جعلیات استالینیسم: تئوری «سوسیالیسم در یک کشور» و «انقلاب دو مرحله ای»

با وجود بی اعتباری تاریخی استالینیسم- مائوئیسم از منظر طبقۀ کارگر، و ضربات مهلک و غیرقابل چشم پوشی آن به بدنۀ جنبش کارگری و کمونیستی در جهان، هنوز بسیارانی هستند که سعی می کنند تا با چنگ زدن به نقل قول هایی پراکنده از آثار مارکس، انگلس و لنین- آن هم به شیوه ای «ملامکتبی»، یعنی با قطع پیوند این «نقل قول»ها با بستر و زمینۀ معرفی آن ها و سپس ارائۀ یک مجموعۀ ناهمگون، غیرمنسجم و شدیداً متناقض به عنوان «نظریه پردازی» های جدید- تئوری های پوسیده ای را یک بار به آزمون گذاشته شد، مجدداً احیا و از بد روزگار زیر عنوان «مارکسیسم» به مخاطب حقنه کنند. با این وجود، مبارزات نظری و عملی بلشویک-لنینیست های حقیقی جهان علیه استالینیسم از بدو عروج این جریان، یعنی مبارزاتی که به بهای خون همگی آنان تمام شد، تنها مسیری بود که حقانیت مارکسیسم انقلابی و اعتبار آن را در پیش روی توده های کارگر و زحمتکش جهان حفظ کرد. ضرباتی که تئوری های استالینیستی و مائوئیستی، و نتایج عملی حاصل از آن بر پیکر جنبش کارگری جهانی وارد آورد و تبعات آن همچنان پابرجاست، خود به تنهایی بزرگ ترین خدمت به سرمایه داری و امپریالیسم بود.

استالینیسم، و کاریکاتور آن مائوئیسم، تصویری به شدت مخدوش، غیر حقیقی، چرکین و سیاه از مارکسیسم ارائه کردند، و تلاش روزمرۀ بورژوازی برای برجسته کردن موضوع استالین به عنوان یک حربه جهت تخطئۀ مارکسیسم در همین بستر قابل درک است. بورژوازی، استالینیزم را نتیجۀ منطقی و عملی «مارکسیسم» معرفی می کند و در واقع از دروازۀ او برای درهم کوبیدن کل بنیان مارکسیسم وارد عمل می شود. متأسفانه یکی از مهلک ترین رویکردهایی که مشاهده می کنیم، این است که شماری در تقابل با حملات ایدئولوژیک بورژوازی، در مقام توجیه استالینیسم برمی آیند. به عوض، فقط می توان و باید وزنۀ سنگین مارکسیسم انقلابی را که در تقابل آشتی ناپذیر با انحرافات استالینیسم و مائوئیسم قرار دارد، در مقابل بورژوازی گذاشت و طبقۀ کارگر را به آن مجهز کرد.

به هر رو، آن چه در ادامه می خوانید حاصل بحثی بوده است با شماری از دوستان استالینیست-مائوئیست ایرانی که طی آن بیشتر روی همان «نقل قول»های پراکنده، نامرتبط و تحریف آمیز تمرکز شده.

استالین و تئوریزه کردن «سوسیالیسم در یک کشور»

استالین نخست در جزوۀ «اصول لنینیسم» (مه 1924، چاپ اول) به روشنی این ایده را که می توان سوسیالیسم را در یک کشور و با اتکا به طبقۀ کارگر همان کشور بنا کرد، رد کرده بود:

«اما سرنگونی قدرت بورژوازی و استقرار قدرت پرولتاریا در یک کشور به آن معنا نیست که پیروزی کامل سوسیالیسم تضمین شده است. وظیفۀ اساسی سوسیالیسم- سازماندهی تولید سوسیالیستی- هم چنان وظیفه ای است که باید محقق گردد. آیا بدون تلاش های مشترک پرولترهای چند کشور پیشرفته، این وظیفه می تواند محقق شود و آیا می توان به پیروزی نهایی سوسیالیسم دست یافت؟ خیر، نمی توان. برای سرنگونی بورژوازی، تلاش های یک کشور کافی است و این چیزی است که تاریخ انقلاب ما اثبات می کند. برای پیروزی نهایی سوسیالیسم، برای سازماندهی تولید سوسیالیستی، تلاش های یک کشور، به ویژه یک کشور دهقانی مانند روسیه، ناکافی است؛ به همین خاطر، تلاش های پرولترهای چند کشور پیشرفته لازم و ضروری است» (1)

اما سپس او در کتاب “درباره مسائل لنینیسم”، بخش ششم (زیر عنوان «مسألۀ پیروزی سوسیالیسم در یک کشور») همان تزهای پیشین خود را زیرکانه، و البته فرصت طلبانه، به اصطلاح «تعدیل» می کند. او در شروع فصل مذکور می نویسد: «جزوه اصول لنینیسم (مه 1924، چاپ نخست) شامل دو فرمول بندی در مورد مسألۀ پیروزی سوسیالیسم در یک کشور می شود»، و تز نخست «کاملاً صحیح است و نیاز به شرح ندارد» (2).

او سپس در اشاره به فرمول بندی دوم، یعنی همان پاراگرافی که ابتدا از جزوۀ اصول لنینیسم نقل شد، می گوید:

«این فرمول بندی دوم علیه اظهارات منتقدین لنینیسم، علیه تروتسکیست ها ]…[ ایراد شد» و «تا این حد- اما فقط تا این حد-فرمول ‌بندی مزبور در آن مقطع (مه 1924) کفایت می‌ نمود، و بی تردید خدمت معینی انجام می داد». (3)

او در همین جا می پرسد «ضعف این فرمول بندی چیست؟» و سپس به شکل تحریف آمیزی چنین پاسخ می دهد:

«ضعف این فرمول بندی در آن است که دو مسألۀ متفاوت را به یک مسألۀ واحد تبدیل می کند: یعنی مسألۀ امکان ساختن سوسیالیسم به وسیلۀ تلاش های یک کشور را- که باید به آن پاسخ مثبت داد- با این مسأله درهم می آمیزد که آیا کشوری که در آن دیکتاتوری پرولتاریا وجود دارد می تواند خود را بدون یک انقلاب پیروزمند در شماری از کشورها، تماماً در مقابل مداخله و متعاقباً بازگشت به نظم قدیم تضمین کند یا خیر- که به این پرسش باید پاسخ منفی داد». (4).

و ادامه می دهد که «من بر این اساس به تعدیل و اصلاح این فرمول بندی، در جزوۀ خود با نام انقلاب اکتبر و تاکتیک های کمونیست های روسیه (دسامبر 1924) پرداختم».

نتیجۀ این اصلاح و تعدیل (بخوانید تحریف فرصت طلبانه) این بود که پاراگراف اول در «اصول لنینیسم» این بار این گونه عنوان شد:

“اما سرنگونی قدرت بورژوازی و استقرار قدرت پرولتاریا در یک کشور، به آن معنا نیست که پیروزی کامل سوسیالیسم تضمین شده. پرولتاریای کشور پیروز، پس از تثبیت قدرت خود و در نتیجه رهبری کردن دهقانان، می تواند و باید جامعه سوسیالیستی را بنا کند. اما آیا این بدان معناست که می توان از این طریق به پیروزی کامل و نهایی سوسیالیسم دست یافت؟ یعنی آیا این بدان معناست که با ]اتکا به[ نیروهای تنها یک کشور واحد می توان نهایتاً سوسیالیسم را تثبیت و آن کشور را به طور کامل در مقابل مداخله و متعاقبا بازگشت ]به نظم قدیم[ تضمین کرد؟ خیر، این بدان معنا نیست. برای این امر، به پیروزی انقلاب در دست کم چند کشور نیاز است. به همین دلیل، توسعه و حمایت انقلاب در سایر کشورها، یک وظیفه حیاتی پیش روی انقلابِ پیروزمند است.” (5)

استالین که تا به این جا هرگز جرأت نمی کرد یک اصل بدیهی بلشویکی، یعنی خصلت جهانی انقلابی و نیاز به مبارزات مشترک پرولتاریا در چند کشور، به خصوص کشورهای پیشرفتۀ سرمایه داری را در حمایت از انقلاب در کشوری ضعیف مانند روسیه رد کند، به شیوۀ تحریف آمیزی مسأله را به دو بخش، یعنی «امکان پیروزی سوسیالیسم در یک کشور» و «پیروزی نهایی سوسیالیسم به وسیلۀ تلاش های مشترک پرولتاریا در چند کشور اروپایی» تفکیک کرد و آن را به لنین ارتباط داد. تروتسکی به درستی جعلی و دروغین بودن اساس چنین بحثی را به لحاظ تاریخی نشان داد (به این مورد بازخواهم گشت). استالین هنوز در این مقطع به اجبار اعلام می کرد:

“نیاز به گفتن ندارد که برای پیروزی کامل سوسیالیسم، برای تضمین کامل عدم بازگشت به نظم قدیم، تلاش های متحدانۀ پرولترهای چند کشور ضروری است. نیاز به گفتن ندارد که بدون حمایت پرولتاریای اروپا از انقلاب ما، پرولتاریای روسیه قادر نمی بود تا در مقابل یورش و حملات عمومی تاب بیاورد …” (6)

ولی نهایتاً شخص استالین همین اصل را هم پس از کمی کش و قوس کنار گذاشت و در سال 1926 قاطعانه اعلام کرد:

«حزب همواره این ایده را که پیروزی سوسیالیسم در یک کشور، به معنای امکان بنا نمودن سوسیالیسم در آن کشور است، و این که آن وظیفه می تواند به وسیلۀ نیروهای یک کشور واحد تکمیل شود، نقطۀ عزیمت خود قرار می داد» (!) (مندرج در پراودا، 16 نوامبر 1926) (7)

به قول میشل لووی، به راستی که این نمونۀ بارزی است از خصوصیت بسیار فرصت‌ طلبانۀ «نظریه ‌پردازی»‌های موجود در آثار استالین: حقیقت یا خطا بر اساس واقعیات تعیین نمی‌ شوند، بلکه هم‌چون وسیله ‌ای در خدمت این امر قرار دارند که تا چه اندازه در مجادلات «کافی» یا «قابل استفاده» هستند. به این ‌ترتیب، از نقطه نظر استالین و باند تئوریسین های حامی وی، یک تئوری به این جهت «نادرست» تلقی نمی‌شود که وضعیت عینی تغییر کرده یا بهتر درک می ‌شود، بلکه به این جهت که نیازهای مبارزۀ ایدئولوژیک تغییر نموده‌ اند (8).

تروتسکی بی جهت نمی گوید که «مبنای تئوری سوسیالیسم در یک کشور، از یک سو به تفسیرهای سفسطه آمیز چند خط جمله از نوشته های لنین، و از سوی دیگر به تفسیر اسکولاستیک از ‘قانون توسعه ناموزون’، خلاصه می شود. با تفسیر صحیح از این قانون و نقل قول های مرتبط با آن، ما به نتیجۀ کاملاً مخالفی رسیدیم، یعنی به همان نتیجه ای که برداشت مارکس، انگلس، لنین و همۀ ما، از جمله استالین و بوخارین تا سال 1925، بود. توسعۀ ناموزون و پراکندۀ سرمایه داری، خصلت ناهمزمان، ناموزون و پراکندۀ انقلاب سوسیالیستی را موجب می شود، اما وابستگی بسیار شدید کشورهای گوناگون به یک دیگر، نه تنها امکانِ سیاسیِ ساختن سوسیالیسم در یک کشور، بلکه حتی امکان اقتصادی آن را نیز از میان می برد”(9).

پیشینۀ تاریخی بحث و جعلیات استالین

یکی از انتقادات درست تروتسکی به تئوری «سوسیالیسم در یک کشور»، به پیشینۀ تاریخی این بحث بازمی گشت. او نشان داد که این به اصطلاح تئوری، از ابداعات شخص استالین (در سال 1924) بوده و ضمناً در تقابل مستقیم و جدّی با مفهوم انقلاب نزد لنین و بلشویک ها قرار داشته است.

استالین، به روال همیشه در مقام «توجیه گیری»، چنین ادعا کرد:

«من تصریح می کنم که مسألۀ بناکردن ساختمان اقتصاد سوسیالیستی در یک کشور، نخست از سوی لنین در اوایل سال 1915 مطرح شد. من تصریح می کنم که در آن زمان، هیچ کسی به جز تروتسکی به مخالفت با لنین برنخاست. من تصریح می کنم که از آن زمان، یعنی 1915، مسألۀ بناکردن ساختمان اقتصاد سوسیالیستی در یک کشور به کرّات در مطبوعات ما و حزب ما مورد بحث قرار گرفت» (هفتمین پلنوم سراسری کمیتۀ اجرایی بین الملل کمونیست، 1926) (10)

در همین نوشته، استالین برای حمایت از موضع خود، تعدادی نقل قول را از لنین به ترتیب تاریخ مطرح کرده است که در آن ها لنین از «امکان» ساخت سوسیالیسم در یک کشور صحبت به میان آورده و به علاوه توضیح داده که چگونه در برخی مواقع، تروتسکی به مخالفت با او پرداخته است (تو گویی مخالفت و نقد، در اندیشۀ استالین «جرم» و «معصیت» محسوب می شده است، و این موضوع خود به تنهایی دیدگاه های دگم و شِبه مذهبی استالین را آشکار می کند).

در این جا استالین به حدوداً پنج «نقل قول» چنگ می زند تا موضع خود را اثبات کند (این همان سنتی است که استالینیست های امروزی نیز به ارث برده اند). نخستین مورد آن- که در این جا به ذکر همین یک مورد اکتفا خواهم کرد- مقاله ای است از لنین در سال 1915 پیرامون «شعار ایالات متحده اروپا» در ارگان مرکزی بلشویک ها (سوسیال دموکرات). در این جا لنین می نویسد:

«شعار ایالات متحدۀ جهان، به مثابۀ یک شعار مجزا، به زحمت می تواند شعار درستی باشد؛ نخست به این دلیل که با سوسیالیسم ادغام می شود، و دوم آن که ممکن است به برداشتی نادرست مبنی بر عدم امکان پیروزی سوسیالیسم در یک کشور واحد ]…[ منجر شود. توسعۀ ناموزون اقتصادی و سیاسی، قانون مطلق سرمایه داری است. از این همه نتیجه می شود که پیروزی سوسیالیسم ابتدا در چند یا حتی یک کشور سرمایه داری مجزا ممکن است. پرولتاریای پیروزمند آن کشور، پس از خلع ید از سرمایه داران و سازماندهی تولید سوسیالیستی خود ]در وطن[، بر ضد باقی جهان، جهان سرمایه داری، بپاخواهد خاست، طبقات تحت ستم در سایر کشورها را به آرمان خود جلب خواهد کرد، به خیزش هایی ضدسرمایه داری در آن کشورها دامن خواهد زد، و حتی در صورت لزوم با نیروی نظامی علیه طبقات استثمارکننده و دولت های آن ها وارد عمل خواهد شد.» (11) 

سپس استالین به جوابیۀ تروتسکی در همان سال، یعنی 1915، مندرج در روزنامۀ «سخن ما» (Nashe Solvo) اشاره می کند و با ژستی فاتحانه، و البته «ملامکتبی»، می گوید: «می بینید که در آن زمان رفیق لنین از سوی هیچ کسی به جز تروتسکی مورد مخالفت قرار نگرفت»، چرا که تروتسکی «به وضوح می دانست که لنین در مقالۀ خود از پیروزی سوسیالیسم و امکان سازماندهی تولید سوسیالیستی در یک کشور صحبت می کند» (12)

تروتسکی در کتاب «بین الملل سوم پس از لنین» به تفصیل این «اسناد» و «نقل قول» های ارائه شده از سوی استالین را مورد بحث قرار می دهد. در ارتباط با نقل قول فوق، او می نویسد:

«از میان تمام ادبیات پربار مارکسیستی و گنجینۀ نوشته های لنین، با یک سره نادیده گرفتن همۀ سخنان، نوشته ها و کارکردهای لنین، با نادیده گرفتن برنامۀ حزب و برنامۀ سازمان جوانان، و با نادیده گرفتن اعتقاداتی که تمام رهبران حزب بدون استثنا در دوران انقلاب اکتبر ]…[ اظهار داشتند، با نادیده گرفتن آن چه خودِ نویسندگان برنامه یعنی استالین و بوخارین تا سال 1924- و نیز در همین سال- می گفتند، دو نقل قول از لنین یکی از مقالۀ او راجع به ایالات متحده اروپا- نوشته شده در سال 1915- و دیگری مقالۀ ناتمامش در مورد تعاون- نوشته شده در سال 1923 که پس از مرگش به چاپ رسید- در دفاع از نگرۀ سوسیالیسم ملی مورد استفاده قرار گرفته است. نگره هایی که در اواخر سال 1924 و اوایل سال 1925 به دلیل نیازمندی های مبارزه با به اصطلاح “تروتسکیسم” به وجود آمد. هر چیزی که با این دو نقل قول چند خطی در تضاد باشد- یعنی کل مارکسیسم و لنینیسم- یک سره به کنار گذاشته شده است. این دو نقل قول که به گونه ای مصنوعی استخراج شده و به شکلی افراطی و دغل کارانه مورد سوء تفسیر قرار گرفته است، به مثابۀ پایه های یک نظریۀ تجدیدنظر طلبی ناب که برآیندهای سیاسی آن حد و مرزی نمی شناسد، مورد استفاده قرار گرفته اند. ما در این جا شاهد تلاشی هستیم- با شیوه های مکتب گرایانه و سفسطه جویانه- برای پیوند دادن درخت مارکسیسم با شاخه ای که یک سره با مارکسیسم بیگانه است، شاخه ای که اگر پیوند بگیرد، به ناچار تمام درخت را مسموم می سازد و از میان خواهد برد.» (13)

تروتسکی در مورد ادعای مشخص استالین مبنی بر این که «مسألۀ بناکردن ساختمان اقتصاد سوسیالیستی در یک کشور، نخست از سوی لنین در اوایل سال 1915 مطرح شده است»، می نویسد:

«پس در این جا پذیرفته شده است که تا پیش از سال 1915، هرگز از مسألۀ سوسیالیسم در یک کشور یادی نشده بود. بنابراین استالین و بوخارین جرأت نمی کنند همۀ سنت های مارکسیسم و حزب در مورد خصلت جهانی انقلاب پرولتاریایی را به زیر پا بگذارند. این نکته را به خاطر داشته باشیم. بگذارید اما ببینیم لنین “برای اولین بار” در سال 1915 چه چیزی را در تضاد با آن چه که مارکس، انگلس و خود او پیش از این گفته بودند، مطرح ساخت.» (14)

تروتسکی در این جا با اشاره به نقل قولی که استالین از مقالۀ لنین با عنوان «شعار ایالات متحده اروپا» آورده بود، می نویسد:

«مقصود لنین از این همه چه بود؟ تنها این که پیروزی سوسیالیسم، به معنی برقراری دیکتاتوری پرولتاریا، ابتدا در یک کشور امکان دارد و این کشور به همین دلیل در برابر جهان سرمایه داری قرار خواهد گرفت. دولت کارگری سوای آن که بتواند در برابر حملات پایداری کند و به تهاجم انقلابی دست بزند، ابتدا ناچار است “تولید سوسیالیستی را در وطن سازمان دهد”، یعنی باید ادارۀ کارخانه هایی را که از سرمایه داران گرفته شده اند، سازمان دهد؛ همین و بس. این “پیروزی سوسیالیسم” به همان گونه ای که دیدیم ابتدا در روسیه به دست آمد و نخستین دولت کارگری برای دفاع از خود در برابر مداخلۀ جهانی ابتدا ناچار شد “تولید سوسیالیستی را در وطن سازمان دهد” یا به سخن دیگر شرکت هایی از نوع “تماماً سوسیالیستی” به وجود آورد. بر این پایه مقصود لنین از پیروزی سوسیالیسم در یک کشور خیال پردازی جامعۀ سوسیالیستی خودبسنده در یک کشور- آن هم یک کشور واپس مانده- نبود» (15)

تروتسکی در همین کتاب خود به استدلالات و نقل قول های دیگری که از سوی استالین ارائه شده بود، به تفصیل پاسخ می دهد که در این جا از ذکر آن ها به جهت اجتناب از طولانی شدن مطلب، خودداری می کنم.

نتایج و پیامدهای مخرب تئوری «سوسیالیسم در یک کشور»

از این به اصطلاح تئوری «سوسیالیسم در یک کشور»، بلافاصله دو آموزۀ سیاسی مهم استالینیستی منتج شد:

نخست، جنبش کارگری- که تمرکز خود را به بناکردن ساختمان سوسیالیسم در یک کشور، مثلا اتحاد شوروی، معطوف کرده است- می بایستی در هر زمان، خود را با هر آن چه که به نفع این «تمرکز» است، انطباق و وفق دهد. به همین خاطر است که ما می بینیم استالینیست ها همیشه به قول تروتسکی، “«دچار یک رشته چپ و راست رفتن های متناقض بوده اند» (16): از «تقابل» با امپریالیسم تا سازش و «مماشات» با آن، از حمایت ظاهری از مبارزۀ طبقۀ کارگر تا خیانت کاملاً آشکار به آن ها (به موارد آن اشاره خواهم کرد). به طور خلاصه، نتیجۀ بلاواسطۀ این آموزه آن است که توسعۀ اقتصادی یک کشور، پیش از هر چیز و مقدم بر سیاست بین المللی انقلاب (یعنی همان چشم انداز بلشویک ها) قرار می گیرد.

دومین آموزه، «مرحله بندی» انقلاب است. یعنی این که «انقلاب ملی-دموکراتیک» در کشورهای توسعه نیافته الزاماً می باید پیش از وقوع انقلاب سوسیالیستی تکمیل شود. دقیقاً به خاطر همین تئوری می بینیم که چگونه استالینیست ها به «بورژوازی ملی»، خصلت و نقش انقلابی تقدیم کرده اند (و در بسیاری موارد مجبور بوده اند در سطح تئوری، چنین پدیده ای را بدون آن که وجود خارجی داشته باشد، خود خلق کنند!)

پیامد این «تئوری های» ناب، چیزی جز شکست جنبش چپ در جهان و خیانت آشکار به طبقۀ کارگر جهانی نبوده است. به عنوان نمونه، مورد اندونزی در سال 1965 یکی از واضح ترین و درعین حال دردآوردن ترین نمونه هایی است که ورشکستگی و خیانت های ناشی از تز «انقلاب دو مرحله ای» را نشان می دهد. با افزایش تنش ها میان کارگران و دهقانان، و آغاز خیزش هایی توده ای علیه رژیم ضعیف سوکارنو، خط مشی رهبری استالینیست در پکن، در بین توده های مردم و سازمان توده ای آن ها- یعنی حزب کمونیست اندونزی (PKI)- این بود که آن ها باید با «بورژوازی ملی و مترقی» خود وارد یک جبهه شوند. نتیجه این بود که در ماه اکتبر، قریب به یک میلیون نفر از کارگران و دهقانان، طی کودتایی که به وسیلۀ ژنرال سوهارتو و با برنامه ریزی سازمان سی. آی. ای انجام شد، قتل عام شدند. کودتایی که هرچند سوکارنو را کنار زد، اما جنبش کارگری را درهم شکست و به روی کار آمدن دیکتاتوری نظامی وحشی سوهارتو منجر شد.

همین تئوری «انقلاب دومرحله ای»، استالینیست ها را به شرکت در «جبهۀ خلقی»، همراه با عناصر به اصطلاح «مترقی» بورژوازی، برای پیشبرد «مرحله و فاز اول» انقلاب تشویق کرده و به از میان رفتن بسیاری از نیروهای صادق و مبارز منجر شده است. به عنوان مثال، همین تئوری بود که منجر شد «حزب کمونیست امریکا»، به عنوان یک حزب استالینیست، طی دهۀ 1930 به دفاع از پرزیدنت روزولت بپردازد و منطقاً امروز هم از کاندیداهای «مترقی» حزب دموکرات حمایت کند. همچنین در ایران سیاست های حزب توده نسبت به قوام السلطنه، سپس نسبت به دکتر مصدق و در نهایت همکاری حزب توده و جناح «اکثریت» فدائیان با رژیم خمینی و غیره، همه ریشه در این نظریات انحرافی داشته و از علل اصلی شکست انقلاب ایران، بوده اند.

با وجود تمامی این شکست های خونین، تروتسکی در مقالۀ «استالینیسم و بلشویسم» (1937) به درستی می نویسد که:

«تجربۀ استالینیسم، نه تنها اصول مارکسیسم را تکذیب نمی کند، بلکه آن را به طریقی معکوس تأیید می نماید. مکتب انقلابی که اتخاذ مواضع صحیح، در تمام موقعیت ها و استفادۀ فعال از آن را به پرولتاریا می آموزد، واضح است که حامل ضمانت پیروزی نیست. لیکن پیروزی را نبایستی به عنوان یک رویداد منفرد درنظر گرفت. باید آن را محتوای دورنمای یک عصر تاریخی دید. نخستین دولت کارگری- برپایۀ یک اقتصاد متزلزل و در محاصرۀ امپریالیسم- به ژاندارمری استالینیسم بدل گشت. ولی بلشویسم راستین، مبارزۀ مرگ و زندگی را علیه این ژاندارمری بسیج کرد» (17)

تروتسکی و «انقلاب مداوم»

طی چند سال منتهی به انقلاب اکتبر 1917، هنوز بحث های سرزنده و پویایی میان گرایش های مختلف جنبش کارگری روسیه بر سر «خصلت» انقلاب و رابطۀ بین طبقات در این انقلاب، جریان داشت (18)

تئوری «انقلاب مداوم» تروتسکی نیز نخست در سال 1904 توسعه پیدا کرد. انقلاب مداوم، ضمن آن که می پذیرفت وظایف عینی پیش روی کارگران روسیه، وظایف انقلاب بورژوا دموکراتیک است، اما با این حال  توضیح می داد که چگونه در یک کشور واپس مانده در عصر امپریالیسم، «بورژوازی ملی» به طور لاینفکی به بقایای فئودالیسم از یک سو و به سرمایۀ امپریالیستی از سوی دیگر گره خورده است و در نتیجه اکیداً قادر نیست که وظایف تاریخی خود را به انجام برساند.

گندیدگی لیبرال های بورژوا و نقش ضدّ انقلابی آن ها در انقلاب بورژوا-دموکراتیک، چیزی بود که پیش از این هم مورد توجه مارکس و انگلس قرار داشت، و این همان قسمتی است که مدافعین «بورژوازی ملی و مترقی» و «انقلاب دومرحله ای» در حین جمع آوری نقل قول ها، «سهواً» جا می اندازند. مارکس در مقالۀ خود زیر عنوان «بورژوازی و ضد انقلاب» (دسامبر 1848) می نویسد:

“بورژوازی آلمان، آن چنان بی رمق، بزدلانه و آهسته توسعه یافته است که در لحظۀ هراسناک رویارویی با فئودالیسم و استبداد مطلقه، خود را به طرز مهیبی با پرولتاریا و تمامی بخش های اجتماع شهری وابسته به عقاید و منافع پرولتاریا، رو به رو می دید. بورژوازی با داشتن این طبقه در پشت سر خود، در مقابل خویش دشمنی تمام اروپا را می دید. بورژوازی پروس، برخلاف بورژوازی فرانسه در سال 1789، طبقه ای نبود که نمایندۀ کل اجتماع جدید در برابر سلطنت و اشرافیت- یعنی این نمایندگان اجتماع قدیم- باشد. بورژوازی به سطح نوعی طبقۀ حقوقی تنزل کرده و به همان وضوح از مردم متمایز گردیده بود که از سلطنت، مشتاق به تقابل با هر دو دشمن، نامصمم علیه هر یک از آن ها، زیرا که همیشه این دو را یا در پیش و یا در پشت خود می دید؛ متمایل به خیانت به مردم و سازش با نمایندۀ تاجدار اجتماع قدیم از آغاز، زیرا که خود را متعلق به اجتماع قدیم می دید؛ یک اجتماع جدید را علیه اجتماعی قدیمی نمایندگی نمی کرد، بلکه تجدید منافع خودش بود در داخل اجتماعی کهنه؛ پشت فرمان یک انقلاب نشسته بود، نه به خاطر آن که مردم در پشت سر آن قرار داشتند، بلکه بدان جهت که مردم آن را به جلو می رانند. در رأس یک جنبش بود، نه بدان سبب که پیشگام عصر اجتماعی جدید بود، بلکه فقط بدان جهت که بدطینتی قدیمی را نمایند» (19)

مارکس توضیح می دهد که بورژوازی نه در نتیجۀ تلاش های انقلابی خود، بلکه به دنبال جنبشی توده ای که در آن هیچ گونه نقشی ایفا نمی کرد، به قدرت رسید:

“بورژوازی پروس به رأس قدرت دولتی پرتاب شد، اما نه آن طور که می خواست از طریق معاملۀ صلح آمیز با سلطنت، بلکه از طریق یک انقلاب» (20)

مارکس و انگلس در دورۀ انقلاب بورژوا-دموکراتیک در اروپا، بی رحمانه به افشای نقش بزدلانه و ضدّ انقلابی بورژوازی پرداختند. اما در همین دوره، آن ها بیش از پیش نیز به نیاز طبقۀ کارگر برای اتخاذ و حفظ یک سیاست استقلال کامل طبقاتی- نه فقط از لیبرال های بورژوا، بلکه هم چنین از دموکرات های همیشه مردّد خرده بورژوا- پی بردند.

مارکس و انگلس ابتدا موضع خود را نسبت به رابطۀ میان حزب انقلابی کارگران و دموکرات های خرده بورژوا در «خطابیه به اتحادیه های کمونیست ها» (لندن، 1850) چنین اعلام کرده بودند:

«این حزب به اتفاق آن ها علیه جناحی که سرنگونی اش را خواستارند، مبارزه می کند. ولی، هر زمان که دموکرات های خرده بورژوا به سمت تثبیت وضع خود روند، حزب کارگران علیه آنان برخواهد خاست.” (21)

اما همین موضع در طول تقریباً دو سال بعد دستخوش تغییر می شود و جای خود را به استقلال طبقاتی می دهد. به همین جهت انگلس در بخشی از اثر خود با نام «انقلاب و ضدّ انقلاب در آلمان» (1851-1852) می نویسد:

«موفقیت حزب پرولتری یا واقعاً انقلابی در بیرون کشاندن توده کارگران از زیر نفوذ دموکرات ها ]…[ تنها به صورت بسیار تدریجی صورت پذیرفت. اما در زمان مناسب، تردید و ضعف و بزدلی رهبران دموکرات کار را یکسره کرد، و شاید اکنون بتوان گفت که یکی از نتایج عمده تشنج های سال گذشته، این است که طبقۀ کارگر هرجا به صورت چیزی شبیه به توده های عظیم متمرکز باشد، کاملاً از بند نفوذ دموکرات هایی که آنان را در طول سال های 1848 و 1849 به سمت اشتباهات و مصایبی بی پایان کشاندند، رهاست.» (22)

این همان درسی است که لنین نیز در جزوۀ «دو تاکتیک سوسیال دموکراسی در انقلاب دموکراتیک» (1905) به این شکل بازگو می کند:

“یک سوسیال دموکرات هرگز برای لحظه ای هم نباید فراموش کند که پرولتاریا برای دستیابی به سوسیالیسم، ناگزیر علیه حتی دموکرات ترین و جمهوری خواه ترین بورژوازی و خرده بورژوازی هم به مبارزۀ طبقاتی دست خواهد زد. از این جا نتیجه می شود که سوسیال دموکراسی باید حتماً و بی چون و چرا، حزبی جداگانه، مستقل و صریحاً طبقاتی باشد” (23)

همان موقعیتی که مارکس و انگلس از آن صحبت می کردند، در دورۀ کنونی نیز به وضوح قابل مشاهده است. «بورژوازی ملی» در کشورهای مستعمره بسیار دیر پا به عرصۀ تاریخ گذاشت؛ یعنی زمانی که جهان پیش از این به وسیلۀ شمار معدودی از قدرت های امپریالیستی به حوزه های نفوذ تقسیم شده بود. به همین دلیل، «بورژوازی ملی» اساساً به طور وابسته به امپریالیسم و از بالا ایجاد شد، به همین دلیل قادر نبود تا نقشی مترقی ایفا کند و در حقیقت تماماً به عنوان زائدۀ قدرت های استعماری سابق به دنیا آمد. بورژوازی ضعیف، ارتجاعی و منحط در کشورهای افریقا، آسیا و امریکای لاتین، برای پیش راندن جامعه، شدیداً به سرمایۀ خارجی و امپریالیسم وابستگی دارد. «بورژوازی ملی» از طریق هزاران رشته، نه فقط با سرمایۀ خارجی، بلکه همچنین با طبقات ملاک و زمینداران بزرگ ارتباط دارد و با همین طبقه است که یک بلوک ارتجاعی و سنگری علیه هرگونه ترقی و پیشرفت را تشکیل می دهد. تنها پرولتاریا، در اتحاد با فقرای شهری و دهقانان فقیر است که می تواند مشکلات جامعه را از طریق تسخیر قدرت سیاسی، خلع ید از امپریالیست ها و بورژوازی، تشکیل حکومت شورایی خود و آغاز دورۀ گذار به سوی سوسیالیسم (24) حل کند.

پرولتاریا، با قرار گرفتن در رأس جامعه و هدایت کردن اقشار تحت ستم آن (از جمله لایه های پایینی خرده بورژوازی شهری) می تواند قدرت را به دست بیاورد و وظایف به تعویق افتادۀ انقلاب بورژوا-دموکراتیک را (به ویژه اصلاحات ارضی، ایجاد اتحاد و رهایی از سلطۀ خارجی و نظایر آن) به انجام برساند. با این حال، پرولتاریا پس از کسب قدرت نباید در این جا متوقف شود، بلکه در عوض باید آغاز به اجرا و تکمیل اقدامات سوسیالیستی، مانند سلب مالکیت از سرمایه داران، ملی سازی تحت نظارت دموکراتیک کارگران، کنترل و مدیریت کارخانجات و غیره، نماید. از آن جا که این وظایف نمی تواند تنها در یک کشور واحد- به خصوص در یک کشور توسعه نیافته به لحاظ سطح نیروهای مولد- حل گردد، حرکت به سوی انجام وظایف سوسیالیستی خود آغاز انقلاب جهانی خواهد بود. بنابراین، انقلاب به دو معنا «مداوم» و «پیگیر» است: نخست آن که از وظایف بورژوا-دموکراتیک آغاز و همراه با وظایف سوسیالیستی تداوم پیدا می کند؛ و دوم این که از یک کشور آغاز می شود و در سطح بین المللی ادامه می یابد. این درس بزرگ است که مارکس و انگلس نیز بیش از نیم قرن قبل از آغاز تدوین «تئوری انقلاب مداوم» از سوی تروتسکی، کسب و اعلام کردند:

“منافع و وظیفه ما ایجاب می کند که انقلاب را تا زمانی که تمامی طبقات کم وبیش متملک از دایرۀ قدرت خارج نگردیده و قدرت دولتی هنوز به تسخیر پرولتاریا درنیامده است، تا زمانی که همکاری میان پرولتاریا- نه در یک کشور، بلکه در تمامی کشورهای اصلی جهان- چنان رشد یافته باشد که رقابت میان آن ها پایان پذیرد؛ تا زمانی که دستکم کلیۀ نیروهای مولدۀ اصلی در دست کارگران متمرکز نگردیده است، بی وقفه و پیگیرانه ادامه دهیم. مسألۀ برای ما، صرفاً تغییر شکل مالکیت خصوصی، تخفیف تضادهای طبقاتی و التیام جامعۀ کنونی نیست، بلکه از بین بردن مالکیت خصوصی، محو طبقات و بنیان گذاری یک جامعه نوین است” (تاکید از من است) (25)

درحالی که وظیفۀ «انقلاب دمکراتیک» به عنوان «فاز نخست» دقیقاً حفظ مالکیت خصوصی صرفاً با تغییر شکل آن، کاهش تخاصمات طبقاتی و نگاه داشتن طبقۀ کارگر در انقیاد بورژوازی است.

تئوری انقلاب مداوم، کامل ترین پاسخ به مواضع رفرمیستی و مماشات جوشایانۀ جناح راست جنبش کارگری روسیه- یعنی منشویک ها- بود. تئوری انقلاب دومرحله ای از سوی منشویک ها و به عنوان چشم انداز آن ها نسبت به انقلاب آتی روسیه توسعه پیدا کرد. این تئوری اساساً می گوید: از آن جایی که وظایف انقلاب، همان وظایف و تکالیف انقلاب بورژوا-دموکراتیک است، رهبری انقلاب نیز الزاماً باید به دست بورژوازی ملی و دموکراتیک باشد. در مورد این بخش، لنین با تروتسکی توافق داشت که لیبرال های روسیه قادر به انجام انقلاب بورژوا-دموکراتیک نیستند و این وظیفه تنها می تواند به وسیلۀ پرولتاریا در اتحاد با دهقانان فقیر انجام گردد. لنین با دنباله روی از مارکس- که «حزب دموکرات» بورژوایی را «به مراتب خطرناک تر از لیبرال های سابق برای کارگران» توصیف کرده بود- توضیح داد که بورژوازی روسیه فرسنگ ها از متحد بودن با کارگران فاصله دارد و ناگزیر در جبهۀ ضدّ انقلاب قرار خواهد گرفت. به همین جهت لنین حتی در سال 1905، نوشت:

«بورژوازی، به طور کلی، به محض آن که منافع خودخواهانه و محدودش برآورده گردد، و به محض آن که از دموکراسی همیشگی اش “رَم کند” (و هم اکنون هم در حال “رمیدن” است!)، ناگزیر به سوی ضدّ انقلاب، به سوی حکومت مطلقه روی خواهد آورد و علیه انقلاب و علیه مردم دست به عمل خواهد زد.» (26)

اما کدام طبقه، از نظر لنین، قرار بود که این انقلاب بورژوا-دموکراتیک را رهبری کند؟ او پاسخ می دهد:

«می ماند “مردم”، یعنی پرولتاریا و دهقانان. پرولتاریا تنها طبقه ای است که قادر است با اطمینان تا هدف نهایی پیش رود، زیرا راهی را که در پیش دارد، به مراتب از انقلاب دموکراتیک فراتر می رود. از اینروست که پرولتاریا در مبارزه برای جمهوری، در صفوف مقدم پیکار می کند و آن نصایح ابلهانه و بی ارزشی را که می گوید باید مراقب بود تا بورژوازی را رَم نداد، با تحقیر تمام رد می کند.» (27)

در تمامی سخنرانی ها و نوشته های لنین، نقش ضدّ انقلابی لیبرال های بورژوا-دموکرات، بارها و بارها مورد تأکید قرار می گیرد. با این حال تا سال 1917 او اعتقاد نداشت که کارگران روسیه تا قبل از انقلاب سوسیالیستی در غرب، قدرت را خواهند گرفت (چشم انداز انقلاب سوسیالیستی در روسیه، همان چشم اندازی بود که فقط تروتسکی تا پیش از سال 1917 مورد دفاع قرار داده بود و نهایتاً لنین نیز به همین نظرگاه چرخش کرد و همین موضع را در تزهای آوریل خود مطرح نمود).

به همین خاطر است که لنین در مقالۀ بسیار قابل تأملی به مناسبت «چهارمین سالگرد انقلاب اکتبر» (مندرج در روزنامۀ «پراودا»، شمارۀ ٢٣٤، مورخ ١٨ اکتبر سال ١٩٢١) چنین می نویسد:

«هم آنارشیست ها و هم دمکرات های خرده بورژوا (یعنی منشویک ها و اس‌آرها، که نمایندگان روسی این تیپ اجتماعی بین‌المللی هستند) به میزان فوق ‌العاده زیادی مطالب در هم بر هم دربارۀ رابطه بین انقلاب بورژوا-دمکراتیک و انقلاب سوسیالیستی (یعنی پرولتری) می گفتند و می گویند. طی‌ این چهار سال صحت استنباط ما از مارکسیسم در این باره و صحت حساب ما در مورد تجربۀ انقلاب های گذشته کاملاً تأیید گردید. ما انقلاب بورژوا-دمکراتیک را بهتر از هر کس دیگر به فرجام خود رساندیم. ما با آگاهی کامل، استوار و بلاانحراف به سوی انقلاب سوسیالیستی پیش می رویم و می دانیم که این انقلاب را دیوار چین از انقلاب بورژوا-دمکراتیک جدا نمی کند، می دانیم فقط مبارزه معین خواهد کرد که تا چه حد موفق خواهیم شد (آخرالامر) به پیش برویم و کدام بخش این وظیفۀ فوق ‌العاده عالی را اجرا خواهیم کرد و کدام بخش از پیروزی‌هایمان را برای خود تحکیم خواهیم نمود» (28)

لنین ضمن آن که با اتکا به تجربۀ انقلاب پیروزمند 1917، مرحله بندی انقلاب را رد می کند، ادامه می دهد:

«ولی برای آن که فتوحات انقلاب بورژوا-دمکراتیک را برای خلق های روسیه تحکیم کنیم، می بایست جلوتر برویم و جلوتر رفتیم. ما مسائل مربوط به انقلاب بورژوا-دمکراتیک را در اثنای راه، در جریان عمل و به مثابۀ “محصول فرعی” کار سوسیالیستی عمده و واقعی و انقلابی-پرولتاری خودمان حل می کردیم. ]…[ ما می گفتیم و در عمل ثابت کردیم که اصلاحات بورژوا-دمکراتیک، محصول فرعی انقلاب پرولتری یعنی سوسیالیستی است.»

صحت تئوری انقلاب مداوم را خود انقلاب پیروزمند اکتبر 1917 تأیید کرد. در واقع همان طور که تروتسکی در سال 1904 پیش بینی کرده بود، طبقۀ کارگر روسیه پیش از کارگران غرب قدرت را به دست گرفت. آن ها تمامی وظایف و تکالیف انقلاب بورژوا-دموکراتیک را به انجام رساندند و بلافاصله ملی سازی صنایع، کنترل و مدیریت کارگری و انجام وظایف انقلاب سوسیالیستی را در دستور کار قرار دادند. در این فاصله، بورژوازی نقشی آشکارا ضدّ انقلابی ایفا کرد و این پرولتاریا، در اتحاد با دهقانان، بود که آنان را شکست داد. سپس بلشویک ها طی فراخوانی انقلابی خطاب به کارگران جهان، آنان را به درس گیری و پیگیری راه این انقلاب تشویق نمودند. لنین به خوبی می دانست که بدون پیروزی انقلاب در کشورهای پشرفتۀ سرمایه داری، به خصوص آلمان، انقلاب در کشوری عقب ماننده همچون روسیه قادر نخواهد بود تا به صورت منزوی، به بقای خود ادامه دهد. متعاقباً رویدادهای بعدی نشان داد که این تحلیل مطلقاً صحیح بوده است. تأسیس بین الملل سوم (کمینترن)، به مثابۀ حزب جهانی انقلاب سوسیالیستی، نمود بارز عینی یک چنین چشم اندازی بود.

چنان چه بین الملل سوم قویاً بر سر مواضع لنین و تروتسکی باقی می ماند، در آن صورت پیروزی انقلاب جهانی تاکنون تضمین شده بود. اما متأسفانه سال های سازندگی کمینترن، با ضدّ انقلاب استالینیستی در روسیه همراه بود. ضدّ انقلابی که پس از به دست گرفتن کنترل در اتحاد شوروی، از طریق تئوری های محافظه کارانه و ارتجاعی مانند «سوسیالیسم در یک کشور» و «اتحاد احزاب کمونیست با بورژوازی ملی و مترقی کشور خود»، تأثیرات مخربی را بر طبقۀ کارگر و احزاب کمونیستی سراسر جهان برجای گذاشت.

منابع:

(1) J. V. Stalin, “Concerning Questions of Leninism”, Part VI, in Stalin Works, Vol. 8, Foreign Languages Publishing House, Moscow, 1954, p. 65

http://www.marx2mao.com/PDFs/StWorks8.pdf

(2) Ibid, pp. 64-65

(3) Ibid, p. 66

(4) Ibid, p. 66

(5) J. V. Stalin, “Foundations of Leninism”, Part III, in Stalin Works, Vol. 6, Foreign Languages Publishing House, Moscow, 1954, p. 111

http://www.marx2mao.com/PDFs/StWorks6.pdf

(6) J. V. Stalin, “October Revolution and the Tactics of Russian Communists”, in Stalin Works, Vol. 6, Foreign Languages Publishing House, Moscow, 1954, p. 391

(7) L. Trotsky, “The Third International After Lenin”, Section 1, Part 2:

www.marxists.org/archive/trotsky/1928/3rd/ti02.htm

(8)   http://www.nashrebidar.com/sysialism/ketabha/sosy..14enteqhal%20be/pedayesch.htm

(9) L. Trotsky, “The Third International After Lenin”, Section 1, Part 3:

http://www.marxists.org/archive/trotsky/1928/3rd/ti03.htm

(10) J. V. Stalin, “The Seventh Enlarged Plenum of the E.C.C.I.”, in Stalin Works, Vol. 9, Foreign Languages Publishing House, Moscow, 1954, p.31

http://www.marx2mao.com/PDFs/StWorks9.pdf

(11) Ibid, p.31

(12) Ibid, p.33

(13) ل. تروتسکی، «بین الملل سوم پس از لنین»، نشر کارگری سوسیالیستی، صص. 68 و 69

  http://nashr.de/1/trot/Bey3/0.pdf

(14) همان، ص. 69

(15) همان، ص. 70

(16) L. Trotsky, “The Revolution Betrayed”, Chap.5, “Why Stalin Triumphed”:

http://www.marxists.org/archive/trotsky/1936/revbet/ch05.htm

(17) ل. تروتسکی، “استالینیسم و بلشویسم”، نشر کارگری سوسیالیستی، ص. 20

  http://nashr.de/1/trot/stlin/0.pdf

(18) نگاه کنید به: آرام نوبخت، «حاشیه ای بر یک تحشیه»، میلیتانت شمارۀ 57:

 http://militaant.com/?p=1792

(19) K. Marx, “The Bourgeoisie and the Counter-Revolution” (Dec. 1848), Neue Rheinische Zeitung:

http://www.marxists.org/archive/marx/works/1848/12/15.htm

برای دسترسی به ترجمۀ فارسی این اثر می توانید به لینک زیر مراجعه کنید:

 http://www.k-en.com/bz/bz.html

(20) Ibid

(21) K. Marx, F. Engels, “Address to the Central Committee of the Communist League” (1850):

http://www.marxists.org/archive/marx/works/1847/communist-league/1850-ad1.htm

(22) F. Engels, “Revolution and Counter-Revolution in Germany” (1851-52), Chap. VI, p. 24:

germany.pdf” http://www.marxists.org/archive/marx/works/download/pdf/revolution-counterrevolution-germany.pdf

(23) V.I. Lenin, “Two Tactics of Social Democracy in the Democratic Revolution” (1905), chap. 10:

http://marxists.catbull.com/archive/lenin/works/1905/tactics/ch10.htm

(24) نگاه کنید به: الیف چاغلی، «دورۀ گذار: دورۀ دگرگونی های انقلابی»، ترجمۀ آرام نوبخت:

http://militaant.com/wp-content/uploads/2013/07/transition-period-marx.pdf

(25) ک. مارکس، ف. انگلس، «خطابیه به کمیتۀ مرکزی اتحادیۀ کمونیست ها»، 1850:

  http://nashr.de/1/marx/xtbe/A4_0.pdf

(26) V.I. Lenin, “Two Tactics of Social Democracy in the Democratic Revolution” (1905), chap. 12:

http://www.marxists.org/archive/lenin/works/1905/tactics/ch12.htm

(27) Ibid

(28)  http://lenin.public-archive.net/fa/L3104fa.html

 

میلیتانت

سایت گرایش مارکسیست های انقلابی ایران

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *