نقدی به حزب سازی حزب کمونیست کارگری: از میان بحث های فیس بوک

از میلیتانت شماره ۶۹

بحثی از میان مباحثات فیسبوکی در مورد حزب، بین مجید آذری از حزب کمونیسم کارگری و علیرضا بیانی از گرایش مارکسیست های انقلابی)

مجید آذری

آقای بیانی عزیزمن نمیدانم یا زبان فارسی ام ضعیف است که مطالب شما را خوب درک نمیکنم. و یا سنم خیلی بالا رفته که خوب مطلب بالای شما را نگرفته ام و یا هر دو. شما رسما سیاه روی سفید نوشته اید که طبقه کارگر در ایران وجود ندارد که تا حزبش باشد. اصلا ربطی به لنین و لنینیست ندارد. چون من حزب ساختن لنین در خارج کشور را قبول دارم پس باید حتما لنینیست باشم. خیر. من قبول دارم که انسان از نسل میمون است اما داروینیست نیستم. یعنی هرچه داورین و لنین گفته باشند من قبول ندارم. خود را تابع هرچه آنان گفته باشند نمیدانم. از تمام کارهای آنان حمایت نمیکنم. اگر چه میدانم خیلی از کارهایشان وعقایدشان کاملا علمی بود. و متدشان هم کاملا علمی بود ولی این بحث ربطی به لنینیست بودن ویا نبودن من ندارد.

شما رسما مدعی شده اید که در ایران طبقه کارگر نیست. و در نتیجه حزب هم نمیتواند باشد. هیچ اشکالی هم ندارد. نظر شما است. اما تا آنجا که من از کمونیست یاد گرفته ام و حتی خود مارکس (امیدوارم نگویی مجید مارکسیست نیست. پس چرا میگوید مارکس حرفش درست بود) این بود که سرمایه داری طبقه کارگر خودش را میسازد. در ایران دو طبقه کارگر و سرمایه دار در مقابل هم صف آرایی کرده اند. حتی قبل از مارکس هم طبقه کارگر و سرمایه دار وجود داشت. یعنی وقتی که سرمایه داری بوجود آمد ، طبقه کارگری باید وجود داشته باشد. اگر سیستم اقتصادیاجتماعی ایران (فورماسیون) سرمایه داری است پس حتما طبقه کارگر وجود دارد. مگر اینکه شما منکر سرمایه داری در ایران باشید. مثلا طرفداران نیمه مستعرهنیمه فئودال معتقد هستند ایران سرمایه داری نیست. باید سرمایه داری در ایران رشد کند تا قوی شود وطبقه کارگر بوجود آید. و آنوقت حزبش را ساخت. الان موقع حزب کارگر ساختن نیست. مثل مرتضی محیط. شما چه فکر میکنید؟

مثلا طبقه بورژوازی در جامعه وجود دارد خب بورژوازی میرود حزبش را میسازد. وقتی مثلا یک حزب بورژوازی میخواهد ساخته شود. برایش هزار شرط و شروط درست نمیکنند. یک عده دور هم جمع میشوند. و یک برنامه و پلاتفرمی را قبول میکنند و از فردا اسم خود را حزب میگذارند و ما هم آنان را با همان اسم صدا میکنیم.

مثل حزب مشروطه به رهبری داریوش همایون. از نظر ما حزب مشروطه یک حزب بورژوازی است. دیگر ما از آنان ایراد بنی اسراییلی نمیگیریم. نه ما ونه هیچکس نمیگوید. اینان حزب نیستند. دروغ میگویند. این حزب قلابی است. به بورژوازی ربط ندارد. تعدادشان کم است. کاغذی هستند. خارج کشوری هستند. رهبرشان بی سواد است. دروغ گو هستند. یک عده ای دور هم جمع شده اند و میخواهند منافع سرمایه داری ویا قشری از سرمایه داری را در ایران حمایت کنند. خب به آنان میگوییم حزب مشروطه. چون خودشان هم میگویند حزب مشروطه. من چه کار دارم در خارج هستند یا نیستند. تعدادشان چقدر است. چون منافع سرمایه داری در ایران را نمایندگی میکنند خب حزب مشروطهبورژوازی هستند. حداقل حزب هستند. همه آنان را به این اسم قبول دارند.

شما اصلا منکر طبقه کارگر و حزب هستید. در هر کشوری هر کس حزب درست کند آنرا با همان اسم صدا میزنند حالا ممکن است نماینده آن اسم هم نباشد. مسئله شما با حکک و هر حزبی در وهله اول اسم و حزبیت آن تشکل است. که اصلا خیلی عقب افتاده است واصلا ربطی به کمونیست هم ندارد. یعنی در همه جای دنیا میگویند. حزب دمکرات آمریکاحزب جمهوریخواه آمریکاحزب جمهوری اسلامیحزب سوسیالیست فرانسهحزب کمونیست هندحزب سوسیال دمکرات اندونزی.

من تابحال هیچ جا بغیر از یک عده عقب افتاده درچپ ایران ندیده و نشنیده ام که بگویند آن حزبی که خودش را حزب مینامد. یکی بیاید بگوید شما حزب نیستید. مثلا یک آمریکایی در رادیویش از من سوال میکند من میخواهم با سازمان شما مصاحبه کنم. اسم سازمان شما چیست و رهبرش کیست. من میگویم حزب کمونیست کارگری ایران و رهبرش حمید تقوایی است. هیچوقت آنطرف نمیگوید. خیر شما حزب نیستید. حزب کمونیست نیستید. حزب کمونیست کارگری نیستید. قلابی هستید. خارج کشوری هستید. تعدادتان چند نفر است؟ چندتا کارگر در ایران عضو دارید. وغیره. این چیزها اصلا ربطی به حزب بودن ندارد. شما در وهله اول منکر حزب هستید. منکر حزب کارگر هستید. منکر حزب کمونیست هستید.

حالاممکن است کسی بیاید بگوید سیاست شما چون مثلا از بورزوازی حمایت میکنید ربطی به منافع کارگران در ایران ندارد. اما نمیگوید شما حزب نیستید. حزب ساختن اینطوری نیست. این حرفهای عقب افتاده یک مشت چپ ایرانی است که فکر میکند.حزب ساختن مقدس است. ممکن نیست. شدنی نیست. خوشبختانه در ایران اگر حزبی ساخته شود. همه آنرا به همان حزب صدا میکنند. در ایران همه مثلا میگویند. حزب مشروطه با حزب کمونیست کارگری مناظره دارد.

اگر علیرضا بیانی مدیر تلویزیون شود اول میگوید شما حزب نیستید بروید اسمتان را عوض کنید بعد بیایید مناظره کنید

لنین و رفقایش هم در سالهای 1900 رفتند حزب و تشکیلات خود را در خارج از کشور ساختند و اسمش را گذاشتندحزب سوسیال دمکرات. حزب کمونستحزب بولشویک. و در مقابل هم حزب منشویک واس آر وغیره بود. هیچکس با این اسامی تا به امروز اشکالی ندارد. نه لنین نه پلخانوف ونه موافقین ونه مخالفین. هیچکس نمیگوید چون لنین یا پلخانوف در خارج بود ویا کوچک بود ویا کاغذی بود پس بدرد نمیخورد. ولی همه میتوانند مثلا بگویند وگفته اند. سیاستهای پلخانوف مخالف منافع طبقه کارگر بود. لنین بعد از انقلاب عملا خط کارگری را پیش نبرد.این حزب اشتباه زیاد کرد. آن حزب کارش درست ویا غلط بود.

شما اصلا میگویید حزب نبایست زد. حزب کمونیست نمیتواند زده شود. والان هم میگویید طبقه کارگری وجود ندارد. لنین در سال 1900 میگفت طبقه کارگر در روسیه وجود دارد ورفت حزبش را زد. در حالیکه بیش از 95% مردم هنوز دهقان بودند.

26 فوری2014

***

علیرضا بیانی

خیلی ممنون از مجید آذری برای پاسخ هایی که بر اساس وسعت دید و آموزش هایی که در حزب کمونیسم کارگری دیده، و صادقانه آنها را بیان کرده است. و خوشحالم از این که وارد بحث اصلی شده و چون فکر کرده موضوعاتی برای گفتن دارد، پس نیازی به بیان پَرت و پلاهای معمول ندیده، و امیداورم همچنان در همین ریل باقی بماند و آنجا که احساس کرد ذخیره دانش اش به ته رسیده، ریل عوض نکند و با انواع اتهامات و پَرت و پلا بحث را مخدوش نکند.

در واقع من و مجید آذری در گذشته یکبار به بخش هایی از این بحث پرداخته ایم و آنها به صورت جداگانه، تحت عنوان « تناقضات حزب کمونیسم کارگری» در نشریه میلتانت هم منتشر شده است. برای من عجیب است که چرا مجید آذری دوباره قدم هایی قبل از آن بحث را دنبال می کند و نه از جایی که در آن بحث روشن شده بود. به هر حال می پردازم به پاسخ هایی در رابطه با موضوعاتی که او طرح کرده است.

مجید آذری از انواع احزاب در جهان یاد می کند، از حزب دمکرات گرفته تا مشروطه خواه در ایران و غیره و غیره تا به این نتیجه برسد که ساختن حزب و حزب بودن کار عجیب غریبی نیست و اعتراض می کند که چرا ما آنها را با نام خودشان یعنی «حزب» صدا نمی کنیم. در واقع او در پاسخ به سوال من که چرا به گرایش مارکسیست های انقلابی می گوید محفل مطالعاتی مازیار رازی، این سوال را قرار می دهد که چرا ما به حزب آنها می گوئیم قلابی و کاغذی و پاسخ مختصر به این سوال این است که ما نام حزبی که آنها ساخته اند را عوض نکرده ایم و دقیقا با همان نامی که خود می خواهند آن را صدا می زنیم، منتها به معنی این نیست که آن را به همان نامی که هست، یعنی «حزب» می پذیریم. بلکه معتقدیم این حزب کاریکاتوری از یک حزب وافعی است که باید ساخته شود و نه خود آن حزب واقعی. به این ترتیب هم حککا را با نامی که خود معرفی کرده صدا کرده ایم و نیز آن را نقد کرده و بی اعتقادی خود نسبت به ادعای ساختن حزب توسط آنها را هم مطرح کرده ایم.

این فرق می کند با روش حککا نسبت به گرایشاتی که آنها را قبول ندارد و خودش برای آنها اسم گذاری می کند. مجید آذری می تواند همه انتقادات و نقد هایی که نسبت به گرایش مارکسیست های انقلابی دارد را، با چند برابر اضافه بر آن در مقابل این گرایش و با نامی که آن را می شناسیم قرار دهد و پاسخ دریافت کند، مگر آنکه در این کار درمانده شده باشد و ضمنا همچنان اصرار بورزد که چیزی هم گفته باشد، که در اینصورت نیازمند تحریف، از بن و اساس در نام گرایش خواهد شد. سایر دوستان ایشان که از این فراتر رفته وارد اتهامات پلیسی به روش گرایشات شبه فئودالی می شوند و به کلی فراموش می کنند که با نام حزبی مشغول دخالت گری هستد که ادعای بزرگ و مدرن و غربی دارد.

بگذریم؛ و اما در مورد این موضوع که چرا ما احزاب کمونیسم کارگری و یا هر جریانی که خود را حزب طبقه کارگر ایران می داند قلابی و کاریکاتور یا کاغذی می دانیم ( هرچند آنها را با همان نام دلخواه خودشان صدا می زنیم) یکی دو سوال کلیدی طرح میکنم که مجید آذری در پاسخ به آنها خود به خود و ناچارا به یک فاز بالاتر از سطح کنونی بحثی که ارائه کرده منتقل می شود و هرچقدر هم بخواهد مقاومت کند به ناچار در این فاز وارد خواهد شد، مگر آنکه درست در همین فاز ریل عوض کند که خوشبختانه هنوز چنین نکرده و مادام که چنین نکند می توان بحث سازنده ای را با او دنبال کرد.

سوال من از مجید آذری این است که اگر الگوی ساختن حزب شما همین احزاب بورژوایی است که چند نفر در خارج به دور هم جمع شده و حزب می سازند، پس چرا شما نام حزب خود را کمونیستی و کارگری می گذارید و نه همین اسامی بورژوایی مثل مشروطه خواه و حزب دمکرات. مجید آذری به احتمال زیاد خواهد گفت چون ما کمونیسنت هستیم و نه مشروطه خواه و دمکرات. بسیار خوب، در اینصورت این سوال مطرح می شود که چرا یک حزب کمونیست هم الگوی ساختن حزبش احزاب بورژوایی است و نه مدل حزب کمونیستی. یقینا مجید آذری پاسخ کنکرتی به این سوال نخواهد داد؛ دلیل اصلی اش نسبت به بحثی که ارائه کرده عدم اطلاع دقیق از آن است و چون قصد ندارد بگوید، من نمی دانم، در نتیجه به جواب های بی ربط بسنده می کند و مانند مصاحبه یک روزنامه نگار چیزهایی خواهد گفت بی ربط و ناروشن. به همین دلیل لازم است توضیحاتی داده شود که ایشان از میسر اصلی بحث دور نشود.

بر اساس متدولوژی مارکسیستی که آگاهی را محصولی از پراتیک می داند، و در واقع همین را مبنای ماتریالیسم دیالکتیک می داند، نمی توان برای ساختن حزب کمونیست کارگران منشایی به غیر از طبقه کارگر پیدا کرد. می توان از خارج و دور از مبارزات کارگری یک حوزه جغرافیایی نشست و بحث کرد و به قول منصور حکمت دود سیگار خورد و برای کارگران حزب ساخت، اما این حزب به روش احزاب بورژوایی نتیجه پراتیک انقلابی کارگران نخواهد بود، بلکه حاصل اندیشه و دانش روشنفکر دور از مبارزات کارگران خواهد بود.

طبقه بورژوا نیازی به جنبش بورژوایی برای ساختن حزبش ندارد چون طبقه ای است در حاکمیت. آنها کل دولت را در اختیار دارند و به حزب به مثابه ابزار رهبری برای کسب قدرت نگاه نمی کنند.

ماهیت یک حزب را می توان از برنامه آن شناخت و در ماهیت احزاب بورژوایی موجود نیز هیچ نوع اختلاف اساسی وجود ندارد و همه آنها در مسیر استحکام بخشیدن به قانون مالکیت خصوصی هستند. این در حالی است که نقدا مالکیت خصوصی در همه جهان حاکمیت دارد، پس بورژواها نیازی به جنبشی بورژوایی ندارند که بر اساس پراتیک آن حزب خود را شکل دهند. آنها حزب خود را بر اساس ایده های در ذهن و نفرات و نیازهایی که دنبال می کنند شکل می دهند و رقابتشان با سایر احزاب بورژوایی بر سر شکل دادن به حکومت آینده است و نه سرنگونی دولت سرمایه داری. مجید آذری در همه توضیحات خودش از حزب، نشان می دهد که آن را با مفهوم یک ارگانیزاسیون، پارتی، تشکیلات گرد همایی، باند، محفل، کلوپ و نظایر آن درک می کند و این هرچه هست با مفهوم حزب لنینیستی مغایر است.

من در بحث ام (“مناظره“) با سعید صالحی نیا تاکید کردم و او هم پذیرفت که حزب انقلابی تنها یک نوع حزب و آن هم با مفهوم لنینستی است. اشتباه سعید صالی نیا این بود که این نظر را می پذیرفت اما خود لنینسم را نقد می کرد و ضمنا خواهان حضور حزب، حتی پس از تسخیر قدرت و به موازات استقرار شوراها بود. این یعنی یک سردرگمی روشنفکری که مرکز آن در احزاب کمونیسم کارگری و احزاب مشابه آن است. بیشتر توضیح می دهم.

وقتی ما از حزب حرف می زنیم می توانیم مانند مجید آذری انواع احزاب بورژوایی و غیر بورژوایی، در داخل و در خارج و در طول تاریخ را مثال بزنیم، اما وقتی قصد توضیح در مورد ساختن حزب « انقلابی» داریم، فقط شانس مثال زدن از آن نوع حزبی را داریم که با نام لنین در تاریخ به ثبت رسید. و اگر گرایشی قصد ساختن دقیقا همان حزب را داشته باشد، آن گرایش چاره ای نخواهد داشت به غیر از اینکه لینینست باشد. چنانچه الگوی ساخت احزاب، بنا بر تصور مجید آذری حزب مشروطه باشد، دیگر نیازی به لنینیست بودن هم نیست و می توان مشروطه خواه یا دمکرات هم بود و حزب ساخت. مجید آذری از مدل حزب سازی بورژوازی اقتباس می کند اما نام آن را کمونیستی میگذار د! تناقضی که در این میان به وجود می آید این است که نمی توان با همان الگوها حزب ساخت و اسمش را هم کمونیستی گذاشت، در اینجا است که موضوع کاریکاتور و کاعذی بودن این احزاب مطرح می شود. ما به حزب کمونیسم کارگری می گوئیم کاریکاتوری از حزب و بر روی کاغذ، درست به این دلیل که مبتنی بر متد لنینیستی ساخته نشده اما قصد نمایاندن آن بر این اساس و این متد را دارد.

حزب تشکل کارگران به صورت علی العموم نیست. چنین حزبی مانند حزب کارگر تونی بلر و احزاب سوسیال دمکرات خواهد بود که اعضای اصلی آن کارگرند اما حزب بورژوایی یا رفرمیستی و غیر انقلابی اند. این حزب پیرو اصول کمونیستی است، بنابراین در برگیرنده کارگران کمونیست است و نه کارگران به طور کلی.

کارگران کمونیست که به عنوان پیروان کمونیست شناخته می شوند، در مبارزات عملی خود در کارخانه ها و مراکز تولید و محلات، با توده های کارگر ارتباط ارگانیک و چشم در چشم برقرار میکنند. در کنار آنها مبارزه می کنند و از مبارزات آنها برنامه و تئوری انقلابی استنتاج میکنند. اگر چه شخص لنین و عده ای از رهبران حزب بلشویک در دوره هایی در خارج از روسیه به سر می بردند، اما نبض جنبش کارگری روسیه بیش از هر کس، حتی در داخل روسیه، در دست لنین بود، به این دلیل که حزبی ساخته بود متشکل از رهبران عملی کمونیست و پیشروان کارگرانی که هر کدام جداگانه در مقام یک رهبر حزبی تعلیم و تربیت شده بودند. لنین در ادامه 25 سال تجربه نزدیک و شانه به شانه با این بحش از پرولتاریا روسیه بود که توانست حزب بلشویک را به حزب کمونیست طبقه کارگر روسیه ارتقا دهد. این حزب تا رسیدن به این مرحله دَه ها اعتصاب و اعتراض کارگری سازمان داده بود و نامش در هر کارخانه و محل تولید مانند نیروی مراقب جنبش کارگری شناخته شده و توانسته بود اعتماد پرولتاریا روس را از طریق اتخاذ تاکتیک های صحیح و برنامه انقلابی که از همین مداخلات بیرون آمده بود به خود جلب کند و به برنامه متحد کننده کارگران تبدیل کند تا تواسنت انقلاب 1917 را سازمان داده استراتژی تسخیر قدرت را محقق کند.

مارکس و انگلس در مانیفست حزب کمونیست نوشتند: « هدف فوری کمونیست ها متحد کردن پرولتاریا به مثابه یک طبقه برای سرنگونی سیادت سرمایه داری است»

تکلیف مارکسیست ها با این موضع روشن می شود و لنین نیز از همین نظریه تبعیت کرد و رفت برای متحد کردن کارگران به مثابه یک طبقه از طریق ایجاد حزب انقلابی اقدام کرد. درک عامیانه ای که در حزب کمونیسم کارگری وجود دارد و مجید آذری نیز در این بحث آن را نمایندگی می کند این است که با پیدایش طبقه سرمایه دار طبقه کارگر هم به وجود می آید! از این کلی گویی تر دیگر نمیتوان جیزی گفت. این سطح نازل از برداشت مارکسیسم و تقلیل آن به سطح عامیانه ادارکات و فهم سازندگان حزب کمونیسم کارگری است.

آنچه با پیدایش نظام سرمایه داری شکل می گیرد ابتدا طبقه سرمایه دار است زیرا برنامه روشن داشته و به آن و منافع خود کاملا و با دقت جراحی آشنا است. بورژوازی به حول برنامه مالکیت فردی به طبقه تبدیل شده و نظام سرمایه داری را می سازد. به موازات پیدایش این نظام و بنا بر نیاز ضروری نیروی کار برای آن، پرولتاریا نیز شکل می گیرد. نیروی کاری که زمین را رها کرده و در شهر به کارگر آزاد تبدیل شده است.

مفهوم «آزادی و برابری» برای بورژوازی هم دقیقا همین است که کارگر آزاد است و نیاز ندارد مانند سابق بر روی زمین و بخشی از زمین کشاورزی معامله شود. او می تواند آزادانه نیروی کار خود را به هرکس که مایل است بفروشد یا نفروشد. او مانند بورژوا دارای حقوق برابر شهروندی است و از حق رای مساوی با بورژوا برخودار است.

ماکسیموم برنامه مطالباتی بورژوازی «آزادی بی قید و شرط بیان به عنوان اول و آخر همه اهدف انسانی» است. ( این دقیقا همان برنامه حداکثر سعید صالحی نیا، عضو اخراج شده اما همچنان در مدار گرایش کمونیسم کارگری باقی مانده هم هست) . یعنی بیان بی قید و شرط و آزادانه شهروندان هدف نهایی بورژوازی است و این در حالی است که مطالبه مذکور به سختی ابتدای اهداف پرولتاریا را تعیین میکند و هدف نهایی پرولتاریا رهایی از استثمار فرد از فرد است. بین این دو مطالبه یک دَره عظیم فاصله است که مطلقا با عوام فریبی های آکادمیسین های بورژوازی و لیبرال دمکرات ها و سوسیال دمکرات ها پُر نمی شود.

مطالبه آزادی برابری هدف نهایی بورژوازی است که بعد از انقلاب فرانسه سر لوحه نظام سرمایه داری شد و خود را به صورت سمبل سه رنگ بر چرم کشور فرانسه منعکس کرد. اگر حزب کمونیسم کارگری این مطالبه را هدف نهایی خود قلمداد کند، در نتیجه حق دارد حزب بورژاویی در خور متحقق کردن آن را هم بسازد. اما اگر این هدف حداقل این حزب است که در اینصورت وارد قلمرو چپ سنتی شده که برنامه اش مبتنی بر برنامه حداقل و برنامه حداکثر بود که همچنان گرایشات استالینیستی آن را دنبال میکنند. تا جایی که به برنامه غیر سوسیالیستی «دنیای بهتر» مربوط می شود، این برنامه نمی تواند از یک برنامه شکسته بسته و نیم بند حداقل هم فراتر رود.

همانطور که گفته شد با پیدایش نظام سرمایه داری پرولتاریا شکل می گیرد اما پرولتاریا به مثابه یک طبقه عرض اندام نمی کند مگر آنکه قصد به زیر کشیدن طبقه سرمایه دار را داشته باشد. به همین دلیل مارکس که تفاوتی بین کمونیست ها و کارگران قائل نبود مگر توجه این دو وجه به منافع بین المللی و منافع در حوزه ملی یک کشور، هدف فوری کمونیست ها را متحد کردن کارگران به مثابه یک « طبقه» ارزیابی می کند. به این معنی که کارگران پراکنده اند و اگر از آنها با نام طبقه کارگر یاد می شود تنها در برگیرنده کلیت مزدبگیران و تولید کنندگان ارزش اضافی است که با مفهوم «طبقه ای در خود» معرفی می شوند. چنانچه کارگران به حول برنامه لغو مالکیت خصوصی متحد شوند برای سرنگونی سیادت سرمایه داری، آنگاه است که به طبقه و «طبقه ای برای خود» تبدیل می گردند. تا قبل از آن یاد کردن از کارگران با نام «طبقه کارگر» بار سیاسی یا کمونیستی ندارد و فقط «نام» آنها با این واژه بیان شده است.

کارگران زمانی می توانند به طبقه تبدیل شوند که به زیر یک پرچم سوسیالیستی برای استقرار مالکیت اشتراکی متحد شده باشند و این کار میسر نخواهد بود مگر مرکز رهبری کننده آن که نقدا به آگاهی سوسیالیستی مجهز شده و برنامه انقلابی پرولتاریا که در مرکز آن لغو مالکیت خصوصی بر وسایل تولید حک شده است را ارائه کرده باشد. این برنامه از آستین روشنفکر دود چراغ خورده خارج از مرزهای جغرافیایی که قرار است کارکران متحد شوند بیرون نمی آید، که اگر چنین باشد یکسره بی ربط به پراتیک انقلابی کارگران خواهد بود و سر از سکس آزاد و مطالباتی در می آورد که به سختی می تواند بخش های از اقشار میانی ناراضی جامعه را برای کوتاه مدت و جلب آرا قلقلک دهد. این برنامه توسط پیشروان کمونیست کارگر که در مرکز مبارزه کارگری قرار گرفته اند و آن را در محک پراتیک انقلابی به آزمایش گذاشته اند تدوین می گردد.

حال می توان تفاوت این حزب و برنامه احزاب بورژوایی با الگوی حزب کمونیسم کارگری را بهتر متوجه شد و فهمید چرا این نوع حزب سازی نمی تواند به تعداد دلبخواه و از سوی هر مددکار کارگری ساخته شود؛ و چرا به حزب لنینستی معروف است. حزب لنینستی تنها یک مفهوم دارد و آن هم حزبی است که در چنین کارزاری ساخته شده است.

در نتیجه باید گفت مادام که کارگران به حزب تاریخی خود دسترسی پیدا نکرده اند، شانس تبدیل شدن به طبقه ای برای خود را نخواهند داشت؛ و وظیفه اخص ساختن این حزب نیز بر عهده پییشروان کمونیست کارگران و روشنفکران کمونیست کارگر است.

فرمالیسمی که حزب کمونیسم کارگری و در این بحث نماینده آن مجید آذری ارائه می دهد این است که یک حزب، به هر صورت تشکیل می شود و کار تمام است. همه باید آن را به رسمیت بشناسند. و چون باید آن را با نامی که ساخته شده صدا بزنند، پس این خود به خود به آن اعتبار لازم را داده، و اگر آن نام، حزب کمونیسم کارگری باشد پس این حزب همان حزب متعلق به طبقه کارگر است! در اینصورت آنها حق دارند که نرفته اند عضو حزب توفان بشوند چون لابد حزبی با این نام آنها را با خود به آسمان می برد. لابد آنها حق دارند نرفته اند عضو حزب رنجبران بشوند چون در شرایطی زیست نمی کنند که رنج ببرند. آنها فقط عضو حزبی هستند که منصور حکمت ساخته است؛ اما سوال این است که کدام بخش از آن.

اگر 3 حزب بتواند با یک برنامه مشخص شکل بگیرد، چرا کارگران نباید به جای حزب اول به سراغ حزب دوم با همان برنامه بروند. اگر کلا ساختن حزب به صورت دلبخواهی یا کاغذی می تواند متحد کننده کارگران باشد، پس چرا با وجود احزاب موجود، از جمله حزب کمونیست ایران، منصور حکمت حزب دوم خود را ساخت و به همان اولی بسنده نکرد و یا به حزب رنجبران یا م.ل.م نپیوست. لابد برای خود دلایلی دارد به این معنی که آنها حزب طبقه کارگر نیستند، اما فرمالیسم مجید آذری به گونه ای توضیح می دهد که گویا هرکس که حزب ساخت اتوماتیک حزب طبقه کارگر خواهد بود. حال وارد تناقض بعدی می شویم که در گذشته هم به صورت جداگانه بحث و منتشر شده است.

فرض کنیم همه احزاب موچود حزب طبقه کارگرند و باید همه آنها را با نامی که معرفی می کنند به رسمیت شناخت، بسیار خوب. اما کارگران باید به دور پرچم کدام یک از آنها گرد بیایند که به طبقه تبدیل شده و برعکس متفرق نشوند!؟ دسته ای از این احزاب استراتژی خود را انقلاب دمکراتیک تعیین کرده اند. انقلاب دمکراتیک می تواند بورژواها را به مثابه یک طبقه متحد کند و نه کارگران را. آنها هم که سال ها است متحد شده و حاکمیت خود را تثبیت کرده اند. با این حال چرا هنوز کارگران باید به حول آن مطالبات به طبقه تبدیل شوند؛ و اصلا مگر ممکن است چنین شود.

بخش دیگری از احزاب که سابقا از همین برنامه دمکراتیک خلق پیروی می کردند، یک شبه بدون روشن شدن نقد به گذشته اشان معتقد به ورژنی از انقلاب سوسیالیستی شدند که با عدم درک و آشنایشان با مفهوم سوسیالیسم، چیزی بیش از همان برنامه دمکراتیک سابق نخواهد بود، گیریم با حکومت شوراهایی و به رهبری طبقه کارگر. در این میان حزب کمونیسم کارگری که مجید آذری در آن عضو است ابتکار لیبرال پسندی به کار بسته و اساسا انقلاب را به حول «منافع انسانی» تدارک می بیند و به همین دلیل انقلاب را هم «انقلاب انسانی» توصیف میکند. تو گویی تا قبل قرار بود انقلاب حیوانی رخ دهد و بر سر منافع اشباع آسمانی هدف خود را دنبال کند که حال با وجه انسانی دادن به آن رفرم بزرگی در مفهوم انقلاب و سوسیالیسم به وجود آورده اند. اما مشکل اینجا است که به حول پرچم «انقلاب انسانی»، این کارگران نیستند که به طبقه تبدیل می شوند بلکه همه بنی بشر، اعم از سرمایه دار و کارگر و دهقان و برزگر و بقال و کاسب و تاجر و لحاف دوز دست پینه بسته و دستان لطیف و به یک طبقه تبدیل می شوند! طبقه ای در هم یا همان همه با هم. اگر این مفهوم تبدیل به طبقه ای برای خود شدن است، باید دید که بی طبقه شدن جامعه از نظر این حزب چه فرم و قیافه ای دارد که هنوز نیازمند حکومت هم هست، هرچند حکومت انسانی!

ماهیت این تناقض در این است که هنوز نتوانسته کارگران را به برنامه خود متقاعد کند و چند باری هم در تاریخ حیات خود از عمل توده ها عقب افتاده و به دنباله رو بورژوازی تبدیل شده است، با این حال خود را حزب طبقه کارگر معرفی می کند. وقتی یک حزب می تواند بگوید حزب طبقه کارگر است که بتواند فراخوانی به این طبقه بدهد و از روی سر کارگران رد نشود. در کل حیات حزب کمونیسم کارگری چنین اتفاقی نیفتاده و به همین دلیل لیدر این حزب وقتی از مضامین تبدیل شدن حزبش به مثابه حزب طبقه کارگر یاد می کند، از ساختن آدم برفی در یک پارک در سنندج و چند آکسیون علیه اعدام در خارج حرف می زند. آیا به راستی کارگران متفرق و پراکنده می توانند با درست کردن آدم برفی و هوا کردن بادبادک به طبقه تبدیل شوند! فقط همین توهم است که باعث می شود حزب کمونیسم کارگری کل حوزه طبقاتی را رها کرده و به سراغ مفاهیم عامه پسندی مانند « انقلاب انسانی و حکومت انسانی» می رود. پر واضح است برای رجوع به این مفاهیم هم هیچ نیازی به حزب با مفهوم لنینی آن ندارد و به همین دلیل الگوهای حزب سازی خود را دائما الگوی احزاب موجود بورژوایی ذکر می کند و نه حتی احزاب بی ربط اما در حوزه چپ. با یک دوجین از این احزاب حتی نمی توان یک برنامه پیک نیک موفق طراحی کرد چه رسد به متحد کردن کارگران به مثابه یک طبقه برای سرنگونی سیادت سرمایه داری.

26 فوریه 2014

میلیتانت

سایت گرایش مارکسیست های انقلابی ایران