گوشه ای از عملکرد مخرب و متضاد «تراب ثالث» علیه گرایش مارکسیست های انقلابی

درباره شاهکار “ادبی” یک متفکر “مستقل”

این سند در ژوئیه ۱۹۹۴ در نقد عملکرد تراب ثالث نوشته شد. گرچه تراب ثالث سند علنی علیه گرایش مارکیست های انتشار نداده است، اما پس از واقعه زیر (از بیش از دو دهه پیش تا کنون) به تخریب و شایعه پراکنی و اشاعه اکاذیب به طور غیر علنی ادامه داده است

*************

اختلافات واقعی دفترهای کارگری سوسیالیستی (گرایش مارکسیست های انقلابی ایران) و “پروژه” (تراب ثالث) بر سر چیستند؟

” مانند هر گروه خرده بورژوا در درون جنبش سوسیالیستی، اپوزیسیون فعلی توسط خصوصیات زیر خصلت بندی می شود: برخورد تکبرآمیز به تئوری و تمایل به مواضع التقاطی، بی حرمتی به سنت های سازمان خود، اشتیاق به “استقلال” فردی به جای اشتیاق به حقیقت عینی، اضطراب و دلواپسی به جای پیگیری، تمایل به جهش از یک موضع به موضع دیگر، و نهایتاً تمایل به جایگزینی روابط باندی و شخصی به انضباط حزبی”. (لئون تروتسکی، “اپوزیسیون خرده بورژوائی در حزب کارگران سوسیالیست”، 15 دسامبر 1939، نقل از کتاب “در دفاع از مارکسیزم”).

به دنبال اتهاماتی که “همکاران پروژه ایجاد بحث سوسیالیست های انقلابی” (پروژه)، علیه طرفداران “دفترهای کارگری سوسیالیستی” (دفترها)، در سمینار بحث لندن- ۱۸ ژوئن، زده بودند، هیئت مسئولین دفترها اطلاعیه ای علیه اتهام زنی ها انتشار داد (سند 1).

چندی پس از آن یکی از همکاران پروژه، تراب، نوشته ای در دفاع از دوستان خود نوشت (سند2). از آنجائی که در این نوشته ی اخیر نه تنها اتهامات گذشته پس گرفته نشده (درواقع همه اتهامات به نحوی توجیه شده اند)، بلکه اتهامات بی اساس جدیدی همراه با یکسری توهین ها و شایعه پراکنی ها- که چندین سال است نویسنده مذکور بر علیه طرفداران دفترها در خلوت مطرح کرده- نیز این بار کتباً طرح شده اند؛ در نتیجه لازم می دانم توضیح کوتاهی که منجر به بروز این قبیل برخوردها توسط این عده شده است، بدهم. در ضمن از آن جائی که عده ای از دوستان مختلف همواره علل و ریشه عدم همکاری بین این دو جریان را خواهان بوده اند، چنین نوشته ای به هرحال برای روشن کردن اختلاف های واقعی بین طرفداران دفترها و پروژه ضروری بود، و این فرصت مناسبی است، برای توضیح این مطالب و امیدوارم درس های لازمی از این گونه پدیده ها که در جنبش سوسیالیستی چپ تازگی هم ندارند و ریشه در استیصال عده ای خرده بورژوا در درون جنبش دارد، بتوان اخذ کرد.

از پاراگراف اول نوشته ی تراب- که معلوم است از اعتراض ما علیه دوستان خود به خشم آمده و حتی حرمت کلام (که شایسته یک فرد سیاسی است) را هم حفظ نکرده است- می گذریم (به کار بردن کلماتی از قبیل “جنگ دن کیشوتی ناشی از مالیخولیا” ی دفترها، “وضعیت فعلی تراژی کمیک برخی از بازماندگان چپ”، “جریانات قلابی”، “جریان سر و پا اشتباهی نظیر دفترها”، “خزعبلات جریاناتی از این قبیل” و غیره). اما از این که نویسنده پس از 5 سال، دست به قلم برده و به اطلاعیه ای سه صفحه ای که “ارزش پاسخ گوئی ندارد”، 5 صفحه پاسخ داده است، سپاسگزارم. در ضمن از جسارت و شهامت این دوست که خود یک تنه به جنگ دفترها آمده و پشت سر “همکاران پروژه” مخفی نشده است تقدیر می کنم!

در مورد اتهام زنی های همکاران پروژه

در سمینار لندن، اتهامات زیادی از طرف همکاران پروژه به ما زده شد که ما در مقابل آن ها سکوت کردیم و از همه آن ها به غیر از یک مورد گذشتیم. آن مورد هم این بود که یکی از همکاران این ها به کذب اعلام کرد که موضع طرفداران دفترها در جنگ بین آمریکا و عراق (جنگ خلیج) “دفاع از آمریکا” بوده است- “جار و جنجالی” نیز به راه نیانداختیم و صرفاً اعتراض کتبی ای کردیم که چنین سنت های اتهام زنی در سمینارهای بعدی حاکم نشود. این البته به اعتقاد ما یک اتهام سنگینی است، و راه حل مسئله هم این است که یک عذرخواهی کتبی از طرف همکاران پروژه به دفترها نوشته شود. به جای این کار بسیار ساده، نویسنده در 5 صفحه “فحش نامه” خود علیه دفترها، یک کلام هم به این مسئله اشاره نکرده است! آیا این مسئله پیچیده و غامضی است؟ آیا تراب و سایر همکاران پروژه تصور می کنند این گونه اتهام زنی ها- به کذب و بدون ارائه مدرک- به عده ای (حتی یک جریان “قلابی” و “سراپا اشتباه”) صحیح است؟ اگر اشتباه است آیا یک فرد سیاسی جدی و “از ما بهتر” ی مانند تراب، نبایستی در 5 صفحه حداقل یک کلمه در مورد این اشتباه اشاره کند؟

البته تراب با مخفی نگه داشتن این اتهام غیراصولی (و موجه جلوه دادن اتهامات سایر دوستان خود) کوشش کرده با یک روش آماتورگونه از همکاران خود دفاع کند. علت دفاع این چنینی هم این است که مسبب اصلی و منشاء شایعه پراکنی های چندساله این عده علیه دفترها خود اوست. و زمانی که سایرین حرف های او – در محافل غیر رسمی- را طوطی وار، در یک جلسه ی علنی بحث پیرامون “حزب طبقه ی کارگر” تکرار می کنند، مجبور می شود با بندبازی کودکانه، از این قبیل افراد که ظاهراً خود را پس از چند سال آموزش “تئوریک” (تعلیم در اتهام زنی، سم پاشی، طنزگویی و لجن پراکنی) برای حل “بحران چپ” و ایجاد “بولتن بحث سوسیالیست های انقلابی” آماده کرده اند، دفاع کند- حتی اگر هم این افراد دچار بدترین اشتباهات شده باشند. این روش ها نشان دهنده ارتباط غیر تشکیلاتی سیاسی و وجود باند بازی و رفیق بازی میان برخی از این عده است. روش کار عده ای که بیش از 3 سال، خود را بدون یک ساختار تشکیلاتی دموکراتیک به دور یک “پروژه” گنگ، غیر مشخصص و تخیلی نگه داشته اند، نتیجه ای جز این به بار نمی آورد.

در مورد درخواست بحث کتبی از همکاران پروژه، همان طور که نظر خود را در نوشته قبلی ذکر کردیم، ما صرفاً یک توصیه به این دوستان کردیم که برای بهتر شدن وضعیت سمینارها بهتر است همه معرفی کنندگان (و نه همه شرکت کنندگان) با بحث کتبی به سمینار بیایند، که آن ها البته نپذیرفتند و ما هم اصرار نکردیم (نظر ما کماکان همان است و این توصیه را در هر سمینار نه تنها به دوستان پروژه، بلکه به هر فرد و گروه دیگر مطرح خواهیم کرد- در گذشته هم چنین کرده ایم). واضح است که چنان چه به حضور فیزیکی آنان اعتراضی داشتیم، مطمئناً در ابتدای جلسه اعلام می کردیم- بدون ترس و واهمه از کسی!

در نتیجه مسئله ما نه “قهر” کردن بود و نه حذف کسی از سمینار. تراب، به جای پاسخ به این خواست که کاملاً منطقی است و کمک زیادی به پیش برد بحث ها می کند- بخصوص به کسانی که خواهان ایجاد “بولتن بحث” هستند- اشاره می کند که این خواست، “بوروکرات منشی و فخر فروشی” دفترها را نشان می دهد و “همکار” ایشان حق داشته که به جای بحث در مورد “حزب طبقه ی کارگر”، 10 دقیقه وقت خود را به فحاشی علیه دفترها در سمینار صرف کند!

حتی چنان چه روش دفترها، “بوروکرات منشی” را نشان داده، آیا جای بحث بر سر نحوه ی تدارک برگذاری سمینار، در حین بحث سیاسی است؟ آیا چنین اعتراضی نمی توانست در جلسه تدارکاتی انجام بگیرد؟ و یا حتی اول سمینار قبل از بحث ها؟ چگونه دوستی با سابقه طولانی مبارزه علیه روش های استالینیستی، خود را به سطحی تنزل داده که از چنین روش های غیراصولی می تواند دفاع کند؟

از این ها گذشته آیا کسی حق ندارد از افرادی که حداقل 3 سال است که پرچم دار “ایجاد بولتن بحث” بوده و از همه جریان ها خواسته اند “جمع بندی” مواضع خود را ارائه دهند، سؤال کند که قبل از حضور در سمینار نتیجه بحث های چند ساله خود را که در اطاق های دربسته با هم کرده اند در اختیار شرکت کنندگان در سمینار قرار دهند؟ در مقابل این سؤال به حق و منطقی، تراب در نامه اش پاسخ می دهد “که فضولی این که چرا ما هنوز برخی مواضع خود را کتبی نکرده ایم به دفترها نیامده است” (!). این روش برخورد فئودال منشانه و از بالا، صرفاً ماهیت واقعی تشکیل دهندگان اصلی این “پروژه” را نشان می دهد و بس!

افسانه “دزدی ادبی” از دیدگاه یک خود- محور بین مستأصل

مهم ترین “کشف” تراب این است که طرف داران دفترها از آثار قبلی سازمانی که ظاهراً در انحصار وی بوده و محققاً تا آخر عمر طبیعی او، سنت هایش بایستی در اختیار وی باقی بماند، “دزدی ادبی” کرده اند. به اعتقاد وی هیچ کس “صلاحیت” این را ندارد که بدون اجازه ی او مواضع سابق این سازمان را تبلیغ کند و یا نام مشابه آن تشکیلات را بر خود گذارد- حتی اگر خود او بیش از 5 سال آن مواضع را تبلیغ نکرده باشد و یا حتی مواضع دیگری پیدا کرده باشد! اگر کسی جرأت کند که مواضع انحصاری این شخص را تبلیغ کند، آن وقت او چراغ سبز را به عده ای “همکار” برای شایعه پراکنی و اتهام زنی و جو سازی نشان می دهد. با عرض معذرت، این شیوه ی تفکر، نه تنها تفکر سوسیالیستی نیست که در میان استالینیست های سابق هم به ندرت یافت می شود.

اول، فرض کنیم کلیه ی ایرادات تراب در مورد “دزدی ادبی” مطالب که ظاهراً در انحصار وی بوده و قاعدتاً آن ها را در جایی (که ما اطلاع نداریم) به ثبت رسانده است، درست باشد. در آن صورت این باید مایه افتخار این “نظریه پرداز” باشد، که کسانی پیدا شده اند که نظریات وی را در غیابش به پیگیرترین نحوی (حال به قول خودش با “کمی دستکاری” و به طور “ناشیانه”) مابین چپ کارگری تبلیغ کرده و می کنند. در چنین صورتی، آیا تراب نباید یک تشکرنامه به جای یک فحش نامه به دفترها می نوشت؟ چنان چه وی هنوز همان مواضع قبلی را داراست چه باکی است که عده ای حتی به نام خود، مواضع او را ترویج کنند. مگر مسئله یک روشن فکر انقلابی و یک “تئوریسین” از نوعی که همواره “تفکر مستقل” داشته، این نیست که مواضعش در درون جنبش گسترش یابد؟ و آیا خود- محور بینی و خود- بزرگ بینی و ایجاد کیش شخصیت از خصوصیات بارز یک خرده بورژوای حقیر وامانده نیست؟

ما همیشه شنیده بودیم که “متفکرانی” از نوع تراب به تحریف عقاید خود اعتراض کنند، اما هیچ گاه نشنیده بودیم که کسی اعتراض به تبلیغ عقاید خود توسط دیگران کند، (آن هم پس از سپری شدن 5 سال- و آن هم زمانی که به اتهام زنی دوستان او اعتراض می شود!). مگر این که ایشان، یا دیگر به عقاید سابق اعتقاد نداشته و بخواهد آن ها را به خاک بسپارد و یا این که خود دچار بیماری “مالیخولیا” شده باشد.

دوم، تراب از ما درخواست می کند که لیست 10 نوشته را که طی 5 سال گذشته (قاعدتاً دوره ای که ایشان مشغول “حل” بحران چپ و تکامل تئوری های “نوین” بوده اند) انتشار داده ایم به ایشان عرضه کنیم و بگوئیم کدام یک کپی ی مقالات دیگران و ترجمه بوده و کدام از “نوع تفکر مستقل” است. برای کمک به بحث، فرض کنید ما هیچ مقاله ای بر اساس “تفکر مستقل” ننوشته ایم و همه کارهایمان طی 5 سال گذشته کپی و یا ترجمه بوده است. قاعدتاً کسی که چنین سؤالی را طرح می کند باید حداقل خود، طی 5 سال گذشته مقالاتی بر اساس “تفکر مستقل” ارائه داده باشد. آخرین مقاله تراب در خرداد 1368 در “چه باید کرد” شماره 2، انتشار یافت، پس از آن ما چیزی (نه نوین و نه کهن) از این دوست ندیده ایم. پس ظاهراً کلیه نظریات این دوست مربوط به ماقبل از این تاریخ می شود (البته در این دوره، زمانی که ایشان هنوز یک مبارز انقلابی بوده و به یک برنامه سوسیالیزم انقلابی باور داشت و تبدیل به یک “روشن فکر” پرمدعای بی عمل نشده بود، فعالیت های نظری برجسته ای داشت و مقالات ایشان جزئی از دست آوردهای چپ انقلابی بود)، اما همان نظریات را مگر این دوست بر اساس “تفکر مستقل” تدوین کرده بود؟ نظریه انقلاب مداوم (سوسیالیستی) ارائه داده شده، مگر بر اساس نظریات تروتسکی و بین الملل چهارم نبوده است؟ نظریات حول سرمایه داری و امپریالیزم این دوست مگر اقتباس از کتاب “سرمایه داری پسین” مندل نبوده است؟ نظریه مفهوم سوسیالیزم ایشان مگر بر اساس نوشتجات تروتسکی و مندل بنا نهاده نشده بود؟ مفهوم حزب ایشان مگر بر اساس نظریه لنین و جنبش تروتسکیستی نبوده است؟ (اگر خلاف این است و او تئوری جدیدی طی دو دهه فعالیت سیاسی خود تکامل داده است، لطفاً ما را مطلع کند تا به نام ایشان ثبت کنیم و دیگر از آن “دزدی ادبی” نکنیم!).

آیا درست است که گفته شود، کلیه ی نظریات این دوست طی دو دهه گذشته، یا ترجمه بوده است و یا “دزدی ادبی” از ترتسکی، مندل و نظریه پردازان بین الملل چهارم؟ همین منطق از بحث را می توان البته در مورد خود ترتسکی و یا لنین و یا خود مارکس بسط داد. نظریه انقلاب مداوم ترتسکی بر اساس نظریات پارووس تکامل یافت و نظریات 1903 لنین در مورد حزب بر اساس تزهای کائوتسکی بود و غیره. واضح است که اگر قرار می بود هر انقلابی ای از صفر شروع کند و در انتظار “تفکر مستقل” بماند، وضعیت چپ بین المللی بسیار وخیم تر از آن چه امروز هست، می بود.

از این ها گذشته “تفکر مستقل” دیگر چه صیغه ای است؟ “مستقل” از چه؟ کلیه کمونیست ها اعتقاداتشان وابسته به تجارب و تئوری های جنبش کارگری در سطح جهانی است و “مستقل” از عقاید بورژوازی و خرده بورژوازی. کلیه ی نظرگاه ها در ادامه و تکامل نظریات گذشته بوده و هست. پیشنهاد می کنم که تراب تئوری “تفکر مستقل” را فوراً به ثبت برساند تا “دزدان ادبی” پس از این از آن استفاده نکنند! (برای اطلاع سایر دوستان بی غرض لازم به تذکر است که طرفداران دفترها در دخالت خود در جنبش کارگری طی 4 سال گذشته- ضمن انتشار بیش از هزار صفحه مطالب در مورد مسایل سیاسی ایران و بین المللی- و برای پاسخ گوئی به مسائل مشخص کارگری نظریاتی طرح کرده اند که در تکامل نظریات سابق است و نه “کپی برداری” از مقالات سابق “تئوریسین” رنجیده خاطر، و نه “نوارها”ی آموزشی “از ما بهتران”- رجوع شود به چندین مقاله در مورد حزب پیشتاز و رابطه آن با طبقه ی کارگر، در دفترها و دیدگاه سوسیالیزم انقلابی- و همچنین مقالات لئون ترتسکی در مورد اتحادیه ها و شوراهای کارگری که برای نخستین بار در جنبش کارگری ایران ترجمه شده اند).

افسانه ی “دزدی ادبی” صرفاً توسط افرادی طرح می شود که کار متشکل سیاسی را رها کرده و امید خود را به انقلاب کارگری از دست داده اند و خود نمی دانند چه کنند و احیاناً به نظریات “نوین” (راست) رسیده و از ارائه آن عقاید فعلاً خجالت می کشند، و می خواهند چند صباحی نان “دست آورد های” گذشته را بخورند تا فرصت طرح عقاید “نوین” را پیدا کنند- آن چه تأسف انگیز است این است که در این میان عده ای ساده لوح را نیز همراه خود به قهقرا می برند. تاریخ از این پدیده ها بسیار به خود دیده و تراب نیز ما را با این تهدیدهای فئودال منشانه نمی تواند ارعاب کند- ما به کار خود کمافی السابق ادامه خواهیم داد. روش صحیح برخورد سیاسی او می توانست این باشد که در هر مقطع طی 5 سال گذشته، قدم به قدم افراد “بی ارزش” و “دزدان ادبی” مانند ما را راهنمایی می کرد و از گسترش “مواضع مضحک و کم و بیش دست راستی” (!) ما جلوگیری می کرد- نه این که همه را انباشت کند و برای پوشاندن اتهام زنی های غیراصولی اعضای باند خود، تراوشات مغزی خود را به یک باره در 5 صفحه بیرون ریزد- آن هم پس از 5 سال تأخیر! واضح است که این روش کار یک فرد انقلابی و معتقد به انقلاب کارگری نیست و چنین افرادی را در هیچ موردی نمی توان جدی تلقی کرد.

سوم، کشف “دزدی ادبی” نیز خود به هرحال “کشفی” نبوده است. طرفداران دفترهای کارگری سوسیالیستی در طرح اولیه ی اساسنامه خود، 1 ژوئن 1990، اعلام کردند که تیم خود را بر اساس پذیرش اهداف و اصول مندرج در “چه باید کرد” شماره ی 1 بنا می نهند. این اساس نامه (به انضمام کلیه بحث های درونی دفترها) نیز برای تراب ارسال شد و از آن مطلع بود. بنابراین این حق طرفداران دفترها است که با اجازه و یا بدون اجازه از این متفکر “مستقل”، به تبلیغات نظریات خود بپردازند. این که چه کسی در بهمن 1367 طرح نهایی این اهداف و اصول را نوشته است دیگر ربطی به مسئله طرفداران دفترها امروز ندارد- مگر این که ایشان خواهان گرفتن مدال باشند!

چه کسانی تداوم دهندگان گرایش سوسیالیزم انقلابی هستند؟

در ابتدا باید تذکر دهم که مسئله ما هیچ گاه بر سر میراث “حزب” و یا “پروژه” ای که مدت ها پیش توسط یکی از رهبران اصلی آن، تراب، به خاک سپرده شد، نبوده و نیست. ما می پذیریم که تراب از سردمداران اصلی “بازماندگان حزب کارگران سوسیالیست” و نشریات “سوسیالیزم و انقلاب” و “چه باید کرد” است و مدال افتخار بایستی نصیب او شود! پس حداقل سر این مسئله اختلافی نداریم. در ضمن از کلیه ی اعضای سابق این سازمان و سوسیالیزم و انقلاب تقاضا داریم که به متفکر “مستقل” و پروژه “نوین” او بپیوندند و مطلقاً نزدیک “دزدان ادبی” نشوند. این را هم می پذیریم که طرفداران سابق (غیرفعال و متفرق) “حزب کارگران سوسیالیست” سابق و “سوسیالیزم و انقلاب” سابق تعدادشان بسیار بیشتر از طرفداران دفترها است. دعوای ما، برخلاف “متفکر مستقل”، نه بر سر تعداد کمی همکاران خود است و نه بر سر لحاف ملانصرالدین- مسئله ما این است که طی 5 سال گذشته چه کسانی از عقاید سوسیالیزم انقلابی (ترتسکیستی) به طور پیگیر دفاع کرده و آن را در درون جنبش کارگری (بخصوص پیشرو کارگری) تبلیغ کرده و در نتیجه صلاحیت و حقانیت فعالیت خود را از جنبش چپ کارگری (و نه تراب) کسب کرده اند؟ حتی اگر این مواضع بدون اجازه “تئوریسین” اعظم و متفکر “مستقل” صورت گرفته باشد.

اکنون می پردازیم به تحریفات:

تحریف 1-

تراب در نامه اش می گوید که در مقطعی به توافقاتی با دفترها رسیده است

  • دفترها قصد تشکیل فرقه سیاسی جدیدی را نداشته باشد و “موضع گیری سیاسی” نکند.
  • دفترها دست به “تشکیلات” قلابی نزند”.
  • محتوای دفترها جنبه آموزشی داشته و “مواضع سکتاریستی در مورد مسائل مهم تئوریک مورد بحث و پلیمیک های بی محتوا با سایرین خودداری” کند).

او ادامه می دهد که دفترها پس از “یکی دو شماره” زیر این توافقات زد (ص 4 و5).

توافقات ذکر شده توسط او به هیچ وجه صحت ندارند و صرفاً ساخته و پرداخته تخیلات او است. تنها افرادی بی اراده و غیرسیاسی و آلت دست و کم شعور می توانستند به چنین “توافقاتی” تن دهند: موضع سیاسی نگیرند! تشکیلات نسازند! بحث سیاسی و پلمیک با کسی نکنند! و یقیناً سال ها در انتظار متفکر “مستقل” بنشینند تا ایشان “تئوری” تکامل دهد! ما از تراب می خواهیم که پاسخ دهد که این توافقات را با چه کسی و در حضور چه کسانی انجام داده و آن ها در کجا ثبت شده اند؟

چنین سؤالی را نمی تواند پاسخ دهد، زیرا که توافقات کتبی توسط خشایار نوشته و با تأیید و توافق تراب، در هسته های “سوسیالیزم و انقلاب” از طریق “بولتن بحث و اخبار داخلی”، شماره 14، فروردین 1369 (آخرین سند هسته ها) توزیع و بحث شد و روی آن تصمیم گیری انجام گرفت (سند 3). اکثریت اعضاء فعال در هسته ها با این سند توافق کردند و بنیاد دفترها را گذاشتند و بقیه ول کردند و رفتند دنبال زندگی شخصی خودشان. ظاهراً “تئوریسین” ما در آن دوره آن قدر سرگرم تکامل تئوری های “نوین” بوده که کل این سند را فراموش کرده است.

در سند فوق آمده که خشایار مسئول ایجاد یک تیم کارگری سوسیالیستی (با “ضوابط تشکیلاتی، برنامه و اهداف“) شود و “از طریق انتشار یک نشریه کارگری مرتب، دخالت سیاسی را در راستای اهداف تعیین شده انجام دهد” (ص 1). این تیم می بایستی که “خود مستقلاً موضع گیری کرده و دخالت سیاسی خود را برای حضور سیاسی فعال در جنبش کارگری به نمایش گذارد” یعنی “گروهی که … حول برنامه و نشریه خاص خود قادر به فعالیت مستقل… باشد”. کجای این مواضع کتبی تصویب شده مشابه ادعای تراب است؟

درضمن قرار بر این شد که تراب، از آن جایی که خود شفاهاً اعلام کرده بود که اعتقاد به ادامه کار متشکل ندارد، به بازنگری پروژه “سوسیالیزم و انقلاب” (که به علت بی تفاوتی مسئول آن طی سال های قبل، به شکست کامل انجامیده بود) و نوشتن کتاب های تئوریک (فلسفه، سوسیالیزم و وضعیت اقتصاد جهانی و غیره) مبادرت کند. و گزارش پیشرفت کارهای خود را مرتباً به مسئول دفترها بدهد و در مقابل اسناد داخلی دفترها را دریافت کند تا از وضعیت درونی آن با خبر شود. قرار شفاهی بین تراب و خشایار گذاشته شد که کارهای “تشکیلاتی” توسط دفترها انجام گیرد و کارهای صرفاً “آموزشی” توسط تراب، و رفقای دفترها برای آموزش به کلاس های آموزشی (به مسئولیت تراب) بروند و کسانی که مایل به کار متشکل باشند به مسئول دفترها رجوع داده شوند (از این رو 3 تن از رفقای دفترها در کلاس های آموزشی شرکت کردند).

پس از سپری شدن 4 سال کارنامه فعالیت رفقای دفترها در سطح جامعه روشن است و آنان کاملاً بر اساس نکات توافق شده عمل کرده اند (انتشار مرتب 2 ماه یک بار دفترها با محتوای سیاسی و دخالت در جنبش کارگری، فعالیت های عملی دفاعی و غیره)، اما باید دید بیلان کار متفکر “مستقل” ما چه بوده است؟

الف) کوشش در جهت تخریب دفترها- درست پس از انتشار شماره 1 دفترها، این شخص پشت سر فعالین دفترها آغاز به شایعه پراکنی، توهین، اتهام زنی و لجن پراکنی کرد. در نامه فعلی ایشان می گوید که دفترها را یک “جوک” تلقی می کند! اما در جلسات به اصطلاح آموزشی که قرار بود راجع به “تئوری های انقلابی” بحث شود، ایشان از این توهین ها نیز فراتر رفته است. پس از انتشار شماره ی 3 دفترها، در جمعی ایشان گفته اند که “دفترها صرفاً کاغذ مستراح است”! (توهینی که حتی حزب الله های رژیم هم علیه یک گروه کمونیستی نمی کنند).

این فرد ضمن دعوت مکرر از ایشان به نوشتن مقالات برای دفترها، هیچ گاه کوچک ترین ایراد حضوری و یا کتبی از دفترها جلوی روی مسئول آن نگرفت، بلکه مرتب به لجن پراکنی های پشت پرده ادامه داد. در واقع بخشی از جلسات آموزشی وی به جلسات “تشکیلاتی” که عمدتاً برای بی اعتبار کردن دفترها بود تبدیل شد- یعنی این که یک محفل آموزشی تبدیل به یک باند شد- تشکلی بدون برنامه و اساسنامه مشخص و همگون، بر اساس روابط شخصی و نه سیاسی، به دور یک “شخصیت”- (در این رابطه یکی از رفقای ما مجبور به ترک این جلسات آموزشی شد- رجوع شود به “پاسخ امین به اتهامات تراب” در همین جزوه).

ترور شخصیت یکی از فعالین دفترها و کم بها دادن به فعالیت آن ها و فحاشی و غیره- در طی 5 سال گذشته- از برخوردهای عادی این متفکر “مستقل” بوده است (شواهد زیادی وجود دارند، لازم شد نام می بریم). در ضمن سایر “همکاران” خود (بخصوص آقای A ) را تشویق به انجام شایعه پراکنی می کرد (نمونه اتهام زنی ها در سمینار اخیر لندن و نامه دفاعی ایشان از اعضای باند خود نشان دهنده ی بارز این فعالیت های غیراصولی گذشته است).

ب) عدم انجام کار تئوریک- زمانی از ایشان سؤال می کردیم که کتاب هایی که قول داده بودید چه شد؟ می گفتند: “درحال نوشتن کتاب 500 صفحه ای در مورد فلسفه هستم”. این کتاب که ظاهراً قرار بود 2 سال پیش منتشر شود به سرنوشت نامعلومی دچار شده است. از سایر کتاب ها نیز کوچکترین خبری نیست. البته به برخی دیگر می گفت که: “فعلاً 2 سال از کار سیاسی مرخصی گرفته ام و کاری نکرده ام”.

ج) عدم اجرای پروژه بولتن بحث- وقتی که از ایشان سؤال می شد که سرنوشت “پروژه سوسیالیزم و انقلاب” به کجا انجامید می گفتند: “دنبال 20 نفر هستم که کار را شروع کنم! فعلاً کلاس آموزشی گذاشته ام تا عده ای را آماده کنم”. به نظر می رسد که پس از سپری شدن 5 سال هنوز به غیر از خود ایشان، کسی برای انجام این امر مهم پیدا نشده است! و سایر “همکاران” (که از انگشتان دو دست تجاوز نمی کنند) نیز جز ایرادگیری به سایرین و اتهام زنی چیزی نیاموخته اند. زمانی هم که درخواست بحث کتبی می کنیم و به عدم اجرای کار نظری ایراد می گیریم، می گویند: “فضولی این که چرا ما هنوز برخی مواضع خود را کتبی نکرده ایم به دفترها نیامده است”!

د) انجام خرده کاری و باندبازی- به جای انجام توافقات مکتوب هسته ها (بازنگری پروژه سوسیالیزم و انقلاب و یافتن افراد جدی سیاسی و نوشتن کتاب های تئوریک)، متفکر “مستقل” پس از بیش از 2 سال “مرخصی”، “پلاتفرم پیشنهادی برای ایجاد بحث و اطلاعات چپ انقلابی”، چند صفحه ای که کپی ی مواضع سابق سوسیالیزم و انقلاب بود را ارائه داد- با این تفاوت که این بار نه با رفقای سابق خود و عده ای جدی، بلکه با افرادی ناهمگون و غیرجدی. سپس نام این باند غیرسیاسی را هم “گروه طرفدار پلاتفرم پیشنهادی برای ایجاد بولتن بحث و اطلاعات چپ انقلابی در لندن” (!) گذاشت (توجه کنید کسانی که به همه ایراد می گیرند که تشکیلات نباید ساخت، خود گروه اعلام می کنند!). دست آورد این “گروه” هم 8 نامه نامشخص تحت عنوان “اسناد” (!) و جزوه ای 24 صفحه ای درباره تفسیر “بیانیه کمونیزم”، “اصول کمونیزم” مارکس و انگلس بود (نظریاتی براساس “تفکر مستقل”!). اما با خروج چند نفر و پیوستن چند نفر دیگر به “گروه”، پس از 1 سال به ناگهان باند دیگری (کم و بیش با همان پلاتفرم قبلی)، تحت عنوان “همکاران پروژه ایجاد بولتن بحث سوسیالیست های انقلابی” (!) شکل گرفت. مهم ترین دست آورد باند جدید شرکت در چند سمینار وحدت و انتشار 2 اطلاعیه است! (برای توضیح بیشتر رجوع شود به مقاله محمود در همین جزوه).

قضاوت این که کارنامه 5 سال فعالیت چه کسانی “جوک” بوده است را به خوانندگان واگذار می کنم.

تحریف 2- در نامه مذکور چنین وانمود شده است که “اکثریت رفقای فعال” طرف دار پروژه “سوسیالیزم و انقلاب” سابق، در خاتمه کار خود با یکدیگر بر اساس یک جمع بندی به این نتیجه رسیده اند که نشریات سوسیالیزم و انقلاب و چه باید کرد “نتوانسته بود آن طیف وسیع تر سوسیالیست های انقلابی را به خود جلب کند (و) ادامه کار بدین معنی می بود که به هدف خود که تلاش در راه ایجاد گروه بندی نوین سوسیالیست های انقلابی از طریق بولتن بحث و مداخلات مشترک بود وفادار نباشیم و خود را جایگزین طیفی قلمداد کنیم که هنوز متشکل نشده است” پس “قرار بر این شد که به تشکیل هسته های آموزشی وسیع تر که تلاش برای رسیدن به حداقل هائی که معرف سوسیالیزم انقلابی در دوره فعلی است مبادرت کنیم… در مقابل این بحث، عده ای که بعد دفترها شدند چنین عنوان کردند که علی رغم درستی نکات بالا بهتر است… به انتشار عقاید خود دست بزنند” (ص 4).

این نکات نیز، سناریویی است که در تخیلات متفکر “مستقل” نقش بسته و هیچ کدام واقعیت ندارد. باز از ایشان می خواهیم سندهای مربوط به این تصمیمات مهم را ارائه دهند. چطور ممکن است هسته های طرفدار سوسیالیزم و انقلاب چنین تصمیماتی به این مهمی را گرفته باشند و حتی یک صفحه (نه در میان خود و نه در سطح جنبش) مطلب کتبی انتشار نداده باشند.

تنها و تنها مطلب کتبی همان سند خشایار است که با توافق تراب در هسته ها طرح شد و نهایتاً به تصویب فعالین هسته ها رسید (سند3) و همه کسانی که مایل به ادامه کار بودند به دفترها پیوستند (به غیر از تراب که قرار بود “پروژه” را بازنگری کند و گزارش دهد). بقیه کسانی که به دفترها نپیوستند، به دنبال زندگی شخصی خود رفتند. این واقعیتی است که متفکر “مستقل” – برای توجیه 5 سال بی عملی و عهد شکنی خود- به عمد وارانه جلوه می دهد. برای توضیح بیشتر این واقعیت باید کمی به عقب برگردیم.

در آخرین شماره “سوسیالیزم و انقلاب”، شماره 4، تابستان 1366، مسئول این نشریه، تراب، در صفحه اول آن ضمن معرفی نشریه “چه باید کرد” چنین قول داد: “… تلاش ما این خواهد بود که حجم انتشارات خود را افزایش دهیم و منبعد، در سال، دست کم 3 شماره سوسیالیزم و انقلاب و 10 شماره چه باید کرد را منتشر کنیم”. در همین زمان “اهداف و اصول سوسیالیست های انقلابی” نیز برای بحث با سایر افراد و جلب توافق آنان توزیع شد. از تاریخ انتشار آخرین شماره سوسیالیزم و انقلاب تا تاریخ نشر اولین شماره ی “چه باید کرد” (که همان اهداف و اصول انتشار یافته بود) در حدود یک سال و نیم گذشت که طی آن بارها در هسته ها به عدم انتشار نشریات ایراد گرفته و اعتراض شد، که مسئول آن (تراب) به بهانه های مختلف (مانند این که در انتظار نتیجه بحث با طیف فدایی برای همکاری با آنان است، گرفتاری ناشی از درگیری در کارهای دفاعی- “کاری”- و نداشتن امکانات مالی و غیره) تأخیر انتشار “چه باید کرد” را توجیه کرد. نهایتاً قول انتشار 10 شماره “چه باید کرد” و 3 شماره “سوسیالیزم و انقلاب” را در سال (البته با استفاده از سایر رفقای هسته ها) با دو شرط پذیرفت:

  • هسته ها برای یک سال بایستی به طور مرتب حقوق ماهانه به ایشان بدهند و،
  • ایشان از کلیه ی کارهای دفاعی استعفاء دهند. با هر دو شرط رفقای هسته ها توافق کردند و حقوق ماهانه ایشان را برای یک سال تقبل کردند و پرداختند و ایشان از کلیه کارهای غیر انتشاراتی (منجمله کاری) استعفاء دادند (در مورد این بحث ها دستور جلسات هسته ها و جلسه مجمع عمومی کاری موجود است و در صورت لزوم ارائه داده می شود- حتی خود همکاران فعلی ایشان می توانند شهادت دهند). در نتیجه این توافقات در خرداد 1368 (یعنی دو سال پس از انتشار شماره آخر سوسیالیزم و انقلاب و اهداف و اصول- که همان شماره 1 چه باید کرد بود) متفکر “مستقل” ما دست به قلم بود و شاهکار “تراژی کمیک” و بزرگترین “جوک” جنبش ترتسکیستی را انتشار داد (چه باید کرد شماره 2). این شماره در 23 صفحه و مملو از “جوک”ها و نامه های “قلابی” و کارتون های مضحک و بدون توضیح و دو مقاله که “کپیه” همان مواضع قبلی بود، به تنهایی توسط این متفکر “مستقل” انتشار یافت و از آن تاریخ به بعد هیچ اثری، غیر از شاهکار “ادبی” اخیر (فحش نامه خطاب به دفترها) از وی مشاهده نشده است.
  • از این زمان به بعد، به تدریج با غیبت های طولانی در هسته سوسیالیزم و انقلاب ظاهر می شد و نهایتاً بدون هیچ گونه توضیح شفاهی و یا کتبی در هسته شرکت نکرد تا این که خشایار سند خود را با توافق وی نوشت. ایشان حتی در آخرین جلسه هسته هم غایب بودند.

این واقعیت هایی است که متفکر “مستقل” نمی خواهد با آنان روبرو شود و در نتیجه دست به جعل وقایع می زند تا موقعیت 10 سال پیش خود را به هر بها حتی با فحاشی و اتهام زنی علیه رفقای سابق خود، حفظ کند.

تحریف 3- در نامه مذکور آمده است: “همکاران دفترها که جمعاً شاید شش تن نشوند شامل یکی دو نفر از اعضای سابق (حزب کارگران سوسیالیست) نیز می شود… بسیاری از اعضاء و همکاران سابق این سازمان که هنوز فعالند- چندین برابر بیشتر از کل دفترها (هستند)… یا با پروژه همکاری دارند و یا نظریات مشابه ای را دنبال می کنند” (ص 3).

چنان چه تعداد طرفداران دفترها 6 نفر باشد، بایستی به چنین افرادی درود فرستاد که در عرض 5 سال گذشته حداقل 100 برابر کلیه همکاران پروژه کار کرده اند و همه جا حضور سیاسی داشته و در مورد اکثر وقایع مهم ایران و جهان موضع اعلام کرده و مداخله سیاسی کرده اند. متفکر “مستقل” باید به چنین رفقای سابقی افتخار کند و نه آن ها را به باد تمسخر گیرد. اما تعداد طرف داران دفترها مورد بحث ما نیست آن چه مهم است مربوط به همکاران پروژه است.

چنان چه طرفداران “پروژه” چنان تعداد زیادی است (بخصوص “اعضای سابق” فعال سازمان سابق!)، چرا تا کنون حتی یک نشریه در سطح سوسیالیزم و انقلاب انتشار نیافته است؟ اگر طرفداران پروژه “چندین برابر” 6 تن هستند، پس محققاً آن 20 نفر اول که، تراب دنبالشان بوده پیدا شده اند. برخلاف ادعای او علت این که چرا نشریه انتشار نمی یابد این است که حتی یک فرد جدی هنوز به این “پروژه” تخیلی و نامشخص جلب نشده است و هرگز هم جلب نخواهد شد. ادعای متفکر “مستقل” در مورد اعضای سابق حزب کارگران سوسیالیست همه کذب محض است.

اعضای سابق حزب کارگران سوسیالیست که ما نیز آن ها را خوب می شناسیم و تماس مرتب با آن ها داریم، هیچ یک کوچک ترین تره ای برای “وارث سنن” این سازمان خرد نمی کنند. اکثر آن ها هنوز اعتقاد به همکاری با بین الملل 4 دارند، در صورتی که تراب سال هاست از آن سازمان خارج شده است. برخی از آن ها به حزب لنینیستی اعتقاد دارند، اما (بنا بر گفته آن ها) تراب در جلسه بحثی با آن ها ادعا داشته که دیگر به حزب لنینیستی اعتقادی ندارد. آن ها به برنامه انتقالی ترتسکی اعتقاد دارند، در صورتی که (بنا بر گفته یکی از همکاران او) تراب اعلام کرده نه تنها برنامه انتقالی بی ربط است که اصولاً تشکیل بین الملل 4 درست نبوده است (حتی یکی از همفکران تراب، آقای A در جلسه ای در هلند اعلام کرده که بین الملل 4 کارهای “ارتجاعی” کرده است که بلافاصله مورد حمله شدید برخی از شرکت کنندگان قرار گرفته است). چنان چه مواضع اخیر تراب که قاعدتاً بر اساس “تفکر مستقل” طی 5 سال گذشته تکامل یافته، درست باشد، چگونه می توان ادعا کرد که اعضای سابق آن سازمان طرفدار تراب و “پروژه” بی سر و ته او هستند؟

متفکر “مستقل” ادعا می کند که “هرچند هر روز به طرفداران این پروژه اضافه می شود، هنوز شرایط برای تحقق پروژه (انتشار بولتن) فراهم نشده است. هنوز حداقل هائی که معرف این طیف است تدوین نشده اند…. و فعالیت های سکتاریستی از قبیل کار دفترها صرفاً تحقق این پروژه را به تعویق انداخته است”! (ص 4)

اول، ممکن است لطفاً ایشان به ما بگویند که این “طرفداران” نامرئی که “هر روز” به “پروژه اضافه می شود” چه کسانی هستند؟ ما مایلیم از آنان قدردانی کنیم.

دوم، این “حداقل هائی که معرف این طیف است” کدامند؟ طیف سوسیالیزم و انقلاب طی 8 سال با وجود هسته های متشکل و چند صد فعال و افراد ورزیده سیاسی و انتشار نشریه تئوریک، به شکست انجامید. ارزیابی و جمع بندی تراب در این مورد چیست؟ که پس از چند سال انفعال با چند نفر آن پروژه شکست خورده را دوباره می خواهد احیاء کند؟ آیا این فریب خود و سایرین نیست؟ با اغراق تعداد “طرفداران” و تبلیغ یک پروژه محکوم به شکست آیا واقعاً می توان بحران چپ را حل کرد؟

سوم، چنان چه “هر روز به طرفداران این پروژه اضافه می شود”، همراه با “بسیاری از اعضاء و همکاران سابق سوسیالیزم و انقلاب (که ظاهراً چندین برابر بیشتر از دفترها” هستند)، و چنان چه “همکاران دفترها جمعاً شاید شش تن” هستند، چرا متفکر “مستقل” با چنان طرفداران عظیمی، از عده ای کوچک، “بی ارزش” و “دزد ادبی” و “جوک” به وحشت افتاده و اعلام می کند که “دفترها… تحقق این پروژه را به تعویق انداخته است”؟! دوست ما با استفاده از “تفکر مستقل” باید این تناقض را قبل از تکامل تئوری های “نوین” حل کند!

حال می پردازیم به اتهامات:

اتهام 1- در نامه مذکور، تراب دفترها را متهم به داشتن مواضع “ماوراء راست درباره تئوری استحاله رژیم آخوندی- سرمایه داری” می کند (ص 5). این اتهام هم نظیر اتهام موضع “دفاع از آمریکا” دفترها در جنگ خلیج (که دوست ایشان در سمینار لندن به ما وارد کرد و اکنون مشخص شده است که توسط خود متفکر “مستقل” ساخته شده است)، اتهام سنگینی است. ما از این شخص سؤال می کنیم که در چه مقاله ای دفترها “مواضه ماوراء راست درباره تئوری استحاله رژیم” گرفته است؟ ما در کلیه ی مقالات دفترها ضمن توضیح جناح بندی ها، همواره خواهان سرنگونی کل رژیم سرمایه داری بوده ایم و در هیچ موردی مسئله ی “استحاله” را مطرح نکرده ایم و توهمی درباره ی هیچ یک از جناح ها نداشته ایم. چنان چه متفکر “مستقل” و باند وی در اسرع وقت اتهام “دفاع از آمریکا” و داشتن موضع “ماوراء راست درباره ی استحاله ی رژیم” دفترها را علناً اثبات نکنند، فرض را بر این می گذاریم که این برخوردها صرفاً یک اتهام بی شرمانه ای بیش نبوده است.

اتهام 2- نویسنه ی مقاله ما را متهم به “اخراج اعضاء …. شایعه پراکنی های کثیف … در مورد رفقای قبلی خودشان که هنوز به پروژه وفادار مانده اند” می کند (ص 5).

اول، در مورد “اخراج اعضاء”. این یک دروغ محض است. طرفداران دفترها، هیچ گاه، هیچ یک از اعضای خود را اخراج نکرده اند. چنان چه تراب در اسرع وقت اعلام نکند که “اعضا”ای که ما از دفترها اخراج کرده ایم چه کسانی هستند، باید فرض را بر این گذاشت که این شخص نه تنها دچار خود- محور بینی شده که یک دروغگوی حقیر بیش نیست.

دوم، “شایعه پراکنی کثیف در مورد رفقای قبلی خود که هنوز به پروژه قبلی وفادار مانده اند”.

این اتهام نیز واقعیت ندارد، اما بایستی تذکری درباره ی ریشه این اتهام که توسط دوست نزدیک و “همکار” تراب، آقای A، صورت گرفته است، توضیحاتی داده شود.

آقای A، که خصوصیات “برجسته” وی در لندن ورد زبان همه کسانی است که ایشان را از نزدیک می شناسند، از طرفداران سوسیالیزم و انقلاب بود و در آخرین جلسه هسته به قطع نامه خشایار رأی مثبت داد و از طرفداران دفترها خود را اعلام کرد. اما از ابتدای تأسیس تیم کارگری سوسیالیستی (مه 1990)، این شخص ده ها بار اصول تشکیلاتی طرفداران دفترها را زیر پای گذاشت و به همین علت تنها کسی بود در اولین کنفرانس (سپتامبر 1990) طرفداران دفترها، به عضویت رسمی پذیرفته نشد (در حدود 50 نامه و ده ها صفحه سند در مورد عملکرد چندماهه این شخص وجود دارد که در صورت لزوم همه را علناً انتشار خواهیم داد). آقای A، پس از 5 ماه (ایجاد اغتشاش درونی) تصمیم گرفت که از دفترها داوطلبانه کناره گیری کند (دسامبر 1990). و بلافاصله در کنار تراب شروع به فعالیت کرد.

اما خروج داوطلبانه ایشان از دفترها به اینجا ختم نشد. این شخص (و به تحریک تراب)، آغاز به سم پاشی و بی اعتبار جلوه دادن دفترها کرد (شایعاتی نظیر این که نویسندگان دفترها همه بی سوادند، سطح مقالات پائین است، تا چند شماره دیگر انتشار آن متوقف می شود، انتشار ندادن آن بهتر از انتشار دادن آن است، این دفترها آبروی ترتسکیزم را برده و “جوک” است، یکی از رهبران آن در ایران کارهای مشکوک کرده، در یک مورد جلوگیری از برگذاری میز کتاب دفترها و غیره،. اما از آن جائی که این گونه شانتاژها و تخریب اعتبار دفترها، به جایی نرسید، این شخص به دروغ خود را از طرفداران دفترها معرفی کرده و افرادی که با او تماس می گرفتند را علیه ما تهیج می کرد. برای مثال طی مکالمه تلفنی با یکی از دوستان در یکی از کشورهای اروپایی مطلع شدیم، که آقای A خود را به فردی که مایل به تماس با ما بوده به عنوان یکی از طرفداران دفترها معرفی کرده است. اضافه بر آن به کذب خود را نه تنها یکی از نویسندگان اصلی دفترها بلکه یکی از بنیادگذاران “حزب کارگران سوسیالیست” در ایران و نشریه سوسیالیزم انقلاب نیز عنوان کرده است. در مکالمه تلفنی، یکی از رفقای دفترها به این شخص پیغام داد که آقای A نه تنها با دفترها نیست، بلکه فردی است که مسائل تشکیلاتی با دفترها داشته است. هم چنین همان مطالب طی دو نامه به این شخص توضیح داده شد (نامه ها موجودند).

علت توضیح مفصل این مسئله پیش پا افتاده این است آقای A، به محض شنیدن خبر دست دوم و سوم این مکالمه توسط یکی از دوستان خود (که هم اکنون از همکاران پروژه است) یا ناآگاهانه (به علت تشابه جملات “مسائل تشکیلاتی” و “مسائل امنیتی”) یا آگاهانه (که احتمالاً چنین است، زیرا با یک سؤال ساده از ما می توانست این مسئله را حل کند) این طور وانمود کرده که یکی از طرفداران دفترها به افرادی شفاهاً و کتباً گفته که آقای A “مسئله امنیتی” دارد (و یا “ساوامایی” است). اکنون قریب 3 سال است که این شخص در هر کجا که حاضر می شود، این اتهام کثیف را به ما می زند. از ما بارها تقاضای “کمیسیون کنترل” برای رسیدگی به این اتهام کرده، که ما کلیه شانتاژهای وی را بی پاسخ گذاشته ایم، زیرا که ایشان قبل از تقاضای کمیسیون کنترل به اتهام زنی ها مباردت کرده بود.

اما اکنون دوست نزدیک ایشان، تراب، به طور کتبی این اتهام ننگ آور را مجدداً بدون تحقیق به ما وارد کرده است. در این جا اعلام می کنیم که هیچ یک از طرفداران دفترها، نه تنها به آقای A بلکه هیچ کس دیگر نه شفاهاً و نه کتباً اتهام غیراصولی نزده است و هیچ گاه چنین نخواهد کرد، زیرا برای پیش برد فعالیت خود نیاز به چنین روش هایی ندارد. آن چه گفته شده واقعیت هایی است بر اساس ارائه مدرک (کلیه نکات فوق درباره تراب و دوستانش را نمی توان “شایعات کثیف” قلمداد کرد). درست برعکس، اتهام زنی ها را کسانی دامن می زنند که کاری برای انجام دادن ندارند و به طور منفی از طریق تخریب دیگران چند صباحی خود را تغذیه می کنند (همانند تراب و اعضای باند وی).

از این ها گذشته، تراب که برای آقای A سینه چاک می دهد و ظاهراً مخالف “اخراج” وی بوده است، باید توضیح دهد که چرا آقای A “که هنوز به پروژه وفادار مانده” از تجمع “همکاران پروژه” اخیراً اخراج شده است؟ آیا حقیقت ندارد که اکثرا “همکاران پروژه” خواهان اخراج آقای A به علت رفتار ناشایسته و شایعه پراکنی او علیه برخی دیگر از افراد پروژه بوده اند؟ آیا حقیقت ندارد که در جلسه عده ای در آلمان (15 ژوئیه) که قرار بود تراب و آقای  A شرکت کنند، سازماندهان جلسه با حضور آقای A مخالفت کرده اند؟ و تراب هم “قهر” کرد و در جلسه شرکت نکرد؟ چطور این گونه باندبازی ها و روابط غیراصولی بلا ایراد هستند، اما برخورد اصولی ما به کسی که در حال تخریب فعالیت های ما بوده است “شایعه پراکنی های کثیف” به حساب می آید؟

دفترها و پروژه از کجا آمده و به کجا می روند؟

نویسنده ی مقاله پس از کلیه تحریفات، اتهام زنی ها، توهین ها و لجن پراکنی ها در آخر می گوید که: “اگر درمیان این عده (دفترها) هستند کسانی که خواهان کار جدی هستند… این فرقه قلابی را رها کنید، چند جلسه با هم بر سر مسائل عمده بحث کنید و سپس خلاصه نظریات خود را درباره حداقل های نظری، سیاسی و تشکیلاتی طیف سوسیالیزم انقلابی در اختیار جنبش قرار دهید. و نه این که پس از مدتی دفترها در آوردن به ناگهان نام سوسیالیزم انقلابی را نیز به نام خود الحاق کنید.”

ما در ابتدا از توصیه ها و اندرزهای پدرانه، رفیق سابق خود تشکر می کنیم. و اعلام می کنیم که “خواهان کار جدی” هستیم، “فرقه های قلابی” تشکیل نداده ایم، و “خلاصه ی نظریات خود را درباره حداقل های نظری، سیاسی و تشکیلاتی طیف سوسیالیزم انقلابی در اختیار جنبش” قرار داده ایم (ظاهراً شما آن قدر دنبال “دزد ادبی” گیری بوده اید که متوجه نشده اید، و یا خواندن “جوک” را لازم تشخیص نداده اید!). درضمن نام “سوسیالیزم انقلابی” نیز در انحصار شما نیست که برای سایرین تعیین تکلیف کنید. کسانی که در صحنه مبارزات کارگری به هر درجه شرکت مرتب داشته باشند از پیشروی کارگری این حق و صلاحیت را برای این نام کسب می کنند. و برعکس کسانی که سالها به بهانه های مختلف در اطاق های دربسته نشسته اند و به باندبازی های کودکانه مشغول بوده اند، این حق را از دست داده و چنان چه خود را چنین اعلام کنند، کار غیراصولی کرده اند.

گرچه طرفداران دفترها و پروژه از یک سابقه آمده اند، اما طی 5 سال گذشته نه تنها به موازات یکدیگر حرکت نکرده اند که در مسیر مخالف به سرعت از یکدیگر دور شده و می شوند. علت این دوری هم دلایل عینی دارد. به هم خوردن روابط را نمی توان صرفاً به شایعه پراکنی ها، اتهام زنی ها و برخوردهای غیر اصولی یکی علیه دیگری خلاصه کرد (گرچه این قبیل برخوردها- همان طور که در بالا نشان داده شد، عمدتاً توسط خود تراب و باند وی صورت گرفته است و نه ما- به روابط لطمه می زنند، اما همه چیز را نمی تواند تغییر دهد). مسئله بر سر شکل گرفتن دو دیدگاه کاملاً متفاوت است: دیدگاه سوسیالیزم انقلابی که براساس مواضع سیاسی مثبت جنبش ترتسکیستی ایران ادامه یافته (حتی بدون “وارث” خود- ساخته و متفکر “مستقل” سابق آن) و گرایش خرده بورژوایی که در حال رفتن به قهقراست و در این راه در حال تخریب از بین بردن همه دست آوردهای مثبت است. امروز، معرف گرایش اول، طرفداران “دفترهای کارگری سوسیالیستی” هستند و معرف گرایش دوم “پروژه ایجاد بولتن بحث سوسیالیست های انقلابی” است.

طرفداران دفترها کتباً اعلام کرده اند که روی “اهداف و اصول سوسیالیست های انقلابی” مندرج در چه باید کرد شماره 1، توافق دارند و بر آن اساس به راه خود ادامه داده و می دهند.

طرفداران دفترها اعلام کرده و می کنند که با روش فعالیت سیاسی مندرج در نشریات سوسیالیزم و انقلاب و چه باید کرد و سنت های مبارزاتی حزب کارگران سوسیالیست در ایران موافق هستند و آن راه را- بخصوص با جهت گیری خاص بسوی پیشرو کارگری- برای ساختن نطفه های اولیه حزب پیشتاز انقلابی به منظور سرنگونی رژیم سرمایه داری، ادامه می دهند.

همکاران پروژه چه موضعی دارند؟ در نشریه ی سوسیالیست های انقلابی “چه باید کرد” شماره 1، بهمن 1367 روش کار سوسیالیست های انقلابی چنین توصیف شده است:

“نمی توان به بهانه تدارک تئوریک از امر مداخله سیاسی متشکل و جدی طفره رفت. برخی از روشنفکران ما تصور می کنند مبارزه طبقاتی منتظر خواهد نشست تا ایشان تئوری های جدید خود را ارائه کنند و سپس با یک پیوند مغزی جنبش انقلابی برپا خواهد شد. اما انسان هائی که مبارزه می کنند “مغز” خود را نیز می یابند. و در غیاب جریانات انقلابی چه بسا که به ناچار به همان ورشکستگان روی کنند. به علاوه، آن مغزی که از بدن متحرک جدا شود به سرعت خواهد گندید. فقط نگاه کنید به کارنامه کسانی که شش سال پیش می گفتند باید کار تئوریک کرد و بدون اتمام این کار مداخله فایده ندارد” (ص 5).

آیا هنوز همکاران پروژه و بخصوص تراب با روش کار فوق توافق دارند؟ آیا آن ها با اهداف و اصول سوسیالیست های انقلابی مندرج در نشریه ی فوق توافق دارند؟ عملکرد 5 سال گذشته این عده خلاف آن را نشان داده است. این عده بدون ارائه کوچکترین توضیحی به همان انحرافات “روشنفکران” که چند سال پیش انتقاد می کردند درغلطیده اند. چگونه این ها می توانند “وارثین سنن” حزب کارگران سوسیالیست و سوسیالیزم و انقلاب و چه باید کرد باشند، در صورتی که اساس و روش کار آن ها را عملاً رها کرده اند؟

قضاوت این که چه کسانی صلاحیت و حقانیت استفاده از نام سوسیالیزم انقلابی را دارند، بر کارگران پیشرو ایران واگذار می کنیم.

خشایار (مازیار رازی)

لندن- ۲۰ ژوئیه ۱۹۹۴

******************

0108BK2%d8%aa%d8%b1%d8%a7%d8%a8

نقش تراب ثالث در تخریب گرایش مارکسیست های انقلابی

وقتی یک اطلاعاتی به نام یاشار آذری زور می زند سیاسی شود!

بقال دندون طلا (یاشار آذری) باز هم پوستر درست کرده و در آتلیۀ خود آویخته. این پوستر برخلاف پوستری که بالای  مغازه اش در مورد عاقبت نسیه فروشی گذاشته، قصد دارد جنبۀ نقد سیاسی داشته باشد! اما این بار به جای وارسی لباس زیر علیرضا بیانی، با کمک تراب ثالث که درگذشته به درستی و به حق از یاشار آذری چندش اش می شد، به سراغ مازیار رازی و مراد شیرین رفته است. حال بینیم موضوع از چه قرار است و این بار چه شکوفه ای زده.

بقال می پرسد: «آیا تراب ثالث یک سوسیال دمکرات و یا راه کارگری می باشد. ما این سؤال را بر اساس برچسبی که مازیار رازی به تراب ثالث در جلسات گرایش مارکسیست های انقلابی می زد مطرح می کنیم.»

اینجانب علیرضا بیانی عضو گرایش مارکسیست های انقلابی هرگز از رفیق مازیار رازی نشنیده ام که گفته باشد تراب ثالث سوسیال دمکرات است؛ چنین چیزهایی در بایگانی گوش یک اطلاعاتی، و آن هم به قصد تکان دادن تراب ثالث قرار می گیرد. بقال دندون طلا می داند که اگر فقط بگوید مازیار رازی گفته تراب ثالث راه کارگری است، تراب را قلقلک هم نخواهد داد، چه رسد به این که زنجیرهای زنگ زدۀ تانک تراب را به حرکت درآورد. این تلاش حتی با فشار و تحریک کمونیسم کارگری چی آواره، حمید قربانی هم نتیجه ای در بر نخواهد داشت. سهل است که تراب بگوید مازیار رازی چندان هم بی ربط نگفته است. به همین دلیل است که متخصص خرید ارزان و فروش گران، به دلیل آشنایی با سبک کار کاسبانه خوب می داند باید غلظت نسبت دادن را در حد کنسروهای ربّ تقلبی اش بیشتر کند. سوسیال دمکرات در این وضعیت است که به نقل قول یاشار اطلاعاتی اضافه شده است.

اما آنچه مازیار رازی در مورد تراب ثالث گفته بود نزدیکی های او به جریان راه کارگر به موازات دوری اش از گرایش سوسیالیسم انقلابی بود. آیا کسی هست که بتواند این ادعا را رد کند!؟ اصلاً به قول انگلس برای آنکه بدانیم شیرینی شیرین است، باید آن را در دهان گذاشته و مزه می کنیم. به این معنی که اولاً سؤالی که باند پروژۀ وزارت اطلاعات از تراب ثالث پرسیده با جواب منفی تراب مواجه نشده، این شما و این آن دستگاه شنودی که یاشار اطلاعاتی با خود به آن نشست برده و صدای تراب را ضبط کرده. و آن هم به این دلیل که دیگر حتماً تراب را وادار به واکنش کند، وگرنه فایل صوتی را منتشر خواهد کرد. پاسخ تراب به پرسش کنندگان انکار نزدیکی اش به راه کارگر نبوده، بلکه دستکاری نظرات تراب توسط مازیار رازی و مراد شیرین بوده! در نتیجه این پرسش باند یاد شده همچنان بی پاسخ مانده است که آیا تراب ثالث به سازمان راه کارگر در سال های پشت سر نزدیکی داشته یا خیر؛ اگر آری، پس حق با رفیق مازیار است، و اگر نه، پس این همه برنامه های مشترک و مصاحبه های پیاپی با اعضای این جریان به چه دلیل است و چرا روابط مشابه با یک جریان دیگر، مثلاً حزب کمونیسم کارگری صورت نگرفته. از این گذشته، اصلاً به طور سرراست به سراغ روش تست شیرینی برویم و از تراب ثالث می پرسیم: نقد تو به سازمان راه کارگر چیست، یا چه بوده؛ لطفاً آن نقد تا کنون مکتوب خود را به ما نشان بدهید. هرچند ما از تراب نقدی به راه کارگر داریم که اگر آن را منتشر کنیم مخاطبین وی را به ریشخند خواهند گرفت که با وجود این توصیفات از راه کارگر، تو در همۀ این سال ها در کنار آن ها چه می کردی، جای دیگری پیدا نکردی که از آن هویت بگیری!؟ مثلاً خیر سرت رفته بودی آنتریسم کنی، دیدیم که ایشان نسبت به تو آنتریسم کردند.

در ادامه دیدار “بردار خواهر” باند کمیسیونیست با پیر معتکف، شنیده ها حاکی از آن است که ایشان «با توجه به صحبت های تراب به خیلی از مسائل پی برده اند! از جمله این که مازیار رازی و مراد شیرین آرشیو شخصی مقالات و اسناد تراب، آرشیو نوارهای آموزشی و آرشیو او در بین الملل چهارم را تصاحب کرده اند و تا به امروز حتی یک کپی از آن ها را به خود تراب نداده اند و دائم از روی آنها به اسم خود مقاله سر هم می کردند».

موارد فوق بخشی از آن «خیلی مسائل» است و تازه آن بخش یا مهمترین بخشی که بتواند به پوستر بعدی یاشار اطلاعاتی تبدیل شود تا به زعم خود محکم ترین ضربه را به گرایش مارکسیست های انقلابی وارد کند تا بلکه حاج آقا امضای پای حوالۀ وام جهت گسترش مغازه را امضا کند! هرکس نداند یاشار اطلاعاتی خوب می داند مصادره و دزدی یعنی چه. حذف آثار مازیار رازی و سایر رفقا از نشر کارگری سوسیالیستی به این دلیل که روزی پسورد سایت در اختیار او بوده و مصادرۀ کل فایل ها و سایت به طور یکجا توسط یاشار اطلاعاتی و شاید به دستور بالاتر نمونه هایی است که می تواند به خوبی دزدی و مصادره را معنی کند. مصادره این است که یاشار آذری که حرف یومیه اش را نمی تواند بزند می آید و حجم عظیمی از آثار کلاسیکی را که در همین دورۀ یک ساله «کتاب نویسی»اش از سوی یکی از رفقای ما ترجمه و تایپ و ویرایش و منتشر شده برمی دارد و با اضافه کردن یک عنوان «بازنویس» در سایت به سرقت برده منتشر می کند تا تنها از زحمت یک نفر دیگر برای خودش اعتبار بخرد. به راستی چرا طیف تخریب کنندۀ گرایش مارکسیست های انقلابی چیزی به جز نسبت «دزدی و مصادره» درچنته ندارند، طیف استالیست های دورۀ سوم زمین شناسی که به مازیار رازی نسبت دزدی و مصادرۀ شاهرخ زمانی را می دهند، ورشکستگان تروتسکیست سابق و سانتر تروتسکیست ها که به او نسبت دزدی ادبی می دهند و برای آن ها هم کسانی مثل حمید قربانی و امام غایب منشویسم و چپ انجمن اسلامی علامه، جاده صاف کن مرتضی محیط و فؤاد شمس (این یار غار حاج علی یونسی، وزیر اطلاعات خاتمی) و  عده ای مشابه هورا می کشند؛ واقعاً موضوع از چه قرارست و چرا گرایش مارکسیست های انقلابی باعث شده این طیف ناهماهنگ این گونه در کنار هم قرار گیرند، این هم از شگفتی های صف بندی در مبارزۀ طبقاتی است.

اما در مورد آثارِ ۹۸ درصد غنی شدۀ تراب که منبع بی پایان کپی و دزدی است باید بگویم احتمالاً ایشان مانند پیغمبر نشسته و یک به یک اثرات خود را مکتوب کرده و بلافاصله در صندوقچه ای گذاشته که کلید آن به جای جیب خودش، نزد مازیار رازی و مراد شیرین بوده، و یا نوشته های خود را در بطری می چپانده و درِ آن را محکم کرده به دریا می انداخته تا شاید روزی کسی در جایی جزیرۀ انزوای وی را پیدا کند. تا جایی که ما می دانیم، انقلابیونی مانند گرامشی یا شاهرخ زمانی، در زندان همین که نقطۀ پایان نوشته ای را می گذاشتند، ترتیب خروج آن را از زندان می دادند تا در اسراع وقت منتشر شد، اما در مورد نوشته های تراب چنین نبوده و به همین دلیل او اکنون باید سراغ نوشته هایش در عهد تیروکمان را از مازیار رازی، آن هم به صوت دزدی ادبی بگیرد. این منبع بی کران ادبیات چه بوده که بیش از ۳۰ سال می توان همچنان از آن دزدید و به نام خود منتشر کرد! البته دست پاک تراب ثالث به او اجازه نمی داده که به جز رجوع به مغز و خلق تئوری های پیاپی از جایی دیگر دزدی ادبی کند؛ در واقع او با ادب تر از این بود که نیازی به دزدی ادبی از دیگران داشته باشد و نیازی نداشت اقلاً در زمینۀ اقتصادی بر آثار ارنست مندل  تی بکشد! اما نکتۀ مهم این است که یک خرده بورژوای بقال لازم است که مانند بختک بر جمع بندی ها و نظرات یک گرایش بین المللی خیمه زند و تصور کند تراوشات مغز خود او است و کسی نباید آن ها را بردارد! دقیقاً این دعوایی بود با یاشار نفهم و کودن در دورۀ عضویتش در گرایش مارکسیست های انقلابی، در آن مقطع که هنوز دامنۀ انحطاطش تا همکاری با وزارت اطلاعات گسترش پیدا نکرده بود. از کل گرایش اصرار بر این که فایل های وورد نشر کارگری سوسیالیستی را منتشر کن، از این بقال کم فروش ابرام بر اینکه «نه من این کار را نمی کنم، چون چرا؟ چون که عده ای می آیند آن ها را می دزدند»؛ و برای اثبات حرفش به هوشنگ سپهر اشاره می کرد. از کل گرایش اصرار بر این که این منابع ملک شخصی کسی نیست، حتی اگر شخص خاصی نوشته باشد، این ها متعلق به یک گرایش است و هرکسی که دلش خواست می تواند آن ها را برداشته و منتشر کند، پیشبرد مباحث انقلابی مورد نظر ماست و نه ذکر نام کاسبانۀ فرد. از او پافشاری که خیر، حرف کاسبکار یک کلام است. و نهایتاً در مقابل رأی اکثریت مطلق گرایش (یعنی همه به جز خودش) تصمیم گرفت از گرایش بیرون رود تا فایل ها را در فرمت اچ تی ام ال و وورد منتشر نکند. او حتی تا همین الآن هم حاضر نیست این فایل ها را در ورژن های جدید پ دی اف منتشر کند، چون در این صورت نیز امکان کپی فراهم می شود.

چنین بقال هایی هستند که دائماً بر سر دزدی اموالشان هوار می کشند. یاشار بقال که تا صبح 3 بار از خواب بیدار می شود از نگرانی کِش رفتن چند سکه از دخل مغازه اش؛ دقیقاً همین وسواس را با خود به حوزۀ سیاست آورده است! راستی صحبت از دزدی شد و نگاهم به آرم بازار ناصرخسرو پای پوستر سازی های یاشار اطلاعاتی افتاد که ظاهراً از بالا دستور گرفته با آیه سازی از نوشته های تروتسکی، دو پایی بنشیند بر روی آن تا دیگر کسی رغبت نکند لای آثار تروتسکی را هم باز کند؛ در پس زمینۀ این آرم توجه ام جلب شد به آرم شبکۀ همبستگی کارگری و معنای دزدی را کمی بهتر درک کردم.

ببینیم در آن دیدار تاریخی برادران و خواهر باند کمیسیونیست با پیر معتکف دیگر چه چیزهایی گفته شده.

یاشار اطلاعاتی در ادامۀ پوستر سوپر گرافیکی خود می گوید:

« تراب می گفت در همان زمان که این ها انشعاب کردند او نیز هنگامی که این شایعات را که مازیار رازی و مراد شیرین پشت سرش می گویند شنید، مقاله تروتسکی به نام “آدم پست” را ترجمه کرده و برای مازیار رازی فرستاد»!

آخ که عجب شارلاتان هایی. این ها کسانی هستند که سال ها هویت خودشان را از نقد دستگاه بورکراتیک استالینستی، دروغ پردازی و تهمت و افترا و حذف گرایی های آن به دست آورده اند و در نهایت خود کاری کردند که استالین نزد ایشان شرمنده شود.

اولاً «انشعاب آن ها» به چه معنی است؟ آیا تراب ثالث در تشکیلاتی مانده و مازیار رازی و مراد شیرین از آن ها انشعاب کرده بودند!؟ نام آن تشکیلات چیست و کارنامه اش کجاست؟

ثانیاً تاریخ دورۀ کناره گیری تراب از گرایش سوسالیست های انقلابی را با تاریخ انتشار مقالۀ «آدم پست» مقایسه کنید تا ببینید در حافظهۀاین شارلاتان ها چقدر آب ریخته شده. در این تاریخ یاشار آذری هنوز در رکاب بابک زهرایی مشغول چاکری رژیم جمهوری اسلامی بود و هنوز به راه کارگر نپیوسته بود که بتواند از این طریق هم که شده با آثار اورجینال ثالث آشنا شود و نام خود را ذیل مقالۀ «آدم پست» به عنوان بازنویس کننده بگذارد. او این کار را بعدها در سال 85 کرده است؛ آیا در سال 85 بود که “مازیار رازی انشعاب کرد”!؟

ثالثاً این مقاله شاید نه اگر اولین بار، بلکه برای دومین چاپ، با تماس شخصی خودم با تراب ثالث جهت کسب اجازه- که مبادا اموالش مصادره شود- در نشریۀ جوان سوسیالیست منتشر شد و بعدها در نشریۀ میلتانت بازتکثیر شد که روند آن به شرح زیر است.

در آغاز انزوای بیش از ۲۵ سالۀ تراب ثالث هنوز اینترنت به وسعت امروز وجود نداشت، چه رسد به پالتالک. اما هنگام انتشار این مقاله در زمانی بود که شخصاً از طریق پالتاک با آی دی «رسام ثابت» با تراب ثالث آشنا شده بودم. فعالیت سیاسی وی در آن مقطع بحث در پالتالک بود. او به کمک عده ای از اعضای رهبری سازمان راه کارگر و بهزاد کاظمی در پالتاک اتاقی به نام سوسیال فروم باز کرده بودند (البته اصلاً بعید نیست یاشار آذری به دلیل سطح سخیف و نازل فهم و درکش، سوسیال فروم را همان سوسیال دمکرات می داند و از این رو شنیده اش از رفیق مازیار رازی را آن گونه بیان کرده که در پوسترش قاب کرده است). به هر رو ایشان به من هم پیشنهاد ادمینی این اتاق را داد که به او گفتم حوزۀ فعالیت من ادمینی پالتالک نیست، فعالیت در حوزۀ جنبش کارگری است. از قضا قبل از باز شدن این اتاق بحث، شبکۀ همبستگی کارگری نیز اتاقی برای پیشبرد مباحث مورد نظرش باز کرده بود. شخصاً به واسطه آشنایی با یک زن فعال در بحث های پالتاکی از وی درخواست کرده بودم اتاق شبکۀ همبستگی را اداره کند و او نیز پذیرفته بود. یک یا نهایتاً دو جلسه از همکاری او نگذشته بود که متوجه شدم تراب ثالث با او دوست پالتالکی شده و ایشان را به اتاق سوسیال فروم دعوت کرده است. بزنم به تخته در آن مقطع تعداد ادمین های این اتاق، با احتساب اعضای رهبری سازمان راه کارگر، گاه از تعداد یوزرهای شرکت کننده هم فزونی می گرفت. کسی چه می داند، شاید هم قرار بود نطفۀ حزب آیندۀ مورد نظر تراب در همین اتاق پالتالک بسته شود. اما در این هنگام که گویا پس از سفر بهزاد کاظمی، که رابطۀ مرید و مرادی با تراب ثالث داشت، به محل اقامت آن ادمین یاد شده بود که اختلافاتی عمیق، و بسیار عمیق بین این دو متحد سابق به وجود آمد که اولین نتیجه اش «جدایی نادر از سیمین» به دنبال جدایی بهزاد کاظمی از تراب بود. بهزاد کاظمی بلافاصله پس از جدایی، اتاق اتحاد سوسیالیستی را باز کرد و آن خانم محترم ادمین یاد شده هم به آن اتاق رفت؛ و تراب ثالث یادش افتاد پس از سال ها که دست به قلم نبرده و فقط بحث شفاهی کرده بود؛ مقالۀ «آدم پست» تروتسکی را ترجمه کند. البته این پیام استعاره ای بی پاسخ نماند و بهزاد کاظمی نیز یار غار تراب را با نام پالتاکی «باران» که از اعضای راه کارگر بوده و یکی از ادمین های اتاق راه کارگر- یا همان سوسیال فروم- با کمک عده ای از زنان فمنیست به عنوان قاتل همسرش افشاء کرد (از قضا یکی از نوشته های رزا جوان هم که اخیراً یاشار بقال به طور سریالی “بازنویسی” و ذیل آن 3 بار اسم خود را ذکر کرده، مربوط به همین موضوع است که یقیناً خود این بقال آن را نخوانده بلکه فقط بازنویسی کرده!) اتفاقاً بعدها شنیدم که بهزاد کاظمی در آن هنگام گفته بود که تازه متوجه شده بوده که حق با مازیار رازی است، اما افسوس که این دریافت، جبران کنندۀ همه تلاش های تخریب گرانه را نمی کند. اکنون یاشار آذری با پی بردن به «خیلی» از مسائل تازه، پی برده است که تراب مقالۀ تروتسکی را در واکنش به مازیار رازی ترجمه کرده است. که حتی اگر چنین باشد، الحق چه کاسبانه و گروکشانه، و چه رفتار ابزاری با آثار تروتسکی که انجام داده است.

صحبت از ترجمه شد بد نیست برای معلم تدریس آثار تروتسکی یادآوری شد که ما در بحث های خود تو است که می شنویم نظرات وتئوری های انقلابی محصول پراتیک است. دراین خصوص بد نیست از وی سؤال شود آن نظراتی که ادعا می شود مال خودِ خودِ تراب ثالث است و مازیار رازی و اخیراً رامین جوان آن ها را دزدیده اند، محصول کدام دخالت گری تراب ثالث در پراتیک جنبش حی و حاضر کارگری است. تراب ثالث یا باید تجربۀ خود را در سازماندهی اعتصابات کارگری توضیح دهد تا بتواند بگوید بر اساس این تجربه است که در زمینۀ اعتصاب یا سازماندهی کارگری به این نتایج رسیدم، تا ما بتوانیم باور کنیم او واقعاً «صاحب» نظر است و نه راوی آن. و یا بپذیرد با روایت نظریات و تئوری های یک گرایش بین المللی، بدون این که حتی آن ها را در فعالیت عملی خود محک بزند (چون اصلاً فعالیتی ندارد)، اگر نه به زعم خود دزد ادبی، که در بهترین حالت یک سوسیالیست روایی است. دقیقاً از همین روست که وقتی او را می کشانند به بحث بر سر مسائل کارگری و به خصوص تشکلات کارگری، چنین سردرگمی های خود را نظرمند می کند. و به این ترتیب از یک سو بی ربطی کسانی را نشان می دهد که تصور می کنند تراب نظریه پرداز از سر دخالت گری در پراتیک جنبش کارگری است که به این نظریات رسیده و می تواند از شدت میان تهی بودن دیدگاه های آن ها بکاهد که از وی به این سو آن سو دعوت به سخنرانی می کنند؛ و از سوی دیگر امر بر تراب مشتبه می شود که این به معنی «صاحب» نظر بودن وی است که توجه بی نظران سانتریست را به خود جلب می کند. اما واقعیت این است که تراب ثالث و مازیار رازی یا هر مدعی گرایش تروتسکیستی دست کم ایرانی، نظریات یک گرایش بین المللی را بازگو می کند، یکی بیشتر یکی کمتر، یک مفصل تر یکی خلاصه تر، یکی از سر برداشت و نوع بیان خودش و دیگری با برداشت و نوع بیان دیگر. به عنوان مثال به من نشان دهید فردی تازه وارد به گرایش تروتسکیسم که مطالعه و تحقیق کاملی در مثلاً مفهوم انقلاب مداوم کرده باشد و بخواهد مقاله ای در این مورد بنویسد که سایرین نتوانند بگویند،  ای هوااار، این مقالۀ من در گذشته بوده و او دزدی ادبی کرده!

اساساً در مارکسیسم انقلابی تئوریسین یا نظریه پرداز بی عمل به تمسخر کشیدن همان مارکسیسم و درتناقض با آن است. مثلاً از این آقای هوشنگ سپهر بپرسید طی این 25 سال اخیر کدام آجر را در زمینۀ فعالیت های انقلابی بر روی آجر دیگری گذاشته ای که بر اساس کسب تجربه از آن لازم دانسته ای مطالبی بنویسی و چارچنگولی مراقب باشی که کسی چُس شور روشنفکرانۀ شما را ندزدد!! این نوع ولخرجی های نظری را در هرمکتبخانه دور از پراتیک به وفور می توان یافت، و جنبۀ مدرسی آن دقیقاً از بی ربطی مباحث با پراتیک بحث کننده است. یارو طی 25 سال اخیر رفته پی زندگی و کسب و کار شخصی اش؛ خانه و ماشین و لذت های روزمره اش؛ حالا بعد از خرابی بصره و بغداد آمده یقۀ مازیار رازی را که از همۀ هست و نیست خود در تمام این سال ها گذشت و شب و روزش با هم ترکیب شد تا بتواند گرایش مارکسیسم انقلابی را در میان انبوهی از گرایش های غیر مارکسیستی و مخرب سرپا نگاه دارد گرفته که تو وراجی های صد من یک غاز من را دزدیدی. واقعاً این هم یک سبک کار کاسبانه است که با نشان دادن انگشت اشاره به رفیق مازیار رازی خود را به دیگران نشان دهند تا دیده شوند. یک عده تنگ مایۀ گیج در اطراف آن ها لازم است که ایشان را به سمت پاره کننده چُرت هایشان کیش دهند و ایشان تصور کنند با این پایه می توانند از خود زنگارزدایی کرده و سرپا بایستند! ایشان اگر همۀ بقیۀ عمرشان هم بدوند باز هم به وضعیت اکنون مازیار رازی نخواهند رسید، چه رسد که دیگر نای بالا کشیدن آب بینی خود را هم ندارند.

شاید تنها تفاوت تراب با سایر اعضای ایرانی در طیف گرایش تروتسکیسم در زمینۀ نظریه پردازی میتوان سراغ گرفت، دستاورد جدید تراب در مورد انقلاب مداوم باشد که به این نتیجه رسیده این مقوله دیگر معنا و ضرورت خود را از دست داده؛ چون دولت حاکم در همۀ جوامع دولت بورژوایی است. اگر این واقعا دستاورد خودِ تراب باشد و برداشت و اقتباسی از بحث های نظریه پردازان خارجی (یا ایرانی) نباشد، اتفاقاً اولاً تراب ثالث در تنها موردی که خواسته درافزوده ای بیافزاید سوتی تئوریک داده و ای کاش مانند سابق فقط راوی نظرات دیگران بود؛ و ثانیاً همین موضوع دلیل بیشتری بر این است که تراب اساساً خود را از مدار گرایش تروتسکیستی خارج کرده و شخصاً مدت ها است به یاد ندارم که او خود را با نام تروتسکیست معرفی کند. شاید رامین جوان از او شجاع تر باشد که با همین برداشت به نتیجۀ «فراتروتسکیسم» می رسد و تراب هم باید این غربیل را از جلوی صورتش بردارد و رسماً اعلام کند که این او نبود که راه کارگر را به راه تروتسکیسم کشاند؛ بلکه این شالگونی بود که تراب را به راه فراتروتسکیسم راه کارگر کشاند. و در این میان تماشایی است صورت کشیدۀ باند کمیسیونیست های ابله که برای گرفتن بر و بازو علیه تنها جریان تروتسکیسم «انقلابی» به سراغ کسی می روند که خود او مدت ها است عطای تروتسکیسم را به لقایش بخشیده تا بتواند بی دردسر دوران بازنشستگی را سپری کند.

اما سؤالی که همواره بی جواب مانده این است که تراب ثالث که سال هاست هیچ فعالیت عملی و متشکلی در زمینۀ سازماندهی انقلابی نداشته، و درست از همین روست که وقتی به دانش نظری کلاسیک اش رجوع می کند تا در سخنرانی اش در تورنتو در مورد مسألۀ روز جنبش کارگری حرفی بزند، بلافاصله دچار تناقض می شود که از یکسو حزب توده ای طبقۀ کارگر را تشکیلات بورژوایی طبقۀ کارگر می داند، و از سوی دیگر با وِرد اَجی مَجی لاترجی می خواهد تشکیلات سراسری کارگری در ایران بسازد! آری سؤال این است که اگر کسی به نظرات اورجینال تو متقاعد شد باید چه چیزی بسازد که توی صاحب آن نظر در آن جهت حتی جا به جا هم نشدی، چه رسد به ساختن چیزی! اگر من بگویم حق با تراب ثالث است و نه مازیار رازی، در کدام تشکیلات و سازماندهی و تدارک انقلاب قرار خواهم گرفت؟ آیا ترجمۀ روان و روشن تلاش تراب ثالث و حلقۀ دورش در تخریب مازیار رازی بیش از این است که آن ها می خواهند جلوی پیشروی مازیار رازی را بگیرند تا واماندگی خودشان دیده نشود!؟ آیا تراب ثالث می تواند با متوقف کردن مازیار رازی در ادامۀ تلاش تخریبی سال های طولانی خود آلترناتیو بهتری به علاقه مندان گرایش تروتسکیستی در ایران و خارج نشان دهد!؟ تراب ثالث فقط یک کلام بگوید، مازیار رازی دقیقاً چه کار نباید می کرد که تو خود آن کار را کردی و نه دزد شدی و نه پست و توانستی گرایشی انقلابی شکل بدهی که ما به ازای بیرون از خود احیای مارکسیسم انقلابی شد. به عبارت دقیق تر مازیار رازی چه کار نباید می کرد و کرد که در همۀ این سال ها شد موضوع جدال و تخریب تو؟ اگر این سؤال را از بقال اطلاعاتی بپرسی خواهد گفت، مازیار رازی نباید به علیرضا بیانی اجازه می داد بیش از 5 دقیقه و بیشتر از سارا قاضی حرف بزند که ما انشعاب نکنیم! اما تراب ثالث حقیقتاً چه پاسخی به این سوال می تواند بدهد که در عین حال بتواند سرش را هم بالا بگیرد و شرم نکند!

علیرضا بیانی

۲۴ سپتامبر ۲۰۱۶

۳ مهر ۱۳۹۵

******************

اطلاعیه نوشته  تراب ثالث در مورد راه کارگر ( ۸ مه ۱۹۸۸ زمانی که فعال تشکیلاتی مارکسیست های انقلابی در لندن بود). پس از جدایی از مارکسیست های انقلابی او بیش از ۲ دهه با راه کارگر خود را تداعی کرد و همراه با راه کارگر در جلسات مشترک و فعالیت های مشترک شرکت فعال داشت.

شرکت او در میان راه کارگری ها در تناقض آشکار با مواضع پیشین او  بوده است.

11163762_1581026508828628_8671407294963230536_o تراب ۲

 

********************

پوستری از تراب ثالث در فیسبوک شاهرخ زمانی

تراب

میلیتانت

سایت گرایش مارکسیست های انقلابی ایران