بدنۀ شرکت کننده در این اعتراضات را با رهبران آن اعتراضات تنها گذاشتند. بدیهی است که رهبران «جنبش سبز» تنها در غیاب نیروهای انقلابی می توانستند چه نیرویی را به پشت سر خود صف کنند، با این حال دخالت گری در میان این بدنه از ضروری ترین فعالیت های انقلابیون است که متأسفانه اغلب هم در آن ها حضور ندارند.
6. آیا مارکسیست های انقلابی می توانند با لبیرال های مدافع امریکا و اتحادیۀ اروپا برنامۀ مشترک مبارزاتی داشته باشند ؟
اساساً مبارزۀ لیبرال ها و طرفداران آمریکا با همان اهدافی که مارکسیست ها وارد مبارزه می شوند مشترک نیست. مثلاً آن ها خواهان حملۀ نظامی به جمهوری اسلامی می شوند، حمله به جمهوری اسلامی در نگاه اول ممکن است برای کسانی قابل دفاع باشد به این دلیل که موضوع سقوط رژیم جمهوری اسلامی است، اما بدیهی است که هدف آن ها از این حمله در واقع به دست آوردن قدرت برای حمله به طبقۀ کارگر است. ما در این شرایط خواهان مبارزه با هر دو سوی این جنگ، یعنی هم جمهوری اسلامی و هم آمریکا خواهیم شد و این به خودی خود برنامه و اهداف ما از سرنگونی را از آن ها جدا می کند. در اصل لیبرال ها و طرفداران آمریکا هیچ برنامۀ قابل دفاعی برای مارکسیست ها ندارند با این حال ممکن است آن ها هم علیه مثلاً اعدام و یا لغو قانون حجاب اجباری جهت تأمین اهداف خود مبارزه کنند؛ ما سعی می کنیم مضمون مبارزۀ خود علیه قانون اعدام و حجاب را رو به عموم توضیح دهیم و ارتباط این قوانین با استثمار و ستم طبقاتی را برجسته کنیم؛ چنان چه جریانی مشاهده کردید که این موضع را نادیده گرفت یا برجسته نمی کند و با این گرایش ها در عمل وارد همکاری شده است، تردید نکنید که مراحل پروسۀ سازش خود با آن ها را طی می کنند. برای مارکسیست های انقلابی هدف لزوماً وسیله را توجیه نمی کند با این حال مارکسیست ها روشن می کنند که خودِ هدف را چه چیزی توجیه می کند. در نتیجه در موارد مشابه با برجسته کردن برنامۀ انقلابی که لغو حجاب اجباری و قانون اعدام بخشی از آن است، به خودی خود این تمایز حاصل خواهد شد.
7.آیا نوشتن نامه از طرف کارگران زندانی به مؤسسات بین المللی مثل «آی– ال– او» توهمی در میان کارگران ایجاد نمی کند؟ نظر مارکسیست های انقلابی در این مورد چیست؟
در واقع پاسخ کلی به این سوال در متن پاسخ به سؤال 2 گنجانده شده است، با این حال لازم به توضیح است که نامه نوشتن فعال کارگری در زندان به «آی ال او»، یا حتی نوشتن نامه توسط یک نهاد کارگری به «آی ال او» نمی تواند توهم ایجاد کند، چنان چه خود ایشان به این نهاد توهمی نداشته باشند. ما می دانیم «آی ال او» یک نهاد حافظ منافع سرمایه داری جهانی است و به این دلیل یقین داریم که این نهاد نه تنها تلاشی در جهت منافع طبقۀ کارگر نخواهد داشت، بلکه اساسا در تقابل با جنبش کارگری و مهار این جنبش توسط امپریالیسم ساخته شده است. بنابراین نویسندۀ نامه مطلقاً نباید به انتظار کمک «آی ال او» به معنی حامی طبقۀ کارگر باشد، چنان چه این گونه باشد این یک توهم به شمار می آید. اما با این حال چرا ارسال نامه به این نهاد را بلامانع می دانیم؟ به این دلیل که توجه آن ها را به نقض قوانین خودِ این نهاد توسط جمهوری اسلامی جلب کرده تا امکان فشار آن ها به جمهوری اسلامی فراهم شود که طبعاً در اثر این فشار گشایش هایی صورت می گیرد و فعال کارگری آگاه نیز خوب می داند در فضای باز شده چگونه فعالیت هایش را افزایش و گسترش دهد.
جمهوری اسلامی برای این که بتواند عضو سازمان تجارت جهانی شود تا بتواند به این ترتیب در بازار جهانی بُر خورده و وارد معاملات متعارف در چارچوب سرمایه داری جهانی شود، ناچار است تأیید سایر نهادهای امپریالیستی را نیز بگیرد. مثلاً بانک جهانی که به این منظور باید دست به عملیات بانکی و اقتصادی دیکته شده از سوی آن بزند، یا صندوق بین المللی پول که اگر جمهوری اسلامی وامی درخواست کرد باید مواردی که این صندوق دیکته می کند را اجرا کند، و همین طور سازمان جهانی کار(آی ال او) مقاوله نامه هایی جلوی روی جمهوری اسلامی می گذارد که باید امضا کند تا بتواند تأیید این نهادها را به دست آورده تا عضویتش در تجارت جهانی میسر شود. اگر جمهوری اسلامی برای بقای خود نیازی به این عضویت نداشت، در نتیجه نیازی هم به خصوصی سازی و ایجاد مشکلات چند برابر برای بقای خود نمی داشت. رژیم با انجام خصوصی سازی که از مهمترین دستورات سازمان تجارت جهانی –WTO- است، صفوف اعتراضات داخلی علیه خود را چندین برابر افزایش می دهد، اما، مادام که مطمئن باشد قادر است با کمک متحدین امپریالیستی خود با آن مقابله کند، تن به انجام این دستورات می دهد. زیرا بدون این، در مقابل فشار تا مرز سقوط توسط خود کشورهای امپریالیستی قرار می گیرد که یقین دارد در مقابل آن، آن هم بدون کمترین حمایت مردمی مقاومتی نخواهد داشت.
حال مقاوله نامه های 87 و 98 سازمان جهانی کار (ای ال او) که مربوط به ایجاد سندیکا و تشکل های کارگری مستقل از دولت و مذاکرات دسته جمعی می باشد، و از سوی رژیم جمهوری اسلامی نیز امضا شده است می تواند مبنایی باشد که با جلب توجه سازمان جهانی کار به عدم اجرای آن در جمهوری اسلامی، این رژیم تحت فشار قرار بگیرد. در واقع هر فرد کارگر زندانی به دلیل عضویت در یک تشکل کارگری، بنا بر تأیید مقاوله نامه های یاد شده از طرف رژیم جمهوری اسلامی، به طور غیر قانونی در زندان به سر می برد. در یک کشمکش قضایی این مدرک مهمی برای محکومیت جمهوری اسلامی و فشار برای آزاد کردن کارگر زندانی محسوب می شود. حال اگر این روند از طریق نامه نگاری با این نهاد بین المللی صورت بگیرد، چرا باید دارای ایراد و ایجاد کننده توهم باشد. این بدان معنا است که در یک کشمکش حقوقی به سراغ وکیل نرویم و از قاضی درخواست تبرئه نکنیم، چون این نهادهای متعلق به نظام بورژوایی است و ما به آن ها توهم نداریم!! پر واضح است که وقتی خانۀ ما را دزد می زند، باید شکایتی به کلانتری برده تسلیم افسر نگهبان کلانتری کنیم. این به معنی داشتن توهم به آن افسر به عنوان نجات بخش و حامی ما نیست، بلکه یک مرحلۀ اداری و بوروکراتیکی است که لاجرم به ما تحمیل شده و برای رسیدن به حقوق خود باید انجام دهیم. در همین رابطه لنین نیز در مورد کسی که با تپانچه به ما حمله کرده و با تهدید پاسبورت و پول ما را می گیرد اشاره کرده که ناچاریم آن چه سارق می خواهد را در اختیار او قرار داده تا گریبانمان آزاد شود تا در مرحله بعدی بتوانیم با پیگری سارق را دستگیر و مجازات کنیم.
اخیراً رفیق شاهرخ زمانی نامه مفصلی در مورد نقض قوانین «آی ال او» که مورد تأیید رژیم جمهوری اسلامی واقع شده است برای این نهاد ارسال کرد تا ثابت کند نمایندگان انتخاب شده از خانۀ کارگر نمایندگان واقعی کارگران نیستند، بلکه آن ها نمایندگان نهاد دولتی هستند که دقیقاً قوانین سازمان جهانی کار را نقض کرده است. نمایندۀ واقعی کارگران کسانی هستند که در زندان به سر می برند و این گونه نامه ها می تواند فشار بر رژیم برای آزادی زندانیان کارگر را افزایش دهد و اشتباه سکتاریستی محسوب می شود که از این نوع فعالیت چشم پوشی شود. هر مخالفتی با این نامه نگاری ها اگر نتواند به همراه آلترناتیو ملموس و قابل اجرا و قابل دفاع همراه باشد، بی برو برگرد مخالفتی از سر بی ربطی به جنبش کارگری و عدم شناخت چاله های موجود در پیشروی مبارزه است. چنین مخالفت های سکتاریستی هیچ نتیجۀ دیگری در بر ندارد به جز تنزل مخالف در سطح فرقه ای و ارتقای مخاطبین در سطح گیجی و سرگردانی مخالف.
8. مناظرۀ مارکسیست های انقلابی با نمایندۀ لیبرال کارگران چه اهدافی را دنبال می کند؟
خوب می دانیم که عرصۀ مبارزه تنها قرار گرفتن در پشت یک سنگر ساخته شده از کیسه های خاک و ماسه و از آن جا شلیک به سوی دشمن نیست. مبارزه ابعاد وسیعی دارد که مارکسیست های انقلابی باید بتوانند در همه این ابعاد، در آماده ترین و ورزیده ترین حالت ممکن قرار بگیرند. تاریخ جنبش کارگری و سوسیالیستی مملو از بحث و نقد نظری به گرایش های انحرافی درون طبقۀ کارگر است. مگر ممکن است بدون این نقدها بتوان این گرایش های را نزد توده های کارگران افشا کرد. فقط یک خوش خیال متوهم می تواند تصور کند که چون خود با گرایش های انحرافی مخالف است، پس اتوماتیک کل طبقۀ کارگر هم با آن ها مخالف اند. این برخورد های از موضع بالا و ارباب منشانه اتفاقاً صدبار بیشتر به نفع گرایش های لیبرالی و رفرمیستی درون طبقۀ کارگر است تا تقابلی با آن ها.
مناظره با نمایندگان این نوع گرایش ها، تاکتیکی است برای کشاندن آن ها در عرصۀ جدال نظری و اثبات پوچ بودن تمایلات سیاسی آن ها در حضور مخاطبین خود آن ها. ما اگر چنین عرصه هایی را رها کنیم، با این فرض که آن ها منحرف هستند و لابد اتوماتیک توده های کارگر هم با آن ها مخالفت می کنند، اتفاقاً در رشد این گرایش ها در واقع در حال همکاری بی دریغ خواهیم بود. چرا؟ به این دلیل که آن ها با تریبون هایی که در اختیار دارند می توانند مخاطبین وسیعی به دست آورده و نقطه نظرات خود را به آن ها منتقل کنند. چرا مارکسیست ها نباید از همان تریبون و امکان برای نقد و افشای این گرایش ها استفاده کنند. آیا مارکسیست ها بحث و توان مقابلۀ نظری با آن ها را ندارند، آیا مارکسیست ها بَلَد نیستند حرف بزنند و فقط بلدند انقلاب کنند!
اتفاقاً اخیرا مطلبی در فیسبوک دیدم که به دعوت گرایش مارکسیست های انقلابی از منصور اسانلو برای مناظره مخالفت کرده بود. کلیت بحث نویسنده در این بود که اسانلو درون طبقۀ کارگر قرار ندارد و از خیلی وقت پیش از جنبش کارگری بیرون رفته است، بنابراین نیازی به مناظره با ایشان نیست. این تحلیل «آنارکو فرمالیستی» از عدم حضور نمایندگان گرایش های لیبرالی در درون طبقۀ کارگر، اتفاقاً به دلیل ناتوان ماندن در تقابل نظری به آن ها است که با حذف ایشان از درون طبقۀ کارگر صورت مسأله را عوض می کنند. در پاسخ به این ادعا باید گفت، منصور اسانلو نه تنها در درون طبقه کارگر هست، بلکه دارای اعتباری به مراتب بیشتر از جمع تعداد زیادی از احزاب مدعی حزب طبقۀ کارگر نزد طبقۀ کارگر است. برای اثبات این ادعا بد نیست در این جا توضیحی در مورد موضوع کمک های مالی بدهم.
خوب می دانیم اخیراً مبلغ کلانی پول از سوی جریانات متصل به شبکۀ پهلوی به اسانلو به عنوان کمک مالی داده شد. تا این جا را داشته باشیم و برویم سراغ یک موضوع که بعد با این موضوع مرتبط می شود. می دانیم که در اختلافات و کشمکش های اخیر در سندیکای شرکت واحد، اسانلو از مقام قبلی خود عزل شده و این سندیکا اعلام کرد در خارج نماینده ای ندارد. بلافاصله موجی از دخالت گری آغاز شد. عده ای در دفاع از سندیکا به اسانلو واکنش داشتند و عده ای برعکس، در دفاع از اسانلو، به سندیکا واکنش نشان دادند. مهمترین مدافعین اسانلو در تقابل با سندیکا در خارج را می توان در طیف کمونیسم کارگری پیدا کرد. واکنشاتی اولترا انحرافی که از نسبت دادن پلیسی هم صرف نظر نکرده بود، تا واکنشاتی در حد متعارف اما به زعم من به کلی اشتباه و بی ربط. نقطۀ اشتراک همۀ آن حملات به سندیکا در رابطه با فرعی ترین و بی ربط ترین وجه موضوع که موضوعی شخصی بود و یک نفر از اعضای سندیکا طرح کرده بود و ربطی هم به خود سندیکا نداشت. این شد دستمایۀ نقد همۀ آن کسانی که می خواستند به هر زوری شده از اسانلو در مقابل سندیکا دفاع کنند. ( این دستمایه بعضی از افراد این طیف در حال حاضر هم هست در حالی که این موضوع در همان مقطع به طور کامل به حاشیه رفت). در میان این طیف حزب کمونیسم کارگری اخیراً فراخوان مالی با مبلغی دقیقاً مشابه با مبلغ دریافتی اسانلو، یعنی 100 هزار دلار برای ادامۀ کار تلویزیون خود منتشر کرد. این حزب که تا قبل نقدی بر عملکرد اسانلو و دریافت کمک مالی او و خط و ربط سیاسی اش منتشر نکرده است و برعکس، تا توانسته در هر وضعیتی هم از اسانلو، حتی در تقابل با سندیکای شرکت واحد دفاع کرده است، حداقل اگر به دلیل هم خط بودن با اسانلو هم باشد، یا هم نظر بودن با او در دریافت کمک مالی از هر مجرایی که باشد، باید دارای چنان اعتباری باشد که بتواند یا از درون طبقۀ کارگر و یا بیرون از آن به سادگی به رقم کمک مالی درخواست کردۀ خود برسد؛ اما این حزب دو ماه وقت برای جمع شدن مبلغ یاد شده تعیین کرده، در حالی که اسانلو بدون چنین فراخوانی همین مبلغ را ظرف 35 دقیقه دریافت کرد. این نشان می دهد که یک حزب مدعی رهبری طبقۀ کارگر، نه در میان کارگران و نه در خارج از آن دارای آن درجه از اعتباری نیست که فرد اسانلو هست. به این معنی که اگر اسانلو سخنرانی در میان کارگران داشته باشد، گوش شنوای بسیار بیشتری نسبت به لیدر حزب یاد شده خواهد داشت. طبیعی است که چنین باشد زیرا که اسانلو در درون و در متن جنبش کارگری دخالت گری داشته و در سطح رهبری یکی از مهم ترین اعتصابات کارگری در 3 دهۀ گذشته قرار گرفته بود. به لحاظ ماهیت نظری نیز چندان اختلاف اساسی بین این دو نمونه وجود ندارد و در این جا سؤال این است که چرا نیروهای خارج از طبقۀ کارگر برای پرداخت کمک مالی، به جای این حزب با همۀ امکانات و دستگاه تبلیغاتی و آژیتاتورهایش، شخص اسانلو را انتخاب می کند. پر واضح است که دلیل آن نه تنها حضور اسانلو در درون طبقۀ کارگر بلکه اعتبار و نفوذ او، به مراتب بیش از همۀ گروه ها و احزاب چپی است که آن ها نیز در درون طبقۀ کارگر قرار دارند و از دریافت چنین کمک هایی هم امتناع نمی کنند. حال چگونه است که کسانی فکر می کنند می توانند با یک فوت او را از درون طبقه کارگر بیرون بیاندازند!
این تنها یک فرمالیسم از سر ناتوانایی در نقد به اسانلو و گرایشی که وی دنبال می کند است. نویسنده مطلب یاد شده در فیسبوک یا هر گرایش دیگری که برای ساده کردن صورت مسأله به واسطۀ گرایش نظری اسانلو، وی را از درون طبقۀ کارگر خارج می بینند، اولاً مرتکب این تناقض می شوند که اسانلو در اوج فعالیت قابل دفاعش، حتی توسط همین کسانی که اکنون او را خارج از طبقۀ کارگر می بینند، دارای گرایش نظری مشابه کنونی بوده، بنابراین خروج اسانلو از درون طبقۀ کارگر نمی تواند به دلیل چرخش نظری باشد، ثانیاً به لحاظ دریافت کمک مالی هم، اغلب خود آن ها بوده اند که وی را مرتبط با مدار دریافت کمک مالی از صندوق هایی نظیر سولیداریتی سنتر معرفی می کردند، و این در حالی بود که در آن مقطع نه تنها هرگز از خروج وی از طبقۀ کارگر حرفی نزده بودند بلکه در موارد حتی به عنوان فردی از رهبران جنبش کارگری که باید از او قدردانی هم شود معرفی شده بود.
گفتیم که این نگرش فرمالیستی دقیقاً برای آسان کردن صورت مسأله است که راحت ترین راه را انتخاب می کند، حذف کسی از درون طبقۀ کارگر، مادام که به استناد ادله و تئوری های قابل قبول نباشد، در واقع شبیه به احکام کدخدامنشانه و از موضع بالا است که اغلب در افراد و دستگاه های بورکراتیک مشاهده می شود. اما سؤال اساسی در این جا این است که مگر گرایش نظری شبیه یا عیناً همان گرایش منصور اسانلو در دورن طبقۀ کارگر وجود ندارد؟ پس این رفرمیسمی که از آن صحبت می شود، در کدام طبقه زیست می کند؟
در درون طبقۀ کارگر از گرایش های سوسیالیستی و کمونیستی گرفته تا آنارشیستی و مذهبی و رفرمیستی و لیبرالیستی و حتی طرفدار سلطنت پهلوی هم یافت می شود. چطور ممکن است بتوان با یک اشارۀ ابرو یک گرایش از درون طبقۀ کارگر به بیرون پرتاپ شود. اتفاقاً این خودِ فرد یاد شده بود که سال ها پیش در بحثی در پالتاک در دفاع از نظرات محسن حکیمی می گفت: «در درون طبقۀ کارگر دو گرایش بیشتر وجود ندارد، گرایش ضد سرمایه داری و گرایش رفرمیستی». محسن حکیمی نیز از این نظر استقبال کرد که بعدها مبتنی بر همین نظر امکان اتحاد عمل در میان گرایش های مختلف کارگری را منتفی بداند، اما نویسنده مطلبی در نقد به شرکت در سمنیار با حضور اسانلو، با وجود چنین کلاس بندی دچار این مشکل نظری و تناقض می شود که چرا این گرایش ضد سرمایه داری تا کنون پس از 35 سال نتوانسته تکلیف خود را با یکی از هارترین حکومت های سرمایه داری تاریخ حل کند. پاسخ روشن است، برای این که «ایدئولوژی حاکم ایدئولوژی طبقۀ حاکم است» و کرور کرور از کارگران تحت تأثیر این ایدئولوژی در مدار گرایش های رفرمیستی و سایر گرایش های درون طبقۀ کارگر قرار می گیرند. نمی توان با نادیده گرفتن این بخش مهم طبقۀ کارگر به یک دستی و یکپارچگی صفوف ضد سرمایه داری طبقۀ کارگر رسید؛ باید آن ها را به صفوف و گرایش ضد سرمایه داری طبقۀ کارگر متقاعد کرد، و چنین کاری به سادگی میسر نیست مگر آن که ناتوانی و ضعف های اساسی گرایش های نظری که ایشان از آن پیروی می کنند را نقد و افشا کرد. مناظره یکی از این زمینه ها است که با حضور مخاطبین و گوش های شنوایی که به رهبران رفرمیست و مماشات جو توجه دارد وارد بحث در مورد گرایش و دیدگاه های انحرافی آن ها شده تا ضعف ها و انحرافات نظری آن ها را نزد همان مخاطبین و گوش های شنوا بر ملا و افشا کند.
جالب این جاست که حتی برای توجیه عدم ضرورت مناظره با کسانی مانند اسانلو، به چنین سطحی از استدلال کشیده می شوند که: مگر لنین هم با کائوتسکی مناظره کرد؟ خیر! او به نقد نظری او نشست و کتاب ها نوشت.
با این حال توجه نمی کنند که اولاً کائوتسکی پدر سیاسی لنین بود و لنین طی مقطعی از او گسست نمود. درحالی که چنین رابطه ای بین ما و شخص اسانلو وجود ندارد، و چنین مثالی کاملا بی ربط است. ثانیاً، کافی است به مجموعه آثار کائوتسکی نگاه کنید تا متوجه شوید که او به طور سیستماتیک و در سطح وسیع نظرات خود را فرموله کرده و با در اختیار داشتن مخاطبین و پایه های وسیع، در اختیار جنبش کارگری قرار داده است، و درست به همین دلیل امکان نقد دقیق و موشکافانۀ آن برای جریان انقلابی و در رأس آن لنین کاملاً مهیا بوده است. در صورتی که اسانلو مواضع خود را چه زمانی و در کجا به دقت تشریح کرده است که حال بخواهیم به طور دقیق به نقد آن بپردازیم. ثالثاً در دورۀ لنین، امکانات و تسهیلات بی شماری که امروزه از آن برخورداریم وجود نداشت، وگرنه می توان انتظار داشت که او صدها نوع مناظره را ترتیب می داد. رابعاً، با توجه به صحبت های مخالفین ضرورت مناظره، پس باید پرسید مناظره واقعاً برای چه هدف دیگری و در کجا می تواند کارایی داشته باشد؟!
گرایش های سنتی چپ که هرگز از این تاکتیک ها استفاده نکرده یا حتی به ذهنشان نرسیده، تصور می کنند مناظره همان مذاکره است و تنها به معنی صلح و آشتی و وحدت بین دو گرایش شرکت کننده در مناظره صورت می گیرد. تا جایی که به نویسنده مورد نظر و اعتراضش به مناظره بر می گردد، شاید این تصور ریشه در تجربۀ ایشان در گرایشی که سابقاً با آن همکاری می کرد داشته باشد. ایرج آذرین در شهر گوتنبرگ مناظره ای با یک فرد با نفوذ از گرایش سوسیال دمکرات در مورد مفهوم رفرم و انقلاب داشت. بعدها معلوم شد این فرد از برگزار کنندگان اصلی کنفرانس اولاف پالمه در استکهلم نیز بوده است. شخصاً در آن مناظره به عنوان شرکت کننده حضور داشتم و ضمن نقد فشرده و کوتاه خود ظرف 3 دقیقه زمانی که در اختیار داشتم، از ایرج آذرین دعوت کردم که بر سر همین موضوع، این بار به جای فردی از گرایشی بیرون از طبقۀ کارگر، با گرایش در درون جنبش سوسیالیستی مناظره داشته باشد که ایشان از این دعوت سر باز زد.
آن مناظره به واقع شبیه به یک مذاکره هم بود و اختلاف اساسی بر سر مفاهیم انقلاب و رفرم بین طرفین مناظره وجود نداشت. شخصاً نقد مفصلی به این موضوع منتشر کردم2 اما دوست نویسنده نقد به مناظره حتی یک خط در نقد به مناظره یاد شده چیزی ننوشت و نگفت. و اما دعوت منصور اسانلو به سمینار احیای مارکسیستی برای مناظره با یکی از رفقای گرایش مارکسیست های انقلابی، چنان چه عملی گردد و منصور اسانلو از اعلام حضور در آن سمینار منصرف نشود، نشان خواهد داد که مناظره همان مذاکره برای سازش و عقد اخوت نیست، مناظره می تواند و باید بستر مناسبی برای نقد نظری گرایش هایی باشد که مارکسیست های انقلابی ادعای مخالفت و ادعای مبارزه با آن را دارند. هرچند می توان نقد به نظرات این گونه گرایش ها را به صورت مکتوب نوشت و منتشر کرد، اما باید دلیل محکم و منطقی داشت که از بیان همان نقد به طور زنده و رو درو و با امکان شنیدن مخاطبین قابل توجهی از گرایش رفرمیستی و تأثیر گذاری بر روی آن ها امتناع کرد. این فقط یک تناقض و ریشۀ آن از بی ربطی در دخالت گری زنده در جنبش حی و حاضر کارگری و سوسیالیستی است.
10/06-2014