مارکسیزم و جوانان – بخش دو

نوشتۀ الیف چاقلی، مترجمین: کیومرث عادل، نازنین صالحی

از میلیتانت شماره ۴۹- بخش دو

آزادی جمعی، شرط آزادی فردی

برای نسل جوانِ مبارزۀ انقلابی، هنوز درس های بسیاری از زندگی و مبارزات بنیان گذاران مارکسیزم و انقلابیون ادامه دهندۀ راه آنان وجود دارد که باید آموخته و بکار گرفته شود.

مارکس و انگلس، زندگی خود را وقف ارائۀ یک بنیان نظری برای مبارزۀ انقلابی پرولتاریا و همچنین مجهز نمودن این مبارزه به یک ایدئولوژی علمی، نمودند. به عنوان مثال، مارکس زندگی دشوار و پرفراز و نشیبی را تجربه کرد که تماماً و با افتخار و اشتیاق وقف مبارزۀ انقلابی گشته بود. در حقیقت او از شرایطی که می توانست با آن زندگی مرفه و توأم با آسایشی را به دست آورد، گسست کرد. او با اشتیاق تمام، به صفوف مبارزۀ دشوار علیه تمامی اشکال ارتجاع و سرکوب سیاسی و اجتماعی پیوست. در واقع، خلاف این موضوع، یعنی حرکت یک انقلابی بزرگ مانند مارکس به سوی زندگی راحت و کنار گذاشتن ایده های خود، امری غیرقابل تصور به نظر می رسد.

کروپسکایا، همسر لنین، در خاطرات خود می نویسد که رهبر بلشویک ها- به عنوان فردی که زندگی خود را وقف رهایی طبقۀ کارگر نموده بود- با تمام وجود یک انقلابی مارکسیست و یک جمع گرا بود. مشخصۀ احساسات و تفکرات او، مبارزۀ قاطعانه برای پیروزی سوسیالیزم بوده است. خصوصیاتی همچون پیش داوری، کینه، خودبینی و رشک که مختص فردگرایان و خرده مالکان است، با لنین بیگانه بوده. سال هایی که نه فقط به تلاش برای سازماندهی طبقۀ کارگر، بلکه به تلاش برای آموزش خود به عنوان یک کمونیست واقعی سپری شد، لنین انقلابی را ساخت؛ کسی که از این پس جمع گرایی و مبدل شدن به مبارز طبقۀ کارگر را سرچشمۀ خوشبختی حقیقی می دانست. یک انقلابی جوان که به جهان بینی مارکسیزم مسلح و در مبارزه آب دیده شده است، از “زندگی”، که به همین دلیل معنا یافته است، لذت خواهد برد و در کنار تمامی کسانی که با تمام وجود مبارزه می کنند، احساس افتخار خواهد کرد. یک چنین جوانی، با اشتیاق برای مبدل شدن به کمونیستی حقیقی، برای رها ساختن خود از امراض خصلت خرده بورژوایی و فردگرایی تحمیل شده از سوی جامعۀ سرمایه داری، گام هایی بزرگ برخواهد داشت.

لنین در اوایل جوانی خود نوشت که مارکس، علیه ایدئولوژی بورژوایی شورش کرد که خودخواهی بی مایه و جستجوی رستگاری فردی را موعظه می کرد. و امروز، در همان حال که بورژوازی سعی می کند تا آگاهی جوانان را به همان شیوه محو و نابود سازد، از سوی دیگر تلاس می کند تا با اعلام مرگ مارکسیزم، پرچم شورش را که نظام آن را تهدید می کند، از دست جوانان بگیرد.

مارکسیزم به روشن ترین شکل ممکن اعلام کرد که کارگر جوان، بدون پرچم و سلاح مبارزه، هیچ چیز به جز یک بردۀ مزدبگیرِ تحت فرمان سرمایه نیست. موعظه کردن “رهایی فردی” یا “فردگرایی” تنها می تواند برای جهان بورژوازی و فرزندان مرفه آنان معنا داشته باشد. تنها “رهایی فردی” که نظم سرمایه می تواند به طبقۀ کارگر و جوانان- کسانی که فارغ از سطح آموزش خود عموماً کارگران آینده خواهند بود- اعطا کند، “خوشحالی” از یافتن یک شغل است و خدمت کردن تحت فرمان سرمایه! با این حال، بردۀ مزدبگیر هرگز نمی تواند فردیت خود را تحت حاکمیت سرمایه محقق سازد، بلکه بالعکس آن را از دست می دهد. شرایطی که او در آن کار و زندگی می کند، نه رضایت بلکه نارضایی را ایجاد می کند.

کارگر جوان نمی تواند کیفیات ذهنی و جسمی خود را تحت سلطۀ سرمایه داری ارتقا دهد. این سیستم، شرایطی را خلق می کند که تنها به فرسایش و نابودی جسم و روح او می انجامد. مادامی که او کار می کند، در حکم زائدۀ سرمایه است و هرگز نمی تواند این فردیت را لمس کند. تنها زمانی که او باید خودش باشد و وجود خود را درک کند، اوقات فراغت اوست. با این حال، این روزها سرمایه با سازماندهی تمامی جوانب زندگی، من جمله اوقات فراغت و استراحت، همین فرصت را هم از کارگران دریغ داشته است. بنابراین وقتی او در کوچۀ بن بست ناآگاهی می ماند و قادر نیست تا موضعی انتقادی درقبال سبک زندگی تحمیل شده از سوی سرمایه داری بگیرد، در هر لحظه از زندگی خود به عروسک خیمه شب بازی سرمایه مبدل می گردد. بنابراین برخلاف این دروغ زننده که “مارکسیزم کهنه شده است”، تمامی جوانانی که به تناقض با سرمایه داری رسیده اند، نیاز دارند تا نه واژۀ پوچ “فردگرایی”، بلکه ایده های “جمع گرا” و “انقلابی” مارکسیزم را با تمام وجود در آغوش بگیرند.

برخلاف تحریفات عامدانۀ ایدئولوژی بورژوایی، فرد به وضوح یک موجود اجتماعی است. حتی در زمان هایی که برخی فعالیت های زندگی، به نظر اجتماعی نمی رسد- به این معنا که با همکاری سایر افراد صورت نمی گیرد- خودِ هستی و وجود فرد در حقیقت، بیان و تجلی زندگی اجتماعی است. با این حال، در جامعۀ طبقاتی که هماهنگی فرد با فرد و فرد با طبیعت را نابود می سازد و در سیستم سرمایه داری که این تناقضات را به منتهی درجۀ خود رسانیده، این درک نادرست به وجود آمده است که رهایی فردی در تضاد با رهایی اجتماعی قرار دارد.

با این حال، کمونیزم، همان طور که مارکس خاطر نشان ساخت، راه حلِ واقعی نبرد میان هستی و وجود ، جبر و اختیار، فرد و اجتماع است. این معمای حل شدۀ تاریخ است. جامعۀ بی طبقۀ آتی، جامعه ای خواهد بود که در آن تضادهای آشتی ناپذیر انسان و طبیعت، و انسان با انسان محو می گردد؛ احساسات بشر به معنای واقعی کلمه، انسانی و با ذات اجتماعی و طبیعی او سازگار و هماهنگ می شود. توده های نگون بختی که سعی دارند تا تحت استثمار و سرکوب سرمایه داری به حیات خود ادامه دهند، تنها زمانی که این سیستم را سرنگون و به سوی جامعۀ بی طبقه حرکت کنند فرصتی به دست خواهند آورد تا شاهد شکوفه زدن شخصیت و برآورده شدن نیازهای مادی و معنوی خود باشند. جامعۀ بی طبقه آن مرحلۀ اجتماعی است که در آن منافع فرد و جمع هماهنگ می شود؛ بهترین اصول بشری اتخاذ می گردد و این ارزش ها به اجزاء لاینفک زندگی مبدل می گردد.. این آینده ایست که جوانان طبقۀ کارگر باید داشته باشند و وظیفۀ کنونی آن ها نیز باید حرکت به سوی فتح یک چنین آینده ای باشد!

ادامه دارد (بخش ۳ و ۴)

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *