رفرم یا انقلاب

سال ۱۸۹۸ که رُزا لوکزامبورگ، سوسیالیستِ لهستانی‌الأصل، به آلمان نقل مکان کرد، این کشور کانون اندیشۀ سوسیالیستی و مهد بزرگ‌ترین حزب سوسیالیست جهان بود: حزب سوسیال دمکرات آلمان (اِس.پ.د). اما درون حزب بحث تندی جریان داشت.

در یک سو انقلابیون بودند، مارکسیست‌هایی که اعتقاد داشتند سوسیالیسم تنها از خلال خودرهایی طبقۀ کارگر قابل تحقق است؛ و در سوی دیگر رفرمیست‌ها یا رویزیونیست‌ها، که مدعی بودند سرمایه‌داری به مرحله‌ای رسیده که دیگر خواستِ انقلاب ضرورتی ندارد و در عوض با اجرای رفرم‌های کافی- حقوق دمکراتیک  و برنامه‌های رفاهی اجتماعی بیش‌تر- سوسیالیسم می‌تواند در طول زمان تدریجاً تکامل پیدا کند.

رویزیونیست‌ها به رهبری ادوآرد برنشتاین، سوسیالیست برجستۀ آلمانی، داشتند میدان‌دار می‌شدند. این بحث، بحث جدیدی برای جنبش سوسیالیستی نبود. برخی چهره‌های سوسیالیست اولیه نظیر فردیناند لاسال نیز مدعی بودند که سوسیالیسم را می‌توان به واسطۀ پارلمان محقق کرد.

سال ۱۸۷۸، اوتو فون بیسمارک، صدراعظم آلمان، قوانین موسوم به «قوانین ضدّ سوسیالیستی» را وضع کرد. در نتیجۀ این قوانین هزاران تن بازداشت و روانۀ تبعید شدند. روزنامه‌های سیاسی بسته و کلیۀ فعالیت‌های سیاسی به استثنای انتخابات غیرقانونی اعلام شدند. طی این دوره حزب سوسیال دمکرات آلمان خود را یک حزب انقلابی اعلام داشت و راه و روشِ پارلمانیِ تحقق سوسیالیسم را زیر پا گذارد.

پلاتفرم حزب سوسیال دمکرات آلمان، زبانِ گویای دغدغه‌ها و مسائل طبقۀ کارگر شهری آلمان بود. از این رو بود که سهم حزب از آرا، از ۳۱۲ هزار در سال ۱۸۸۱ به بیش از ۱.۴ میلیون در سال ۱۸۹۰ رسید. در سال ۱۸۹۰، «قوانین ضدّ سوسیالیستی» لغو شدند که این موجی از اعتصابات و مبارزات صنفی و اتحادیه‌ای را به دنبال داشت.

رهبران حزب سوسیال دمکرات آلمان از بیم این‌که مبادا اعتصابات باعث ترس و «رمیدن» اعضای محافظه‌کار شوند یا این‌که سرکوب مجدداً بازگردد، جنبه‌های انقلابی‌تر برنامۀ خود را کنار گذاشتند. بنابراین در کنگرۀ ۱۸۹۰ اِرفورت، برنامۀ حزب ضمن این‌که مارکسیسم و سرنگونی سرمایه‌داری را به عنوان تفکر «رسمی» حزب در خود می‌گنجاند، ولی خواهان وظایف عملی متناسب با برهه‌ای می‌شد که انقلاب هنوز در دستورکار فوری قرار ندارد.

کارزار اپوزیسیون حزب در برابر حکومت، رشد آرای انتخاباتی را برایش به ارمغان آورد. اما در درون حزب شکافی حول یک مسأله رو به شکل‌گیری بود: این اپوزیسیون تا کجا می‌بایست پیش می‌رفت؟

بین سال‌های ۱۸۹۶ و ۱۸۹۸، برنشتاین سلسله مقالاتی را دربارۀ «مشکلات سوسیالیسم» و بعدتر کتابی را به انتشار رسانید. پاسخ کامل لوکزامبورگ در جزوه‌ای زیر عنوان «رفرم یا انقلاب» به سال ۱۹۰۸ چاپ شد.

لوکزامبورگ در همان پاراگراف نخست کتاب خود، آب پاکی را روی دست هر آن‌کسی ریخت که گمان می کرد او دارد دو مقولۀ انقلاب و رفرم را مقابل هم قرار می‌دهد: «آیا می‌توانیم انقلاب اجتماعی و دگرگونی نظم موجود و هدف نهایی‌اش را در مقابل رفرم‌های اجتماعی قرار دهیم؟ قطعاً خیر».

«مبارزۀ پراتیک روزمره برای رفرم‌ها و برای بهبود شرایط کارگران در درون چهارچوب نظم اجتماعی موجود و برای نهادهای دمکراتیک، از منظر سوسیال دمکراسی تنها در حکم وسیله‌ای است برای درگیری در مبارزۀ طبقاتی پرولتاریا و فعالیت در جهت هدف نهایی آن، یعنی تسخیر قدرت سیاسی و لغو کار مزدی. از منظر دمکراسی سوسیالیستی، میان رفرم‌های اجتماعی و انقلاب پیوندی ناگسستی وجود دارد. مبارزه برای رفرم‌ها وسیلۀ آن است و انقلاب اجتماعی هدفش».

در واقع برنشتاین بود که این دو مقوله را در مقابل هم قرار می‌داد: «هدف نهایی سوسیالیسم هرچه باشد هیچ معنایی برایم ندارد؛ خودِ جنبش است که همه‌چیز است». برنشتاین که اطراف خود دوره‌ای از رفاه سرمایه‌داری و پیروزی کارگران در کسب رفرم‌های بزرگ‌تر را می‌دید، استدلال کرد که سرمایه‌داری مکانیسم‌های جدیدی را (نظیر اتحادیه‌های کارگری و رفرم‌های انتخاباتی و حقوقی) خلق کرده است و این‌ها تکامل تدریجی جامعه را به سوی سوسیالیسم امکان‌پذیر خواهند کرد.

لوکزامبورگ ادعاهای برنشتاین را به چالش کشید و خاطر نشان کرد که اگر برنشتاین معتقد است سوسیالیسم می‌تواند با رفرم پا به عرصۀ حیات بگذارد، پس او کمی بیش از یک تخیل‌گرا است. به قول لوکزامبورگ همان‌طور که شارل فُوریه، سوسیالیست تخیلی فرانسوی، «طرحی داشت تا به واسطۀ ایجاد نظامی از فالانسترها* آب همۀ دریاها را به لیموناد خوش‌طعم مبدل کند»، برنشتاین نیز به دنبال این بود که «آب شور دریای سرمایه‌داری را به آب شیرین دریای سوسیالیسم مبدل مند، منتها با ریختن چند بطری لیمونادِ سوسیال رفرمیسم به درونش».

توضیحات لوکزامبورگ دربارۀ نقش اتحادیه‌ها و انتخابات و مبارزه برای اصلاحات- و پاشیدن بذرهای تغییر انقلابی- با وجود گذشت ۱۰۰ سال هم‌چنان موضوعیت و تازگی دارند. اهمیت اتحادیه‌ها از نظر او در این بود که اتحادیه، هیئتی است که کارگران در آن گرد می‌آیند و می‌فهمند که جزئی از یک طبقۀ واحد هستند و از خلال مبارزه برای رفرم‌ها قدرت طبقاتی خود را درک می‌کنند.

کارگران نه فقط توانایی‌شان را برای رفرم درک می‌کنند، که در عین حال محدودیت‌های این رفرم‌ها و نیاز به تسخیر قدرت را نیز در عمل می‌بینند. لوکزامبورگ مبارزات اتحادیه‌ها را به کار شاق شخصیت اساطیری «سیزیوف» تشبیه کرد که محکوم شده بود مدام سنگ بزرگی را به بالای یک کوه ببرد و دوباره و دوباره این کار را تکرار کند. همین گفته دربارۀ رفرم‌های بیرون‌آمده از صندوق رأی هم مصداق دارد.

برنشتاین و رویزیونیست‌ها با گفتن این‌که اتحادیه‌ها یا رفرم‌های انتخاباتی برای دست یافتن به نوعی سوسیالیسم کفایت می‌کنند، اهمیتِ مبارزه برای تحقق رفرم‌ها را نادیده گرفتند. از منظر آن‌ها اتحادیه‌ها ابزار و وسیله‌ای برای فرونشاندن تضادهای درونی سرمایه‌داری میان کارگران و کارفرمایان بودند.

در صورتی که برای سوسیالیست‌ها، اتحادیه ابزاری است که به واسطه‌اش می‌توان تضاد میان کارگران و سرمایه‌داران را علنی و سازمان‌یافته کرد.

حقیقت اینست که مبارزه برای رفرم، بنا به ماهیت خود، ضدّحمله‌ای است به حملاتِ نظام سود و نه خودِ نظام سود.

لوکزامبورگ در پایان چنین جمع‌بندی کرد که برنشتاین صرفاً خواهان یک مسیر «واقع‌بینانه‌تر» به سوی سوسیالیسم نیست، بلکه چشم انداز سوسیالیسم را به کناری پرتاب کرده است: «به همین دلیل کسانی که خود را مدافع روش رفرم قانونی به جای و در تمایز با تسخیر قدرت سیاسی و انقلاب اجتماعی می‌خوانند، عملاً مسیر آهسته‌تر و آرام‌تر و آسوده‌تری را نه به سوی یک هدف واحد، بلکه به سوی یک هدف متفاوت انتخاب می‌کنند».

در این حالت به قول لوکزامبورگ:

«برنامۀ ما نه تحقق سوسیالیسم، که اصلاح سرمایهداری می‌شود؛ نه لغو نظام کار مزدی، که کاهش استثمار می‌شود، یعنی ممانعت از سوء‌استفاده‌های سرمایه‌داری به‌جای ممانعت از خودِ سرمایه‌داری».

لوکزامبورگ به جای این‌که اهمیت مبارزه برای رفرم را تنزل دهد، استدلال کرد که این مبارزات مرکزی هستند: «در یک کلام دمکراسی واجب است، نه از این رو که تسخیر قدرت به دست پرولتاریا را زائد می‌کند، بلکه از آن رو که این تسخیر قدرت را هم ضروری و هم ممکن می‌کند».

امروز در مبارزاتی که سوسیالیست‌ها درگیرشان هستند، با کسانی روبه‌رو می‌شویم که با یک سؤال دست‌به‌گریبان‌اند: چه نوع تغییری ضروری است؟ دو لغزش بالقوه در طیف سوسیالیست‌ها وجود دارد: اول، نادیده گرفتن فرصت‌های موجود و دوم، به رسمیت شناختن این فرصت‌ها بدون تلاش برای بهره بردن از آن‌ها.

خطر اول با خودداری از مبارزه برای کسب تغییرات محدود و جزئی به نفع کارگران، ارزش رفرم‌ها را کاملاً تنزل می‌دهد. اگر سوسیالیست‌ها خودشان را از مسائلی که مردم برایش در حال مبارزه‌اند جدا کنند، در این‌صورت به حاشیه‌های جنبش رانده می‌شوند و در اعتقاداتشان دست‌نخورده و منزّه باقی می‌ماند و کم‌ترین تأثیر را روی دیگران خواهند داشت.

از سوی دیگر اگر سوسیالیست‌ها خودشان را به وسط مبارزه برای رفرم بیندازند، بدون این‌که دربارۀ گام بعدی فکر کرده باشند و بدانند استدلال بعدی‌شان چه باید باشد تا دیگران تصور نکنند آینده صرفاً توالی همین رفرم‌ها است، این خطر برایشان هست که هرگز نتوانند کسی را به نیاز به خلاصی از شرّ سرمایه‌داری متقاعد کنند. این خطر وجود دارد که مثل برنشتاین باور کنند که «جنبش، تنها چیز است».

اما موضوع کلیدی‌ای که لوکزامبورک خیلی بعدتر به آن رسید، نقش یک سازمان انقلابی سوسیالیستی در متقاعد کردن دیگران به پیوستن به مبارزه برای یک جهان سوسیالیستی بود.

میلیتانت

سایت گرایش مارکسیست های انقلابی ایران