«حکومت انسانی» مفهومی خرافی از سوی رفرمیسم «نو»!
مقدمه:
از خیزش بهمن ماه سال پیش به این طرف دوباره موضوعاتی مثل «حکومت انسانی، انقلاب انسانی و انقلاب مدرن» و نظایر آن برجسته، و اینبار به طور جدیتری از سوی حزب کمونیسم کارگری تبلیغ شد. پیرامون این موضوعات بحث هایی، هم دربیرون و هم دردرون این جریان درگرفت. رهبران حزب کمونیسم کارگری باتاکید بیشتر از قبل، از این خرافات دفاع میکنند. شخصا قبلا پیشنهاد مناظره شفاهی داده بودم که مورد استقبال ایشان واقع نشد. یا دستکم لابد پیشنهادکنندگان برای مناظره در وزنواندازه شهرام همایون نیستند که حزب کمونیسم کارگری یک نفر از کمیته مرکزی خود را بعنوان پای ثابت «بحث»، حتی در سطح مجری انتخاب کند. اما امتناع آنها از بحثِ رودرو باعث نمیشود از نقد اشاعه خرافات به درون جنبشهای انقلابی صرفنظر شود. از اینرو اکنون نقد مکتوب خود به این موضوع را منتشر و همچنان برای مناظره شفاهی با رهبران این جریان پیرامون این موضوع اعلامآمادگی میکنم.
دو انحراف چپ و راست از مفهوم حکومت:
اول؛ انحراف چپ.
اساس اختلاف مارکس با آنارشیسم از همین مولفۀ حکومت شروع میشود. آنارشیستها در آن دوره، و به طور مشخص باکونین هر نوع حکومت و قدرت را منشاء فساد میدانست؛ از اینرو خواهان مبارزه با حکومت و براندازی آن بدون جایگزینی با نوعی دیگر از حکومت و قدرت بود. اِشکالِ این انحرافِچپ این بود که مرجعی برای ساختن جامعهی عاری از حکومت معرفی نمیکرد. معلوم نمیشد جامعه بدون حکومت را چه نیروی غیر منسجم، بینقشه و برنامه، و با چه ابزاری خواهد ساخت. آنارشی این دیدگاه، درست در همینجا نمایان میشد که توده درهمتنیدهای که معلوم نمیکرد با چه قدرتی قادر به سرنگونی حکومت است و چرا همان قدرت نمیتواند جایگزین قدرت استبدادی شود، سعی به ساختن جامعهیی میکند که در آن از حکومت و قدرت خبری نباشد.
مارکس در مقابل آن دیدگاه بر این نظر بود که گرچه حکومت یک زائده غیر طبیعی است و جامعه کمونیستی احتیاجی به آن ندارد. اما برای ساختن جامعه کمونیستی نیاز به دوره گذار از نظام سرمایهداری به سوسیالیسم هست که این خود نیازمند مرجعی است به نام دولت کارگران. در نتیجه از نظر مارکس گرچه دولت خود محصول نظامات طبقاتی است و مادام که اثری از آن مشاهده شود به این معنی است که دوران گذار به اتمام نرسیده است، اما برای عبور از این دوره نیز لاجرم جامعه نیازمند اعمال اراده طبقاتی اکثریت کارگران و مزدبگیران است که قدرت خود را در دولت کارگران و زحمتکشان متجلی میکنند. ویژگی این دولت بر خلاف دولتهای نظامات ماقبل خود، هر روز کوچکتر و رو به اضمحلال رفتن است، تا به جایی که با از میان رفتن طبقات، دولت که نماینده یکی از طبقات در جامعه است هم از بین خواهد رفت. به همین دلیل فردریش انگلس از آن با نام «نادولت» هم یاد کرده است. دولتی که برای از بین بردن همه آثار نظامات طبقاتی، از جمله خودش اقدام میکند. بنابراین ما با پذیرش دولت کارگری مارکسیست و با نفی دولت، آنارشیست میشویم. حال اگر انحراف چپ از مفهوم دولت را موقتا کنار بگذاریم، به انحراف راست برمیخوریم که اتفاقا بعضا با ادعاهای مارکسیستی عرضاندام میکنند. اخیرترین نمونه انحراف راست در این زمینه حزب کمونیسم کارگری ایران است.
دوم، انحراف راست.
حزب کمونیسم کارگری ایران به پیروی از برنامۀ خود به ناچار به مسیری کشانده شد که دیگر بی پردهتر و بی رودربایستی با مفاهیم پایهای مارکسیسم انقلابی رودرو میشود. به خصوص که این اواخر به تئوری نیز بیمحلی کرده و آن را لازم نمیدانند؛( از این سوال هم بگذریم که مگر در چه دورهای رویکرد تئوریک داشته است)! این جریان بنابر ماهیت سانتریستیاش، خود را با شرایط مختلف وقف میدهد و استعداد زیادی دارد تا به سادگی اصولی که میتواند کلیت یک جریان را تغییر دهد کنار گذاشته و بهکلی به جریانی دیگری تبدیل میشود. تنها از سختجانی و سماجت خرده بورژوایی است که در همهٔ این شرایط اسم و رسم حزب خود را حفظ کرده، و یا به دلایلی، از جمله برای جلوگیری از ریزش ناچار شده آن را حفظ کند. اما در اینجا اشاره به ترم خرافی که این حزب با تلاش زیاد سعی دارد متداول کند لازم میشود.
انحراف به راستِ این جریان، با وجود نقاط مشترک زیادش با آنارشیسم، از آن روی بام افتادن در مفهوم حکومت است. این حزب نه تنها بر موقت بودن دوره نیاز به حکومت تاکیدی ندارد، بلکه دیگر رسما با اختراع «حکومت انسانی» به مفهوم حکومت عمر ابدی میدهد.
شبه لیبرالهای کمونیسم کارگری برای جلب توجه احزاب و قدرتهای بورژوایی ناچار میشوند یکی پس از دیگری از مفاهیمی فاصله بگیرند که با کمونیسم تداعی میشود. هرچند بنیاد اولیه این مسیر در همان برنامه دنیای بهتر است. بدیهی است که وقتی در آن برنامه دیکتاتوری انقلابی پرولتاریا به عنوان یک بند برنامهای مستقل مطرح نشده بلکه فقط در ادامه توضیح کتابی حکومت کارگری، اشارهای هم به این شده که: « به این در مارکسیسم دیکتاتوری پرولتاریا میگویند»؛ در دوره حاد شدن کشمکش طبقاتی دیگر این مفاهیم به کلی کنار خواهند رفت و حتی به تمسخر نیز گرفته میشوند و به جای آن مفاهیم بیخطر و بیدردسر و عامه پسندی مانند «انقلاب مدرن، انقلاب انسانی و حکومت انسانی» مطرح میشود. آن دولتی که در مبانی مارکسیسم « دستگاه سرکوب یک طبقه بر طبقه دیگر» شناخته میشود از نظر این حزب دستگاه نوازش انسانی یک حکومت بر سر سایر طبقات میشود! اما سوال اساسی و تئوریک این است که مگر انسان به انسان حکومت میکند؟ فرجام نهایی حکومت کارگری نفی هرگونه حکمرانی انسانبرانسان است، و علامت ویژه پایان این دوره تاریخی اضمحلال خودِ دولت کارگران، یا همان نادولت کارگری است.
حکومت ابزار اعمال اراده یک طبقه است و تا زمانی حیات خواهد داشت که خودِ طبقه وجود داشته باشد. وقتی از شرایطی صحبت به میان آید که دیگر مفاهیم طبقاتی وجود نداشته باشند، شرایطی که «انسان» به جای طبقه قرار گرفته، و یا انسانِ عاری از مناسبات طبقاتی قوانین خود را وضع کند، در اینصورت نه طبقهای وجود خواهد داشت و نه به تبع آن تضاد طبقاتی، نه حکومتی وجود خواهد داشت و نه به تبع آن چیزی به نام «حکومت انسانی». در شرایط جامعه بدون طبقه، رهبری به عهده نیروهای پروسه تولید است و آنگاه میتوان از جامعه انسانی به جای جامعه طبقاتی صحبت کرد. اما به میان آوردن یک حکومت که به صرف «انسانی» بودن خود مقبولیت پیدا کند، دقیقا به این معنی است که اولا طبقات از بین نرفته و ثانیا هیچ نقشهای هم برای از بین بردن آن وجود ندارد، در نتیجه جامعه طبقاتی همچنان نیازمند حکومت است. و چون گرایش سانتیمانتال چپ به نام کمونیسم کارگری میخواهد قدرت را به دست گیرد، نام آن را «حکومت انسانی» میگذارند تا احیانا کسی آن را با حکومت حیوانی یا حکومت طبقاتی اشتباه نگیرد! اما این وسط این تناقض زمخت بوجود میآید که اگر این حکومت از نوع انسانی است، اساسا چرا باید رو به اضمحلال رفته و از بین برود؟! مگر انسان با تمایلات «انسانی» خود هم میجنگد؟
وقتی از حکومت بورژوایی یا حکومت کارگری صحبت به میان میآید، خودبهخود محتوی حکومت نیز برجسته میشود. اما وقتی صحبت بر سر حکومت انسانی میشود، معلوم نیست این حکومت انسانی به نام احمدی نژاد است یا انسانی به نام ترامپ، حکومت مزدبگیر فقیر است یا حکومت صاحبان سرمایه. در همه این نوع حکومتها انسان نیز وجود دارد اما چه کسی است که نداند در جامعه طبقاتی انسان نیز موجود طبقاتی و دارای منافع طبقاتی خویش است. شاید اگر روزگاری منصور حکمت جمله قصار «اساس سوسیالیسم انسان است» را نگفته بود، و یا توضیح میداد که اساس همهی فرماسیونهای اجتماعی دیگر هم چیزی به جز انسان نیست، متفکران کنونی حزب کمونیسم کارگری تصور نمیکردند حال که اساس سوسیالیسم انسان است پس لابد حکومت انسانی همان سوسیالیسم است!
اصولا حکومت پدیده طبقاتی و به این دلیل مغایر اهداف انسان در جامعه غیرطبقاتی است، با این حال طبقه کارگر ناچار است برای دوره انتقال از سرمایهداری به سوسیالیسم از این ابزار به عنوان مرجعی برای ساختن جامعه نوین و مقاومت در مقابل دولت سرمایهداری که تنها قدرت سیاسی خود را از دست داده و هر لحظه ممکن است دوباره قدرت را پس بگیرد استفاده کند. اما دقیقا این خود یک نشانه از تداوم جامعه طبقاتی است، گیریم که دولت هربار ضعیفتر و محدودتر میشود. در این دوره انتقال تنها دولت نیست که به عنوان نمادی از نظامات طبقاتی حضور دارد، انواع مسائل دیگر، از جمله مزد، تقسیمکار بورژوایی، ( وجه توزیع بورژوایی)، مرز و کشور، کشمکشهای قومی و … همچنان وجود دارد و درست به همین دلیل جامعه در این دوره انتقال نه به طور کامل سرمایهداری و نه سوسیالیسم، بلکه وجه تولید غیر سرمایهداری به شمار میآید. بنابه توازنقوا و پارمترهای مهم دیگر، از جمله وقوع یا عدم وقوع انقلاب در سایر کشورها این دوره گذار ممکن است متوقف و به دوره بازگشت تبدیل شود. در همهی این دوره عناصری از جامعهٔ طبقاتی همچنان وجود دارد و اساسا کارِ عبور از این دوره عبارت است از زدودن همین عناصر، یا به قول مارکس از بین رفتن «دردهای زایمان». حکومت یکی از زمختترین عناصر باقی مانده از دوران نظام طبقاتی است و مادام که هنوز خود طبقه وجود داشته باشد، بیانگر ابزار اعمال اراده آن خواهد بود، حتی اگر آن طبقه کارگر باشد. حال چگونه لیدر حزب کمونیسم کارگری با یک درافزوده به مفهوم حکومت آن را از خصلت طبقاتی خارج کرده و وجه انسانی به آن میدهد، لابد به نقشهای که در پِسذهن برای اختراع این نوع خرافات دارد بر میگردد.
البته چنانچه بخواهیم منصفانه ارزیابی کنیم نباید صرفا حمید تقوایی را مقصر اصلی در این سقوط آزاد به سمت راست در نظر بگیریم. فرق حمید تقوایی با سایر لیدرهای طیف کمونیسم کارگری در شجاعت و کمتر خجالتی بودن او در بزنگاهای خاص برای چرخش به راست است. اما مسألۀ اصلی این است که او از آن ریلی که از قبل در دوره حیات منصور حکمت کار گذاشته شده خارج نمیشود. بیانگر بی پرده تکامل همان مسیری است که در ابتدا در این حزب بنیان گذاشته شده بود. اگر در دوره حیات منصور حکمت صحبت از مفاهیمی مانند «حکومت انسانی» و «انقلاب انسانی» و نظایر آن نمیشد به این دلیل نبود که درجهٔ کمونیستی آن حزب در آن مقطع خیلی بیشتر بود، بلکه به این دلیل بود که آن حزب در دوره حیات منصور حکمت در چنین شرایطی که حزب حمید تقوایی قرار دارد قرار نگرفته بود. شرایط آن دوره عبارت بود از تغییر کامل توازن قوا پس از انقلاب ۵۷ به نفع بورژوازی و مقاومت عناصر چپ درون حزب در مقابل تحولات درونی متاثر از تغییر توازن قوا. با اینحال سنگ بنای چرخش این حزب به شرایطی که نه تنها توازن قوا دیگر به نفع طبقه کارگر نبود، بلکه با تحمل شکست سخت انقلابش و سرکوب شدید پس از آن هیچ امیدی در چپ سانتریست باقی نمیگذاشت. این شرایط دوگانه برای حزب کمونیسم کارگری آن دوره نه شرایط کافی برای تبدیل شدن به یک حزبی که اکنون حمید تقوایی آن را نمایندگی میکند بود و نه حزبی که بتواند با مسائلی سروکله بزند که آن طبقه کارگر شکست خورده را مخاطب خود قرار دهد. بنابراین تزهایی مانند «حزب و جامعه، حزب و شخصیتها، حزب و قدرت سیاسی» و مباحثی مانند « ریشه های حزب ما در فرهنگ، مدنیت و تمدن اروپای غربی است» ( البته حمید تقوایی بنا به ضرورت و شرایط خاصی این مورد را نقض کرده و با «اکس مسلم» خواندن خود و حزبش، ریشههایش را در همان اسلام شرق باقی گذاشت)! و همچنین بحثهایی مانند « ما میتوانیم با پنج میلیون رای، فرقی هم نمیکند رای چه کسانی قدرت را بگیریم» مقدمه چرخش به وضعیتی فراهم شد که اکنون حمید تقوایی دست و پا شکسته آن را به اینجا رساند که هست. به این اعتبار شخصا مدعی هستم اگر منصور حکمت در قید حیات بود، ایبسا سرعت ورود حزب کمونیسم کارگری به حزب کنونی حمید تقوایی از این هم بیشتر میشد. دست کم به این دلیل که در مقابل لیدر بلامنازع مقاومت کمتری صورت میگرفت و اطاعت پذیری بیشتری وجود داشت.
اکنون حمید تقوایی با اختراع تِرم « حکومت انسانی» اولا سعی میکند گرایشات راست بورژوایی در اپوزسیون را رَم ندهد و باب گفتگو با این طیف را صدبار بیشتر ترجیح میدهد به گرایشات چپی که به قول نظریه پردازان ژرف اندیش این حزب «اهل کتاب» هم باشند! وگرنه برای علی جوادی بسی دشوار میبود که در میان راستترین و مرتجعترین جریانات اپوزسیون اینمقدار احساس راحتی کرده و با شهرام همایون و متحدینش بنشیند و سربهسر یکدیگر بگذارند. ثانیا با خالی شدن محتوی طبقاتی حکومت مورد نظر تقوایی، بنابه شرایط و توازن قوا امکان پر کردنش با هرچیز دیگری فراهم میشود. ثالثا حزب کمونیسم کارگری با اختراع «حکومت انسانی» ثابت میکند قصدِ بهدست گرفتن قدرت و نگاه داشتن آن دردستان خود تا ابد را دارد و به این ترتیب تناقض تازهتری را بوجود میآورد؛ به این معنی که اگر حزب کمونیسم کارگری قدرت را تسخیر کند، و بنابه ادعای سابق خود خیرات کرده و آن قدرت را به دست طبقه کارگر دهد، با این مشکل روبرو میشود که حکومت انسانیِ به دست طبقه کارگر داده شده رنگ و بو و خصلت خود را از دست داده و حکومت کارگری خواهد شد؛ پس آن حکومت را نزد انسانهای حزب خود نگاه خواهد داشت، و اگر بتواند به جای طبقه کارگر قدرت را به دست گیرد، ( فرقی هم نمیکند از چه راهی) و همچنین اگر بتواند حکومت انسانی برپا کند( فرقی هم نمیکند با کدام انسانها)، در اینصورت چرا نباید حکومت انسانی را نزد خود و حزبش نگاه دارد و طبقه کارگر هم به جای دردست گرفتن حکومت، اگر دلش خواست از آن بهره ببرد!
جمعبندی:
حکومت انسانی مفهومی خرافی است. حکومت متعلق به یک طبقه اجتماعی است و مستقیما منافع آن طبقه را نمایندگی میکند، حتی اگر حکومت بناپارتیستی باشد. گرچه تشکیل دهنده یک طبقه اجتماعی «انسان» است، اما بنابه منافع طبقاتی مختلف انسانها، حکومتشان نیز طبقاتی میشود. حتی اگر حکومت طبقاتی را «حکومت انسانی» بنامیم، بلافاصله باید مشخص شود حکومت کدام دسته از انسانها به انسانهای دیگر، در غیر اینصورت حزب کمونیسم کارگری از جامعه شناسی بورژوایی هم عقبتر میماند. مارکسیسم برای آنکه هربار چرخ را اختراع نکند، مفاهیم طبقاتی را طرح کرد که بر اساس آنها حتی انسان هم جنبه طبقاتی به خود میگیرد، چه رسد به حکومت.
در تحریفات عدیدهای که از سوی طیف کمونیسم کارگری نسبت به مارکسیسم صورت گرفته، از جمله یکی هم مفهوم بورژوادمکراتیک «آزادی برابری» است که به جای جامعه کمونیستی معرفی میشود. از این هم بگذریم که با وجود در مرکز قرار دادن این شعار سوپردمکراتیک، با دمکراسی هم مخالفت کرده و آن را «سه طلاقه» میکنند. گرچه در جامعه کمونیستی آزادی و برابری برای اولین بار مادیت پیدا میکند، اما تنها به این دلیل این امکان فراهم میشود که در آن جامعه دیگر نه از طبقات و دولت خبری هست و نه به تبع آن از انسان طبقاتی. در نتیجه برای اولین بار مفهوم برابری، برابری بین انسانها است و نه برابری بین طبقات. هر صحبتی از آزادی برابری تا قبل از جامعه کمونیستی اگر یک ماکسیمالیسم خیالپردازانه نباشد، تنها به معنی برابری بین طبقات خواهد بود و این نطفه سوسیالدمکراسی را پیریزی میکند که حزب کمونیسم کارگری حمید تقوایی با شتاب بیشتر به آن سو در حرکت است. کانسپت این گرایش از مفهوم آزادی برابری ساختن یک کاپیتالیسم انسانی از نظام سرمایهداری موجود است. در نتیجه حتی اگر به جای حکومت انسانی از حکومت کارگری استفاده کنند، باز شعار « آزادی برابری حکومت کارگری» دارای یک تناقض درونی است. به این معنی که اگر جامعه دارای شرایط برابر شده باشد، دیگر در این وسط حکومت چه میگوید، گیریم حکومت کارگری! بنابراین یا این برابری جامعه کمونیستی نیست و همان برابری انقلاب کبیر فرانسه است، با این فرق که حکومتش کارگری است، و یا اگر برابری کمونیستی است پس در تقابل با جامعه کمونیستی مورد نظر مارکس است که در آن حکومت از بین میرود.
همواره این ادعا را داشتهایم که نقد حزب کمونیسم کارگری به «چپ سنتی» نقدی آبکی و تو خالی و در بسیاری موارد در واقع اصلا نقد نیست بلکه تغییر فرم خود نسبت به چپ سنتی است. چپ سنتی با برنامه حداقل و حداکثر، و همچنین اعتقاد عمیق به عبور از تونل زمان یا همان انقلاب مرحلهای شناخته میشود. شخصا هیچ نقد اساسی از سوی منصور حکمت یا کلا نظریهپردازان طیف کمونیسم کارگری نسبت به مفهوم انقلاب مرحلهای ندیدهام. در بهترین حالت مباحثی مطرح شده است که نشان دهد بورژوازی ملی مترقی نیست، و نظر به اینکه همین حد از مباحث نیز برداشت سطحی از مسائل پایهایتر است، درنتیجه دارای انسجام درونی نیست. مثلا تحلیل منصور حکمت از شیوه تولید ماقبل از سرمایهداری در ایران فئودالیسم است، در صورتیکه اگر واقعا چنین باشد گرایش بورژوازی بومی در تضاد با سرمایهداری انحصاری قرار خواهد گرفت، حال آنکه اگر درکشورهایی مانند ایران بورژوازی ملی مترقی وجود نداشته به این دلیل واضح است که این بورژوازی محصول کشمکش طبقاتی با نظام ماقبل خود نبوده، چون نظام ماقبل اصلا نظام فئودالی نبوده و امکان شکلگیری طبقه بورژوا در دل این نظام فراهم نبوده است. این خود بحث مفصلی است که میتوان در فرصت دیگری به آن بازگشت، اما ما با آن تا آنجا کار داریم که توضیح دهیم چون نقد به چپ سنتی مدافع بورژوازی ملی از سوی کمونیسم کارگری نقدی کم عمق و سطحی است، به سادگی آب خوردن همان کانسپت انقلاب مرحلهای چپ سنتی، اینبار تحت عنوان «انقلاب انسانی» به جای انقلاب کارگری، «حکومت انسانی» به جای حکومت کارگری، و جالبتر، این اواخر «عدالت اجتماعی» به جای «سوسیالیسم فوری» قرار میگیرد. «سوسیالیسم فوری» همان خرافات مُد شده از سوی کمونیسم کارگری بود که با کمک آن خود را با چپ سنتی متمایز میکرد، بی آنکه بداند یا بخواهد بداند سوسیالیسم مانند پیتزا نیست که بتواند فوری آماده شود. سوسیالیسم نظام اجتماعی است که از پس دوره انتقال از سرمایهداری، و آنهم در ابعاد جهانی ساخته میشود. در گذشته اگر در مقابل این مفهوم مندرآوردی نقدی طرح میکردیم، با سیل واکنشات اعضای کمونیسم کارگری روبرو میشدیم که « ما منتظر ظهور امام زمانیم» و یا « اهل کتابیم» و … اما ظاهرا این روزها حمید تقوایی خود به جای امام زمان ظهور کرده و شعار بورژوادمکراتیک «آزادی برابری عدالت اجتماعی» را به جای سوسیالیسم فوری قرار داده است. اگر چپ سنتی با همین شعار وارد کارزار میشد، در عینحال رهبری محقق کردن آن را به عهده طبقه کارگر میگذاشت، رجعت حمید تقوایی به چپ سنتی او را از این هم عقبتر برده و محقق کردن این شعار را به عهده «حکومت انسانی» گذاشته که معلوم نیست محتوای آن را کدام دسته از انسانهای جامعه طبقاتی پر میکند.
رادیکالیسم خرده بورژوایی جاخوش کرده در حزب کمونیسم کارگری باعث شده تا تبدیل کردن اعتراضات عمومی به «انقلاب» (و نه حتی شرایط انقلابی) سنت این حزب شود. اگر حتی از این صرفنظر کنیم که با بیان غلوآمیز شرایط، مثلا توصیف مکانیکی انقلاب برای موج اعتراضات عمومی و بی نتیجه ماندن آن به معنای شکست پیاپی انقلاب باعث رخوت و سرخوردگی میشود، و جریانی که دائما ادعای رهبری انقلابات پیاپی را دارد پاسخگوی شکستهای پیاپی خود نیست، و این دستکم باعث سرخوردگی بدنهٔ خود میشود؛ اما باید تاکید کنیم «حکومت انسانی» اختراع مختص به شرایطی است که جنبشهای اجتماعی بیشتر از اعتراض و کمتر از انقلاب نمایان میشوند. یک حزب سانتریستی از تنور چنین شرایطی «انقلاب انسانی» بیرون میکشد تا بلافاصله در آن نان حکومت انسانیاش را بچسباند. در اینصورت نه زحمت تدارک انقلاب سوسیالیستی را به خود میدهد و نه اعتنایی به محصول بلافصل آن، یعنی دولت کارگری خواهد داشت. حزب سانتریستی که دائما با مقادیر انقلاب و حکومت سروکله میزند و درعینحال آنها را از مفاهیم مارکسیستیاش تهی میکند. حزب کمونیسم کارگری که بنده بَهبَهگوی جنبش خودانگیختهی حاضرآماده است و این خودانگیختگی را با مفهوم از آستیندرآمدهای تحت عنوان «جنبش سلبی» توضیح میٔدهد، در ادامهی دنبالهروی خود، آنجایی که میخواهد چیزی «ایجابی» ارائه کند، چارهای ندارد به جز اشاعه خرافاتی مانند «حکومت انسانی و انقلاب انسانی» و تحریف سایر مفاهیم پایهای مارکسیسم.
۳۰ آپریل ۲۰۱۸
آخرین دیدگاه ها