مارکسیسم در مقابل آنارشیسم

مترجم: سیروس پاشا

از میلتانت شماره ۵۴

بسیاری از جوانان در طی جنبشی که با خواست عدالت اجتماعی در سرتاسر جهان ایجاد شده است، جذب ایده های آنارشیستی می گردند- حتی اگر خودشان را آنارشیست خطاب نکنند. به نظر می رسد که آنارشیست ها مدافع همان چیزی هستند که مارکسیست ها هم می خواهند؛ یعنی: جامعۀ بی طبقه، جامعه ای خودسازمان­یافته و خودمدیریت­شونده. در واقع همان چیزی که ما اغلب در عبارت “قدرت کارگری” خلاصه می کنیم. بسیاری از آنارشیست ها، مانند ما، می گویند که مدافع انقلاب هستند. جامعه ای بدون رئیس و رؤسا، پلیس؛ همراه با برابری اجتماعی؛ بدون ثروتمندان و بمب های هسته ای؛ جامعه ای که در آن مردم به دنبال سود نباشند.

اما سؤال آنست که اگر ما و آنارشیست ها هر دو اهداف مشابهی داریم، پس وجه اختلاف چیست؟ چرا باید بین مارکسیست ها و آنارشیست ها خصومت وجود داشته باشد؟

در این جا دو اختلاف بنیادی وجود دارد. اول، مسألۀ حزب است و دوم مسألۀ دولت. آنارشیست ها مخالف تشکیل حزب سیاسی هستند؛ در حالی که به اعتقاد ما طبقۀ کارگر برای هدایت مبارزه علیه سرمایه داری نیازمند یک حزب سیاسی است. اما چرا ما روی تشکیل یک حزب انقلابی سیاسی پافشاری می کنیم؟

اجازه دهید که به رویدادهای روسیه در سال 1917 نگاهی بیندازیم. محرومیت های ناشی از جنگ جهانی، میلیون ها نفر از کارگران را به ضدّیت با دولت روسیه و سرمایه داران کشانده بود. میلیون ها دهقان، که در اسارت شرایط شبه­فئودالی قرار داشتند، خواهان زمین و آزادی بودند. در طول نخستین انقلاب (فوریۀ 1917) و پس از آن، کارگران در تلاش برای به دست گرفتن حکومت، سازمان های خود، یعنی سوویت ها را دایر نمودند.

اما یک دولت حامی سرمایه داری، یعنی دولت موقت، هم­چنان به بقای خود ادامه داد. بین فوریه و اکتبر همان سال، ده ها هزار نفر به منسجم­ترین حزب انقلابی، یعنی بلشویک ها به رهبری لنین و تروتسکی، پیوستند. این حزب قادر بود که شوراها را برای قدرت گیری و سرنگونی دولت موقت رهبری کند.

تاریخ نمونه های بسیاری از خودسازماندهی کارگران، و استقرار شوراهای کارگری و دهقانی را نشان داده است. اما جهت­گیری های سیاسی بسیاری در درون آن ها وجود دارد. منسجم­ترین انقلابیون نیز برای رهبری کردن، برای مبارزه در راستای چشم­انداز تسخیر قدرت، نیازمند سازماندهی هستند.

نمونۀ دیگر در اسپانیای 1963-37 است. هنگامی که فاشیست ها تلاش کردند تا با ارتش قدرت را تسخیر کنند، کارگران اقدام به ایجاد شوراهای کارگری خود نمودند. در کاتالونیا، و در بارسلونا به عنوان مرکز آن، کارگران به اشتراکی کردن کسب­­وکار و امور خود پرداختند و آن را تحت کنترل خود درآوردند. هرچند در جبهۀ ضدّ فاشیست، احزاب مهمی قرار داشتند که مدافع سرمایه داران بود. این احزاب مهم از سوی حزب کمونیست استالینیستی حمایت می شدند که اعلام کرده بود “اول با فاشیست ها بجنگید؛ تا اطلاع ثانوی سوسیالیسم را کنار بگذارید”.

در کاتالونیا، یک حکومت “جبهۀ خلقی” با احزاب مدافع سرمایه داری تشکیل شد. آنارشیست های “کنفدراسیون ملی کار” (CNT)، یعنی بزرگ­ترین جنبش آنارشیستی در جهان هم به این دولت پیوستند!

همین موضوع نشان داد که آن ها کاملاً در مورد مسألۀ قدرت سردرگم هستند. آنارشیست ها مانند کمونیست ها ]استالینیست ها[، متوجه نشدند که بهترین راه شکست فاشیست ها، پیشبرد و تکمیل انقلاب، و نابود ساختن پایۀ توده ای فاشیست ها در مناطق حومۀ شهر است. در این مقطع هیچ نیروی انقلابی منسجمی وجود نداشت که نقش یک رهبری بدیل را ایفا کند.

آیا ایدۀ رهبری، یک ایدۀ اقتدارگرایانه و بوروکراتیک است؟ این شعار اصلی آنارشیست ها که “ما تمامی اشکال رهبری را طرد می کنیم”. هنگامی که مارکسیست ها از رهبری صحبت می کنند، مقصودشان نه گروهی از افراد عقل کل که جنبش را هدایت می کنند، بلکه چیزی به مراتب روشن­تر و ساده­تر است. هر زمانی که ما جزواتی را توزیع می کنند، قطعنامه را در یک اتحادیۀ کارگری پیشنهاد می دهیم، تظاهراتی را سازماندهی می کنیم یا روزنامه ای را انتشار می دهیم، در حقیقت درگیر امر رهبری کردن بوده ایم.

با این همه، از نظر ما انقلابیون و سوسیالیست های منسجم هم نیاز دارند که همراه با یک­دیگر سازماندهی کنند تا به صورت جمعی و دموکراتیک در مورد نحوۀ مبارزه علیه کارفرمایان، دولت و جریان های راست در جنبش کارگری، تصمیم بگیرند و عمل کنند. این موضوع احتمالاً در یک اتحادیۀ کارگری یا یک گروه دانشجویی واضح به نظر می رسد، اما مارکسیست ها می گویند که سوسیالیست ها باید این کار را در یک سطح ملی، و در صورت امکان بین المللی، انجام دهند. اگر ما بگذاریم که همه چیز به صورت “خودانگیخته” و “خودجوش” رخ بدهد، ناگزیر در سطح محلی سازمان خواهیم یافت؛ درحالی که نیروهای راست خود را در مقیاس ملی سازمان خواهند داد و همیشه ما را مغلوب خواهند کرد.

ما به سازمانی نیاز داریم که در سطح ملی هماهنگ شده باشد، یعنی یک حزب. این که احزاب سیاسی همیشه غیردموکراتیک و اقتدارگرا هستند، نادرست است. اتفاقاً جنبش های آنارشیستی به مراتب غیردموکراتیک تر از احزاب سوسیالیستی هستند؛ چرا که آن ها فاقد روال دموکراتیک برای تصمیم گیری اکثریت هستند. درعوض شما با یک “امپراتوری بدون­ساختار” رو به رو می شوید که در آن بهترین سخنگوها، کسانی که بهترین پیوندهای غیررسمی محفلی را دارند، قادرند که جنبش را در دست بگیرند و بر آن سوار شوند. وقتی که شما با جنبش هایی بی­شکل و بی­ساختار رو به هستنید، دیگر نه قابلیت پاسخگویی دارید، نه انتخابات منظم و نه حتی یک دیدگاه کلی از انجام یا عدم انجام تصمیمات اتخاذ شده.

انتخابات

آنارشیست ها مخالف شرکت در انتخابات یا حمایت از یک حزب سیاسی هستند. از آن جا که سرمایه داری پارلمانی غیردموکراتیک است، آن ها از شرکت در آن امتناع می کنند. به این می گویند برخورد لجوجانه. مبارزات انتخاباتی یا حتی انتخاب کردن افراد، یک راه مهم برای ترویج عقاید خود و افشای سرمایه داران است.

البته سوسیالیست ها توهمی به پارلمان های سرمایه داری ندارند. نمونۀ کودتای نظامی شیلی در سال 1973، به همراه مثال بسیار دیگر، نشان داد که اگر دولت منتخب چپ “تند برود”، سرمایه داران تلاش خواهند کرد که آن را به طور حذف کنند. آن چه اهمیت دارد، نه وجود یک اکثریت چپ در مجلس، که تسخیر قدرت از سوی کارگران و از طریق سازمان های آن ها است. اما اگر موضوع چیزی رخ بدهد، آن گاه قدم بعدی چه خواهد بود؟

دولت

ما خواهان الغای دولت هستیم؛ اما این خواسته بلافاصله بعد از انقلاب محقق نمی شود. نظامی که ما می خواهیم- حکومت کارگری و قدرت کارگری- به معنای آن است که مردم خود در سطح محلی تصمیم می گیرند که چگونه شهرها، سیستم حمل­ونقل، انجمن ها و البته مراکز کار خود را اداره کنند. تحقق چنین چیزی، مستلزم وجود شوراها، به عنوان اشکال مدرن سوویت ها، در مراکز کار و انجمن ها مختلف است.

با این حال شعارِ “محله­ای فکر کنید، محله­ای عمل کنید”، برای قدرت کارگری کافی نیست. به علاوه، نهادهای محله­ای دموکراسی نیاز دارند که خود را در سطح منطقه­ای و ملی هماهنگ کنند؛ تصمیات بزرگ راجع به چگونگی ساخت سوسیالیسم در بعد ملی و بین المللی را اتخاذ نمایند. آنارشیست ها نمی توانند یک مسألۀ حیاتی را پاسخ دهند. در روز نخست انقلاب، کارگرانی که در قدرت قرار دارند، با حملات دشمن روبه­رو خواهند شد، چه در داخل و چه از خارج. انگلس و مارکس به عنوان بنیانگذاران سوسیالیسم علمی، اعلام کردند که دولت اساساً “هیئتی از افراد مسلح” (پلیس، ارتش و غیره) است.

انقلاب در امریکا نیز به هیئت هایی از مردم مسلح نیاز خواهد داشت: میلیشیای کارگری، که در سطح ملی هماهنگ شده و آمادۀ مقابله با تهاجم امپریالیسم و شکست تلاش های ضدانقلاب مسلح باشد. اگر رادیکال ها بگویند که آنارشیست هستند، ما از آن ها خواهیم پرسید: “شما انقلابی هستید یا رفرمیست؟”. اگر بگویند که “انقلابی” هستند، سؤال خواهیم کرد:”جداً؟”. اگر پاسخ به هر دو پرسش، “مثبت” باشد، آن وقت یک نتیجه گیری منطقی وجود دارد. شما به یک سازمان نیاز دارید، در سطح ملی و حتی­المقدور بین المللی، که به شکل دموکرتیک سازمان یافته باشد، کارگران، دانشجویان، بیکاران، افراد بازنشسته، سیاه پوستان و سفیدپوستان، همجنسگرایان و دگرجنس­گرایان، جوان و پیر و … را حول یک هدف مشترک گرد آورد؛ و قادر باشد که بر بنیانی بلندمدت و ممتد برای یک جامعۀ بدیل، یعنی برای انقلاب، مبارزه کند؛ این همان چیزیست که حزب انقلابی مارکسیستی طبقۀ کارگر نام دارد.

منبع: http://socialistaction.org/

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *