نکاتی در بارهٔ شیوه تولید آسیایی

شیوه تولید آسیایی  یکی از مباحث پر اهمیت کارل مارکس است که در گذر تاریخ سرنوشت خاص خود را داشته است. اهمیت بحث شیوه تولید آسیایی در این است که مرز مارکسیستهای انقلابی را از سایر جریاناتی که خود را مارکسیست می نامند و در اندیشه و عمل قدمی فراتر از مرزهای رفرمیسم نمی گذارند جدا می کند، زیرا بحث مذکور تاثیر عمیقی بر درک تاریخی از شیوه رشد ابزار تولید و مناسبات تولید در آسیا و بخصوص در ایران می گذارد، که در تعیین تاکتیکهای عملی وانقلابی بسیار حائز اهمیت است، مخصوصا برای کسانی که مشغول مطالعه و بررسی چگونگی رشد ابزار تولید در خاورمیانه مخصوصا ایران و کشورهای همسایه و به تبع آن چگونگی شکل گیری انقلاب در این کشورها هستند. مسئله شیوه تولید اسیایی مچ تمام اندیشه های غالب خرده بورژوازی که از طریق احزاب به ظاهر چپ و مارکسیستی درباره شیوه مدرن شدن ایران توسط سرمایه داری و شیوه های تولید پیشاسرمایه داری بیان می شود را باز می کند و ناقص الخلقه بودن رشد سرمایه داری در ایران را به بهترین وجه تبیین می کند که موزه زنده ای از شکلهای اقتصادی پیشاسرمایه داری و آخرین صورت بندی های سرمایه داری است، و از آن به عنوان جنبه مرکب و ناموزون توسعه نام برده می شود. جریانات ضد مارکسیستی همیشه از بحث شیوه تولید آسیایی گریزان بوده اند زیرا  دقیقا بر خلاف اهداف بورژوازی در مناطق آسیایی بوده است. به عنوان مثال بروکراسی استالینی در فوریه۱۹۳۱ در کنگره لنین گراد برای بوجود آوردن خط حزبی جدید و بر خلاف دیدگاههایی که در بین الملل کمونیست۱۹۲۸ بیان شده بود، اعلامیه نوینی را منتشر کرد، که اگر جایی بحث شیوه تولید اسیایی مارکس مطرح شود باید اینگونه تعبیر شود که جوامع اسیایی فئودالی بوده اند. البته هدف کاملا روشن بود، این اعلامیه همچنین بر علیه نظرات تروتسکی پس از رسوایی خط و مشی چینی استالین در ۱۹۲۷_۱۹۲۵ جهت گیری کرده بود، و از همه نظریه پردازان انتظار داشت نظریه ای را تبیین کنند که حزب خلق استالین را توجیه کند. واینگونه وانمود کند که دشمن در چین همان پس مانده فئودالیسم و امپریالیسم است، و هدف اصلی آن توجیه مناسبات پیشاسرمایه داری مشابه اندیشه سیاسی اروپا بود، و هرگونه مخالفت با آن انگ تروتسکیستی می گرفت. بعدها در سال ۱۹۳۴ این گونه اصلاح شد که جوامع اسیایی فئودالی نبوده بلکه برده داری بوده اند و مائوئیستها هم پس از تصرف قدرت همین نگرش را دامن زدند. تا سالهای بعد یعنی ۱۹۶۵ که کنفرانسی تشکیل شد و اجازه دادند نظراتی در مورد شیوه تولید آسیایی داده شود البته بسیار محتاطانه که جنبه سیاسی نداشته باشد.

حال آنکه موضوع شیوه تولیدآسیایی در نظریات مارکس به شیوه ای کاملا متفاوت بررسی شده است. در وجه تولید آسیایی مالکیت به معنای غربی آن یعنی به صورت مالکیت خصوصی (بر زمین) وجود نداشته است. مالکیت به صورت مالکیت کمونیته یا مالکیت اشتراکی است و این دولت است که خود را مالک اراضی و تمام مصنوعاتی که کمونیته به صورت بسیار محدود تولید می کرده می داند. انگلس توضیح می دهد که به علت شرایط جغرافیایی و آب و هوا آبیاری باید مصنوعی انجام شود و فقط حکومت مرکزی است که قدرت به عهده گرفتن این آبیاری را برای روستاییان دارد.  حکومت ها در مشرق زمین در حالت کلی از سه بخش اساسی و ثابت تشکیل می شدند: بخش اول امور مالی حاکمان است که از طریق غارت در داخل محدوده های حکومتی و هم در خارج از آن انجام می شد. بخش دوم جنگ با قبایل دیگر و در آخر تدارک برای باز تولید که به معنی رسیدگی به امور عامه برای از سر گرفتن تولیدات محدود کشاورزی و مصنوعات دستی بود. این جنگها و غارت ها وقتی در داخل و خارج شکل می گرفت همه چیز را نابود می کرد تقریبا هیچ عامل یا نمادی از پیشرفت و توسعه را به جایی نمی گذاشت و همه چیز را با خاک یکسان می کرد، این خود بزرگترین عاملی می شد برای رواج اسطوره ها و باورهای دینی تا روستاییان بتوانند جنگها و نابسامانی ها را برای خود توجیه و دلایل ماوراء طبیعه  برای آن پیدا کنند. مارکس این رابطه را کشف کرد و ریشه آرای دینی را به تحولات اجتماعی پیوند زد و در سال ۱۸۶۲ نوشت: جنبشهای مردمی در شرق رنگ آمیزی دینی به خود می گیرد.

مارکس در کتاب سرمایه‌ این تز را مطرح میکند: جایی که خاک حاصل خیز دارد و طبیعتش سخاوتمند است، مقدار زیادی کار مازاد بوجود می آورد که آزادانه در دسترس است و چندان نیازی به توسعه و رونق اقتصادی نیست، از این رو نه منطقه گرمسیر بلکه ناحیه معتدل زادگاه سرمایه داری است. پس در مناطق گرمسیر با مشکل کمبود آب و عدم شراط مناسب آب و هوایی برای کشاورزی، مناسبات و شرایط تولید کاملا جریان دیگری را طی می کنند، بنابر این محوریت اصلی در این بحث مسئله اب و تقسیم ان و امکانات ابیاری زمین ها است، البته این به این معنا نیست که در شرق ما همه جا مشکل کمبود اب را داریم، در بعضی از مناطق ما

نند شرق دور مسئله باران های شدید فصلی و در بعضی مناطق حتی مسئله پر آبی مطرح است، اما اینها موارد استثنا هستن که قدرت ایجاد تغییر در شیوه تولید اسیایی را نداشته اند به این علت که در مناطقی که اب فروان  وجود داشت باز هم دولت مقتدر باید وظیفه انتقال ان به منطقه کم اب تر به عهده می گرفت، به این ترتیب این استثنا در استبداد دولت شرقی که ریشه ان در شرایط جغرافیایی اسیا نهفته است توان ایجاد تغییر اساسی را نمی دهد . در شرایط اقلیمی و جغرافیایی شرقی زندگی روستایی به این شکل است که هر دهکده در واقع یک کمونیته یا جمهوری جداگانه است و انگار که همیشه وجود داشته است و در لوای یک حکومت ساده زیسته است. مرزها به ندرت تغییر یافته،و برای آنها (کمونیته ها) مهم نیست که چه کسی حکومت می کند یا حکومت به دست چه کسی است، اقتصاد داخلی همچنان بی تغییر باقی می ماند. مارکس مسائل مذکور را مبنای استقرار استبداد و رکود اقتصادی در شرق تصور می کرد.

مارکس در کتاب سرمایه به نقش نازل تولید کالا و تجارت و نقش متزلزل این کمونیته ها اشاره می کند، زیرا کمونیته ها یا جوامع خانوادگی مبتنی بر صنایع محلی مانند دست بافی، ریسندگی دستی و کشت و زرع دستی  بودند، که اینها البته قدرت خودکفایی به کمونیته ها می بخشید. مبنای وسیع شیوه تولید در اینجا با وحدت کشاورزی خرد و صنایع خانوادگی تامین و تشکیل می شوند و این خودکفایی و خودبسندگی باعث پراکندگی  کمونیته ها و حل شدن جامعه به صورت ذرات جدا و پراکنده می شد. کار در این کمونیته های جدا و پراکنده به صورت کار خانوادگی یا کار دسته جمعی است. مارکس معتقد بود که کار دسته جمعی مبتنی بر دو چیز است: اول مالکیت اشتراکی بر ابزار تولید و دوم وابستگی بی چون و چرای فرد به قبیله ، تا این حد که فرد آنقدر از بند ناف قبیله خود جدا می شود که زنبور خود را از پیوند با کندو رها می کند. محصول تولید شده در این کمونیته ها به این صورت است که  بخش اعظم این محصولات برای مصرف خود کمونیته  و نه به عنوان کالا تولید می شود و استفاده کالایی از بقیه محصول فقط از طریق دولت صورت می گیرد، که مقداری از تولید را به عنوان بهره مالکانه تصاحب می کند و بقیه افراد که مسئول مالیات و مامور کارهای دیگر دولت هستند به هزینه کل کمونیته زندگی می کنند.

در واقع قانونی که تقسیم کار شرقی بر مبنای آن صورت می گیرد اقتدار خدشه ناپذیر قانون طبیعی را دارد. اندامواره ساده تولیدی این کمونیته های خودکفا که اگر اتفاقی یا طی جنگ یا حادثه ای نابود شوند، همواره خود را به شکلی واحد و یکدست بازسازی می کنند و دوباره همان جا و با همان نام شکل می گیرند. مبنا و ریشه خاصیت مذکور در شیوه مالکیت بر زمین است زیرا در شکلهای نخست مالکیت ارضی، خانواده و قبیله از ترکیب خانواده گسترده یا ازدواج با خانواده های دیگر یا ترکیب قبایل شکل می گیرند و بر مبنای تصرف جمعی  برای بکار گیری زمین ظهور می کنند. آنها به طوری بدوی به زمین وابسته اند، تک تک افراد کمونیته به عنوان صاحب یا متصرف و به عنوان عضو کمونیته به آن وابسته اند، این باعث ایجاد وحدت خودکفای مانوفاکتور و کشاورزی می شود که در برابر هجوم سایر قبیله ها  و یا حوادث دیگر مقاومت می کند و ماهیت خود را یکسان باقی می گذارد. اما خارج از کمونیته ها  باید یک حالت وحدت فراگیر  بر این کمونیته ها حاکم باشد تا رابطه کمونیته ها را یک پارچه نگهدارد. این جریان وحدت بخش در شرایط های متفاوت رشد تغییر می کند، ابتدا به صورت دینی_اجتماعی و سپس به وسیله شخص سلطان یا مستبد. این عوامل وحدت بخش بر سر تمام کمونیته برقرار است، و به صورت صاحب و مالک تمام اراضی جلوه گر می شود، بنابر این مازاد محصول به این عامل وحدت بخش تعلق دارد. این مازاد یا کار اضافی به صورت خراج یا امثال آن و یا به صورت کار مشترک برای تجلیل از ذات خیال بافی کمونیته، یعنی خداست.

در جوامع مذکور رابطه فرد با مالکیت مبتنی برعضو یک قبیله بودن است. قبیله است که مالکیت دارد و عمدتا بر زمین، اگر قبیله مغلوب قبیله دیگر شود و زیر سلطه فاتحان در آید فرد به جای دارایی خود، خودش به صورت دارایی قبیله فاتح در می آید. این نکته بسیار مهمی است چونکه نشان می دهد که شکل  تولید آسیایی در برابر تعرض برده داری  به عنوان شیوه تولید مبتنی بر مالکیت خصوصی مقاومت می کند.  ولی حقیقت این است که نوعی بردگی پیشاپیش از مشخصه زندگی داخلی این کمونیته آسیایی است. از آنجایی که شخص مالک زمین نیست و فقط دارنده آن است، در واقع خودش مال و برده چیزی است که متعلق به کمونیته و عامل وحدت آن است. این بدان معناست که کشاورزی محدود خانوادگی همراه با صنایع خانگی هیچ یک مناسب آن نیستند که کار را به صورت اجتماعی در آورند و نیروی کار مولد اجتماعی پدید آورند. در وجه تولید آسیایی  رابطه برده واری به صورت عمومی در جریان است و کاربردش فقط و فقط در خود کمونیته است و

حاکم هم آن را به صورت یک اندامواره استثمار می کند. مارکس این رابطه را در شیوه تولید آسیایی اینگونه شرح می دهد: کمونیته های شکل گرفته طبیعی در جوامع بدوی به مرور زمان به شکل مختلف و از دومسیر مختلف تکامل پیدا می کنند: خرده مالکیتهای آزاد و مالکیت ارضی، شیوه کشت و زرع مستقل خانوادها به ظهور اربابها و لردها و کار سرف ها می انجامد و دیگری یک سازمان متحد کار که اشتراکی بودنش در یک وحدت تجسم می یابد. . مارکس چنین جمع بندی می کند که این دو شاخه اصلی بر این مبنا است که شکلی استبدادی تر یا دموکراتیک تر در این کمونیته ها پدید می آید. واضح است که شکل استبدادی تر یعنی آن کمونیته های که مبتنی بر سازمان متحد کار است و به تجسم یافتن وحدت کمونیته در قالب رژیم استبدادی به شکل شرقی می انجامد. در اینجا ما عنوان شیوه تولید اسیایی  را برای شکل استبدادی در نظر می گیریم. منظور مارکس از شیوه تولید آسیایی اشاره به شکل کلی کمونیته های شکل گرفته طبیعی است  که در زمینه های تاریخی مختلف مسیرهای متفاوتی برای پیشرفت و توسعه در پیش گرفته است که از مالکیت اشتراکی بدوی آغاز شده. شیوه تولید آسیایی بیشتر حالت تیپولوژیک دارد و به این معنا نیست که این صرفا خاص آسیا است بلکه اروپا هم از این نردبان بالا رفته. مارکس  برای روشن تر شدن این بحث که چرا کمونیته های طبیعی شکلی استبدادی تر یا دموکراتیک تر به خود می گیرند از عوامل جغرافیایی، آب و هوا، اوضاع مادی مثل خاک، خصلت قبیله، تاثیر جنبش های تاریخی مانند مهاجرت و ارتباط با سایر قبایل اشاره می کند. این اشارات مارکس خود بهترین جواب است برای کسانی که  مارکس را متهم به دیدگاه جبر گرایانه یا برداشت خطی از حرکت تاریخ می کنند.

استبداد شرقی و شکل گیری دولت

کمونیته های روستایی به شکل جدایی ناپذیر با عامل وحدت بخش یا همان دولت گره خورده اند، مانند رابطه ای که کار با سرمایه دارد، سرمایه یکی یا واحد است در برابر کارگران که بسیارند، وحدتی  که برای کارگران خارجی است، چونکه سرمایه تجسم بسیاری از واحدهای کار زنده است. در اینجا سرمایه هم مانند وجودی وحدت بخش برای اجزا و ذرات جداگانه کار انگاشته می شود. حاکمیت در سیستم کمونیته های اشتراکی در حالت جنینی است، یعنی هنوز طبقه حاکمی شکل نگرفته یا صرفا بسته به مرحله گذار نوعی دیوان سالاری است که می تواند به شکل طبقه حاکم درآید. نکته کلیدی بحث مالکیت ارضی است. تمام اراضی متعلق به حاکم مطلق العنان است، زیرا خصلت ویژه شیوه تولید آسیایی صرفا وجود شکل کمونیته های روستایی نیست، بلکه تداوم موجودیت این شکل پس از آن است که وحدت اشتراکی در وجود یک قدرت برتر تجسم یافته است، قدرتی که برفراز این کمونیته ها نشسته و خود را از تولید کنندگان جدا ساخته است و با تشکیل هیات جداگانه ای از افراد مسلح و نهادهای خاصی برای اخذ محصولات مازاد برآنان برتری یافته است. شکل این اخذ محصول مازاد پرداخت بهره مالکانه یا خراج است. این همان مسئله معروف خراج ستان است که با شیوه تولید آسیایی منطبق است. دولت خراج را نه از خود فرد تولید کننده و نه از برده یا سرف بلکه از کل کمونیته تولید کنندگان می ستاند. در این چنین سیستمی رابطه دولت با زیر ساختهای اقتصادی جامعه بیشتر شبیه همزیستی است زیرا بدون میانجی و به صورت رابطه بین اندمواره است، که به نظر می رسد کمابیش مستقل هستند، به این معنا که کمونیته روستایی زیر سلطه فاتحان گوناگون به همان نحو به سر می برند. هر دولت یا حاکمی که سر کار باشد کمونیته اثرات تغییرات را در سه جز احساس می کنند: همچنان خراج وصول می شود، همچنان خرابی های جنگ و ویرانی ها وجود دارند، همچنان به امور ضروری عامه به ویژه آبیاری توجه می شود. تغییر حاکمان فقط دستهایی که خراج می ستانند را عوض می کند. در حالی که در شیوه های دیگر تولید رابطه دو طبقه از جامعه مدنی، بین طبقه تولید کنندگان و طبقه برخوردار از مالکیت خصوصی بروز می کند. در این مورد دولت چون ابزار یا نگهبان حاکمان اقتصادی طبقه دارا است. اما در مناسبات خراج گذارانه، مناسبات استثمار بین تولید کنندگان و دولت مستقیما بر قرار است، یعنی استثمار اقتصادی و حکومت سیاسی در کالبدی واحد آمیخته است. استقلال پراکنده  کمونیته ها عامل اصلی تمرکز فراگیر دولتی بوده و همچنین تمرکز و ارتباط مستقیم صاحبان تولید با تولید کنندگان مهمترین اصل کل ساختار اجتماعی است. بنابراین شکل سیاسی مناسبات حاکمیت و بخصوص دولت را در هر مورد خاص این رابطه تعیین می کند. رابطه ای که شکل عملی آن همیشه به صورت طبیعی با مرحله ای معیین از توسعه در شیوه ها و وسایل کار و تولید اجتماعی منطبق است.

در نهایت می خواهم این موضوع را با جمله ای از انگلس به پایان ببرم، انگلس با اشاره به کمونیته های روستایی یادآوری می کند که هزاران سال استبداد شرقی و حکومت متغیر اقوام بدوی قادر نبود این کمونیته های شرقی را از بین

ببرد یا به آن آسیبی وارد کند در حالی که واردات کالاهای اروپایی شروع به محو کردن آنها کرد و اساسا نه با اعمال قوه قهریه.

شناخت وجه تولید آسیایی و چگونگی مدرن شدن ایران به معنای سرمایه داری آن تنها راه شناخت چگونگی حقنه شدن روایط سرمایه داری از بالا در ایران است. با تجربه صدها سال سیستم سرمایه داری ناقص الخلقه در ایران و ناکارآمدی این سیستم، تنها بدیل و جایگزینی که بتواند حتی وظایف عقب افتاده بورژوازی را هم در کشور ما و سایر کشورهای همسایه عملی کند، سوسیالیسم است اما نه سوسیالیسمی که جریانات بورژوازی اختراع کرده اند بلکه سوسیالیسمی که از انقلاب کارگری و از طریق شوراهای کارگری کم کم در جامعه بسط میابد.

شهریور ۱۳۹۷

میلیتانت

سایت گرایش مارکسیست های انقلابی ایران