دو نگرش مخالف، اما مکمل، در مورد حزب طبقۀ کارگر (بخش دوم)

«نقدی به مواضع محمد اشرفی و محسن حکیمی در مصاحبه با نشریۀ آرش» 

علیرضا بیانی

بخش اول در میلیتانت شماره ۶۰ درج شد

از میلیتانت شماره ۶۱

مقدّمه

چند سالی است که مواضع محسن حکیمی را دنبال کرده ام. بحث های او بر خلاف سایر نظریه پردازان متعلق به طیف «جنبش لغو کار مزدی»، حاوی مواضعی است نسبتاً قابل فهم، و می توان در طول زمان متوجه تغییرات آن شد؛ اما یکی از خصوصیات بارز نظریه پردازی وی، و البته سایر نظریه پردازان این طیف، ناروشن باقی گذاردن مراحل تکامل و تغییرات نظری است. مثلاً محسن حکیمی برای اولین بار که از تشکل سراسری و ضدّ سرمایه داری صحبت کرد، آن را ظرفی متشکل از همۀ گرایش های موجود در درون طبقۀ کارگر معرفی کرده و انواع این گرایش ها را نیز برشمرده بود؛ و حتا توضیح می داد که چنان چه قرار باشد حزبی هم ساخته شود، این حزب از درون همین ظرف بیرون خواهد آمد.

صرف نظر از ایجاد تقدم و تأخر در ساختن تشکیلات توده ای کارگران و حزب سیاسی طبقۀ کارگر، ایشان در مواضع بعدی خود بدون ذکر دلایل روشن و یا حتا ناروشن، به یک­باره و در تقابل با پیشنهاد «اتحاد عمل گرایش های مختلف کارگری»، اعلام کرد که در میان طبقۀ کارگر تنها دو گرایش وجود دارد که آن هم گرایش رفرمیستی و ضدّ سرمایه داری است. حتا اگر این نظر درست می بود، لازم بود اشاره کند که این برخلاف نظر گذشتۀ خود او است، که ایشان چنین نکرد.

در نظریات آن دورۀ محسن حکیمی، موضوع تسخیر قدرت سیاسی طبقۀ کارگر کاملاً غایب بود و بعدها، تنها پس از آن که نقدهایی اساسی متوجه نظرات وی شد، اشاراتی هرچند گنگ و نادقیق به این موضوع داشت. برای کسی که مباحث محسن حیکمی را دنبال کرده باشد، به وضوح تغییر مهمی در تکامل نظری ایشان در مصاحبه با نشریۀ آرش مشاهده خواهد شد. اگر چه هنوز چهارچوب اصلی فکری ایشان دست نخورده باقی مانده است، اما مقدمات لازم برای دست خوردن به این چهارچوب اکنون فراهم تر از گذشته شده است. محورهای اصلی نظری ایشان در مورد حزب انقلابی و مفهوم آن، تشکل فراگیر ضدّ سرمایه داری توده های کارگران استکه ایشان همواره این دومی را در مقابل اولی می گذارد. مباحث فرعی دیگری نیز وجود دارد که هرکدام تنها در اثبات یا ردّ این دو مفهوم مطرح می شود. مثلاً مفهوم سرمایه داری دولتی که به کرّات از سوی ایشان در زمان هایی تکرار می شود که قرار باشد سرنوشت حزب طبقۀ کارگر توصیف و به مخاطب یادآوری شود. موضوع و مفهوم سرمایه داری دولتی هرگز به طور مستقل، صرف نظر از این که حزب طبقۀ کارگر به آن منجر بشود یا نه، در نظرات محسن حکیمی طرح و بحث نشده است. شخصاً مدعی هستم که نظرات محسن حکیمی در هر دو محور اصلی، یعنی نقد به حزب انقلابی و تشکل فراگیر و ضدّ سرمایه داری دارای نواقص اساسی و حتا متناقض است که در این جا به آن ها می پردازیم.

مفهوم حزب لنینی:

نشریۀ آرش از محسن حکیمی می پرسد:

برخی اعتقاد دارند تنها راه طبقۀ کارگر برای الغای نظام سرمایه داری ایجاد حزب طبقۀ کارگر است تا بتواند مبارزات و جنبش کارگری را برای مقابله با هجوم کارفرمایان و کسب پیروزی آماده نماید. نظر شما چیست؟

به نظر می رسد این سؤال دارای نقص اساسی و یا ناکامل است. بدیهی است این گونه پرسش ها، مطلوب محسن حکیمی است و پاسخ هایی که به آن می دهد به کلی بی ربط به مفهوم حزب انقلابی مورد نظر لنین. این سبک برخورد محسن حکیمی، اساس مخالفت او با حزب پیشتاز انقلابی یا حزب لنینی را شکل می دهد. به ندرت می توان مشاهده کرد که نقد ایشان به حزب مورد نظر لنین، با فاکت ها و اسنادی از مباحث لنین و خودِ حزبِ لنینیستی ارائه شود. شخصاً به جز یک مورد که مربوط به ورود آگاهی به درون طبقه است، و آن هم لزوماً مرتبط با صحت یا عدم صحت حزب انقلابی مورد نظر لنین نیست، موارد دیگری در مباحث محسن حکیمی سراغ ندارم که نشان دهد ایشان برای نقد به این حزب، به خود حزب لنینیستی و مباحث لنین در مورد حزب رجوع کرده باشد.

محسن حکیمی همواره در نقد خودش به «حزب»، به سراغ کاریکاتورهایی از آن می رود و نشانه هایی از آن ارائه می کند تا به زعم خود ثابت کند این حزب منجر به حکومت حزبی یا «سرمایه داری دولتی» می شود و در پایان نتیجه گیری را به حساب حزب لنینیستی می گذارد. مثلاً باید دید حزب استالینیستی پس از حیات لنین و یا مشابه آن در کوبا و سایر کشورها، چه ربطی به حزب انقلابی بلشویزم دارد که حکیمی آن ها را نقد و نفی حزب لنینیستی را از آن استنتاج می کند! در قسمت اول این بحث نیز نمونه ای از درک غیر لنینیستی از حزب پیشتاز انقلابی به بحث گذاشته شد تا دقیقاً نشان دهیم که این درک غیر واقعی از حزب پیشتاز انقلابیِ مورد نظر لنین، خوراک و ماتریال لازم برای نقد به خود حزب لنینیستی را برای محسن حکیمی و طیف وسیعی از مخالفین حزب انقلابیاز جمله رفرمیست ها و آنارشیست ها و …- فراهم می کند.

سؤال نشریۀ آرش این دیدگاه را مطرح می کند که «تنها راه برای الغای نظام سرمایه داری» را حزب طبقۀ کارگر نشان می دهد. در صورتی که حزب طبقۀ کارگر راهی برای الغای نظام سرمایه داری محسوب نمی شود، بلکه این حزب به عنوان رهبری نیروهای ضدّ سرمایه داری و به طور اخص جنبش طبقۀ کارگر، جهت الغای نظام سرمایه داری به شمار می رود. در صورتی که سؤال مذکور، چنین به ذهن مخاطب تداعی می کند که گویی حزب طبقۀ کارگر تشکیل می شود تا نظام سرمایه داری را الغا کند؛ بدیهی است که محسن حکیمی هم کاملاً آمادۀ پاسخگویی به این نوع سؤالات است و چون خود این سؤال را طرح نکرده است، پس مسئولیتی در اصلاح آن هم به عهده نمی گیرد. حکیمی در پاسخ به سؤال فوق می گوید:

اگر منظور شما از «حزب طبقۀ کارگر» همان است که لنین آن را «سازمان انقلابیون حرفه­ای» نامیده است، چنین سازمانی نه تنها به الغای نظام سرمایه­داری هیچ کمکی نمی­کند بلکه حداکثر کاری که می تواند بکند جایگزینی سرمایه­داری «آزاد» و خصوصی با سرمایه­داری دولتی – حزبی است. تجربۀ ناکام کشورهای «سوسیالیستی»، از قبیل شوروی و چین و کوبا و کرۀ شمالی و…، و لجنزار سرمایه­داری دولتی – حزبی در این کشورها، این واقعیت را به روشنی نشان می­دهد.

به موضوع سرمایه داری دولتی پایین تر باز می گردیم، اما در این جا باید توضیح داده شود که منظور لنین از سازمان انقلابیون حرفه ای، به هیچ وجه الغای نظام سرمایه داری نبود. اگر چنین بود که لنین به جای شعار «همۀ قدرت به دست شوراها»، شعار «همۀ قدرت به دست انقلابیون حرفه ای» را عنوان می کرد.

سازمان انقلابیون حرفه ایِ مورد نظر لنین، حزبی برای سازمان دادن به مبارزات ضدّ سرمایه داری کارگران و رهبری آن ها جهت تسخیر قدرت سیاسی است. تسخیر قدرت سیاسی، به معنی الغای نظام سرمایه داری نیست، بلکه تنها بستر الغای آن را برای طبقۀ کارگر فراهم می کند و به بیان دیگر نخستین شرط مادّی ضروری و اولین گام آغاز آن است. این حزب بر اساس استراتژی ای که مارکس و انگلس در مانیفست ترسیم کرده اند، بنا می شود. استراتژی ای که طی آن هدف فوری «کمونیست ها» را متحد کردن طبقۀ کارگر به مثابۀ یک طبقه برای سرنگونی سیادت سیاسی سرمایه داری توصیف می کند. کار انقلابیون حرفه ای دقیقاً همین عمل متحد کردن کارگران و متشکل کردن آن ها به مثابۀ یک طبقه است. اگر چنین هدف و ابزاری مورد نظر مارکس و انگلس نبود، مطلقاً وظیفه ای ویژه برای «کمونیست ها» ترسیم نمی کردند و همانند طیف فکری متبوع محسن حکیمی نیز همۀ گرایش های کارگری، از جمله کمونیست ها را در یک ظرف، حال با هر نام، و یا به زعم محسن حکیمی، «تشکل سراسری و ضدّ سرمایه داری طبقۀ کارگر» در نظر می گرفتند و برای هیچ هدفی نیز فوریت یا عدم فوریت تعیین نمی کردند.

«حرفه ای» بودن سازمان انقلابی مورد نظر لنین تمرکز اخص تشکیلات کمونیستی (و نه تشکیلات علی العموم کارگران) برای سازماندهی و رهبری کل طبقۀ کارگر جهت تسخیر قدرت سیاسی است. هیچ تشکیلات کارگری دیگری نمی توان سراغ گرفت که برای این هدف، این گونه به طور حرفه ای خود را متشکل و آماده کرده باشد. چنین چیزی نمی توان یافت به این دلیل که سطح آگاهی کارگران یکسان نیست و تنها کارگرانی که به آگاهی کمونیستی می رسند، مقدم بر سایر کارگران به نتیجۀ تسخیر قدرت به عنوان هدف فوری و آماده سازی شرایط الغای نظام سرمایه داری خواهند رسید.
مفهوم پیشرُوی کارگری:

محسن حکیمی خود در رابطه با بحث فوق، توضیحی، هر چند به صورت ترکیبی از دو موضوع، ارائه می کند؛ او می گوید:

دوم آن که نمی­توان منکر سطوح مختلف خودآگاهی در میان کارگران شد. اقلیتی از کارگران، به این دلیل که از رفاه نسبی و آموزش و تحصیل بیشتری نسبت به تودۀ کارگران برخوردار بوده­اند، استعداد بیشتری برای کسب خودآگاهی دارند و، به همین دلیل، در صورتی که در صحنۀ مبارزۀ روزمره نیز مورد اعتماد کارگران قرارگیرند، اغلب برای کارگران نقش نظریه­پرداز و مرجع و نماینده را ایفا می­کنند. این قشر از کارگران را می­توان «کارگران پیشرو و فعال» نامید.

اگر چه رجوع محسن حکیمی به مفهوم پیشرو کارگری خود «غنیمتی» استهرچه باشد این مفهوم و نقش آن در سابق به کلی از نظرات ایشان غایب بودبا این حال معلوم نمی گردد که کارگران چگونه و از چه طریقی متوجه ضرورت تشکل و مبارزۀ منسجم علیه سرمایه داری و غیره می شوند. از نظر حکیمی در گذشته، این موضوع به طور اتوماتیک و یا خود انگیخته انجام می شد و پیشرُوی کارگری نقشی در آن نداشت؛ اما این نقیصه مدام نظرات وی را در تناقض قرار می داد. مثلاً این تناقض که بالأخره ماهیت کمیته ای از فعالین کارگری به نام کمیتۀ هماهنگی چیست، آیا این یک تشکل کارگریصرف نظر از سراسری یا غیر سراسری بودن آناست و یا کمیته ای متشکل از فعالین و پیشروان کارگری. به این تناقض پایین تر باز می گردیم، اما در این جا باید به این نکته نیز اشاره شود که ظهور پیشرُوی کارگری در دیدگاه محسن حکیمی هنوز التقاطی است از یک تعریف قدیمی از روشنفکر که در این جا به عنوان پیشرو معرفی شده، و همین طور تقسیم کار بورژوایی که موجد سطح زندگی متفاوت، و بر این اساس بستر ساز ایجاد قشرهای متفاوت در صفوف کارگری می باشد.

در تقسیم کار بورژوایی که بر اساس استعدادها و تفاوت استعدادها صورت می گیرد، اقشاری از کارگران از امتیازاتی بیشتر نسبت به سایرین برخوردار می شوند؛ مثلاً بخش آریستوکراسی کارگری که به لحاظ اقتصادی وضعیت مناسبت تری نسبت به بخش های دیگر دارد. اما این به معنی بستر و زمینۀ مناسب برای تبدیل شدن به روشنفکر و پیشرُوی کارگری نیست. اتفاقاً در این بخش، با وجود داشتن فرصت و فراغت مطالعه و رشد فکری، کم­ترین پیشرُوان کارگری دیده می شود. این بخش به مراتب محافظه­کارتر از آن است که به طور فعال وارد متن جنبش شود، چه رسد به سطح پیشرُویی آن. اگر این بخش به درستی فرصت و فراغت مطالعه را دارد، اما به همین نسبت بیشتر و به طور عامدانه با امتیازات و «ضدّ آگاهی» دچار آلودگی شده اند و بسیار مستعد پذیرش روش های فرصت طلبانه می شوند. این بخش از کارگران، با آن که در نقاط کلیدی تولید نیز جای گرفته اند، اما تا زمانی که یقین حاصل نکنند که ورودشان به مبارزه خطری برای وضعیت کنونی شان ندارد، وارد مبارزه نمی شوند، و اغلب در وضعیتی به جنبش سایر اقشار کارگری می پیوندند و خیلی هم مؤثر واقع می شوند که کل جنبش در مرحلۀ تسخیر قدرت و در یک وضعیت انقلابی قرار گرفته باشد.

در تقسیم بندی زمینه های پیدایش پیشرُوی کارگری که محسن حکیمی ترسیم می کند، اتفاقاً نه پیشرو و روشنفکر، که بورکرات و تکنوکرات به وجود می آید. علت تمرکز در این بخش بحث این است که نشان داده شود که در سیر تکامل نظریات محسن حکیمی، مقولۀ پیشرُوی کارگری به درستی وارد شده است، اما نظر به این که بخش های مختلف نظرات ایشان در انسجام کافی با یکدیگر نیستند، ورود پیشرُوی کارگری و نقش آن در بحث اخیر محسن حکیمی، بیشتر جنبۀ ایجاد تعادل در نظرات وی را دارد تا ایفای نقش واقعی در جایگاهی که به درستی باید قرار بگیرد.

اهمیت برجسته کردن نقش پیشروان کارگری، در وظایف انتقال آگاهی طبقاتی به درون طبقۀ کارگر و از جمله تشکل یابی کارگران است. پیشرُوی کارگری، عمل خود انگیخته را به عمل آگاهانه تبدیل می کند و به انواع تشکلات کارگری هویت دقیق و صراحت طبقاتی می بخشد. در نتیجه اگر ردّ فعالیت ها و نقش این قشر از کارگران را دنبال کنیم، ناچار می شویم بین آن و نوع تشکل یابی توده های کارگر به طور اعم، و تشکل خود پیشروان کارگری به طور اخص، خط ارتباطی وصل کنیم که این خود ما را به سمت مفهوم حزب انقلابی طبقۀ کارگر هُل می دهد. در این زمینه پایین تر باز بحث را ادامه می دهیم. اما قبل از این که به آن جا برسیم، لازم است به بخش بعدی نظر محسن حکیمی در ادامۀ همین موضوع حزب برگردیم.

باز هم در مورد حزب:

محسن حکیمی می گوید:

به لحاظ نظری نیز به راحتی می­توان نشان داد که نظریۀ لنین تحریف کامل نظریۀ مارکس و انگلس دربارۀ «حزب طبقۀ کارگر» است. منظور مارکس و انگلس از «حزب طبقۀ کارگر» جنبش سازمان­یافتۀ توده­های کارگر است. آن ها در «مانیفست کمونیسم» به صراحت جنبش چارتیست­ها را «حزب طبقۀ کارگر» می­نامند و به روشنی اعلام می­کنند که کمونیست­ها نباید در مقابل این جنبش سازمان­یافته (و جنبش­های سازمان­یافتۀ دیگر نظیر آن) حزبی «جداگانه»­ به وجود آورند، گویی دارند از پیش نسبت به ایجاد چیزی شبیه به «سازمان انقلابیون حرفه­ای» هشدار می­دهند.

بسیار عجیب است که چرا حکیمی دوباره موضوعی را طرح می کند که قبلاً به طور کامل به آن پرداخته و پاسخ داده شده است.

اولاً در دورۀ حیات مارکس و انگلس از مفاهیم «جنبش» و « حزب» به یک معنی استفاده می شد. مثلاً حزب چارتیست ها، به معنی جنبش چارتیست ها مطرح بوده؛ و یا جملۀ «کمونیست­ها نباید در مقابل این جنبش سازمان­یافته حزبی جداگانه­ به وجود آورند»، به معنی نفی جنبش موازی با جنبش کارگری است و نه حزبی (به معنی امروزی آن) به موازات این جنبش. مارکس خود عضو تشکیلات اتحادیۀ کمونیست ها شده بود و احتمالاً نه به این منظور که «جنبشی» در مقابل جنبش کارگران ایجاد یا آن را تقویت کند!

ثانیاً، وقتی محسن حکیمی غیر منصفانه از کلمۀ «تحریف» مفهوم حزب مورد نظر مارکس و انگلس از سوی لنین استفاده می کند، در ذهن مخاطب این موضوع چنین خطور می کند که تو گویی در دورۀ مارکس، حزب با مفهومی وجود داشته است که اکنون نیز می تواند وجود داشته باشد، اما لنین با نوع حزب مورد نظر خود، آن را تحریف کرده است. اما دقیقاً تحریفِ اصلی در همین جا و به وسیلۀ محسن حکیمی صورت می گیرد، چرا که حزب انقلابی به مثابۀ ابزار رهبری جنبش انقلابی برای تسخیر قدرت، فقط در زمان حیات لنین و ایدۀ او بوده است، و درست به همین دلیل است که می توان گفت لنین، مارکسیزم را تکامل داد.

در دورۀ حیات مارکس جنبش کارگری عمدتاً در وضعیت جنبشی صنفی و برای کسب امتیازات اقتصادی بود. جنبش های کارگری هنوز به آن درجه از فعلیت برای تسخیر قدرت سیاسی نرسیده بود، و مارکس و انگلس تازه این موضوع را در مانیفست کمونیست به عنوان استراتژی کمونیستی فرمولبندی کرده بودند. هر حکومت ساقط شده یا آمادۀ سقوط در آن مقطع، حکومت اشرافیت مالی به رهبری بورژوازی دمکراتیک بود و بورژوازی همچنان دارای ظرفیت های خلاقه ای بود که حتا در مقابل فئودالیزم ارتجاعی، انقلابی نیز به شمار می آمد. جنبش طبقۀ کارگر نتوانسته بود استقلال طبقاتی خود را حفظ کند و به همین دلیل از بورژوازیِ دشمن، در مقابل دشمنِ بورژوازی، یعنی فئودالیزم حمایت می کرد. اما در دورۀ حیات لنین که همۀ ظرفیت های خلاقۀ بورژوازی در همۀ جهان پر شده و حاکمیت بلامنازع خود بر طبقۀ کارگر را اعمال می کرد، موضوع تسخیر قدرت دارای چنان فعلیتی شده بود که حتا فراتر از پیش بینی مارکس مبنی بر وقوع انقلابات در کشورهای پیشرفتۀ صنعتی رفته و انقلاب و تسخیر قدرت سیاسی در دستور کار طبقۀ کارگر کشوری گذاشته شد که فئودالیزم همچنان دارای حاکمیت و هژمونی کامل بود. این موضوع به هیچ وجه تصادفی نبود، زیرا که خود لنین عنصر تصادفی در تاریخ نبود. او بیست و پنج سال شانه به شانۀ پیشروان کارگری در متن اصلی جنبش انقلابی طبقۀ کارگر قرار داشت و ایدۀ حزب انقلابی برای رهبری این جنبش جهت تسخیر قدرت را از درون همین پراتیک استنتاج کرده بود. لنین بر خلاف طیف آنارشیستی و سندیکالیستی به این نتیجه رسیده بود که برای نائل گشتن به هدف انقلابی، باید اراده ای متمرکز و آگاهی سانتریزه شده ایجاد کرد. برای این منظور ظرف مخصوصی لازم بود که بتواند آگاهی طبقاتی را در درون خود حفظ و آن را تکامل دهد. این پراتیک و این ایده برای اولین بار در این مقطع تاریخی به وجود آمد و در نتیجه چیزی نبود که بتوان آن را «تحریف» نظر مارکس در مورد حزب توصیف کرد.

محسن حکیمی بارها تلاش کرده است که لنین را در تقابل با مارکس قرار دهد اما هر بار به مواردی اشاره می کند که کاملاً بی ربط و یا تحریف واقعیت است. از جمله مفهوم آگاهی و مدخل ورود آن به درون طبقۀ کارگر است.

مجرای ورودی آگاهی طبقاتی کجاست:

شخصاً به خاطر دارم که محسن حکیمی طی چند جلسه در دانشگاه مشغول بحث بر سر مفهوم آگاهی و ایجاد تقابل بین لنین با مارکس بر سر این مفهوم بود. او در یکی از این جلسات گفت: «این گفتۀ لنین که می گوید بدون تئوری، عمل انقلابی میسر نیست، فقط نیمی از نظریۀ مارکس را بیان می کند و بیان نیمۀ یک واقعیت از کتمان آن بدتر است»! اتفاقاً یکی از دوستان کارگر شرکت کننده در آن جلسه که با نظرات من هم آشنا بود، در زمان آنتراکت گفت، تو چرا دخالت نمی کنی و نظرت را نمی دهی؟ به او گفتم، تا جایی که بحث به مارکس «محقق و فیلسوف» بر می گردد، می توان چنین مباحثی را در چنین جمع هایی در کلاس های دانشگاه مطرح کرد و در آن دخالت داشت، اما وقتی موضوع به مبحث لنینیزم می رسد، دیگر فضای به ظاهر دمکراتیک دانشگاه به محیطی برای گرفتن نبض گرایش های پیرو لنینیزم تبدیل می شود. در این فضا فقط می توان خوب به لنینیزم حمله ور شد، اما اصلاً جای دفاع از آن نخواهد بود، به این دلیل ساده که لنینیزم اسم رمز تشکل اخص برای سرنگونی است و متخصصان بورژوازی حاکم در ایران از بسیاری از «چپ» ها با این موضوع آشناترند. بگذریم.

اما در آن چه که به زعم محسن حکیمی کتمان حقیقت به وسیلۀ لنین محسوب می شد، یک عنصر اصلی کتمان شده، و آن هم خصلت «تئوری» مورد نظر لنین بود. آن تئوری که در نظر لنین شرط ضروری عمل انقلابی محسوب می شد، با پسوند «انقلابی» علامت گذاری شده بود. به این معنی که بدون تئوری انقلابی، و نه تئوری به طور عام، عمل انقلابی میسر نخواهد بود. درک آکادمیک از مبحث پراکسیس مارکس، آگاهی را به طور اتوماتیک از پراتیک طبقۀ کارگر استخراج می کند، اما برای آن وجه مشخص انقلابی یا آگاهی صنفی و تردیونیونیستی قائل نیست. این صحیح است که پراتیک روزمرۀ کارگران منشأ آگاهی طبقۀ کارگر است، اما مادام که این آگاهی نتواند موجب کسب قدرت طبقۀ کارگر شود، لزوماً آگاهی انقلابی محسوب نخواهد شد، بلکه آگاهی در سطح اطلاعات عمومی باقی خواهد ماند. آگاهی زمانی انقلابی می شود که بتواند مبارزات طبقۀ کارگر را به سطحی بالاتر از آن چه که هست انتقال دهد، و زمانی می تواند چنین کند که به طور حرفه ای به بحث و آزمایش گذاشته تا به تئوری انقلابی تبدیل شود. برای چنین کاری ظرف مخصوصی لازم است، آن ظرف از نظر لنین حزب پیشتاز انقلابی است که می تواند آگاهی منبعث از پراتیک روزمره را در «مرکز» حزب در معرض نقد و بررسی رهبران و یپشروان کمونیست طبقۀ کارگر قرار دهد، آن را تکامل دهد و سپس به صورت تئوری انقلابی به درون جنبش طبقۀ کارگر بازگرداند. این دقیقاً همان مفهوم سانترالیزم دمکراتیک مورد نظر لنین است که با سانترالیزم بورکراتیک استالینیستی جایگزین می شود و سپس مورد نقد همۀ گرایش های رفرمیستی، آنارشیستی و لیبرالیستی قرار می گیرد.

از نظر لنین آگاهی زمانی دارای وجه انقلابی می شود که بتواند دیوار مانعی در مقابل ضدّ آگاهی موجود در جامعه شود. اگر آگاهی منبعث از پراتیک روزمرۀ کارگران قادر نیست کارگران را به سطحی بالاتر منتقل کند، به این دلیل است که ضدّ آگاهی که به واسطۀ حاکمیت ایدئولوژی بورژوازی در جامعه نفوذ می کند نیز بسیار پر قدرت عمل می کند. فقط یک قلم وجود مذهب و خدمتش به نظام حاکم برابر است با همۀ آگاهی کسب شده از پراتیک روزمرۀ کارگران، چه رسد به انواع روش ها و شیوه های نفوذ ضدّ آگاهی یا آگاهی وارونه در میان طبقۀ کارگر. تنها یک تشکیلات حرفه ای متشکل از کمونیست های طبقۀ کارگر نیاز است که بتواند آگاهی طبقاتی را در درون خود حفظ و در اختیار طبقۀ کارگر قرار دهد، و فقط در این صورت است که این آگاهی به سطح انقلابی تکامل می باید. حقیقتاً بدون چنین آگاهی «انقلابی»، عمل انقلابی ممکن نخواهد بود زیرا که سمبه و زور ضدّ آگاهی به مراتب قوی تر است.

محسن حکیمی با سماجت تمام مفهوم انتقال آگاهی از نظر لنین را در «سال »1903 و «چه باید کرد» لنین گیر انداخته است و حاضر نیست کم­ترین انعطافی را از خود لنین بیامورد و به خرج دهد و بر اساس همان، کل لنینیزم را در تقابل با مارکس قرار می دهد. او می گوید:

مبارزۀ اقتصادی طبقۀ کارگر خود به خود به مبارزۀ سیاسیِ ضدسرمایه داری تبدیل نمی­شود. لازمۀ این گذار دستیابی طبقۀ کارگر به خودآگاهی است. اما خودآگاهی در جریان و کوران مبارزۀ خودِ توده­های کارگر شکل می­گیرد، و البته توسط پیشروان و فعالان طبقه نظریه­پردازی و فرمول­بندی می­شود. تأکید بر این دو نکته ضروری است. نخست آن که خودآگاهی به معنای آگاهی به خود است. کارگر آن گاه خودآگاه می­شود که به خویشتنِ خود به عنوان انسانی سرمایه­ستیز آگاه شود. شرط لازم برای این امر قرارداشتن در جریان و کوران مبارزۀ ضدسرمایه داری به طور واقعی و مادی است. یعنی خودآگاهی فقط می تواند به معنای یک هستی کارگریِ خودآگاه باشد، و جدا از این هستیِ مادی هیچ  معنایی ندارد. همین نکتۀ ساده برای بطلان این نظریۀ لنین کافی است که آگاهی از بیرون و توسط «روشنفکران بورژوازی» به درون طبقۀ کارگر برده می­شود.

اول باید دید که دستیابی طبقۀ کارگر به خود آگاهی که از نظر حکیمی لازمۀ گذار از مبارزۀ اقتصادی طبقۀ کارگر به مبارزۀ سیاسی و ضدّ سرمایه داری این طبقه است، خود مستلزم چیست و چگونه از نقطۀ اول به دوم منتقل می شود. درک محسن حکیمی برای انتقال از نقطۀ مبارزۀ اقتصادی خود به خودی به مبارزۀ خودآگاه سیاسی و ضدّ سرمایه داری، یک انتقال خود به خودی و یا گنگ و مخدوش است. حکیمی عروج به وضعیت خودآگاه مبارزۀ سیاسی و ضدّ سرمایه داری طبقۀ کارگر را نیازمند خود آگاهی طبقۀ کارگر می داند، اما خود «خود آگاهی» را دوباره حواله می دهد به همان مبارزۀ طبقه کارگر در نقطۀ اول که مبارزۀ اقتصادی و خود به خودی توصیف شده است، هرچند کلمات هیجان انگیز و معجزه آسای «کوران مبارزۀ خودِ توده های کارگران» را راز تبدیل شدن مبارزه خود به خودی به خودآگاه می داند، اما روشن نمی شود که مگر مبارزۀ خود به خودی و اقتصادی کارگران نیز همان «کوران مبارزۀ توده های کارگر» محسوب نمی شود؛ اگر می شود، پس چرا خود به خودی است و نه خودآگاه، اقتصادی است و نه سیاسی؟ محسن حکیمی دقیقاً با این فرمول «کوران مبارزه» به جای حزب سیاسی طبقۀ کارگر، حزب انقلابی مورد نیاز این طبقه را نفی می کند. او چون اعتقاد دارد منشأ آگاهی در درون خود طبقۀ کارگر است، بنابراین به این نتیجه می رسد که نیازی به حزب نیست و به این ترتیب دچار یک اشتباه متدولوژیک می شود که اساس نظری وی را در تقابل با همان پراتیک انقلابی طبقۀ کارگر قرار می دهد. تو گویی حزب طبقۀ کارگر و ساختن آن نیازمند آگاهی ورای آگاهی طبقاتی است، تو گویی تکامل آگاهی طبقاتی به تئوری انقلابی به وسیلۀ حزب انقلابی طبقۀ کارگر، خارج از مدار مبارزات خود آگاه همان طبقه است.

محسن حکیمی ابتدا یک تقابل اسکولاستیکی بین طبقۀ کارگر و مبارزات آن با حزب طبقۀ کارگر ایجاد می کند و سپس به کار آسان نفی حزب می پردازد. تو گویی حزب طبقۀ کارگر، توسط بورژواها ساخته می شود که از نظر ایشان مقدمات سرمایه داری دولتی را فراهم می کند، و نه توسط آگاه ترین و مصمم ترین و از خود گذشته ترین کارگران کمونیست طبقۀ کارگر!

مجرای ورود آگاهی، درون یا بیرون از طبقه:

محسن حکیمی بر عبارتی از سوی لنین، که انتزاعی از کل متن و شرایط بیان آن است، اشاره ای تکراری دارد تا به این ترتیب به نتیجۀ نفی کل حزب انقلابی مورد نظر لنین برسد. این نظر که «آگاهی از بیرون و توسط روشنفکران بورژوازی به درون طبقۀ کارگر برده می­شودقبل از لنین به وسیلۀ کارل کائوتسکی و پیش از او نیز به وسیلۀ ویکتور آدلر، سوسیالیست اتریشی، مطرح شده بود. و این در حالی است که لنین اتفاقاً این عبارت را در تقابل با جریان اکونومیسمی که دست بالا را داشت، و در شرایط سال های 1901-1902 مطرح می کند و سپس در سال های بعد آن را اصلاح و به ضعف آن اعتراف می کند. در آن مقطع طرفداران جنبش خودانگیخته در تقابل با حزب سیاسی طبقۀ کارگر قرار گرفته بودند و لنین برای آن که ترکۀ خم شده به سوی اکونومیسم را راست کند، در واقع بر سر این موضوع به عمد غلو می کند.

تمام زندگی و مبارزات لنین خود گواهی است بر خلاف همین ادعا که گویا قرار است آگاهی توسط روشنفکران بورژوا به درون طبقۀ کارگر رسوخ کند. ارتباط تنگاتنگ لنین با پیشروان کارگری به جای روشنفکران بورژوا، پراتیک وی را نشان می داد که در تقابل با این موضوع قرار می گرفت. نقد به لنینیزم از طریق تکه بریده هایی از نظرات وی، علاوه بر روشن کردن موقعیت نقد کننده که از موضع تخریب لنینیزم به روش لیبرالیستی است، هیچ تکاملی در رشد نظری نقدکنندگان به وجود نمی آورد. مثلاً در مورد محسن حکیمی باید از او پرسید که چه هدفی را از جدا کردن این جمله از متن و موقعیت تاریخی، و خارج از انسجام درونی کل لنینیزم، در کلّ تاریخ مبارزۀ انقلابی اش دنبال می کند که بارها به آن اشاره کرده، هرچند که پاسخ به این اشارات را نیز به قدر کافی دریافت کرده است. لنین خود تقریباً 5 سال بعد در نوشته ای به نام «پیشگفتار به مجموعۀ دوازده سال» در این مورد توضیح می دهد که توجه خواننده و علاقه مند به این موضوع را به قسمتی از این پیشگفتار، ذیل همین نوشته جلب می کنیم.*

همان طور که در بالا اشاره شد، پراتیک مبارزاتی لنین خود نشانگر اعتقاد وی به نقش پیشروان کارگری برای انتقال آگاهی به درون طبقۀ کارگر است. بدیهی است مقصود از این آگاهی، آگاهی انقلابی است که از مبارزات جاری خود طبقۀ کارگر استنتاج شده است. در غیر این صورت تا جایی که به مفهوم آگاهی در وجه علی العموم آن مربوط شود، و آن هم در مقطعی که لنین از عبارت یاد شده استفاده کرده است، شرایطی که امکان کسب سواد و تحصیل به طور عمده در اختیار اقشار مرفه خارج از طبقۀ کارگر بود، به راستی هم چنین بود و این سطح از آگاهی از همان مجرا به کل جامعه تزریق می شد. چه کسانی در مورد علوم ریاضی، فیزیک و شیمی، تا حقوق و فلسفه وتحقیق و مطالعه می کردند به جز روشنفکران متعلق به اقشار فوقانی جامعه. آن ها بودند که آگاهی عمومی نسبت به مسائل کلی را به درون جامعه منتقل می کردند. اما دانش و آگاهی طبقاتی اساساً موضوعی نبود که بتوان در سطح آکادمیک و کلاس های درس در بسته آموخت. این دانشی است که در دانشکده های مبارزۀ طبقاتی اخذ می شود و برای حفظ و جلوگیری از آلودگی آن به ضدّ آگاهی بورژوایی، نیاز به یک تشکیلات سیاسی و حرفه ای مخصوص پیشروان کمونیست کارگران است. این ظرف، همان حزب پیشتاز انقلابی یا «وَنگارد پارتی» است. انتقال آگاهی به درون طبقۀ کارگر توسط پیشروان کمونیست طبقۀ کارگر میسر نخواهد شد، مگر آن که به شکلی حرفه ای و منسجم سازماندهی شود، و این خود نیازمند ظرف مخصوص به خود است که همان حزب انقلابی می باشد.

محسن حکیمی در نقد به این نظریۀ لنین، وارد مسیرهای پیچ در پیچ تازه ای می شود که برای عبور از آن ها وادار می گردد انسجام کافی بین همۀ اجزای نظری خود ایجاد کند، که متأسفانه درست در این مرحله در سطح کلی گویی متوقف می شود.

به راستی اگر ورود «آگاهی طبقاتی» به غیر از درون خود طبقۀ کارگر، مجرای دیگری ندارد؛ پس چرا این آگاهی به درون طبقه انتقال پیدا نکرده و طبقۀ کارگر بارها در رفتار اشتباه خود نشان داده که بر خلاف منافع طبقاتی خود اقدام کرده است. این درست است که پراتیک طبقۀ کارگر بستر پیدایش آگاهی طبقاتی است؛ اما این هم درست است که ضدّ آگاهی وارد شده خارج از مدار مبارزۀ طبقاتی به راحتی این آگاهی طبقاتی را تحت الشعاع قرار داده و مبارزات کارگران را در سطح اکونومیستی و تقدیرگرایی اقتصادی متوقف کرده است. در نتیجه، اگر چه منشأ آگاهی انقلابی پراتیک مبارزاتی خود کارگران است، اما حفظ و تکامل آگاهی عمل خود به خودی نیست و نیازمند اقدام آگاهانه است. سازمان انقلابی کارگران به مثابۀ حزب انقلابیون حرفه ای، تجسم آگاهی انقلابی وارد شده به درون طبقۀ کارگر است، و غیر از این به معنی ورود آگاهی از یک در و خروج آن از در دیگر است.

پراکندگی و سرگردانی های معمول در صفوف کارگران، نه به دلیل عدم ورود آگاهی به درون آن ها، بلکه به دلیل خروج بلافاصله و یا خنثا شدن آن، و این هم به دلیل غیبت تشکیلات انقلابی حفظ کنندۀ آگاهی است. آگاهی طبقاتی تنها به این صورت مفروض و دارای معنی انقلابی است که توانسته باشد مابه ازایی در عمل آگاهانۀ کارگران ایجاد کند، و چنین چیزی تنها می تواند در یک تشکیلات منسجم و حرفه ای متجلی شود. حزب پیشتاز انقلابی، خود تجلی کسب آگاهی انقلابی طبقۀ کارگر است. طبقۀ کارگر بدون حزب انقلابی، همان تودۀ پراکنده کارگری است که آگاهی کسب کرده را از دست داده و دائما نیازمند کسب دوبارۀ آن است. آلترناتیو لنین در مقابله با تریدیونیونیزم و تقدیرگرایی، حزب پیشتاز انقلابی و ارادۀ خردمند است که می تواند از طریق کارگران پیشرو و رهبران کارگری تجربیات مبارزۀ کارگری را در یک مرکز به تئوری و آگاهی انقلابی تبدیل کند. آلترناتیو محسن حکیمی و گرایش وی در تقابل با تریدیونیونیزم و تقدیرگرایان اقتصادی چیست؟ محسن حکیمی پاسخ می دهد:

نمی­توان منکر سطوح مختلف خودآگاهی در میان کارگران شد. اقلیتی از کارگران، به این دلیل که از رفاه نسبی و آموزش و تحصیل بیشتری نسبت به تودۀ کارگران برخوردار بوده­اند، استعداد بیشتری برای کسب خودآگاهی دارند و، به همین دلیل، در صورتی که در صحنۀ مبارزۀ روزمره نیز مورد اعتماد کارگران قرارگیرند، اغلب برای کارگران نقش نظریه­پرداز و مرجع و نماینده را ایفا می­کنند. این قشر از کارگران را می­توان «کارگران پیشرو و فعال» نامید. بی­شک، وجود اینان در میان کارگران نقطۀ قوت طبقۀ کارگر است. اما، اینان، به دلیل سطح دستمزد و رفاه نسبتاً بالاتر و نیز به علت جایگاه­شان در میان کارگران که ممکن است آن ها را نسبت به خود متوهم سازد، به همان میزان ممکن است به نقطۀ ضعف طبقۀ کارگر تبدیل شوند، یعنی مبارزۀ ضدّ سرمایه­داری کارگران را به سازش بکشانند. بدین­سان، از یک سو، تا زمانی که تضاد بین کار فکری و کار دستی وجود دارد، طبیعی است که کارگران پیشرو و فعال نقش نماینده و مرجع و نظریه­پرداز کارگران را ایفا کنند و، از سوی دیگر، آن ها ممکن است مبارزۀ تودۀ کارگران را وثیقۀ صعود خود به قدرت و ثروت سازند و آن را به خدمت سرمایه درآورند. این تناقض را فقط با یک مکانیسم شورایی و مبتنی بر دموکراسی مستقیم و از پایین می­توان حل کرد

پیشروان کمونیست طبقۀ کارگر:

پیشروان کارگری از این رو به پیشرو تبدیل می شوند که توانسته اند در مبارزات روزمرۀ کارگران در صفوف اول مبارزه و درسطح رهبری آن ها قرار بگیرند. بنابراین زمینۀ رشد نظری آن ها درگیری بیشتر و متمرکزتر آن ها در مبارزه است، و این در حالی است که محسن حیکمی پایۀ تبدیل شدن کارگر به پیشرُوی کارگری را در قرار گرفتن کارگر در شرایطی می داند که امکان فراغت برای مطالعه پیدا کرده باشد. چنین تعریفی در تضاد با خود نظر ایشان می باشد که معتقد است دریچۀ ورود آگاهی نه از بیرون طبقه که در پراتیک مبارزاتی درون خود طبقۀ کارگر است. در نتیجه محسن حکیمی زمینۀ بروز بورکراسی کارگری را با بستر پیدایش پیشرُوی کارگری جا به جا می کند و این برداشت غلط او تا بدان جا ادامه دارد که حزب طبقۀ کارگر متشکل از کارگران پیشرُوی کمونیست را «ابزاری برای استقرار سرمایه داری دولتی» می پندارد!

یکی از محصولات تقسیم کار بورژوایی به کار فکری و یَدی، پیداش قشر بورکرات کارگری است و متأسفانه شدت فتیشیسم کارگری که محسن حکیمی و گرایش های مشابه را تحت تأثیر قرار داده آن قدر هست که نتواند بورکراسی کارگری را به عنوان معضلی در درون طبقۀ کارگر ببیند؛ اما پیشروان کارگری که معتقد به ساختن حزب باشند را دارای آن شرایطی می داند که به دلیل امتیازت ویژه بر اساس تقسیم کار بورژوایی توانسته اند موقعیت رشد خود در حد پیشرُوی کارگری را به دست آورند. در یک کلام ایشان دو مؤلفۀ پیشرُوی کارگری و بستر به وجود آمدنش را با بورکراسی کارگری بر بستر تقسیم کار بورژوایی، جابه جا متوجه شده است و به همان شکل هم بیان می کند. مشکلی که برای این سیستم فکری وجود دارد قرار دادن پیشروان کمونیست طبقۀ کارگر در ظرفی است که اولاً منجر به استقرار سرمایه داری دولتی نشود و ثانیاً بتواند نظریات محسن حکیمی و طیف مشابه گرایش وی را از یک تعادل درونی محسوس برخوردار کند. محسن حکیمی به طور کلی این ظرف را همان شورا می داند، اما در پاراگراف ذکر شده در بالا، این «مکانیسم شورایی و دمکراسی مستقیم» است که به عنوان وسیلۀ جلوگیری از انحرافات ناشی از تقسیم کار بورژوایی در بین پیشروان کارگری معرفی می شود. ما پایین تر به این مؤلفه مفصل تر خواهیم پرداخت، اما تا قبل از آن بد نیست به تجربۀ تاکنونی و رابطه اش با این تعریف اشاراتی داشته باشیم.

می دانیم که هیچ گروه و گرایشی، حتا بورکرات ترین آن ها در مقابل موضوعاتی مانند «شورا و دمکراسی» موضع نخواهد گرفت، بماند که هر کدام در رقابت با دیگری اعتقادش به این مؤلفه را عمیق تر و واقعی تر معرفی می کند. تا جایی که به محسن حکیمی و فعالیت سال های اخیر وی در جنبش کارگری بر می گردد، او از جمله افرادی بوده که با تعریف خود از دمکراسی مستقیم و مکانیسم شورایی در تقابل قرار گرفته است. هرچند در این جا موضوع نقد مواضع نظری ایشان است و نه فعالیت های عملی وی. با این حال لابد باید بین نظر و عمل نظریه پرداز نیز انسجامی برقرار باشد.

محسن حکیمی یکی از افراد اصلی بینانگذار «کمیتۀ هماهنگی برای ایجاد تشکلات کارگری» بود. این کمیته یک هفته پس از اعلام موجودیت کمیتۀ پیگری، اعلام موجودیت کرد و بلافاصله مورد نقد گرایشی که به آن تعلق دارم، یعنی گرایش مارکسیست های انقلابی، قرار گرفت. انتقاد ما این بود که چرا با وجود اعلام موجودیت کمیتۀ پیگیری، کمیتۀ هماهنگی نیز اعلام موجودیت کرده و این به معنی اخص کلمه اعلام موجودیتی در تقابل با آن و به معنی ایجاد افتراق است. پاسخی سطحی که در آن موقع داده شد این بود که کمیتۀ هماهنگی خواهان ایجاد تشکلات کارگری به نیروی خود کارگران است، اما کمیتۀ پیگیری این را از وزارت کار درخواست کرده است. هرچند یک ماه بعد کمیتۀ پیگری در مراسم اول ماه مه در سینما فردوسی این درخواست را پس گرفت و با صراحت گفت که معتقد به ایجاد تشکلات کارگری به نیروی خود کارگران است؛ اما این نیز موجب پیوستن کمیتۀ هماهنگی به کمیتۀ پیگیری نشد. نظر به این که در بین اعضای کمیتۀ هماهنگی این محسن حکیمی بود که بیش از سایرین اهل نوشتن بود و دستی بر قلم داشت، در نیتجه این امکان را داشت که در بحث ها و مصاحبه هایی ( مثلاً در مصاحبه با نشریۀ دانشجویی آرمان نو، شمارۀ ویژه اول ماه مه 1385) به طور مستقیم یا تلویحی، کمیتۀ هماهنگی را به عنوان کمیته ای با گرایش لغو کار مزدی معرفی کند. این موضوع در نوشته های برخی دیگر از فعالین گرایش لغو کار مزدی در خارج از کشور نیز به چشم می خورد. تعیین این گرایش برای کمیتۀ هماهنگی هرگز نتیجۀ یک بحث درونی مبتنی بر دمکراسی شورایی نبود. این فقط از طریق اتوریتۀ شخص محسن حکیمی و تعدادی از دوستان نزدیک او بود که به کل کمتیۀ هماهنگی تعمیم پیدا می کرد. در واقع در آن مقطع می شد به طور نامحسوسی مشاهده کرد که عمدتاً طیف مخالفین تشکیلات حزبی در کمیتۀ هماهنگی و طرفدارن تشکیلات حزبی در کمیتۀ پیگیری متشکل شده بودند، و این هرچه بود صحبت از دو صف جداگانه از فعالین و پیشرُوی کارگری می کرد و کم­ترین ربطی به دمکراسی مستقیم نداشت. همین «دمکراسی» بود که از بالا به وسیلۀ بینان گذارن اصلی کمیتۀ هماهنکی، و به طور مشخص محسن حکیمی به کل کمیتۀ هماهنگی دیکته می شد و کار را به جایی رساند که وی را در تناقض با گفتار سابق خود قرار داد.

در آن مقطع پیشنهاد اتحاد عمل کارگری در سطح جنبش کارگری مطرح شده بود. یکی از اعضای کمیتۀ هماهنگی نیز این پیشنهاد را، هرچند رو به خود کمیتۀ هماهنگی، مطرح و آن را منتشر کرد. محسن حکیمی در پاسخ به آن، اتحاد عمل کارگری بین گرایش های مختلف کارگری را غیر عملی و منتفی می دانست، زیرا که می گفت در جنبش کارگری تنها دو گرایش وجود دارد، یک گرایش ضدّ سرمایه داری و دوم گرایش رفرمیستی که این دو نیز نمی توانند با یکدیگر اتحاد عمل داشته باشد. بماند که ایشان خود به زودی با محافلی که خارج از کمیتۀ هماهنگی و به زعم خود وی در سوی گرایش رفرمیستی قرار داشتند، نشست های منظمی در پارک چیتگر برای دفاع از کارگران دستگیر شده برگزار می کردند که عملاً به یک اتحاد عمل بین گرایش «ضدّ سرمایه داری» و گرایش رفرمیستی تبدیل شده بود که با دستگیری عده ای در آن تجمع، و از جمله خود محسن حکیمی، دیگر به صورت سابق ادامه پیدا نکرد. و همچنین بماند که دو سال قبل از آن، محسن حکیمی در بحثی که در تجمعی در کرج به مناسبت اول ماه مه ارائه کرده و سپس همان را نیز مکتوب کرده بود، یک ردیف کامل از گرایش های مختلف در جنبش کارگری را تعریف کرد که همگی می توانند در تشکل سراسری کارگران قرار بگیرند و جالب تر این که در آن نوشته تأکید کرده بود که از درون این تشکیلات می تواند حزب طبقۀ کارگر هم بیرون بیاید. صرف نظر از ایجاد تقدم و تأخر در شکل گیری این دو ظرف، اما مسأله این بود که در آن مقطع لابد محسن حکیمی به تشکیلاتی دوگانه معتقد بوده، به طوری که امکان پیدایش تشکیلات حزبی را از درون تشکیلات سراسری کارگران محیا می دیده است. اما پس از دو سال، وی در نقد به پیشنهاد اتحاد عمل به کلی این گرایش ها را نادیده گرفت و از اساس آن ها را انکار می کرد. دمکراسی درونی کمیتۀ هماهنگی البته تا بدان حد کامل نبود که نقدی که شخصاً به این بحث محسن حکیمی منتشر کردم، در کنار آن دو بحث در مورد اتحاد عمل، در سایت کمیتۀ هماهنگی قرار بگیرد، اما این به دلیل عدم عضویت اینجانب در کمیتۀ هماهنگی نبود، زیرا که مقالات افراد دیگری از گرایش لغو کار مزدی که در خارج زندگی می کردند و بنابر این عضو کمیتۀ هماهنگی محسوب نمی شدند، در این سایت منتشر می شد. همۀ این موضوعات هنوز بیان کامل نقض دمکراسی مستقیم و شورایی به وسیلۀ محسن حکیمی نیست، بلکه خودِ مکانیسم قیم مآبانه و از بالای کمیتۀ هماهنگی بود که در تقابل با نظریات امروز محسن حکیمی و همین طور در تقابل با مکانیسم دمکراسی شورایی قرار می گرفت.

کمیتۀ هماهنگی، نه یک تشکیلات کارگری در محل کار، که متشکل از جمعی از فعالین و پیشروان کارگری بود، که این به خودی خود دارای هیچ اشکالی (به جز اشکال تقابل با کمیتۀ پیگری) نیست. مسأله اما این است که چگونه عده ای از فعالین کارگری به خود اجازه می دهند در نقش هماهنگ کننده برای «ایجاد» تشکلات کارگری باشند، در حالی که مکانیسم دمکراسی شورایی ایجاب می کند که تشکل کارگری و انواع آن با انتخاب و به نیروی خود کارگران «ایجاد» شود.

محسن حکیمی در مصاحبه با نشریۀ آرش به درستی به این اشاره دارد که اتحادیه های کارگری در ایران به وسیله احزاب ایجاد شده است. بدیهی است که وظیفۀ یک حزب نه ایجاد اتحادیۀ کارگری و نه هر تشکل کارگری دیگر است، اگر قرار باشد یک حزب انقلابی پیشنهادی به کارگران برای تشکل داشته باشد، قطعاً این خواهد بود که با پذیرش برنامۀ حزب به آن بپیوندند و در واقع عضو همان حزب شوند. در نتیجه بی معنی خواهد بود که حزب طبقۀ کارگر، برای کارگران تشکیلات ایجاد کند، بلکه تنها باید از تشکلات مستقلی که خود کارگران می سازند، دفاع و در سمت و سو دادن مبارزات آن ها به سوی مبارزۀ ضدۀ سرمایه داری، نقش ایفا کند. و این در حالی است که حزب انقلابی طبقۀ کارگر هنوز از دمکراسی مستقیم به آن معنی که محسن حکیمی از آن یاد می کند، حرفی نزده است و در واقع به سلسله مراتب دمکراتیک معتقد است و با این مکانیسم آنارشی گری در سازماندهی را از خود دور می کند. اما کمیتۀ هماهنگی که نه تشکیلات در محل کار و نه حزب محسوب نمی شد، به طور قیم مآبانه خود را در مقام هماهنگ کنندۀ «ایجاد» تشکلات کارگری قرار داده بود. بماند که هرگز هیچ تشکل کارگری نیز در اثر هماهنگی های این کمیته ایجاد نشد.

محسن حکیمی لابد به خاطر دارد که در یک گلگشت در بین جمعی از فعالین کارگری، کمیتۀ هماهنگی را دارای موجودیتی می دانست که پس از چندی «چوب دُوی امدادی را به دست تشکل کارگری می دهد». ترجمۀ «غیر استعاره ای» این جمله که بتواند به معنای آن صراحت ببخشد، این است که کمیتۀ هماهنگی برای ایجاد تشکلات کارگری در آینده خود به همان تشکل کارگری تبدیل می شود. به عبارت دیگر هماهنگ کنندگان ایجاد تشکلات کارگری در واقع مشغول هماهنگی برای تبدیل شدن خود به یک تشکل کارگری بودند، که البته چنین نشد. آیا اگر حزب انقلابی کارگران همین کار را می کردند از سوی محسن حکیمی به عنوان اراده گرایی و نخبه گرایی مورد حمله قرار نمی گرفت!؟

شخصاً در مورد این تناقض با برخی از اعضای بنیان گذار کمیتۀ هماهنگی بحث های زیادی داشتم. در نهایت و در ادامۀ بحران درونی کمیتۀ هماهنگی که همزمان با اعلام موجودیت آن وجود داشت، این کمیته با اضافه کردن کلمۀ «کمک» برای ایجاد تشکلات کارگری و تغییراتی در اساسنامه به دو شاخه تبدیل شد. مکانیسم دمکراسی شورایی مورد نظر محسن حکیمی قادر نبود جلوی این انشقاق را با پذیرفتن رأی اکثریت اعضای این کمیته بگیرد. در دمکراسی شورایی مورد نظر محسن حکیمی، فراکسیون نیز مفهوم ندارد و یک گروه یا باید کاملاً یک دست و بدون اختلاف باشند و یا این که هرکس برود گروه مورد نظر خود را به طور جداگانه بسازد، همان طور که این کمیته در تقابل با کمیتۀ پیگیری چنین کرد. محسن حکیمی خود بارها از این عمل در مورد سایر احزاب و گروهای چپ به عنوان «فرقه گرایی کور» یاد کرده بود! اما فراکسیون در تشکیلات حزب پیشتاز انقلابی مورد نظر لنین از شروط مهم دمکراسی درونی حزب به شمار می رود و در درون حزب بلشویک هم همواره چندین فراکسیون وجود داشت که همین هم موجب جلوگیری از انشعاب می شد.

دمکراسی شورایی مورد نظر محسن حکیمی کمیتۀ هماهنگی را با گرایش لغو کار مزدی می خواست، حتا اگر لازم می بود با تعداد محدود اعضا از کمیته هماهنگی جدا شده یا شاهد جدایی اکثریت کمیتۀ هماهنگی باشد. اشکال اساسی تنها به تمایلات بورکراتیک در بخشی از فعالین کارگری مربوط نمی شد که موجبات این افتراق را فراهم می آورد، بلکه به درک ناقص و بی ربط از مکانیسم دمکراسی شورایی نیز مربوط می شد. مکانیسم دمکراسی شورایی در تشکیلات سراسری کارگران با وجود انواع گرایش های مختلف در آن قابل تعمیم و مورد نیاز است، اما در تشکیلاتی که قرار است بر اساس یک گرایش، گیریم «گرایش لغو کار مزدی» شکل بگیرد، در واقع زندگی درونی تشکیلاتی منبعث از ظرفیت دمکراتیک و پویایی همان گرایش و در انسجام به حول همان گرایش است. درست مانند گرایش مارکسیستی طبقۀ کارگر که دقیقاً به حول همین محور، حزب پیشتاز انقلابی را ساخته و مبتنی بر دمکراسی کارگری دارای انسجام درونی و زندگی دمکراتیک درون تشکیلاتی خواهد شد. در هر حال بین «مکانیسم» دمکراسی شورایی در تشکلات مختلف و دمکراسی شورایی در خود تشکیلات شوراهای سراسری، تفاوت اساسی است که در ادامه به آن بر می گردیم.

[email protected]

13 خرداد 1392

ادامه دارد

پانوشت:

* گزیده ای از متن «پیشگفتار به مجموعۀ دوازده سال»، نوشتۀ لنین:

از میان پرسش هایی که به طور اخص در جریان بحث بر سر «چه باید کرد؟» به وجود آمد، به توضیح تنها دو مورد خواهم پرداخت. پلخانف در ایسکرا (1904)، درست پس از پدید آمدن جزوۀ «یک گام به پیش، دو گام به پس»، اعلام کرد که بر سر مسألۀ خودانگیختگی و آگاهی سیاسی، اختلافی اصولی با من دارد. من نه به این موضع گیری پاسخ دادم (البته به استثنای یادداشتی کوتاه در روزنامۀ به پیش در ژنو)، و نه به تکرار بی­شمار آن در نوشته های منشویک ها. عدم پاسخ گویی من از این رو بود که نقد پلخانف به طور مشخص چیزی به جز خرده گیری صرف نبود، آن هم با اتکا به چند عبارتی که از محتوا جدا شده بود، به ویژه اظهاراتی که به طور دقیق یا ماهرانه فرموله نکرده بودم. به علاوه پلخانف محتوای عمومی و کلّ روح جزوۀ «چه باید کرد» من را که در مارس 1902 پدید آمد، نادیده گرفت. پیش نویس برنامۀ حزب (که از سوی پلخانف، فرموله و از طرف سردبیران ایسکرا، حکّ و اصلاح گشته بود) در ژوئن یا ژوئیۀ 1902 پدیدار شد. فرمول بندی آن از رابطۀ میان خودانگیختگی و آگاهی سیاسی مورد توافق تمامی سردبیران ایسکرا قرار گرفت (منازعات من با پلخانف بر سر برنامه که در هیئت سردبیری رخ داد، بر سر این موضوع نبود؛ بلکه به این مسأله بازمی گشت که تولیدِ خُرد با وجود تولید انبوه از میان بیرون می رود، و در این مورد من خواهان فرمول دقیق تری نسبت به آن چه که پلخانف داشت، بودم؛ بحث دیگر پیرامون اختلاف در موضع گیری پرولتاریا یا طبقات کارگر در کل بود؛ در این مورد من بر تعریف محدودتری از خصلت تماماً پرولتری حزب پافشاری داشتم)

در نتیجه در این مورد، مسألۀ هر گونه اختلاف اصولی میان پیش نویس برنامۀ حزب و «چه باید کرد» اساساً نمی توانست مطرح باشد. در کنگرۀ دوم (اوت 1903)، مارتینف که در آن موقع یک اکونومیست بود، دیدگاه های ما در ارتباط با خودانگیختگی و آگاهی سیاسی را که در برنامه اعلام شده بود، به چالش کشید. همان طور که در «یک گام به پیش» تأکید می کنم، تمامی ایسکرایی ها با او مخالفت ورزیدند. از این رو روشن است که این مناقشه اساساً میان ایسکرایی ها و اکونومیست هایی که به وجود اشتراک میان «چه باید کرد» و پیش نویس های برنامه حمله بردند، بود. در کنگرۀ دوم هم من تمایلی نداشتم که فرمول بندی های خود را، آن گونه که در «چه باید کرد» ارائه شده است، به سطح «برنامه ای» ارتقا بدهم و اصول خاصی را بسازم. برعکس، اصطلاحی که به کار بردماصطلاحی که از آن زمان تاکنون به کرّات نقل شدهاین بود که اکونومیست ها ترکه را به یک طرف خم کرده بودند. گفتم که «چه باید کرد»، ترکه ای را که اکونومیست ها به یک سو خم کرده بودند، راست می کند (مقایسه کنید با گزارشات کنگرۀ دوم حزب کارگران سوسیال دمکرات روسیه در 1903، ژنو، 1904). من تأکید کردم که چون با تمام توان مشغول راست کردن ترکه ای هستیم که به یک سو خم شده بود، خط مشی عملی ما همیشه راست­ترین خواهد بود. معنای این عبارات به قدر کافی روشن است: «چه باید کرد؟»، تصحیحِ مناقشه انگیز تحریفات اکونومیستی است و در نظر گرفتن آن به هر شکل دیگری، نادرست خواهد بود. باید اضافه کرد که مقالۀ پلخانف علیه جزوه، در مجموعۀ جدید ایسکرا (دو سال) بازانتشار نیافت، و به همین دلیل من در این جا به استدلال های پلخانف نمی پردازم، بلکه صرفاً موضوع مورد بحث را برای خوانندۀ امروزی توضیح می دهم، چرا که احتمالاً با ارجاعات فراوانی رو به رو می شود که در انتشارات منشویک ها به این موضوع داده شده است.

توضیح دوم من به مسألۀ مبارزۀ اقتصادی و اتحادیه های کارگری مربوط می شود. دیدگاه های من در این مورد به کرّات در نوشته های تحریف شده است، و من بنابراین باید تأکید کنم که صفحات بسیاری از «چه باید کرد؟» به توضیح اهمیت فوق العادۀ مبارزۀ اقتصادی و اتحادیه های کارگری اختصاص یافته. به ویژه، من از بی­طرفی اتحادیه های کارگری دفاع کردم، و این دیدگاه را با وجود اظهارات فراوانِ مخالفینم، در جزوات یا مقالات روزنامه که از آن زمان نوشته شده، تعدیل نکرده ام. فقط کنگرۀ حزب کارگران سوسیال دمکرات روسیه در لندن، و کنگرۀ بین المللی سوسیالیستی اشتوتگارت منجر به این نتیجه گیری من شد که بی­طرف بودن اتحادیه های کارگری به عنوان یک اصل قابل دفاع نیست. تنها اصل صحیح، نزدیک ترین اتحاد ممکن اتحادیه های کارگری با حزب است. سیاست ما باید این باشد که اتحادیه ها را به حزب نزدیک تر و آن ها را با حزب مرتبط سازیم. این سیاست باید با ثبات قدم و به طور مداوم در تمامی تبلیغات، آژیتاسیون و فعالیت سازماندهی ما، دنبال شود، بدون آن که به دنبال صرفاً «رسمیت یافتن» دیدگاه هایمان باشیم و بدون آن که بخواهیم اتحادیه هایی را که عقیده ای متفاوت دارند، بیرون بیاندازیم.

میلیتانت

سایت گرایش مارکسیست های انقلابی ایران

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *