در حاشیه انتخابات: حمایت مرتضی محیط از رفسنجانی و کارل مارکس

آقای مرتضی محیط در برنامه تلویزیونی خود ۲۵ مه ۲۰۱۳ برای توجیه حمایت خود از رفسنجانی و اصلاح طلبان در انتخابات ریاست جمهوری آتی، مخالفان اصلاح طلبان را «چپول» و «مرتجع» خوانده که گویا مخالفت با اصلاح طلبی نمایانگر عدم درک نظریات کارل مارکس بوده است. از اینرو در توضیح بحث های کارل مارکس و نشان دادن اینکه آقای مرتضی محیط خود هیچ تجانسی با اعتقادات کارل مارکس ندارد، یکی از نقدهایی را که رفیق مازیار رازی یک دهه پیش به نظریات انحرافی مرتضی محیط نگاشته را مجددا برای خوانندگان انتشار می دهیم. میلیتانت

********

مرحله انقلاب چه نيست

اخيراً مقاله ای توسط مرتضی محيط تحت عنوان «مرحله انقلاب چيست؟» در شهروند 686 و چند سايت اينترنتی انتشار يافته است. موضع مقاله، مسئله ای است که  نزديک به يک قرن در محافل کمونيستی مورد بحث و تبادل و نظر قرار گرفته است. در دهه های پيش همواره مدافعان سياست خارجی شوروی و چين متکی بر نقل قول هايی از مارکس و انگلس سياست «سازش طبقاتی» را تبليغ، ترويج و اجرا می کردند. همواره انقلاب را به دو مرحله «دمکراتيک» و «سوسياليستی» تقسيم کرده و در فاز دمکراتيک آن، سازش با بورژوازی و يا بخش «مترقی» آن توجيه می کردند. سياست های سازش طبقاتی حزب کمونيست شوروی با چانکايچک در چين 1927، فرانسه و اسپانيا در سال های 37 -1936 و دهها نمونه ديگر در سطح جهانی؛ و همچنين در ايران سياست های حزب توده نسبت به قوام السلطنه، سپس نسبت به دکتر مصدق و در نهايت همکاری حزب توده و اکثريت با رژيم  خمينی همه ريشه در اين نظريات انحرافی داشته و از علل اصلی شکست انقلابات جهانی از جمله ايران بوده اند.

 اما، واضح است که طرح بحث مرتضی محيط در مورد «مرحله انقلاب» نمی تواند با نظريات استالينيستی همخوانی داشته باشد. زيرا در نوشتجات و مصاحبه های پيشين ايشان، حداقل ظاهراً، گسست نظری و تئوريک با اين گرايش ها مشاهده شده است. پس علت طرح اين موضع کهن تحت لوای مسئله ای «نوين» چيست؟ ايشان می گويند که: گرچه مسائل مطروحه توسط مارکس و انگلس را نمی توان «ريز به ريز در هر جايی پياده کرد. اما دانستن اين تجربيات می تواند چراغ راهنمايی برای انقلاب کنونی ايران باشد» (صفحه1). سپس ايشان نقل قول های ارزنده ای از مارکس و انگلس در مورد مرحله بندی انقلاب به دو قسمت (مرحله دمکراتيک و مرحله سوسياليستی) آورده و سخنان آنها را نسبت به چپ روی های برخی که اين دو فاز را درست تشخيص نمی دهند، برجسته می کنند. بديهی است که منظور آقای محيط از طرح اين نکات صرفاً نمی تواند به منظور برگزاری يک کلاس عمومی آموزش تئوريک در مورد بحث های مارکس و انگلس، باشد. زيرا که اگر چنين بود چرا اين نکات آموزشی پيش از اين طرح نگشته بود؟

چنانچه غرض از طرح اين نکات يک آموزش سوسياليستی در مورد بحث های 150 سال پيش مارکس و انگلس است، اين اقدام، قابل تقدير بوده و محققاً «نيروهای چپ و ترقيخواه» اين تحقيقات را در آرشيوهای خود قرار داده و به موقع مورد استفاده قرار خواهند داد. اما، چنانچه درس آموزی از اعتقادات 150 سال پيش مارکس برای امروز ايران به ويژه در پيوند با بحث های «اصلاح طلبان» در مقابل جناح حاکم در ايران است، موضوع تفاوت دارد.  

جمع بندی آقای محيط در انتهای مقاله بيشتر انگيزه دوم را به اثبات می رساند. ايشان از نظريات مارکس و انگلس برای استفاده از تجربيات به مثابه «چراغ راهنمايی برای انقلاب کنونی ايران» چنين می نويسند:

1- بورژوازی در مرحله انقلاب (مرحله ضداستبدادی) نه تنها نقشی ترقی خواه و انقلابی دارد، بلکه لاجرم بايد پيروز شود.

2- پس از پيروزی بورژوازی، مبارزه طبقه کارگر ادامه می يابد، منتهی صف بندی طبقاتی عوض شده و دشمن اصلی در مرحله بعدی خود بورژوازی خواهد بود.

3- در همين مرحله بورژوا دمکراتيک، بورژوازی به دليل ترس از طبقات پايين تر يعنی کارگران و زحمتکشان، مبارزه اش عليه ارتجاع با اکراه و دودلی صورت می گيرد.

4- ارتجاع حاکم (سلطنت مطلقه در آلمان) به راحتی تن به بورژوايی شدن (تبديل از سلطنت مطلقه به سلطنت مشروطه) نمی دهد.» (صفحه آخر)

تنها نتيجه منطقی جمع بندی بالا و استفاده آن در راستای «چراغ راهنمايی برای انقلاب کنونی ايران» اين است که «نيروهای چپ و ترقيخواه» که خود را معتقد به عقايد مارکس می دانند بايستی کمک کنند که اصلاح طلبان به مثابه يک نيروی «ترقيخواه و انقلابی» در مرحله ضداستبدادی (عليه جناح تماميت خواه) به قدرت برسد. البته پس از مرحله نخست انقلاب، مرحله سوسياليستی به دنبال خواهد آمد. اگر اين برداشت از مواضع «سربسته» آقای محيط نادرست است (که اميدواريم چنين باشد) از ايشان طلب می کنم که آنرا انکار کرده و خود را از جبهه اصلاح طلبان رژيم  و اکثريتی ها و استالينيست های مدافع سازش با بورژوازی که امروز در شرف الحاق به بخشی از هيئت حاکم هستند، جدا کنند.

اما، در اين راستا بحث «آکادميک» آقای محيط در مورد مواضع  کارل مارکس چه؟

«مرحله ی انقلاب» از ديدگاه مارکس

کارل مارکس در سال های ما قبل از انقلابات بورژوا دمکراتيک مواضع نقل شده توسط آقای محيط را اعلام کرد. مارکس متکی بر تجارب پيشين تضادهای و کُنش های طبقاتی در اروپا و عدم داشتن تجربه کافی از «بورژوازی در قدرت»، بر اين باور بود که نيروهای انقلابی، از آنجايی شرايط مادی برای به قدرت رسيدن پرولتاريا موجود نيست، بايستی در نخستين گام، استبداد مطلقه را با کمک بورژوازی نوپا (که در آن زمان،  درقياس با استبداد مطلقه نقش و برنامه ترقی خواهانه داشت)  کنار گذاشته و سپس با آماده شدن وضعيت عينی و تغيير تناسب قوا به نفع پرولتاريا، «بورژوازی در مصدر قدرت» را همراه با پرولتاريای قدرتمند سرنگون کرده و نظام سوسياليستی برقرار کنند (تا اينجا آقای محيط موضوع را به نيکی درک کرده و در مورد آن نقل قول آورده اند).

اما، مارکس با مشاهده  انقلاب های1849 –1848 در فرانسه و آلمان مواضع خود را تکامل داد. در اين سال ها برای نخستين بار (و موقتاً ) دولت های بورژوا دمکراتيک در رأس قدرت قرار گرفتند. مارکس با مشاهده بی لياقتی های اين دو دولت، نظريه «انقلاب مداوم» را تکامل داد (تئوری های مارکس در باره انقلاب، جلد اول، هال درپير، ص ص 287-283). زيرا مارکس برخلاف آکادميسين های خشک مغز دوره خود که سال ها، برای بهره برداری سياسی، سخنان کهن را تکرار می کردند، تئوری را چکيده «عمل» می پنداشت. مارکس در عمل دريافت که بورژوازی در قدرت (1848) قابليت اجرای تکاليف بورژوا دمکراتيک و به ويژه اعمال دمکراسی را ندارد. او به اين نتيجه رسيد که دمکراسی و سوسياليزم به يکديگر پيوند خورده اند. در نتيجه انقلاب را يک انقلاب مداوم (تداوم در حل تکاليف بورژوا دمکراتيک به حل تکاليف سوسياليستی توسط رهبری پرولتاريا) قلمداد کرد. به نقل قول هايی از مارکس که آقای محيط خواسته يا ناخواسته از قلم انداخته اند اشاره می کنم:

«براساس ديدگاه ما، منشاء تمام تصادمات در تاريخ در تضاد ميان نيروهای مولده و اشکال مراوده (مناسبات توليدی) نهفته است. در ضمن، برای آن که اين تضاد در يک کشور به تصادمات بينجامد، الزاماً نبايد به حدود نهائی «رشد» خود رسيده باشد. رقابت با کشورهای صنعتی پيشرفته، به دليل مراوده بين المللی، برای توليد تضاد مشابهی در کشورهای عقب افتاده تر از لحاظ صنعتی کافيست.» (ايدوئولوژی آلمانی، جلد 5، صفحات 5-74).

(اين بحث را مارکس در مورد آلمان مطرح کرده است. در آنجا او بر پايه رقابت به اين نتيجه رسيده بود، اما امروز مسئله ادغام نظام سرمايه داری کشورهای عقب افتاده طرح است و اين بحث هر چه بيشتر صادق است).

به سخن ديگر، مارکس بر اين اعتقاد است که برای اينکه «تضاد» جامعه به انقلاب منجر گردد، الزاماً اقتصاد حاکم نبايد به رشد نهائی رسيده باشد، ارتباط بين المللی کشورها شرايط عينی را در تمام کشورها آماده می کند.

مارکس در مقدمه به نقد فلسفه هگل (ج 3، ص ص 179-87): در مورد تکاليف مرکب انقلاب می نويسد:

«مردم در آلمان در حال آغاز چيزی هستند که در فرانسه و انگلستان به پايان می رسد

«آلمان روزی خود را در سطح انحطاط اروپائی خواهد يافت، قبل از آنکه حتی سطح رهايی اروپائی را بخود ديده باشد».

به عبارت ديگر، آلمان قبل از آن که انقلاب دمکراتيک خود را انجام داده باشد، خود را در آستانه انحطاط سرمايه داری و در نتيجه انقلاب سوسياليستی خواهد يافت.

«رژيم آلمانی، نواقص متمدن دنيای سياسی را که امتيازات آن را دارا نيستبا نواقص وحشيانه رژيم کهن– که تا حد اعلاء در اختيار دارد– ترکيب کرده است

 و يا دقيق تر:

«در فرانسه رهائی جزئی (رهائی تکه تکه، قدم به قدم) اساس رهائی عمومی (کامل) است. در آلمان رهائی عمومی شرط غيرقابل اجتناب رهائی جزئی است. در فرانسه اين (رهائی جزئی) يک واقعيت است. در آلمان، به دليل غيرممکن بودن رهائی مرحله به مرحله است که (انقلاب) می بايد به يک آزادی کامل منجر شود

«برای آلمان، اين انقلاب ريشه ای، يعنی رهائی عمومی بشريت، نيست که تخيلی واهی است، بلکه رهائی جزئی».

يعنی اگر در فرانسه به تدريج رژيم حاکم بيشتر و بيشتر دمکراتيک شده و شرايط برای انقلاب سوسياليستی فراهم شده، در آلمان  بدون چنين انقلابی امکان رهائی جزئی نيز نخواهد بود (اين نظريات ريشه بحث انقلاب مداوم است که سال ها بعد توسط تروتسکی در مورد انقلاب روسيه فرموله شد).

مارکس ادامه می دهد: «در آلمان، رهائی از قرون وسطی فقط هنگامی ممکن است که از پيروزی های جزئی بر اين قرون نيز رها شويم. در آلمان هيچ قيدی شکسته نخواهد شد، مگر آن که همه نوع قيد و بند شکسته شود

اين همه زمانی طرح می گردد که مارکس اعتقاد داشت: «در آلمان پرولتاريا اکنون در حال شکل گرفتن است

همين مواضع در خطابيه مارکس در اتحاديه کمونيست ها نيز يافت می شود. اما، تجربه کمون پاريس 1871 قطعاً مارکس را به نتيجه درهم شکستن کل دولت  سرمايه داری (با تمام جناح بندی ها دورنی آن) رساند.

آقای محيط بايد پاسخ دهند که چرا اين مطالب مهم ارائه شده توسط کارل مارکس را از قلم انداخته و کوچکترين اشاره ای هم به آن نمی کنند؟

«مرحله انقلاب» در ايران

با استفاده از متدولوژی مارکسيستی، پيش از ارزيابی استراتژی انقلاب مرحله انقلاب») و تعيين نقش ترقيخواهی در اين يا آن جناح هيئت حاکم بايستی به سه مسئله محوری اشاره کرد:

اول، تکاليف انقلاب

انقلابات اجتماعی به گفته مارکس زمانی فرا می رسند که نيروهای مولده (عمدتاً نيروی کار و ابزار توليدی) در تضاد با مناسبات توليدی (شکل مالکيت بر توليد) قرار گيرند. بنابراين برای رشد نيروهای مولده در جامعه يک سری موانع بايد از سر راه کنار گذاشته شوند. به سخن ديگر يک سلسه تکاليف بايد انجام گيرند. اين تکاليف در ايران کدامند؟

تاريخ بيش از نيم قرن رژيم های بورژوايی سلطنتی و آخوندی در عمل نشان داده اند که تکاليف عقب افتاده بورژوا دمکراتيک در ايران به فرجام مطلوب نرسيده است. مسئله ارضی، مسئله ملی، مسئله زنان، مسئله دمکراسی (جمهوری بورژوايی) کماکان لاينحل باقی مانده اند. علت لاينحلی سنتاً تکاليف بورژوا دمکراتيک نيز کوچکترين ارتباطی به شکل حکومتی دولت سرمايه داری ندارد (حکومت بورژوايی تاجدار، عمامه بسر يا کرواتی همه دچار اين تناقض ذاتی اند).  سرمايه داری ايران برخلاف بورژوازی اروپايی که محصول انقلاب های بورژوا دمکراتيک بود، از بالا توسط امپرياليزم بر ايران تحميل شد. بورژوازی ايران به هر شکلی که ظاهر گردد خصلت انقلابی دارا نيست و قابليت حل تکاليف عقب افتاده بورژوا دمکراتيک را ندارد. در نيتجه تحميل يک نظام ناقص الخلقه بر ايران توسط امپرياليزم، حل تکاليف بورژوا دمکراتيک را مسدود کرده است. در جامعه ايران مناسبات کهن در کنار مناسبات پيشرفته مشاهده می شود. مناسبات سرمايه داری، شبه سرمايه داری و پيشا سرمايه داری در پيوند با يکديگر ديده می شوند. تا حل ريشه ای تکاليف بورژوا دمکراتيک اين تضاد در جامعه باقی خواهد ماند.

دوم، ماهيت طبقاتی دولت بورژوا  

اقتصاد ايران در بازار جهانی سرمايه داری ادغام شده است. فراشد اين ادغام عوارض مخرب متعددی را ببار آورده است:

اقتصاد ايران به علت تقسيم کار بين المللی تحميل شده توسط امپرياليزم، عقب افتاده نگهداشته شده است. بخش عمده نيروی کار نيز غير کارا و عقب افتاده باقی مانده است.  و از همه مهتر به علت مداخلات انحصارات بين المللی ماهيت طبقاتی دولت تغيير کرده است. ايران برخلاف ارزيابی مدافعان سازش طبقاتی، تحت کنترل يک نظام پيشا سرمايه داری نيست. ماهيت رژيم به تدريج تغيير کرده است. دولت ما قبل از سرمايه داری ايران، از دوره مشروطيت (به ويژه انقلاب سفيد شاه) به يک دولت بورژوا تبديل گشته است. دولت خمينی در تداوم و با حفظ تمام خصوصيات رژيم شاه (با شکل ظاهری متفاوتی) از حرکت های توده ای ضد استبدادی استفاده کرده و به علت نبود رهبری سالم انقلابی؛ به قدرت رسيد. شکل ظاهری آخوندی اين رژيم نبايد منجر به تجديد نظرطلبی در ارزيابی ماهيت يک دولت بورژوا گردد.

مفهوم تئوريک اين تغييرات در جامعه ايران اينست که دوران «انقلاب دمکراتيک» در اتحاد با بورژوازی صنعتی عليه استبدا قرون وسطی ای سپری گشته است. استبداد آخوندی با استبداد نظام «پيشا سرمايه داری» کاملاً متفاوت است. در اين دوره، لايحه های بورژوازی در اپوزيسيون عليه دولت «خود» بسيج نمی گردند. اختلافات آنها با هيئت حاکم تزئينی و دعوا بر سر قدرت است و بس! در درون بورژوازی ايران هيچ عنصر ترقيخواهی وجود ندارد. به گفته مارکس (به نقل از مقاله آقای محيط) به محض استقرار دولت های بورژوايی، شرايط عينی برای انقلاب پرولتاريايی و سرنگونی آن آماده می شود. در ايران بورژوازی با «دو دلی» عليه استبداد حاکم مبارزه نمی کند. اپوزيسيون بورژوا در حال حفظ دولت بورژوايی است. انزجار بورژوازی از مبارزات مستقل کارگران عليه دولت به مراتب بيشتر از تنفر آن نسبت به هيت حاکم است. زيرا با دولت فعلی در نهايت می تواند کنار آيد. اما با طبقه کارگر هرگز! در نتيجه در عصر امپرياليزم اپوزيسيون بورژوا از متحدان پرولتاريا نيستحتی اگر مخالف حکومت استبدادی کنونی باشد.

بنابراين دوره «انقلاب دمکراتيک» در ايران از لحاظ انتقال قدرت سياسی دولتی، نقداً به پايان رسيده است. بورژوازی ايران با هر شکل و شمايلی سال هاست بر مصدر قدرت قرار گرفته است. بورژوازی ايران (چه در هيئت حاکم و چه در اپوزيسيون) به علت ادغام اقتصادی ايران در نظام سرمايه داری بين المللی در مقابل حل تکاليف بورژوا دمکراتيک لاينحل جامعه قد علم خواهد کرد. متحدان سرمايه داری بين المللی هرگز برای مردم تحت ستم ايران دمکراسی به ارمغان نخواهند آورد.

سوم ماهيت دولت آتی

رهبری طبقه کارگر (گرچه هنوز پراکنده و غيرآماده) تنها طبقه اجتماعی است که قادر به حل تکاليف ريشه ای دمکراتيک و ضدسرمايه داری خواهد بود. جمهوری شورائی تنها حکومت رهايی کننده کل قشرهای تحت ستم ايران از سلطه استبداد سرمايه داری است. در ايران انقلاب يا در يک مرحله (انقلاب کارگری که آغاز انقلاب سوسياليستی است) صورت می گيرد يا از ابتدا محکوم به شکست است. از ديدگاه طبقه کارگر سرنگونی يک نظام سرمايه داری آخوندی و جايگزينی آن با يک نظام سرمايه داری مدرن هيچ تغييری در وضعيت آنها نمی دهد.

نقش نيروهای مترقی و آکادميسين های «مارکسيست» در موقعيت کنونی همسويی با نيازهای طبقه کارگر و آماده سازی نظری و تئوريک آنها است و نه «ميان بُر زنی» سياسی و تغذيه تئوريک سازشکاران اپوزيسيون.

آقای مرتضی محيط در چه جبهه ای قرار گرفته اند؟

مازیار رازی

ارديبهشت هزار و سيصد و هشتاد و يک

میلیتانت

سایت گرایش مارکسیست های انقلابی ایران

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *