نقش حزب و ظهور پدیدهٔ استالینی در روسیه و درس های آن

بخشی از گغتگوی گزارشگران با مازیار رازی

به مناسبت صدمین سالگرد انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ روسیه

گزارشگران:

 اگر حزب پیشتار را یکی از  آموزه های مهم لنین بدانیم که نقش مهمی در انقلاب و شکل گیری “دولت سوسیالیستی” در اتحاد جماهیرشوروی و سپس در سایر کشورهای بلوک شرق داشت، چرا امروزه آن ها قادر به ایفاء نقش گذشته نیستند و اساسا نقش واقعی احزاب چپ در شرایط امروزجهان چیست؟

مازیار رازی:

برای درک بحران رهبری پس از انحطاط دولت شوروی، باید مروری به آخرین  دوره انقلاب اکتبر (دوره انحطاط آن)، داشته باشیم.

سالهای سیاه انقلاب یا سالهای ارتجاع بوروکراسی،۱۹۲۸  تا ۱۹۹۰

پس از مرگ لنین در سال ۱۹۲۴  تز نوینی به نام ساختن «سوسیالیسم در یک کشور» به وسیلۀ استالین- بوخارین مطرح شد. این تز در واقع تزی ضد مارکسیستی است. این تزی است که می‌گوید که در وضعیت آن دوره در شوروی دیگر امیدی به انقلابات جهانی نمی‌توان داشت و از آن جا که همۀ انقلاب ها شکست خورده اند، دیگر دنبال کردن آن نظریات فایده ای ندارد و باید اکنون سوسیالیسم را در کشور عقب افتادۀ روسیه ساخت. و از این تز غیر مارکسیستی به این نتیجه رسیدند که روسیه به هر بهای ممکن باید حفظ شود و سوسیالیسم در آن به وجود آید. طرفداران این تز در روسیه در حزب کمونیست شوروی دارای امتیازاتی شدند و سایر نهادهای مستقل کارگری را وابسته به حزب کردند. حقوق تمام کارگران و اتحادیه ها کارگری به نفع کمیتۀ مرکزی حزب به کناری پرتاب شد. در رأس جامعه، حزب کمونیست قرار گرفت و در رأس حزب، «کمیتۀ مرکزی» و در رأس کمیتۀ مرکزی، استالین! هرمخالفی هم به تدریج از میان برداشته شد. مخالفان استالین یا اعدام شدند، یا محاکمات قلابی برایشان گذاشته شد و یا تبعید شدند و سر به نیست شدند.

بنابراین، تز سوسیالیسم در یک کشور در واقع تز خفه کردن دائمی انقلاب شورایی در روسیه بود. تمام احزابی که در سراسر جهان تشکیل شده بودند، به مهره های وابسته به کرملین تبدیل شدند، در واقع کارشان در این کشورها این بود که از ساختن سوسیالیسم در روسیه دفاع کنند و هرگونه مبارزۀ طبقاتی را تعطیل نمایند.

پس از آن هم در ۱۹۳۶ تزی که به وسیلۀ دمیتریف یکی از رهبران آن زمان روسیه مطرح شد، تشکیل «جبهۀ خلق» بود که در واقع تیر خلاص را به مغز نظام شورای شوروی شلیک کرد، و تمام دستاوردهایی را که جنبش های کمونیستی در سطح بین المللی داشت، از میان برد. رهبران حزب از طریق این تز، آشتی و ائتلاف طبقاتی را توجیه کردند. در ایران، حزب توده بر اساس این تز ساخته شد. قاعدتاً حزب توده اگر ربطی به لنینیسم یا بلشویسم می داشت باید در داخل ایران حزب لنینیستی و حزب بلشویکی می ساخت. نام حزبش گویای نظریاتشان بود. خودشان را «حزب توده» نامیدند، یعنی حزب «خلق»، یعنی حزبی که هم کمونیست ها در آن هستند و هم بورژوازی ملی و هم دهقانان و هم فقرای شهری. کار این حزب توده چه بود؟ دفاع از شوروی، برگزاری تظاهرات صلح در شرایطی که شوروی مورد خطر قرار می گرفت. این تز منجر به این شد که انقلاب ها یکی پس از دیگری شکست بخورند، مثلاً انقلاب در سال ۱۹۲۵-۱۹۲۷ چین. در چین حزب کمونیست بسیار نیرومندی به وجود آمد، بنا به توصیۀ استالین این ها ائتلاف طبقاتی را با رهبران بورژوازی ملی آن جا ساختند و بورژوازی ملی از این ها استفاده کرد و یک ملیون نفر را قتل عام نمود. در ۱۹۳۶ در اسپانیا، تز جبهۀ خلق همین بلا را بر سر توده های کارگری آورد. در فرانسه ۱۹۳۶ دوباره همین تز منجر به شکست انقلاب در این کشور شد؛ در ۱۹۶۱ دوباره در اندونزی همین تز مطرح شد همین ائتلاف صورت گرفت و میلیون ها نفر از کمونیست ها قتل عام شدند، آن هم از سوی به اصطلاح بورژوازی ملی که قرار بود در جنگ کرملین طرف کرملین را بگیرند.

این فجایع، بر اساس یک تئوری صورت گرفت، این تئوری ضد مارکسیستی از این نقطه نظر باید از نظریات مارکس و لنین کاملاً جدا شود. برخی مغرضانه این فجایعی را که میلیون ها نفر را در سطح بین المللی بر اساس تحلیل های اشتباه استالین قربانی کرد، با مثلاً اتفاقی که در کرونشتایت افتاد مقایسه می کنند و یا با بسته شدن مجلس مؤسسان در ۱۹۱۹و از آن نتیجه‌گیری می‌کنند که استالینیسم ادامۀ لنینیسم بوده است (نظری  که شبه آنارشیست هایی مانند محسن حکیمی سالهاست مطرح کرده است). این یک برخورد کاملاً غیر اصولی است. یعنی در واقع یک سلسله وقایعی اتفاق افتاد که این دمکراسی کارگری خوب اجرا نشد و یک سلسله اشتباهاتی رخ داد، این اشتباهات داشت اصلاح می شد، اما زمانی که دیگر تا حدی دیر شده بود، و بعد یک ضد انقلاب از دل این انقلاب بیرون آمد و این ضد انقلاب استالینستی، بوروکراسی ارتجاعی بود که در سطح جامعه غالب شد و مسیر تمام انقلاب های جهان را تغییر داد.

وضعیت کنونی مارکسیست ها در ایران و سطح جهانی با توجه به این پیش زمینه باید ارزیابی شود. نسلی از جوانان انقلابی که در سر اسر جهان تحت تاثیر انقلاب اکتبر رادیکالیزه شده و وارد مبارزه ضد سرمایه داری برای انقلاب های سوسیالیستی در کشورهایی شده بودند، تحت هدایت رهبرانشان برای سالها آرمان های ضد سرمایه داری را رها کرده و برای حفظ «اردوگاه سوسیالیسم» وارد مماشات با سرمایه داری بومی کشورهای خود شدند. انقلاب ۱۹۴۹ در چنین روزنه نوینی در افکار جوانان انقلابی بوجود آورد که دیری نپاید که رهبران انقلاب چین همانند مائو که خود آغشته به همان افکار  و اعتقادات استالینستی بود  به اعمال بوروکراسی حزبی بار دیگر باعث دلسرد شدن و کنار رفتن نسلی از انقلابیون در سراسر جهان شد. آنان که در صحنه باقی مانند عمدتا به نظریات ضد انقلابی سوسیال دمکراسی گرایش پیدا کرده  و به حمایت از نظام سرمایه داری بر آمدند.

این دلسردی ناشی از شکست انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ و تجدید نظر در اعتقادات بنیادین مارکسیستی تاثیرات مخربی در سراسر جهان گذاشت. در واقع وضعیت بحرانی کنون «چپ» در سراسر جهان را ما مدیون این شکست بوده ایم. استالینیسم و مائوئیسم از مسبین اصلی این وضعیت نا به سامان بوده اند.

اما سازمان هایی که در  مکتب  تروتسکیسم ها تعلیمات خود را دیده بودنده ، و تداوم دهنده راه مارکسیسم انقلابی  (لنینیسم)  بودنده، با وجود نقدهای درست به گرایشات استالینیستی، خود برای مدت طولانی در انزوا باقی ماندند. این انزوای طولانی منجر به برخی از انحرافات سیاسی و تشکیلاتی در درون  بسیاری از این سازمان ها نیز شد.

اما برای فائق آمدن به وضعیت بحران چپ در سطح جهانی، باید در ابتدا وضعیت سیاسی کنونی در سطح جهانی را ارزیابی کنیم.

وضعیت کنونی سیاسی جهانی چگونه است؟

امروز در وضعیت کنونی و زندۀ مبارزۀ طبقۀ کارگر، ما شاهد دو پدیده در کنار همدیگر هستیم. برای مشاهده و درک این پدیده ها، نیازی به تحلیل های خاص و بحث های فرسایشی ثقیل نیست. هر کسی می تواند آن را مشاهده کند.

پدیدۀ اول، اعتراضات میلیونی توده های وسیعی از مردم در مقابل اجحافات و حملات سیستماتیک سرمایه داری است. توده ها در مبارزات روزمرۀ خود به ویژه در طی چند سال گذشته، هر چه بیشتر به ماهیت واقعی سرمایه داری و دولت های حامی آن پی برده اند. پس از ۳۰ سال سیطرۀ نئولیبرالیزم و رکود در مبارزات طبقاتی در سراسر جهان، ما در چند سال گذشته شاهد تشدید اعتراضات و خیزش ها و قیام های میلیونی در سراسر جهان بوده ایم. ماهیت واقعی بانک ها و مراکز مالی و دولت های سرمایه داری به مثابۀ حامیان آنان، بر توده های میلیونی آشکار شده است. با افشای اسناد و مدارک بی شماری، اسطورۀ حفظ «حریم خصوصی» شهروندان به پایان رسیده است.

اگر همین چند سال پیش، ما مارکسیست ها، به توده های مردم می گفتیم که این بانک ها و مؤسسات مالی در حال کلاهبردازی و سوء استفاده از شما هستند، کسی به سخنان ما توجهی نمی کرد. اگر همین چند سال پیش ما ادعا می کردیم که دولت های سرمایه داری، حامی بانک ها هستند، کسی وقعی نمی گذاشت. اما اکنون نیازی به بازگو کردن این واقعیت ها نیست. توده های میلیونی که امروز در سراسر جهان، از یونان تا اسپانیا و از آمریکای لاتین تا شمال آفریقا، در خیابان ها در اعتراض به برنامه های ریاضت و تضییقی اجتماعی هستند، خود به این آگاهی رسیده اند. افشاگری های «جولین آسانژ»ها و «ادوارد اسنودن» ها این آگاهی را عمیق تر کرده است. توده های وسیع در سطح بین المللی به آگاهی ضد سرمایه داری و حتی سوسیالیستی رسیده اند. آن ها با نگرشی انتقادی خواهان تغییر وضعیت موجود هستند. آن ها خواهان کنار گذاری سرمایه داری و فراتر رفتن از آن هستند.

پدیدۀ دوم، این است که با وجود این تغییرات در شرایط عینی و آگاهی توده ها به سود انقلاب، انقلابی سوسیالیستی در کار نبوده است. مارکسیست هایی که بیش از سه دهه خود را در درون تشکیلات های انقلابی خود برای چنین روزی آماده کرده بودند تا توده ها را به سمت انقلابی سوسیالیستی رهبری کنند، یا کاملاً غایب هستند و یا حضورشان در معادلات مبارزۀ طبقاتی غیر تعیین کننده و کم رنگ است. مارکسیست ها هر چه بیشتر پراکنده و متفرق هستند. بحران سیاسی و تشکیلاتی در درون طیف وسیعی از مارکسیست ها عمیق تر از پیش شده است. بحران تئوریک، محسوس است. اعتقادات بنیادین مارکسیستی و مشخصاً خود کارل مارکس به کناری پرتاب شده و زیر آواری از انحرافات، دگماتیسم و برخوردهای ایدئولوژیک مدفون شده است. در منازعه و جنگ بین دولت های امپریالیستی و دولت های سرمایه داری ارتجاعی در خاورمیانه،  برخی از گرایش های «مارکسیستی»، تلویحاً یا تصریحاً، در کنار امپریالیزم قرار گرفته، و بعضی نیز، تلویحاً یا تصریحاً، در کنار رژیم های ارتجاعی منطقه قرار گرفته اند. بوروکراسی و انشعابات و اختلافات میان دسته های مختلف مارکسیستی بی داد می کند. واقعیت این است که مارکسیسم به عنوان علم رهایی طبقۀ کارگر دستخوش تحریف و به فراموشی سپرده شده است. اضافه بر این، در سطح جهانی بحران اعتبار سوسیالیسم به علت کجروی های «اردوگاه های سوسیالیستی» مانند شوروی و چین و اقمارشان، همچنان باقی است.  تحریفات عامدانه و سیستماتیکِ اعتقادات پایه ای مارکسیستی  از سوی «موسسۀ علوم مسکو» از یک سو، همراه با همکاری عملی بوروکراسی مسکو و پکن با بورژوازی علیه جنبش های کارگری و کمونیستی در سطح جهانی از سوی دیگر، ضربات مخرب و مهلکی بر بدن طبقۀ کارگری در سطح جهانی وارد آورده و اعتبار سوسیالیسم را در انظار میلیون ها نفر از کارگران و زحمتکشان جهان زیر سؤال برده است.

با کنار هم گذاشتن این دو پدیدۀ متناقض، تنها می توان به یک نتیجه رسید و آن این است که: توده ها آمادۀ انقلابات سوسیالیستی هستند، اما مارکسیست ها در بحران به سر می برند و قادر به دخالتگری و رهبری توده ها به سمت اهدافشان، یعنی برکناری بنیادین دولت های سرمایه داری و استقرار سوسیالیسم، نیستند.

برای فائق آمدن به این وضعیت اسفبار است که امروز مارکسیست ها باید در جستجوی راه حلی باشند. راه حل هم همان است که در دورۀ خود مارکس موضوعیت پیدا کرد: به روز کردن و تکامل  علم رهایی پرولتاریا (سوسیالیسم علمی و یا همان مارکسیسم) و گسست از گرایش های بازدارندۀ نخبه گرا و تخیل گرا با روشی انتقادی- انقلابی– عملی. برای رسیدن به هدف مارکسیست های انقلابی باید بر محور مؤلفه هایی دو هم گرد آمده و گام های اولیه برای برون رفت از بحران را با هم بردارند.

این مؤلفه ها از قرار زیرند:

مؤلفۀ اول: سوسیالیسم مارکسیستی، یک علم است. نه یک آرمان، نه یک مدل، ایدئولوژی جامد یا الگوی پیش ساخته برای تحمیل به یک جامعه از بالا. سوسیالیسم مارکسیستی مانند هر علم دیگری از تحلیل مشخص از واقعیت موجود حرکت می کند و پویا است. سوسیالیسم مارکسیستی متکی بر برنامه ای برای تغییر و دگرگونی جامعۀ سرمایه داری است. سوسیالیسم مارکسیستی، از پراتیک زنده و نقد انتقادی-انقلابی توده های تحت ستم به جامعه شان آغاز و برنامه ای برای تغییر جامعۀ موجود و استقرار جامعه نوین، تدوین می کند. سوسیالیسم مارکسیستی در واقع علم شناخت و تغییر جامعۀ سرمایه داری است. علمی است که برای از میان برداشتن وجه تولید سرمایه داری و جایگزینی آن با وجه تولید نوین سوسیالیستی در راستای به وجود آوردن رفاه اجتماعی برای تمام مردم جهان (در فرماسیون سوسیالیستی، طبقۀ اجتماعی و در نتیجه دولت از میان رفته، با محو قانون ارزش، کالا جای خود را به ارزش مصرف و فراورده های کار می دهد، مالکیت بر ابزار تولید جامعه خصلت اجتماعی و جمعی یافته، نظارت بر امور جامعه دمکراتیک و از سوی مردم است).

سوسیالیسم علمی و معقول (راسیونال) است. از نا کجا آباد آغاز نمی کند. قالبی برای نجات بشریت ندارد. مارکس می گوید: ما امروز می بینیم که مبارزات کارگران به  خاطر منطق مبارزاتش دارد به نتیجه سوسیالیستی می رسد. سوسیالیسم از دل جنبش کارگری به وجود می آید. پرولتاریا در نبردهای پی در پی  طبقاتی، خودش را تغییر می دهد. این پرولتاریا که امروز می بینیم و به زعم برخی نخبه گرایان، «بی سواد» و «بی رمق» اند،  به قول مارکس خود «در نبردهای پی در پی» طبقاتی اش به آگاهی رسیده و  خود را «شایسته سلطه سیاسی» خواهد کرد.

مارکس نشان می دهد که چگونه با حرکت از واقعیت های  تلخ موجود باید تشخیص داد در درون آن چه گرایشاتی موجود هستند. و این گرایشات کجا می روند و آن گرایشاتی که از این وضعیت فراتر می رود باید با مداخله توسط کمونیست ها (حزب پیشتاز کارگری) آگاهانه تقویت شود. بر اساس تحقق چه مطالبتی در زندگی امروزی  طبقاتی ما می توانیم در نبردهای پی در پی طبقه کارگر را شایسته سلطه طبقاتی کنیم. علمی بودن آن در  این است که بر اساس وضعیت موجود  این تحولات را باید انجام دهم.

مولفۀ دوم: سوسیالیسم مارکسیستی مرتبط به جنبش کارگری است و از پایین صورت می گیرد. «نخبگان» و «تئورسین» های پر مدعای روشنفکر و بی ارتباط به جنبش کارگری را به رسمیت نمی شناسد. نخبه گرایی را محکوم می کند. روشنفکرانی که گمان می کنند می توانند به جای توده های زحمتکش تصمیم بگیرند و نقش آموزگار را ایفا کنند، بدون آن که خود آموزش دیده باشند، مردود می شمارد. مارکسیسم اصیل اعتقاد بنیادی به اصل خود- رهایی کارگران دارد. مارکس به درستی می گوید «رهایی طبقۀ کارگر، باید به دست خود کارگران تحقق یابد». مارکسیسم به خلاقیت فردی کارگران و تمام جامعه احترام می گذارد. سوسیالیسم مارکسیستی، اساس تمایز را جایگاه طبقاتی می داند، نه اختلاف در ملیت، زبان، نژاد، باور دینی و غیره. مارکسیسم واقعی، اعتقاد به ورود آگاهی سوسیالیستی از خارج جنبش کارگری، از سوی عده ای روشنفکر به درون طبقۀ کارگر، ندارد. درست بر خلاف این برداشت رایج در درون چپ سنتی، مارکسیسم اعتقاد دارد که آگاهی سوسیالیستی در درون خود طبقۀ کارگر به وجود می آید و رهبران عملی خود کارگران، رهبران واقعی آن ها هستند و نه ناجیان پر مدعایی که کوچکترین ارتباطی با جنبش کارگری ندارند و صرفاً خود را قیم کارگران می دانند.

مارکسیسم بر اساس نقد سوسیالیسمی از پائین است و نخبه گرا نیست. پیشگام انقلابی مورد نظر مارکس مطلقا به مفهوم جایگزین کردن عده ای از بیرون از طبقه به درون  جنبش کارگری و کسب قدرت سیاسی نیست.

مارکسیسم با آغاز از پراتیک انتقادی- انقلابی توده ها زحمتکش و همه کسانی که در تولید اجتماعی شرکت می کنند است. بر اساس پراتیک این عده است  که قصد دارد جامعه را به سوسیالیسم برساند. مهندسی اجتماعی و الگو سازی که عده ای «دانشمند» و «استاد» طرح می دهند، ضد این دیدگاه است. مارکس می گوید باید از پراتیک انتقادی-انقلابی انسان های واقعی جامعه سوسیالیستی را ساخت. سوسیالیسم مارکسیستی از پائین است و ربطی به دیکتاتوری افراد خیرخواه و از بالا ندارد. مارکسیسم به انسانی یک دست و ایدئولوژیک اعتقاد ندارد. مارکس بر این اعتقاد است که تنها راه رسیدن به سوسیالیسم این است که انسان ها در تمام حوزه ها سرنوشت خود را بدست بگیرند، از جمله حوزه اقتصادی. سوسیالیسم همه ابعاد جامعه مدنی را در بر می گیرد. بدیهی است که حامل تاریخی آن مبارزات طبقه کارگر است، ولی تصویر جامعه سوسیالیستی که ارائه می دهد: الغای کل طبقات است (از جمله خود پرولتاریا).  دیکتاتوری انقلابی پرولتاریا ابزاری است برای الغای تمام طبقات. یعنی رسیدن همه انسان ها به جامعه سوسیالیستی، و نه صرفا طبقه کارگر. طبقه کارگر تنها رسالت انقلابی را به عهده دارد چون در منطق مبارزاتی اش به این نتیجه می رسد.

مؤلفۀ سوم: سوسیالیسم مارکسیستی کاملاً دمکراتیک است. به تشکل های مستقل کارگری و حقوق دمکراتیک برای همه مردم اعتقاد دارد. به حق گرایش و حق ابراز نظر برای تمام مردم جامعه پایبند است. مارکسیسم اصیل معتقد است که امر گذار از سرمایه داری به سوسیالیسم، بدون رعایت و اجرای دمکراسی به مراتب عالی تر از دمکراسی صوری بورژوایی، عملی نیست. یعنی دمکراسی سیاسی، ادغام با دمکراسی اقتصادی (دست یافتن به برابری سیاسی و اقتصادی برای کل جامعه). آزادی بیان و مطبوعات و حقوق دمکراتیک شامل حال همۀ مردم خواهد بود و نه صرفاً حزب، عده ای معدود و یا طبقه ای خاص. سوسیالیسم مارکسیستی خواهان هیچ گونه برخورد از بالا و تبعیض با توسل به زور و «دیکتاتوری» بر جامعه نیست. مفهوم «دیکتاتوری انقلابی پرولتاریا» نزد مارکس، از سوی بورژوازی و خرده بورژوازی، و به ویژه استالینیست ها دستخوش تحریف شده است. مقصود مارکس از دولت «دیکتاتوری انقلابی پرولتاریا»، اعمال «دیکتاتوری» (به مفهوم تحریف شدۀ کنونی آن، یعنی استبداد) بر کل جامعه نیست، منظور او داشتن «حق وتو» در جامعه است، نه اعمال استبداد. یعنی آن واژه به مفهوم اعمال عالی ترین دمکراسی است که تاریخ به خود دیده است. بر خلاف دمکراسی بورژوایی که همانا دیکتاتوری و اعمال ارادۀ اقلیتی است بر اکثریت مردم زحمتکش، اعمال دمکراسی کارگری (دیکتاتوری انقلابی پرولتاریا) تنها شکلی از حکومت است که می تواند حقوق همۀ مردم حتی مخالفان خود را تحقق بخشد. اما، پس از سرنگونی نظام سرمایه داری و دورۀ انتقال از سرمایه داری به سوسیالیسم، دولت کارگری نوین (حکومت شورایی)، در مقابل تدارک و قصد بازگشت نظام سرمایه داری توسط یک اقلیت کوچک از جامعه و دستگاه سرکوبش (مانند پلیس و شبکه اطلاعاتی آن)، ایستادگی می کند و قاطعانه از حقوق به دست آمده از سوی اکثریت جامعه دفاع می کند و اجازه بازگشت سرمایه داری و دستگاه سرکوبگر را نخواهد داد.

سوسیالیسم مارکسیستی، سوسیالیسمی است دمکراتیک. سوسیالیسم به زور سر نیزه هرگز ساخته نمی شود. سوسیالیسمی است که به تشکیلات مستقل کارگری اعتقاد دارد. مارکس از اولین سوسیالیست هاست که از تشکلات مستقل کارگری دفاع می کند یعنی از اتحادیه کارگری. هر چند برای بهبود وضعیت موجود تلاش می کنند اما اینها تنها سازمان هایی  است که طبقه کارگر از وضعیت کنونی می تواند یک گام به آگاهی فراتر سوق دهند.  مارکسیسم اعتقاد به مداخلات آگاهانه  دارد. مفهوم پیشگام از دید مارکس این نیست که عده ای  «لیدر»،  «استاد» و «نخبه» باید در راس جنبش کارگری قرار گرفته و به بقیه آموزش دهند، بلکه نظر مارکس این بود که با  شناخت از واقعیت موجود و گرایشات موجود بر اساس  تحلیل علمی و شناخت علمی است که پیشروان کمونیستی با مداخلات آگاهانه  در این وضعیت موجود کار می کند و آنرا گام به گام به سوی انقلاب سوسیالیستی سوق می دهند. این نقش پیشگام از دیدگاه مارکس بود. یعنی مداخله در وضعیت موجود و به محور مطالبات خود کارگران گام بعدی را نشان دادن است. کمونیست های پیشرو در صف مقدم جبهه سرمایه داری قرار گرفته و عزم و جزم کرده ترین عناصر هستند و مزیتشان به سایرین است که چشم انداز و هدف نهایی را درک می کنند.  مارکس می گوید کمونیست ها جنبشی جدا از  جبنش طبقه کارگر ایجاد نمی کنند. در آن جنبش همانطور که هست مداخله می کنند. اعتقاد به حق گرایش و انتقال دمکراتیک دارد

در بین المللی اول حق گرایش به رسمیت شناخته شده است. طرفداران پرودن و باکونین و حتی سوسیالیست ها بودند که مخالف مارکس بودند.

همه انسان ها باید مداخله کنند و نه صرفا طبقه کارگر. انقلاب سیاسی یعنی تسخیر قدرت توسط پرولتاریا و شورای کارگری صورت می گیرد،‌ اما انقلاب اجتماعی در راستای ساختن سوسیالیسم توسط تمام آحاد جامعه باید انجام گیرد. و این شدنی نیست مگر درگیر کردن همه جامعه در تصمیم گیری و پخش قدرت سیاسی در تمام سطوح جامعه در میان تمام اقشار زحمتکش جامعه.

مؤلفۀ چهارم: سوسیالیسم مارکسیستی رادیکال و انقلابی است. خود- رهایی کارگران را از چارچوب قانونی فراتر می برد. اعتقاد به درهم شکستن ماشین دولت سرمایه داری دارد. مبارزۀ سیاسی را در خیابان ها، اعتصابات و انقلابات جستجو می کند و نه در اتاق های در بسته تجمعات روشنفکری بی ارتباط به جنبش های زندۀ ضدّ سرمایه داری. آن ها برای تسخیر قدرت و سازمان دهی اعتصاب عمومی و مسلح کردن توده ها برای قیام توده ای و سرنگونی دولت سرمایه داری، تدارک می بیند.

مارکسیسم انقلابی است، و به حرکت دادن توده ها اعتقاد دارد. انقلاب چیزی جز آمدن  توده ها به خیابانها نیست. مارکسیسم اعتقاد به فراتر رفتن از نهادهای قانونی موجود، دارد. مارکسیسم به در هم شکستن ماشین دولتی‌ اعتقاد دارد. مارکس از کمون پاریس ۱۸۷۱  چنین درس می گیرد  توده ها با استفاده از  دستگاه دولتی موجود نمی توانند به سوسیالیسم برسند. پرولتاریا باید دستگاه دولت بورژوایی را درهم شکند. مارکسیسم اعتقاد به یکی شدن قوه مقننه و قوه مجری و قوه قضایی دارد. قانون گذاران باید قوانین را اجرا کنند و نه عده ای بوراکرات اداری، استاد دانشگاه و متفکر. یعنی بوروکراسی دولتی باید از میان برود.  مارکس می گفت که انجمن های آزاد توده های تولید کنندگان مستقل باید جامعه را سازمان دهند. انقلاب روسیه ۱۹۱۷ این شکل قدرت را در سازماندهی شوراهای کارگری پیدا کرد.

مارکسیسم همچنان اعتقاد دارد که سوسیالیسم از لحاظ اقتصادی یک امر ملی نیست که باید در سطح بین المللی ساخته شود. مارکس ادعا داشت که اگر سوسیالیسم در سطح بین المللی تحقق نبابد، آن به مفهوم  «بازگشت به کثافات کهن» است، زیرا بورژوازی پدیده ای است بین المللی. اگر  کمونیسم در سطح بین المللی  برقرار نشود این به مفهوم توزیع کردن  فقر است. یعنی فقر را برابر کردن.

انقلاب کارگری سوسیالیستی در یک کشور حتی عقب افتاده می تواند رخ دهد، اما ساختن سوسیالیسم باید در سطح بین المللی تحقق یابد.

به اعتقاد من توافق بر سر این چهار مؤلفه می تواند راه را برای احیای مارکسیستی [1]و زمینه ریزی برای ایجاد  حزب پیشتاز کارگری در ایران و حزب بین المللی انقلابی در سطح جهانی برای تدارک انقلابات سوسیالیستی،‌هموار کند.

سپاس از شما برای طرح سؤالات مطروحه و ترتیب دادن این مصاحبه.

نوامبر ۲۰۱۷

 رجوع شود به: ضرورت همگرایی مارکسیست ها و پروژهٍِٔ احیای مارکسیستی، مازیار رازی  ۲۰۱۲[1]

میلیتانت

سایت گرایش مارکسیست های انقلابی ایران