اعتدال بهاری: شعر
از میلیتانت شماره ۷۰
در واپسین روز اسفند،
در انتظار اعتدال بهاریم!
پرسیدم: بهارا!
از چه رو، می آیی؟
گفت: برای زایش ” اعتدال بهاری “
تو که میدانی، چه جان سخت است،
کولاک زمستانی!
لیک، جهان هستی،
فصلی دیگر، بایدش!
گذشت، ” زمستان “، ز خود،
تا که نشیند، ” بهار “، به بار!
گفتم: وقتی آمدی،
میمانی، تا ابد؟
گفت: مرا، هدفی است دیگر،
از آمدن…
گفتم: چرا
از پی چه می گردی؟
گفت:مرا عهدیست، با خود.
گفتم: بگو!
مرا نیست، دیگر طاقتی.
گفت: هر که قدم نهد، در ره وصل،
صبر و کوشش، بایدش!
می آیم، که در پیوند با ” تابستان “،
به وصال ” اعتدال پاییزی ” رسیم
پس آنگه، همراه با ” خزان “،
به دیدار ” زمستان “، رویم!
و دگر بار، ” زمستان “، با گذشت خود،
جایش را، به ” خواهر ” خود،
” بهار ” دهد…
گفتم: ارمغان سفر،
با خود، چه آوردی؟
گفت: آواز هزاردستان را
آوای دل انگیز و شور مستان را!
گفتم: تو زیبایی، تو رؤیایی
تو دلبندی، تو عشقی،
تو، آن اوج خیال انگیز انسانی….
گفتم: دگر چه؟
گفت: رویش جوانه ها را،
بوسۀ شکوفه ها را،
گلخند غنچه ها را،
هماغوشی دریا و آسمان را!
گفتم: دگر چه؟
گفت: ” نان و گل سرخ ” را!
گفتم: با خود می آوری، ” آزادی ” را؟
گفت:من خود، ” بهار آزادیم “،
مظهر ” شور دل دادگیم “!
با یاد ” او ” و تمام هم تبارانش، که دلی داشتند، مالامال از ” مهر ” به زحمتکشان و رنجدیدگان جهان،بهار و
نوروز ” ایرانی – جهانی “، بر همه باشندگان، کنشگران و کوششگران راه ” آزادی و سوسیالیزم “،فرخنده و
خجسته،باد!
ستاره بهرنگی